🔺میریم قم!
🔹حمید همان روزهای اول ازدواج، مدارک و پرونده تحصیلی تحصیل آلمانش را دور ریخت.
⚡️می گفت: «اگر راضی باشی با هم میرویم قم. آنجا یک دوره #مسائل_شرعی را صحیح تر و سالم تر یادم می گیریم. خودمان میرویم نه اینکه در کتاب ها بخوانیم».
🌱می گفت: همیشه که نباید نظر این و آن باشد.
🔸سه ماه بیشتر نگذشته بود که درگیری های بانه بین من، حمید و افکارش فاصله انداخت.
#شهید_حمید_باکری
#سیره_خانوادگی_شهدا
#یادگیری_مسائل_شرعی
▫️راوی: فاطمه امیرانی؛ همسر شهید
📚#کتاب_به_مجنون_گفتم_زنده_بمان ؛ حمید باکری؛ صفحه ۱۰.
📚#کتاب_نیمه_پنهان_ماه ، جلد سوم، صفحه ۲۰.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توی پول غلت میزنه ولی آرامش نداره!
یادمان شهدای مظلوم هویزه
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔅هم بند فضل الله یک کمونیستی بود که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود. همیشه نمازخواندن های دیگران را مسخره می کرد.
🔹 فضل الله که نماز می خواند، او را هم دعوت به نماز کرد.
▪️زندانی گفت: بی خود مرا با شیطان در جنگ نیانداز که من به چیزی اعتقاد ندارم.
🌦آن شب خیلی با هم صحبت کردند. زندانی همان شب خواب پدرش را می بیند که روبروی آتش تنور نشسته و عصبانی نگاهش می کرد.
🔸فضل الله چهل روز با او مدارا می کند تا آنکه بعد از چهل روز زندانی کمونیست پا روی غرورش می گذارد و از فضل الله کمک می خواهد. فضل الله می گوید دل سپردن اول راه است و پاک شدن از گناهان قدم بعدی.
🔷به حمام می فرستدش تا #غسل_توبه کند. لباس خودش را هم می دهد تا بپوشد و شهادتین بگوید.
🔶بعد از مدتی آزاد که می شود، به خانه برادرش می رود. همان ابتدای ورود مهر و جا نماز می خواهد و مسیر قبله را.
🌀برادرش آمده بود پی فضل الله. می گفت چه کردی با این برادر من که از اول عمرش نه نماز بلد بود و نه خوانده و نه روزه گرفته بود.
🔸هر چه می پرسید فضل الله طفره می رفت.می گفت: «اگر من هم چیزی گفته باشم، خودش آمادگی داشته».
#شهید_فضل_الله_محلاتی
#سیره_تبلیغی_شهدا
#خاطرات_زندان
▫️راوی: اقلیم سادات شهیدی؛ همسر شهید
📚مجموعه #نیمه_پنهان_ماه، جلد ۲۱؛ محلاتی به روایت همسر شهید، نویسنده: معصومه شیبانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۴۲-۳۹.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سفره ای با نان خشک و پنیر و خرما
🔷 سفره رزمندگان در جبهه دفاع مقدس بسیار ساده بود ولی همت آنها دفاع از انقلاب ، نظام ، استقلال ، تماميت ارضى ، وحدت ملى و در آخر هم شهادت بود.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺شرمنده رزمنده ها!
🌱سید حمید وقتی رزمندگانی را می دید که با وجود مشکلات به جبهه آمده اند، خیلی متأثر می شد و گریه می کرد.
🔹می گفت: «من از دیدن این ها خجالت می کشم. این ها با این وضعیت به جبهه کمک می کنند و به جبهه می آیند، آن وقت من به جبهه آمدنم می بالم و فکر می کنم کار مهمی انجام داده ام».
#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
#اخلاص
📚پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ ص ۹۴
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺تاریخ دقیق شهادت شهید محمد ابراهیم همت
⚡️متن کامل به همراه مستندات در پایگاه برش ها
https://b2n.ir/365455
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
21.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همت افتاد،،،،،
باکری افتاد،،،،،
تا که این انقلاب برپا ماند،،،
یک نفر گریه میکرد،می گفت،،،،
که رفیقم طلائیه جا ماند،،،،،،
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
34.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📎مادر شهید گمنام📎
مصاحبه بامادر شهیدان بارفروش
#سخن_شیرین_یک_مادر
#مادرانه
تولید شده توسط موسسه رسانه ای عظیم
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺اول عملیات!
▫️راوی: حاج حسین یکتا
🔹عازم #عملیات_بدر در #جزایر_مجنون شمالی بودیم. تازه سوار تویوتا شده بودیم . از سردی هوا آب از دماغ همه راه افتاده بود.
🔸 گروهان ما نقطه الحاق لشکر ولی عصر (عج) بود. توی این فکر بودم که در گیرو دار عملیات چه طور می توان آنها را پیدا کرد و شناخت شان تا الحاق صورت بگیرد.
◾️ توی گوش مجتبی گفتم: نقطه سختی را برای عملیات به گروهانت داده اند.
◽️معنا دار نگاهم کرد و گفت: «من اول عملیات راحت می شوم. این مشکل شماست که باید تا آخرش بروید».
🌀می خواستم بگویم «چرا ادای نور بالا ها را در می آوری؟» که منصرف شدم.
⚡️راست می گفت. وقتی از قایق پیاده شدیم. مجتبی، من و شهید محمد باقر فلسفی برای پاک سازی سنگرهای اطراف سیل بند راهی شدیم. هنوز به سنگر دوم نرسیده بودیم که یک عراقی با زیر پوش از سنگر بیرون پرید و در حال فرار تیربارش را روانه ما کرد.
🍁مجتبی به حالت سجده خوابیده بود. پریدم رویش و باقر هم روی من. وقتی به زور خودم را از بین شان بیرون کشیدم، هر دو پر کشیده بودند.
🌦 گلوله ای به پیشانی مجتبی خورده بود. یاد حرفش افتادم که می گفت:«من اول عملیات راحت می شوم».
#شهید_سید_مجتبی_سیفی
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#مرگ_آگاهی
📚#کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، صفحات ۲۶۲-۲۶۳ و ۲۷۰
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 لحظاتی از حضور آیتالله رئیسی در ضریح شهدا و زیارت ۳۷ شهید تازه تفحص شده
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir