eitaa logo
امام حسین ع
27.3هزار دنبال‌کننده
432 عکس
2.3هزار ویدیو
2.2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
. علیه‌السلام تو را به خیمه به این شانه‌ی خَم آوردم تو را به دستِ خودم حیف کم‌کم آوردم برایِ خواهرکانت کمی لباسِ تو را... برایِ گیسوی خود خاکِ عالم آوردم صدایِ گریه‌ی من تا مزارِ لیلا رفت برایِ مادرِ تو آیه‌ی غم آوردم شکسته اینطرف و آنطرف کشیدم دست هرآنچه از تو در این دشت دیدم آوردم هرآنچه رنگِ تو را داشت ای انارِ حرم هرآنچه بویِ تو می‌داد آنهَم آوردم رسید عمه و تا خیمه‌ها مرا آورد که پیش خنده‌ی نامحرمان کم آوردم تو را من از بغلم پاره پاره می‌چینم خدایِ من پسرم را چه دَرهَم آوردم .
. مجتبی علیه‌السلام ای کاش بگیرند دو چشمِ پسرش را تا در دلِ این طشت نبیند جگرش را بدجور غریبانه نفَس می‌زند آقا آتش زده با غربت خود دور و برش را خوب است که آغوش حسین است کنارش تا که نزد هِی به زمین بال و پرش را نه اُم‌ِبنین نه که ابالفضل توان داشت عباس گرفته است کنارش کمرش را تا خواهرش اینجا نرسیده است بگویید بر طشت نریزد جگرِ شعله‌ورش را از زهر نبود اینهمه خونابه که آمد آن کوچه نشان داد خدایا اثرش را صد شُکر سرش بر روی دامان حسین است تا بر روی حجره نکشد باز سرش را افسوس حسن نیست به گودالِ حسینش تا شمر نگیرد روی آن سر تبرش را (حسن لطفی ۴۰۰/۰۶/۲۳) .
. اگر آتش به دلت هست  اگر حالِ مُشَوَش داری و اگر تب داری یا شکایت زِ خود و از همه بر لب داری یا اگر از غم و اندوه و بلا سینه لبالب داری و اگر زندگیِ سرد و پُر از درد و دل آشوب  مرتب داری،  یا پریشانیِ روز و دل آتش زده  هرشب داری روز و شب تب داری چاره‌اش نور علی نور ، دعای نور است بسم رَبِ نور است گرچه او مستور است چاره‌اش زمزمه‌ی نور  دعای زهراست چاره‌اش یک مدد از چادر بانوی خداست نور خورشید نه ، مهتاب نه ، اینها همه هیچ نور می‌خواهی از آن چادر مشکی دریاب ، نور آن عصمت ناب نور از ریشه‌ی آن چادر قدسی است که قدیسه‌ی صدیقه به سر داشت که بر افلاک گذر داشت که از او نور ، سحر داشت همه شب یا همه روز نور می‌تابد از آن چادر مشکی تا ماه نور می‌گیرد از آن نور سرِ صبح ، پگاه نور می‌جوشد از این چادرِ پُر وصله‌ی خاتون علی ، سِرِ مکنون علی چادری که نه به هر ریشه فقط  معجزه پنهان کرده عرش از حسرت آن پاره گریبان کرده چادری که در آن جمع اسماء خدا است و خدا در دلش فاطمه پنهان کرده چادری که همه افلاک پریشان کرده زخم کتمان کرده درد درمان کرده جمعِ هفتاد یهودی همه یک روز مسلمان کرده در دل این گرداب سیره‌اش را  دریاب ریشه‌اش را دریاب چادر ارث زهراست این سلاحِ تقواست رنگی از نورِ خداست هرکه دارد ، به سرش سایه‌ی رحمت دارد حسِ آرامشی از باغِ نجابت دارد عفّت و عاطفه و لطف و محبت دارد عطرِ عصمت دارد چادرِ مشکیِ او ریشه‌ی غیرت دارد  آی عزت دارد چادرت را دریاب چیست آن پوشش بیت الله است مشکی اما به به دلش جوشش بیت الله است چیست چادر  صدف گوهرهاست حرم دخترهاست  حافظ باورهاست چادر مشکی تو شهپر توست خواهرم سنگر توست دست زهراست که روی سر توست وارث نور حجاب  چادرت را دریاب  حاضری  در همه جا  ولی از پلکِ هوس‌هایی دور مثل قرآن کریم فی کتابٍ مکنون فی حجابٍ مَستور چادر آرامشِ یاس از اثر طوفانهاست سِتر ناموس خداست چادر آسودگی لاله از اندیشه‌ی باد چادر آسایش گلبرگ از احساس نظر بازی‌هاست خیمه‌ی عاشوراست صاحبش با زهراست چادرِ مادرمان دست مرا می‌گیرد  با همان انوارش با همان اسرارش با همان حِسِ صمیمیتِ خود با همان غیرتِ خود بِینِ راه و بیراه بِینِ گاه و بیگاه ... تا که لب باز نکرده است دعا می‌گیرد با همان مادریش فکر من است روز وشب روضه‌ی او ذکر من است نه فقط دست من و تو   به پرش هست دخیل همه از نوح و خلیل فطرس و جبرائیل  دودمان آدم سالها هست که حاجات از آن می‌گیرند از همان مقنعه جان می‌گیرند ناتوانند و  توان می‌گیرند قرن‌ها هست زبان می‌گیرند: چادرت را بتکان لطف خدا را بفرست چادرت را بتکان روزی ما را بفرست و خدا نیز از آن نور مباهات کند فخر بر مادر سادات کند محورِ اهلِ کسا معنی آل عبا پنج دفعه به علی جلوه به میقات کند چادری که به پَرَش بوسه‌ی ، احمد دارد روی هر ریشه‌ی آن بوی محمد دارد چقدر چشم کشیده است علی بر رویش چادرِ بانویش نورِ سرمد دارد   ولی افسوس که  یک روضه‌ی پر غُصه‌ی بی حد دارد روضه‌ای بد دارد ای مدینه ای داد  دادها از بیداد از نگاهی سنگین آه این چادر پُر نور زمین خورد زمین چه شده ، طعمه‌ی بی باکی شد یک نفرکاش بگوید که چرا خاکی شد پشت در بود که آتش سر زد یک نفر شعله‌ای آورد و به جانِ در زد  در آتش زده را وای که بر مادر زد زینب اُفتاد  حسن  بر سر زد دید در کَنده نشد ضربه‌ی دیگر خورد   وای که محکمتر زد ... (قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می‌زد تازه می کرد نفس را مجدد می‌زد وای از دست مغیره چقدر بد می‌زد جای هرکس که در آن روز نمی‌زد می‌زد) .... کربلا چادرِ زهرا به سرِ زینب بود سپرِ زینب بود لشکری دور و بر زینب بود  در میان گودال جگر زینب بود آنطرف‌تر حرمِ شعله‌ورِ زینب بود اینطرف بر سرِ نِی همسفرِ زینب بود گرچه زینب از غم غیر خوناب  نخورد گرچه مانند دلش جگری چاک نشد زیر لب گفت ولی «مادر آب ببین که  پسرت آب نخورد پدرِ خاک بیا که   پسرت خاک نشد» چادرش را دو گره بست ، قدم را برداشت کوهِ غم را برداشت بی حسین و عباس دو عَلَم را برداشت یک تنه بارِ حرم را برداشت نعره‌اش کاخ ستم را برداشت..‌ (حسن لطفی ۱۴۰۰) .
. یک گوشه حسین یادِ تو سینه زن است یک گوشه حسن نشسته در سوختن است امشب همه‌ی خانه بهم ریخته است امشب شب نوحه‌های این بی کفن است از این همه گریه بر سرم می‌ریزد این خانه که در حالِ فرو ریختن است دیوار و در و شعله و خون سهم تو بود لبخندِ تمام شهر هم سهم من است ای کاش بجای دست  چشمم می‌بَست آنکس که نگفت دستِ خیبر شکن است آنکس که نگفت پیشِ مردش نزنم آنکس میان کوچه‌ها بد دهن است ای کاش کسی رد نشود از این راه این کوچه‌ی باریک پُر از راهزن است ای وای از آن چکمه که روی در رفت ای وای از آن دست که  دستِ بزن است من را حسنین پیش تو آوردند امشب شبِ سوم غریبی من است "این صورت قبرها فقط مال تو نیست قبر من و زینب  و حسین و حسن است" (حسن لطفی ۴۰۰/۱۰/۱۷) ........ اهل مدینه شاهدِ بی یارها شدند مشهور در زمانه به بی عارها شدند رفتی تو و کسی به علی تسلیت نگفت اینگونه همنشین عزادارها شدند می خواستند قبر تو را زیر ورو کنند اسباب زحمت من و تو بارها شدند گفتند تو مریضه شده جان سپرده ای مُنکِر به زخم ِ سینه و مسمارها شدند رفتی تو و به روی سرم خانه شد خراب اینها به فکر شادی و این کارها شدند یادم نمی رود که چگونه تورا زدند اسما و فضه مَحرم اسرارها شدند بارفتن تو زینب و کلثوم وقافله آماده ورود به بازارها شدند اینجا تو پیش چندنفر خورده ای زمین آنها اسیر وارد تالارها شدند آن گیسوان ِ ناز که مثل ضریح بود اسباب دستِ لشگریان بارها شدند https://eitaa.com/emame3vom/55400
. یا مولانا یاصاحب‌الزمان عجل‌الله فرجک هرچه که داریم از اعتبار کریم است شُکرِ خدا کارِ ما کنارِ کریم است هرچه به ما می‌دهند از اول خلقت محض گُلِ روی روزگارِ کریم است روزی ما شُکرِ حق به دست کسی نیست تا که در این خانه سفره‌دار  کریم است ما نه فقط  جبرئیل  هم سرِ هر صبح منتظرِ سیبِ آبدار کریم است گر لبِ ما سرخ شد از خونِ جگر نیست روزی ما شاخه‌ی انارِ کریم است تا جگری سوخت از آن سرمه کشیدیم سرمه‌ی عشاق ، شعله‌ی زارِ کریم است جلوه نما بنگرم جمالِ علی را تا که ببینم علی و آلِ علی را وارث قدوسی قداست زهرا صاحب سجاده‌ی سیادت زهرا ثانیه‌ها جمعه‌ها زمان طلوع است تکیه به کعبه بزن به  ساعت زهرا قسمتِ پیر و جوان ما که نگردید کاش شود دیدن تو قسمت زهرا دیده‌ی دلدادگان به فتح تو مانده است تا برسد دست ما به تربت زهرا زُلف بر افشان که پنج آینه بینیم محشر کبری نما قیامت زهرا خانه‌ی عشاق را که سیل غمت برد بر سر ما مانده لیک منتِ  زهرا عاشقی ما تویی جمال محمد عشق محمد بس است و آل محمد غیرتِ حیدر تبارِ فاطمه برگرد  ختم کن این انتظارِ فاطمه ، برگرد صبح ظهور تو روز گرم تقاص است بارِ دگر بر مزارِ فاطمه برگرد لشکر تو لشکرِ علی و حسین است حضرتِ دُل دُل سوارِ فاطمه برگرد یک طرفت اکبر است و یک طرف عباس با دو دمِ ذوالفقارِ فاطمه برگرد میمنه و میسره‌ها باز بپاشند با دو یلِ تیغدارِ فاطمه برگرد زود بیا و جگر شیعه خنک کن ای همه ، دارو ندار فاطمه برگرد پیش تو باید که دید قامت عباس بر سر دوش تو هست رایت عباس راه تو جمع شهادت است و شهود است راه خدایی است که آغوش گشوده است لطف تو آری کرامت حسنین  است خشم تو باری عذاب قوم ثمود است  راه تو روشن تر از طلألؤِ خورشید  وسعتِ تابیدن تو مُلکِ وجود است عین قعود است یأس و ماندن و تردید راه سلیمانیِ تو عین صعود است سایه‌ی تو بر سر است اگر که نوشتیم سُست تر از تار عنکبوت یهود است وقت ظهور تو نه که قبل ظهورت  زیرقدم‌های شیعه آل‌سعود است منتظر تیغ تو ست دولتِ پَستان تا حَسنستان بسازی از عربستان معنی اسلام اگر چه صلح و سلام است  آی که در بطنِ انتظار قیام است منتظر اهلِ دیار بی رمقی نیست منتظران را دو چشم خفته حرام است  منتظر اهل دعا و عشق و تبسم  تیغه‌ی شمشیر تیز بین نیام است منتظران خط سرخ قبل ظهورند امرِ ولی هرچه هست ختم کلام است منتظر اهل بصیرت است و به گوشش صحبت آتش به اختیار امام است  باید از این انتظار یاد بگیریم  راه کدامین ره است و چاه کدام است راه فقط راه عشق  راه حسین است وعده‌ی ما با تو خیمه‌گاه حسین است (حسن لطفی ۴۰۰/۱۲/۲۶) .
. مولاتی یا ام المومنین راحت بخواب مادرِ زهرا  کفن که هست شمعی اگر که نیست ولی اشکِ من که هست قسمت نشد عروسیِ زهرا برای تو حالا پس از تو قسمتِ ما سوختن که هست لالایی تو نیست  بجایش یتیم وار تا صبح آهِ دخترکی دلشکن که هست گیرم کسی کنار مزارت نایستد حداقل برای من اینجا  وطن  که هست بعد از من و تو غربتِ این خانه دیدنی است از این به بعد روضه‌ی این پنج تن که هست خیلی برای فاطمه دلشوره داشتی راحت بخواب  بعدِ تو با او حسن که هست   یک روز می‌رسد که ببینیم کربلا بالای نیزه یک سرِ دور از بدن که هست هرکس که آمده است به دنبال غارت است دل‌خوش مکن به اینکه  تنش پیرهن که هست چیزی نمانده است برای  سوارها چیزی نمانده است  ولی تاختن که هست می‌خواست ساربان برود دست پُر ، حسین با دست اشاره کرد عقیق یمن که هست  دیگر رُباب هم پی طفلش نمی‌دود تا بِین راه حرمله ی بد دهن که هست.... (حسن لطفی ۴۰۱/۰۱/۲۲) ................ سلام‌الله‌علیها زیبنده است واژۀ مادر بنام تو من تشنه محبت محضم زجام تو در باورم بهار دل انگیز دین تویی یعنی یگانه مادر ما مومنین تویی مهر مداومت سبب برتری ماست هرکس به غیر شخص تو نامادری ماست این واژه ، نه ، به اهل تبانی نمیخورد اصلا به نام بنتِ فلانی نمیخورد هر قطره ای که راهی دریا نمیشود هرمادری که مادر زهرا نمیشود در چشمۀ زلال تو خاروخسی نبود هم کفّ تو به غیر محمد کسی نبود زیباترین ستاره تنهایی تو بود تنها یتیم آمنه دارایی تو بود هرجا سخن زِ یاری و تیغ و زره زدند نام تو را به نام پیمبر گره زدند وقتی عزیز عرش خدا شد عزیز تو بی راهه نیست،آسیه باشد کنیز تو آه ای نگین عرش معلا ، بمان مرو ای دلخوشی حضرت زهرا، بمان مرو حرف یتیم آمنه درسوگِ داغ توست از درد این محاصره بدتر فراق توست بارفتن تو عرش خدا میخورد زمین ریحانه ای بدون شما میخورد زمین یک گل میان کوچه ویک گل به کربلا یاسی میان آتش ویک سر به نیزها آن کشته فتاده به خونی که سرجداست این رسم بی کفن شدنش رسم آشناست آنکس که جزلباس ملائک به تن نداشت حتی توان و خرج خرید کفن نداشت شکرخدا که تحت عبای پیمبر است درآخرین دقایق رفتن لبش تر است جسمش به زیر نیزه وخنجر اسیر نیست مثل امام دشت بلا در حصیر نیست «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» .
. بسم الله الرحمن الرحیم باید فقط نشست فقط با کریم‌ها تاکه شوی شبی تو هم از یا کریم‌ها بی وقت هم اگر بروی راه می‌دهند دارند لحظه لحظه کرم‌ها کریم‌ها بد می‌کنیم گرچه ، ولی رد نمی‌کنند یک طورِ دیگرند خدایا کریم‌ها دیدیم صبح و شام که هرگز نداشتند در بیتِ خویش سفره‌ی بی ما کریم‌ها وقتی درِ تمامیِ این شهر بسته است بستند خانه را همه الا کریم‌ها حیران سفره‌دارِ کریمم که تا ابد حیران او شدند سرا پا کریم‌ها   حیدر شده‌است جلوه‌ی زهراییِ حسن باید فقط نوشت از آقاییِ حسن دادند روزِ قبل عطایای بیشتر دارند روزِ بعد گداهای بیشتر مهلت نمی‌دهند که حرفی اَدا شود دادند قبلِ عرضِ تمنای بیشتر   هرچه گدا رسید در این خانه جا گرفت این خانه دارد از دو جهان جای بیشتر از خویش می‌زنند برای گدایِ خوایش دارند از این قبلیه تقاضای بیشتر این خانواده هرچه شنیدند ناسزا کردند جای طعنه دعاهای بیشتر هرقدر در کمالِ حسن فکر می‌کنیم هی می‌شویم غرقِ معمای بیشتر شد قبله‌ام قبیله‌ی دریایی حسن باید فقط نوشت از آقایی حسن وقتی که چشمهات کمانگیر می‌شوند اهل نفاق با تو زمین گیر می‌شوند دیدند گرد ناقه‌ی فتنه که با حسن کابوس‌هایشان همه تعبیر می‌شوند فریاد می‌زنند سپاه جمل : امان تا که اسیر حذبه ی  تکبیر می‌شوند رَم می‌کنند هر طرفی این وحوش‌ها وقتی شکارِ هیبت این شیر می‌شوند یک ضربه میزنی و دوصد زَهره می‌دری انگار ضربه‌های تو تکثیر می‌شوند در کربلا شبیه حسن جلوه می‌کنند نسل حسن که صاحب شمشیر می‌شوند جانم فدایِ ضربه‌ی مولاییِ حسن باید فقط نوشت از آقایی حسن وقت شکست پشت ستم‌ها یکی یکی خَم می‌شوند قامت غم‌ها یکی یکی یک روز می‌رسد که مدینه برای ماست تا که بنا شوند حرم‌ها یکی یکی باید کبوترانِ رضا را بیاوریم تا پر زنند گرد عَلَم‌ها یکی یکی باید برای صبح ظهورش امید داشت چون جمع می‌شوند قدم‌ها یکی یکی آنروز بر ضریح طلاکوب نقره کوب جانم‌حسن زنند قلم‌ها یکی یکی قربان رجعتی که بیایند پیشِ ما از هفت قبله اهل کرم‌ها یکی یکی جانم فدای روز پذیرایی حسن باید فقط نوشت از آقایی حسن ابری رسید و ماه تو را ناپدید کرد داغی رسید و سروِ تو را مثل بید کرد الماس ریزه‌ها جگرت را بهم زدند اما تو را مصیبت کوچه شهید کرد حرفی بزن به موی سفیدت قسم بگو با روزِ تو چه سایه‌ی دستی پلید کرد « یارب نصیب هیچ غریبی دگر مکن دستی که گیسوانِ حسن را سفید کرد با صد امید حامی مادر شدم ولی آن نانجیب امید مرا ناامید کرد آه ای حسین‌جان بفدای لبت که زهر با من نکرد آنچه که باتو یزید کرد باید گریست از غمِ تنهایی حسن باید فقط  نوشت از آقایی حسن (حسن لطفی ۴۰۰/۰۲/۰۷) .
. بسم الله الرحمن الرحیم یا مولاه نام خود را نقش کن امشب به ایوان علی ای به قربان علی و ای به قربان علی سالها رفتیم مشهد تا که دربانی کنیم تا که شاید یک سحر باشیم دربان علی من که شبها می‌رسم تا صبح بارانی شوم چشم خود را می‌سپارم دستِ باران علی عرش هم حتی ندارد بی نیازیِ مرا مادرم زهرا بزرگم کرده  با نان علی خوش بحال بچه‌های بی کَسِ آن روزها حسرت ما هست  و خوابی روی دامان علی مثلِ زینب  مثلِ عباس است  مثل اکبر است هرکه امشب می‌شود پاره گریبان علی یک طرف ام‌البنین و یک طرف سوزِ رباب گریه‌ی ما را در آورده شبستان علی گوشه‌ای پیراهن بابای خود را باز شُست ام‌الکثوم است و این شامِ غریبان علی مثل چشمان حسین و مثل چشمان حسن آه می‌سوزد جگرهای پریشان علی وقت غسلش دست را روی شکاف سر گذاشت آب هم آتش گرفت از زخم سوزان علی خضر اُفتاده زمین  جبریل اُفتاده زمین اصلا امشب می‌شود این خانه ویران علی اینطرف دست حسن ، آنسو حسین بی کفن یک کفن را می‌کشند آرام بر جان علی سر به تابوتِ پدر می‌زد حسن می‌زد حسین وای از عباس و از تشییع پنهان علی بعد از این باید برای کربلا آماده شد آخرین روز است زینب بود مهمان علی آخرین حرفی که می‌زد با یتیم کوفه بود گفت روزی می‌رسند اینجا یتیمان علی کوفه  بعد از من مدارا کن  تو با سرنیزه هات کوفه جان زینب و جان تو و جان علی مجلس نامحرم طشت زر  و جانم حسین کاش جایش بشکند آنروز دندان علی * * "ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن"* نام ما ثبت است از اول به دیوان علی هر زمانی که نجف می‌خواهم اما جور نیست با قطاری می‌روم سمت خراسان علی با علی ما آمدیم با علی جان می‌دهیم خاک ما را فاطمه خوانده است ایران علی حافظ* (حسن لطفی ۴۰۱/۰۲/۰۳) .
. بسم الله الرحمن الرحیم امام زمان عج‌الله شهادت حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام با سلامی به سلام فرمانده ای سبز پوش عشقِ تو را سرخ قامتیم ای پادشاهِ حُسن نگاهی که رعیتیم فکری به روزگارِ بدِ حالِ ما بکن جان حسین تشنه‌ات ای ابر رحمتیم ما زائر سه شنبه و شبهای جمعه‌ایم آواره‌ایم  دربه‌درِ یک زیارتیم ما با غبارِ کرببلا هم‌نفس شدیم یعنی بیا که خاک تو هستیم تربتیم ما را ببخش اگر که اسیر معیشتیم ما را ببخش اگر که کمی کم محبتیم هر روز آمدیم و بدهکارتر شدیم تقصیر لطف توست عزیزم بد عادتیم بر روی ما حساب کن آقا که سالهاست چشم انتظارِ آمدنت اشک حسرتیم حرف امام صادق ما هست این حدیث درکت کنیم اگر همه‌ی عمر خدمتیم* ما را هزار بار جهان آزموده است هربار دیده است فقط استقامتیم این جمله‌ی بزرگ از آوینی است گفت : ما راست قامتانِ جهاد و شهادتیم هر روز می‌رسد خبری از شهادتی شکر خدا که باز بر این راه دعوتیم از نسل جبهه است همه‌ی نسل‌های ما نسل خمینی است اگر عین غیرتیم این بچه‌ها‌ی ما چقدر جمکرانی‌اند مدیون مِهرِ حضرت زهرای عترتیم * * * آورده‌ایم باز بدی‌های خویش را پیشِ کریم نابلدی‌های خویش را در امتحان راه تو هرچند رد شدیم لطفت قبول کرد ردی‌های خویش را انگار نا امید شدی از بزرگ‌ها دیدم صدا زدی نودی‌های خویش را عطر ظهور می‌رسد و کرده‌ای خبر نسل هزار و چهار صدی‌های خویش را ما را ببخش جای بصیریت بجای فهم آورده‌ایم بی خردی‌های خویش را ما تا ابد برای حسین تو سوختیم آقا نگاه کن ابدی‌های خویش را قلب حسین پیش علی‌اکبر آب شد وقتی که گفت یا ولدی‌های خویش را خلاد بن صفار می‌گوید: از امام صادق(ع) سؤال شد: آیا قائم به دنیا آمده است؟ حضرت فرمود: «لا وَ لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیامَ حَیاتِی»؛ (خیر! اگر دوران او را درک می کردم، همه‌ی زندگی ام را در خدمت به او می گذراندم) (حسن لطفی ۴۰۱/۰۳/۰۵)
. ایام ------------- ای دل من با تو شده همصدا اول هر عشق بنام خدا جان و دلم بذر ولا کاشته زمزمه ی عشق تو را داشته ای ز حریمت حرم دل بهشت داده به دل مهر تو را سرنوشت ای که تویی شمع شبستان جان عطر بهشتی به گلستان جان جان جهان جلوه ی خیرالانام حضرت سجاد علیه السلام حجت حق میوه ی باغ رسول جان علی ، نور دو چشم بتول شمس درخشان شده در مشرقین ماه درخشنده ی چشم حسین ای که تویی قبله ی دلداده ها ای چو علی زینت سجاده ها برگ و بَر نخل سعادت تویی میوه ی شیرین عبادت تویی آه تو سرمایه ی سوز و دعاست اشک تو سرچشمه ی آب بقاست اهل دعا را به جهان مقتدا کرده به چشمان تو دل اقتدا نام علی ، نام دل افروز تو آتش جان قصه ی جانسوز تو کرب و بلا ، کرب و بلایت هنوز مانده به دل شور و نوایت هنوز کرب و بلا دیده خزان در خزان داشته از داغ دلی خون فشان روی تو آئينه ی گلزار شد قافله را قافله سالار شد رنج اسارت به جهان دیده ای گل ز گلستان بلا چیده ای خون دل از دیده روان کرده ای گوشه ی ویرانه مکان کرده ای آنچه تو را شعله به جان می زند شعله به هر تاب و توان می زند داغ ، تو را بود و دگر هیچ هیچ شام بلا بود و دگر هیچ هبچ ای به خزان رفته همه کو به کو داغ تو شد قصه ی دل مو به مو این تو و این خون جگر دل به دل این تو و این اشک عزا جو به جو داغ عزیزان تو در پشت سر راس حسین بن علی رو به رو ** «یاسر» ١۴٠١ / ۶ / ١ ............................... . زبان حال امام سجاد علیه‌السلام تمام عمر یادت کرده‌ام با هر دعا حتی تمام عمر با هر گریه با هر ربنا حتی پس از تو روضه‌های هفتگی نه  لحظه‌ای دارم پس از تو گریه‌ام  در جمع‌ها در انزوا حتی تمام داغهای چارشنبه از  دوشنبه بود* تمام عمر خواندم روضه‌ها را بی صدا حتی میانِ آتش خیمه  صدای دومی آمد که آتش می‌زنم با اهل آن  این خانه را حتی نه در بازارِ قصابان نه از آهنگران شهر که می‌ریزد دلم با دیدن قدری عبا حتی که می‌افتم کنارِ راهِ دختر بچه‌ها بر خاک که آتش می‌شوم با دیدن مُشتی طلا حتی دو دست و گردنم درگیرِ غُل بود و سرم می‌سوخت نمی‌شد تا که بردارم کمی از شعله را حتی.... به سی و پنج سالی که برایت سوختم سوگند وداع تو به یادم هست  دادِ عمه‌ها حتی نمی‌آمد به جز جان بر لبم وقتی که می‌رفتی نمی‌شد تا بمانم لحظه‌ای بر روی پا حتی تمام عصر  جان می‌کندم  اما جان نمی‌دادم  نمی‌شد تا کشم جسمِ تو را از زیرِ پا حتی حجاب خیمه را بالا زدم دیدم عجب وضعیست نمی‌شد دید حجم نیزه‌ها را در هوا حتی به سختی بر عصایی تکیه دادم دیدم از خیمه... شیوخِ شام و کوفه می‌زدندت با عصا حتی چه‌ها کردند جمعا آن جماعت در سه ساعت که نشد جمعت کنم بابا میان بوریا حتی *بنابر بررسی تقویمی چهارشنبه روز عاشورا دوشنبه روز سقیفه (حسن لطفی ۴۰۱/۰۶/۰۱) .
. یا دست رویِ سینه‌ی آزرده میزنی یا داد مثلِ پیرِ جوانمُرده میزنی داری کنارِ مادرِ خود آه می‌کِشی وقتی گلاب بر گُلِ پژمرده میزنی وقتی حسین میکِشی آقا به جان تو آتش به اینهمه دلِ افسرده میزنی ما بی حساب وقفِ حسینِ توایم و تو امضا به زیرِ نامه‌ی نشمرده میزنی ما زنده می‌شویم در این روضه‌ها ، سَری بر مجلسی که بارِ غمت بُرده میزنی ما را که میکُشی چقدر رویِ سینه‌ات با یادِ عمه‌های کتک خورده میزنی .
. یارب برسان بر سر او شاه نجف را آن کس که نشان داد به ما راه نجف را ای عشق بدم نفحه‌ی درگاه نجف را ای شوق ببین شعله‌ی جانکاه نجف را باید دم ایوان نجف گفت که زینب تبریک به سلطان نجف گفت که زینب زینب بنویسید و بخوانید حسین است زینب همه‌ی عمر بدانید حسین است این محمل عشق است بمانید حسین است این نقش مبارک بنشانید حسین است تکرارِ حسن یا که به تکرار، حسین است می‌گفت علی: فاطمه، انگار حسین است آنقدر در اوج است به کس کار ندارد همسایه‌ی دیوار به دیوار ندارد جز لطف و عنایات حسن‌وار ندارد پیغمبر عشق است که انکار ندارد یک شیرزن از بیشه‌ی احرار رسیده ای کرببلا حیدر کرار رسیده وقتی که قرار است تو باشی همه هستند با تو همه سوگند که با فاطمه هستند آری همه حیران چنین عالمه هستند عشاق به دنبال تو در زمزمه هستند ای حضرت زهرای علی جان سَنَ قوربان ای اُمِّ ابیهای علی جان سن قوربان ای خطبه‌ی تو کوه شکن سیل دمادم این نعره‌ی تو بر سرشان مرگ مجسم عظمایی و اعلایی و علامه و اعلم ای کعبه  و ای قبله و ای قلب معظم قلب تو تپش‌های قبیله است مگر نه عالم همه در دست عقیله است مگر نه گیرم که یزید است کنار تو قلیل است یا ابن زیاد است ! فقط ابن علیل است گیرم که بُوَد شام به پای تو ذلیل است هرچند که در چشم تو هر زخم جمیل است باید که تو تکمیل کنی کرببلا را رفتی که تو تعطیل کنی شام بلا را باید که ببینیم علی‌وار رسیدن از کاخ ستم ریشه‌ی صد ظلم کشیدن تا یاد بگیریم مبارز طلبیدن آن حجم بلا دیدن و انگار ندیدن باید که فقط از دمِ تو یاد بگیریم حقِ علی از اینهمه بیداد بگیریم نه وقت تعلل، وَ نه هنگام شتاب است این صبر علی صبر نه، آیات عذاب است بازیچه‌ی ما فاتح و سجیل و شهاب است تا چشم گشایند تل آویو خراب است امضاء زده  آرامش ما مرگ شما را ای ظلم بچش وعده‌ی شمشیر خدا را میراث حرم چادری از جنس بهشت است هر رشته‌ی این روسری از نور سرشته است آری حرمت  از دل ما خشت به خشت است در کرببلا نامِ تو را عشق نوشته است تلفیق حسین و علی و فاطمه از توست بین‌الحرمین آنچه که دارد همه از توست ما خیس‌ترین زائر باران شماییم مدیون نفس‌های شهیدان شماییم در زینبیه بر در ایوان شماییم بیهوده نبوده است پریشان شماییم وقتی که پریشان تو شد خون خدا هم شرمنده‌ی تنهایی تو کرببلا هم ای ابر بباران به پریشانی زینب ای باد بسوز از دل طوفانی زینب خونآبه شو ای اشک زِ حیرانی زینب از بی‌کسی و بی سر و سامانی زینب از تیغ  نه... از داغ جوان بود  که اُفتاد ای وای عزیزت نگران بود که اُفتاد (حسن لطفی ۴۰۳/۰۸/۱۶) .