eitaa logo
دفتر شعر من
105 دنبال‌کننده
6 عکس
13 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
پیوند دو دریاست صفا را صلوات داماد علی عروس زهرا صلوات وقتی که ملائک همه دست افشانند ای دوست بر این مجلس زیبا صلوات ۱۹ خرداد ۱۴۰۳ https://eitaa.com/daftareshereman
به خدا روز ولنتاین همین امروز است عشق یعنی علی و فاطمه, یک سفره ی عقد ۱۹ خرداد ۱۴۰۳ https://eitaa.com/daftareshereman
بودنت غیر دگرهاست برایم نفس است بس بود این کلمه اگر که در خانه کس است همه دنیا کندم قهر مرا باکی نیست همه دنیای من از من نکند قهر بس است ۱۹ خرداد ۱۴۰۳ https://eitaa.com/daftareshereman
غیر از دگرانی تو‌ وجودت نفس است این حرف بس است اگر که در خانه کس است دنیا کندم قهر مرا باکی نیست دنیای من از من نکند قهر بس است ۱۹ خرداد ۱۴۰۳ https://eitaa.com/daftareshereman
گفت تکراری شده ، هی دوستت دارم نگو گفتم او را عذر خواهم بعد از این آی لاو یو ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ https://eitaa.com/daftareshereman
ای وای از رفتارهای قوم کودک کش ای وای از کفتارهای قوم کودک کش قائل نمی باشند بر هیچ اصل انسانی زشتند چون هنجارهای قوم کودک کش هستند دولتهای غربی هم شریکش با تامین جنگ افزارهای قوم کودک کش چون چار اسیر آزاد شد شادند و می بندند طرفی کی از کشتارهای قوم کودک کش؟ نازی ترین قومند این ددهای خون آشام هم جمله جانبدارهای قوم کودک کش سرخ است خاک غزه و از سوی بی شرمان پر می شود انبارهای قوم کودک کش ای عسکری ثبت است در تاریخ وجدانها این ننگ بر همکارهای قوم کودک کش ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ https://eitaa.com/daftareshereman
ای دوست رفاقتت مرا تک باشد پس روز تولدت مبارک باشد تا هست وجود گل ما را حافظ دستان خداوند تبارک باشد ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ https://eitaa.com/daftareshereman
می برند امروز خلقی حمله سوی همستر تا زنند انگشت شست خود به روی همستر می برد هرچند وقت و زحمتی دارد اگر عار دارد اجرت بی آبروی همستر یک مسلمان منبع تحصیل مالش روشن است نیست او را بی گمان پس آرزوی همستر در جواب از کجا آورده ای باید چه گفت مال باد آورده ای با عطر و بوی همستر؟! عسکری این همستر شاید بود جاسوس غرب پس دو چشمت باز کن در گفتگوی همستر ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
شب بود و خنده کرد به صبحت به خیر من آن مه رخی که کرد خودش دست پاچه ام ۲۱ خرداد ۱۴۰۳
از سقیفه تا کربلا قسمت اول سقیفه ای سرای مکر و عصیان محل فتنه ی یاران شیطان سقیفه خانه ی نامرد پرور که مفضولی به فاضل کرد افسر خبیثان، چون شنیدند از پیمبر مگیرید افسری، جز شخص حیدر تبانی کرده، بیعت را شکستند حقیقت را و حق را دست بستند چرا امت به عهد خود نپایید؟ چرا از دامن خود فتنه زایید؟ نمی دانست پیغمبر چه ها گفت؟ نبی بر مسلمین رهبر که را گفت؟ نمی دانست حیدر را فضیلت؟ غدیر خم نشد اتمام حجت ؟ چرا امت ولی بعد از پیمبر به دین مردگان برگشت با سر؟ در این غوغا چرا حیدر نشسته؟ کمر بر اخذ حق خود نبسته؟ چرا این مرد ایثار و شهادت گزیده کنج تنهایی و عزلت؟ خدا شاهد بود بر آنکه مولا نمود اتمام حجت ها بر آنها حسنینش به بر، همراه زهرا بر اهل بدر، وارد گشت مولا بر آنها حق خود یادآوری کرد برای یاری حق، خواست چل مرد چهار و چل نفر، خوردند سوگند که فردا بهر یاری، گرد آیند تراشیده سر و آماده ی رزم برای حق نمایند عزم خود جزم ولی حیلت نمودند و به جز چار نیامد زان همه مردان پیکار سه بار این ماجرا تکرار گردید ز هر چه مرد علی بیزار گردید چو دید این گونه از قوم ستمگر دگر همت به قرآن کرد حیدر که قرآن بود، پاره پاره هر جا پراکنده، جدا، بین ورق ها علی، تا کل قرآن می نگارد عبا از شانه ی خود بر ندارد خدا تغییر نفس قوم را دید به جز حیدر بر آن دونان روا دید ز بی مهری امت بود تنها که بر خود خانه را بگزید مولا خلافت گر به قول نیک زهرا به سبک احمدی می گشت اجرا به راه حق علی می برد آسان به دنیا، جمله افراد مسلمان زمین و آسمان را، باب رحمت ز او مفتوح می آمد بر امت نکردند و بشد آنچه نباید ازین لغزش، چه آشوبی بر آید یکی گوید که سر بیعتش چیست؟ مگر او حافظ دین خدا نیست؟ چرا با ظلم بیعت می کند او؟ چرا بر فتنه ها تن می دهد او؟ نداند با علی آنها چه کردند نه پا بند مسلمانی نه مردند کنار بیت حیدر هیمه چیدند در بیت علی آتش کشیدند نهاده ریسمان بر گردن او شتابان از بر کت بستن او چه شوم آن دم که زهرا پیش آمد چه از آن مردم بد کیش آمد خدایا بازوی زهرا سیه شد میان هجمه ی دیوار و در شُد به مسجد ناکسان سالار دین را کشان آرند امیرالمومنین را به او گویند بیعت کن به کهتر که تنها بود، شیر شرزه ی نر عمر سوگند می گوید به ذلت علی را می کشد در راه بیعت حسنین علی ابر بهاران شدند از گفته ی آن قوم نادان علی گفت ای عزيزان پیمبر نیاید زین دو روبه قتل حیدر عمر را گفت گر بیعت نکردم؟ جوابش سربریدن بود در دم دوباره گفت حیدر جمله اش را نبود اما خبر از شرم اعدا علی مشت خودش را بست محکم به سویش اولی شد با تعب خم به روی مشت حیدر دست بنهاد به زعمش دست بیعت را علی داد به مشت بسته حیدر بسنده نمود آن مار وحشی گزنده نظر سوی سما آورد حیدر شکایت کرد زان قوم ستمگر خسی نزدیک آمد سامری سان کشد هارون موسی را به دوران خدا بر امر تبیین حقیقت برای شیر حق کی بود فرصت سقیفه تیر شیطان بود آن دم که خواند آن روز را چون روز آدم و آن حدسی که شیطان زد بر آنها چه آسان شد زبونان را مهیا احادیث پیمبر بود اما که شورش ها از آن می گشت بر پا ازین شد هر حدیثی از پیمبر به دست آتش احقاد پرپر عمر هم باب بدعت کرد مفتوح که از اسلام احمد بگسلد روح سپس عثمان به قوم و خویش بازی نمود از جهل با این کیش بازی چو از جور و ستم شد زار امت بیامد سوی شاهنشاه رحمت ولی از قاسط و ناکث خبر شد علی از جهل مارق خون جگر شد ز فعل کوفیان سست بی عار بشد مولا علی بی یاور و یار ابو موسی به جای ابن عباس حریف عمرو آمد ایها الناس علی را اشعری چون عزل بنمود رقیبش شد ز حکم عمرو خشنود بلی زین قوم سست احوال سردار فقط با چاه غم می گفت اسرار به نخلستان وگاهی در بیابان که آمد انشقاق ماه تابان چنان رنجی علی از امتش دید که از شوق و شعف بر تیغ خندید پس از او باز هم قوم ستمگر جفا بنمود با سبط پیمبر برای دفع حیلت های شیطان حسن بر صلح تلخی یافت فرمان که شیطان روی دیگر کی نماید نقاب از چهره ی زشتش زداید که جان شیعیان محفوظ ماند که راه نینوا دل داده یابد حسن هم خورد زخم از نا سپاسان بشد تابوت او هم تیرباران ز آفتها ز زخم صلح جبری نموده مجتبای ما چه صبری ز بدعت های قوم فتنه انگیز حرام حق حلال قوم خون ریز ز فتواهای با سنت مقابل بسی اغفال شد این قوم جاهل
از سقیفه تا کربلا قسمت دوم ازین بی مایگان مصلحت کیش حقیقت را و حق را قلب شد ریش احادیث پیمبر جعل شیطان برای ماندن اشخاص نادان همه احکام دین در بند نسیان دگر حرفی نبود از دین و ایمان شریعت در سقیفه گشت تعطیل به قرآن بسته شد ابواب تاویل چنان سوی رسوم مرده جَستند که زیر پا حقیقت را شکستند دوباره دل به کسراها سپردند برای کاخ سبز و سرخ مردند دوباره سر فرود آمد به طاغوت زمین پر شد ز ظلم و جور جالوت چنان جعل شیاطین گشت اسلام نماندش هیچ از آن غیر یک نام دگر خو کرده با سستی خلایق دگر کی می شود بر نفس فائق؟ نه قدر احمد و نه قدر حیدر نمی دانست فرق گل ز گوهر بر امت لازم است آموزگاری که سازد بهر این اموات کاری یکی اسطوره باید با رشادت دهد این قوم را درس شهادت گران جانی و سستی زهر دین است پریدن سوی حق فتح المبين است چو دین حق رود، این جان و تن چیست؟ چو جان از تن رود، این پیرهن چیست؟ چو جانان خواست جان قابل چه آید؟ که بر عاشق ز تن پروا نشاید بگوید مصلحت کیشان امت که مرگ سرخ باشد به ز ذلت کسی باید که دین را پاسداری کند با خون خویشش آبیاری زند فریاد سرخی بهر امت که حج بیهوده باشد بی برائت دهد اهل و عیال و خانمان را خرد بر جان خود تیر و سنان را کند بیدار این قوم پریشان به نور خود نماید راه ایمان که اسلام محمد عقل و عشق است گهی باید ز بند عقل هم رست همان عقل چراغ راه ای دوست گهی عاجز شود چون عافیت جوست بیا ای عشق من بيزارم از او رها سازم ز عقل عافیت جو بله من باز گویم از سقیفه بلند است این بلا و بوی جیفه حسین بن علی آن جا فدا شد ولیکن جلوه گاهش نینوا شد بگویم من خدایا بار دیگر حسین آنجا جدا شد از تنش سر به گودال جفا جز شمر در بود دگر بود و دگر بود و دگر بود دهد دستور، شیطان بهر یورش همان ها یند اما، شمر پوشش شریعت در سقیفه گشت تعطیل به قرآن بسته شد ابواب تاویل لسان عسکری می گشت مدیون اگر حق نمی آورد موزون سروده قدیمی سال۷۶ آخرین بازنگری ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دل اگر زَ الله اکبر، بذر ایمان رویدش وای از الله اکبر، چون که شیطان گویدش حمله آرد دیو بر بیت علی مشعل به دست آنکه لب الله اکبر، دل خطا می پویدش حُکمُ لِلَّهْ گوید و زَ الله اکبر دم زند آنکه حیدرمی کشد پیوسته کین می جویدش حمله با الله اکبر می کند شمر لعین تا که با خون حسین آغشته می گردد یدش عسکری الله اکبر باز می آیدبه گوش باز می لرزم به خود چون داعشی می گویدش سوم آبان نود و چهار  آخرین بازنگری ۲۲ خرداد ۱۴۰۳ # اعتراض
دیدی آخر کار من بانو به رسوایی کشید با نگاهی کار من تا سینی چایی کشید دیدمت در خواب و بر تو صد غزل عاشق شدم کار بر یک خواستگاری تماشایی کشید اخم بر سیمای بابا بود و من در انتظار کار من بر جمله ی "پس کی تو می آیی "کشید آمدی قلبم به یمن مقدمت کنسرت داد چشمهایم میلشان بر راهپیمایی کشید آنکه در شهر خودش در سر به زیری شهره بود این هوایی گشتنش تا شهر هاوایی کشید چادرت هر چند چشمم را جگر خون می نمود در ضمیرم از نجابت نقش رویایی کشید خواستم از حضرت زهرا تو را بانوی من شکر بر من مادرت طرح دلارایی کشید عسکری می خواهدت هر روز شیداتر ز پیش روزگار این اتفاقم را به زیبایی کشید نهم بهمن نود و چهار آخرین بازنگری ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
همیشه شعر تو از شعر من قشنگ تر است ز شعر بافی تو شعر می شود آغاز ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
پیدا نشود گلی به زیبایی تو قرص قمری به مجلس آرایی تو گشتند همه نبود، پس منتظریم بر رزق خود از رخ تماشایی تو ۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دریا همه محو دل دریایی توست صحرا همه مسحور دل آرایی توست انگشت اگر مانده گلان را به دهان آن هم هنر روی تماشایی توست ۲۳ خرداد ۱۴۰۳
السلام ای باقر بحر علوم پیش شمست تار، سیمای نجوم در حدیث لوح می گوید رسول باقرالعلمی تو‌از نسل بتول السلام ای هاشمی هاشمَین از حسن داری نسب هم از حسین السلام ای هادی دین مبین شاکر الطاف حق عبد امین السلام استاد استادان دهر جهل و ظلمت ریخت در کام تو زهر ای شهید کشته با سیف سموم ای گل آزرده از یوم هجوم السلام ای یادگار کربلا غنچه در دام طوفان بلا السلام ای با سه ساله همسفر باشد از خار مغیلانت خبر ای شهی که جابرش داد این پیام داده ات پیغمبر خوبان سلام عسکری را هم نگاهی ای امام آنکه باشد خاندانت را غلام ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
بر ابن علی حضرت باقر صلوات بر علم جلی حضرت باقر صلوات بر که هر بود پیرو و دلداده ی آن نور ازلی حضرت باقر صلوات ۲۴ خرداد ۱۴۰۳ بر دانش بی کران باقر صلوات بر مکتب جاودان باقر صلوات بر قصه نینوا و شام و سفرش بر مرقد بی نشان باقر صلوات ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
باسیف زهر آمد یک زاده از خطایا وقت شهادت آمد بر بهترین برایا یک کربلای دیگر یک جان فدای جانان گیرد ز خالق خود والاترین عطایا یک گل عذار دیگر از گلستان زهرا ز آنها که جمع دارند در خود همه سجایا مظلوم وا اماما مسموم وا اماما رفتی اگر چه جستی از جمله ی بلایا ای لایق شهادت ای شاه با کرامت ای لایق ارادت ای لایق ثنایا در روز حشر دست مارا بگیر مولا ارباب ما توهستی کن رحم بر رعایا ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
. گفت روزی رسول حق احمد با صحابی خوب خود جابر میشود چشمهای تو روشن بر جمال محمد باقر او بود مردی از سلاله ی من هست مانند من به نام و نما باقر است او از آنکه بشکافد بر بشر چشمه های دانش را سالهای دراز می مانی چون به دنیا به قدرت یزدان چونکه چشمت به چهره اش افتاد بهرش از سوی من سلام رسان سالها از قضیه چونکه گذشت رفت جابر به بیت زین عباد دید آنجا جوان رعنایی یاد فرموده ی نبی افتاد زود پرسش نمود از نامش در عجب شد چو پاسخش گفتند گفت در نام و هم شمائل خود او بود چون نبی به حق سوگند جابر افتاد روی پاهایش بوسه باران نمود آنها را گفت آنگاه جان من به فدات که سلامت رسانده جد علا گفت با چشمهای بارانی در جوابش محمد باقر تا به جا هست آسمان و زمین السلام علی ابی، جابر مانده ام در تعجب از این اشک یک کتاب است پشت این باران شاید از شوق بود این بارش شاید از حزن و بغض های گران شاید این اشک درد دل می گفت با رحیمی که از دلی چو بلور اوج مهر و محبت خود را داده از مانع زمانه عبور شاید از دشت کربلا می گفت شاید از تشنه های دشت بلا شاید از درد تازیانه ی خصم شاید از ماجرای چادرها شاید از دست حضرت عباس شاید از آنچه رفت بر نی ها شاید از جای کُند بر گردن شاید از کودکان خونین پا شاید او با نیای خود می گفت دیدی ای حجت بزرگ خدا امتت بعد آن سفارش ها از دو ثقلت چگونه گشت جدا هجدهم شهریور نود و پنج
. گوید برای من به منا نوحه سر دهید ده سال تا که خلق بداند شدم شهید باید که خوب خلق به این نکته می رسید در سینه داشت حضرت باقر غمی شدید یا باقر العلوم بمیرم برای تو در کربلا چه آمدت از دشمن عنید همراه عمه ای که بنامندش ام غم دیگر مشخص است چه باید شود پدید آن لحظه ای که هلهله کردند کوفیان بودت چهار سال نبودی چنان رشید روز تو تیره گشت چنان شب به شهر شام آنگه که شمس از سر نی ها برت دمید آنجا تو با سه ساله چه گفتی بگو به ما وقتی که خورد لطمه ز دستی چنان حدید چون از رقیه می شنوم گریه می کنم قربان کودکی که اثر را به چشم دید ای باقر العلوم فدای تو عسکری دارم به روز حشر به دست شما امید سی شهریور نود و چهار آخرین بازنگری ۱۹ تیر ۱۴۰۳
. چون خاطرات کودکیت را ورق زنم آنگه دو صد اعوذ به رب الفلق زنم تنها چهار سال از عمر تو می گذشت آنجا که بر سرم ز غم ما حرق زنم ناز تو را که خار مغیلان فقط کشید باید که خاک یکسره بر ما خلق زنم جدت شهیدگشت وپدرچون خودت اسیر باید به دهر اف بَرِ این سان نسق زنم می شد اگر برای تو تن را سپر کنم بر جسم خویش قید توان و رمق زنم ای عسکری طلب ز کریمان عطای بیش چون از کریمیش به تو حرفی به حق زنم سی شهریور نود و چهار آخرین بازنگری۲۵ خرداد ۱۴۰۳
. ای نور درخشنده ایمان و هدایت مصباح فروزنده و حق پوی ولایت محکم شده از علم تو بنیان شریعت کردی تو به جان از ره دلدار حمایت آمد به میان بار دگر نام محمد تا باز شود مسند عشاق روایت صد چشمه ز اطراف تو جوشید به عرفان با علم تو صد میکده گردید سقایت ای تیغ شکافنده ی اسرار به دانش هر مساله مکشوف، نمودی چو عنایت ای هم سفر کوچک زهرای سه ساله بر شدت رنج تو همین نقل کفایت پابوسی مهمان گرانقدر که رسم است جز از طرف خار نشد بر تو رعایت یک کرب و بلا خاطره کودکی تو رنج و عطش و درد اسیریت حکایت نقلش زند آتش،به خلائق چه کشیدی بودی چو تماشاگر آن حجم جنایت ای وای که افتاد به جان آتشت این بار از زهر ستمکار، جهانی به فدایت بر عسکری ای وای که امروز نماید از ماتم ویرانه شدن باز شکایت ۱۶ تیر ۱۴۰۱ با نگاهی به این شعر قدیمی محمد ای تو نور روشن ای هادی امت چراغ معرفت هستی و بر یزدان دلالت وصی الاوصیا ای وارث علم پیمبر که فرموده است جابر را رساند زو سلامت شده بنیان دین محکم ز نشر علم نابت زاطرافت هزاران چشمه می جوشد زحکمت شده چشم دوگیتی کاسه ی خون زین همه ظلم که در حق تو شد شیعه نشسته در عزایت نبودی طفل خردی بیش ای مولا که گشتی تو با ام المصائب هم سفر اندر اسارت دلت محزون محنت های دشت کربلا بود اسارت،تازیانه، تشنگی، رنج اهانت ز دشمن مضطرب مولای من هر لحظه بودی چسان ضایع شدت حق وچسان قدرحقیقت زدی آتش دلم را چون به جان آتش فتادت به زهر کین اهریمن نصیبت شد شهادت تو مظلومی تو معصومی امام المتقینی ندارد شمع و فانوسی چرا مولا مزارت الهی من فدایت بابی انت و امی که باشد عسکری خاک کف پای ولایت سال ۷۷ آخرین بازنگری۶ مرداد۹۹
. دلم پر می کشد امشب برای حضرت باقر تمام هستی شاعر فدای حضرت باقر چه گوید قطره تا باشد ثنای حضرت دریا که دریاها غزل نبود سزای حضرت باقر فدای غنچه ای گردم که آماج بلاها شد جهان سوزد فقط از کربلای حضرت باقر سه ساله در کنارش بود و دست زجر دنبالش دگر خار مغیلان بود و پای حضرت باقر جوان را پیر می سازد عزایی این چنین آخر بمیرم من برای گریه های حضرت باقر میان فوج کفتاران چو جنگ افتاد دنیا هم شنید از بخت خوش قول و ندای حضرت باقر چو غالب شد به کفتاران یکی درنده تر آنگه مخالف یافت با تختش بقای حضرت باقر سیاهی بهر استیلا کشد خورشید و عالم را نشاند زین جنایت در عزای حضرت باقر مزارش عسکری خود از برایت نوحه می خواند که دشمن بغض دارد از ولای حضرت باقر ۲۷ تیر۱۴۰۰