شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شصتو_نه به نظرت بس نیست فرزاد؟ این پدر و مادر بدبخت ما چه گناهی کردن که باید تا آخرین لحظه ی
#قسمت_هفتاد
شاید نرم شده بود... رانندگی با اون دست محال بود واسه همین یه آژانس گرفتم واسه رفتن به بیمارستان.
وقت ملاقات نبود واسه همین یکم تو محوطه موندم و بعد از یکی از پرستارا خواستم تا ببینه یوسف اونجاست یا نه.
روی صندلی نشسته بودم که یوسفو از راهرو دیدم.
بلند شدم تا باهاش صحبت کنم. خوب شد که نگین اونجا نبود وگرنه سریع باهاش دعوام میشد.
رفتم کمی جلوتر و گفتم: سلام..
سرشو تکون داد و گفت: چرا اومدی؟..
با تعجب گفتم: آخه خودت گفتی بیام..
سرشو تکون داد و گفت: من عاجز بودم. چاره ای نداشتم.
چرا رحم و مروت نداری؟ دختر من اگه تو رو نبینه آروم آروم حالش خوب میشه.
حالا که تلاش تو رو میبینه اونم دیوونه میشه و به خودش آسیب میزنه.
تو رو قسمت میدم به هر چیزی که برات اهمیت داره، دست از سر دختر من بردار..
اخم کردم و گفتم: این حرفا چیه میزنی؟ چرا نمی خوای دخترت خوشبخت بشه؟
اونم فقط به خاطر یه لجبازی.. کسی که باید شاکی باشه منم!
زن تو نشست زیر پای یاسمن و انقد تو گوشش خوند که باعث مرگش شد،
ولی من همه چیزو سپردم دست خدا و شقایق رو بدون در نظر گرفتن شما دوست دارم.
لطفا مانع خوشبختی ما نشو..
توچشمام زل زد و گفت: من واسه یدونه دخترم آرزو داشتم...
@azsargozashteha💚
#سوال_اعضا❤️
#درخواست_راهنمایی
سلام خسته نباشید من ۱۹ سالمه تو ۳ سالگی مادرمو از دست دادم و کنار مادربزرگم زندگی میکردم
بعد پدرم ازدواج کرد و منم تو ۱۴ سالگی نامزد کردم
همه ناراضی بودن ولی با کارای پدرم و زن بابام فک میکردم بهترین راهه
و اینکه مادربزرگم سنش بالا بودو میترسیدم چیزیش بشه
ولی پسره خیانت کردو ....جدا شدیم
تا امسال ۷ آبان دوباره
نامزد کردم
واقعا پسره خوبیه ولی من همش عصبی میشم،
میترسم بره.
یکم دسش خالیه هی گیر میدم ،میترسم،
شک دارم ک دوسم نداره نمیدونم چ کنم😔😔😔
لطفا به این دخترمون کمک کنید که درست عمل کنه ❤️
ایدی ادمین برای ارسال درد دل و پرسش و پاسخ اعضا👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتاد شاید نرم شده بود... رانندگی با اون دست محال بود واسه همین یه آژانس گرفتم واسه رفتن به
#قسمت_هفتادو_یک
می فهمی؟ آرزو داشتم با یکی مثل خودش ازدواج کنه نه با یکی همسن باباش،
پدر نیستی بفهمی چی میگم...
سرمو تکون دادم و گفتم: این حرفای کلیشه ای رو بیخیال شید. مهم عشقه تو زندگی.
منم تلاشمو می کنم تا خوشبختش کنم و هرگز نذارم آب تو دلش تکون بخوره..
بی توجه به من برگشت داخل بخش. نمی دونستم باید چیکار کنم دلم داشت واسه دیدن شقایق پر می کشید.
یکم دیگه تو محوطه چرخیدم رفتم وسیله گرفتم یکم غذا خوردم چون از شدت ضعف داشتم بیهوش می شدم.
همون جا رو نیمکت نشسته بودم که از دور دیدم سر و کله ی نگین پیدا شد.
نمی خواستم باهاش چشم تو چشم بشم ولی چاره ای نبود دیدن شقایق خیلی مهم بود.
وارد بخش شدم می دونستم کدوم اتاقه رفتم تا ببینم در چه وضعیه.
نگین نشسته بود روی صندلی و تندتند داشت واسه شقایق حرف می زد و اونم بی حوصله چشم دوخته بود به پنجره.
جلوی در بودم، تو اتاقشون دو نفر دیگه هم بستری بودن.
دلم واسش یه ذره شده بود صورت زیباش حسابی بی روح و خسته به نظر می رسید.
چند ضربه به در زدم، همه ی چشما برگشت طرفم. شقایق با دیدن من چشماش حسابی درخشید و لب زد: فرزاد!..
لبخندی زدم و گفتم: سلام! خوبی؟ چیکار کردی تو دیوونه؟! این چه کاری بود؟ اگه بلایی سرت میومد چی؟..
هیچی نگفت و فقط با بغض و لبخند نگام کرد.
نگین طلبکار بلند شد و گفت: خوبه یه احترامی چیزی بهمون بذاری؟ کی گفته بیای اینجا؟ مگه نگفتم از دختر من دور شو؟ باید حتما دوباره بدم کتکت بزن
@azsargozashteha💚
#درد_دل_اعضا ❤️
#قسمت_اول
سلام. من یک دختر 29 ساله هستم. بچه که بودم اجازه نداشتم برم با بچه ها بازی کنم. یبار تو کوچه با دختر همسایه در حال بازی بودم، داداشم سر رسید و زد تو گوشم. با اسباب بازیام گوشه حیاط تنها بازی میکردم. مدرسه میرفتم دلم نمیخواست زنگ بخوره که بیام خونه. شاگرد ممتاز مدرسه بودم. رشته پزشکی قبول شدم اجازه ندادن برم. با تمام مخالفتا تو یه کارخونه شروع به کار کردم. یه روز رییس منو خواست رفتم دفترش. دوتا پلیس اونجا بودن نگام میکردن بهم گفتن داداشت صبح زود اومده اینجا تهدید کرده که خواهرمو راه ندید. با سرافکندگی وسایلمو جمع کردم اومدم بیرون. خاستگار واسم اومد ده دقیقه بعد رفتن پسره زنگ زد گفت اونجا خونه بود یا خرابه؟.. وسایلاتون چقدر قدیمی بود. بار دوم که خاستگار اومد بابام جوری اخماشو درهم کرد با مادر پسره دعواشون شد. پدرم معتاده، از قدیم هرچی داشته میبخشیده به اینو اون. با مادربزرگم قهر بودیم، اون پولدار بود، واسه عموهام خونه و ماشین خرید، بهترین چیزا واسه بچه هاشون. ولی پدرم نرفت بگه پس سهم من چی؟
طرف مادریم هم ارث مادرمو میخورن و محل به ما نمیدن.
برادربزرگم 43 سالشه و مجرده، کار درستی نداره، پولی که درمیاره واسه خونه خرید میکنه. خورد و خوراک که میخره منت میذاره، مثلا دارم میوه میخورم میگه پول میوه رو من دادم. من ده ساله تنها تو اتاقم غذا میخورم. گاهی شده عروسکمو میذارم کنارم تا با اون غذا بخورم. اون یکی برادرم 42 سالشه، همون که از بچگی اذیتم میکرد، یه روز تو عمرش سرکار نرفته، میخوره و میگرده. خواهرم 37 سالشه اینم مجرده. مادرم بنده خدا اسیر ما شده. من کلا تو اتاقم هستم. شاید کلا ده دقیقه از اتاق برم بیرون. هیچ دوستی ندارم. من کل شب بیدارم که روز بخوابم تا حتی صدای خانوادمو نشنوم. حسرت خیلی چیزا رو دلمه… حسرت میز تحریر، حسرت شب یلدا که دور هم باشیم، حسرت اینکه یه مهمون بیاد خونمون. گاهی به مامانم میگم مامان ما اگه یه شب هممون تو خونه بمیریم تا چندوقت هیچکی متوجه نمیشه چون هیچکی حال مارو نمیپرسه. از قبل واسه خودم تیکه تیکه جهاز خریدم جمع کردم، با چه ذوقی میخریدم. وقتی دیگه از ازدواج ناامید شدم، ماشین گرفتم بار کردمو فرستادم واسه یکی که مشکل جهاز داشت. جهازم دور میشد و من اشک میریختم، جهازم دور میشد و تصوراتی که واسشون داشتم جلو چشمم میومد. بابام اصلا فکر زندگی نیست، تا حرفمون میشه میگه بمیرم راحت شم.
#ادامه_دارد ✅
@azsargozashteha💚
به دریا می زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر
به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر
من از آغاز در خاکم نَمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش، از آب و گِلی دیگر
طوافم لحظه ی دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر
به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را، غافلی دیگر
#فاضل_نظری
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#سوال_اعضا❤️ #درخواست_راهنمایی سلام خسته نباشید من ۱۹ سالمه تو ۳ سالگی مادرمو از دست دادم و کنار
#پاسخ_اعضا ❤️
باسلام
در پاسخ به اون خواهر ۱۹ سالمون که ۱۴ سالگی یبار نامزد کردن و جدا شدن میخواستم یه نظر یا پیشنهاد بدم....
خواهر شما لطفا عصبی نشو و گیر نده اگه شک داری که دوست داره یا نه این راهکار درستی نیست... اینجوری بکنی اگه دوست داشته باشه هم با این کارت نسبت بهت سرد میشه فک میکنی دوسش نداریو.... نمیدونه که میترسی...
به نظر من باهاش حرف بزن... مطمینش کن که دوسش داری و دوس داری بهش تکیه کنی اینطوری اونم برا زندگیش همه کار میکنه... سعی کن راه بیای زود عصبی نشو
البته باید روز خاستگاری میپرسیدی که واقعا دوست داره یانه
در هر حال ان شالله خوشبخت بشی😊❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام راجع ب اون دختری ک نامزد کردن
شما باید بامهربونی به
اندازه و روی خوش نامزدت رو جذب خودت کنی
با گیر دادن و ترس و بد اخلاقی ،اونو از خودت دور میکنی
سعی کن با صدای آروم صحبت کنی
ازکلمات محبت آمیز استفاده کنی
همیشه بخند و شاد باش
آقایون خانم های شاد و شیرین زبون رو دوست دارن
ان شاءالله ک خوشبخت بشی عزیزم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سعی کن باتوکل به خدا اول روی خودت کار کنی آیا همه انسانها مثل همنند نه هرکس اخلاق مخصوص به خودش داره ومهمتر اینه که رفتار متقابل با هر شخص رفتار بعدی اونو رقم میزنه پس اگر توبخواهی با شک ودو دلی زندگیتو شروع کنی مطمئن باش عاقبت خوبی نداره ونامزدت متقابلا جلوت جبهه میگیره همه چیز با عشق ومحبت بهتر پیش میره رفتار های عاقلانه ودلبری های عاشقانه میتونه زندگی خوبی برات بسازه وقتی پیشت نیس زنگ نزن مرتب بگو کجایی چه میکنی زنگ که میزنی از دلتنگی خودت بگو وبراش از عشقت حرف بزن البته درحد متعارف نه اینکه زیادی شورش کنی انشاالله که موفق باشی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد خانمی که برای بار دوم نامزد میکنه.
خانمی عزیزم،شما حتما چیزی از همسرتون دیدین که میگید پسر خوبیه.پس نترسید از از دست دادنش،که همین توهم میش برات که فکر کنی دوسِت ندار.
شما به همسر داریتون به نحوی که برای کسی که مونستِ،همدمتِ،یار همیشگیتِ هست انجام بدین،کمال محبت رو داشته باشین،از ابراز علاقه به همسرتون دریغ نکنین ،وبه ایشون بگید که با تنگ دستیش میسازی خدا بزرگ همیشه اینطوری نمیمونِ،کم کم با صبوری هردوتون اوضاع زندگی بهترمیشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به نام خدا و با سلام خدمت شما خواهر عزیز . خواهرم این که شما می گویید �ئماً گیر می دهید و یا میترسید علت این است که شما هنوز سعی نکرده اید آن دوره قبلی را فراموش کنید و من مطمئن هستم شما این همسر جدید را با شخص قبل گاهی می سنجید و رفتارهای شخص قبل ملاک شما برای این زندگی جدید شده است حتماً و حتماً گذشته را فراموش کنید خدا را مد نظر بگیرید و همسر خود را با دیگران قیاس نکنید و ظاهر زندگی دیگران را با خود مقایسه نکنید در ابتدای زندگی هیچکس دارا نبوده است اگر هم بوده یقین دان کلید را از لب طاقچه برداشته است لطفاً صبور باشید مطمئن باش درست می شود و بر اعصابت مسلط باش. موفق و پیروز در پناه خدا به خوبی و خوشی باشید حق یارتان.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام وقت بخیر لطفا به این خانوم بگید چیزی مثل قرآن رو گوش کنند یا اگه میتونن بخونن و حفظ کنن خیلی اثر داره خیلی آرامش میده اگه تونستید زیارت عاشورا و سوره یاسین زیاد بخونید
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام عزیزم منم مثل توهم کنار مادربزرگ زندگی میکنم میترسم هرلحظه یه چیزیش بشه ولی اگه فک میکنی نامزدت دوست نداره بهتره یه کاری بهش بگی انجام بده تابهت ثابت بشه اگه دوست داشته باشه انجام میده اگه نه بهونه میاره تا ازدواج نکردی اینکارابکن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام سخت نگیر عزیزم از هر چی بترسی سرت میاد پس امیدت به خدا باشه و خوب رفتار کن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
با توجه به محدودیتهای کانال در ارسال مطالب ،باقی ارسالی های دوستان به پی وی شخص سوال کننده ارسال میشود🙏🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_یک می فهمی؟ آرزو داشتم با یکی مثل خودش ازدواج کنه نه با یکی همسن باباش، پدر نیستی بفه
#قسمت_هفتادو_دو
یوسف با اخم و تشر گفت: تمومش کن نگین.
چی رو می خوای پنهان کنی؟ دخترت این مرد و دوست داره.
نمی بینی چطور با دیدنش داره بال بال می زنه؟
دلیل نمیشه وقتی من و تو ازش بدمون میاد سنگ بندازیم.
می بینی که هرروز تهدیدمون می کنه، می بینی که گفت اگه نذارید به فرزاد برسم بازم اینکارو تکرار می کنم و نمیذارم نجاتم بدید.
می خوای قاتل دخترتم باشی؟ یاسمن بس نبود؟..
نگین با نفرت به یوسف نگاه کرد و گفت: آره لازم باشه این کارو هم می کنم.
داداش بیچاره ی من کم به خاطر یاسمن آوارگی کشید؟
وقتی فهمید یاسمن نامزد کرده دیوونه شد. بهش قول دادم کمکش کنم تا از فرزاد جدا شه و با اون ازدواج کنه ولی چی شد؟
فرزاد خان هرروز با خرجای اضافیش کاری کرد تا یاسمن بیشتر به زندگیش علاقمند شه.
وقتی برادر من داشت جون می داد از عشق یاسمن، شماها کجا بودید؟
چندبار خواست فرزادو با ماشین زیر کنه ولی نذاشتم و هر بار قول دادم و گفتم داره جدا میشه، قهره، فلانه..
ولی یاسمن به جای همه ی اینا با یه لج بچگانه خودشو نابود کرد..
نگین اشک چشماش رو پاک کرد و با بغض گفت: اون روز صبح خیلی زود یاسمن بهم زنگ زد....
@azsargozashteha💚
4_452715601975052400.mp3
1.46M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۵۳🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️ #قسمت_اول سلام. من یک دختر 29 ساله هستم. بچه که بودم اجازه نداشتم برم با بچه ها ب
#درد_دل_اعضا ❤️
#بخش_پایانی
خونمون قدیمیه، من که خودم خندم میگیره درو دیوارمون رو میبینم. بابام تو بانک کلی پول داره اما خرج زندگی نمیکنه.
چندوقت پیش یه پسری منو دید ازم خوشش اومد، مهر اونم به دلم نشسته. یه سال از من بزرگتره، دکترای وکالت داره، ماشین داره، خونه داره، تازه هم شرکت زده.
انقدر اصرار که بیام خاستگاری.
اگه زن این آدم شم مطمئنم بچه هام مثل من نمیشن چون این آقا از بچگی پدر نداشته، روپای خودش ایستاده. بهش میگم تو یه آدم موفقی اما من چی؟
خیلی دوسش دارم اما اگه وارد خانواده ما بشه به نظرم بدبخت میشه، یا بیاد خونه و زندگیمونو ببینه…
جوابش کردم ناراحت شد، دعوا راه انداختم که راضی شد بره.
از بچگی هم نمازمو خوندم هم روزه هامو گرفتم اما بریدم. همش تو اتاقم سر گوشی الکی میچرخم که عمرم بگذره. باورتون میشه اصلا از مرگ نمیترسم، یکی میمیره میگم کاش من جاش مرده بودم. سه بار روانپزشک رفتم فایده نداشت. نشستم دارم فکر میکنم یهو میزنم زیر گریه. گاهی نمیدونم الان روزه یا شب. من این پسرو واقعا دوست دارم. تو ذهنم دارم باهاش زندگی میکنم. فقط یه عکسش رو نگه داشتم نگاه میکنم و زار زار گریه میکنم. آرزو داشتم فرزند این خانواده نبودم اما الان آرزو دارم به سی سالگی نرسم. اما من تو ذهنم خوشبختم. الان تو ذهنم همسر اون آقا شدم، دو تا بچه دارم، بچه هام حسرت چیزی رو ندارن. به خودم میگم خاک بر سرم که هیچی نشدم میگم من یه انگل جامعه هستم که هیچ تاثیری برای جامعه و کسی ندارم. هر کی رو میبینم که خوشبخته میگم خداروشکر حداقل این آدم خوشبخته. بیشتر اوقات میرم اسکلت مرغ میخرم میبرم میدم به سگهای محلمون، اونا به من لبخند میزنن، با من حرف میزنن، بهشون میگم درسته من کسی رو ندارم اما شما غصه نخورید، شما منو دارید، حداقل واسه شما مفید باشم.
دلم اونقدر پره که بجای اشک فقط میخندم. میخندم اما دنیا به روم نمیخنده. میخندم میگم خدا محکمتر بزن که من قوی تر شدم. من آدم بدی نبودم نمیدونم چرا این سرنوشته منه. بد کسی رو نخواستم اما نمیدونم چرا دیگه نمیتونم کمر راست کنم. هر کی منو میبینه میگه چه غم بزرگی تو چشاته اما من نمیتونم چیزی بگم و لبخند میزنم. تو تقدیر من فقط بدبختی، حسرت، نرسیدن، تنهایی نوشته شده. آخرین بار که رفتم روانپزشک بهم گفت از خونتون خسته شدی میخوای بنویسم بری بستری شی؟..
اما من که دیوونه نیستم، من فقط پر از حسرت و تنهاییم. شما بگید من دیوونم؟
حتی خدا هم با من کاری نداره، منم دیگه باهاش کاری ندارم. اون دنیا برم بهش میگم این رسمش نبود اوس کریم. این پیامو دادم بگم قدر بچه هاتون رو بدونید.
اگر زندگی پر از خنده دارید خداروشکر کنید. اگر بچتون ناراحت بود باهاش دردودل کنید تا مثل من نشه بره تو حیاط بشینه با پرنده ها دردودل کنه. یه آدم غمگین و تنها دیگه حالش خوب نمیشه، زندگیش درست نمیشه.
هرکدومتون که پیام منو خوندید بلند شید فرزندتون رو بغل کنید و واسه منم دعا کنید دست به خودکشی نزنم، من دختر پاکی بودم جوری نشه که ناپاک از دنیا برم. یا حق
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_دو یوسف با اخم و تشر گفت: تمومش کن نگین. چی رو می خوای پنهان کنی؟ دخترت این مرد و دوس
#قسمت_هفتادو_سه
گفت با فرزاد دعوام شده، فرزاد شب خونه نیومده.
طبق معمول تو گوشش خوندم و گفتم دیوونه اون یه زن دیگه داره هر کس وضعش خوبه شلوارش دوتا میشه.
کلی گریه کرد و گفت وقتی به فرزاد گفته خودمو می کشم اونم گفته بکش به جهنم!
دلش خیلی پر بود. من چه می دونستم اونطوری میشه؟ فکر می کنی اینهمه سال عذاب وجدان نداشتم؟
بهش پیشنهاد دادم الکی یه آتیش بازی راه بنداز و سریع به همسایه ها بگو به فرزاد زنگ بزنن و بیاد برسه به دادت تا عزیز شی.
من چه می دونستم اینطوری میشه؟ کم عذاب کشیدم؟ داداشم گذاشت رفت خارج معلوم نیست اصلا کجاست
خبری ازش نداریم مرده است یا زنده؟ هر شب کابوس می بینم روح یاسمن میاد با چشمای پر از کینه و نفرت بهم زل می زنه.
مگه من کم کشیدم که حالا نوبت جگرگوشه ام باشه؟
این مرد باعث و بانی همه ی بدبختیای زندگی منه. چرا باید...
بادهن باز به اعترافاش گوش می دادم.
یوسف هم دست کمی از من نداشت. نگین به پهنای صورت اشک می ریخت و شقایق هاج و واج نگاه می کرد.
پس دلیل اون نقشه ها واسه زندگی من همین بود؟!
با نفرت بهش نگاه کردم و گفتم: توی احمق با اون داداش احمق ترت یعنی حالیتون نبود یاسمن ازدواج کرده؟
نمی فهمیدید با من خوشبخته؟ حالیتون نبود یاسمن دختر بچه نیست و یه زن کامل شده؟
حالم از آدمی مثل تو بهم میخوره. تو بدون شک خود شیطانی! ولی اینو بدون هرگز تو زندگیم فکر نمی کنم شقایق دختر تو باشه.
فکر می کنم با یه دختر بی خانواده ازدواج کردم و مثل چشمام ازش مراقبت می کنم.
اینو بدون هیچوقت نمی بخشمت.
@azsargozashteha💚
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام من میخواستم به خانمی که دلخور بود از مادر شوهرش بابت پس دادن کادو روز مادر بگم منم برام همچین اتفاقی افتاده به شوهرم سال دوم زندگی مشترکم که بود گفتم گوشی برای مامانت بخریم هر جا میشینه میگه خواهرم پسرش براش گوشی خریده دلش گوشی میخواد بعد شوهرم هم برای مادرم هم برای مادر خودش گوشی گرفت گفت سلیقه خانوممه ولی فقط از اون تشکر کرد بعدشم تنهایی منو گیر آورد گفت گوشی میخواستم چیکار .
یه سالم خواهرش تازه فوت کرده بود مامانم و شوهرم باهم دوتا روسری خوشگل خریدن من گفتم چه کارشون کردی گفت این همه روسری رو میخوام چیکار در صورتی که اگه سوغاتی برای من و جاریام میگرفت میدید که استفاده نمیکنیم کلی پشت سرمون غر میزد
کلا از اون دفعه اصلا برای کادوی روز مادر اظهار نظر نمیکنم چه برسه بخرم هر چی شوهرم بخره همون برای مادر خودمم هر چی خودش بگیره خدایی فرق نمیذاره از اون موقع کادو نخریدم براش تو هیچ مناسبتی هر وقت بگه فلانی این رو خرید میگم دستش درد نکنه ولی اصلا اهمیت نمیدم خودم رو اذییت نمیکنم ایشون هم مثل من بیخیال باشه حرصم نخوره
علت رفتار مادر شوهرش هم همینه که توقع داشته مال خودش خیلی بهتر و گرون تر باشه نسبت به مادر عروسش
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام وقت بخیر درموردخانمی که مادرشوهرش کادوش روپس داده شایداون بنده خدا اصلا از قصداون کارروانجام نداده من خودم مادرشوهرهستم دوتاعروس دارم هرسال بچه هام هم برای روزمادرهم روزتولدم برام کادومیگیرن اماخوب من 35ساله دارم زندگی میکنم زندگیم هم ازهرلحاظ تکمیله بخاطر علاقه شدیدی که به بچه هام دارم نمیخوام تواین اوضاع گرونی روی بچه هام فشار بیادچون خداروشکر به هیچی احتیاج ندارم چندساله به هردوتاشون گفتم هیچ کادویی برام نگیرن اما قبول نمیکنن منم هرچی میارن خیلی خوشحال میشم تشکر میکنم یه با راستفاده میکنم بعد میدم به خودشون اوناهم اصلاناراحت نمیشن تازه الان دیگه هرچی خودشون احتیاج دارن رومیارن برای من منم می بخشم به خودشون تازه عروسام خیلی هم خوشحال میشن تشکرمیکنن😄😄😄
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
دوستان این پاسخ آخری جالب بود از طرف یه مادر شوهر عزیز که هدیه رو به عروس پس میدن 😅
هر کس طرز فکری برای خودش داره امیدوارم همه به نظر و عقیده ی هم احترام بزاریم و تا میتونیم دلخور نشیم از هم و گذشت کنیم 🙏❤️
#ادمین
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا
سلام. یک سوال داشتم از ممبراتون واقعا ذهنم درگیر شده. من دو ساله ازدواج کردم، خانواده خانمم کلا مردا رو آدم حساب نمیکنن زن سالاری بیش از حد دارن که برای من واقعا عجیبه. اصلا پدر زنم نقش پشم داره تو خونوادش. بعد خاله های خانمم تازه بدترن. اکثر مهمونیاشون زنونه اس اصلا مردا رو دعوت نمیکنن. صاحبخونه شوهرشو میفرسته بیرون بقیه زنا هم تنها دعوتن یا با بچه ها. من زنمو دوست دارم ولی واقعا این کارا عجیبه ناراحتم از این وضعیت. میترسم نذارم بره ناراحت بشه. چیکار کنم؟ همه اینجورین؟ چون خانواده خودم که این نبود هر جا دعوت بودیم همه میرفتیم تازه اگه بابام نمیتونست بیاد کنسل میکردن یه وقت میذاشتن که همه باشن. درک نمیکنم این چیزا رو به خانمم میگم میگه ما اینجوری هستیم. خیلی دلم واسه پدرزنم میسوزه یه شب مهمونی بوده تا ۲ شب تو پارک بوده که همه برن بعد بره خونش! من بعد فهمیدم گفتم خب میومد خونه ما، گفتن نه دیگه عادت کرده! نمیخوام عاقبتم مثل پدرزنم بشه زنمم دوست دارم اگه میشه راه درست و بگید.
اصلا برخوردشون با مردا خوب نیست، یجوری انگار تحقیرشون میکنن. فقط پول میدن به زناشون. روزای تعطیل اتوبوس میگیرن باغ کرایه میکنن تور میرن فقط زنا. بعد مرداشون اجازه ندارن جایی برن. انقدر توسری خوردن که عادت کردن. البته اینا رو به چشمم دارم میبینم باز اگه باطنشون چیز دیگس نمیدونم. پدرخانممو که میدونم خیلی بیچارس دیگه مطمئنم.
ایدی ادمین جهت ارسال پاسخ و پرسش 👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا سلام. یک سوال داشتم از ممبراتون واقعا ذهنم درگیر شده. من دو ساله ازدواج کردم، خانواده خا
#پاسخ_اعضا ❤️
هر خانواده یه رسومی داره ،بعضی خانواده ها تو مهمونی ها همه زن و مرد ها باهم میشینن وحرف میزنن بعضی خانواده ها زن و مردا تفکیک میشن جدا میشنن، نکته اول اینکه شما نمیتونی رسوم اون خانواده رو مثل خانواده خودت کنی!نکته دوم اینکه به همسرت بگو (نه با زبان تند و تیز و دعوا!)به آرومی وبا اخلاق بگو من نمیتونم خودمو با این مدل وفق بدم نه اینکه رفت و آمد نمیکنم یا نمیزارم تو بری ولی یکم مراعات حال همه رو کنید و ارزش بذارید!
پسرخاله من چندروز پیش تو خواستگاری به خانومش گفته بود من زیاد اهل مهمونی رفتن و مهمونی فراهم کردن و مجلس های زنونه نیستم روحیه ام سازگار نیست ،خانومشم خوشحال شده بود که صادقانه نظرشو گفته بود.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب اون آقا که خونواده همسرش به آقایون توجه نداشتن باید بگم که واقعا برام عجیبه این موضوع😳
خانواده ما همیشه به مردامون احترام میزارن و اصلا مهمانی زنونه یا مردونه نداریم😳 مثلا عمه هام با این که ازدواج کردن یه لباس بپوشن که پدرم حتی از رنگش خوشش نیاد سریع عوض میکنن در این حد احترام قائل هستن چون میدونن اگر مشکلی براشون پیش بیاد برادرشون حمایتشون میکنه... ولی تو خانواده شما اینطور که اصلا اهمیتی به آقایون نمیدن درواقع خودشون رو بی حامی و پشتیبان میکنن چون دیگه شوهرشون یا پدرشون اقتداری نداره که بخواد مراقبشوت باشه... به نظرم اصلا این روش رو ادامه نده و یه شب با همسرت خیلی آروم و منطقی دربارش صحبت کن ( نه اینکه بگی اینجور دوست دارم و اینجور بودم و ... چون قانع نمیشه ) براش از بدی های این نوع زندگی بگو که صمیمیت رو بینتون کم میکنه ، بگو وقتی تو میبینی که همسرت برات ارزش قائل نیست میتونی کم کم به طرف رفیق بازی کشیده بشی و اون وقت دیگه زندگی مشترکی وجود نداره... باهاش منطقی صحبت کن و از در احساسی وارد شو ، ولی اگه دیدی جواب عکس داد ، یه قهر فرمالیته میتونه اوضاع رو بهتر کنه چون خانوما اصلا تحمل قهر ندارن ( البته اگه از طرفی تو گوشش روضه نخونن..) ولی اگه دیدی کلا اون نوع زندگی رو به تو ترجیح میده و حتی قهرت براش مهم نیست ، *یکم* خشونت ، یا درستش میکنه یا منجر به طلاق میشه که وقتی زنی برای زندگیش ارزش قائل نیست دیر یا زود همین میشه...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
بنظرم مردها هم باهم متحد بشن دور همی داشته باشن نترسن زنها دستشون جایی بند نیست 😁
اینجوری میفهمن که مردها هم اگه بخوان قدرتشونو نشون بدن کسی حریفشون نمیشه💪
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
جواب به اون اقایی که خانوادشون بیشتر زن سالارن به نظرم اینکه بخواد زنشو محدود کنه زندگیش به مشکل برمیخوره چون زنش کسیه که توی این شرایط بزرگ شده و خانوادش این مدلین و عادت کرده اگه بخواد یه دفعه محدود بشه درست نیست و به نظرم با حرف زدن حل میشه یا حداقل طی مدتی بهتر میشه،این اقا بشینه با همسرش حرف بزنه و بگه که نگرانیش و مشکلش چیه،قطعا حرف زدن بهتر از محدود کردن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب آقایی که گفتن خانمهای خانواده مرد هارو حساب نمیکنن خوب برادر من آقایون خودشون خودشونو احترام کنن با هم برنامه بگذارید کوهنوردی پارک با صبحانه شاید خانماشون معرفت ندارن یا بلد نیستن خودشون سر خودشون احترام بگذارند اگه اهل خرج کردن هستند با کباب و ناهار یا شام اگه نه باعصرونه صبحونه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
با عرض سلام و ادب
آقایی ک گفتند پدر خانمم عین پشم میمونه خییییلی خنده ام گرفت😂
پدرخانمتون اگر از اول درست مدیریت میکرد الان جاشون ت پارک و خیابون نبود👍 ببینید شما اگه درست مدیریت کنید هم خانمتون ب مهنونیاش میرسه هم اقتدار و آرامش شما حفظ میشه☺️ مثلاً بهشون بگید با مهمانی شما مخالفتی ندارم ولی از مهمانی شب مخالفم چون شبا اصلا درست نیست آقایون خونه باشن خانما بیرون....
و اینکه وقت وقت استراحت منم هست مگر اینکه همه با هم باشیم 👏👏
میتونید بهشون البته با زبون خوش و جدی بگید هر زمان ک خودم خونه هستم مهمونی تون و کنسل کنید چون ی روز ک خونه هستم دوس دارن زنم کنارم باشه و از این جور حرفا.... صحبت شما دستوری نباشه ک اونم لج کنه!
بهشون بگید عزیزم نمیخوام جلو مهمونی رفتن ت بگیرم فقط میخوام ک درکم کنی!
یعنی چی ک شبا آقایون خونه باشن خانما مهمانی؟؟؟
ببینید آقای محترم اگر تونستید درست مدیریت کنید زندگی ب کام تون میشه اگرم نه در آینده نزدیک دیگران دور از جون شما بهتون میگن پشم😁😁😁
دیگه خود دانی
یا حق
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به دلیل محدویت پست گذاری در کانال ،باقی پاسخ اعضا به پی وی ایشون فرستاده شد 🙏🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_سه گفت با فرزاد دعوام شده، فرزاد شب خونه نیومده. طبق معمول تو گوشش خوندم و گفتم دیوو
#قسمت_هفتادو_چهار
نه به خاطر کارایی که کردی، اونا همش بمونه با عذاب وجدان خودت.
فقط به خاطر عمری که از من بیهوده تباه شد، نمیبخشمت...
رفتم جلو دست شقایق رو گرفتم. روی زخمش رو نوازش کردم و گفتم: زودتر خوب شو. من با پدر و مادرم میام خواستگاریت...
لبخند غمگینی زدم و رو به یوسف گفتم: اگه قصد اینو ندارید که گوشیشو بهش برگردونید خودم برم یه گوشی براش بگیرم،
چون دوست دارم باهاش حرف بزنم..
شقایق که هنوز مات حرفای مامانش بود گفت: اینهمه سال من با کی زندگی کردم؟ بابا چطور تونستی با قاتل خواهرت زندگی کنی؟..
یوسف مثل کسی که پشتش شکسته گفت: بخاطر شماها...
شقایق حرفشو قطع کرد و گفت: تحمل یه آدم عقده ای واسه ما خیلی سخت تر از نبودش بود. متاسفم واستون..
رو به من گفت: هر چی زودتر بیا منو ببر تحمل این خونه و آدماش واسم خیلی سخته..
چشمامو آروم براش بستم و از اتاق اومدم بیرون.
یوسف پشت سرم از اتاق اومد بیرون و بازوم رو کشید.
برگشتم سمتش. تو چشمام با التماس نگاه کرد و گفت: خودت، وجدانت و خدای خودت.
هر لحظه به ذهنت اذیت کردنش خطور کرد به اینا فکر کن …
@azsargozashteha💚
#درد_دل_اعضا ❤️
سلام. من چند ساله ازدواج کردم چون همسرم پلیسه شبا تنهام با بچه کوچیک. خلاصه یه خونه ویلایی کرایه کردیم، منم طبق معمول برق حیاطو روشن میذارم تا صبح. اون شب ساعت یک شب بود یکی در زد منم به شدت ترسیدم چون همسرم کلید داره گفتم کیه؟ یه خانم بود گفت خودمونیم.. منم چون نشناختم گفتم این وقت شب چی میخوای؟ گفت از اینجا رد شدیم یکی گفت خونه رو میفروشین اومدم داخلو ببینم..
منم با این حرفش تا ته قضیه رو رفتم فهمیدم چه خاکی تو سرم شده. گفتم شما رو نمیشناسم بیخود کردی، نصف شب مگه وقت خونه دیدنه برو گمشو.
یهو ساکت شد دیدم صداش اومد یواش به یکی دیگه گفت بریم درو وا نمیکنه..
بعد صدای پاشون اومد رفتن.
منم از رو کنجکاوی یا حماقت گفتم برم گوشه درو وا کنم ببینم کی بود بشناسمش حداقل.
خلاصه درو یواش باز کردم در حد اینکه کوچکترین صدایی ازم درنیومد. یواش سرمو بردم بیرون دیدم عه نرفتن هیچ تازه سه نفرن، دو تا زن با یه مرد از پشت تیربرق سریع اومدن سمتم منم انقد ترسیدم تا حد مرگ رفتم گفتم تمومه دیگه الان بلایی سر بچم میارن. یهو داد زدم چرا مزاحم شدین همسرم خواب بود بیدارش کردین بذار بگم بیاد جوابتونو بده ببینم میخواین چه غلطی بکنین. تا اینو گفتم به سرعت خدافظی کردنو دور شدن. فکر کنم خواست خدا بود که اون لحظه لال نشدم چیزی گفتم که بترسن. سریع رفتم تو درارو چفت کردم یهو افتادم گوشه اتاق، بچه رو تو بغل گرفتم. گوشیو برداشتم به همسرم زنگ بزنم که از شانس بدم شارژ نداشتم. تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که زنگ زدم ۱۱۰ گفتم همسرم همکارتونه همچین مشکلی برام پیش اومده بگید بیاد خونه. خلاصه به ده دیقه نرسید سریع خودشونو رسوندن، کل محوطه رو گشتن آب شدن رفتن تو زمین پیداشون نبود مزاحما. همسرم اومد خونه کلی زد تو سروصورتش گفت اگه سرتونو میبرید چی؟ چرا حماقت کردی درو وا کردی؟…
باور کنید انقد ترسیدم لال شدم. هیچی پاشدم از خواب دیدم دستام بی حس شده اصلا حرکت ندارن، منو بردن بیمارستان به خدا تا یک ماه فیزیوتراپی و دردسر تازه تونستم یه لیوان بگیرم دستم آب بخورم. انقد زندگیم جهنم شد که نمیتونستم حمام کنم همسرم منو حموم میداد. الان مدتی از اون شب میگذره همچنان میترسم. شبا همسرم نیست درو پیکرو قفل میکنم. از اون خونه رفتیم ولی تا شب میشه دنیام به آخر میرسه میگم الانه که از درو پنجره بیان تو.
نمیدونم چیکار کنم با این همه ترس و وحشت خسته شدم بخدا. در هر حال ممنونم که دردودلمو دیدین. امشبم یکی از اون شبای تنهاییم بود خواستم با کسی حرف زده باشم چون تو این شهرغریب نه دوستی دارم نه خانواده ای. مرسی از اینکه شما هستید
@azsargozashteha💚
4_452715601975052411.mp3
1.66M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۵۴🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_چهار نه به خاطر کارایی که کردی، اونا همش بمونه با عذاب وجدان خودت. فقط به خاطر عمری
#قسمت_هفتادو_پنج
این دختر هیچ گناهی نداره تو زندگیش...
آهی کشیدم و گفتم: من خودم هم حوصله ی انتقام و.. ندارم.
هر کس به اندازه ی کافی واسه کاراش مجازات شده حتی خود من به خاطر اعتماد بیش از حد و راه اومدن با زنم.
ولی دیگه به آرامش نیاز دارم و هیچی از این زندگی نمی خوام..
یوسف لحظه ی آخر گردنبند رو از جیبش بیرون کشید و گفت: مال حلال بیخ ریش صاحبشه.
این گردنبند از روزی که اومد خونه ی من، غم و بدبختی هم باهاش وارد شد. حلالم کن...
گردنبند رو گرفتم و از بیمارستان اومدم بیرون،
زنگ زدم به مادرم همه چیزو براش تعریف کردم، اصلا دوست نداشت این اتفاق بیفته.
دستمم شکسته بود نمی تونستم رانندگی کنم برگردم شهر با التماس بیارمشون.
به برادر و خواهرام زنگ زدم و ازشون خواستم تا بیان و مامان و بابا رو هم بیارن ولی هیچکدوم قبول نکردن.
به معنای واقعی کلمه تنها شده بودم. دلم خیلی شکسته بود ولی چاره ای نبود من باید خودم به تنهایی زندگیمو سر و سامون می دادم.
رفتم از همون جا یه دست لباس تمیز خریدم و با مشقت پوشیدم.
شقایق رو هم برده بودن خونه و ازش خبر داشتم.
بهش گفتم فکر کن هیچ کس رو ندارم که بیاد باهام خواستگاری و تنهای تنهام.
خودم قول میدم جای همه برات حضور داشته باشم.
شقایق بهم پیام داد که من هم مثل خودتم و هیچکسو ندارم.
قرار شد پدرش از محضر نوبت بگیره و بریم عقد کنیم. به همین سادگی.
من با دست شکسته و شقایق با رنگ و روی پریده و دست پانسمان شده.
بدون حضور مادرش و خانواده ی من. انقدر غمگین بود عقدمون که تمام مدت با بغض از آینه به هم زل زده بودیم.
همین که شقایق بله رو گفت گردنبند رو از جیبم بیرون کشیدم و گفتم: این باید جایی باشه که بهش تعلق داره.
دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت
@azsargozashteha💚
#درد_دل_اعضا ❤️
سلام. بعد از ازدواج شوهرم کلی بدهی بالا آورد به خاطر همین قصد بچه دار شدن نداشتیم. دو سال طول کشید تا بدهیمون رو صاف کنیم. تو این دو سال خانواده همسرم اصرار داشتن که ما بچه دار بشیم، در جواب میگفتم ما بچه نمیخوایم یا اینکه هنوز خودم بچم (اون زمان ۱۷ سالم بود) اما مادرشوهرم میگفت حتما خدا بهتون بچه نمیده وگرنه کیه که دلش بچه نخواد؟
بعد دوسال اقدام کردیم برای بارداری، بعد یک سال که باردار نشدیم آزمایش دادیم و متوجه شدیم همسرم واریکسول دارن و باید عمل بشن. بعد عمل ایشون فهمیدم خودم تنبلی تخمدان دارم و باید هر ماه کلی قرص و آمپول استفاده کنم به امید مادر شدنم. همیشه دعا میکردم اگه خدا صلاح میدونه بهم بچه بده. دو سال هر ماه کلی آمپول تزریق میکردم. اوایل هر شب میرفتم درمانگاه اما بعد یه مدت یاد گرفتم خودم تو خونه تزریق میکردم. فقط کسایی که نازایی دارن میتونن درکم کنن که چقدر سخته هر شب انجام تزریق. دور نافم و بازوهام بخاطر تزریق اکثرا کبود بود.
این بین مادرشوهرم هروقت منو میدید دستشو میگرفت بالا میگفت ان شالله پسرم بتونه بچشو ببینه. همیشه میگفت کسی که دیرتر بچه دار بشه بچش پسره. در جوابشون میگفتم من دختر دوست دارم. بعد چند وقت فهمیدم داره دنبال زن صیغه ای برای شوهرم میگرده. همون زمان باردار شدم که بخاطر استرس زیاد بچم سقط شد.
دکترم گفت باید حداقل ۶ ماه از سقط بگذره تا دوباره درمان رو شروع کنی. اون روزا کابوس زندگیم بود. درد از دست دادن بچم از یه طرف زخم زبون خانواده شوهر از طرف دیگه. دو سال بعد به لطف خدا دوباره باردار شدم. از همون لحظه که فهمیدیم باردارم مادرشوهرم گفت ان شالله که پسره اما همسرم میگفت سالم باشه جنسیت مهم نیست.
۱۶ هفته باردار بودم رفتم سونو تعیین جنسیت وقتی دکتر گفت بچه دختره دیدم شوهرم اخم کرد و رفت بیرون. از اون روز تا روز زایمانم همیشه با اخم بود. هیچ سونو یا ویزیت دکتری رو باهام نیومد و من تمام فکرم این بود که بعد زایمان باید چیکار کنم اگه شوهرم بچمونو نخواد.
روز زایمان همسرم باهام اومد، وقتی دخترم به دنیا اومد و گذاشتنش تو بغل شوهرم شروع کرد به گریه. از همون لحظه دخترمون شد همه ی زندگیش. بخاطر استرس زیاد بارداری دخترم مشکل شنوایی داشت که خداروشکر بعد ۶ ماهگیش خوب شد. تمام شب هایی که بخاطر گریه هاش بیدار بودم همسرمم بیدار بود.
مادرشوهرم وقتی نوه اش رو دید گفت ان شالله بعدی پسره.
شوهرم گفت مهم تربیت بچه هست نه جنسیت و سه ماه با مادرش قطع رابطه کرد.
ماجرای بارداریمو گفتم تا بدونیم مهم سلامتی بچه هست نه جنسیت، مهم اینه شما چجوری تربیتش کنی.
@azsargozashteha💚
توان گفتن آن راز جاودانی نیست
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست
پر از هراس و امیدم که هیچ حادثه ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست
زدست عشق به جز خیر بر نمی آید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست
درختها به من آموختند فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست
به روی آینه ی پر غبار من بنویس
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
#فاضل_نظری
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
#درد_دل
سلام ببخشید من دختری ۱۵ ساله هستم که قراره با پسر عمم تا چن ماه دیگه نامزد کنم من خیلی به شدت خجالتی هستم که خودم دلیلشو تو بچهگی میبی نم .
من الان با پسر عمم که در ی شهر دیگه هست تلفنی حرف میزنیم من واقعا نمیدونم چطور باید باهاش حرف بزنم زنگ میزنه خجالت میکشم حرف بزنم و از طرفیم حرفی ندارم بگم و اون عصبانی میشه.
تو فامیل ما هرچی بهم میگن و کمی ام توهین میکن به منو پسرعمم ولی من هیچی نمیگم.
ولی خودم خیلی حرص میخورم از ی جایم من خیلی خوش خنده و با همه راحت هستم بخاطر همین زیاد منو جدی نمبگیرن
من میترسم تو خانواده شوهرم هم اینطور باشه و نتوانم خوب توشون جا بیوفتم، واقعا نمیدونم چه رفتاری باس داشته باشم و همینطور نمیدونم با پسرعمم چه رفتاری کنم الان که محرم نیستیم و اون باهام راحته ولی من ن
اونم بدش میاد من واقعا نمیدونم چیکار کنم و اون ازم توقعه داره بهش راهنمایی درمورد شغلش و.... بدم ولی من ی دختر ۱۵ ساله چی باید بهش بگم من بلد نیستم باید چیکار کنم نمیدونم چه رفتاری بکنم ،
از یجایم تقریبا بهم خیلی بی احترامی میکنن فامیلمان مادر شوهرم خیلی زن خوبیه ولی اون یکی عمم همش بهم میگه خیلی لاغری راس میگه من خیلی لاغرم ولی شوهرم دوس داره و میترسم همش جلو اون بهم بگه لاغری از چشمش بیافتم
البته اون ادعا میکنه خیلی عاشقمه راستشو بخواین خیلی پسر خوبیه ولی چون توی شهر دیس من بهش اعتماد ندارم
خیلییی پسر خوبیه ها ولی من بخاطر دلایلی که یکیشم فیلمای ترکیه ای میبینم همشون خیانت میکنن منم ی جوری میشم
و همش میترسم نکنه بهم خیانت کنه ولی اصلا اهل این حرفا نیس ولی من دلم گواهی بد میده خیلییییی میترسم
لطفا بهم راهنمایی بدین که چطور باس رفتار کنم چطور این حس بدو از خودم دور کنم خیلی ممنون میشم من واقعا احتیاج دارم به راهنمایتون مممنون💚
ایدی ادمین جهت ارسال پاسخ و پرسش اعضا 👇👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_پنج این دختر هیچ گناهی نداره تو زندگیش... آهی کشیدم و گفتم: من خودم هم حوصله ی انتقا
#قسمت_هفتادو_شش
دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت ولی بهم قول بده، تا لحظه ای که زنده ای از خودت جداش نکنی. این باشه نشونه ی عشق من و تو
شقایق با خنده و گریه، گردنبند رو انداخت گردنش و دستمو گرفت.
حتی برای همدیگه حلقه نخریده بودیم.
از محضر که اومدیم بیرون رو بهش گفتم: گچ دستم باز بشه یه عقد و عروسی مفصل برات میگیرم کیف کنی..
خندید و گفت: ما دو تا که کسی رو نداریم بیان عروسیمون!.. بیخیال گفتم: نیان! انقدر آدم گرسنه تو شهر هست که یه شب مهمون من و تو باشن.
ببینم رانندگی بلدی؟ وسایلاتو جمع کن بریم. خیلی کار داریم..
یوسف پشت سرمون ایستاده بود و داشت گریه می کرد.
شقایق رفت جلو و با ناراحتی گفت: بابا تو چرا گریه می کنی؟
تو خوبی رو در حق من تموم کردی. قول میدم یجوری خوشبخت بشم که هیچوقت پشیمون نشی..
با چشمای مستاصل بهم نگاه کرد. از نگاهش التماس رو خوندم که می خواست مراقب دخترش باشم…
همراه هم رفتیم خونه شون و من تو ماشین موندم تا شقایق وسایلشو جمع کنه و بیاد.
یکی دو ساعتی طول کشید. عجیب تر اینکه نگین اصلا خونه نیومد تا با دخترش خداحافظی کنه.
شقایق میون گریه با پدر و برادرش خداحافظی کرد و واسه همیشه از اون خونه کوچ کرد.
وقتی برگشتیم شهرمون یک ماه تمام با هم دنبال کارای لازم واسه شروع زندگی بودیم.
من دستم تو گچ بود و شقایق هم مشغول درس خوندن و انجام تمام کارها.
حسابی خسته می شدیم ولی ذوق داشتیم. یکی از خواهرام بالاخره اومد کمکمون، یه خونه گرفتم و در عرض یه ماه تمام وسایل موردنیاز رو خریدم.
هر چی که شقایق روش انگشت میذاشت بدون حرف می گرفتم تا دلش شاد بشه.
خونمون رو با سلیقه ی خودش چید و بعد از اینکه گچ دستمو باز کردیم، تصمیم گرفتیم مراسم عروسی بگیریم.
خواهرم گفت که پدر و مادرم اصلا حاضر نیستن بیان تو جشن.
@azsargozashteha💚
#تلنگر
#حتما_بخوانید ✅
🔴نعل اسب نماد خوش شانسی؟!!!
✍استادرائفی پور:
یه سوال
مگه امام حسین (ع) در گودال به شهادت نرسیدن،پس باید محل دفن حضرت هم همون گودال باشه.اونایی که رفتن کربلا میدونن بین محل گودال و ضریح مطهرفاصله هست.چرا؟
تو کربلا یه عده اومدن گفتند نه،براین پیکر باید اسب تاخته شه.
این "باید"رو کی تعیین کرده بود؟(نقش یهود در حادثه کربلا)
تو گودال نمیشد اسب تاخت.پیکر مطهر رو از گودال بیرون کشیدند بردند یه محل صاف و هموار و ده اسب که بهشون نعل زده بودندبراین پیکر تاختند...
واین چهل نعل اسب به عنوان تبرک از پای اسبهاجدا میشه.
بعدها که در دوره قاعونی بغدادمیشه مرکز یهودیان، نواده های همین اشقیا این نعل اسبها رو با افتخار درخونه هاشون میزدند که ما از هموناییم
اینا بعدها کوچ کردند به شبه جزیره ایبری در اسپانیا و همین سنت رو هم باخودشون بردندو نعل اسب رو کردند نمادخوش شانسی...
حالا یه عده از مردم خودمونم نا اگاهانه نعل اسب رو به عنوان نماد خوش شانسی استفاده میکنن!!!
ایت الله جوادی آملی:
تبرک جستن به نعل اسب از موهومات بعد از حادثه کربلاست.به این جهت که این اسبها نعوذ بالله بر آدمهای خارج از دین تاختند پس با ارزش میباشدانچه برخی فرق اسلامی دهه اول ماه محرم را جشن میگیرند و متاسفانه فرهنگ ناشایست نعل اسب به میان مردم ما هم رواج یافته.
ابو ریحان بیرونی:
ستم هایی که بر حسین بن علی کردنددر هیچ ملتی با بدترین افراد نکردند.
او را با شمشیر ونیزه و سنگ باران از پای در اوردند سپس اسب بر بدنش تاختند...
بعضی از این اسبها به مصر رسید.بعضی مردم این نعل اسبها را کندند و برای تبرک بر در خانه های خود نصب کردندواین عمل در میان مردم مصر سنتی شد که بعد از ان هر کسی بالای در خانه خود نعل اسب نصب میکرد...
در تاریخ آمده : یزید (علیه لعنه) در عصر عاشورا بعد از به شهادت رساندن امام حسین (ع)و یارانش دستور داد اسب ها ( که نعل تازه شده بودند) را بر بدن شهدای کربلا تازاندند .
یزیدیان این روز را روز برکت و پیروزی نام نهادند که در زیارت عاشورا هم به آن اشاره می شود (...یوم تبرکت بهی بن امیه و ....)و برای افتخار بر این پیروزی (قتل خاندان مطهر پیامبر )و رواج تفکر شیطانی خودنعل اسبهای خود را کندند و در سراسر شهر ها و کشورها گرداندند...شهر به شهر و کشور به کشور به نشانه ی پیروزی .
در شامات در عراق در قسطنطنیه در روم در ایران و در سراسر جهان مدرن 1400 سال قبل...
و این شد سبب آنکه در سرتاسر جهان از 1400 سال پیش تاکنون نعل اسب را نشانه ی برکت و شانس و پیروزی می دانند
👈 پخش این پیام ....
👈 شلیک یک فشنگ است ...
👈 به سوی جبهه دشمن در فضای مجازی.
@azsargozashteha💚
4_452715601975052424.mp3
1.36M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۵۵🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ #درد_دل سلام ببخشید من دختری ۱۵ ساله هستم که قراره با پسر عمم تا چن ماه دیگه نامزد
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام در مورد دوست مون که خجالتی هستند باید بگم که ایشون اعتماد به نفس شون خیلی پائینه و بعدها در زندگی هم دچار مشکل میشن بهتره برای شروع توی خونه با اطرافیان خودش تمرین کنه و در مورد مسائل مختلف نظر بده و یا با دوستان و همسالان خودش و سعی کنه تمرین کنه در موارد جدی با خنده حرف نزنه حتی میتونه تو آیینه با خودش تمرین کنه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام بنظر من این دختر خانم 15 ساله باید بجای دیدن سریالهای دور از واقعیت اول توکل بخدا کنه واز او کمک بخوادو یک مشاور مطمئن و خوب وبا تجربه پیدا کنه وبا راهنمایی ایشون اول خودش رو بشناسه و اعتماد بنفسش رو بالا ببره تا بتواند ان شاءالله زندگیش رو با نامزدش بسازه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام بر همه در مورد دختر خانمی که ۱۵ سالشه به نطرم یک خورده زوده برای ازدواج اگه هم می خواد ازدواج کنه یک مشاور مذهبی خوب بره توکل به خدا کنه با احترام وادب حرفشو بزنه اگه ازش سوالی پسر عمش می کنه اگه جوابی نداره اون لحظه خوب بهش بگه فکر می کنم بعد جوابشو می دم بهترین چیز مطالعه تا سطح اگاهیت بیشتر بشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام دستتون درد نکنه بخاطر اینکه اجازه میدین همه دردهاشونو بگن وپیشنهاد بخوان از بقیه دوستان منم میخوام درمورد مشکل خانم ۱۵ ساله که می خوان با پسر عمشون عقد کنن به نظر من شما سنتون کمه واسه همون نمیتونین تصمیم بگرین یا پیشنهاد شغل همسرتونو بدین باید بتونین از انجام کارهای خودتون بر بیاین بعد عقد کنین اگه پسر عمتون هم خیلی دوست داره باید صبر کنه شما هم یکم بزرگتر شید بعدا ازدواج کنید
ممنون یه نظر بود
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
منم خودم توی سن سال تو هستم خیلیییی خیلی فیلم ترکی میبینم و دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم تو اولین کاری که میتونی بکنی این فیلم ترکی نگاه کردن رو حذف کن چونکه فقط و فقط روی شخصیت ات تاثیر میزاره و کم کم مثله خودشون میشی
و اینکه عمه ات بهت میگه لاغری عزیزم اینکه غصه خوردن نداره تو میتونی توی یک ماه با رژیم غذایی بهرترین استایل رو داشته باشی البته کاملا رژیم ات گیاهی و بدون عوارض هستش من خودم رژیم گرفتم که الان به حد نرمال رسیدم وگرنه خیلی لاغر بودم رفتی بهداشت بهشون بگو بهت رژیم بدن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
به نظر من نباید اینقدر خجالتی باشی ....
اگه کسی بهت توهین کرد خیلی راحت جوابشو بده تا بفهمه و دیگه بهت توهین نکنه...
واینکه بهتره هر وقت پسر عمت بهت زنگ زد جوابشو بده .....
چون ممکنه این حس خجالتی بودن آینده تو تباه کنه .....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
دوستان عزیز به دلیل محدودیت پست گذاری در کانال،باقی ارسالیهای دوستان به پی وی شخص سوال کننده ارسال میشود 🙏❤️
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_شش دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت ولی بهم قول بده، تا لحظه ای که زنده ای از خودت جدا
#قسمت_هفتادو_هفت
چندبار نگین برام پیغام تهدید فرستاد ولی به شقایق نگفتم.
همه ی کارای عروسیمونو انجام دادیم و چند روز قبلش رفتیم
همه ی بچه هایی که سر چهارراه کار می کردن رو واسه عروسیمون دعوت کردیم.
حتی گفتیم هر کس رو که می شناسن با خودشون بیارن که حسابی خوش می گذره.
شقایق با لباس عروس انقدر خواستنی شده بود که نمی تونستم ازش چشم بگیرم.
وقتی سوار ماشین شد از آرایش سنگینش گله کرد و گفت: من که گفتم عروسی نگیریم ببین چقد تو عذابم؟!..
خندیدم و گفتم: تنبل خانم تحمل کن نگاه کن دوستات همه با ماشین پشت سرمونن.
مگه می شد برات عروسی نگیرم همه ی دخترای دنیا اولین آرزوی زندگیشون پوشیدن لباس عروسه..
شقایق با عشق بهم نگاه کرد و گفت: فرزاد همیشه همینقد خوب بمون..
به طرف تالار راه افتادم. جلوی در تالار پسرخاله ی شقایق ایستاده بود و یجورایی دعوا راه انداخته بود.
شقایق با ترس گفت: این اینجا چیکار میکنه؟ وای فرزاد بدبخت شدیم..
با خونسردی از ماشین پیاده شدم و تاکید کردم تا شقایق پیاده نشه.
رفتم جلو از دور پسره رو صدا زدم که کارکنای تالارو اسیر کرده بود.
برگشت و گفت: به به آقا داماد؟ منتظرت بودم عروست کو؟
با عصبانیت به طرفش حمله بردم.
خیلی نسبت بهم ریزه بود یقشو گرفتم با پوزخند گفتم: جوجه الان واسه چی اومدی اینجا؟ مثلا میخوای شلوغ کنی؟
اون دفعه نتونستم چیزی بهت بگم چون دستم شکسته بود. میخوای همینجا لهت کنم؟..
کلی تهدید کرد و چند تاهم مشت آبدار زدم تو دهنش.
از دستم فرار کرد و تهدید کنان رفت...
@azsargozashteha💚