قبل از عملیات الی بیت المقدس برای دیدن رضا به اردوگاه انرژی اتمی در جاده اهواز-آبادان رفتم.
رضا با وجودی که #فرمانده گردان بود، یک لحظه آرامش نداشت. می رفت به نیروها در #زدن_چادر و دیگر کارها کمک می کرد. تعجب می کردم این چگونه فرمانده گردانی است که نمی شود بین او و نیروهایش #فرقی قائل شد.
راوی محمد چراغی برادر شهید
#شهید_رضا_چراغی
#سیره_مدیریتی_شهدا
#همراهی_با_نیروخای_تحت_امر_در_سختیها
کتاب راز آن ستاه؛ سرگذشت نامه شهید رضا چراغی؛ نویسنده: گل علی بابائی، ناشر: نشر صاعقه، نوبت چاپ: دوم: ۱۳۹۳؛ صفحه ۵۰
عماد پوستر هایی از #امام_خمینی تهیه کرده بود که در آن امام پرچم اسلام را روی کره زمین کوبیده بود و مردم دنیا را دعوت میکردند به انقلاب.
خودش هم آنها را پخش میکرد.
عماد و دوستانش از بس که به امام علاقه داشتند معروف شده بودند به #خمینیون.
#شهید_عماد_مغنیه
#عشق_و_اردات_شهدا_به_امام_خمینی
#روشهای_تبلیغ_دین
کتاب ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره 12.
@boreshha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت تلخ این روزهای مجلس
پس گرفتن امضاها به زور مهمانی های شبانه.
ماه نهمی بود که علی اکبر را باردار بودم. صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم همسرم محمد علی خیره خیره به من نگاه می کند. با تعجب پرسیدم چه شده است؟
گفت: خواب دیدم چیزی شبیه یک ستاره_نورانی در آسمان به سمت خانه ما می آمد. آمد و آمد تا بالای خانه ما رسید. آن قدر نزدیک آمد که نورش همه خانه را در بر گرفت.
گویا خورشید روی بام خانه ما آمده بود. نور همه خانه را فرا گرفته بود. گویا خانه ما می درخشید.
بعد ادامه داد: فکر می کنم این بچه ای که در رحم داری انسان مهمی خواهد شد. یک بنده_خیلی_خوب برای خدا.
راوی: شهر بانو شیرودی؛ مادر شهید
کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: نشر شهید ابراهیم هادی، نوبت چاپ: ششم (اول ناشر) ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۱ و ۱۲
بعد از قضایای ۱۷ شهریور بود. صدای تظاهرات مردم تا ته کلاسها هم میآمد:
۱۷ شهریور روز مرگ شاه ۱۷ شهریور افتخار ما
معلم های ساواکی هم دم در ایستاده بودند تا دانش آموزان به اجتماع تظاهرات کنندگان نپیوندند.
علی رفت دم پنجره و پاکت شیر خودش را خالی کرد در حیاط مدرسه و گفت: بچه ها شیرها ترشیده است.
همه دانش آموزان شیرها را کف مدرسه ریختند و شروع کردند به ترکاندن #پاکت_شیر.
حیاط پر شده بود از شیر و دانش آموزان.
در این هیر و ویر برخی دانش آموزان هیجانی بوده و #شیشه های مدرسه را می شکستند.
علی مقابل شان ایستاد و گفت: «این شیشه ها مال مردم است نه شاه. فردا که انقلاب پیروز شود، می شود #بیت_المال مسلمانان».
#شهید_علی_چیت_سازیان
#بیت_المال
راوی: علی مساواتی؛ هم مدرسه ای
کتاب دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۲۷
سال روز ارتحال #سید_علی_اکبر_ابوترابی
مقام معظم رهبری:
ایشان مبارزهای دشوارتر از گذشته را در اردوگاه هایی آغاز کرد که او در آنها، همچون خورشیدی بر دلهای #اسیران مظلوم میتابید، و چون ستاره درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان میداد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان میبارید.
برش ها
سال روز ارتحال #سید_علی_اکبر_ابوترابی مقام معظم رهبری: ایشان مبارزهای دشوارتر از گذشته را در اردوگا
#نجف بودیم. صدای #آی_دزد آی دزد که بلند شد، رفتم داخل کوچه. دزدی #قالیچه ای از منزل سید علی اکبر زیر بغل داشت که به تور مردم افتاد. مرحوم ابوترابی با عجله خود را کوچه رساند. دست سارق را گرفت و گفت: آقا جان! چرا بدون خوردن #صبحانه رفتی؟! به آن افراد هم گفت: این شخص #مهمان ماست و من خودم قالیچه را به او دادم. کاری به او نداشته باشید.
با هم به منزل آمدند. سارق شرمنده نشسته بود و منتظر بود که آقای ابوترابی تحویل پلیسش دهد. همسر سید، صبحانه ای از بهترین سر شیرهای نجف تهیه کرده بود. اما خبری از پلیس نبود.
موقع رفتن آقای ابوترابی قالیچه را زد زیر بغلش، قبول نمی کرد. گفت: اگر نبری همسایه ها می فهمند، شما صاحب این قالیچه نبوده ای.
با شرمندگی قالیچه را برد.
صبح روز بعد با گریه و شرمندگی آمده بود در خانه سید. توبه کرده بود. می گفت: شما هدایتم کردید. می خواهم دستم را بگیرید.
#آزاده_سید_علی_اکبر_ابوترابی
#روش_برخورد_با_گنه_کاران
#روش_حفظ_آبروی_مردم
#آبروداری_و_کتمان_خطاهای_دیگران
راوی: اسماعیل یعقوبی قزوینی
کتاب فرزند ابوتراب (ع)؛ برگ هایی از زندگی مرحوم سید علی اکبر ابوترابی، پدید آورنده: مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه، ناشر: خیزش نو، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۳-۲
هدایت شده از خانهی طراحان انقلاب اسلامی
#پوستر | باغبان امید
⚪ دوازدهم خردادماه سالروز درگذشت آزادهنستوه سیدعلیاکبر ابوترابی
#بازنشر
◽ خانهطراحانانقلاباسلامی
◽ طراح: پویا سرابی
@khattmedia
آیة الله بهاء الدینی، خیلی به جلال عنایت داشت. یک بار که جلال بعد از نماز مغرب و عشاء دعا کردند، آقا فرمودند: بابا! دعای تو #مستجاب است.
بعد از شهادتش هم فرمودند: او #دائم_الذکر بود. نه اینکه همیشه ذکر بگویند، بلکه قلبا ذاکر بودند.
پس از شهادت، وقتی عکس جلال را به آیت الله بهاء الدینی دادند، گریه کردند و اشک شان روی عکس ریخت. سپس فرمودند: #امام_زمان (عج) از من یک #سرباز خواست. من هم صاحب این عکس را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است.
(راوی: حجة الاسلام و المسلمین اکبر اسدی و سید مهدی سادات
کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، ص۹۶ و ۹۷
هدایت شده از خانهی طراحان انقلاب اسلامی
#پوستر | شرحهشرحه
⚪ شرحهشرحه نامزیبایت به آب افتادهاست، ماه گویی بایتیمان بیقراری میکند
#بازنشر
◽ خانهطراحانانقلاباسلامی
◽طراح: دانیالفرخ
@khattmedia
سبک درس خواندن مصطفی منحصر به فرد بود. هر چه را باید یاد می گرفت، #سر_کلاس درس یاد می گرفت. به یاد ندارم که بیرون از کلاس درس خواندنش را دیده باشم.
مهندس بازرگان به ما درس ترمو دینامیک درس می داد. یک بار در امتحان به مصطفی نمره ۲۱/۵ داده بود. صدای اعتراض بچه ها درآمده بود.
استاد گفت: نمره برگه امتحانی ۱۸ هست و نمره جزوه ۲٫ اما این #جزوه آن قدر زیباست که استحقاقش بیش از نمره دو است.
#سیره_علمی_شهدا
#شهید_مصطفی_چمران
#نبوغ_علمی_شهید_چمران
راوی: مهدی بهادری نژاد
کتاب چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: هفتم- زمستان ۱۳۹۳؛ صفحه ۹
عماد قبلا خیلی کم خانه می آمد. بیشتر در حال #کار بود. حالا هم بعضی وقت ها هفتهها میگذشت و نمی دیدیمش.
دیگر صبرم سر آمده بود. شکایتم را پیش خودش بردم.
لبخندی زد و گفت: پس چه کسی برای #ظهور #امام_زمان (عج) زمینه چینی می کند؟!
#روحیه_جهادی
#روش_فراهم_سازی_مقدمات_ظهور
#شهید_عماد_مغنیه
#شهدا_و_امام_زمان عج
کتاب ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره ۲۵ .
جلال را وقتی دیدمش خیلی ناراحت بود.
می گفت: دیروز غیبت یکی از دوستانم را کردم. شب در عالم_رویا دیدم که گوشت ها او را در دیگی گذاشته ام و روی اجاقی می پزم. پس از آماده شدن با قاشق و چنگال به جانش افتادم و تا می توانستم خوردم.
می گفت: امروز حال عجیبی داشتم. استغفار کرده و از آن دوستم حلالیت طلبیدم.
راوی: رضا کرم سیچانی
کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، ص ۹۹.
.
هدایت شده از خانهی طراحان انقلاب اسلامی
#پوستر | فتحقریب
⚪ روزقدس فقط روزفلسطین نیست، روزاسلام است
◽ خانهطراحانانقلاباسلامی
@khattmedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتی از سخنرانی ماندگار #شهید_مطهری درباره #فلسطین
هفدهم اسفند بود. چهار شب بعد از عروسی. نیمه های شب دیدم حسین در اتاق نیست.
از اتاق بیرون رفتم. زمستان بود و دانه های برف آهسته بر روی زمین می ریخت. آهسته تر از او، صدای الله اکبر حسین بود که در آن تاریکی شب، پشت کمد، گوشه ایوان، جایی که اصلا دید نداشت، ایستاده با به نماز شب.
با چه خضوعی نماز شب مب خواند. لحظاتی ایستادم و بی صدا نگاهش کردم.
راوی: همسر شهید
نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۶؛ صفحه ۳۸
حسین در انجام کارهای شخصی اش اجازه نمی داد کسی کمکش کند و با همان یک دست تمام کارهای شخصی اش را انجام می داد.
در بحبوحه عملیات کربلای ۵، میرزا حسین بنی صادقیان که پدر دو شهید هم بود، آب گرم کرده بود تا سر حسین را بشوید.
حسین زیر بار نمی رفت. حسین می گفت: حاجی ول کن! توی این هاگیر و واگیر وقت گیر آوردی؟!.
به زور آوردش. بچه ها می خواستند ژاکتش را از تنش دربیاورند، اجازه نداد. نگذاشت هم سرش را بشویند.
می گفت: شما فقط آب بریزید و من با همین یک دست سر خودم را می شویم.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#انجام_کارهای_شخصی
روای: محمد حسین رشادی
کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۲۱
وقتی پس از طی مراحل تحصیلی با چمران با استفاده از #بورس_تحصیلی به #آمریکا رفتم.
وقتی رسیدیم فرانکفورت، هر جا که می رفتیم غذا بخوریم، مصطفی اولین چیزی که دقت می کرد این بود که در لیست غذا #گوشت_خوک نباشد.
#شهید_مصطفی_چمران
#سیره_غذایی_شهدا
#مراقبت_از_شکم_در_سیره_شهدا
راوی: مهدی بهادری نژاد
کتاب چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: هفتم- زمستان ۱۳۹۳؛ صفحه ۹
بعد از چند وقتی که نبود، حالا برگشته بود. آن هم با #آستین_خالی. ته دلم خالی شد. گفت نگران نباشید فقط ضرب دیده و گچش گرفتند. سلام و احوال پرسی با مادر و خواهرش کرد و به بهانه خواب رفت اتاق که بخوابد. دنبالش که رفتم نقشه ای جلویش پهن بود. باید اطلاعات حاصل از شناسایی ها را در #نقشه ثبت می کرد؛ آن هم با دست گچ گرفته. گفت در این موقعیت کسی جز تو برای این کار ندارم.
من هم به بهانه خواب شام نخورده آمدم توی اتاق و با راهنمایی هایی که می داد در تاریکی کامل؛ فقط با کور سویی که از نور لامپ حیاط به داخل می تابید، باید اطلاعات را روی نقشه ثبت می کردم که شامل محل استقرار یگان های نظامی مختلف در محورهای متعدد بود.
اولش خیلی سختم بود. پاک کن از دستم نمی افتاد؛ اما کم کم راه افتادم. این کار تا ساعت سه و نیم #صبح طول کشید.
تا کمی صاف می نشستم و انگشت هایم را باز و بسته می کردم، کاظم پشت #دستم_را_می بوسید و حلالیت می طلبید از این که تا این وقت شب دارم جورش را می کشم.
وقتی کار تمام شد همانجا خوابم برد. دو ساعت بعد برای نماز بیدار شدم؛ اما آن چنان گرم خواب بودم که رفتن کاظم را هم متوجه نشدم.
بعد از یک هفته هم که برگشت، دوباره شروع کرد به #تشکر کردن بابت یادداشت های آن شب.
#شهید_کاظم_نجفی_رستگار
#سیره_خانوادگی_شهدا
#قدردانی_از_زحمات_همسر
راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید
مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵ ؛ صفحات ۶۹-۶۷ و ۷۱
علی اکبر خیلی به #درس علاقه داشت. ابتدایی که می رفت چون توی کلاس از همه بچه ها درشت تر بود، معلم گفته بود از بچه ها درس ها را بپرس تا من برسم. بچه بیشتر از معلم از او حساب می بردند.
وقتی هم که به خانه بر می گشت، #خواهرانش را دور هم جمع می کرد و درس های روز را مثل آقا معلم برایشان تکرار می کرد، تا آنها هم یاد بگیرند. #غروب ها هم کنار خانه برای بچه ها کلاس می گذاشت و مشکلات درسی شان را حل می کرد.
شب ها هم با وجودی که برق نداشتیم، وقتی همه می خوابیدند زیر نور #فانوس درس هایش را می خواند.
#شهید_علی_اکبر_شیرودی
#سیره_علمی_شهدا
#سبک_درس_خواندن_شهدا
راوی: خواهر شهید
کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: نشر شهید ابراهیم هادی، نوبت چاپ: ششم ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۶-۱۵
میگما
آقای #ظریف حرف آخر دولت را در موضوع #برجام زد، البته با یک سفسطه.
ایشان می گوید هدف #آمریکا خروج ایران از برجام است و ما نقشه دشمن را خوانده ایم.
آقای ظریف!
هدف آمریکا خروج ایران از برجام نیست، بلکه تصویب برجام های منطقه ای، #موشکی و حقوق بشری است؛ و دولت با دست کشیدن از #یمن پیش قسط این معامله را پرداخت کرده است.
لطفا آدرس اشتباه ندهید. صراحتا بگویید توان (بخوانید عرضه) مقابله با آمریکا را ندارید.
#میگما ؛نیش نوشت های پراکنده
اردوی بازدید از #مناطق_جنگی بود. بازدید علمی هم برای #سد_کرخه برنامه ریزی کرده بودند. #مهندس سد آمد برای بچه ها حرف بزنند.
هرکسی هر گونه از دستش بر می آمد مسخره بازی در می آورد؛ از #صلوات بی محل تا پرت کردن سیگارت. خیلیها که دنبال بهانه بودند، ول کردند و رفتند؛ اما مصطفی تا آخر ایستاده بود. شش دانگ حواسش به حرف های مهندس بود.
گوش میداد و سوال میپرسید. به قول بچه ها، جدی گرفته بود.
#سیره_علمی_شهدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#استفاده_از_فرصتها
#اردوی_راهیان_نور
کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره ۹