eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
169.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_ششم خندیدم و گفتم باشه چرا عصبانی میشی.. اصلا تو پسر ، خوبه؟ ایستاد و براق نگاهم کرد و گفت ا
به طرف اتاق میرفتم که آفت گفت گرسنتونه یه لقمه نون و پنیر بیارم براتون .. اشاره کردم به اتاق مهمونخونه و گفتم اینا برای شام میمونند .. آفت گفت نه .. میرن .. اگر موندنی بودند خانم بهم میگفت .. به سمت اتاق رفتم و گفتم میرم بخوابم اگر صدام کردی بیدار نشدم بزار بخوابم .. آفت نگران گفت بی شام ؟ +ناهار زیاد خوردم .. از خستگی زیاد خیلی زود خوابم برد و صبح با صدای مادر بیدار شدم .. نگران و مهربون بالای سرم نشسته بود.. تا چشمهای بازم رو دید گفت پاشو پسرم .. ناشتایی آماده است.. اینقدر خسته بودی که صبر نکردی بیام و ببینمت.. توی رختخواب نشستم و گفتم آره .. زیاد راه رفته بودم .. مادر دستش روی شونه ام گذاشت و گفت خوش گذشت ؟ کجا رفتید؟ همه چی رو برای مادر تعریف کردم حتی دیدن صنم و دعوام با منوچهر رو .. با صدای آفت مادر بلند شد و گفت بلند شو بقیه ی حرفها بمونه کنار سفره... اون روز ظهر برای کاری از حجره خارج شدم، به هوا نگاه کردم کمی ابری بود یاد صنم افتادم .. اگر باران بباره تک و تنها چه کار میکنه ؟ اگر دوباره گیر یه آدم ناجور بیوفته چی؟؟ به خودم نهیب زدم بسه یوسف .. تا حالا چیکار کرده و چطور گذرونده .. بیخیال.. کارم رو انجام دادم و موقع برگشت به حجره نفهمیدم چرا به سمت خونه ی صنم رفتم .. همونجا که دیروز ازش جدا شده بودم ایستادم .. خبری ازش نبود .. چند دقیقه ای همونجا موندم کم کم تصمیم گرفتم که برگردم دوباره نگاهی به خونشون انداختم صنم از در بیرون اومد و با یه بیل رفت داخل طویله... یه کم بعد فرغونی پر از فضولات حیوانی رو به بیرون آورد .. کاملا مشخص بود که فرغون رو به سختی حمل میکنه.. از ماشین پیاده شدم و به سمتش رفتم .. دوباره وارد طویله شده بود .. کنار در رسیدم و برای اینکه نترسه از بیرون صداش کردم .. بیل به دست بیرون اومد و با دیدنم گفت تو اینجا چی کار میکنی؟ به بیل اشاره کردم و گفتم غیر از تو کسی تو این خونه نیست ؟ هر چی کار سخته که تو انجام میدی.. چونش رو به بیل تکیه داد و گفت این همه راه اومدی اینو ازم بپرسی ؟ دیروز که بهت گفتم اونا خرجم رو میدن و منم واسشون کار میکنم .. دوباره به داخل طویله رفت و مشغول کار شد.. به در تکیه داده بودم و نگاهش میکردم .. نمیدونم چی شد که یهو بهش گفتم زنم میشی؟ صنم پوزخندی زد و گفت ببین پسر خوشتیپه ، برو خودت رو مسخره کن .. به بیل اشاره کرد و گفت درد بیل از چوب دستی بیشتره هااا یه قدم به جلو برداشتم و گفتم به روح بابام جدی میگم بیا از اینجا بریم و زنم شو .. صنم نگاه مظلومی بهم انداخت و گفت ببین پسر من به همین زندگیم راضیم تو هم بزار برو .. من بازیچه ی تو نیستم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام میخواستم حرف های منو هم بزارید تو گروهتون من بابام از تاریخ ۹۹/۸/۲۰سکته مغزه کر
❤️ سلام عزیزم. در جواب عزیزی که پدرشون سکته مغزی کردن من شنیدم همون اولش زالو بندازن جواب میده شما یه تحقیق در طب سنتی بکن ببین الان زالو درمانی برای ایشون جواب میده یا نه. انشاالله زود خوب بشن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برای اون کسیکه گفته پدرم سکته مغزی کرده، توی طب اهل بیت با قطره ی روغن بنفشه کنجدی حتی بیماری که توی کما رفته رو درمان کردن، برید پیش یه طبیب طب اهل بیت حتما بهتر میشن خیلی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب دوستی پدرشون سکته کرده پدر منم در تاریخ۱۵/۷/۹۹سکته مغزی کرد طرغ چپش فلج شد ولی پدر من دیالیزی بود و متاسفانع فوت شد😞😞😔😔با روغن زیتون همیشه براش ماساژ بدین و ورزشش بدین حتما روزی ۳بار بعداز ماساژ با روغن ورزشش بدین ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب خانمی که گفتن پدرشون سکته کردوسمت چپ کارنمیکنه برای پدرمنم دقیقا همین اتفاق افتاد بافیزیوتراپی وحمام آب ولرم وماساژباروغن زیتون مخصوصا کف پا خداروشکرسلامتیشوبه دست آورد ...درضمن دکترحاتمی شیراز کارش حرف نداره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزم در رابطه با خانومی که گفتن پدرشون دچار سکته مغزی شدن خواستم بگم برادر بزرگ من هم دچار سکته مغزی شدن و ما برا درمانش خیلی تلاش کردیم که خداروشکر نتیجه داد اول اینکه حتما حتما حتما براشون از دکتر طب سنتی بخواین زالو بندازه که عالی دوم ما خوزستانیم توی شهر اهواز خیابون نادری خیابان مسلم جنوبی یا کلیسا سابق جنب دبیرستان هدف کلینیک فیزیوتراپی کیمیا اقای دکتر رضا سعیدیان با تجهیزات ارتوپدی جدید و پیشرفته باعث شد بخشی از مغز برادرم که از بین رفته بود برگرده تلفنش رو از سایت بگیرید ایشون نعجزه میکنه ما به برادرم اصلا امیدوار نبودیم اما خداروشکر درمان شدن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد اون آقایی که سکته مغزی کردن خواستم بگم چند روز پیش پدرم حالش خراب شده بود و نمی تونستم راه برن و همه چیز وچن تا می‌دیدم بعد کلی اسیری تو بیمارستان وسی تی دارم ازش و فلان گفتن مرخصین ما چیزی پیدا نکردیم بعد اینکه آوردیم خونه دکتر طب اسلامی آوردیم بالا سرشون گفتن که خونشان خیلی غلیظ شده و کلیه شون داره پس میزنه چون پدرم پیوند کلیه هستن بالاخره با زالو درمانی و یه سری دم نوش داش پدر ما بعد دو سه روز سر پا شدن هر چند هنوز یه کم ضعف داره ولی خدا رو شکر خودش کارای خودشو انجام میده شما هم با یه دکتر طب اسلامیمشورت کنین ان شاالله که نتیجه میگیرین ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درباره دوستی که گفتن پدرش سکته کرده و نمیتونه خوب حرکت کنه اولا ناامید نباش،خدا بزرگه همه رو می بینه،انشاالله پدر شما هم شفا پیدا میکنه مادرشوهر خواهرم،همینجوری بود،فیزیوتراپ ميبردنش،اما خواهرم دائم تو خونه تشويقش میکرد تا دستو پاشو حرکت بده شما به پدرتون کمک کنید که هر ساعت تمرین کنن مثلا به اندازه پنج سانت از زمین بلند کنه،بزاره زمین،شما هم باید کمک کنید،پاشو نگه دارید تابه مرور دردش کم بشه وبتونه بیشتر حرکت کنه،یا انگشتاشو،جمع کنه باز کنه،ولی روحیه هم بهش بدین بخندونيدش،شاد باشه انشاءالله زودتر سلامتيش برگرده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
من خلق شدم تا كـه پريشانِ تو باشم ديـوانـه و سرگشته و حيرانِ تـو باشم گفتم: تـو جهانی، که بدانی کـه بمانی آغوش گشودم كـه جهانبانِ تـو باشم حبسِ ابـد و ضربه ی شلاق و شكنجه خوب است اگر گوشهٔ زندانِ تـو باشم درخواب تورا خواندم وجانۍکه شنیدم در خواب ببينـم كه مگر جانِ تـو باشم دور است كنارِ تـو نشستن كه مرا بس گلـدانِ گُلی گـوشه ی ایوانِ تـو باشم پيغمبرِ من معجزه ات عشق و غزل بود می خواهم از امروز مسلمانِ تـو باشم ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام،، میخواستم از دوستان داخل گروه خواهش کنم منو راهنمایی کنن،، من بیست سالمه و یک سالو نیمه ازدواج کردم،، شوهرم خیلی خیلی مرد خوبیه طوری که بعضی موقع ها فکر میکنم من لیاقتشو ندارم،، مشکل من اینه که حدودا چند ماهه هر دو سه روز با شوهرم بحثم میشه و بعدش به شدت عذاب وجدان میگیرمو حالم بد میشه،،من زمانیکه جدیم نمیتونم تحمل کنم طرف مقابلم بخنده یا شوخی کنه ودقیقا زمان هایی که من ناراحتم شوهرم میخنده و سربه سرم میذاره و من خیلی عصبانی میشم و بعد تو عصبانیت حرفایی رو میزنم که شوهرم بعدش عصبانی میشه و هر دو تا با هم قهر میکنیم در ضمن من خیلی ادم زود رنجی ام،، من بارها بهش گفتم که دوست ندارم زمانی که من عصبانیم بخنده ولی شوهرم میگه وقتی خودش ناراحت و عصبی نمیتونه خندشو کنترل کنه و نمیتونه این اخلاق خودشو عوض کنه و همین موضوع باعث شده هر دو سه روز دعوامون بشه من واقعا شوهرمو دوست دارم و میدونم که اونم خیلی دوستم داره ولی واقعا نمیدونم باید چیکار کنم شوهرم مهربونو و خوش اخلاق و دست و دلبازه و خیلی دوستم داره و بهم احترام میذاره من خیلی دوسش دارم و نمیدونم باید چیکار کنم خواهش میکنم راهنماییم کنین ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 لطفا راهنمایی کنید🙏🏻🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
سلام من به زور و اصرار بابام تو سن کم ازدواج کردم ،همسرم ده سال ازم بزرگتر بود .موهاش جا به جا ریخته بود و با اینکه سنی نداشت چون از بچگی زحمت کشیده بود قیافش مثل مردای چهل ساله شده بود.منم به خاطر این چیزا ازش بدم میومد .کم کم از سر بچگی و حماقت با یه پسری اشنا شدم بدجوری عاشق و شیفته اش بودم کارم شده بود شبانه روز براش نامه های عاشقانه نوشتن.اونم جوابمو میداد ،ولی یه مدت که گذشت خواسته های عجیب غریبش شروع شد ،من از خدا و از شوهرم میترسیدم هر روزم شده بود گریه و التماس ولی اون بدتر اذیتم میکرد.یه شب پسره گفت یا فردا هر چی میگم گوش میکنی یا میام زنگ خونتو میزنم به شوهرت همه چیو میگم...نمیدونم تو قلبم چی احساس کردم گفتم خدایا خودمو سپردم دست خودت نجاتم بده ،اخرش یه شب اومد در خونه زنگ درو زد پاکتی که توش نامه ها و عکسم بود انداخت توی حیاط و فرار کرد.شوهرم رفت بیرون و پاکت به دست برگشت، اول عکسمو دراورد بعد یکی یکی نامه ها رو خوند و بدون یک کلمه حرف رفت بیرون میتونستم تو این فاصله در برم ولی نشستم سرجام و فقط از خدا کمک خواستم ،دو سه ساعت بعد دیدم با لگد دارن میکوبن به در....👇👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام،، میخواستم از دوستان داخل گروه خواهش کنم منو راهنمایی کنن،، من بیست سالمه و یک س
❤️ سلام راجع به آن خانمی که میگه شوهرش وسط دعوا شوخی می‌کنه این یه هنره که خیلی افراد کمی دارن همین شوخی ها باید باعث شه شما هم بخندین و ناراحتیتون کم شه نه بیشتر . شوهر منم بعضی وقتا شوخی می‌کنه وسط دعوا که کاش همیشه میکرد تا قهر بی معنی میشد برامون. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در رابطه باخانومی که وقتی همسرشون عصبی باشه میخنده! بعض ها هستند که در چنین مواقعی خندشون میگیره و دست خودشون نیست. شما یک کم باید سیاست داشته باشید در چنین مواقعی باید ان محل را ترک کنید برید حیاط یا مثلا آشپزخانه و... کنترل خشم را یاد بگیرید قانون ده ثانیه را به کار بگیرید. چه لزومی داره وقتی اخلاق شوهرتون میدونید بازم به بحث ادامه میدید تا دعوابشه و قهر کنید. وقتی ارام شدید و همسرتون ارام شد در زمان مناسب که هردوتاتون سرحال و ارامید و بنشینید و خیلی نرم و با آرامش تمام مسایلتون را بگید و حل کنید.گره ای که بادست باز میشه را که با دهان باز نمیکنند. اینطوری کم کم بینتون سردی ایجاد میشه و مطمئن باشید شوهرتون ازتون دور میشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزم بهتر بعضی وقتها رفتار های ناپسند یا رفتارهای که به زندگیمون اسیب میرنه ترک کنید به هر حال هر انسانی از دعوا و جدل در خانه خسته میشه و ممکن شوهرشما هم خسته بشه وخدای نکرده کار به جدایی بکشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ خب عزیزم همینطور به اخلاقات ادامه بده تا شوهر مهربون و خوش اخلاقتو ب آدم بداخلاق ونامهربون تبدیل کنی مگه بیکاری ک هر دوسه روز عصبانی میشی بحث میکنی دو روز دیگ ک شوهرت از این بحث کردنات ازت سرد شد اون موقع پشیمون میشی خوشحال باش ک تو موقع عصبانیت شوخه، مشکلات اعضا رو خوندی که چقدبعضی از همسراشون بد دهنن حتی موقع عصبانیت به کتک کاری منجر میشه ، قدرشوهر خوش اخلاقتو بدون به خودت بیا لطفا ...دلم میسوزه که با ندونستن زندگیت به مسیر اشتباه میره وقتی اون میخنده توهم سعی کن بخندی چرا سعی داری یه آدم شاد عصبی رفتار کنه اون با خندیدنش میخواد تورو شاد کنه عزیزم میخواد حرف ادامه پیدا نکنه از تجربیاتمه چیزایی ک بهت میگم امیدوارم تاثیرگذار باشه وبهتره این روند و ادامه ندی🌹 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب اون خانمی که بیست سال داشتن و زود رنج بودن و موقع عصبانیت شوهرشون سر به سرشون میذاشت و ایشون عصبانی می شدن می خواستم بگم منم دختر خیلی زود رنجی بودم و الان هشت ماهه عقدیم و منم خدا رو شکر واقعا شوهرم خیلی خوبه و دوستم داره اما ما چون از هم دوریم، من مواقعی که اگه پیام می دادم و جواب نمی داد به خاطر اینکه سرش خیلی شلوغه، حسابی کفری می شدم خیلی تند صحبت می کردم که پشیمون می شدم بعدش در حالی که معذرت خواهی می کرد و سعی می کرد از دلم در بیاره. من چون خیلی دلتنگیش برام سخته میدونستم با قهر کردن هم خودم طاقت نمیارم هم شوهرم و اینجوری آرامشی که داریم، الکی به هم میریزه و از طرفی هم چون دوست دارم بهترین زندگی رو داشته باشم، خیلی رو خودم کار کردم که از دستش ناراحت نشم و بهش گیر ندم یعنی حتی بار ها و بار ها گریه هم کردم ولی باید خودمو مقاوم می کردم چون می گفتم دیگه این روزای جوونیمون بر نمی گرده. بعد از اینکه تونستم رو خودم مسلط بشم، اومدم همه ی درددلامو گفتم بهش و حسابی خالی شدم و شوهرمم سعی کرد مراعاتمو بیشتر کنه. از اون به بعد هم به جای اینکه مثل بچه ها قهر کنم، هر بار که از کاریش ناراحت می شدم، منطقی و با زبون خوش می گفتم بهش به طوری که بعد عصبانیتم از گفته ام پشیمون نمی شدم. درسته که ما زنا دوست داریم موقع عصبانیت با قهر کردن عصبانیت رو نشون بدیم یا داد یا غر بزنیم اما اگر واقع بین باشیم می بینیم که هیچ کدوم از این کارا به بهتر شدن زندگیمون کمکی نمی کنه و باید رو رفتار منطقی داشتن کار کنیم. واقعا چند ماه رو خودم کار کردم تا به این حد از تسلط برسم و واقعا خیلی برام سخت بود ولی ارزششو داشت😊 عزیز دلم دقیقا بهتره موقع عصبانیتت به این فکر کنی که شاید روزی بیاد که شما کنار هم نباشین و این لحظه هایی که باهم دارین حتی همین خنده ها ی عشقت موقع عصبانیتت ممکنه روزی نباشه. بهتره در همون حین به این فکر کنی که مثلا اگه قهر کنی، ممکنه یک ثانیه بعد یه اتفاقی بیفته که حسرت رو دلت بمونه که همین لحظات دوری و قهر رو می تونستی کنارش باشی. و همینطور به این فکر کن که این سر به سر گذاشتن از رو ی دوست داشتنه و نه برای عصبانی تر کردنت و به همه ی خوبیاش فکر کن. موقعی که داغی یه لحظه با خودت بیا که چه ارزشی داره این عصبانیت و قهر و رنجیدن جفتتون،تا آروم بشی. میتونی برا ی اینکه رو خودت و قهر کردنت کار کنی، هر موقع عصبانی میشی، تا چند دیقه برو جایی که جلو چشمت نباشه و بیشتر عصبانی نشی و تو اون خلوت به همه ی اینایی که گفتم فکر کن و خودتو آروم کن. بعد هم با رو ی خوش بیا بیرون😍. جوری که انگار چند ساله ندیدیش، برو بغلش و یه کلمه ی محبت آمیز
بگو بهش. اونوقت دیگه نمی خنده و سعی می کنه آرومت کنه😊 شایدم بگه چی شد یهو😂 ولی بگو قربون اون خنده هات😘 درسته سختته ولی به مرور عادت می کنی😊 پیشنهاد می کنم رو خودت کار کن که مدارا کنی چون اینجوری هم روحت بزرگ تر میشه و به خدا نزدیک تر هم زندگیت شیرین میشه😍😍😍 خیلیا هستن که زندگی من و شما آرزوشونه پس واقعا قدر زندگی و شوهرت رو بدون و سعی کن بیشتر منطقی باشی و هر کاری برای آرامش زندگیت(شوهرت) انجام بده. اگه دوست نداری برنجه پس کاری که باعث رنجشش میشه انجام نده😊 پیشنهاد می کنم کتاب"راز هایی درمورد مردان که هر زنی باید بداند" از(باربارا دی آنجلیس)،"راز هایی درمورد عشق" از(بار بارا دی آنجلیس) ترجمه ی هادی ابراهیمی،"هفت رمز ازدواج ها ی موفق"از(دکتر جان گاتمن_نان سیلور)ترجمه ی وحید ایمن رو هم بخونید😊
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتم به طرف اتاق میرفتم که آفت گفت گرسنتونه یه لقمه نون و پنیر بیارم براتون .. اشاره کردم به
دوباره قدمی به سمتش برداشتم و مثل خودش گفتم اینقدر پسر پسر نکن .. من اسم دارم .. آقا یوسف .. همه میدونند یوسف با کسی شوخی نداره و سر به سر کسی نمیزاره .. اونم یه دختر بچه.. صنم انگار کم کم باور میکرد که حرفم جدیه.. ادامه دادم سجل داری ؟ با سردرگمی گفت سجل؟؟ +آره .. سجل داری یا نه؟ سرش رو به طرفین تکون داد و گفت نه .. بیل رو از دستش گرفتم و پرت کردم یه گوشه و گفتم با من بیا .. همین امروز عقد میکنیم .. صنم گفت آخه عموم .. داداشم .. +اونا اگه غیرت داشتند تو رو مجبور به همچین کارهایی نمیکردند .. میای یا نه؟ ولی با این حال برای خوشحالی صنم رفتم و از عموش اجازه گرفتم اونم انگار از خدا خاسته گفت اره یه پولی بده اجازشم دست شما با عصبانیت یه مشت اسکناس گذاشتم کف دستش اونم گفت خوشبخت شین و درو بست صنم چند لحظه مکث کرد و گفت برم لباسهام رو بردارم .. آستینش رو گرفتم و گفتم نمیخواد خونه ی ما لباس هست چشمهاش رو گرد کرد و گفت زن داری؟ خنده ام گرفت و گفت نه .. ولی مادر دارم از لباسهای اون بهت میدم .. صنم زودتر از من سوار اتومبیلم شد .. هوا تاریک شده بود که به محلمون رسیدیم .. در خونه ی روحانی محله رو زدم و وقتی مطئن شدم خونه است با صنم وارد خونشون شدیم و ازش خواستم که نکاح بخونه.. روحانی نگاهی گذرا به صنم کرد و گفت سجل دارید؟ شاهد دارید؟ دست کردم تو کتم و سجلم رو درآوردم و گفتم من دارم .. شاهد هم اگر کسی تو خونتون هست بگید بیاد .. خود شما هم میتونید .. روحانی دستی به ریشش زد و پسر و دامادش رو صدا زد .. در عرض چند دقیقه عقد بینمون جاری شد و صنم شد زن قانونی و عقدی من .. صنم مثل بچه ها خوشحال بود همین که تو ماشین نشست گفت یعنی الان من زنت شدم ؟ سرم رو تکون دادم و گفتم آره .. یه لحظه چشمهاش غمگین شد و گفت دیگه داداشمو نمیبینم ؟ دستم رو گذاشتم روی دستش و گفتم میدونی کجاست؟ سرش رو تکون داد و گفت دقیق نه ولی گفته کجا کار میکنه .. با اطمینان نگاهش کردم و گفتم باشه خودم میبرم که ببینیش.. ماشین رو نگه داشتم و گفتم پیاده شو رسیدیم .. سلطانعلی در رو باز کرد و با دیدن دست صنم تو دستم جمله اش رو نتونست کامل کنه .. مادر توی ایوون نشسته بود سرش رو خم کرد تا منو ببینه .. با دیدن صنم ، از جا پرید و با تعجب گفت یوسف این کیه؟ نگاهی به صنم که دورتا دور خونه رو با تعجب نگاه میکرد انداختم و گفتم زنمه ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام خواستم به اون خانم بازنشسته فرهنگی بافرهنگ تبریک بگم بخاطر شعور وشخصیتشون واز پدرشوهر ومادرشوهر خودم بگم که واقعا آدمو خون به دل میکنن گاهی اوقات کارایی میکنن آدم میگه خدایا ایناچطور زنده موندن تاحالا بااینکه پدر67ومادر64سالشه ولی گاهی اوقات لباسی که میپوشن هم باید تو تنشون مرتب کنی من اصلا ناراحت نمیشم وحتی شده بحای شوهرم کاراشونو انجام میدم( مادرشوهر خاله ام هست وزمین تا آسمون با مادرم فرق داره جوری که همه میگن اصلا بشون نمیاد خواهر باشن)دوتاشهر واستان زندگی میکنیم مریض که میشن شوهرمن باید پاشه بره بیارشون شهر ما ببرتشون دکتر بعد وقتی میان زنگ میزنه همه بچه هاشو دعوت میکنه وکلی زحمت برای من وبچه هام بهمراه داره درصورتی که پدرومادر خودم اصلا اینجوری نیستن نمیخوام تعریف کنم ازشون ولی خداشاهده مادرم نزدیک سه ساله سکته مغزی کرده یه سمت بدنش فلج شد تواین سه سال با فیزیوتراپی وهمت بلند خودش الان راحت کاراشو میکنه با اینکه هنوز گاهی اوقات درد شدید میاد سراغش نشده یه بار به بچه ای گله وشکایت کنه وتنها هستن بچه ها همه ازدواج کردن خداشاهده تاحالا که سی وچند سال عمردارم ندیدم یه بار بابام به بچه ای بگه این کارو برام بکن مریض میشه دفترچه شو برمیداره خودش میره دکتر کسی نمیفهمه مگه خودمون پرس وجو کنیم هرچی اینا اینجوری ان پدرومادر شوهرم برعکسن با اینکه شوهرمن پسر دومی هست ولی تمام کارا ومسئولیتاشون رودوش شوهرمه وگاهی اوقات واقعا خسته میشه ازکاراشون مریض که میشن بشدت ناز میکنن اصلا تحمل نمیکنن دارو اثرکنه شروع میکنه داد وفریاد واه وناله یا اینکه قند وفشار وچربی دارن اول اینکه اصلا پرهیز غذایی ندارن هرچیزی که هوس کنن میخورن بعد که بشون میگی نخور برات بده میگه میمیرم به جهنم😳(میگم نمیمیری ،مریض میشی باعث دردسر میشی وخودت دردورنج بیماری باید تحمل کنی یاخدایی نکرده فلج میشی) ونمیگن سنی ازمون گذشته برامون بده ودوم اینکه داروهاشون تموم میشه دیگه نمیگیرن یانمیگن که براشون بگیریم میذارن تا بیماریشون عود میکنه کلی دردسر وزحمت براآدم درست میکنن یک ماه زندگی واعصابمونو مختل میکنن وجالب اینجاست پسر کوچیکه وپسر بزرگه انگار تو سختیاومشکلات پسرا اینا نیستن باتمام این دردسراشون ولی نشده تاحالا خودم یاشوهرم ذره ای ناراحت بشیم شاید زیر فشار کارومشکلشون یه کم ناراحت بشیم ولی بعدش به کل فراموشمون میشه ومیگیم طرف حسابمون خداست و برای رضای خدا اینکارا رو میکنیم ولی چقدر خوبه که پدرومادرا خودشون درکشون رو بالا ببرن وفرهنگشونو مثه این مادر عزیز وبافرهنگمون بالاببرن انشالله ماهم یاد بگیریم واگه عمری بود وپیری به چشم دیدیم بچه هامونو اذیت نکنیم 🤲 ببخشید سرتونو درد اوردم تنتون سالم دلتون شاد😊🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام خسته نباشید. من 32سالمه و15 ساله ازدواج کردم... ثمره ازدواجمم4فرزندهست که خداروبابت این دسته گلهاشاکرم😘 خداروشکرهیچ مشکلی تواین چندسال باشوهرجان نداریم... فقط تنهامشکلم که میتونم بگم والان هم سعی کردم دستکم بگیرمش این هست که شوهرم گمان بدبه اطرافیان مخصوصأخانواده من داره... این روبگم که ازمحل زندگی من تاخانواده ام4ساعت بیشترراه نیست امابه دلیل بدگمانی من سالی یکبارپیش میادکه بریم... تماس تلفنی هم دورازچشم شوهرم باخانوادم دارم... البته به جزمادرم که خداروشکرمسئله ای نیست... میگفتم... مثلابرادرم پاهاش رودازکنه شوهرم میگه حتمأیه دلیلی داشته که درازکرده... یامثلابه طرزنشستن شوهرخواهرم حساسیت نشون میده... این آخریه بادربست اومدیم شهرمون که آقام میگفت اینهانقششون بوده این راننده ماروبرسونه. و.... ایشون هرازگاهی باخودش حرف میزنه وبدوبیراه میگه.. خلاصه سرتون رودردنیارم خیلی بدگمانه..تااین مرحله هم پیش رفته که میگه کفشامون رونذاریم جلوی درتایه موقع سم توش نریزن...یامثلامیگه آدرس خونه روبه کسی ندیم و.. خیلی دوست دارم منم راهنمایی کنیدتابتونم به شوهرجونم کمک کنم ازاین حالت دربیاد.... ممنون🌹 ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 لطفا راهنمایی کنید🙏🏻🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۴۷🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052591.mp3
1.43M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۴۷🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام خسته نباشید. من 32سالمه و15 ساله ازدواج کردم... ثمره ازدواجمم4فرزندهست که خدار
❤️ باسلام درجواب اون خانم عزیزی که میگفتن شوهرشون بدگمان هستن به نظرم پیش یه مشاورببریدشون یااگه نمیرن خودتون برید آخه اینجوری که خیلی سخته ماشاالله معلومه خیلی خانم صبوری هستید😍 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برای اون خانمی که شوهرشون بدبین هستن میخواستم بگم حتما همسرشونو پیش یک متخصص طب اسلامی شهرشون ببرن احتمالا همسرشون سودا وبلغم بالا دارن وبا اصلاح مزاج خوب میشن با توکل به خدا🤲🤲🤲 الهی غم از دل همه شیعیان امیرالمؤمنین بره صلواتی ختم بفرمایید اللهم صل علی محمد و آل محمد 💐💐💐 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت همه دوستای خوبم خواستم به اون خانمی که شوهرشون بد گمانی دارن بگم که شوهرشون وسواس فکری دارن وباید حتما به روانپزشک مراجعه کنن اگر مداوا نکنن روز به روز بدتر میشن من هم همسرم همین مشکل رو داره ومتاسفانه حاضر نیست بره دکتر وزندگی هممون رو جهنم کرده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام د مورد خانمی که تو عصبانیت جدیه و همسرش شوخه اولا خدا رو شکر که شما می دونی مشکل از خودته و این یعنی نصف راه حل بعضیا هستن اصلا نمی پذیرند خودشون مقصر هستن حالا که شما می دونی ایراد از خودته عزیز بجای اینکه توقع تغییر رفتار از ایشون داشته باشی سعی کن روی خودت کار کنی موقع عصبانیت نفس عمیق بکش سعی کن برای چند دقیقه سکوت کنی صلوات بفرست و اگر شوخی کرد تو هم بخند مطمنا بهترین کارو ایشون می کنه و می خواد جو جدی دعوا رو با شوخی و خنده تمام کنه یکبار بعد اینکه آروم شدی مرور کن با خودت اگر منم بخندم چه اتفاقی میافته هیچی همه چی خیلی راحت تمام میشه منم دقیقا مثل شوهرتون هستم نمی تونم تو دعوا جدی باشم ولی شکر خدا همین باعث میشه طرف مقابلم حالا هر کی باشه کوتاه بیاد پس این یه حسنه گلم نباید مشکلات رو خیلی جدی گرفت ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام اون خانمی که گفته بودن شوهرشون توناراحتیشون میخنده میخوام بهشون بگم شما هنوز سنی نداری روی خودت کار کن سخت نیست اینکه شوهرت میخنده خودتم همراهش بخند تا دلخوریتون زود تموم بشه عزیزم قدر این اخلاق شوهرتو بدون اصلا اینبار شما خنده را شروع کن ببین کار سختی نیس بعد میبینی چقدر خودتو اذیت کردی .خوش باش که هر که راز داند .داند که خوشی خوشی کشاند ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد خانمی که پدرشون سکته کردن می تونن ببرن پیش دکتر آقا رفیعی مطبش میدان امام حسین تهران هست از اینترنت می تونن شماره تلفن و آدرس بگیرن ایشون هم پزشک هستن و دکترای طب سنتی دارن مطبشون شلوغ میشه قبلش وقت بگیرن امیدوارم هر چه زودتر پدرشون خوب بشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام پس چرا میگی مشکل ندارم!!! ولی زندگیت را بخاطر این مسائل بهم نزن سکوت در اینجور مواقع که داششم اینکار راکرده شوهرم ال شد یا شوهر خواهرم اینکار را کرد و شوهرم بل شد را ولش کن ،بالاخره اونها میان و میرن ولی مهم مامان و بابا ست که می بینیشون وتازه اونها می تونن خونت بیان ،😍 ولی راه چاره: باور کن همسرت بیماره ونیاز به روانشناس وروانپز شک داره اگر اهمال کنی روز بروز بدتر میشه، خانم به این جوانی با ۴ فرزند نازنین و شوهری که دوستش داری ،بجنب خودت برای تغیرش اقدام نکن، از هر راهی که مطمئنی که می تونی پیش یک دکتر ببریش غافل نشو،باور کن خوب میشه،من مطمئنم. تازه اگه بتونی خودت پیش یک مشاور بروی وازش راهنمایی بگیری که چطور اونو راضی به رفتن پیش روان شناس یا پزشک بکنی که نور علی نوره ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هشتم دوباره قدمی به سمتش برداشتم و مثل خودش گفتم اینقدر پسر پسر نکن .. من اسم دارم .. آقا یو
مادر از جا پرید و گفت چی؟ آفت محکم زد روی صورتش و گفت ای خاک عالم به سرم .. یه قدم به سمت مادر برداشتم و گفتم اسمش صنمه .. همون که بهت گفتم دیدمش.. خوشم اومده... مادر دستش رو به دیوار تکیه داد و گفت .. گفتی دختر زبر و زرنگی بود و خوشت اومد نگفتی که عاشقش شدی و میخواهی بگیریش .. دست صنم رو به طرف آفت گرفتم و گفتم آب گرم کن کمک کن خودش رو بشوره .. تمام لباسهاش رو بریز دور .. آفت چشم آقا گفت ولی از کنار چشمم دیدم که صورتش رو جمع کرد و آستین صنم رو گرفت .. مادر همونجا ولو شد روی زمین و گفت یوسف .. یوسف این چه کاری بود که کردی .. وقتی نمیشناسی خانواده اش کیه؟ چطور آدمیه؟ دستهام رو کنار حوض وسط حیاط شستم و گفتم مگه بابای خدابیامرزم اومد دهات شما و عاشقت شد ، صبر کرد تا همه کست رو بشناسه .. دستت رو گرفت و آورد کرد خانوم خونه اش... مادر دوست نداشت در مورد گذشته اش کسی چیزی بدونه و همیشه میگفت که بچه ی شهر بوده .. تا حرفم به اینجا رسید مثل فنر از جا بلند شد و اومد به طرفم و با صدای آروم گفت لابد نشستی سیر تا پیاز رو واسه این دختره که دو روزه دیدیش تعریف کردی؟ سرم رو به طرفین تکون دادم و گفتم نه .. ولی شاید بعدها خواستم بهش تعریف کنم .. مادر خیلی زود متوجه شد که باید با من و دلم راه بیاد .. نشست کنارم و گفت آخه من میخواستم برات عروسی بگیرم ، ساز و آواز راه بندازم .. با لبخند گفتم همه اش رو انجام میدیم .. همین آخر هفته .. مادر گفت آخه .. وقتی آوردی خونت دیگه چه عروسی؟ دستش رو گرفتم و گفتم از امشب صنم پیشت امانت تا آخر هفته که عروسی بگیریم .. مادر چینی به دماغش انداخت و گفت یعنی این دختره پیش من بخوابه؟ خندیدم و گفتم میخواهی پیش من بخوابه و عروسی بی عروسی... مادر گفت نه .. خیالت راحت .. از همین الان به فکر تدارک عروسی باش... آفت تا وسط حیاط اومد و پرسید آقا از لباسهای خودم بدم این دختره بپوشه؟ اخم غلیظی کردم و گفتم از لباسهای مادر ببر واسه خانوم کوچیک .. آفت فهمید ناراحت شدم لبش رو گزید و به طرف اتاق مادر رفت .. مادر هم بلند شد و گفت برم خودم بهش بدم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام خدا قوت هموطنای عزیز ممنون که دلسوزانه دوستانو راهنمایی میکنید . من غسل اویس قرنی انجام دادم وعالی جواب گرفتم. واینکه دنیا دار امتحانه وگذرا را قبول دارم ولی بعضی وقتا کم میارم باید آدم گاهی زندگیش خوب باشه تاحالش خوب بشه من ۲۰ ساله ازدواج کردم وتهرانم خانوادم نیستن دو تا بچه دارم کنار همه چی موقع بیرون رفتن ویا مسافرت شوهرم خیلی همراهیمون نمیکنه همش میگه خودتون برید با دوتا بچه وبدون وسیله این دوسال بخاطر مشکلات وگرفتاریهامون خیییلی حالم بد بود ولی دریغ از یه مسافرت نصف روزه .البته به زادگاهم میرفتیم به خانوادمون سر بزنیم ولی گشت وگذار اصلا موافق نیس.نمیدونم چکار کنم بدون منت وبا رغبت یه مسافرت زیارتی یا سیاحتی ما رو ببره. شاید بگید تو کرونا با این گرفتاریا شما هم مشکل نمیدونی چیه ولی دخترم این چند وقت بخاطر استرس مدام دلدرد شده دوبار دم اتاق عمل هم رفتیم ولی برگشت. خود همسرم دوهفته تو خونه کرونا داشت قرنطینه بود وما پرستاریش کردیم. خودم وبچها حالمون خوش نیس ولازم داریم از این آپارتمانا بزنیم بیرون ولی بفکر نیس. نمیدونموچطور راضیش کنم از صب میره سر کار تاشب نه کاری به کار ماداره نه هیچی یه چیزیم میگم با داد وبیداد دعوا راه میندازه وقهر چن روزه و... اگر کسی راه حلی داره پیشنهاد بده لطفا . عاقبت بخیر وسالم باشید. ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ لطفا دوستمونو راهنمایی کنید🌹🙏🏻 ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام من پارسال عقد کردم، همسرم خیلی مرد خوبیه و به شدت عاشق همدیگه هستیم، خیلی هوامو داره، یه عمر از خدا چنین همسری خواستم خداروشکر که بهم داد. ما ان شاء الله قصد داریم عروسی کنیم. من یه عروسی ساده دوست دارم، یه عروسی اسلامی یه عروسی مثل عروسی حضرت زهرا سلام الله اما مادرم قبول نمیکنه و میگه حتما باید یه عروسی بگیرین و اقوام رو کامل دعوت کنید خیلی باهاش صحبت کردم ولی از حرفش کوتاه نمیاد، همش دچار چشم و هم چشمی شده میگه مگه فلانی نبود فلان عروسی گرفت مگه فلان خرج رو ندادن، شوهر توهم باید بده وظیفشه. واقعا ناراحت میشم از این حرفا انگار خوشحالی و رضایت مردم، مهم تر از خوشحالی دخترشه، من دوست دارم عروسیم ساده و زهرایی باشه و خرج عروسی هم یه جایی پس انداز کنیم نمیدونم واقعا چیکار کنم از درون ریختم بهم، به هیچ کسی هم نمیتونم بگم و دردودل کنم حتی شوهرم، چرا واقعا یه مادر باید فکر کنه خوشبختی دخترش توی خرج عروسی و طلا و اینا هست.... اسمم ریحانه ست دوست دارم یه گل بهشتی بمونم ... لطفا راهنماییم کنید، و بگین چیکار کنم، ما میتونیم با اون پول کارای دیگه ای کنیم به جای اینکه بقیه بیان یه شام بخورن و برن و هزار تا حرف پشت سر مراسم عروسی و اینا بزنن.. کاش این چشم و هم چشمی ها نبود و میزاشتن دوتا جوون خودشون برای زندگیشون تصمیم بگیرن. یاحق ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
دوستت دارم و دیوانۂ چشمان توام مثل یک ڪلبۂ ویران شده ویران توام دوستت دارم و از گفتۂ خود خوشحالم گفته‌ام عاشقم و واله و حیران توام دوستت دارم و عاشق به دو ابروے توام مثل جسمے تویے و من به مثل جان توام دوستت دارم و رسواے جهانم ز رخت تو شهنشاهے و من حاجب و دربان توام دوستت دارم و مهرت به دلم جا ڪرده تو چو ابرے و خودم بارش باران توام ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_نهم مادر از جا پرید و گفت چی؟ آفت محکم زد روی صورتش و گفت ای خاک عالم به سرم .. یه قدم به سم
پیرهن مخمل سبز رنگی با جلیقه کوتاه بته جقه ای قرمز و قهوه ای ، همراه با روسری چهارگوش سفید رنگی به تن صنم کرده بودند .. با این که شب بود کاملا معلوم بود که چقدر تغییر کرده برخلاف تصورم صنم اصلا معذب نبود.. همین که اومد دستی به لباسهاش کشید و با خنده ی بلند گفت چقدر شبیه خاله خان باجیها شدم شبیه پیرزنا. اخمهای مامان رفت تو هم و گفت ببخشید منتظرت نبودیم برات لباس تدارک ببینیم سرفه ی مصلحتی کردم و گفتم فردا میرید یه سری رخت و لباس میخرید . سفره ی شام که پهن شد صنم با اشتها غذا خورد و مادر با افسوس نگاهش میکرد، میدونستم که کم کم صنم با آداب خیلی چیزها آشنا میشه بعد شام مادر بلندشد و کنار صنم ایستاد و گفت پاشو دختر جون بریم بخوابیم که از فردا کلی کار داریم .. صنم با تعجب به من نگاه کرد و گفت باید با مامانت بخوابم ؟ مگه زنا با شوهراشون نمیخوابن؟ آفت هین کوتاهی کشید، مادر از جلیقه ی صنم گرفت و گفت فقط این چیزا رو یاد گرفتی؟ تا آخر هفته پیش من میخوابی.. صنم و مادر به اتاق رفتن و برخلاف همیشه مادر چراغ گرد سوز رو خاموش نکرد و تا صبح روشن موند یک جورایی حس آرامش داشتم، از اینکه صنم تو اتاق بغلی در آرامش خوابیده و قرار نیست فردا از صبح اسید دشت و بیابون بشه خوشحال بودم . صبح که بیدار شدم صنم کنار سفره نشسته بود .. روبه روش نشستم .. رنگ صورتش سرخ و سفید بود و تازه فهمیدم خیلی خوشگلتر از اون چیزیه که فکرش رو میکردم تمام اون هفته در پی تدارک جشن عروسی بودم و مادر با صنم دنبال خرید بودند.. هرازگاهی مادر بهش میتوپید ولی صنم به قدری دختر شیرینی بود که حس میکردم مادر هم کم کم از صنم خوشش اومده وقتی به اسد گفتم که صنم رو عقد کردم تا نیم ساعت زل زده بود بهم و حرفی نمیزد تا جاییکه کم کم نگرانش شدم آبی که ته لیوان روی میز بود رو به طرفش پرت کردم و گفتم چته نمیری؟ اسد چند بار پلک زد و با تعجب گفت به خدا میدونستم دیوانه ای و همیشه منتظر بودم یه جا این دیوانگیت رو نشون بدی برای روز پنج شنبه حجره رو به اسد سپردم تا خودم به باقی کارهای عروسی برسم مادر صدام کرد و گفت خونه نمون قراره بیان صورت صنم رو بند بندازن گفتم اتفاقا کار دارم یه دقیقه با صنم حرف بزنم رفتم به اتاق مهمونخونه رفتم که صنم جلوی آینه داشت خودش رو برانداز میکرد با دیدن من برای اولین بار خجالت کشید چون روسری سرش نبود. موهاش رو بافته بود .. چقدر بی تابش بودم و دلم میخواست این یه روز هم بگذره. چنگی به روسری زد و انداخت روی سرش. لبخندم رو پنهون کنم و سیبیلم رو به دندون گرفتم و پرسیدم داداشت کجا کار میکنه؟ با خوشحالی گفت کافه ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام خداقوت لطفا پیام منم بذارید کانالتون شاید مشکلم حل بشه😔 نزدیک سه ساله ازدواج کردم سال اول با خانواده همسرم بودم شوهرم اصلا بهم توجه نمیکرد جواب حرفمو نمیداد،پیش داداشاش میخوابید،چون سر سفره غذا نمیخورن غذاشو با برادراش تو اتاق دیگه میخورد یا مثلا چیزی نیاز داشتم نمیخرید و... به عموهاش و پدرش گفتم باهاش حرف بزنن فهمیدم خانواده اش به این وضع راضی هستن و حتی بعضی جاها رو متوجه شدم که اونا مقصرن که اذیتم میکنه عموهاش هم انقدر باهاش حرف زدن که دیگه خسته شدن و خودشونو کنار کشیدن خلاصه در یک کلام من یک سال شوهر نداشتم گفتم شاید پدر و مادرش نباشن خوب بشه با قهر و کلی مشکلات خونه عموش مستقل شدیم چون تو روستاییم و یه تیکه از زمین خونه پدرش رو باید بسازه و پول نداشت گفتن چند ماه اونجا باشیم تا خونه بسازه بعد از یکسال و خورده ای هنوز پی هم نزده تو این مدت من بچه دار شدم بازم شوهر ندیدم شوهر من راننده پایه یکه الانم روی ماشین پدرش کار میکنه بعد یه هفته از سر کار میومد مستقیم میرفت خونه پدرش لباساش اونجا،حمامش،خوراکش یعنی میخواست بار بزنه میگفت شام درست نکن من شام نیستم بعد میفهمیدم رفته اونجا شام خورده بعد رفته بار بزنه (با اینکه من وقتی اون هست در حد توانم کلی سفره رو رنگی میکنم )اصلا نمیدونم چطور بگم واقعا من از شوهر هیچی ندیدم باز به خاطر یه سری مشکلات چند روزه خونه اجاره کردیم باز همین وضعه میگم حالا خونه داریم چرا میری اونجا حموم میکنی؟میگه آب نیست (یکم مشکل آب داریم و آب ضعیفه ولی خب منم دارم با همین اب کارامو میکنم)خلاصه تغییری نکرده تو این چند روز از سرکار میاد خونه باباش میره ... پیش دوستاش میره ساعت ۲ شب میاد میگه رابطه تا هم دهن باز میکنم میگه چرا همه حرفاتو جمع میکنی این موقع میگی میگم خوب تو که همش نیستی من کی بگم؟میگه بعد از اینکه تموم شد بعدش میگه خوابم میاد فردا کار دارم میخوام بخوابم انقدر حرص میخورم که نگو فرداش هر موقع بیدار شد ناهار آماده میکنم غذاشو خورد میره تا دو شب نه تفریحی نه زیارتی نه احترامی نه میتونم چیزی بخوام سه ساله وضع من اینه هر چی سیاست به خرج میدم هر ترفندی تو این کانالا و از تجربه ها میخونم انجام میدم تاثیری نداره الان بهم میگن اینکه اینجور ازت فراریه حتما دوست نداره وقتی بهش میگم میگه اینطور نیست کی این حرفا رو بهت میگه هر چند خودمم به این نتیجه رسیدم اما نمیخوام باور کنم چون هیچکدوم از ویژگی های همسری که زنشو دوست داره و تو کانالا میخونم نداره یعنی الان داغ به دلم مونده چیزی بخوام انجام بده یا ده دقیقه بشینیم حرف بزنیم یا جواب حرفمو با زبون بده به جای اشاره انگار زبون نداره نمیدونم چیکار کنم لطفا لطفا دعام کنید میگن دعای غریبه برای غریبه بیشتر اثر میکنه دعا کنید تغییر کنه من دوستش دارم بهش عادت کردم نمیتونم جدا بشم الانم یه دختر ۵ماهه دارم بزرگتراخودشونو کنار کشیدن میگن خسته شدیم منم خسته شدم هیچی از کارش و درآمدش نمیدونم حتی نمیدونم کجا بار زده کی میاد وقتی میپرسم جواب نمیده میگه معلوم نیست پیام میدم زنگ میزنم جواب نمیده هر چی هم تو این زمان محدود میتونم باهاش حرف میزنم با نرمی با تهدید اصلا انگار نه انگار لطفا راهنماییم کنید چطور تغییرش بدم دعایی سوره ای که مجرب باشه میخوام تنها راهکاریه که خیلی دنبالش نرفتم😔 لطفا به نیت حل شدن مشکلم یه صلوات بفرستید. ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ #پرسش سلام من پارسال عقد کردم، همسرم خیلی مرد خوبیه و به شدت عاشق همدیگه هستیم،
❤️ سلام به اون خانوم که عقد بودن و میخاستن عروسی نگیرن بگید که اصل عروسی گرفتن و غذا دادن تو اسلام بهش سفارش شده و خود حضرت زهرا سلام الله علیها مراسم عروسی گرفتند، لذا شما که دغدغه دینی دارید حتما ی مراسم بگیرید و ولیمه بدید اما از تجملات و اسراف و گناه دوری کنید ی مراسم ساده و صمیمانه بگیرید نگران پولشم نباشید غیر از صله رحمی که اتفاق میافته و خیلی برکت برا زندگیتون میاره هرکی میاد دست خالی که نمیاد.. خلاصه پول هدایا خرج عروسی و حتی بیشترش رو در میاره. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزم داخل این کرونا کی جشن میگیره حالا اگه جشنی هم باشه خاله عمه دایی و عمو همینهاباشن البته کرونا رو جدی بگیرید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در نورد خانمی که نمیخوان عروسی بگیرن واقعا کار خوبی میکنین فقط یه مراسم کوچولو بگیرین در حد خانواده های خودتون لباس بپوشید ارایشگاه برید آتلیه برید چون از عروسی فقط عکساش میمونه و یه عمر حسرت به دل نمیمونید ولی سالن و شام و.. حدف کنید پولشو بزارید برای خونه و وسایلش باور کنید تو زندگی چندسال جلو می افتید الانم که کرونا هست و بهانه اش جوره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ درمورد ریحانه خانم نماز حضرت ام البنين که دورکعته مثل نماز صبحه روبخونید صدقه هم بدید بعد به مادرتون بگید انشالله که قبول می کنند چون این نماز معروفه برای راضی کردن کسی. ..برای هرچیزی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علیکم.وقتتون بخیر. دوست عزیزی که میخوان عروسی خداپسندانه و ساده بگیرن واقعیتش خیلی برام عجیبه.تو این کرونایی که تازه داره شیب مرگ و میر میآد پایین مادرتون میخوان عروسی آنچنانی بگیرن.خود منم از لحاظ اعتقادی مثل شما هستم ولی باور کنید تو این دوران کرونا هرکس تو فامیل ما عقد کرد با اینکه از نظر اعتقادی مثل ماها نبودن ولی اوناهم مجبور شدن مختصر عقد بگیرن و فامیل فقط تو شبکه های اجتماعی عکسشونو دیدن.اصلا اگه کسی عقد آنچنانی میگرفت کسی نمیرفت.چطور مادرتون میخوان عروسی آنچنانی بگیرن؟میتونید بگید اگه کسی تو عروسی بیاد و کرونا بگیره یه عمر عروسی ما تلخ میشه.یه ولیمه عروسی در حد دو خونواده که مستحب هم رعایت شده باشه به نظر من کافیه.انشاالله یه توسل به حضرت زهرا داشته باشید خانوم حلش میکنند به فضل خدا.انشاالله مبارکه.آرزوی خوشبختی و نسل صالح براتون دارم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ با سلام.درمورداون خانمی که گفته بودن همسرشان بیرون نمیبرشون باید بگم منم ۱۹سال ازدواج کردم۵سال اول زندگی بامادرشوهزم زندگی میکردم به ندرت هم که جایی می رفتیم اونم باخانوادش.جداازمشکلات دیگه وقتی بهش می گفتم بیاخودمون بریم بیرون میگفت تنها خوش نمیگذره و ناراحت میشد منم هیچ وقت اصرارنکردم چون دوست نداشتم خودموکوچیک کنم.بعضی وقت خودم بچه هامومیبردم پارک ومنتشونمیکشیدم.اماخداروشکرباخواندن سوره مزمل که مربوط به محبت بین زن وشوهره وایه۳۵سوره نور که مربوط به سربراه شدن اعضای خونوادست الان همسرم زمین تااسمون تغییر کرده و التماس میکنه که هرچی با بچه هابریم بیرون و هرچی میگه۲نفری بریم دور بزنیم و همه این آرامش الانم رواز ائمه ودعاهایی که میخونم میدونم وبه همتون سفارش میکنم حتمابخونین چون حتمااثراتش روتوزندگیتون خواهیددید. همیشه خوشبخت باشید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ چه حرفیه عزیزم این دوسال همه باید رعایت میکردن و بیرون نمیرفتن هرکس مسافرت رفته بی فکری کرده و سنگینی کار رو روی پلیس و کادر درمان و مسئولین شهری انداخته والا ما خودمون رامسر خونه شخصی داریم این دوسال نرفتیم گفتیم بی فرهنگی هست که بریم مسافرت توی کورونا منم دوتا دختر دارم هیچ جا نرفتیم فقط خونه مادرم اونم گاهی فقط دم در رفتیم مادرم رو دیدیم و برگشتیم با اینکه نزدیکمون هست باغ دعوت شدیم نرفتیم مهمونی و دور همی نرفتیم به خاطر کورونا برای بچه هام چند مدل بازی فکری گرفتم هر دوماه یکبار کلی کتاب گرفتم فیلم دانلود کردم باهاشون بازی کردم توی بالکن زیر انداز انداختم باهاشون نشستم خوراکی خوردم شاهنامه رو خوندم و معنی کردم جدول گرفتم سه تایی حل کردیم باهم کیک و شیرینی درست کردیم الان همه استرس و ناراحتی اعصاب و احساس خفگی دارن ولی شرایط زندگی توی این دوسال این طوری شده توی کل دنیا باید توی هر شرایطی بر طبق اون برنامه ریزی کرد عزیزم به همسرتون فشار نیارید اجازه بدید این بحران کورونا تموم بشه شادی های کوچیک برای خودتون فراهم کنید یه سری برنامه های دیگه بزارید انصاف نیست که همه چیز رو بندازیم گردن دیگران یا دولت ما خودمون هم مسئول هستیم توی شرایط خاص
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۴۸🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052592.mp3
1.37M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۴۸🌹 @azsargozashteha💚
❤️ سلام من میخوام اخلاق خوب خانمم رو بگم که واقعا باعث شد زندگیمون جمع بشه ما ۱۶ ساله ازدواج کردیم ، توی جوونی خیلی کله شق و ولخرج بودم ولی خانمم با سیاست منو تشویق کرد به پول جمع کردن و منم خرج و مخارج رو سپردم دستش خدارو شکر الان یه سه طبقه ساختم یه واحد زدم به نامش اگه اجازه بده دستشم میبوسم البته خیلی اذیتش کردما ولی الان واقعا قدرشو میدونم خواستم به خانم های این دوره بگم سعی کنن با رفتارشون همسرشونو شرمنده خودشون بکنن مثل خانم خودم که واقعا شرمندش هستم دست خدا به همراهتون یاعلی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ #پرسش سلام خداقوت لطفا پیام منم بذارید کانالتون شاید مشکلم حل بشه😔 نزدیک سه ساله
❤️ سلام در رابطه با اون خانمی که گفتن ۳ساله انگار بی شوهرن خوب من یه نوجوونم و تجربه زیاد ندارم ولی یجا خوندم که اگه هرشب نماز شب بخونی و یکی از دعاهات جا باز کردن تو دل همسرت باشه خیلی کمک میکنه خوب نماز شب خیلی فضیلت ها داره اما بنظر من که موقره در این باره فعلا ۴۰ شب بخونین بنظرم هم برای خودتون بسیاار بسیاار خوب و بابرکت هم شاید باعث شه که تو رابطه تون کمک کنه😊🤲🏻 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در پاسخ به دوست عزیزی که سه سال هست ازدواج کردن و همسرشون بی تفاوت هست....عزیزم هر روز ۱۰۰۱ بار ذکر (یاودود) بگین معجزه میکنه من خودم دیدم چند نفر که پای طلاق بودن و با این ذکر مهر همسرشون به اونها بیشتر شده و سر زندگی برگشتن فقط با اعتقاد کامل بگو حتما به لطف خدا جواب میگیری التماس دعا ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 👈 هر کس 🍃 آیت الکرسی 🍃را هفت روز هنگام طلوع صبح قبل از آن که با کسی حرف بزند رو به قبله 11 مرتبه بخواند و در بین دو عین 🔻(یشفع و عنده ) 🔻محبت شخص و مطلوب را قصد و نیت نماید البته آن شخص دوست او گردد و مجرب است به شرط آن که آن مطلب حلال باشد .🌸 👈 هم براي کسی است که قهر کرده باشد و هم براي شروع دوستی . سلام این پیام مربوط به اون خانومی که گفتن همسرشون همش خونه ی مادرشه و بهش توجهی نداره انشالله که مفید واقع بشه🤲 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ برای خانمی که دعا خواستن برا جلب محبت همسرشون راهکار اول برای اینکه کسی را به مهر و محبت خود متمایل نمائیم بگونه ای که دوری ما را تحمل ننماید و ما را عمیقا دوست بدارد آیات کریمه ذیل را بخوانیم و به طعام یا آب بدمیم و سپس به او بخورانیم یا بنوشانیم. در آن عجایبهاست بخشی از ایه 30 و آیه 31 سوره نمل بسم الله الرحمن الرحیم أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ بخشی از آیه 10 سوره قصص لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ راهکار دوم *دعای مجرب برای اینکه کسی را عاشق و مبتلای خود کنی* اگر خواهی کسی را عاشق خود گردانی بیاور هفت حبه نبات و بر هر یک ، یک بار این دعا را بخواند بعد برداشته به خورد هر کس از آن نبات بدهد محبت پیدا شود و بی قرار گردد زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد خانمی که شوهرش بهش توجه نمیکنه عزیزم سوره مزمل را سه مرتبه روی یک پارچ شربت بخون وبدم بهش هم خودت بخور وهم به همسرت بده چند وقت پشت سر ,هم انجام بده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام امیداوارم ادمین گرامی اینو بگذارن تو گروه واینکه خواهر محترمی که گفتی همسرت همراهیت نمیکنه عزیزم من ماهی دوبار وقتی میبینم همسرم اخلاقش تند شده این کار را انجام میدم یکی دولیتر سرکه بر میدارم ویخورده کلیا میریزم توش درحد ۵ الی ۱۰ دقیقه ای می جوشانم ودم در خونه ام وچهار گوشه خونه ام میپاشم انرژی منفی از زندگیم میره اینم در روز چهار شنبه یا جمعه یا دوشنبه خیلی خوب میشه وهمه چیز خوبه شما هم همین کار را بکن چشم ونظر دونبال زندگیها هست حرف پشت سر همه هست ان شالا شما هم زندگی خوبی داشته باشی عزیزم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_دهم پیرهن مخمل سبز رنگی با جلیقه کوتاه بته جقه ای قرمز و قهوه ای ، همراه با روسری چهارگوش سفی
چنگی به روسری زد و انداخت روی سرش... لبخندم رو پنهون کردم و سیبیلم رو به دندون گرفتم .. پرسیدم داداشت کجا کار میکنه؟ بگو میخوام بگم واسه عروسی بیاد .. صنم خوشحال گفت کافه... چی بود اسمش ... آهان .. کافه گندم .. ابرویی بالا انداختم و گفتم داداشت کافه کار میکنه .. اونجا پره نجسی.. صنم دلخور گفت خب مجبوره .. کاری از دستش نمیاد که .. همینم به سختی پیدا کرده .. کمی سکوت کرد و گفت اصلا نجسی باشه مگه داداشم میخوره .. گوشه ی روسریش رو گرفت به بازی و نشست و زیر لب گفت بیچاره صمد ... نمیخواستم یه روز مونده به عروسی ناراحت بشه و با لبخند گفتم خب پس برم بگم با صمد کار دارم ؟ درست شنیدم صمد بود دیگه.. صنم با چشمهاش که از خوشحالی برق میزد نگاهم کرد و گفت آره .. آره .. بهش بگو حتما بیادها دلم میخواد فردا تنها کسم هم باشه .. چونه اش رو گرفتم و گفتم از فردا همه کست من میشم ها.. میدونی که؟؟ صنم با تمام صداقتش گفت خب آره .. ولی قبول کن تو رو چند روزه میشناسم ، داداشم رو از وقتی به دنیا اومدم .. چونه اش رو فشاری دادم و گفتم از همین اخلاقات خوشم اومد ، از زنهای دو رو و دروغگو بدم میاد .. با وارد شدن مادر از صنم فاصله گرفتم و گفتم الان میرم .. میرم ... مادر گفت بیا برو کبری بندانداز اومد... از خونه بیرون اومدم و راهی کافه گندم شدم .. تا حالا داخلش نرفته بودم ولی از جلوش چند باری رد شده بودم .. وقتی رسیدم خوشبختانه کافه و اطرافش خلوت بود .. دوست نداشتم کسی منو اونجا ببینه و فکرهای ناجور بکنه .. پسر جوونی زمین رو تی میکشید همونجا جلوی در ایستادم و پرسیدم صمد دارید اینجا؟ چشمهاش رو ریز کرد و گفت چیکارش داری؟ دستم رو تو جیبم فرو کردم و گفتم کارم خصوصیه ، باید به خودش بگم .. دو سه قدم نزدیکم شد و گفت خودمم ، فرمایش؟ به صورتش دقت کردم شبیه صنم بود .. تک سرفه ای کردم و گفتم من شوهر صنمم.. فردا هم عروسیمونه .. اومدم که دعوتت کنم تو هم بیای.. صمد با دهان باز سرتاپای من رو نگاهی انداخت و با تعجب گفت تو .. تو صنم رو .. یعنی کی ؟چجوری ؟ من همین بیست روز پیش صنم رو دیدم حرفی نزد .. ماجرا رو براش تعریف کردم و آدرس دادم تا فردا بیاد .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ با سلام.خواستم با گفتن داستان زندگیم هم دردلی کرده باشم وهم از تجربه هامودراختیارددوستان بزارم.من ۱۹سال ازدواج کردم والان۳۸سالمه وهمسرم۷سال از خودم بزرگترها...دوران عقدباهرمشقتی بودگذشت.۵سال اول زندگی روبامادرشوهرزنگی کردم که یک دخترطلاق گرفته داشت که۹سال ازمن بزرگتر بودوسرکارمیرفت وروزدوم خانه داریم اومدبالااخماشوتوهم کشیدگفت زن داداش ازهمین الان بگو که اگر نمیخوای بیای پایین دکترای مامانموبکنی من دیگه سرکارنرم‌.منم که خیلی ساده وبی ریابودم گفتم نه میام.بعدازاون هرروزکارم این بود که میرفتم پایین وکارای مادرشوهرومیکردم غذامیپختم تاخانم ظهربیادناهاربخوره.اونم اگرخوشش میومدوگرنه میومدبالاومیگفت توچی درست کردی باماناهارمیخورد.خلاصه بعداز۲ماه باردارشدم ولی وقتی۲ماهه بودم رفتم تاحیاط روبشورم سطل ترشی که کنارحیاط بودوبرداشتم جابجاکردم که همون باعث شدبچم سقط بشه.۱۰روز خونه مامانم بودم وقتی برگشتم دیدم همه اخماشون توهمه...بعداازهمسایه هاوجاریم فهمیدم که گفتن بچه نمیخواسته وازدستی بچشوسقط کرده...‌هیچی نه به اونا نه به شوهرم گفتم.بعداز۶ماه دوباره باردارشدم۲ماهونیم بودم که شبش یک مهمونی سمت اونارفتیم ووقتی برگشتم حالم بهم خوردوصبح دیدم کمردردارم.به مامانم زنگ زدم ومامانم اومدوخلاصه تاظهربچه هام توحموم سقط شدن که دوقلوهم بودن.مامانمم که ناراحت بودازروی سادگی گفت شایدچشم خوردی واینطوری شدی که مادرشوهرم شروع کردبه سروصداکردن که یعنی میگین چشمای فامیلای ماشوره وازین حرفا...حالامن ومامانم هم شرشرداریم اشک میریزیم.بعدم مامانم گفت پاشوبریم خونه ی ما...بعدم با چشم گریون اومدیم.بعداز۱۰روز که برگشتم بازم اخموتخم....بعدم این بار همه جاپرکرده بود چون بچه اولش روازدستی انداخته خدا باهاش این کاروکرده....اینم بگم من یک دخترمظلوم و کم حرف که نمیتونه ازحقش دفاع کنه وهمسرم یک مردی که فقط مطیع خانواده ومادرشه و هیچ اهمیتی به من نمیده طوری که درحدناهاروشام فقط میادبالاوبازمیره پایین....خلاصه وقتی رفتم به دکتر گفتم گفت بایدبری آزمایش که خداروشکرمن سالم بودم و گفت بایدهمسرت بیاد که بعدا اون معلوم شد که همسرم ضعیف بوده و باعث میشده که بچه هانمونن وبعدباامپولایی که زدبعداز۶ماه دوباره باردارشدم و دخترم به دنیااومدودهن همه بسته شدودیگه هیچ کدوم به رونیاوردن که چه حرفایی تاحالازده بودن و منم فقط به خداواگذارمیکردم. دخترم۱ساله بود که ازاونجارفتیم و۳کوچه با خونه مادر شوهرم فاصله که از سهم الارث برای همه بچه ها یه خونه خریدن برای ماهم خریدن۱ونیم سالی که اونجا بودیم زندگی ارومی داشتیم ولی وضع مالی خوبی از اول نداشتیم.چون شوهرم ازاین شاخه به اون شاخه میپریدواعتقادداشت شغل ازاددرامدش بهتره و هیچ وقتم به جایی نرسید.ولی یهویی داداشش که باماخونه شر یکی خریده بود گفت خونه روبفروشیم من سهممومیخوام.ماهم خونه روفروختیم و شوهرم رفت وسرخودیه خونه درب وداغون اجاره کرد بدون اینکه منوببره....مشکلات ماازاون خونه شروع شد.شوهرمن یه ادم ذهن بین که زود تحت تاثیراطرافیانش قرارمیگرفت ازطریق پسرهمکارقدیمیش که پولداربودو۱۰سالازخودش کوچیکتررفت توبازارخریدوفروش تراکتور...‌کم کم تلفنای مشکوک به خونمون شروع شد هیچ کس حرف نمیزدولی روح و روان منوداغون کرده بود...دیرمیومدخونه بوی دودمیداد.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️ #بخش_اول با سلام.خواستم با گفتن داستان زندگیم هم دردلی کرده باشم وهم از تجرب
...دیرمیومدخونه بوی دودمیدادبعدافهمیدم که بوی موادبوده...نصف شب پامیشدپیامک میداد...یواشکی توپله هاسیگارمیکشید..‌.من قضیه تلفن رو بهش گفتم که گفت من نمیدونم کیه ولی هیچ کدوم ازکاراشوبه روش نیاوردم.ولی ازلحاض روحی داغون شده بودم طوری که هرکی منو میدیدمیگفت چته؟مریضی؟تااینکه از اون خونه بلند شدیم و یه این با رفت و یه آپارتمان نوسازاجاره کرد.منم گفتم حتما داره تغییر میکنه ودلگرم شدم...نزدیک تولددخترم وروزمردکه همزمان شده بودمیشدیم داشتم تدارکات تولددخترم و انجام میدادم.صبح بودازخواب بیدارشدورفت دوش گرفت بعدم شنیدن دروبازکردورفت بیرون منم کتری روگذاشتم و رفتم دم در دیدم رفته تو کوچه...رفتم آیفون وبرداشتم دیدم داره با یه دختری حرفای عاشقانه میزنه وابرازدلتنگی ازین حرفا میکنه....تااومدتومنم صداموبردم بالا گفتم باکی داشتی حرف میزدی وحرفاشوبه روش آوردم که حاشاکردوگفت داشتم با دوستم حرف میزدم.منم لباس پوشیدم و دست دخترم و گرفتم کارخونه اومدیم بیرون سمت خونه مامانم....چیزی به اونانگفتم امابعدازسه روز دیدم تولددخترم خراب میشه....پس برگشتم خونه ولی قهرباهاش حرف نزدمو مهمونامودعوت کردموتولددخترموبرگزارکردم.ولی کادوی روزمردی درکارنبود....ازهمون خونه بود که تصمیم گرفتم دل ازاین مردومشکلات دنیا بکنم و بیشتربه معنویات اهمیت بدم.شروع کردم به دعاهای مختلف رو امتحان کردن....بعدازنمازکلی دعا نوشته بودم وبرای مشکلات مالی وزندگی میخوندم....یه روز امدگفت که میخوام برم تهران برای کار و دوستم الان منتظر مه....منم که گیج شده بودم هیچی نگفتم خداحافظی کرد رفت...من موندم و این زندگی و یه بچه ویه مقدار پول که بهم داده بود.منم دست بچه رو گرفتم طبق معمول اومدیم خونه مامانم..‌‌.داستان وبراشون گفتم واوناهم گفتن پس همینجاواستا....۵ماه گذشت ومن خونه مادرم بودم فقط خرج مهددخترم وسط قرعه کشی خانگی که داشتیم ومیفرستادوخرج خوردوخوراکمون دوما دلم میداد.یه روز زنگ زد که باید خونه زوار اجازه دریاری پولشوبفرستی برای من تاسرمایه گذاری کنم.منم این کاروکردمواومدم بایک تومان پول پیش یه خونه کوچیک دربست نزدیک خونه مامانم اجاره کردمواسباباروچیدم توش ودراروقفل کردم و دوباره برگشتم خونه مامانم....۷میلیون براش فرستادم تامثلاسرمایه گذاری کنه.بعدازیک ماه دیدم دست ازپادرازتربرگشت.اول که قبول نمیکردکلاهبرداری بوده نمیگرفت سرمای برمیگرده بعدا معلوم شد که گلکوییست بوده
❤️ سلام میشه این مشکل منم بزارید شاید کسی بتونه کمکم کنه من دوتا لک بزرگ رو پوست صورتمه گفتم ببینم کسی این جور مشکلی خودش یا فامیلاش داشته ک خوب شده باشه دیگ خسته شدم از دستشون نمیدونم چکار کنم 😩😩 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام مرسی از ادمین عزیز و دوستان من یه مشکل کوچیک دارم میخواستم اگ اعضا عزیز تجربه یا راه چاره ای دارن بهم بگن من یک ساله نامزد کردم بعد شوهرم شنبه میخواد مجردی بره شمال از تفریحات و...چیزی واسم کم نزاشته ولی چرا مجردی چرا با من ن؟ منم ن اینکه بگم چشم ندارم میخواد با دوستاش بره شمال خوش گذرونی ن من دوستاشو میشناسم ادمای خوبی ان ولی نمیخوام شوهرم هی بره و دفعات بعد بره بره خوب یه خانوم اینارو درک میکنه هرچی ام بهش میگم میگه تو ک تنها نمیمونی دو روز میرم میام ولی اگ بره دیگ نمیدونم چقد باید حرفای بقیه رو تحمل کنم ک میگن چرا رفته تو نباید میزاشتی ولی بخدا خدا شاهده گوش نمیده از اون مردایی نیس ک بهش بگی کاریو نکن اونم بگه چشم لجبازه خیلی لجبازه اگ راه کاری میدونید بگید لطفا❤ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ب همگی... خاستم از اعضای گل کانال بپرسم ب نظر شون چطوری میتونم در کنار خانه داری ام درامد هم داشته باشم....خودم مُنجوق دوزی بلدم ولی متاسفانه کسی فک نکنم بخره از فامیل...بقیه هم نمیدونم چطور ارطبات بگیرم و بازار یابی کنم البته شهر هم کوچیکه فک نکنم اونقدا فروش نداره....لطفا راهنمای کنید ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 باتجربه ها لطفا راهنمایی کنید🙏🏻🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••