eitaa logo
دفتر شعر من
105 دنبال‌کننده
6 عکس
13 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
بر قدوم گل زهرائی مولا صلوات بر رقیه عسل آن شه والا صلوات بر حجابش به حیایش وجناتش کرمش ادب و معرفت نوگل طه صلوات هر کسی تذکره کرب و بلا می خواهد بر عزیز دل آن شاه عطاشا صلوات هر که در حشر به دنبال مدد می گردد بر صفای قدم زاده ی زهرا صلوات هر که خواهد فرج یوسف زهرا از حق عمه کوچک آن حجت حق را صلوات هر که خواهد ز همه امت اسلامی هم بشود با نفسش رفع بلایا صلوات ۹ اسفند ۱۴۰۲
سلام ای نازنین زهرای اصغر سلام ای دخت زیبای پیمبر سلام ای آنکه هستی عشق بابا همان بابا که بر ما هست مولا سلام ای دختر دلبند خورشید که حتی بر عدوی خویش تابید سلام ای دختر شاه شهیدان سلام ای کوه صبر و عشق و ایمان سلام ای از لطافت برگ ریحان امور خلق عالم را تو سامان خبر داری که باید کوه باشی حریف ماتم انبوه باشی خبرداری که می آیی به میدان به جرم عشق خواهی داد تاوان که روزی می شوی بر کوفه مهمان ولی سر در بیاری از بیابان سه ساله می چشی طعم شهادت همان چه آل تو دارند عادت سلام ای شافع صحرای محشر کرم را از تو‌ ما داریم باور ۸ اسفند ۱۴۰۲
. کاش سه ساله دختر شاه به ما نظر کند کاش که از نگاه او ماه به ما نظر کند کاش که شمس کربلا رحم به حال ما کند جنب نگه به خوبها گاه به ما نظر کند کاش ز کل کهکشان از همه جای این جهان بین دو گنبد طلا راه به ما نظر کند می شود آن صدف گران گر به دلش گهر بود یوسفی ار بود برش چاه به ما نظر کند کُه، نکند اگر نظر، کم ز کَهی است قدر او گر بکند نظر بر او، کاه به ما نظر کند عسکری آورد اگر عشق به چوب و گل نظر از قبل طوافش الله به ما نظر کند اسفند نود و سه آخرین بازنگری ۲۷ مرداد ۹۹
آیا تو بابای منی ای سر چرا بی بدنی این گونه خونین دهنی دارم تو را من سخنی قاتل تو را شد چه کسی؟ من ذا الذی ایتمنی؟(۲) دیگر شدم پیره زنی از جور این قوم دنی منزل به منزل به خدا دشمن مرا زد، زدنی! قاتل تو را شد چه کسی؟ من ذا الذی ایتمنی؟(۲) ریشت چرا خونین شده کشته به دور از وطنی شانه به مویم نزنی یا والدی کلمنی! قاتل تو را شد چه کسی؟ من ذا الذی ایتمنی؟(۲) وقتی که بر بی پدری شیون کنی موی کنی با زجر هم همسفری مهمان بیت الحزنی قاتل تو را شد چه کسی؟ من ذا الذی ایتمنی؟(۲) دنیا ندارد پدرم بی تو برایم ثمنی دیگر ز پیشت نروم من خالقی الهمنی قاتل تو را شد چه کسی؟ من ذا الذی ایتمنی؟(۲) ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
طلایه دار تمام سه ساله ها باشد اگر که دختری از نسل لاله ها باشد عجیب دغدغه ی معجر و عفافش هست اگر چه بر بدنش استحاله ها باشد چرا به سلسله وصل است یک سه ساله چرا ز دست دیو رخش را حواله ها باشد ز گوش و گردن و دستش ربود عدو زینت به جای آن بدنش پر ز هاله ها باشد عجیب قصه ی تلخی است راه رفتنش در شام ز کودکان چو به طعنش اشاره ها باشد فغان ز پای لطیفی که خاطراتش هم حدیث خار مغیلان و چاله ها باشد چه تلخ آنکه عزیزی و انجب النجبا اسیر دست خسان و نخاله ها باشد رسید عسکری از این پدر به بالینش برش ز جام شهادت پیاله ها باشد ۳۰مرداد ۱۴۰۲
. سیدی در دمشق ساکن بود نام او بود سید ابراهیم او که همراه با سه دختر خود منزلی داشت در پناه رحیم دختران را یکی پس از دگری دختر کوچکی بگفت به خواب که بگویید از برای پدر قبر من را فرا گرفته است آب برود تا به نزد والی شهر که سه ساله تو را نموده خطاب بر مرمت تو همتی بنما تا مزارم نگشته است خراب نگرفت این قضیه را جدی سید ما نگشته بود مجاب تا سه ساله به خواب او آمد بر قصورش بر او نمود عتاب صبح سید به نزد والی رفت کرد بر او قضیه را تعریف گفت والی شوند اهل کمال جمع بر گرد بارگاه شریف هر چه عالم ز سنی و شیعه بود هر کس به نزد خلق عزیز حاضر آمد به جامه ای طاهر با ادب غسل کرده پاک و تمیز جز به دستان سید ابراهیم قفل آن بارگاه باز نشد هر که زد بهر نبش قبر کلنگ غیر او هیچ چاره ساز نشد پس نمودند صحنه را خلوت خرد کردند سنگ سخت لحد کفن نازنین سه ساله ی شاه بود سالم به حول و لطف احد چون کفن رفت اندکی به کنار کار سید رسید تا به هوار گفت با پیرهن شده مدفون زن غساله هم نبوده به کار آن بدن را گرفت بر زانو هی نوازش نمود و گریه بر او رفت از هوش سید ابراهیم بارها از نظاره ی بانو گفت من منتقل نمی سازم جسم این نازدانه را اصلاً تا نسازد سه ساله را انکار دوستی هم نوای با دشمن در بغل داشت جسم بانو را سید ما سه روز پی در پی غیر وقت نماز او بنهاد بر زمین جسم نازنین را کی؟ دید سید که دشمن بی رحم جای سالم بر آن بدن نگذاشت بود سرتاسر بدن پر زخم یک کبودی به روی صورت داشت دید گیسوی سوخته، کنده شده پای مجروح و چشم آزرده دید پهلوی مثل فاطمه را جای آن گوشواره ی برده بله سید به مرگ هم حق داشت آنچه گفتند او مشاهده کرد دید آن طفل کوچک و معصوم دید آثار رنج و محنت و درد پانزده آبان نود و پنج آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
وقتی هوا هوای پدر دختری شود زیباترین مغازله یاد آوری شود وقت است با نوازش دستان یک پدر از گیسوان دخترکش دلبری شود گویند صد هزار حکایت به گوش هم سیل سعایت است که بر دیگری شود از هر چه در نبود پدر رنج برده است یک یک به ذکر ثانیه روشنگری شود با اخمهای او برود بر فراز عرش دیگر دلش ز حسرت و محنت بری شود وقتی سه ساله دختر و بابا بود حسین بر هر چه ناز می کند او مشتری شود ای وای از رقیه و آن حجم درد و رنج سهمش اگر ز قامت بابا سری شود هر چند عسکری به سخن احتیاج نیست راوی اگر که صورت نیلوفری شود ۲۹ تیر ۱۴۰۲
. سه سال بیش نبودش که رفت مهمانی شبیه خوانی رنجش چه گشت طولانی عجیب نیست در این سن چشید هر زهری که گشته بود از آن صد سپاه قربانی سوای درد یتیمی چقدر سنگین است شکیب بر حملات جنود شیطانی شکیب بر عطش آتش عذاب سلسله ها برای خانه گزیدن به کنج ویرانی بر آن عذاب که بردش ز یاد زینت را چو گوش رفت برش آنچه را که می دانی نمی کنم سخنی از تشر که هیچ نبود به پیش آن همه ظلمی که گشتش ارزانی ز پای نازک او هست شرمگین و خجل هنوز خار زبان بسته ی بیابانی هنوز وحشت ظلمت، هنوز نی, هر چه که گشت اسلحه در دست لشکری جانی هنوز دیده ی هر کس دلش به شام رود شود ز قصه ی حزنش عجیب بارانی اگر که جان بدهد شاعری میان سرود عجیب نیست از آن صحنه های بحرانی عجیب نیست تو را عسکری به شرح غمش به رغم بحر بلا بر ادامه نتوانی ۱۰مرداد۱۴۰۱ آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
. ای مسلمانان سه سالم بیش نیست یک دل صد ساله چون من ریش نیست یک نفر گوید که بابایم کجاست تا ببیند او که این احوال ماست گویمش تا معجر من را ربود دشمن از وقتی که پهلویم نبود گویمش از مجلس ابن زیاد گیسوان عمه در دستان باد گویمش از ترس سوق بردگان از جنود دیو و جور ساربان جای دست زجر نیلی گشته است گل نما اما ز سیلی گشته است ای پدر شیرین زبانت را زدند میزبانانت پدر خیلی بدند ای پدر مانند زهرا گشته ام کو به کو صحرا به صحرا گشته ام خارها رفته است در پاهای من صد گل نیلوفری دارم به تن سخت از مرکب پدر افتاده ام مرگ را اکنون دگر آماده ام آن نوازش های تو بابا کجاست درد بی بابا شدن بر من رواست؟ ای عجب دشمن غذا آورده ای؟ یا سری از تن جدا آورده ای؟ وای این سر مال بابای من است وای این بابای زیبای من است تو بیا این بار در آغوش من با سه ساله دختر خود کن سخن آنکه کرد این کار را بابا بگو تا شوم با خشم بی حد سوی او کرده ریشت را چه کس با خون خضاب نقش رویت را نمود این سان خراب گردنت را آنکه این سان رگ برید خیزران بر روی لبهایت کشید ای پدر با تو که آورد این ستم رفت از یاد آنچه بودم از الم ای پدر همراه خود من را ببر جز تو من چیزی نمی خواهم دگر بیست و پنجم مهر نود و چهار آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
. چو شد ز دست پدر آن سه ساله زهرا را جهان محل گذر آن سه ساله زهرا را صلاح نیست بداند سه ساله هر خبری رسانده پس که خبر آن سه ساله زهرا را سه ساله بوده و دختر عزیز خانه کنون شده خرابه مقر آن سه ساله زهرا را بود چو غنچه ی نازک پر از ظرافت پس که کرده پر ز اثر آن سه ساله زهرا را پر از جراحت و داِغست طفلک معصوم چه جای رنج سفر آن سه ساله زهرا را چقدر زجر دو دستش بزرگ و سنگین است کجاست راه مفر آن سه ساله زهرا را ندیده ای تو ز سیلی اثر به گردن و گوش بیا فقط بنگر آن سه ساله زهرا را چقدر راه دراز است و شحنه ها بسیار که زد نفر به نفر آن سه ساله زهرا را تشر به طفل زدن کار ناجوانمرد است بگو نزد که تشر آن سه ساله زهرا را فتاد چون که ز مرکب کبیر هم سخت است چه آمدش به کمر آن سه ساله زهرا را چه طعنه ها که زدندش برای قامت کج به هر مسیر و گذر آن سه ساله زهرا را اگر روی به حسابش صدیقه ی صغراست که بود صد سه نفر آن سه ساله زهرا را چه صحنه ها که ندید آن سه ساله ی مظلوم بشر چه آمده شر آن سه ساله زهرا را یتیم آنچه که خواهد نوازش است و ندیم کشد که دست به سر آن سه ساله زهرا را بهانه ی پدرش را گرفت و از شیطان رسید سر به نظر آن سه ساله زهرا را از این خرابه خراب است پس دگر مکنید خراب روحیه تر آن سه ساله زهرا را گرفت راس پدر را به سینه محکم گفت چرا شدی به حذر آن سه ساله زهرا را چه گفت با پدرش او که رفت همراهش که باز ناز بخر آن سه ساله زهرا را ز گوش کرد شکایت ز درد پا و کمر از آنچه شد به جگر آن سه ساله زهرا را ز درد ضرب لگد از نشانه های طناب زهر چه گشت سپر آن سه ساله زهرا را شکفته سوسن نیلی و یاسهای کبود بر آن شکسته شجر آن سه ساله زهرا را نمود ابا زن غساله هم ز شستن و گفت چه آمده است به سر آن سه ساله زهرا را حدیث غسل و ورم زخمهای گوناگون چه کرده فاطمه تر! آن سه ساله زهرا را بگو تو عسکری از او که بر رهایی خویش نظر کنی ز سقر آن سه ساله زهرا را ۲شهریور۹۹
. سر آمد صبر آن دختر سرآمد عدویش نیمه ی شب با سر آمد خدا از آن سرش بر سر چه آمد که چون آمد برش عمرش سر آمد سیزدهم آبان نود و چهار
طاعن به شیعه گفت نخواند چه می شود؟ در شهر، غم اگر نفشاند چه می شود؟ "اصلا رقیه نه به خدا دختر خودت یک شب میان کوچه بماند چه میشود" اصغر نه شیرخوار خودت را اگر کسی عطشان به کام مرگ کشاند چه می شود؟ فحلی نگفته است به دشمن به طفل خرد یک قطره آب اگر برساند چه می شود؟ اکبر که نه، جوان خودت را کسی به عمد خاری به پا اگر بنشاند چه می شود؟ زینب نه خواهر تو شود بی کس و اسیر همراه و یاوریش نماند چه می شود؟ باقر نه کودکان دگر را اگر عدو بر خار های دشت دواند چه می شود؟ سجاد هم نه ناخوش تب دار دیگری از وضع جنگ هیچ نداند چه می شود؟ ای عسکری تو هیچ بلایی ندیده ای او گر سخن ز درد براند چه می شود؟ بیست و یکم مهر نود و چهار آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
. شنیدم از گلی دور از گلستان که شست او در جوانی دست از جان گلی دردانه از گلزار احمد میان خیل گلها او سرآمد شبی در گوشه ی ویرانه ی شام پدر بنهاد پا در خوابش آرام نمی دانم که با بابا چه ها گفت ز کام تشنه یا شام بلا گفت ز خار و پا؟ ز درد سیلی زجر؟ ز افتادن ز اسب و آتش و زجر لگدها، ناسزاها، مو کشیدن تشر،تهدید، سر بر نیزه دیدن به او کرد از غم هجران گلایه کتک دیده است جای مهر دایه تنش پر شد چو زهرا از نشانه ز دستان شرر خیز زمانه هر آنچه رفت بین دخت و بابا نبود اما فلک بر آن شکیبا به سر آمد دگر کشف و شهودش دگر جز شام محزونی نبودش چنان ابر بهاران کرد شیون چرا گشتی نهان از دیده ی من بگویید او چه شد بابای من کو چرا محروم گردیدم من از او بگو ای عمه بابایم حسین کو که بر من می شود این لحظه دلجو چنان آشفته کرد او خواب شیطان که آوردند او را راس جانان بیاوردند در ویرانه سر را به آتش سوختند آن زخم تر را چو چشمش بر پدر افتاد دختر ز بابایش ندید او غیر یک سر به ناله گفت این سر عمه از کیست؟ گناه او در این دنیا مگر چیست! به او گفتند تا این سر ز باباست گناهش نهی شیطان از بدیهاست در آن دم برد بر دامان رقیه سر و هی کرد گریه گریه گریه پدر جان کاش می گشتم فدایت نشینم تا چنین من در عزایت پدر جان کاش بودم کور زین پیش نمی دیدم جدا سر از تنت بیش نبودم کاش من هرگز به دنیا نبینم تا خضاب خون بابا بیا یک بوسه از لبهام بستان بیا من را ببر با خود پدر جان که آمد صبر من امشب به پایان نخواهم جز تو یا رفتن، ز یزدان رقیه پیش بابا رفت آن شب خداوندا امان از قلب زینب سیزدهم آبان نود و چهار آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
. از دختر وپدر تو روایت شنیده ای دخت سه ساله را تو حکایت شنیده ای یک خاندان هوایی شیرین زبانیش بر این پدر به اوج عنایت، شنیده ای؟ وقتی ز اخم مادر خود نیز بر پدر سازد به آب و تاب شکایت، شنیده ای؟ خندد به اخمهای پدر چونکه می زند بر اهل خانواده کنایت شنیده ای؟ باشد چو مهربانتر و دلرحم تر پدر بر ناز دخت نیست نهایت شنیده ای؟ گاهی به انتظار پدر خواب می رود تا بشنود پدر به فدایت شنیده ای؟ می میرد ار سه ساله پدر را دهد ز دست حتی نه از طریق جنایت، شنیده ای ؟ حتی اگر به او نخورد سیلی و لگد آن هم نه با جفا و اسائت، شنیده ای غمخوار خواهد او چو دو روزی نبیندش نه حبس و بند و هتک و سعایت شنیده ای؟ آخر کجا به سلسله بندند کودکی این گونه اش کنند حمایت شنیده ای؟ آیا حدیث خار مغیلان چو می رسید در پای طفل درد به غایت شنیده ای؟ با سر دوند بهر تسلای او نه سر گیرند تا ز طفل رضایت شنیده ای ای عسکری سه ساله بود هر کجا مصون از غنچه ی عزیز ولایت شنیده ای؟! ۳ مهر۹۹
. هر که در خانه دختری دارد خوب می فهمد این کلام مرا آتش افتد به قلب و جان پدر چونکه دختر فتد به دام بلا هر مسلمان که دختری دارد فکر و ذکرش بود صیانت از او وای اگر معجرش شود غارت وای اگر کس شود برش بدگو هر که در خانه دختری دارد کی بگوید به او کم از گلها وای اگر خس به او زند سیلی بیش از او وای بر دل بابا همه دانند خوب دخترها جملگی عاشق پدر هستند می رود گر ز دستشان بابا گویی از زندگان به در هستند ناز دختر که می خرد بابا بعد او درد خود کجا ببرد گر بیازاردش کسی شکوه با که سازد که را صدا بزند بزداید که اشک از رخ او چه کسی گویدش پدر به فدات که حمایت کند از او هر دم از بلا و گزند هر بد ذات وای اگر دختری یتیم شود وای اگر آن یتیم اسیر شود در همان کودکیش پیر شود حق بود از جهان که سیر شود وای اگر دختری کتک بخورد یا به او یک نفر تشر بزند رفته باشد اگر هم از دنیا با سر آید پدر که سر بزند مانده ام زین میان که را گریم من نمایم کدام را آرام دختری را رها کنم از غم یا پدر را رهانم از آلام چهاردهم مهر نود و پنج
. ای مسلمانان سه سالم بیش نیست یک دل صد ساله چون من ریش نیست یک نفر گوید که بابایم کجاست تا ببیند او که این احوال ماست گویمش تا معجر من را ربود دشمن از وقتی که پهلویم نبود گویمش از مجلس ابن زیاد گیسوان عمه در دستان باد گویمش از ترس سوق بردگان از جنود دیو و جور ساربان جای دست زجر نیلی گشته است گل نما اما ز سیلی گشته است ای پدر شیرین زبانت را زدند میزبانانت پدر خیلی بدند ای پدر مانند زهرا گشته ام کو به کو صحرا به صحرا گشته ام خارها رفته است در پاهای من صد گل نیلوفری دارم به تن سخت از مرکب پدر افتاده ام مرگ را اکنون دگر آماده ام آن نوازش های تو بابا کجاست درد بی بابا شدن بر من رواست؟ ای عجب دشمن غذا آورده ای؟ یا سری از تن جدا آورده ای؟ وای این سر مال بابای من است وای این بابای زیبای من است تو بیا این بار در آغوش من با سه ساله دختر خود کن سخن آنکه کرد این کار را بابا بگو تا شوم با خشم بی حد سوی او کرده ریشت را چه کس با خون خضاب نقش رویت را نمود این سان خراب گردنت را آنکه این سان رگ برید خیزران بر روی لبهایت کشید ای پدر با تو که آورد این ستم رفت از یاد آنچه بودم از الم ای پدر همراه خود من را ببر جز تو من چیزی نمی خواهم دگر بیست و پنجم مهر نود و چهار آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
همان دختر که می گویند خیلی ها که بابایی است به دور از دامن بابا به بند چه هیولایی است همان طفلی که می گویند مثل برگ گلهایش اسیر سلسله پا آشنا با خار صحرایی است همان قلبی که می گویند آن را مثل گنجشکان کنون شاهد به چه هنگامه های وحشت افزایی است همان دختر که بابایش پناه هر یتیمی بود چه از درد یتیمیش به یک ویرانه غوغایی است چه دانم عسکری او را غذا آورده اند انگار دگر خاموش شد اما چه رستاخیز کبرایی است ۷ مرداد ۱۴۰۳
دارند هر منزل مصیبتها مسافرها بعضی خبرها را نمی گویند مخبرها جا مانده در بین منازل قصه ها بی شک گشته است بر آیندگان دنیایی از سِر ها از کوفه تا شام است هر منزل لهوفی خود هر چیز را آخر نمی بینند عابرها هر حلقه از یک سلسله نقلش جدا اما ختم است هر آزار بر آزرده خاطرها یک راه طولانی اسیر زجر گردیدن ای عسکری از غم چه می دانند شاعرها ۲ شهریور ۱۴۰۲ آخرین بازنگری ۱۹ مرداد ۱۴۰۳
گوشه ی ویرانه چه غوغا شده عمه مگر گم شده پیدا شده گم شده ی غنچه به ظرف غذاست؟ دشمن حق اهل مدارا شده؟ چشم به چشم پدرش دوخته بیشتر از مو دل او سوخته عشق به او رطل گران داده است درس سبکبالیش آموخته وای از این شام چه جان سوز شد نقل شبش زمزمه ی روز شد دختر خورشید سفر کرد باز بر همه خلق دل افروز شد دیو قرار است که رسوا شود خلق قرار است که بینا شود عسکری این فلسفه ی کربلاست جامعه شب زده دانا شود ۱۹ مرداد ۱۴۰۳
. چه شد که عمه من از کاروان جدا ماندم در این دیار پر از فتنه و جفا ماندم شبیه فاطمه سیلی نصیب رویم شد از او چه ارث گران مایه ای به جا ماندم مرا فراق پدر باعث شهادت شد اگر چه یکسره بی آب و بی غذا ماندم از آن همه غم و محنت که دور خود دیدم هر آنکه دید مرا گفت پیرسا ماندم به گریه چون ز عدو از پدر شدم جویا به دامنم سر بابا نهاد وا ماندم پس از تحمل یک ماجرای محنت خیز چقدر در پی اسرار این عطا ماندم چقدر از همه پیشش دمادمم گله بود چو تاب هجر نبودم در آن صفا ماندم سوال شد که چرا هی سه ساله می گویی جواب عسکری این بود از این رجا ماندم ۳شهریور۹۹
«رقیه خون شد دلش خرابه شد منزلش» رسیده بابا برش چاره کند مشکلش سه ساله شد پیره زن کرده بلا کاملش غم شده لبریز از او کرده به حق واصلش با تن زهراییش شکوه گر از قاتلش تا سپرد ماجرا به داور عادلش ۲۰ مرداد ۱۴۰۳