شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاهو_دو زودتر از چیزی که فکر میکردم به ده رسیدم .. پسر نوجوونی رو نزدیک ده دیدم .. ماشین
#قسمت_پنجاهو_سه
کنار یعقوب نشستم و آروم گفتم به روح پدرم بدونم تو صنم رو قایم کردی میکشمت...
اسد بازوم رو گرفت و بیرون رفتیم ..
پریشونی فکرم ، از ظاهرم هم مشخص بود .. حتی لباسم رو عوض نمیکردم ..
روزها کوچه به کوچه میگشتم شاید صنم رو ببینم .. هر در خونه ای باز بود نگاه میکردم شاید همین جا ، خونه ی صنمه ..
با این که قبلا حتی از شنیدن اسم شربت هم خجالت میکشیدم و عار میدونستم .. هر چند روز یکبار به سراغش میرفتم و از صنم میپرسیدم ..
پنج ماه از گم شدن صنم میگذشت و هنوز نشونی ازش نداشتم ..
غروب مثل همیشه میخواستم زودتر از حجره بیرون بیام و تو کوچه ها بگردم ..
اسد جلوی میزم ایستاد و گفت یوسف تا کی قراره بگردی؟ میبینی که نیست.. هر جا بگی رفتم .. خودت رفتی ..
کلاهم رو به سرم گذاشتم و گفتم پیداش میکنم .. مطمئنم که پیداش میکنم ..
_از کجا؟؟ بابا... شاید از این شهر رفتن.. تو که نمیتونی بری تک تک شهرارو هم بگردی ...
بازوم رو گرفت و گفت یوسف از فکرش بیا بیرون .. برو تشکیل زندگی بده .. بچه دار شو .. اینجوری همه چی رو هم فراموش میکنی...
دوباره روی صندلی نشستم و گفتم میدونی چی بیشتر داره عذابم میده؟ اینکه من باعث بدبختی و بدنامی صنم شدم ... اینکه صنم فکر کرده من نخواستمش و ولش کردم داره دیوونم میکنه ...
_با تقدیر نمیشه جنگید ... اینم تقدیر شما بوده ... خودت رو تو آینه دیدی؟ تو این چند ماه انگار چند سال پیر شدی ...
آه بلندی کشیدم و گفتم خودمم خسته شدم .. یکساله رنگ آرامش ندیدم .. نمیدونم چیکار کنم ؟ از اون طرفم مادرم هر روز غر میزنه ..
سرم رو به صندلی تکیه دادم و گفتم حاضرم همه ی داراییم رو بدم ولی دوباره آرامش بیاد تو زندگیم ..
_تا زن نگیری درست نمیشی .. به حرف مادرت گوش کن .. همون دختره کی بود؟ مرضیه ... همونو برو بگیر ..
مگه نمیگفتی هم خوشگله هم خانواده اش خوبه .. برو بگیر هم خودت به آرامش میرسی هم مادرت به آرزوش میرسه....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سـلام بابت گروه عاݪیتـون ممنونـم🌸 لطفــا اینۍ ڪ میگـم و ڪمڪم ڪنیـد ✨درمان ڪردن چین
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام
خانمی که در مورد عرق رازیانه پرسیدن.
عزیزم معمولا دوره درمان با عرق رازیانه
۴۰روزه است که بسته به نوع بیماری تا ۶ماه هم استفاده میشه..من تابحال درمورد کیست سازی و سرطان سازی
رازیانه چیزی نشنیدم.شما بهتره بایک پزشک متخصص طب سنتی مشورت کنید و طبق تجویز ایشون دارو مصرف
کنید.به هرحال دارو،داروست چه شیمیایی وچه گیاهی.پس باد باتجویز پزشک باشه.
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام برای دوست گلمون که بعضی از جاهای بدنش سیاهه
یک قاشق پودر ریشه شیرین بیان(عطاری داره) + یک قاشق گلیسرین گیاهی
مخلوط کنید و روی جاهای که سیاهه بزنید
۱۵ دقیقه بزارید بمونه و بعد با آب ولرم بشورید
هر چقدر بیشتر تکرار کنی این کار پوستت سفید تر میشه
یا هم میتونید از ماسک ستاره دریایی استفاده کنید لوازم آرایشی ها دارند
❤️❤️❤️
سلام و خسته نباشید.
خانومی که درمورد چین و چروک دورچشم سوال کرده بودند.
ژله طبیعی گوجه فرنگی تاثیر گذار هست و توضیحاتش رو میتونید تو Gogle بخونید.
❤️❤️❤️❤️
سلام برای اون خانمی که گفتن دست و پاشون و گردنشون سیاه هست خانمی شما قبل از اینکه خواستی بری حموم دوساعت قبلش وازلین بمال به اونجا هایی که سیاه شده و بعد که رفتی حموم قسمت لیف یا کیسه بکش و با آب ولرم بشور چند بار امتحان کنی درست میشه
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ادمین عزیز در مورد دوستی که گفته بودند خواهرشون اسکیزوفرنی داره عزیزم یکی از اقوام نزدیک ما این بیماری رو گرفته بود خدا رو شکر خیلی خوب شده و مثل یک ادم عادی داره زندگی میکنه میگفت دکترها جواب کرده رودند که خوب نمیشه میگفت باور نکردم اونقدر دعا کردم و گفتم خدایا دکتر واقعی تویی به خاطر بچه هام نجاتم بده خیلی دعا میکرد یک سری کلاسهای روانشناسی هم رفت و یکمدت قرص استفاده کرد دکترا گفته بودند تا اخر عمرت باید بخوری اما کمکم خودش قرصهاش رو گذاشت کنار و شکر خدا حاش خیلی خوبه و برگشت به زندگی خودش به خودش خیلی کمک کرد ورزش هم خیلی خوبه برای این جور افراد انشالله خواهر شما هم خوب بشه عزیزم 🙏🙏🙏
در ضمن میخواستم بگم با چالشهای بسیار زیادی همراه شد خیلی دیگران مسخرش میکردن اما خدا رو شکر اونقدر معجزه ها تو زندگیش اتفاق افتاد و زندگیش از این رو به اون رو شد که همه میگفتن چقدر زندگیش عوض شده معجزه وجود داره فقط باید باورش کنیم
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_پنجم چند وقتی که گذشت تو یه شرکت به عنوان حسابدار مشغول به کار شدم و همین باعث شد هلما و خیانت
#بخش_ششم
شیرین انگار از قیافم فهمید، خنده ی ملیحی کرد و گفت نترس نمیخورمت.. ولی برات سوپرایز دارم..
با تعجب گفتم سوپرایز؟
گفت آره عشقم..
در گاوصندوق و باز کرد، یه سند درآورد گرفت جلوم گفت سوپرایزم اینه.. میخوام اینو به نامت بزنم..
چشام گرد شد گفتم این چیه؟ چرا میخوای به نام من بزنی؟ معنی این کارا چیه؟
گفت آخه دوستت دارم و میخوام مال خودم بشی..
گفتم یعنی چی مال خودت باشم؟؟
گفت یعنی میخوام با من ازدواج کنی..
شوکه شدم گفتم شیرین من الان موقعیت ازدواج ندارم..
قبل از اینکه من بقیه حرفمو بزنم شیرین حرفمو قطع کرد و گفت یعنی چی موقعیت نداری؟ پس تمام این مدت منو چی فرض کردی؟؟ من که از اول گفته بودم برای ازدواج میخوام باهم باشیم.. مگه من بازیچه توام؟ اصلا تو کی هستی که برای من دلیل و نه میاری؟؟
نزاشتم بیشتر از این با حرفاش دلمو بشکونه داد زدم بس کن دیگه.. آره الان من امادگی عشق و عاشقی رو ندارم چه برسه به اینکه ازدواج کنم..
گفت یعنی تمام این مدتی که با من بودی منو نمیخواستی؟...
یه دفعه زد زیر گریه.. صدای گریه اش تو اتاق پیچید
رفتم کنارش وایسادم... ازش معذرت خواستم و یکساعتی حرف زدم درباره ی ازدواج و خلاصه دلشو کمی به دست اوردم و گفت که ازم دلخور نیست
خوشحال شدم که شیرین منو بخشیده باهم راه افتادیم تو راه هم حرف زدیم شب بود که رسوندمش خونش و راهی خونه شدم
وقتی که به خونه رسیدم همه تو خونه ما جمع شده بودن
هلما و خانوادش برای شب نشینی اومده بودن
من بی تفاوت به هلما یه سلامی کردم و کنار پدرم نشستم قیافه هیچ کدومشون عادی نبود
با رفتن من به جمعشون بینشون سکوت حکم فرما شد و من به این قضیه مشکوک شدم
چند باری گذری به هلما نگاه کردم هربار خیره به من بود تعجب کردم.
یکم بعد پدرم چندتا سرفه پشت سر هم کرد و گلوشو صاف کرد گفت: علی آقا حالا که میلاد اومده من شروع میکنم.
من مثل مترسک به همه نگاه میکردم و از هیچی خبر نداشتم
پدرم دوباره سر رشته حرفو دستش گرفت و گفت: علی آقا شما در جریان بودین و هستین که سالهای سال میلاد به دختر شما و بارها از مادرش تقاضای خواستگاری کرده بود که چندین بار به بهونه های مختلف شما جواب رد داده بودین و آخرین بار دختر شما به پسرم گفته که به درد هم نمیخوریم و پسرم کاملا ناامید شده بود..
علی آقا با سر حرفای پدرمو تایید میکرد
بابام گفت باز امروز مادرش از شما هلما رو خواستگاری کرده و شما جواب مثبت دادین...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا ❤️
سلام و خدا قوت
امروز رفتم که یه تغییری بدم به رخت خوابها، دیدم نم کشیده و کپک زده، البته قدیمی نیست، تازه دوماهه اومدیم این خونه،ملحفه هاشو درآوردم شستم به نظرتون چ کار کنم، آیا باید تشک هارو باز کنم و پنبه هارو بشورم یا آفتاب کافیه؟؟؟ تورو خدا بگید، کلی هم بو میده
❤️❤️❤️❤️
سلام خسته نباشید ممنون ازکانال خوبتون یه سوال ازاعضای کانال دارم میشه بگید برای پسر دارشدن چیکاربایدکرد یعنی چی بخورم یانخورم که بچه ام پسرباشه ۴تا دختردارم...ممنون ازهمگی🌹
❤️❤️❤️❤️❤️
پسرم سال نهم هست وبرا دهم امتحان تیزهوشان دادن اما متاسفانه وقتی اومده خونه متوجه شده که کارت ورود به جلسه ویه کارتی دیگه که اونجا بهش دادن رو تو راه گم کرده میخاستم ببینم میشه با شناسنامه از اعلام نتایج اطلاع پیدا کرد ؟؟لطفا راهنمایی کنید ایا اون برگه وکارت ورود به جلسه برا رفتن تو سایت برا نتایج واجبه؟؟
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام دوستان
آیا کسی بچهای داشته که لکنت زبان داشته باشه و خوب شده باشه
نوه خواهر من سیزده سالشه لکنت داره
بخاطر همینم خیلی اعتماد بنفسش پایین اومده و تو جمع حاضر نمیشه،یا با کسی حرف نمیزنه
عزیزان ممنون میشم راهنماییم کنید🙏
❤️❤️❤️❤️❤️
خانما سلام برای عفونت ادراری چه کاری مناسبه امکانش نیست برم دکتر
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
باتجربه ها لطفا راهنمایی کنید🌹🙏🏻
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#کتاب_نوشت 📚📝
پلیکان نباشیم!
می گویند پلیکانی در زمستان سرد و برفی برای جوجه هایش غذا گیر نمیآورد. ناچار با منقارش از گوشت تنش میکَند و در دهان جوجههایش میگذاشت. آنقدر این کار را کرد تا ضعیف شد و مُرد. یکی از جوجهها گفت: آخیش! راحت شدیم از بس غذای تکراری خوردیم!
وقتی فداکاری میکنیم، انتظار داریم در مقابلش ناسپاسی نبینیم اما بیشتر اوقات میبینیم. مرز میان ناسپاسی و خودخواهی باریک است. هر دو جزو صفت های بد به شمار میروند اما هر آدمی حق دارد زندگی کند، حق دارد خودخواه باشد... عموماً آدمهای خیلی فداکار در تنهاییشان گله میکنند از ناسپاسی اما ترجیح میدهند فداکار شناخته شوند تا آدمی که به فکر خودش است!
گاهی به فکر خودتان باشید، از زندگی تان لذت ببرید. اینطور در گذر زمان کمتر پشیمان میشوید. یادتان باشد کسی برای فداکاری به آدم مدال نمیدهد!
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام و خدا قوت امروز رفتم که یه تغییری بدم به رخت خوابها، دیدم نم کشیده و کپک زده، ا
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام در جواب اون خانمی که درمان عفونت ادرای رو میخواستن . قطره گیاهی سنکل در داروخونه ها هست خیلی عالیه .
قطره سنکل رو حتما با دو حبه قند که توش حل شده مصرف کنن . چون فشار رو پایین میاره . قرص سیپرو فلوکساسین هم تهیه کنن از داروخونه جواب میده . فقط بیشتر از ده تا نخورن
دم کرده ی چای کوهی با نبات و لیموی تازه خوبه .
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب اون خواهر ۱۶ساله که اهل روستا هست وبیماری روحی داره ورابطه خوبی با خانواده اش نداره. خواهرم ازاول قرآن شروع کن روزی ۵۰آیه. از قرآن برمقداری آب بخون یعنی با خواندن هرآیه یکبار به آب بدم تا آخر۵۰ آیه وهرروز ادامه بده تا ختم کامل بشه واین آب هرروز میتونی شربت درست کنی ویادر غذا بریزی ویادرتنگ آب بریز تا همه ی اعضای خانواده استفاده کنن واقعا معجزه میکنه همه ی خواهران و برادران که در زندگیشان مشکل هست ویا خیروبرکت و روزی نیست یا برای مطیع شدن فرزند واعضای خانواده ویا برای رفع طلسم وسحروجادو وچشم زخم خیلی خوبه خودم امتحان کردم شماهم امتحان کنید وبرای من دعای خیر
❤️❤️❤️
سلام برای خانومی که پسرشون آزمون تیزهوشان داده
برا اعلام نتایج فقط رمز همگام و کد ملی لازم هست و از طریق لینک سایت میتوانند به کارنامشون را ببینند🍒
❤️❤️❤️❤️
برای عفونت ادراری و عفونت رحم معمولا عنبر نسا خوبه امتحان کنید اگه بهتر شدید چند روزی انجام بدید سلامت باشین انشاالله
❤️❤️❤️❤️
سلام برای ملحفه های کپکی کافیه یک یا دو روز آفتاب بدید تا خشک بشه بعد جاروبرقی بکشید تا تمام کپک خشک شده کشیده بشه دوباره آفتاب کنید و بعد خوب بتکونید
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خانمی که برای عفونت ادرار راهی خواسته امکانش نیست برن دکتر
نصف تَشک راآب بریزه ویک لیوان سرکه بریزه بشینه داخلش ۱۰ دقیقه
❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد خانمی که گفت دایما خونه شون دعواست وروستا نشین هستن
ببین خواهرم منم درسن شما که بودم بیرون ازدرخونه نمیرفتم پدرومادرم اجازه نمیدادن الان باگذست ۲۶ سال ازاون زمون دیگه ۳ ساله تنها میرم وبرمیگردم؛ خونه ماهم همین الان دعواهست اختلاف پدرومادرم تمومی نداره
درمورد گوشه گیری کنج اتاق کارتون اشتباهه
شروع کنید باخدا حرف بزنید هرروز چندصفحه قرآن بخونم کم کم بیشترش کن
ماالان چله ۴۰ روزداریم ازاونا بگیر نیت کن اختلاف خانوادت کم بشه چله روشروع کن
اعتمادبه نفس داشته باش
خودمن اعتمادبه نفس ندارم ولی هرروز چندین ساعت باخدا وذکر وصلوات روزم روشب میکنم
برات دعا میکنم ؛
❤️❤️❤️❤️
سلام
در پاسخ خانمی که پسرشون میخوان تیزهوشان قبول بشن...
من خودم تیزهوشان هستم و خب برای ورود ب سایت شما علاوه بر کد ملی ب نام کاربری یا کد ورود نیاز دارید...
اگه اون کد رو دارید ک میتونید وارد بشید
اگر نه هم ک میتونید برید جایی ک مسرتون رو برای تیزهوشان ثبت نام کردید بخواید ک براتون استعلام بگیرن
شاید اونجوری کد در بیاد
مطمعن نیستم
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام برای اون خانمی که عفونت ادراری دارن زنجفیل عالیه.
❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد خانمی که شوهرش بچه نمی خواد دوستم همین مشکل رو داشت اینقدر هی از قبل کا****م رو سوراخ میکرد از این بازیگوشیها در آورد بالاخره شوهرش تسلیم شد الانم ۴ تا بچه داره منم ۴تا دارم امیدوارم شما هم صاحب ۴ تا بچه بشین ولی بهتر مسالمت آمیزترین روش رو انتخابکنین
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاهو_سه کنار یعقوب نشستم و آروم گفتم به روح پدرم بدونم تو صنم رو قایم کردی میکشمت... اسد با
#قسمت_پنجاهو_چهار
دستهام رو روی صورتم گذاشتم و گفتم نمیدونم .. نمیدونم چیکار کنم ؟ ته دلم ، همش یه امیدی دارم که ممکنه هر لحظه صنم پیدا بشه .. زن بگیرم و پیدا بشه چی؟
اسد متفکر چونه اش رو خاروند و گفت اینم حرفیه ولی اگر تا آخر عمرت پیدا نشد چی؟ تو همین شرایط میخواهی بمونی؟
جوابی ندادم .. چند دقیقه هر دو سکوت کردیم ..
اسد گفت اینقدر کلافه ای و حالت بده که چند روز میخوام یه حرفی بهت بگم نتونستم ..
+حرفت رو بزن چی کار به حال من داری؟
اسد محجوب لبخندی زد و گفت میگم ولی عصبی نشی .. داد و بیداد نکنی ..
کنجکاو و نگران پرسیدم د .. بگو دیگه ، ظله نکن آدمو...
اسد دستهاش رو برد بالا و گفت باشه .. چشم میگم ..
من ننه ام رو فرستادم خواستگاری .. جوابم گرفتیم .. یه چند وقت دیگه سور و سات عروسی به پا میکنم ایشالا...
واقعا خوشحال شدم و بلند شدم و اسد رو بغل کردم و گفتم خیلی مبارکت باشه .. این خبر رو میخواستی بدی اینقدر صغری کبری میچیدی؟
اسد کمی ازم فاصله گرفت و گفت آخه .. طرف .. خواهر منوچهر... همون که تو چشم دیدنش رو نداری...
آه بلندی کشیدم و گفتم هر کی هست مبارکتون باشه .. من چیکاره ام از کی خوشم بیاد یا نیاد...
اسد با تعجب گفت فهمیدی کی رو میگم .. منوچهر.. رفیق همایون .. همون که میگفتی نجسی میخوره بدم میاد یا...
میون حرفش پریدم و گفتم من به گور بابام خندیدم از این و اون ایراد گرفتم ..
هر چی گفتم همون بلا سرم اومد .. الان هم فقط خوشبختی و خوشحالی تو واسم مهمه .. هر کاری از دستم بیاد واست میکنم ..
اسد هیجان زده شد و محکم بغلم کرد
نوکرتم یوسف .. تو برام مثل داداش میمونی...
از خودم جداش کردم و گفتم هر چقدر پول لازم داشتی فقط به خودم بگو...
به ساعتم نگاه کردم ..
اسد من میرم خونه .. امشب جایی رو نمیگردم ولی تو هم یادت باشه .. هر جا میری بسپار شاید خبری شد ..
اسد دستش رو گذاشت پشتم و گفت برو داداش .. خیالت راحت.. تو همین مدت چند بار به یعقوب سر زدم و آمارش رو گرفتم .. بد وضعیتی داره.. میخواهی کمی کمکش کنی...
+اصلا... هر چی بلا سرمون اومده بخاطر اون مرتیکه چلغوز بوده.. اگه کاری که قرارمون بود رو انجام میداد خودش سالم بود و من و صنم هم سر زندگیمون بودیم ...
اسد نگاهش رو ازم دزدید و گفت حالا من تو این فکرم که تو نشونی از صنم نداری.. اون که میدونه تو کجایی .. خونت .. حجره... چرا نمیاد به دیدنت .. چرا یه خبر نمیگیره از تو ؟
گوشه ی لبم رو به دندون گرفتم .. جوابی ندادم ولی اینها سوالهایی بود که خودم هم گاهی میپرسیدم ...
از حجره بیرون زدم و مستقیم به خونه رفتم ...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#نکته_ی_روز 🌱🌷
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❤️
سلام من یه زن ۲۸ ساله ام که ۵ ساله ازدواج کردم و یه بچه دارم
من وقتی مجرد بودم زندگی سختی داشتیم پدرم اکثرا بیکار بود معتاد نبود ولی بیکار بود
همچنین تو خونمون خیلی بدرفتاری بود مخصوصا من چون دختر بودم و همیشه باید کوتاه میومدم و لال میشدم
همیشه حسرت همه چی تو دلم بود حتی یه بستنی یا تیشرت
اون موقع که من بچه بودم وضعیت اقتصادی مثل الان نبود اگه پدرم درست حسابی کار میکرد من اینجوری حسرت به دل بزرگ نمیشدم. تا اینکه بزرگ شدم و تصمیم گرفتم خودم کار کنم
کار هم پیدا کردم از روی آگهی هایی که توی خیابونا میزدن شماره برداشتم و هماهنگ کردم که برم صحبت کنم برای استخدام منشی ولی مادرم گفت اگه حرف کارو بزنم بابام منو میکشه
کلا با استرسی که بهم وارد کرد پشیمون شدم و فقط بهم میگفت درس بخون. من علاقه ای به درس خوندن نداشتم ولی به زور دعوا و کتک گفتن باید بخونی در صورتی که حتی پول نداشتن که من کتاب بخرم. با همین بدبختی منو فرستادن دانشگاه با چه خون دلی شهریه رو جور میکردن انگار مجبور بودن
من دوست نداشتم برم دانشگاه و کلا به هنر و عکاسی و اینجور چیزا علاقه داشتم ولی اینا جرم بود تو خانوادمون و دختر عکاس بلا نسبت خراب حساب میشد
بماند که تو دانشگاه حتی یه مانتو درست حسابی نداشتم بپوشم همیشه کم میاوردم پیش همکلاسیام و اعتماد به نفسم پایین میومد
خواستگار داشتم کم و بیش ولی از چاله به چاه افتادن بود
تا اینکه تو همون دوران دانشگاه یکی اومد خواستگاریم به صورت سنتی که خیلی به دلم نشست
خانواده مخالف بودن ولی من این دفعه دعوا راه انداختم که خوشم میاد ازش و اونا قبول کردن
خلاصه عقد کردم اوایل خیلی خوب بود البته بازم خانوادش خیلی اذیتم میکردن و شوهرم تا حدودی جواب میداد
وضع مالی شوهرم خوب نبود و خانوادشم کمکش نمیکردن
بهش پیشنهاد دادم بزار من برم سرکار که با واکنش خییییلی بدی مواجه شدم
بهم گفت من غیرتم قبول نمیکنه زنم بره کارگری
خب منم دوست نداشتم برم کارگری ولی خب بازم حسرت همه چیز تو دلم بود چون شوهرم فقط قسط میداد و پولی نمیموند براش
یکم که گذشت شوهرم راضی شد برم سرکار ولی چه راضی شدنی؟
نمیدونم از قصد یا اتفاقی که دلم میگه از قصد چون یبار تو حرفاش بهم گفت من دلم بچه میخواد و...
من حامله شدم. این دفه بخاطر حاملگی و بعدم بچه نتونستم کار کنم. حسرت خودم کم بود حسرت بچمم اضافه شد نمیتونم چیزایی که دوست دارم براش بخرم و جیگرم آتیش میگیره
کسی هم ندارم بچمو نگه داره من برم سرکار
توروخدا انقد سخت نگیرید به بچه هاتون 😭😭😭😭😭
اگه من الان یه هنر داشتم میتونستم برای خودم کار کنم و بچم پیشم باشه ولی نزاشتن هیچوقت نمیبخشمشون
بعضی از خانواده های ایرانی با دست خودشون بچشونو بدبخت میکنن و ایندشو خراب.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا ❤️
سلام وقت بخیر
مادر من الان هفت هشت ساله که رودهاش تنبلن خیلی اذیت میشه شکم پیچ داره و گلاب به روتون اسهال اما چون رودهاش تنبلن چیزی از شکمش خارج نمیشه وخیلی اذیت میشه ،میشه لطفا راهنمایم کنید باید چکار کنه دکتر هم رفتن کلی ازمایش و اینا بعد بهش گفتن باید بری جایی که تهجیزات و وسایل بیشتری داشته باشن ولی ما امکان مسافرت رو نداریم
میشه لطفا یکی که تجربه داشته بگه که باید چکار کنیم دارویی چیز گیاهی که بخوره بهتر شه
از همگی خیلی ممنونم ایشاالا مشکل همه زود زود حل شه 🤲
برای حل مشکلات و گرفتاری همه اعضا یه صلوات بفرستن
یاعلی💞
❤️❤️❤️❤️
سلام دوستان من از ناحیه سر و گردن و پشت گوشهام خیلی عرق میکنم وقتی یکم فعالیت میکنم و کارهای خونه را انجام میدم یا از خونه بیرون میرم اصلا نمی تونم تحمل کنم از بس سرم و مخصوصا پشت گوشهام خیلی عرق میکنم اینم بگم طب اسلامی سنتی رفتم اصلاح مزاج کردم حجامت عام کردم حجامت پشت گوش هم انجام دادم ولی هیچ اثری نداشت دوستان اگه تجربه ای دارن بهم بگن چون خیلی اذیت میشم
❤️❤️❤️❤️
سلام به همه دوستان گل امیدوارم حال دلتون همیشه خوش باشه خانمامن یه پسر۷ساله دارم یه دختر دوسال وچن ماهه دخترمن ازاول که بدنیااومد کولیکی بود ودل دردای بدی داشت جوری که یه بندشیرمیخورد یاجیغ میزدالان میخام ازشیربگیرمش ولی نمیشه خیلی وابستس اول کلاقطع کردم ۳-۴روزی ندادمش اماشدیدغیضی شده بود عصبی گفتن همینجوری میمونه دوباره بهش دادم ولی کمش کردم نزدیک دوهفته فقط شبا براخاب بهش میدادم وکلا ازصبح تاشب نمیدادمش ولی ازشب تاصبح همش داره شیرمیخوره وتلافی توطول روزرودرمیاره ولی اصلاسردنشده یادش نرفته همش بهونه ممه رومیگیره دیگه موندم چیکارکنم که بیخیال بشه دخترم خیلی زوره وجیغ جیغو باکوجکترین چیزی لیسه میره وهرچی خورده بالامیاره شب تاصبح همش داره شیرمیخوره حتی وقتاییم که شام خوب خورده وسیره وبه هیچ شکل دیگه هم نمیخابه نه روشونه نه روپا کلا خیلی روهمه چیز مقاومت نشون میده لطفااگه راهکاری دارین راهنمایی کنید پسرمم خیلی کم خاب وبدخابه شباهمش بیدارمیشه میگه من خابم نمیبره کسی تجربه یانظری داره راهنمایی کنه ممنون میشمغ
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام و عرض ادب ب اعضای محترم کانالتون
میخاستم برام دعا کنن مشکلم حل بشه 🙏🙏مشکل بزرگی دارم هر کی برام دعا کرد لطفا یصلوات ب نیت برآورده شدن حاجتم داشته باشن .هر کی واسم دعا کرد و صلوات فرستاد خدا بحق فاطمه زهرا گره گشای مشکلاتش باشه🙏
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
باتجربه ها لطفا راهنمایی کنید🙏🏻🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#نکته✅💚
💎عواملی که جذابیت شما را در جمع کاهش میدهد
۱.زیاد صحبت کردن و اجازه صحبت ندادن به دیگران
۲.در باره تمام موضوع ها حق به جانب نظر دادن
۳.جواب دادن قبل از اینکه از شما سوالی پرسیده شود
۴.بیش از حد بلند خندیدن
۵.با کنایه حرف زدن و تیکه پرانی به دیگران
۶.زود رنج بودن و حساسیت نشان دادنِ بیش از حد
۷.توجه نداشتن به مرتب بودن و آراستگی ظاهری.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
سلام
من دلم خونه چند ساله که آتیش تو جونمه آروم نمیگیرم
منو خانومم با هزار بدبختی که بود بعد ۸ سال بچه دار شدیم انگار دنیا رو بهم داده بودن
همسرم آدم پرانرژی مهربونی بود
زمانی که باردار شد دیگه از زندگیمون نگم براتون
ما بچه که نداشتیم حسادت میکردن وقتی فهمیدن زنم باردار شده از حسادت منفجر میشدن چون من تو فامیل دشمن زیاد دارم
همیشه بقیه رو مسخره میکردم که آدم عشق داره چرا خیانت میکنه قضاوت میکردم تا گریبان خودمو گرفت
منشی دفترم خیلی بهم ابراز علاقه میکرد اما من انقد زنمو دوس داشتم که توجه نمیکردم تا اینکه یه روز ازم مشورت خواست گفت میخوام یه کاری کنم که اگه بشه راجبش صحبت کنیم
اون کاملا در جریان عشق من به همسرم بود. بحث که تموم شد قرار شد فایل ها و برنامه هاشو بررسی کنم و بهش کمک کنم همینجوری قرارهامون بیشتر شد. بخدا قسم فکرشم نمیکردم ولی انگار بهش علاقه مند شده بودم جوری بود که اگه کارم نداشت بازم به دیدنش میرفتم
دخترم به دنیا اومد و من خواستم تمومش کنم بخاطر دخترم اما دست بردار نبود و تهدید کرد که به زنم همه چیو میگه و باعث شد که چهارسال رابطمون ادامه پیدا کنه. زنم کم کم داشت متوجه میشد اما انقد عاشقش بودم و باهاش مهربون بودم که به فکرشم نمیرسید برای همین گفتم تا متوجه نشده دیگه باید تمومش کنم و کلا اخراجش کردم و از همه جا بلاکش کردم.
اما اون روز شوم با دخترم رفته بودیم خرید جیگرم داره میسوزه اینهارو میگم
دیدم اون خانوم نزدیک خونمونه ..👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
داستان #تلخ زندگی این اقا رو بخونید
لطفا بدون #سرزنش و توهین❌❌
#دردو_دل_اعضا ❤️
سلام به همه اعضای گروه 💝💝💝
امیدوارم هیچ غمی تو زندگیتون نباشه 🤲 که بخواین از کسی راهنمایی بگیرین .
من دوماه پیش توی این کانال به دوستان گفتم که مادر شوهرم و شوهرم کرونا گرفتن و نگران بچمم .با لطف خدا حال مادر شوهر و شوهرم خب شد .
و حالا از اون جایی بگم که باعث ناراحتیم شده .من وقتی این دو عزیز مریض شدن منو دخترم تنها به مدت ده شب تو خونه موندیم هم باید غذا درست میکردم هم ظرف هاشون رو میآوردم توحیاط خودمون میشستم .وهم به دخترم باید میرسیدم واقعا دیگه خسته شده بودم ازطرفی هم جاریم چون فکر میکرد شوهر من هم مریض شده وظیفه ی منه که کارهاشون رو بکنم .این درست ولی آیا وظیفه ی من بود به جز اونا به غذای برادر شوهرم و پدر شوهرم هم برسم مگه من چه گناهی کرده بودم .حال شوهر من خیلی بد هم نبود فقط دوروز بدن درد کشید وخیلی بهتر شد ووقتی هم به شوهرم گفتم که بیا خونه ی خودمون همین جا بخواب پروتکل ها روهم رعایت می کنیم .قبول نکرد و گفت من اینجا موندم که به مامانم برسم ومادرشوهرمم اصلا رعایت نمی کرد یعنی ماسک نمیزد تو خونه. وبخاطر همین برادر شوهرمم کرونا گرفت .و برادر شوهر کوچیکمم که متاهل اصلا تایک هفته به مادرش نزدیک نمی شد .
من خیلی حرص میخوردم درست مادرشوهرمو دوست داشتم ولی الان که فکر میکنم میبینم چه کارهای کرده بود ومن ندید گرفته بودم . (از نزدیک عروسیمون که نزاشت من یه آرایشگاه خوب برم ومنو برد پیش زن عموی شوهرم که مال زمان احد بوق بود ولی جاریمو هرارایشگاهی که خواست خودش اونجا برد .وبعد عروسیمون که من یه مدت دلم خواست چادر سرکنم ولی دلم نمی خواست من تازه عروس وقتی میخوام برم عروسی چادر سر کنم ولی ایشون می گفتن چادر سر کن .و چند وقت بعد عروسیمون که منو شوهرم جروبحثمون شد و پدر شوهرم اومد و گفت بیا بریم خون هی ما من نرفتم پدر شوهرم قهر کرد چون من مامانم وباباهم اومدن دنبالم من نرفتم .
مادر شوهرم گفت عیب نداره بیا برو از پدر شوهرت معذرت خواهی کن من هم رفتم چرا مگه من چیکار کرده بودم که معذرت خواهی کنم چون شوهرم قبل ازدواجمون بهم گفته بود اگه دعوامون شد حق نداری بری خون هی کسی منم نرفتم .وقتی من عروسی کردم داداشم خون هی جاریم که اون موقعه دست مستاجر بود میشستن .من حتی خونهی داداشم که چسبیده به خونهی ما هست هم نمی رفتم فقط خونهی خودم بود م.
وبخاطر این که حوصلم سر میرفت میرفتم خونهی مادر شوهرم و میدیدم خونشون کثیف جاروبرقی میکشیدم خونهی 250متریشون روتمیز میکردم وحیاط وایون 60متریشون رو میشستم .
همه رو یک روزه چون مادر شوهرم میگرن دارن کارخونه انجام نمیدن میگن سرم درد میگیره اگه کارکنم.
بعد یکسال که نزدیک عروسی برادر شوهرم هم بود من باردارشدم بعد 6ماه خیلی خوشحال شدیم منو همسرم از خوشحالی گریه میکردیم .چون شوهرم قبل ازدواجمون به مدت 9سال اعتیاد داشتن .بعد ترکشون اومدن خواستگاری من.ترسیدیم شاید بخاطر اعتیادشون بچه دارنشیم .
چندروز بعد این که فهمیدم بار دارم روزی بود که برادر شوهرم میخواست جهاز زن شو بیاره .مادر شوهرم اومد گفت بیا کمک خون مو تمیز کنیم گفتم باشه رفتم .گفت از آشپز خونه شروع کنیم ومن هم چون کم سن بودم نمیدونستم نباید تو بارداری کار کرد .وروغن نباتی شون که بزرگ هم بود نمیدونم 10کیلویی بود یا 16کیلویی بلند کردم وگذاشتم سر جاش و شروع کردم مثل حمال تمیز کردن.
#ادامه_دارد
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ سلام به همه اعضای گروه 💝💝💝 امیدوارم هیچ غمی تو زندگیتون نباشه 🤲 که بخواین از کسی ر
#بخش_دوم
و جالب اینجاست رفتیم خونهی مادر جاریم جهاز بیاریم برادر شوهرم گفت زن داداش بیا کمک ومن هم کمک کردم خونشون طبقه سوم بود .من نمیدونم چرا اون موقعه شوهرم چیزی نمی گفت که کار نکن شاید اونم نمیدونست.
روز عروسیشونم که کسی نبود شاباش جمع کنه من خم میشودم و جمع میکردم.
عروسی گذشت وما در شوهرم خانواده جاریم و مادربزرگ ها رو دعوت کرد پاگشا عروس .من بازم مثل حمال ازم درخواست کمک کرد و رفتم .
بعد چند هفته که سه ماهم شده بود برادر شوهر وسطیم که مجرد رفت مشهد وما در شوهرم گفت بیاین اش پشت پا بپزیم یه خورده بخوریم رفتیم کمک جاریم هم که تازه عروس بود مادر شوهرم به اون خجالت میکشید کاری بگه .رفتم رو ایون نشستم رو پا هام و شروع کردم پیاز سرخ کردن وبعد رفتم سبزی اش هارو خرد کردم با دست .وظرف هارو شستم .بعدازظهر که رفتم خونه دیدم افتادم لکه بینی رفتیم دکتر ودکترمم مادر جاریم که خودش تازه زایمان کرده بود اون معرفی کرده بود چیزی هم معلوم بود سر درنمیاره لیسانسه بود .خودم قبل اون دکتر زنان پیش متخصص میرفتم نمیدونم چرا سر بار داریم پیش اون نرفتم .بهم گفت برو استراحت کن و یه امپول زد .نه شیافی نه سو نویی چیزی هیچی .رفتم خونه بعد ده روز که من هم چنان لکه بینی داشتم بچم با خونریزی خیلی زیاد سقط شد ومنو فرستادن کورتاژ .واقعا هنوز یاد اون موقعه میفتم جیگر آتیش میگیره تازه سه ماهم داشت تموم میشد .چند هفته خوابو خوراک نداشتم همش شب وروز گریه بود و همش احساس میکردم بچم پسر بود . دوماه بعد دوباره باردارشدم و خارج رحم بود و اونم سقط کردم .و چندماه بعد جاریم حامله شد از روزی که فهمید حاملست دست به سیاه وسفید نمی زد .
تقریبا بعد 3ماه منم باردارشدم وبا حالت تهوع شدید که داشتم و دکتر متخصص خودم که میرفتم پیشش گفت باید استراحت مطلق باشی چند هفته خونهی مامانم موندم وبعداومدم خونهی خودم خوابیدم ناگفته نماند چند وقت مادر شوهرم چون من حالم بد بود غذا میپخت ولی من یک قاشق غذا هم نمیخوردم چون خیلی حالم بد بود .تواین مدت بارداریم هم که من فقط میخوابیدم مادر شوهرم میومد ومیگفت بیا منو اصلاح کن میخوام برم جشن یه روز میومد بیا ارایشم کن عروسی پسر خالمه .با اون حالم بازم بلند میشدم انجام میدادم .گذشت ومن زایمان کردم وبعد 14روز که بچم دنیا اومده بود و این 14روز هم بابا م حالش بد بود بیمارستان بود فوت کرد ولی خب چندروز اومد بود خونه ودخترمو بیمارستان هم برده بودم وفکرکنم دو بار دختر منو دیده بود .فوت بابا م خیلی سخت بود اصلا انتظار فوت بابا مو نداشتم خیلی سخت بود و هست ازطرفی هم من افسردگی بعد زایمان هم داشتم .
#ادامه_دارد
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام وقت بخیر مادر من الان هفت هشت ساله که رودهاش تنبلن خیلی اذیت میشه شکم پیچ داره
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام
عزیزی که درمورد پسردار شدن پرسیدن.
عزیزم شما به یک متخصص طب سنتی مراجعه کن با دستورات تغذیه ای مناسب
بهت کمک میکنه.
❤️❤️❤️❤️
سلام وقت بخیر شخصی که گفته بودن مادرشون روده هاش تنبلن
من بتون طب سنتی آل اسحاق قم رو توصیه میکنم چون من خودم بیماری زخم روده داشتم بعد از دوسال درمان پزشکی نتیجه نگرفتم وبعد مراجعه به ایشون واستفاده داروهاشون بطور چشمگیری علایم بیماریم روز به روز کم وکمتر شد تا اینکه خداروشکر کلا زخمای روده ام از بین رفت والان بعد ۴سال به فضل خدا وداروهای ایشون بیماریم کنترل هست
ویه تجربه ی دیگم اینکه دخترم یه لک بزرگ افتاده بود توصورتش کنار لبش لک سفید وگاهی برجسته وپوسته پوسته میشد برا اینم ازشون دارو گرفتیم با اینکه دخترم حوصله بخرج نمیداد برا مصرب کامل ولی همون یکی دوماهی که استفاده کرد کلا لکش رفت و سه ساله برنگشته با وجودی که قبل مراجعه به ایشون من سه بار متخصص پوست بردم دارو وپماد وکلی هزینه میکردم ولی بعد اتمام داروها دوباره برمیگشت
اگه میتونید حضوری برید عالیه اگه نه تماس بگیرید هم براتون دارو ارسال میکنن
❤️❤️❤️
سلام
در مورد اون عزیزی که گفتن مادرشون مشکل معده دارن
شما از عطاری ها میتونین عرق معجون معده درد تهیه کنین و همیشه قبل از غذا مادرتون بخورن
انشاالله کم کم مشکلشون حل میشه
و همیشه هر صبح نیم ساعت قبل از صبحانه آب ولرم با عسل بخورن
❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد درد و دل خواهر ۲۸ساله که از خانواده اش شاکی بود که چرا نگذاشتن سر کار بره و ... دخترم احساس می کنم یه طرفه به قاضی رفتی البته من هم مثل شما بودم ولی وقتی بچه هام بزرگ شدن وتو موقعیت خانواده ها قرار گرفتم قضاوتم تغییر کرد شما هم خودت را جای خانواده ات قرار بده بعد حکم بده اونها به شما فرصت تحصیل دادن و... استفاده از فرصتهای موجود در زندگی خیلی مهمه نه خیال پردازی خود من با کمترین امکانات تحصیل کردم و تقریبا تمام تلاشم را هم کردم و خودم را آدم موفقی می دونم البته بگم الان که سالها گذشته بهتر می تونم درباره گذشته قضاوت کنم شما هم صبر کن بدون دنیا گرده تلاش کن شما کارهای اشتباه دیگران رانکنی و خودت هم تلاشت را برای یادگیری فن و هنر داشته باش و منتظر نباش کسی دو دستی به شما فن و هنر یاد بده بلکه خودت باید یه حرکتی داشته باشی ببخشید طولانی شد
❤️❤️❤️❤️
خانمی که مادرشون مشکل گوارشی دارن.
یک قاشق مرباخوری بارهنگ+یک استکان گلاب+یک استکان عرق نعنا+یک استکان آب
بیست دقیقه روی گاز بجوشانید وشب قبل خواب میل کنن.اینکار را دوهفته
انجام بدین انشالله خوب میشن.
روغن زیتون را هم توی برنامه غذایشون بگذارن.
❤️❤️❤️
خواهر گلی که مادرشون مشکل تنبلی روده دارن اصلا نگران نباشن بارروغن زیتون شکم و کف پاها شون رو (موافق گردش عقربه های ساعت ) ماساژ بدن شب به شب هم با چند قطره روغن زیتون رو داخل ناف شون بچکونید
ان شاءالله همه مامان ها تن شون سالم باشه و دلشون خوش🌹
❤️❤️❤️❤️
عزیزی که میخواد بچه ش را از شیر بگیره.
عزیزم بچه را به یک جای مقدس مثل امام زاده ببرید و به یک انار سوره یس را بخوانید و انار را به طور کامل بدین
بخوره.
نهایتا دوسه روز بهونه گیری میکنه وانشالله از شیر باز میشه.
❤️❤️❤️
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاهو_چهار دستهام رو روی صورتم گذاشتم و گفتم نمیدونم .. نمیدونم چیکار کنم ؟ ته دلم ، همش یه
#قسمت_پنجاهو_پنج
تمام ذهنم درگیر حرف آخر اسد بود .. نکنه صنم یه گوشه ای از این شهر داره زندگیش رو میکنه و منو از یاد برده ..
سر سفره مادر حرف میزد و من فکرم جای دیگه بود و اصلا متوجه نمیشدم چی میگه...
لیوان دوغ رو جلوی صورتم گرفت و گفت با تو ام یوسف .. چی کار کنیم .. دختر مردم که نمیتونه تا ابد منتظر تو بمونه .. بگم عمه ملوک بیاد بریم واسه شیرینی خورون ...
دوغ رو سر کشیدم و تو یک آن تصمیمم رو گرفتم ..
آره... بگو عمه بیاد...
مادر با خوشحالی گفت وااای خدایا شکرت.. همین صبحی میفرستم دنبالش ...
از کنار سفره بلند شدم و به اتاقم رفتم ..
میترسیدم اگر بمونم بگم که نمیخوامش .. بگم که با خودم .. با صنم .. با مادر .. با همه لج کردم ...
هنوز هم از همون رختخوابی استفاده میکردم که با صنم روش میخوابیدیم ..
از دست صنم عصبانی بودم به رختخواب لگد زدم و در اتاق رو باز کردم و داد زدم سلطانعلی بیا اینا رو ببر..
رختخواب رو پرت کردم تو حیاط ..
تا دیر وقت بیدار بودم و نزدیک صبح خوابم برد..
وقتی بیدار شدم صدای عمه ملوک میومد از تعجب سریع بلند شدم و به حیاط رفتم ..
عمه تا منو دید گل از گلش شکفت و قربون صدقه ام رفت ..
مادر که متوجه ی تعجب من شده بود گفت بعد از نماز صبح سلطانعلی رو فرستادم دنبال عمه ملوک .. تو هم خودم بیدارت نکردم که ما رو تا خونه ی مرضیه ببری ..
فقط سرم رو تکون دادم و عمه پرسید یوسف من از طرفت وکیل میشم خودم مهریه رو تعیین میکنم .. مبارکت باشه الهی...
با صدای آرومی گفتم هر کار صلاح همونو انجام بدید ....
حال عجیبی داشتم .. نه ذوقی ، نه اشتیاقی.. فقط میخواستم از این شرایط نجات پیدا کنم و منم مثل خیلی از هم سن و سالهام صاحب زن و زندگی بشم ..
عمه و مادر دوباره، کیسه نقل و نبات برداشتن و با ماشین من به خونه ی مرضیه رفتیم..
با اینکه تصمیم گرفته بودم صنم رو فراموش کنم باز تمام مسیر برگشت همه جا رو با دقت نگاه میکردم .. هنوز امید داشتم ...
اسد یه پاکت شیرینی آورده بود و بین کارگرا پخش میکرد .. چند تا هم برای من آورد و گفت شیرینی شما جداست ناهار یه چلوکباب مشتی مهمون منی...
با این که اصلا حالم خوب نبود نخواستم حال خوبش رو بهم بزنم و گفتم میدونستم صبحونه نمیخوردم دو پرس چلوکباب میخوردم ..
اسد یکی از شیرینیها رو گذاشت تو دهانش و گفت تو جون بخواه فردا هم یه پرس دیگه میدم...
خندیدم و گفتم نه دیگه .. فردا من به تو شیرینی نامزدیم رو میدم ...
اسد سرفه ای کرد و پرسید صنم رو پیدا کردی؟
با شنیدن اسم صنم ناخودآگاه لبخندم جمع شد و گفتم نه.. امروز مادر و عمه ام رفتند که با خانواده مرضیه صحبت کنند...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا ❤️
سلام خستع نباشی🌷
میشه سوال منو کانالتون بزارین
من ماهی یبار یا دوبار دور لبم تبخال میزنه بنظرتون علتش چیه الانم سه تا تبخال زدم از دیشب،
بنظرتون ممکنه نشون دهنده یه بیماری باشن که من ازش بی اطلاعم،ممنون میشم کسی اگر اطلاعی داره جواب بده
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
ممنونم از کانال خوبتون
سوالی داشتم
سر زانوی من سیاهه و هر کاری میکنم سفید نمیشه!
توی حمام کیسه می کشم صابون می زنم اما دریغ از یک ذره تمیز شدن!! نمیدونم چیکار کنم؟! اگر بریم مهمونی و لباس باز بپوشم پیدا میشه و خیلی زشته!🤭
واقعا نمیدونم چیکار کنم اگر شما دوستان راه حلی دارید ممنون میشم به من کمک کنید🌹
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خدمت همه میشه لطفا اگر دعایی در رابطه با دلهوره و استرس و برگشتن ارامش بگین ممنون میشم🌹
ایشاالا همه شما عزیزان عاقبت بخیر بشین و مشکلاتتون حل بشه🤲🌹
برای منم دعا کنید 🌹💞
یا علی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام لطفامنوراهنمایی کنید می خواستم پوشاک زنانه بیارم اینترنتی بفروشم،کسی تجربه این کاروداره بگه ازکجاخریدکنم که قیمتش مناسب باشه وسوددهیش چطوره؟لطف کنید زودترجواب بدید.سرمایه هم تقریبا۵تومن دارم.
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام به اعضای کانال و ادمین عزیز
من هنوز سیزده سالم نشده و سنم کمه اما مدتیه بدجور عاشق شدم حدود سه چهار ماهه.
من حتی اگه بخوام هم نمیتونم این علاقه رو از خودم دور کنم واقعا دیگه نمیدونم باید چیکار کنم هنوز به هیچکس چیزی نگفتم، پدرم هم گفته تو تک دخترمی اجازه نمیدم زیر ۱۸ سال ازدواج کنی. دارم تو این عشق میسوزم و هیچکس رو ندارم باهاش حرف بزنم به جز شما.
خانوادم خوب هستن ولی نمیدونم برخودشون چطوره.
خواهشا برام دعا کنید و اگر آیه یا سوره ای کارسازه بگید برای اینکه فراموش کنم یا به چیزی که میخوام برسم، حاضرم هر کاری بکنم. ببخشید طولانی شد.
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید که بخندید به احوال خرابم
اما بخدا دست به دامان سرابم
تا خواستم از خاطره ها فاصله گیرم
یکبار دگر خاطره ها برد به خوابم
دیدم که نگارم به برو،چشم به چشمم
با بوسه داغ از لب خود گفت جوابم
گفتا که بریزم قدحی،نوش نمایی؟!
یکباره گرفتم که خراب می نابم
برخاستم از خواب و پریشان شده بودم
دیدم که پر از آتشم و دیده پر آبم
آنگاه به یادش غزل آغاز نمودم
تا صبح مرا قافیه ها داد عذابم
◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام خستع نباشی🌷 میشه سوال منو کانالتون بزارین من ماهی یبار یا دوبار دور لبم تبخال
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام ببینید اون خانم ای که گفته بودم میخوان دختر کوچولو شونو از شیر بگیرند من مامانم به سینه های فلفل سیاه زد داداشم که دید ترسید اما بازم شکمویی کردو خورد دید که تلخه اصلن دیگه نخورد موقعی هم که میگفت به به مامانم میگفت خراب شده بد مزه اس
❤️❤️❤️❤️
سلام ادمین جان ممنون از زحمتهای شما برای کانال خوبتون🌹🌹🌹
خدمت اون خانومی که میخواستن پوشاک بیارن و 5 تومن سرمایه داشتن و میخواستن اینترنتی بفروشن👇👇👇
عزیزم من چند ساله توی این کارم و هم فروش عمده دارم هم تک و سودش بدک نیست نباید از همون اول انتظار سود داشته باشی و باید اولاش به سود کم قانع باشی البته من هنوزم به سود کم قانعم☺️کلا اگه به سود کم قانع باشی مشتری های دائمی پیدا میکنی👌
میخوام یه چیزی بهت بگم : میتونی بیای از من خرید کنی من باهات راه میام و اینکه یه خوبی که داره میتونی جنس رو ببری و پولش بهم بدی و بعد از دو سه ماه اگه نتونستی بفروشی برام بیاری یا پست کنی منم پول اون هایی که نفروختی و پس میدی بهت میدم به شرط اینکه البته پوشاک عیب دارنشه و مواظبشون باشی😊
که اگه نتونستی بفروشی منم بتونم بفروشم بعدش😉
اگه خواستی به ادمین بگو آیدی من بهت بده🌹
خیلیها با من شروع کردن و با این کار تونستن خداروشکر مشتری خودشون به دست بیارن وکسب و کارشون کم کم رونق گرفت❤️
من هم فروش اینترنتی دارم هم حضوری
اگه خواستی بهم پیام بده که بیشتر باهم در موردش صحبت کنیم ضمنا من در شهر قم هستم اگه قم نیستی میتونم هر کدوم که توی کانال دیدی پسند کردی برات پست کنم👌
یاعلی از همه عذر خواهی می کنم بابت طولانی شدن❤️
ممنون از کانال خوبتون🌺
❤️❤️❤️❤️❤️
در مورد دختر سیزده ساله ای ک مثلا عاشقن!!!
ببین عزیزم احساسی که تو در این سن داری صد در صد عشق نیست!
شاید هوس
وابستگی
دوست داشتن
یا حتی
کراش
یا فریک باشه!
کار نشد نداره!
نگو نمیتونم فراموشش کنم!
چون باید بتونی!
راه های زیادی هست ک دوستان حتما راهنمایی میکنند...
ولی ب نظر من هر موقه فکرت رفت سمتش چند آیه قرآن بخون💚
❤️❤️❤️❤️
سلام وقتتون بخیر ، در رابطه با خانمی که فرمودن تب خال میزن من مادر هم این مشکل رو داشت و یه نوع تبخال متفاوت به دکتر مراجعه کرد دکتر گفته بود نشان دهنده ضعف سیستم ایمنی هست میتونید به دکتر متخصص مراجعه کنید و علت دقیق رو بدونید و پیشگیری کنید ممنون ببخشید طولانی شد
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در رابطه با اون خانمی که واسه دلهوره دعا میخواستن بگین سوره ناس رو خیلی بخونن خیلی جواب میده با تشکر از کانال خوبتون التماس دعا 🌹
❤️❤️❤️❤️
سلام
در مورد عزیزی ک زیر 13 سال هستند و عاشق شدند
باید بگم عزیزم نظر چله شهدا واقعااااا جواب میده خودم دوتا حاجت داشتم دو روزه جواب گرفتم.... ب این صورت ک 40 نفر از شهدای عزیزمان رو انتخاب کنید هر روز اول برای سلامتی امام زمان و ب نیت یکی از شهدا صد صلوات بفرستید واقعا جواب میده....من شهدای مدافع حرم را انتخاب کردم..
امیدوارم مشکلتون حل بشه... مشکل منم تقریبا شبیه مشکل شما بود ک دو روزه چنااااان از ذهنم پاک شده ک خودم تعجب کردم...قربون بزرگی و عظمت شهدا برم...
❤️❤️❤️❤️
سلام برای اون دختر خانم 13 ساله ای ک گفتن عاشق شدن و... من 16 سالمه وقتی همسن تو بودم تجربشو داشتم ک عاشق شدم و از نظر خودم داشتم تو عشقش میسوختم اما الان وقتی ب اون موقع یعنی 3 سال پیش فک میکنم خندم میگیره واقعا خیلی چرت بود تو هم ب مرور عادت میکنی و یهو برات بی اهمیت میشه و ب این موقعت میخندی🙂💜
❤️❤️❤️❤️
سلام در رابطه با اون دختر خانمی که گفتن عاشق شدن و نمیتونن فراموش کنن .
عزیزم این عشق نیست به خاطر سنت هستش. به کسی حتی دوست صمیمی هم چیزی در این باره نگی.
مطمعن باش تا چند سال دیگه فراموش میکنی و کم کم از یادت میره .هیچ راهی برای فراموش کردن و فرار کردن نیست فقط باید از اون فرد دور بمونی تا نخوای سمتش بری و بعدا برات درد سر بشه 🙂
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام دوست عزیزی که دچار شک و دودلی هستن.
عزیزم شما به احتمال زیاد دچار وسواس فکری هستین.باید با یک روان درمانگر
مشورت کنید.
البته مهمتر از همه اینه که خودتون به خودتون کمک کنین.وقتی شک می کنین
با خودتون بگین انشالله که درسته ودوباره بررسی نکنید مگر چیزهای خطرناک مثل اجاق گاز.
انشالله موفق باشید.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#نکته_ی_روز 🌱🌷
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_ششم شیرین انگار از قیافم فهمید، خنده ی ملیحی کرد و گفت نترس نمیخورمت.. ولی برات سوپرایز دارم..
#بخش_هفتم
من با تعجب به هلما نگاه کردم، هلما توی صورتم نگاه کرد و سرشو پایین انداخت
همه خوشحال و خندون به هم تبریک میگفتن، بلند شدم و با صدای بلند گفتم منو هلما رو نمیخوام...
همه از جواب من شوکه شدن، انتظار هر حرفی رو داشتن جز نخواستن هلما..
علی آقا با تعجب به پدرم نگاهی کرد و گفت آقا این چه جورشه؟ مارو مسخره کردین؟؟
پدرم از شنیدن جواب رد من هنگ کرده بود..
به هلما یه نگاهی کردم و گفتم چی شد هلما خانم؟ بهت برخورد؟
هلما فقط نگاهم میکرد..
گفتم یادته چند ماه پیش چی بهم گفتی؟ اون موقع از عشقم به تو داشتم دیوونه میشدم ولی تو بی تفاوت از کنارم رد شدی منو با برادرات تهدید کردی و رفتی با کسی که من بهش داداش میگفتم دوست شدی....
همه از شنیدن حرف آخرم تعجب کردن، گفتم حالا منم عاشق یکی دیگه شدم قراره چند روز دیگه از پدر و مادرم خواهش کنم به خواستگاری عشقم برن..
هلما از شنیدن حرفای آخرم صداش از خفقان خارج شد و با صدای بلند گریه کرد
علی آقا بلند شد و با دستش به افسانه خانم اشاره کرد و گفت زود باش از اینجا بریم که نمیتونم بیشتر از این بی آبروییو تحمل کنم...
افسانه خانم با حرص چادرشو رو سرش جابه جا کرد و گفت بلند شو دختر که مارو سکه یه پول کردی...
پدر و مادرم فقط با چشماشون نظاره گر بودن، انتظار این حرفا رو از من نداشتن..
با رفتن علی آقا و خانوادش پدرم آروم گفت پسر تو چیکار کردی؟؟ دوستی چندین ساله مارو بهم ریختی.. تا دیروز عاشق پیشه هلما بودی و کسی جرات نداشت اسمشو تو خونه بیاره و امروز میگی من نمیخوامش و عاشق یکی دیگه شدم..
به گل های قالی نگاه میکردم و با انگشت با پرزهای فرش بازی میکردم
گفتم آره من عاشق هلما بودم جوری که اگه یه روز نمیدیدمش مریض میشدم ولی با خیانتش با بهترین رفیقم که مثل برادر دوسش داشتم از چشمم افتاد..
پدرم دستی به ته ریشش کشید و گفت والا چی بگم خودت باید تصمیم بگیری...
مادرم وسط حرف پرید و گفت میلاد گفتی عاشق یکی دیگه شدم سر کاری بوده که هلما رو بسوزونی؟؟
گفتم نه خیلیم جدی و راسته..
پدر و مادرم به همدیگه نگاه کردن و باهم گفتن اون دختره کی هست؟
گفتم صاحب کارمه...
پدرم گفت چی؟ عقلتو از دست دادی؟ اینجور ازدواجا به درد نمیخوره..
بعد از هلما من بی اعصاب شده بودم و تحمل هیچ حرفی رو نداشتم، از روی مبل بلند شدم و با صدای بلند گفتم من دوسش دارم و تصمیم نهایی رو من باید بگیرم..
پدرم از طرز صحبت من عصبی شد و با عصبانیت گفت باشه تو که انقدر بزرگ شدی که میخوای تصمیم نهایی رو خودت بگیری از اینجا گم میشی و با اونی که خودت انتخاب کردی ازدواج میکنی...
گفتم بله که میرم، چرا نباید برم.. تا کی اینجا بمونم و با یه ریال یه ریال زندگی کنم، شیرین با پولش منو غرق خوشبختی میکنه..
پدرم عصبی تر شد و گفت از این لحظه به بعد نه پسری داریم نه تو خانواده ای داری.. حالا از خونه فقیرانم گمشو برو بیرون، دیگه نمیخوام ریختتو ببینم...
منم ادای مردا رو دراوردم و صدامو برای پدرم بالا بردم و گفتم منو از چی داری میترسونی.. ولی اینو بدونید دیگه هیچوقت به این خونه برنمیگردم....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاهو_پنج تمام ذهنم درگیر حرف آخر اسد بود .. نکنه صنم یه گوشه ای از این شهر داره زندگیش رو
#قسمت_پنجاهو_شش
اسد لبخندی زد و گفت خب مبارکه .. کار خوبی کردی از این سرگشتگی راحت میشی ..
آه بلندی کشیدم و گفتم ولی دوری از صنم مثل یه زخم گوشه قلبم میمونه... یه زخم عمیق... که با هیچی خوب نمیشه...
اسد جوابی نداد .. دستی به موهاش کشید و گفت ولی به جون ننه ام اگه میدونستم اینطور میشه یعقوب رو میکشتم تا تو رو همیشه اینطوری دمغ نبینم ..
یکی از شیرینها رو برداشتم و گفتم بیخیال اینم تقدیر ما بوده ..
اسد خم شد رو میز و گفت ولی من مطمئنم این دختره میاد و خوشبختت میکنه .. اونوقت تمام این روزها رو فراموش میکنی ..
تا بعد از ظهر مشغول کار شدیم .. با شنیدن صدای زنگ در حجره ، اسد بلند شد و سرک کشید .. متعجب گفت عه.. مادرخانم و عمه خانم تشریف آوردند .
مادر و عمه ملوک از چهره شون خوشحالی میبارید .. عمه دست کرد تو جیبش و یه مشت نقل و نبات درآورد و گفت مبارکت باشه عمه ، از نقل و نبات نومزدیت آوردم تا کامت رو شیرین کنی ..
مادر با لبخند گفت یوسف هر چی از خوبیشون بگم کم گفتم .. رو حرف عمه حرف نزدند.. همه چی خوب پیش رفت .. گفتن جهیزیه مرضیه آماده است هر وقت خواستید مراسم عروسی رو برگزار کنید ..
نقلی به دهانم گذاشتم و گفتم خب .. خداروشکر .. من نمیدونم کی چیکار میکنید .. هر وقت دوست داشتید مراسم بگیرید..
عمه اخم ریزی کرد و گفت مگه عروسی ما دوتاست؟ این همه راه کوبیدیم اومدیم اینجا تو بگی ..
مادر قبل از من جواب داد و گفت حالا چه فرقی میکنه عمه خانم .. فردا مرضیه رو میبریم خرید .. اتاقها رم خالی میکنم تا تمیز کنیم آماده باشه واسه چیدن جهیزیه .. هفده روز دیگه روز عید غدیر .. همون روز هم جشن عقد و عروسی برگزار میکنیم .. چطوره؟؟
عمه پشت چشمی نازک کرد و گفت ماشالله یه نفس تا عروسی رفتی .. من که حرفی ندارم .. فقط فردا بریم خرید که من باید برگردم لواسون ، دوباره نزدیک عروسی میام ..
از گاو صندوق دو بسته اسکناس درآوردم و گذاشتم رو میز و گفتم رفتید خرید کم نزارید .. نمیخوام فکر کنند فامیل عمه ملوک خسیس..
شب موقع خواب سعی کردم چهره مرضیه رو تصور کنم .. از ختم مادربزرگش دیگه ندیده بودم ..
چشمهام رو بستم ولی تصویر صنم تو ذهنم نقش بست .. با فکر صنم خوابیدم .. گویا خودم هم میخواستم نمیتونستم صنم رو فراموش کنم ..
چشمهام باز کردم و خیره به سقف ، به خدا گفتم من بخاطر تو دیگه به دیدن صنم نرفتم .. خودت یه کاری کن یا صنم رو پیدا کنم یا فراموشش کنم .. زدم روی سینم و گفتم این قلبم دیگه طاقت نداره و خودت میبینی چه عذابی میکشم . اشکم از کنار چشمهام جاری شد..
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام من میخاستم مشکلم و بذارم داخل کانال و از اعضا راهنمایی بخوام
راستش من ادم خابالویی هستم شاید بااین مشکلم بهم بخندین
ولی دست خودم نیست همش خوابم میاد و این خیلی مشکل سازه برام
من کنکوری هستم و ۱۷سال سن دارم
تو این موقعیت باید خیلی درس بخونم ولی متاسفانه تا میخوام درس بخونم سریع خسته میشم و باید بخوابم
هرچقدم میخابم بازم هی خوابم میاد
چند بار خواستم زمانشو تنظیم کنم ولی فایده ای نداشته بازم به همون روند قبلی برگشتم💔
ازتون خواهش میکنم اگه کسی راهنمایی داره بهم بگه که چیکار کنم موقع درس خوندن تمرکزم زیاد باشه و زود هم خسته نشم
ممنون از همتون❤️
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پاسخ_اعضا ❤️ سلام من میخاستم مشکلم و بذارم داخل کانال و از اعضا راهنمایی بخوام راستش من ادم خابالو
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام در رابطه با دختر خانوم 17 ساله که کنکوری هستن و خوابشون میاد ، منم دقیقا همین طوری بودم که یک ادم نازنین (مشاورم ) اومد توی زندگیم ایشون دکتری پرستاری داشتن و بهم گفتند که این نوع از خستگی و خواب زیاد یا کاذبه یا نشون دهنده بیماری ... کارایی که بهم گفتن و من انجام دادم واقعا کمکم کرد و مشگلم برطرف شد
اولین کار اینکه شما حتما ازمایش خون بده که از نتایجش میشه فهمید که تیروید و یا کم خونی و فقر اهن داری یانه اگه داشته باشی که میری زیر نظر دکتر و درمان میشی اگه نداشتی کافیه هر روز یک دونه قرص مولتی ویتامین بانوان و یا فارماتون بخوری البته همه جا فارماتون اصل ندارن خوب باید بگردی و دومین کار ابنکه دوبار در ماه آمپول نوروبیون بزنی واقعا شارژت میکنه
من چون کم خونی و مشکل تیروید نداشتم مولتی ویتامین بانوان استعاده کردم و ماهی دوبار نوروبیون زدم البته اینم بگم که تزریق نوروبیون هیچ عوارضی نداره و نیاز به نسخه پزشک نیست برای تهییه ش
نوروبیون ویتامین مورد نظر بدنت رو علاوه بر مولتی ویتامینی که قراره استفاده کنی تامین میکنه
#موفق_باشی_دخترعزیز
#موفقیت_از_آن_توست
❤️❤️❤️❤️
سلام، برای کسایی که خیلی لاغرن، این توصیه پیامبر به عایشه هست، مصرف خیار ورطب باهم، باعث چاقی میشه.
❤️❤️❤️❤️❤️
در جواب دختر خانمی که همش خوابش میاد اول یه حجامت انجام بده عزیزم بعد یه امپول ب کمپلکس ب ۱۲ بزن .احتمالا کم خون هم هستی ۳شیره و چیزهای خون ساز بخور انشاالله خوب میشی
❤️❤️❤️❤️
سلام
دانش آموزی که میگه دائم خواب آلوده ست.عزیزم احتمالا شما طبعت سرد باشه.
بهتره پیش یک پزشک طب سنتی بری تا مزاجت را اصلاح کنه.وقتی مزاجت اصلاح بشه خودبخود سرحال میشی و دیگه خواب آلوده نمیشی.انشالله
❤️❤️❤️❤️
سلام
برای اون دوستمون که کنکوری ان و خوابشون میاد
حجامت خیلی خوبه
❤️❤️❤️❤️
سلام
عزیز کنکوری خواب آلودمون شاید شما مشکل تیرویید پرکار داری بهتره یه آزمایش بدی منم همین طور بودم با اینکه تو جوانی خیلی فعال و زبر و زرنگ بودم یهو تو یه سال دیدم وزنم زیاد شده بدون اینکه تغییری تو اشتهام باشه ولی در عوض خوابآلود شده بودم بدنم لخت و سنگین بود پوستم سفید مات شده بود و همش بی حال بودم
یه آزمایش تیرویید برو بده
البته من تجربه کردم پسر خودمم هر موقع باهاش درس کار می کردم چشماش خمار می شد و اشک آلود و صد تا خمیازه می کشید می گفت مامان انگار برام لالایی می گی بذار بخوابم وقتی درسش تمام میشد دوباره شروع می کرد به جست و خیز یه خورده خاصیت کتاب همینه مخصوصا اگر انگیزه برای خوندنش نداشته باشی
مادر من یه کتاب داستان پونصد صفحه ای تو کشو تختش بود که فکر نکنم هیچ موقع تمامش کرده چون سه صفحه نخونده خوابش می بره و اینو بعنوان داروی خواب استفاده می کنه
می خوام اینو بهت بگم شما یه آزمایش تیرویید بده البته چون بچه ای بعیده که تیروییدت مشکل داشته باشه اما حداقل مطمن میشیم
اما علت بعدیش می تونه بی انگیزگی باشه باید تو وجود خودت راههای انگیزه دار شدن رو پیدا کنی اگر لازمه بایه مشاور تحصیلی خوب و خبره مشکلت رو مطرح کن
❤️❤️❤️
سلام
دختر خانم یا آقا پسری که خوابالو هستن و موقع درس خوندن زود خسته میشن احتمالا کم کاری تیروئید دارن حتما به دکتر غدد مراجعه کنن و آزمایش بدن با دارو رفع میشه. اگه کم کاری تیروئید باشه و پشت گوش بندازن عوارض خیلی بدتری داره سرم اومده که میگم. موفق باشید.
❤️❤️❤️
سلام خسته نباشید
میخواستم به اون خانمی که کنکور دارن و همیشه خوابشون میاد بگم
عزیز م پسرمن هم موقع کنکور اینجور بود
بعد ها فهمیدم نباید بهش سردی جات میدادم
اصلا از دوغ و ماست استفاده نکنید
غذای پر کالری و کم حجم استفاده کنید
شب ها به هیچ عنوان غذای سنگین نخورید
ریزه خواری و در هم خوری نداشته باشید
بیشتر از کشمش و مغزی جات استفاده کنید
تغذیه درست بشه همه چی درست میشه
انشاالله تو کنکور بدرخشید عزیزم 🌹🌹
❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد دخترم که خوابالو بود و کنکور داشت عزیزم شما یه آزمایش آهن خون بده احتمالا آهن بدنت کمه قرص آهن بخور ضرر نداره
❤️❤️❤️❤️
درجواب دختر خانمی که کنکوری هستن
حجامت عام راه حل خیلی خوبی برای رفع خستگی و خواب آلودگی و جوش و ....هست. در سال حداقل یک بار حجامت لازمه برای بدن .
❤️❤️❤️❤️
سلام.وقتتون بخیر.
خطاب به آقای جوانی که خوابشون میگیره شما احتمالا غلبه سودا داشته باشید.انشاالله با مراجعه به طبیب طب سنتی حاذق مشکل حل میشه.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاهو_شش اسد لبخندی زد و گفت خب مبارکه .. کار خوبی کردی از این سرگشتگی راحت میشی .. آه بلندی
#قسمت_پنجاهو_هفت
اون شب فهمیدم من تا آخر عمر تو اون اتاق، صنم رو حس میکنم و نمیتونم فراموشش کنم ..
صبح قبل از رفتن به مادر گفتم که اتاقهای اون سمت اتاق مهمونخونه رو برای ما تمیز کنه ..
روزها به سرعت میگذشت و من خودم رو آماده ی زندگی جدیدم میکردم ..
یک هفته قبل از عید غدیر جشن عروسی اسد برپا شد ..
همه جوره حمایتش کردم مثل یه دوست ، یه برادر تا همه چی به بهترین شکل برگزار بشه...
تا روز عروسی خودم بهش مرخصی دادم و ازش خواستم حجره نیاد ..
فردا روز عقد و عروسیم بود ...
هنوز مرضیه رو ندیده بودم...
ساعتها فکر میکردم ممکنه روزی بتونم مرضیه رو هم مثل صنم دوست داشته باشم ..
دلم همچین زندگی میخواست که وقتی حجره رو تعطیل میکنم با شوق به سمت خونه برم ..
اتاقها با جهیزیه مرضیه چیده شدند .. دور تا دور حیاط تختهای چوبی چیدیم و من کت و شلوار دامادیم رو پوشیدم ..
آرایشگر به خونه ی مرضیه رفته بود تا درستش کنه...
همراه مادر و عمه به دنبال مرضیه رفتیم .. قرار بود همونجا عقد جاری بشه و برای جشن عروسی به خونه ی ما برگردیم ..
مرضیه چادر سفیدی رو روی صورتش کشیده بود .. عاقد عقد رو خوند .. و من و مرضیه رسما زن و شوهر شدیم ..
تا شب صورت مرضیه رو ندیدم ..
بعد از رفتن مهمونها به اتاقمون رفتم ..
مرضیه وسط اتاق نشسته بود .. با ورود من بلند شد .. سرش پایین بود ..
موهای طلایی رنگش رو روی شونهاش ریخته بود .. لباس عروس سفید و کوتاهی پوشیده بود ..
لاغر اندام بود و پوست سفیدی داشت .. دستم رو زیر چونه اش بردم و بالا آوردم .. از خجالت میلرزید ..
به صورت رنگ پریده اش نگاه کردم و آرزو کردم ای کاش صنم کنارم بود
دست خودم نبود .. میدونستم الان هم صنم شوهر داره، هم من زن دارم و فکر کردن بهش گناهه ..
تا چشمهام رو میبستم چهره ی صنم، صدای صنم تو ذهنم تداعی میشد ..
نفهمیدم کی خوابم برد ..
با صدای در چشمهام رو باز کردم .. مرضیه کنارم نشسته بود..
با دیدن چشمهای باز من .. چشمهاش رو پایین انداخت و زیر لب سلام داد..
شرم و حیاش برام تازگی داشت .. ناخودآگاه با رفتار پر شر و شور صنم مقایسه کردم ..
در اتاق رو باز کردم .. آفت سینی صبحونه رو ، از زمین برداشت و با لبخند گفت مبارکه آقا.. کاچی آوردند واسه عروس خانم ..
سینی رو آورد داخل و آروم در گوش مرضیه حرفی گفت ..
آفت سرش رو بوسید و گفت مبارک باشه..
سریع از اتاق بیرون رفت و چند لحظه بعد صدای کل شنیدن زنهای فامیل تمام عمارت رو پر کرد...
مرضیه مثل موم بود .. هر چه من و مادر میگفتیم فقط چشم میگفت .. با هیچ چیز مخالف نبود .. تمام تلاشش رو میکرد که نارضایتی پیش نیاد ..
از وضع موجود راضی بودم .. بی دغدغه زندگی میکردیم ولی.. ولی من آرامش نداشتم .. دلم پر نمیزد واسه برگشتن به خونه ..
سه ماه از ازدواجمون میگذشت و تنها کسی که خیلی از این وصلت راضی بود عمه ملوک بود .. مادر هم هر از گاهی غر میزد .. میگفت از ترس عمه ات ما همش زبونمون کوتاهه.. میترسم حرفی بزنم عمه دمار از روزگار من دربیاره..
مادر با مرضیه مشکلی نداشت فقط به عنوان مادرشوهر دوست داشت قدرتش رو نشون بده ولی از ترس عمه ، جلوی خودش رو میگرفت ..
اون روز موقع رفتن اسد ، نگاهش میکردم .. از ته دل میخندید و شاد بود .. حق داشت .. تو خونه اش کسی منتظرش بود که عاشقانه دوسش داشت ..
بی اختیار آهی کشیدم و منم عزم رفتن کردم ..
هنوز هم تمام مغازه ها و کوچه و گذر رو با دقت نگاه میکردم .. فقط میخواستم بدونم صنم کجاست .. الان دیگه دونستن همین موضوع آرومم میکرد...
به خونه که رسیدم، مرضیه مثل هر روز به استقبالم اومد و کت و کلاهم رو به دستش گرفت ..
همین که به سمت چوب لباسی رفت .. لباسم رو زمین انداخت و به طرف حیاط دوید .. با صدای بلند عوق زد ....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••