eitaa logo
برش‌ ها
409 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
501 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته،کاربردی، و به استناد کتابهای چاپ شده روایت می کنیم تا بتوان آن را با دل زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
مدتی بود داخل هور آموزش بلم سواری می دیدیم. قرار بود بی صدا کار کنیم؛ اما خنده و شوخی بچه ها، صدای مسئولین لشکر را در آورده بود. #شهید_نظام_علی_فتحی از اطلاعات لشکر آمده بود برای اخطار. در هیمن برنامه، بچه ها “کرزه بر” را وسوسه کردند برای تکبیری رعد آسا؛ که منجر به تنبیهش شد؛ شنای در آب سرد. با #شیرجه او باز همه خندیدند. انگار نه انگار که جلسه توبیخ است. جنابان فرمان تنبیه عمومی را صادر کرد: «همه داخل آب». هنوز فرمان فرمانده را هضم نکرد بودیم که خودش پرید توی آب. راهی برای ما نمانده بود. #جانشین_گردان امام سجاد (ع) داخل آب بود. همه پریدیم داخل آب. از سردی کم مانده بود سنگ کوب کنم. بالاخره نزدیک صبح از آب بیرون آمدیم. #شهید_سید_محمد_ابراهیم_جنابان #سیره_مدیریتی_شهدا #همراهی_با_نیروها_در_سختی_ها راوی: حاج #حسین_یکتا #کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۳۹-۳۴۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه: ✔️پسران من همگي اهل علم و تبليغ براي خدا شويد. دختران من به شوهر اهل علم و تبليغ همسر شويد. ✔️به هر كسي كه مي خواهد زحمات فاتحه خواني برايم بكشد بگوييد، در عوض يك مساله ياد بگيريد و عمل كنيد yon.ir/Jh0G0
یک روز لوبیا پلو داشتیم. وقتی علی آمد خانه، مهمانی هم با خودش آورده بود. یکی از همکاران هندی اش در سازمان بود. او را از مقابل آشپزخانه رد کرد و برد داخل اتاق. کشیدمش گوشه ای و اعتراض کردم که “چرا بدون هماهنگی آورده ای؟” فکر می کردم ابرو ریزی شده و باید غذای بهتری جلوی مهمان می گذاشتیم. همان لبخند همیشگی اش را نثارم کرد. می گفت: اسلام هم همین را گفته. حالا اگر سفره باشد اسمش مهمانی نیست؟! راوی: مریم قاسمی زهد؛ همسر شهید ؛روایتی از زندگی سردار فرهنگی شهید سید محمد علی رحیمی، نویسنده: زینب عرفانیان، ناشر: سوره مهر، نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۳ و ۳۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
ابراهیم از بس پشت #موتور توی سرما نشسته بود، #سینوزیت گرفته بود و سرش درد می گرفت. برای آرامش سر دردش گاهی #سیگار می کشید. وقتی که رقتیم #خواستگاری، بعد از اتمام شرط و شروط، مادرم گفت: یک شرط دیگر هم اینکه که ابراهیم قول بدهد که دیگر سیگار نمی کشد. همسرش با شنیدن این شرط گفت: مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد. دور از شأن و منزلت شماست که سیگار بکشید. در راه برگشت ابراهیم نارحت بود. گفت: مگر شما نمی دانید که من فقط برای سر درد سیگار می کشم؟ مادرم گفت: لازم بود که همه چیز را درباره ات بدانند. وقتی رسیدیم خانه ابراهیم همه سیگارهایش را از جیبش در آورد و زیر پا له کرد و گفت: بعد از این کسی دست من سیگار نخواهد دید. #شهید_محمد_ابراهیم_همت #سیره_خانوادگی_شهدا #قول_و_قرارهای_زندگی_مشترک راوی: ولی الله همت؛ برادر شهید #کتاب_برای_خدا_مخلص_بود ؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه ۲۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
محمد شیر روز بود و زاهد شب. شب هایش با گریه و ناله سپری می شد اما روزهایش پر از #خنده و #شوخی بود. گردان را برده بودیم برای تمرین. کلی سینه خیز رفته بودیم. همه بدن شان #گلی شده بود. موقع برگشت تا رسیدیم به چند مغازه سریع از پشت ماشین پرید پایین و دم گرفت: “فرمانده باید چی بخره؟” همه می گفتند: “نوشابه نوشابه“. مشغول خوردن بودیم که یکی از #مسئولین با کت و شلوار شیک با چند محافظ آفتابی شدند. آمده بود برای سخنرانی. محمد گفت: بیائید یک حالی بهش بدهیم. چند نفر رفتند جلو و با همه آنها دست داده و روبوسی کرده، بغل شان کردند. همه وجوشان گلی شده بود. در همین حین حاج آقای #قرائتی را دیدیم. همه رفتیم تا حالی بهش بدهیم. قسم مان داد کاری به کارش نداشته باشیم. می گفت: لباس اضافی نیاورده. آن روز حکایتی داشتیم. #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده #سیره_تفریحی_شهدا #خنده_و_شوخی_در_سیره_شهدا راوی: سردار علی مسجدیان؛ فرمانده وقت گردان امام حسن (ع) #کتاب_یا_زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحه ۸۷ و ۸۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
گوشه کتاب خانه مقر #انرزی_اتمی به نام #اردستانی سند خورده بود. صبح گاه تمام نشده می دوید سمت #کتاب_خانه و تا ظهر سر و کله اش پیدا نمی شد. با هیکل لاغرش خیمه می زد روی کتاب. شر شر عرق می ریخت؛ اما کتاب می خواند. برگه های کوچکی هم داشت که از کتاب ها #یادداشت_برداری می کرد. #روایات جدید را می نوشت. هر وقت هم که وقت خالی پیدا می کرد، خودش بود و مرور یاداشت هایش؛ مثل زمانی که بعد از صبح گاه، از لای شیارها بالای کوه می رفتیم. #سیره_فرهنگی_شهدا #فرهنگ_کتابخوانی_در_سیره_شهدا #شهید_حسین_علی_عرب_اردستانی راوی: حاج حسین یکتا کتاب مربع های قرمز؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه۲۱۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
بعد از تظاهرات رژیم پهلوی خیلی به طیب فشار می آورد که به گردن بگیرد از (ره) پول گرفته تا شورش راه بیاندازد. زندانی های ۱۵ خرداد را به صف کرده بودند تا دیگر زندانی ها عبرت بگیرند. به طیب دست بند قپونی* زده بودند. زیر شکنجه عرق از بدنش می ریخت. گفته بودند: اگر در محضر امام به ایشان بتوپی آزاد می شوی. پدرم می گفت: وقتی مرا خدمت امام بردند، تا چشمم به این مرد خدا و نورانی افتاد، گفتم: سید! تو را به جدت قسم! آیا تا کنون مرا دیده ای؟ تو به من پول دادی؟ امام گفت: نه من تو را دیده ام و نه از من پولی گرفته ای. ولی الحق که تو یک آدم ای هستی. وقتی هم که اطرافیان فشار می آوردند که «یک کلمه می گفتی و خودت را خلاص می کردی». پدرم می گفت: تنها امید زندگی من خدمت به خانواده (ع) است. چه طور بیایم و خانواده امام (ع) را زیر پای این دژخیم ها بیاندازم. زندگی دو روزه دنیا چه ارزشی دارد که به خاطر آن دروغ بگویم. می گفت: من عمر خودم را کرده ام. در پایان عمر، حاضر نیستم به مرجع تقلیدی که جانشین (عج) است تهمت نمی زنم. من به دستگاه امام حسین (ع) خیانت نمی کنم. راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید ؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۳۹-۳۸ و ۵۳-۵۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
دختر دومم مرجان عقب ماندگی ذهنی داشت. سر بزرگ کردنش و مدرسه رفتنش خیلی اذیت شدم. یک بار رفته بودیم . علی، مرجان را از من گرفت و گفت: خانم! توی این مسافرت نگه داشتن مرجان با من. شما کنید. بچه در بغل علی خوابش برده بود. علی ساکت بیرون را نگاه می کرد. گفت: خانم! حالا می فهمم شما برای بزرگ کردن این بچه چه می کشید آن هم دست تنها و در نبود من. در سیره شهدا راوی: همسر شهید ؛ کتاب صیاد شیرازی، نویسنده: فاطمه غفاری، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_امروز #شهید_احمد_مکیان مطالب و خاطرات مربوط به این شهید عزیز را در اینجا ببینید. yon.ir/V4mqJ
شهید صانعی پور از بچه های واحد #تخریب بود. رفته بود شناسایی و جمع آوری مین. هر چه منتظر شدیم نیامد. مطئمن شدیم که شهید شده. می خواستیم به قرار گاه خبر دهیم که آمد. می گفت: وسط #میدان_مین بودم. هر جا که می رفتم عراقی ها بودند. راه را گم کرده بودم. همانجا گودالی کندم و شروع به خواندن #دعای_توسل کردم. بعد از اتمام دعا بلند شدم و راهی را در پیش گرفتم. نزدیک صبح بود که به جاده آسفالت خود یرسیدم. #شهید_غلام_رضا_صانعی_پور #سیره_عبادی_شهدا #دعای_توسل راوی: شهید یوسف اللهی کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۹۱-۹۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/