تو میمانی و این خنده های زیبایت
😍😍😍
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 متولد خاک پاک کفیشه
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔸 قسمت بیست و نهم
بعد از چند وقت که دم مغازه آقام کار کردیم و یکمی یاد گرفتیم، به پیشنهاد ننه ام، هر پنجشنبه آقام به من و سعید حقوق میداد.
سعید که بزرگتر بود ۵۰۰ ریال من ۴۰۰ ریال.
چون خیلی فوتبال بازی میکردم، کفشهام تند و تند پاره میشد. پیراهن و شلوارم هم بعلت اینکه گونیهای اجناس را بغل میکردم خیلی زود بد رنگ و پاره پوره میشدن.
دو هفته ای یکمرتبه یه دست لباس کامل همراه با کفش و جوراب میگرفتم، هفته بعدش کتاب میخریدم.
آقام وقتی دید حقوقم را خرج کتاب میکنم خیلی خوشحال شد و برای تشویقم ۱۰۰ ریال به حقوقم اضافه کرد و اجازه داد اجرت سینی هایی که برای عقد درست میکردم را برای خودم بردارم. اون زمان رسم بود برای مراسم عقد یه سینی را با انواع و اقسام اسپندهای رنگی و غنچه های گل آرایش میکردن.
مجلات دختران پسران، جوانان، اطلاعات هفتگی، سپید و سیاه و دانشمند را مشترک شدم و روزنامه های اطلاعات و کیهان را هم تقریبا بصورت مداوم میخریدم.
نمیدونم توی کدومیک از این نشریات بود که یه تبلیغ در مورد کلاس تندخوانی دیدم.
یادم نمیاد از چه کسی در مورد تندخوانی سئوال کردم و بهم روش تندخوانی را بصورت تئوری و خلاصه توضیح داد.
من که عاشق مطالعه شده بودم بدون هیچ راهنما و معلمی تندخوانی را تمرین کردم.
بعد از چند ماه واقعا تندخوان شدم.
هفته ای ۳-۲ تا کتاب در موضوعات مختلف میخوندم و به راحتی حفظ میکردم.
در نظرم اومد که دنیا رنگ قشنگتری بخودش گرفته.
از بس مشتاق مطالعه و دونستن بودم، چندتا کتاب در مورد طب سنتی هم خوندم و گاهی اوقات به آقام فوائد بعضی از گیاهان را توضیح میدادم.
در همین اوانی که بشدت به مطالعه کردن تشنه شده بودم با موسسه ای بنام مکتب تشیع که تحت سرپرستی عده ای آخوند که دونفرشون را یادم مونده بی آزار شیرازی و زمانی، و یه موسسه دیگه که اسمش یادم نیست ولی با کمک مالی کارخانه سیمان فارسیت درود و تحت سرپرستی آخوندی به اسم مکارم شیرازی اداره میشد آشنا و وارد مکاتبه شدم.
همچنین با میسیونرهای بین المللی.
با چهار یا پنج موسسه مکاتبه داشتم و هر هفته دو سه مرتبه پستچی برام بسته های کتاب یا نشریات میاورد.
آقام از اینکه اینجوری مطالعه میکنم نگران شده بود. یه بار توی کتابهام جستجو کرد و کتب مسیحیان را دید. هم تعجب کرد هم عصبانی شد. وقتی بهش توضیح دادم که میخوام در مورد همه چیز تحقیق کنم، کوتاه اومد.
نمیدونم چه حسی مرا وادار به اینکارها میکرد ولی اینو خوب یادمه که همیشه فکر میکردم وقت و عمرم داره تلف میشه و باید هرچه زودتر همه چیز را بفهمم.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه در قسمت بعد
#متولد_خاک_پاک_کفیشه
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 راه يزد هم بسته شد
┄═❁๑❁═┄
🔻 یادش بخیر
در جبهه كه بوديم، بعضی اوقات که به پايان ماموریت می رسیدیم، و یا می خواستیم مرخصی بگیریم، مصادف میشديم با شروع عمليات.
آن موقع آمادهباش میدادند و همه مرخصی ها لغو می شد و کسی حق عقب رفتن نداشت.
و در چنين شرایطی، بعضی از همشهریهای ما میگفتند
«ديديد چه شد؟
آمديم كربلا را بگيريم،
قدس را آزاد كنيم،
راه يزد خودمان هم بسته شد!»😅
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
عضویت در کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 سلام، شب شما بخیر
با عرض پوزش، امشب بدلیل آماده نشدن متن خاطرات مهندس اسدالله خالدی ارسالی نداشتیم.
و با توجه به رسیدن به اوراق انتهایی کتاب "مردی که خواب نمی دید"، دوستان می توانند برای کتاب بعدی موارد مورد نظر خود را پیشنهاد دهند تا بررسی صورت گیرد.
نظر سنجی در خصوص تغییرات کانال و ارسالهای آینده به زودی انجام خواهد گرفت.
همراه باشید و عاقبت بخیر 👋
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سند افتخار یک ملت
در دفاع مقدس
وقتی حلقه ازدواج سهم کمکهای پشت جبهه میشود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#مستند
عضویت در کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 کودکان ظلم دیده،
چقدر زود بزرگ میشوند و
مرد میشوند و
جوهره خود را شکوفا میکنند.
...و چه صحنههایی که دیدن آنها سخت است و درک آن ناممکن.
بیاییم همه دست دعا برداریم و بخوانیم 🤲 برای بچههایی که این روزها یتیم میشوند و بی خانهمان.
"أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ
وَيَكْشِفُ السُّوءَ"
🍂
🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی6⃣
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ در این عملیات شهید غیور اصلی مرا یاد آیات قرآن که خداوند در باره جنگ به پیامبر صلی الله علیه وآله نازل کرده بودند میانداخت .
مخصوصا در سوره انفال، آیه ۱۷ که در این آیات خداوند میفرماید (ای مؤمنان) نه شما بلکه خدا کافران را کشت و (ای رسول) چون تو تیر افکندی نه تو بلکه خدا افکند (تا کافران را شکست دهد) و یا در آیه ۶۵ انفال میفرماید اگر بیست نفر از شما صبور و پایدار باشند بر دویست نفر غالب خواهند شد..
هیچ کداممان تا آن موقع، نه آرپی جی زده بودیم نه نارنجک تفنگی. یک مقدار من در زمان خدمت در لشکر ۹۲ زرهی اهواز بصورت تئوری آموزش دیده بودم و بر اثر استمرار در ورزش تا حدودی قدرت بدنی خوبی داشتیم.
از ظهر آنروز که در محل عملیات سپاه نهار خوردیم تا ظهر روز بعد در فعالیت بودیم و نه آب خوردیم ونه غذا.
قبل از سوار شدن به اتوبوس یک نفر با فریاد گفت، یکی از برادرهای اینجا که قبلاً در منطقه دزفول با آرپی جی شلیک کرده به شما یاد میده چطور با این سلاح شلیک کنید. اون شخص کسی نبود جز محمود مراد اسکندری که نمیدونم با زبان لری یا دزفول چگونگی شلیک را آموزش داد.
این بود تمام دوره با آرپی جی ما برای این هفت عدد آرپیجی که ظاهراً تازه از تهران آمده بود و هنوز آغشته به گریس بود در صندوق.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#شاهد_عینی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
؛
🍂 قدیمترها، دهه چهل، راه کربلا باز بود. میرفت زیارت. هم زیارت ائمه، هم دیدار امام.
یک بار امام دستی به سر پسر کوچکش کشید و گفت:"اینها ایران را آباد میکنند، از سن و سال شما گذشته است."
منظور امام را نمیفهمید.
□□□
شهر را مرتب میزدند.
حالا منظور امام را میفهمید.
پسرش شهید شده بود.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#دزفول
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹 عبور از
🌹؛ آخرین خاکریز
خاطرات اسیر عراقی
دکتر احمد عبدالرحمن
┄═❁๑❁═┄
«عبور از آخرین خاکریز» عنوان خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن است که توسط محمد حسین زوارکعبه در چهارده فصل مجزا به ترجمه درآمده است.
این اثر به خصوص از این نظر که راوی عراقی است برای خواننده جذابیت دارد.
مقام معظم رهبری در اهمیت این کتاب گفته اند: «در شب سهشنبه 19/9/1370 مطالعه آن تمام شد آن را از نظر داستانی و نیز اشتمال بر مطالب مفید، بهتر از خاطره اسیر دیگر عراقی که او نیز پزشک بوده است یافتم. بجاست اگر به زبانهای اروپایی همه یا بخشی از آن ترجمه و در پاورقی روزنامه هاشان منتشر شود،
این خاطرات بلطف همراهی دوستان شروع می کنیم. باشد مورد توجه قرار گیرد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عبور_از_آخرین_خاکریز
لینک عضویت ↙️
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂