eitaa logo
دفتر شعر من
95 دنبال‌کننده
7 عکس
14 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
فطریه به گردن سه تن نیست حاجت به حسیب و حد زدن نیست هر کس که شده است نان خور غیر دیوانه و آنکه اش سمن نیست من از سه طریق پس معافم چون درهم من ز خویشتن نیست دیوانه عجیب بر حسینم سرگشته و بیدلی چو من نیست بر خوان حسین ریزه خوارم در این هنرم دگر سخن نیست کیفر شده ام به هجر ابنش کفاره ی من جدا شدن نیست؟ بر عسکریت نظر، که قادر بر دوری یوسف حسن نیست ۲۳ اردیبهشت۱۴۰۰
دستها رفتند بالا باز تضییعی ز نو با همان قانون ناحقی که گویندش وتو یعنی اسرائیل حق دارد برای قتل عام خصلت انسان ندارد این جماعت قدر جو باز بمباران و قتل کودکان بی گناه هر چه از حق بشر گفتند آنها بود شو گر مسلمان می کشی قران به آتش می کشی بر تو ره باز است از هر راه می خواهی برو مهدیا زین ماکیاولها جهان گردیده تار عسکری را جان بده این جمع را جانانه شو ۲۵ آبان ۱۴۰۲
دل نیست دلی که بر تو عاشق نشود بهرش نفست نبض دقایق نشود گفتند دلت شکسته نابود شدم جز این عمل عاشق صادق نشود
یک نفر نیست بگویم که سلامش برسان وای بر آنکه بود از رخ جانان خجلان
چه سهم رنج گرانی گزیده ای مولا چقدر روضه ی مادر شنیده ای مولا شما که از همه اسرار دهر با خبری ز داغ حضرت مادر چه دیده ای مولا کنار روضه ی مادر چه رنج بی حدی ز دست بسته ی حیدر کشیده ای مولا به هر کجا که بگیرند مجلس مادر برای برکت مجلس رسیده ای مولا چه می کنی تو اگر اوج نوحه ها برسد به ذکر بانوی قامت خمیده ای مولا به شرح غسل و کفن گریه های پنهانی به ذکر سینه ی از هم دریده ای مولا به ذکر دملج بازو به ذکر روی کبود به ذکر جسم نحیف و تکیده ای مولا به دفن حضرت خورشید در شب تاریک به ذکر تیره تر از شب سپیده ای مولا به شعر عسکری انگار خود توان دادی که گوید از غم این سان حمیده ای مولا ۶ آذر ۱۴۰۲
. "سایه ی سنگ بر آیینه ی خورشید چرا؟" خودمانیم به حق این همه تردید چرا؟ "نیست چون چشم مرا تاب دمی خیره شدن طعن و تردید ، به سر چشمه خورشید چرا" غافل از آب گواراست  گرفتار سراب عجبش از چه بود کام که خشکید چرا ؟! گشت اصل همه یا هیچ ، اگر هم تصویب هیچ را ای عقلا ، این همه تاکید چرا؟ منتسب بر سننید و بِنَمایید ولی هر که بدعت بنهد ، یکسره تایید چرا؟ آن که  آورد اهانت به پیام آور حق طرد نه این همه تعریف و تمجید چرا؟ شمس مغفول شد و شمع خموشی مقبول گشت  گمراهیتان این همه تشدید چرا؟ تا که تابنده کند جلوه،  ذغالی مرده هی صحابی و روایت شده  تولید چرا؟ حرمت والد اگر هست  به تکریم ولد گشت زهرای نبی این همه تهدید چرا؟ زود قطع رحم از احمد مرسل کردید ورنه از آل کسا، قتل موالید چرا؟ غرق شد امّتِ احمد به ستم، ظلم و فساد شد نهان  آیت حق این همه از دید چرا؟ عسکری قوم کج اندیش نمی بود اگر بُود امام این همه در دولت تبعید چرا؟ سال نود و سه آخرین تصحیح ۱۲دی۱۴۰۰ https://www.instagram.com/p/CYPhQMrMEup/?utm_medium=share_sheet
. از نوحه ی موقت خود خسته می شوی دلتنگ روزهای ز غم رسته می شوی وقتی برت عزای عزیزی رسد ز راه گویا به بند سوگ و عزا بسته می شوی وقتی که غیر، ضجه زند، صاحب عزا دیگر ز فرطِ حزن، تو برجسته می شوی گر بشنوی ز عرش، رثای نیای خویش دیگر مشخص است که بشکسته می شوی صد عسکری فدای دلت صاحب الزمان تا کی اسیر ماتم پیوسته می شوی تا کی سمیع روضه ی مسمار و در غم آن خانه ی به حادثه بنشسته می شوی ز آبادی سقیفه و از غربت بقیع خونین جگر ز کینه ی آن دسته می شوی ۱۶ خرداد۱۴۰۰ https://www.instagram.com/p/CPxb3WElBE5/?utm_medium=share_sheet
بی تو هستی چون عدم آن قدر تعریفی نبود خیل زیبا و صنم آن قدر تعریفی نبود سالها از جمعه گفتند و مبارک بودنش بی تو روز جمعه هم آن قدر تعریفی نبود جمعه هم از شدت اندوه و دردم کم نکرد جز رجایی بیش و کم آن قدر تعریفی نبود ندبه های جمعه از دست دلم شاکی شدند؛ اشک چشمم را جنم ان قدر تعریفی نبود عسکری گفتند اخلاص تو می لنگد هنوز این ادای دم به دم آن قدر تعریفی نبود ۲۴ آذر ۱۴۰۲
واژه ها در رقص آید از جنون در نای من چونکه باد آرد شمیمی از تو ای مولای من واژه ها را هم نمودی عاشق و شیدای خویش یوسف زیبای زهرا یار بی همتای من ما همیشه منتظر هستیم تا طوفان کنی پرده از رویت گشایی دلبر زیبای من تا به کی در پرده بودن مهر را تابش رواست تو بیا ای دلربا جان دادمت گر پای من یاد خورشید رخت هم گرم می سازد مرا پس چه سازد اصل آن جانان جان افزای من عسکری را کی نوازش می کند دستان تو دیر شد هرگز نیامد سر شب یلدای من بی تو استمرار آزار است بر من زندگی بی تو من را می کشد هر کس کند احیای من سیزدهم آبان نود و چهار آخرین بازنگری ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ 
یا صاحب الزمان دردانه ی جهان یا صاحب الزمان الغوث و الامان کی نازنین دگر سر آید انتظار آرام گیرد این دلهای شیعیان گفتند می رسی در اوج ظلم و جور لبریز شد عزیز از جور این جهان پیران در انتظار رفتند با دریغ شد پیر از غمت هم کودک و جوان تا کی اسیر هجر مانیم مهدیا گوییم بر ظهور ای دل دعا بخوان بر ما بدون تو هر دم بلا رسید شد تنگ این زمین مانند آسمان هر رنج می کشیم از دوری شماست بر شیعیان مخواه این حجم از زیان ای عسکری به جز تعجیل در فرج چیزی دگر مخواه از رب مستعان ۱۳ فروردین ۱۴۰۳
. سید ما جناب بحر العلوم در سفر بود سوی سامرا بود ذهنش به مطلبی مشغول که برش گشته بود مشکل زا ناگهان دید راکب عربی که به نزدش رسید و داد سلام گفت سید به ما نمی گویی در چه اندیشه ای در این هنگام گر که علمیست مشکل تو عزیز از بیانش مکن تو خود داری شاید اهلم در این میان دیدی شاید آمد ز دست من کاری گفت در بهتم از ثوابی که کرده حق بر حسینیان اعطا هر قدم حج و عمره ای زائر اورد با تلاش خویش به جا مانده ام من که قطره ای از اشک به کدامین دلیل معقولی می برد کوهی از خطا و زند پای اعمال مهر مقبولی آن سوار عرب به او فرمود در تعجب مباش از این احوال که برای تو راز مساله را می گشایم کنون به ذکر مثال رفت شاهی برای صید و شکار دور شد از اهالی دربار گم نمود او سپاه و لشکر خویش خسته جان شد گرسنه شد بسیار خیمه ای یافت در دل صحرا بر اهالی خیمه وارد شد دید آنجا پسر و پیرزنی سهمشان از رفاه قدر نخود بود گنج گرانشان یک بز شیر آن بز یگانه روزیشان سربریدند لیکن آن بز را در کمال تعجب سلطان شام خوابید در همان خیمه صبح پیدا نمود یاران را گفت اطرافیان خود را او شرح کار بزرگ ایشان را گفت اکنون به من جواب دهید چه عطایی است در خور آن ها آن کسانی که در کمال نیاز سربریدند بز به خاطر ما گفت شخصی چه خوش بود سلطان که به آن ها عطا کند صد میش گفت صد اشرفی کسی دیگر که بیافزاید او به تحفه ی خویش یک نفر گفت مزرعه خوب است بر فقیران اگر عطا سازید هر کسی گفت پاسخی اما نپسندید شاه چونکه شنید گفت سلطان خودش که هر چه دهم کی رسد پای بخشش ایشان گر دهم تاج و تخت و سلطنتم می شود تازه کارمان یکسان هر چه را داشتند بخشیدند در دل احتیاج دریا دل گر ببخشم هر آنچه دارمشان می شوم من ز دِین خویش بهل چون به اینجا رسید قصه عرب گفت حالا جناب بحر العلوم خود بگو با حسین حضرت حق چه کند؟!.. ماجرا شود معلوم هر چه را داشت سید الشهدا مال و اهل و عیال و هم سر و جان همه را داد در ره ایزد حق نماید چگونه اش جبران؟ چون میسر نمی شود کایزد بنده ای را دهد مقام خدا پس برای حسین هر کاری می کند تا رسد به اوج رضا پس تعجب ندارد این که خدا می دهد اجر زائرانش را اشک ها را به دُر کند تبدیل تازه کم داند این عنایت ها گفت این را عرب و غائب شد سید آمد برون از آن احوال آن عرب بود سرورش مهدی که به او داد پاسخی بکمال هشت مهر نود و پنج آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳