eitaa logo
برش‌ ها
383 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
346 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا مهدی وقتی در ارومیه بود، در اکثر فعالیت های بچه ها شرکت می کرد. حتی هم می داد. نصف شب بلند می شد و می آمد و می گفت: چرا مرا بیدار نکردید؟ می گفتیم: برای چه؟ می گفت: برای نگهبانی. نمی خواهید ما از این ثواب بهره ای ببریم. وقتی می گفتیم: مگر ما مرده ایم که شما نگهبانی بدهید. می گفت: نقل این حرف ها نیست. همه ما باید اینجا را حفظ کنیم. در راوی: صمد عباسی ؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول؛ بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۱۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
سید محمد علی خودش را مدیون می دانست و را وسیله برای ادای این دین. به همین خاطر در سال های اولیه ازدواج مان در هیچ شغلی بیش از یک سال دوام نیاورد. اوایل ازدواج در بود. مدتی بعد مدیر شد و در کنار آن در یک دبیرستان به عنوان مشغول به کار شد. یک سال نشده کانون را رها کرد و در بخش فرهنگی مشغول به کار شد. مسئول پیک انقلاب و نشریه کودکان شد. اگر تهران بود مدام به بیمارستان ها جهت عیادت از مجروحان می رفت و گرنه جبهه بود بود برای امور فرهنگی و عقیدتی. بعد از مدتی به بخش احیای اندیشه اسلامی رفت و سرانجام در بخش بین الملل ماندگار شد. فکر می کرد در آنجا بیشتر به اسلام خدمت می کند. آن قدر عاشق انقلاب بود که با عازم هندوستان شد برای تبلیغ اسلام و انقلاب. راوی: مریم قاسمی زهد؛ همسر شهید کتاب رسول مولتان؛روایتی از زندگی سردار فرهنگی شهید سید محمد علی رحیمی، نویسنده: زینب عرفانیان، ناشر: سوره مهر، نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۰-۳۲ و ۳۵. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
در جایی نگهبانی بودیم که دو دسته نیرو بودند. یک عده نیروهای #سپاه و دسته دیگر نیروهای #ژاندارمری. یک شب آقا مهدی به من گفت: برو از اینها #رمز_شب را بپرس. وقتی رفتم، با خنده گفتند: رمز شب ما سوسن است. آقا مهدی با شنیدن رمز شب گفت: سوسن دیگه چه صیغه ای است. اینها هنوز نیامده یاد زن های شان افتاده اند و اسم آنها را روی رمزها می گذارند. شب بعد خود آقا مهدی رفت پیش شان. آنها دوباره گفتند: رمز شب را یک شهنازی، شهینی، مهینی بگذارید. آقا مهدی گفت: اسم شب را #شمشیر بگذارید تا یاد شمشیر بیفتیم نه اینکه با رمز شب یاد شهناز کوره بیفتیم. #شهید_مهدی_باکری #سیره_نظامی_شهدا #روحیه_سلحشوری راوی: صمد عباسی #کتاب_نمی_توانست_زنده_بماند ؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول؛ بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۱۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مهدی خیلی به امام خمینی (ره) ارادت داشت و مطیع محض امام بود.. در وصیت نامه اش هم نوشته بود: #خمینی حجت و دست هدایت خداست. پس وای بر ما اگر اطاعتش نکنیم. وقتی که امام فرمود نیروهای #سپاه در احزاب سیاسی عضویت نداشته باشند، مهدی نامه ای به حزب جمهوری اسلامی نوشت: این جانب مهدی خندان فرزند امام قلی… اوایل سال ۱۳۵۸ عضو حزب جمهوری اسلامی ایران شدم، ولی متأسفانه به علت وجود جنگ نتوانستم در حزب فعالیتی داشته باشم و اکنون عضو سپاه پاسداران هستم. بنا به امر امام که فرمود: افراد سپاه نباید عضو هیچ حزب و دسته و گروهی باشند، از آن حزب استعفا می دهم. علت اینکه از زمان صدور فرمان امام تا به حال، استعفای این جانب به تأخیر افتاد، مشغله کاری بوده و متأسفانه تا امروز موفق به نوشتن استعفا نامه نشدم. امید که خداوند متعال، این #گناه مرا ببخشد. ضمنا پرونده حزبی من، احتمالا در دفتر شمیران حزب است. #شهید_مهدی_خندان #سیره_اعتقادی_شهدا #ولایت_فقیه_در_سیره_شهدا #کتاب_شیر_کوهستان؛ زندگی نامه و خاطرات شهید مهدی خندان؛ نویسنده و ناشر: گروه و نشر شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫. صفحه ۹۳-۹۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
سال ۵۸ بود و حسین در شورای فرماندهی #سپاه اهواز برای تقویت بخش های فرهنگی حضور فعالی داشت. #موتور گازی داشت که پول آن را هم از برادرش کاظم #قرض کرده بود و هر ماه قسط آن را می پرداخت. در نقاط مختلف شهر کلاس داشت و برای رسیدن به آنها از این موتور استفاده می‌کرد. #شهید_سید_حسین_علم_الهدی #سیره_اقتصادی_شهدا #ساده_زیستی_در_سیره_شهدا #کتاب_سه_روایت_از_یک_مرد ، محمد رضا بایرامی، انتشارات هویزه، چاپ اول، ۱۳۹۴؛ صفحه ۵۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
اکبر نسبت به #ازدواج جوانان آماده ازدواج مجرد خیلی اهتمام داشت. بعضی مواقع به شوخی می گفت: من چهل تا #داماد دارم. چون واسطه ازدواج چهل نفر شده بود. با خانمش صندوق خیریه ازدواج تشکیل داده بودند تا ازدواج های آسان را ترویج کنند. برش اول: یک روز بهش گفتم: حاجی! بهتر نیست اسم دفت رمحل کارمان را به سر دفتر عقد و ازدواج تغییر بدهیم. خیلی کم اتفاق می افتاد که د ردفتر مان عقد ازدواج بچه های سپاه برگزار نشود. یک بار که آقای ناطق نوری وزیر کشور وقت به دفتر مان آمد ، سه خطبه عقد برگزار شد. برش دوم: یک شب #دختر_فراری را گرفته بودیم.حاج اکبر وقتی سادگی و خامی دختر را دید. او را تحویل همسرش داد و گفت: تا من پدرش را پیدا کنم ازش خوب مراقبت کن. می ترسم بفرستیم #زندان آلوه شود و کارهایی را هم که بلد نیست یاد بگیرد. پس از چند روز پدرش را پیدا کرد و تحویلش داد. بعد از چند وقت اطلاع پیدا کردیم منزل حاجی عروسی است. دیدیم با وساطتت او همان دختر به عقد یکی از رزمندگان سپاهی در آمده است. آن برادر بعدها به شهادت رسید و دو فرزند ازش باقی ماند. برش سوم: در زمانی که ایشان معاون عملیات #سپاه قم بودند، به من گفتند: «می آیی برویم مجلس عقد کنان؟» با شناختی که ازش داشتم همراهش شدم. رفتیم منزل #شهید_اکبر_یزدی . اکبر یزدی که شهید شده بود، یک فرزند ازش باقی مانده بود. با پیگیری های مجدانه حاجی، برادر شهید متقاعد شده بود که با همسر برادر شهیدش ازدواج کند. مجلس عقد، اتاقی محقر و 12 متری در زیر زمین یک خانه قدیمی بود. تمام پذیرایی این مجلس چند خوشه انگور و گز خشک شده در یک بشقاب ملامینی بود. ادامه مطلب در پست بعدی👇 .
فرازی از وصیت نامه شهید رضا چراغی: سفارش دوم من درباره سپاه مي‌باشد به عنوان بازوي مسلح ولايت فقيه و روحانيت : بايد آن چنان شود كه پاسداران به عنوان فريضه واجب خدمت نمايند، نه به عنوان . چرا كه اين دو بازوي ولي فقيه؛ سپاه و شغلي ندارند و نبايد سپاهي بودن و روحاني بودن را شغل حساب نمود. چقدر ابر قدرتها از اين سپاه نو پا مي‌ترسند؛ چرا كه برادر سپاهي به عنوان فريضه وارد سپاه مي‌گردد، نه حق مأموريت مي‌خواهد؛ نه فوق‌العاده بدي آب و هوا، بلكه هر كجا كه سخت تر باشد وارد مي‌شود كه اجرش عظيم‌تر است. [وصیت به برادرم عباس آقا] دلم مي‌خواهد كه ايشان در سپاه پاسداران خدمت نمايد؛ چرا كه محيط قابل رشد براي فرزندان انقلاب است ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/