eitaa logo
برش‌ ها
414 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
499 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته،کاربردی، و به استناد کتابهای چاپ شده روایت می کنیم تا بتوان آن را با دل زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هادی روی و رهبری آیت الله خامنه ای تعصب خاصی داشت. هر بار که می آمد ایران مقداری پوستر رهبری تهیه می کرد و با خودش به نجف می برد. در حجره اش هم در نجف تصویر با عکسی از خودنمایی می گرد. می گفت: شما مثل ماهی در آب هستید که قدر آب را نمی دانید. مشکل عراق نبود مستقر است. الان آمریکایی ها بر گرده ملت عراق سوارند و کاری دلشان بخواهد می کنند. می گفت: نجف که بودم، سخت خودم را سرگرم درس و بحث کرده بودم و از حاشیه ها دوری می کردم. چند وقتی بود که یک نفر روحانی نما آمده بود در جمع طلبه و گویا تنهاترین وظیفه اش ایجاد بین شیعیان بود. در هر بحثی مطلب به آیت الله خامنه ای می کشاند و همه کاسه و کوزه ها را سر ایشان می شکست. فکر می کرد آمریکا و انگلیس کاری به ایران ندارند. این ایران یها هستند که با مرگ بر آمریکای خود مشکل درست می کنند. خیلی جلوی خودم را گرفتم که چیزی بهش نگویم. هر چه سند از خیانت انگلیسی ها و آمریکایی در عراق ارائه کردم او مرغش یک پا داشت. فردا هم دوباره آفتابی شد و دوباره بحث را کشاند به ولایت فقیه و شروع کرد به توهین به مقام معظم رهبری. من تذکر لسانی داده بودم، اما افاقه نکرده بود. برای برخورد عملی استخاره کردم. خیلی خوب آمد. هر چه با زبان خوش تذکر دادم فتیله توهین ها را کشید بالا. بسم الله را گفتم و تا می خورد زدمش. همان شد که دیگر در آن جمع طلبه ها آفتابی نشد. طلبه های دیگر این روی من را تا آن موقع ندیده بودند، خیلی تعجب کردند. برای آنها توضیح دادم که عالم نمایی چندین در انگلیس راه اندازی کرده و تنهاترین کاری که می کند ایجاد وهن در بین شیعه و اختلاف در بین فرق اسلامی است. روشن شان کردم که برخی عالم نماها ابزار ایجاد تفرقه بین مسلمانان هستند و این هم از آن قماش بود. ؛ خاطرات شهید محمد هادی ذوالفقاری. نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و انتشارات شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: یازدهم-۱۳۹۶؛ صفحه ۷۲-۷۳٫ ؛ زندگی نامه داستانی شهید محمد هادی ذوالفقاری. نویسنده: الناز نجفی. ناشر: خط مقدم. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۷٫ صفحات ۱۵۵-۱۶۰. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعوا بر سر علمدار است. وقتی (ص) حیات ظاهری داشتند، حزب نفاق چه خونی به دل حضرت کردند. وقتی حضرت علی (ع) عهده دار امر امامت و هدایت امت شد، تمام مخالف خوانی های خود با رسول خدا (ص) را فراموش کرده، صحنه نبرد را به رویارویی با علی (ع) منتقل کردند. اما زمانی که علی (ع) را از میان برداشتند، چه روضه هایی برای علی (ع) که نخواندند. هر کس می رفت کاخ می گفت: از علی برایم بگو. روزگار بقیه ائمه هم بر همین منوال بود. خلیفه عباسی امام (ع) را می کشت و خود می شد عزادارش و چه اشک تمساحی برایش می ریخت. در این مقال معصوم و غیر معصوم چندان فرقی ندارد. عده ای زمان امام خمینی (ره) در سوراخ موش رفته و فقط سعی می کردند از اسلام بدون خمینی بگویند و بشنوند. اکنون هم وضع بر همین منوال است. خیلی ها پشت سر اهل بیت (ع) و حتی پشت سر امام خمینی (ره) پنهان شده اند و با مخالف خوانی های خود به خود امام پنداری مشغولند. علتش هم روشن است. اهل بیتی که اکنون در حیات ظاهری نیستند، به راحتی قابل توجیه و تحریف اند؛ اما علمدار زنده قابل تحریف به سمت و آمریکایی و انگلیسی نیست. اینان اگر در زمان حضرات معصومین هم بودند به درد اسلام نمی خوردند. شهید بزرگوار آیت الله دستغیب چه حکیمانه فرمودند: «هر کس بگوید من امام زمان را قبول دارم، ولی امام امت را قبول ندارد؛ دروغ می گوید. بدانید امام زمان را هم قبول ندارد و اگر امام زمان هم می آمد او را اطاعت نمی کرد». چه ما خوشمان بیاید یا نه؛ امروز پرچم در دستان آیت الله خامنه ای قرار دارد و ایشان از باب «خذها بقوة» با قدرت پای معارف شیعی ایستاده است. به همین دلیل است که همه دشمنان او را نشانه گرفته اند از رسانه ها و قدرت های غربی و کاسه لیس های غرب پرست گرفته تا جاهلانی چون و بعض حوزویان انگشت شماری که نه چیزی از فلسفه اسلام فهمیده اند و نه حتی از اصطلاحات فقهی و اصولی. جبهه جنگی که علیه رهبری معظم باز شده جبهه جدیدی نیست؛ اما رنگ و لعابش جدید است. اکنون برخی مرجع نمایان، وقتی توان معارضه را در خود نمی بینند، سگ های هرزه گوی خود را رها کرده اند تا را با و یا ولی فقیه را با مقایسه کنند و از این طریق آبی به آتش کینه و عداوت خود با بپاشند؛ اما نمی دانند کینه آنها از علمدار، به دشمنی و برائت با خواهد انجامید. وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ. ✍️میگما ؛ نیش نوشت های پراکنده @boreshha
فرازی از : بارالها! عمري را پشت به تو كرده بودم كه در يك لحظه به سويت بر گشتم و آغوش محبتت را به سوي خود، باز ديدم كه تا آن لحظه غافل بودم. بار الها! در طول زندگي به اين نتيجه رسيدم كه هميشه تو به دنبال بهانه‌اي بودي كه من را ببخشي؛ هميشه دانه مي پاشيدي كه مرا به صيد خود اندازي؛ ولي با اين همه، من بنده شيطان بودم و لذت بندگي درگاهت را نچشيده بودم؛ ولي حال با چهره‌اي سياه و حالي شرمگين به سويت توبه مي‌كنم و تو نيز از روي فضلت توبة من را پذيرا باش و به سويم توجه كن. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حسن عاشق بود. البته پای سختی ها و هزینه هایش هم ایستاده بود. برش اول: رفته بودیم . حسن داشت حوالی پاسگاه سوبله تا نبعه را دوربین می زد. تا ظهر چند ساعتی بدون احساس خستگی دوربین زد. ظهر که شد روی همان ریگ ها نماز خواندیم. نماز را به حسن اقتدا کردم. رکوع و سجده ها و قنوتش را طولانی می خواند. توی قنوتش فرازهایی از دعای کمیل را می خواند. برش دوم: حسن می گفت: زمانی که بودم، از ایلام به تهران می آمدم. اتوبوس کرج بود و نزدیک بود که قضا شود. از راننده خواستم که برای نماز نگه دارد. وقتی اصرارم را دید نگه داشت. هوا سرد بود. نماز را در دو سه دقیقه ای خواندم. وقتی برگشتم اتوبوس رفته بود. ساکم را هم با خودش برده بود. راویان: فتح الله جعفری و سید احمد عسکری ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۹ و ۱۹۵. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
باید دشمن را بشناسیم. اگر نشناسیم نمی توانیم با او بجنگیم. کتاب ملاقات در فکه صفحه 113. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 📌یک حرف از هزاران
عبدالله معتقد بود که غذای زندان از وارداتی که شرایط ذبح اسلامی درش لحاظ نشده تهیه می شود. به همین خاطر می گفت: «من در اضطرار نیستم تا خوردن این غذا بر من مباح باشد، جلوی خودم را می گیرم». تقریبا هر روز روزه می گرفت و غذایش مختصر نان و ماستی بود که از فروشگاه زندان تهیه می کرد، بود. روزی خانواده ام که برای ملاقات آمده بودند، مقداری برایم غذای خانگی آوردند. میثمی را هم دعوت کردم، تا با هم هم غذا شویم. وقتی نشست؛ گفت: «مدت مدیدی بود که گوشت نخورده بودم». کم بود از این همه مظلومیت بغضم بترکد. پدر و مادرش هم تازه بعد از سه ماه، فهمیده بودند برده اندش زندان قصر. رفتند ملاقات. پدر وقتی دید از عبدالله پوست و استخوانی بیش نمانده ناراحت شد؛ اما عبدالله می خندید و بحث را عوض می کرد. موقع رفتن، از مسئول زندان پرسید: چرا عبدالله این قدر لاغر شده که می شوند دنده هایش را شمرد؟ گفت تقصیر خودش است که غذای زندان را نمی خورد. می گوید نجس است. روای:دکتر ابراهیم اسفندیاری ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه ۵۴-۵۵٫ ، جلد ۵، کتاب میثمی؛ چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۲۲ و ۲۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از : به عنوان یک فردی از آحاد ملت مسلمان به تمامی ملت خصوصاً امر تذکر می‌دهم که همیشه در جهت اسلام و بوده باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف ننماید. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمدعلی نیری و شنیدن صدای تسبیح موجودات 👇👇👇
برش‌ ها
شهید احمدعلی نیری و شنیدن صدای تسبیح موجودات 👇👇👇
از بچه گی با احمد بودم. یک روز بهش گفتم: دلیل اینکه در سالهای اخیر شما در خیلی رشد کردی؛ اما من نتوانسته ام به گردپای شما برسم. نمی خواست جوابم دهد. اصراش که کردم، حاضر شد بگوید: یک روز با بچه های مسجد رفته بودیم . بچه ها که مشغول بازی بودند، یکی از بزرگ ترها کتری را بهم داد و جایی را با انگشت نشانم داد و گفت: آنجا است. برو از آنجا آب بیاور تا چایی درست کنیم. راه زیاد بود. نزدیکی های رودخانه صدای آب و نسیم خنکش را احساس می کردم. از لای بوته ها تا چشمم به رودخانه افتاد، سرم را پایین انداختم. همانجا نشستم. بدنم شروع کرد به . نمی دانستم چه کار کنم. عده ای از مشغول بودند. در آن خلوت که جز خدا هیچ کس نبود زمینه گناه برایم فراهم بود. همانجا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. الان شیطان به شدت وسوسه ام می کند که نگاه کنم؛ اما من به خاطر تو از این گناه می گذرم. برگشتم و رفتم از یک جای دیگر کتری را پر کردم. آمدم پیش بچه ها و شروع کردم به آماده کردن چایی. چشم هام پر از اشک شده بود. ظاهرش از دود چوب ها بود و باطنش حالم از این داستان منقلب بود. در همان حال خیلی با خدا مناجات کردم. خیلی با توجه گفتم: یاالله یالله به محض تکرار نام خدا همه اشیای پیرامونم از سنگریزه ها و کوه و درختان یک صدا می گفتند: رب الملائکة و الروح؛ پاک و مقدس است خداوندی که پروردگار روح و فرشتگان است. با شنیدن این صدا تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن. در آن غروب با بدنی لرزان به هر طرف که می رفتم از این عالم آن صدا را می شنیدم. از آن موقع به بعد کم کم درهایی از به رویم باز شد. در آخر هم بعد از تأکید بر رازداری، گفت: این ها را گفتم تا بدانی انسانی که می کند چه مقامی پیش خدا دارد. راوی: دکتر محسن نوری ؛ ناشر: انتشارات شهید ابراهیم هادی، صفحه 27-29. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/