eitaa logo
📚📖 مطالعه
72 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
83 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
بدیهى است آنچه باید بیش از همه چیز مطلوب انسان مؤمن باشد، جلب رضاى خداست و آنچه بیش از هر چیز باید مطلوب زمامداران و حکام باشد افزون بر تحصیل رضاى خداوند، تحصیل رضاى مخلوق و به دنبال آن نعمت هاى دیگرى است که امام در جمله هاى بالا به آن اشاره کرده و آن اینکه انسان کارى کند که بندگان خدا از او به نیکى یاد کنند و غفران و رضاى حق را براى او بطلبند و آثار خوبى از خود در همه جا بگذارد که سبب مزید حسنات او پس از وفاتش گردد و بدین ترتیب نعمت خدا بر او کامل شود و کرامت الهى مضاعف گردد. ممکن است بعضى چنین پندارند که تقاضاى حسن ثناى مردم و به نیکى یاد کردن با خلوص نیت سازگار نیست; حسن ثناى الهى لازم است نه حسن ثناى مردم، ولى پاسخ این اشکال با اشاره اى که در بالا آوردیم روشن شد. مؤمنان مخلص حسن ثناى مردم را از این رو مى طلبند که سبب دعاى آنها براى غفران و پاداش الهى و ترفیع درجه گردد و از این رو ابراهیم خلیل شیخ الانبیاء نیز از جمله تقاضاهایى که از ساحت قدس پروردگار مى کند این است که «(وَاجْعَلْ لی لِسانَ صِدْق فِی الاْخِرینَ); براى من در امت هاى آینده نام نیکى قرار ده».(۴) این دعاى امام هم درباره خودش و هم مالک اشتر به اجابت رسیده است; قرن هاست که فضایل آن حضرت در شرق و غرب عالم بر زبان ها جارى است و کتاب ها از فضایل او پر است و با اینکه بنى امیّه کوشیدند نام و فضایل آن حضرت را از خاطره ها محو کنند و هفتاد سال به دستور آنها بر فراز منابر ـ نعوذ بالله ـ بر آن حضرت لعن نمایند، به لطف پروردگار در هر مجلس و محفلى که از پیشگامان اسلام بحث مى شود نام آن حضرت در صدر مى درخشد و کتاب ها در فضایل آن حضرت نوشته شده و بارگاه نورانى اش در نجف کعبه آمال است. اضافه بر این در هر قرن شاعران توانا رساترین مدح و ثنا را به زبان عربى و فارسى و زبان هاى دیگر درباره آن حضرت سروده اند. مالک اشتر نیز نام نیکش در همه جا به موجب فداکارى ها و رشادت ها و شهامت ها و مخصوصاً مخاطب بودن به این عهدنامه بر زبان ها جارى است. رحمت و رضوان خدا بر او باد. آن گاه امام(علیه السلام) در آخرین جمله هاى این عهدنامه مى فرماید: «و از (خداوند بزرگ مسألت دارم) که زندگانى من و تو را با سعادت و شهادت پایان بخشد که ما همه به سوى او باز مى گردیم و سلام و درود (پروردگار) بر رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلّم) و دودمان طیب و پاکش باد، سلامى فراوان و بسیار والسلام»; (وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ، إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. وَالسَّلاَمُ عَلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ، وَسَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً، وَالسَّلاَمُ). قابل توجّه است که امام افزون بر طلب سعادت، شهادت را نیز هم براى خویش و هم براى مالک از خدا مى طلبد; دعایى که به زودى به اجابت رسید و امام در محراب عبادتش و مالک در مسیر راه مصر شربت شهادت نوشیدند. در حدیثى آمده است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دید مردى این چنین دعا مى کند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ خَیْرَ مَا تُسْأَلُ فَأَعْطِنِی أَفْضَلَ مَا تُعْطِی; خداوندا بهترین چیزى که از تو درخواست مى شود به من بده و برترین چیزى که به بندگانت عطا مى کند به من عطا فرما». پیغمبر فرمود: «إِنِ اسْتُجِیبَ لَکَ أُهَرِیقَ دَمُکَ فِی سَبِیلِ اللهِ; اگر دعایت مستجاب شود خون تو در راه خدا ریخته خواهد شد».(۵) نکته عهدنامه مالک اشتر دستورى جامع براى کشوردارى اکنون که شرح و تفسیر عهدنامه به پایان رسید مى توان با صراحت گفت: این عهدنامه دستورى است جامع براى کشوردارى; دستورى که با گذشت حدود چهارده قرن کاملا تازه و راهگشا و زنده و بالنده است و این واقعیتى است که هر انسان منصفى به آن اعتراف دارد. از این گذشته این عهدنامه هم جنبه هاى مادى و هم جنبه هاى معنوى را که بر اساس اخلاق انسانى و ارزش هاى الهى پى ریزى  شده است تأمین مى کند بر خلاف قوانین دنیاى امروز که یا سخنى از ارزش هاى اخلاقى و انسانى در آن نیست و یا اگر چیزى به نام حقوق بشر در آن باشد، عملاً دستاویز و بهانه اى است براى اعمال فشار بر کشورها و قشرهاى ضعیف جامعه اسلامى. عجب اینکه بعضى افراد به اصولى که «حمورابى» براى کشوردارى در حدود ۱۸ قرن پیش از میلاد پیشنهاد کرده استناد مى جویند و افتخار مى کنند و آن را اصولى پیشرفته و انسانى قلمداد مى نمایند در حالى که اگر آن اصول را در برابر این عهدنامه بگذاریم کاملا رنگ مى بازد; ولى چون جنبه اسلامى و مخصوصاً سبقه شیعى دارد تعصب ها مانع از آن مى شود که آن را در همه جا عرضه کنند و مى دانیم اخیرا با تلاش و کوشش بعضى از آگاهان به صورت نامه اى سرگشاده در میان اعضاى سازمان ملل پخش شد و مورد استقبال قرار گرفت و به عنوان یک سند به ثبت رسید و عجب تر اینکه کسانى که بعد از آن حضرت عهدنامه و دستورالعملى براى حاکمان
خود نوشتند، بخش هاى مهم آن را از همین عهدنامه مبارک امیرمؤمنان(علیه السلام)استفاده کردند بى آنکه سخنى از آن بگویند; یعنى اگر دستورالعمل آنها مقبولیت و درخششى پیدا کرد به واسطه همین بهره گیرى از عهدنامه مولا بود(۶) گرچه متأسّفانه تعصب ها اجازه نمى دهد این حقیقت آشکار گردد مرحوم علامه شوشترى بعد از ذکر این داستان مى گوید: اگر دقت کنید مى بینید اکثر بلکه تمام آن از کلام امیرمؤمنان در عهدنامه مالک اشتر گرفته شده است. (شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج ۸، ص ۶۶۴).   پاورقی : ۱. مستدرک حاکم، ج ۱۱، ص ۱۳، ح ۲۱. ۲. «رَغْبَة» مصدر و به معناى علاقه به چيزى داشتن است و در اينجا اسم مصدر و به معناى اسم مفعول است يعنى خداوند قادر است; هر امر مطلوب و مرغوبى را در اختيار بندگان بگذارد و در بعضى از نسخه ها به جاى «رَغْبَة» «رَغيبَة» آمده است که صفت مشبهه است و به معناى مرغوب است. ۳. «تَضْعيف» در اينجا به معناى مضاعف ساختن است. اين واژه گاه به معناى ضعيف ساختن يا ضعيف شمردن نيز آمده است. ۴. شعراء، آيه ۸۴ . ۵. مستدرک حاکم، ج ۱۱، ص ۱۳، ح ۲۱. ۶. طبرى نقل مى کند که وقتى مأمون، «عبدالله بن طاهر» را به ولايت بعضى از بخش هاى کشور اسلامى گمارد پدرش «ذواليمينين» نامه مفصلى براى او نگاشت و دستورات مشروحى براى اداره منطقه تحت حکومت براى او نوشت که طولى نکشيد در ميان مردم منتشر شد و از آن استقبال فراوانى کردند هنگامى که اين خبر به مأمون رسيد دستور داد آن را بياورند و براى او بخوانند. او بسيار از آن استقبال کرد و گفت: تمام امر دين و دنيا و امور مربوط به سياست و اصلاح کشور و رعيت در آن جمع است. 〰〰〰〰〰〰〰 پایان عهدنامه مالک اشتر رضوان الله تعالی علیه. ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شبهه: آیا سرزمین فلسطین برای قوم بنی‌اسرائیل بوده و یهودیان اکنون سرزمین مادری خودشان را می‌خواهند؟! 🎙 دکتر علی غلامی پاسخ می دهد ... ┅─────────── 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج 🇵🇸 🕸 ✌️ ‌ ‌ ‌╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۶۱ جمع هیزم از صحرا 🏜 ╔═ೋ✿࿐ رسول اکرم صلّی الله علیه و آله در یکی از مسافرتها با اصحابش در سرزمینی خالی و بی‏علف فرود آمدند. به هیزم و آتش 🔥 احتیاج داشتند، فرمود: «هیزم جمع کنید.» عرض کردند: «یا رسول الله! ببینید این سرزمین چقدر خالی است! هیزمی دیده نمی‌شود.» فرمود: «در عین حال هرکَس هر اندازه می‌تواند جمع کند.». اصحاب روانه صحرا شدند، با دقت به روی زمین نگاه می‌کردند و اگر شاخه کوچکی می‌دیدند برمی‌داشتند. هرکَس هر اندازه توانست ذره ذره جمع کرد و با خود آورد. همینکه همه افراد هرچه جمع کرده بودند روی هم ریختند، مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول اکرم فرمود: «گناهان کوچک هم مثل همین هیزمهای کوچک است، ابتدا به نظر نمی‌آید، ولی هر چیزی جوینده و تعقیب کننده‌ای دارد؛ همان‏طور که شما جُستید و تعقیب کردید این قدر هیزم جمع شد، گناهان شما هم جمع و احصا می‌شود و یک روز می‌بینید از همان گناهان خُرد که به چشم نمی‌آمد، انبوه عظیمی جمع شده است.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . وسائل، ج 2/ ص 462. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۶۲ شراب در سفره‏ ╔═ೋ✿࿐ منصور دوانیقی هرچندی یک بار به بهانه‏های مختلف امام صادق علیه‌السلام را از مدینه به عراق می‏طلبید و تحت نظر قرار می‌داد. گاهی مدت زیادی امام را از بازگشت به حجاز مانع می‌شد. در یکی از این اوقات که امام در عراق بود یکی از سران سپاه منصور پسر خود را ختنه کرد، عده زیادی را دعوت کرد و ولیمه مفصلی داد. اعیان و اشراف و رجال همه حاضر بودند. از جمله کسانی که در آن ولیمه دعوت شده بودند امام صادق علیه‌السلام بود. سفره حاضر شد و مدعوین سر سفره نشستند و مشغول غذاخوردن شدند. در این بین یکی از مدعوین آب خواست. به بهانه آب، قدحی از شراب 🍷 به دستش دادند. قدح که به دست او داده شد، فورا امام صادق علیه‌السلام نیمه کاره از سر سفره حرکت کرد و بیرون رفت. خواستند امام را مجددا برگردانند، برنگشت. فرمود رسول خدا فرموده است: «هرکَس بر سر سفره‏ای بنشیند که در آنجا شراب است لعنت خدا بر او است.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . بحارالانوار، ج 11/ ص 115. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۶۳ استماع ‏ ╔═ೋ✿࿐ ابن مسعود یکی از نویسندگان وحی بود، یعنی از کسانی بود که هرچه از قرآن نازل می‌شد، مرتب می‏نوشت و ضبط می‌کرد و چیزی فروگذار نمی‌کرد. یک روز صلی‌الله علیه وآله به او فرمود: «مقداری قرآن بخوان تا من گوش کنم.» ابن مسعود مصحف خویش را گشود، سوره مبارکه نساء آمد، او می‌خواند و رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله با دقت و توجه گوش می‌کرد، تا رسید به آیه 41: «فَکیفَ اذا جِئْنا مِنْ کلِّ امَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِک عَلی‏ هؤُلاءِ شَهیداً» ؛ یعنی چگونه باشد آن وقت که از هر امتی گواهی بیاوریم، و تو را برای این امت گواه بیاوریم. همینکه ابن مسعود این آیه را قرائت کرد، چشمهای رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله پر از اشک شد و فرمود: «دیگر کافی است.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . کحل البصر محدث قمی، صفحه 79. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
هدایت شده از تلاوت
1129169.mp3
16.67M
تلاوت زیبای یوسف کالو سوره مبارکه یس | ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │✨ @Nafaahat ╰๛- - - - -
| ۶۴ شهرت عوام‏ ╔═ೋ✿࿐ چندی بود که در میان مردم عوام نام شخصی بسیار برده می‌شد و شهرت او به قدس و تقوا و دیانت پیچیده بود. همه جا عامه مردم سخن از بزرگی و بزرگواری او می‌گفتند. مکرر در محضر امام صادق علیه‌السلام سخن از آن مرد و ارادت و اخلاص عوام الناس نسبت به او به میان می‌آمد. امام به فکر افتاد که دور از چشم دیگران آن مرد «بزرگوار» را که تا این حد مورد علاقه و ارادت توده مردم واقع شده از نزدیک ببیند. یک روز به طور ناشناس نزد او رفت، دید ارادتمندان وی که همه از طبقه عوام بودند غُوغایی در اطراف او بپا کرده‌اند. امام بدون آنکه خود را بنمایاند و معرفی کند ناظر جریان بود. اولین چیزی که نظر امام را جلب کرد اطوارها و ژستهای عوام فریبانه وی بود. تا آنکه او از مردم جدا شد و به تنهایی راهی را پیش گرفت. امام آهسته به دنبال او روان شد تا ببیند کجا می‌رود و چه می‌کند و اعمال جالب و مورد توجه این مرد از چه نوع اعمالی است؟ طولی نکشید که آن مرد جلو دکان نانوایی🍞 ایستاد. امام با کمال تعجب مشاهده کرد که این مرد همینکه چشم صاحب دکان را غافل دید، آهسته دو عدد نان برداشت و در زیر جامه خویش مخفی کرد و راه افتاد. امام با خود گفت شاید منظورش خریداری است و پول نان را قبلا داده یا بعدا خواهد داد. ولی بعد فکر کرد اگر این‏طور بود پس‏ چرا همینکه چشم نانوای بیچاره را دور دید نانها را بلند کرد و راه افتاد. باز امام آن مرد را تعقیب کرد و هنوز در فکر جریان دکان نانوایی بود که دید در مقابل بساط یک میوه فروش ایستاد، آنجا هم مقداری درنگ کرد و تا چشم میوه فروش را دور دید، دو عدد انار برداشت و زیر جامه خود پنهان کرد و راه افتاد. بر تعجب امام افزوده شد. تعجب امام آن وقت به منتهی‏ درجه رسید که دید آن مرد رفت به سراغ یک نفر مریض و نانها و انارها را به او داد و راه افتاد. در این وقت امام خود را به آن مرد رساند و اظهار داشت: «من امروز کار عجیبی از تو دیدم.» تمام جریان را برایش بازگو کرد و از او توضیح خواست. او نگاهی به قیافه امام کرد و گفت: «خیال می‌کنم تو جعفر بن محمدی.». بلی درست حدس زدی، من جعفر بن محمدم. البته تو فرزند رسول خدایی و دارای شرافت نسب می‌باشی؛ اما افسوس که این اندازه جاهل و نادانی. چه جهالتی از من دیدی؟ همین پرسشی که می‌کنی از منتهای جهالت است، معلوم می‌شود که یک حساب ساده را در کار دین نمی‌توانی درک کنی، مگر نمی‏دانی که خداوند در قرآن فرموده: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ امْثالِها» هر کار نیکی ده برابر پاداش دارد. باز قرآن فرموده: «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیئَةِ فَلا یجْزی‏ الّا مِثْلَها» هر کار بد فقط یک برابر کیفر دارد. روی این حساب پس من دو نان دزدیدم دو خطأ محسوب شد، دو انار هم دزدیدم دو خطای دیگر شد، مجموعا چهار خطأ شد؛ اما از آن طرف آن دو نان و آن دو انار را در راه خدا دادم، در برابر هر کدام از آنها ده حسنه دارم، مجموعا چهل حسنه نصیب من می‌شود. در اینجا یک حساب خیلی ساده نتیجه مطلب را روشن می‌کند و آن اینکه چون چهار را از چهل تفریق کنیم، سی و شش باقی می‌ماند؛ بنابراین من سی و شش حسنه خالص دارم و این است آن حساب ساده‌ای که گفتم تو از درک آن عاجزی. - خدا تو را مرگ بدهد. جاهل تویی که به خیال خود این‏طور حساب می‌کنی. آیه قرآن را مگر نشنیده‌ای که می‌فرماید: «انَّما یتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقینَ» خدا فقط عمل پرهیزگاران را می‏پذیرد. حالا یک حساب بسیار ساده کافی است که تو را به اشتباهت واقف کند. تو به اقرار خودت چهار مرتکب شدی و چون مال مردم را به نام و احسان به دیگران دادی نه تنها حسنه‌ای نداری، بلکه به عدد هر یک از آنها گناه‏ دیگری مرتکب شدی؛ پس چهار گناه دیگر بر چهار گناه اوّلی تو اضافه شد و مجموعا هشت گناه شد، هیچ حسنه‌ای هم نداری. امام این بیان را کرد و در حالی که چشمان بهت زده😳 او به صورت امام خیره شده بود او را رها کرد و برگشت. امام صادق علیه‌السلام وقتی این داستان را برای دوستان نقل کرد، فرمود: «این گونه تفسیرها و توجیه‏های جاهلانه و زشت در امور دینی سبب می‌شود که عده‌ای گمراه شوند و دیگران را هم گمراه سازند.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . وسائل، ج 2/ ص 57 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۶۵ سخنی که به ابوطالب نیرو داد ╔═ೋ✿࿐ رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله بدون آنکه اهمیتی به پیش‌آمدها بدهد با سرسختی عجیبی در مقابل قریش مقاومت می‌کرد و راه خویش را به سوی هدف‌هایی که داشت طی می‌کرد؛ از تحقیر و اهانت به بُت‌ها🗿و کوتاه خواندن عقل بت پرستان و نسبت گمراهی و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دریغ نمی‌کرد. اکابر قریش به تنگ آمدند، مطلب را با ابوطالب علیه‌السلام در میان گذاشتند و از او خواهش کردند یا شخصاً جلو برادرزاده‏اش را بگیرد یا آنکه بگذارد قریش مستقیماً از جلو او بیرون آیند. ابوطالب علیه‌السلام با زبان نرم هر طور بود قریش را ساکت کرد. تا کار تدریجاً بالا گرفت و برای قرشیان دیگر قابل تحمّل نبود. در هر خانه‌ای سخن از محمد صلی الله علیه وآله بود و هر دو نفر که به هم می‌رسیدند، با نگرانی و ناراحتی سخنان و رفتار او را و اینکه از گوشه و کنار یکی یکی و یا گروه گروه به پیروان او ملحق می‌شوند ذکر می‌کردند. جای معطلی نبود. همه متّفق القول شدند که هرطور هست باید این غائله کوتاه شود. تصمیم گرفتند بار دیگر با ابوطالب علیه‌السلام در این موضوع صحبت کنند و این مرتبه جدّی‏تر و مصمّم‏تر با او سخن بگویند. رؤسا و اکابر قریش نزد ابوطالب علیه‌السلام آمدند و گفتند: «ما از تو خواهش کردیم که جلو برادرزاده‏ات را بگیری و نگرفتی. ما به خاطر پیرمردی و احترام تو قبل از آنکه مطلب را با تو در میان بگذاریم متعرض او نشدیم، ولی دیگر تحمّل نخواهیم کرد که او بر خدایان ما عیب بگیرد و بر عقلهای ما بخندد و به پدران ما نسبت ضلالت و گمراهی بدهد. این دفعه برای آمده‌ایم، اگر جلو برادرزاده‏ات را نگیری ما دیگر بیش از این رعایت احترام و پیرمردی تو را نمی‌کنیم و با تو و او هر دو وارد جنگ می‌شویم تا یک طرف از پا درآید.». این اولتیماتوم صریح، ابوطالب علیه‌السلام را بسی ناراحت کرد. هیچ وقت تا آن روز همچو سخنان درشتی از قریش نشنیده بود. معلوم بود که ابوطالب علیه‌السلام تاب مقاومت و مبارزه با قریش را ندارد و اگر بنا شود کار به جای خطرناک بکشد، خودش و برادرزاده‏اش و همه فامیل و بستگانش تباه خواهند شد. این بود که کسی نزد رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله فرستاد و موضوع را با او در میان گذاشت و گفت: «حالا که کار به اینجا کشیده، سکوت کن که من و تو هر دو در خطر ⚠️ هستیم.». صلی‌الله علیه وآله احساس کرد اولتیماتوم قریش در ابوطالب علیه‌السلام تأثیر کرده؛ در جواب ابوطالب علیه‌السلام جمله‌ای گفت که همه سخنان قریش را از یاد ابوطالب علیه‌السلام بُرد، فرمود: «عمو جان! همین قدر بگویم که اگر خورشید ☀️ را در دست راست من و ماه 🌙 را در دست چپ من بگذارند که دست از دعوت و فعالیت خود بردارم هرگز برنخواهم داشت، تا خداوند دین خود را آشکار کند یا آنکه خودم جان بر سر این کار بگذارم.». این جمله را گفت و اشکهایش ریخت و از پیش ابوطالب علیه‌السلام حرکت کرد. چند قدمی بیشتر نرفته بود که به دستور ابوطالب علیه‌السلام برگشت. ابوطالب علیه‌السلام گفت: «حالا که این‏طور است، پس هرطور که خودت می‏دانی عمل کن. به خدا قسم تا آخرین نفس از تو دفاع خواهم کرد.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . سیره ابن هشام، ج 1/ ص 265. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۶۶ دانشجوی بزرگسال‏ ╔═ೋ✿࿐ «سکاکی» مردی فلزکار و صنعتگر بود، توانست با مهارت و دقت دواتی بسیار ظریف با قفلی ظریفتر بسازد که لایق تقدیم به پادشاه باشد. 😇 انتظار همه گونه تشویق و تحسین از هنر خود داشت. با هزاران امید و آرزو آن را به پادشاه عرضه کرد. در ابتدا همان طوری که انتظار می‌رفت مورد توجه قرار گرفت؛ اما حادثه‌ای پیش آمد که فکر و راه زندگی سکاکی را به کلی عوض کرد. در حالی که شاه مشغول تماشای آن صنعت بود و سکاکی هم سرگرم خیالات خویش، خبر دادند عالمی (ادیب یا فقیهی) وارد می‌شود. همینکه او وارد شد، شاه چنان سرگرم پذیرایی و گفتگوی با او شد که سکاکی و صنعت و هنرش را یکباره از یاد برد. 🙄 مشاهده این منظره، تحولی عمیق در روح سکاکی به وجود آورد. دانست که از این کار تشویق و تقدیری که می‏بایست نمی‌شود و آنهمه امیدها و آرزوها بی‏موقع است. ولی روح بلندپرواز سکاکی آن نبود که بتواند آرام بگیرد. 🤔 حالا چه بکند؟ 💭 فکر کرد همان کاری را بکند که دیگران کردند و از همان راه برود که دیگران رفتند. باید به دنبال درس و کتاب برود و امیدها و آرزوهای گمشده را در آن راه جستجو کند. هرچند برای یک عاقل مرد که دوره جوانی را طی کرده، با طفلان نورس همدرس شدن و از مقدمات شروع کردن کار آسانی نیست، ولی چاره‏ای نیست، ماهی‏ را هر وقت از آب بگیرند تازه است. از همه بدتر اینکه وقتی که شروع به درس خواندن کرد، در خود هیچ گونه ذوق و استعدادی نسبت به این کار ندید. شاید هم اشتغال چندین ساله او به کارهای فنی و صنعتی ذوق علمی و ادبی او را جامد کرده بود. ولی نه گذشتن سن و نه خاموش شدن ، هیچ کدام نتوانست او را از تصمیمی که گرفته بود باز دارد. با جدّیت فراوان مشغول کار شد، تا اینکه اتفاقی افتاد: آموزگاری که به او فقه شافعی می‏آموخت، این مسئله‌ را به او تعلیم کرد: «عقیده استاد این است که پوست سگ با دبّاغی پاک می‌شود.». سکاکی این جمله را دهها بار پیش خود تکرار کرد تا در جلسه امتحان خوب از عهده برآید، ولی همینکه خواست درس را پس بدهد این‏طور بیان کرد: «عقیده سگ این است که پوست استاد با دباغی پاک می‌شود.». 🤣 خنده حضار بلند شد. بر همه ثابت شد که این مرد بزرگسال که پیرانه سر هوس درس خواندن کرده به جایی نمی‌رسد. سکاکی دیگر نتوانست در مدرسه و در شهر بماند، سر به صحرا گذاشت. جهان پهناور بر او تنگ شده بود. از قضا به دامنه کوهی رسید، متوجه شد که از بلندیی قطره قطره آب روی صخره‏ای می‏چکد و در اثر ریزش مداوم، صخره را سوراخ کرده است. لحظه‌ای اندیشید و فکری مانند برق از مغزش عبور کرد، با خود گفت: دل من هر اندازه غیرمستعد باشد از این سنگ سخت‏تر نیست. ممکن نیست مداومت و بی‏اثر بماند. برگشت و آن قدر فعالیت و پشتکار به خرج داد تا استعدادش باز و ذوقش زنده شد. عاقبت یکی از دانشمندان کم نظیر ادبیات گشت‏[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . روضات الجنات، چاپ حاج سید سعید، صفحه 747 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۶۷ گیاه شناس‏ 🌿🌱 ╔═ೋ✿࿐ معلمین «شارل دو لینه» در مدرسه، با کمال یأس و نومیدی، همه با هم اتفاق کردند که به پدرش که یک نفر کشیش بود پیشنهاد و نصیحت کنند بی‏جهت انتظار پیشرفت فرزندش را در کار تحصیل و درس خواندن نداشته باشد؛ زیرا هیچ گونه فهم و استعدادی در او مشاهده نمی‌شود؛ بهتر است یک کار دستی مناسبی برای فرزندش پیدا کند و به دنبال آن کار بفرستد. ولی پدر و مادر «لینه» روی علاقه فراوان به فرزند، با همه نومیدی و تأثر، وی را برای آموزش علم طب به دانشگاه روانه کردند؛ اما چون بضاعتی نداشتند فقط مبلغ اندکی برای خرج دوران تحصیل او پرداختند و اگر ترحم و کمک یک مرد نیکوکار که در باغ دانشگاه با «لینه» آشنا شده بود نبود، فقر و تنگدستی او را از پا درمی‌آورد. «لینه» برخلاف میل پدر و مادر، به رشته‌ای که او را به دنبال آن فرستاده بودند علاقه‏ای نداشت، به رشته گیاه شناسی 🌿☘🌱 علاقه‌مند بود. او از کودکی گیاهها را دوست می‌داشت و این خصلت را از پدرش به ارث برده بود. باغ پدرش از نباتات زیبا پوشیده بود، و از همان وقت که «لینه» دوران کودکی را طی می‌کرد، مادرش عادت کرده بود که هر وقت او گریه و فریاد می‌کند گلی 🌺 به دستش دهد تا آرام گیرد. در خلال اوقاتی که در دانشگاه طب تحصیل می‌کرد، نوشته یک گیاه شناس‏ فرانسوی به دستش افتاد و علاقه‌مند شد در اسرار گیاهها تعمق🔬 کند. در آن اوقات یکی از مسائل روز که مورد توجه دانشمندان گیاه شناس بود، طرز طبقه بندی صحیح گیاهها و نباتات بود. لینه موفق شد یک نوع طبقه بندی خاصی بر مبنای تذکیر و تأنیث گیاهان ابتکار کند که بسیارمورد توجه قرار گرفت. کتابی که وی در این زمینه منتشر ساخت موجب شد که در همان دانشگاهی که در آنجا تحصیل می‌کرد برای وی در رشته‌ای که معلوم شد استعداد آن رشته را دارد مقامی دست و پا کنند، ولی حسادت دیگران مانع شد که این کار جامه عمل بپوشد. لینه از موفقیت خود سرمست شد. اولین بار بود که لذت موفقیت را می‏چشید. لذا به این پیشامد اهمیتی نداد و برای خود یک مأموریت علمی دست و پا کرد و آماده یک سفر طولانی برای تحقیق و مطالعه در طبیعت گردید. از اسباب سفر یک جامه دان 🧳 و مختصری لباسهای👖👕 زیر و یک ذره بین🔍 و مقداری کاغذ📑 برداشت، و تنها و پیاده به راه افتاد. وی هفت هزار کیلومتر راه را با مواجهه مشکلات عجیب و شنیدنی طی کرد و با غنیمت بزرگی از معلومات و مطالعات مراجعت نمود و در سال 1735، یعنی سه سال بعد از آن جریان، چون ملاحظه کرد در وطن خویش سوئد جز کارهای ناپایدار به دست نمی‌آید، به هامبورگ رفت و در آنجا هنگام بازدید یکی از موزه‏ها یکی از گنجینه‌های خود را که در این سفر به دست آورده بود و به وجود آن بسیار مفتخر بود، به رئیس موزه نشان داد و آن یک مار🐍 آبی بود که هفت سر داشت. این سرها نه فقط شبیه سر مار بلکه مانند سر «راسو» بودند. قاضی محل از این بازدیدکننده نحس و شوم سخت خشمگین شد، امر داد تا او را اخراج کنند. لینه باز هم مسافرتهای خود را ادامه داد و طی راه رساله دکترای خود را در علم طب گذرانید و حتی توانست کتاب خود را به نام «دستگاه طبیعت» در بین راه در «لیدن» به چاپ برساند. این کتاب برای او شهرتی به وجود آورد و یکی از ثروتمندان آمستردام به او پیشنهاد کرد که باغ زیبا و بی مانند او را اداره کند، و به این طریق موفق شد لحظه‌ای به پای خسته خود استراحت بدهد و از لطف حامی نیکوکار خود توانست کشور فرانسه را نیز بازدید کرده در جنگلهای «مودون» به جمع آوری انواع گیاهان آنجا مشغول شود. سرانجام درد غربت و علاقه به وطن او را گرفت و به سوئد کشور خودش باز گشت. وطن اینبار قدرش را دانست و افتخاراتی که لازمه نبوغ و پشتکار و اراده او بود به وی- که یک روز معلمین‏ مدرسه عذرش را خواسته بودند- عطا کرد[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . تاریخ علوم پی یرروسو، صفحه 382 و 383 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۶۸ سخنور 🎙 ╔═ೋ✿࿐ دموستنس، خطیب و سیاستمدار معروف یونان قدیم، که با ارسطو در یک سال متولد و در یک سال درگذشته‏اند، از آغاز رشد و تمیز و سالهای نزدیک بلوغ برای ایراد سخنرانی آماده می‌شد، ولی نه برای آنکه واعظ و معلم اخلاق خوبی باشد، و نه برای آنکه بتواند در مجامع مهم و سخنرانیهای سیاسی و اجتماعی نطق ایراد کند، و نه برای آنکه در محاکم قضایی وکیل مدافع خوبی باشد، بلکه فقط به خاطر اینکه علیه کسانی که وصی پدرش و سرپرست خودش در کودکی بودند و ثروت هنگفتی که از پدرش به ارث مانده بود خورده بودند، در محکمه اقامه دعوی کند. مدتی مشغول این کار بود. از مال پدر چیزی به دستش نیامد؛ اما در سخنوری ورزیده شد و بر آن شد که در مجامع عمومی سخن براند. در آغاز امر چندان سخنوری او مورد پسند واقع نشد، عیبهایی در سخنرانی‏اش چه از جنبه‌های طبیعی مربوط به آواز و لهجه و کوتاه و بلندی نفس، و چه از جنبه‌های فنی مربوط به انشاء و تعبیر دیده می‌شد ولی به کمک تشویق و ترغیب دوستان و با همت بلند و مجاهدت عظیم، همه آن معایب را از بین برد. خانه‌ای زیرزمینی برای خود مهیا ساخت و تنها در آنجا مشغول تمرین خطابه شد. برای اصلاح لهجه خود ریگ در دهان می‏گرفت و به آواز بلند شعر می‌خواند. برای اینکه نفَسش قوّت بگیرد رو به بالا می‏دوید یا منظومه‏های‏ طولانی را یک نفس می‌خواند. در برابر آئینه🪞 سخن می‌گفت تا قیافه خود را در آئینه ببیند و ژستها و اطوار خود را اصلاح کند. آنقدر به تمرین و ممارست ادامه داد تا یکی از بزرگترین سخنوران جهان گشت‏[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . آیین سخنوری، تألیف مرحوم محمدعلی فروغی، ج 2/ ص 5 و 6 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۶۹ ثمره سفر طائف‏ ╔═ೋ✿࿐ ابوطالب عموی رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله، و خدیجه همسر مهربان آن حضرت به فاصله چند روز هر دو از دنیا رفتند و به این ترتیب رسول اکرم (صلی‌الله علیه وآله) بهترین پشتیبان و مدافع خویش را در بیرون خانه، یعنی ابوطالب علیه‌السلام، و بهترین مایه دلداری و انیس خویش را در داخل خانه، یعنی خدیجه علیهاالسلام، در فاصله کمی از دست داد. وفات ابوطالب به همان نسبت که بر رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله گران تمام شد، دست قریش را در آزار رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله بازتر کرد. هنوز از وفات ابوطالب علیه‌السلام چند روزی نگذشته بود که هنگام عبور رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله از کوچه، ظرفی پر از خاکروبه روی سرش خالی کردند. خاک آلود به خانه برگشت. یکی از دختران آن حضرت (کوچکترین دخترانش، فاطمه سلام الله علیها) جلو دوید و سر و موی پدر را شستشو داد. رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله دید که دختر عزیزش اشک می‏ریزد، فرمود: «دخترکم! گریه نکن و غصه نخور، پدر تو تنها نیست، خداوند مدافع او است.». بعد از این جریان، تنها از مکه خارج شد و به عزم دعوت و ارشاد قبیله «ثقیف» به شهر معروف و خوش آب و هوا و پر ناز و نعمت «طائف» در جنوب مکه که ضمناً تفرّجگاه ثروتمندان مکه نیز بود رهسپار شد. از مردم طائف انتظار زیادی نمی‌رفت. مردم آن شهرِ پر ناز و نعمت نیز همان‏ روحیه مکیان را داشتند که در مجاورت کعبه 🕋 می‌زیستند و از صدقه سر بتها🗿 در زندگی مرفّهی به سر می‌بردند. ولی صلی‌الله علیه وآله کسی نبود که به خود یأس و نومیدی راه بدهد و درباره مشکلات بیندیشد. او برای ربودن دل❤️ یک صاحبدل و جذب یک عنصر مستعد، حاضر بود با بزرگترین دشواریها روبرو شود. وارد طائف شد. از مردم طائف همان سخنانی را شنید که قبلاً از اهل مکه شنیده بود. یکی گفت: «هیچ کَس دیگر در دنیا نبود که خدا تو را مبعوث کرد؟!» دیگری گفت: «من جامه کعبه را دزدیده باشم اگر تو پیغمبر خدا باشی.» سومی گفت: «اصلا من حاضر نیستم یک کلمه با تو هم سخن شوم.» و از این قبیل سخنان. نه تنها دعوت آن حضرت را نپذیرفتند، بلکه از ترس اینکه مبادا در گوشه وکنار افرادی پیدا شوند و به سخنان او گوش بدهند، یک عده بچه و یک عده اراذل و اوباش را تحریک کردند تا آن حضرت را از طائف اخراج کنند. آنها هم با دشنام و سنگ پراکندن او را بدرقه کردند. رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله در میان سختیها و دشواریها و جراحتهای❤️‍🩹 فراوان از طائف دور شد و خود را به باغی در خارج طائف رساند که متعلق به عتبه و شیبه، دو نفر از ثروتمندان قریش، بود و اتفاقاً خودشان هم در آنجا بودند. آن دو نفر از دور شاهد و ناظر احوال بودند و در دل خود از این پیشامد شادی می‌کردند. بچه‌ها و اراذل و اوباش طائف برگشتند. رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله در سایه شاخه‏های انگور🍇، دور از عتبه و شیبه نشست تا دمی استراحت کند. تنها بود، او بود و خدای خودش. روی نیاز به درگاه خدای بی‌نیاز کرد و گفت: «خدایا! ضعف و ناتوانی خودم و بسته شدن راه چاره و استهزاء و سُخریه مردم را به تو شکایت می‌کنم. ای مهربانترین مهربانان! تویی خدای زیردستان و خوارشمرده شدگان، تویی خدای من، مرا به که وا می‌گذاری؟ به بیگانه‏ای که به من اخم کند، یا دشمنی که او را بر من تفوّق داده‌ای؟ خدایا اگر آنچه بر من رسید، نه از آن راه است که من مستحق بوده‌ام و تو بر من خشم گرفته‌ای، باکی ندارم، ولی میدان سلامت و عافیت بر من وسیعتر است. پناه می‌برم به نور ذات تو که تاریکیها با آن روشن شده و کار دنیا و آخرت با آن راست گردیده است از اینکه خشم خویش بر من بفرستی یا عذاب خودت را بر من نازل گردانی. من بدانچه می‌رسد خشنودم تا تو از من خشنود شوی. هیچ گردشی و تغییری و هیچ نیرویی در جهان نیست مگر از تو و به وسیله تو.»
ادامه داستان ۵۶ ____________ عتبه و شیبه در عین اینکه از شکست رسول خدا صلی‌الله علیه وآله خوشحال بودند، به ملاحظه قرابت و حس خویشاوندی، «عداس» غلام مسیحی خود را که همراهشان بود دستور دادند تا یک طبق انگور🍇 پر کند و ببرد جلو آن مردی که در آن دور در زیر سایه شاخه‏های انگور نشسته بگذارد و زود برگردد. «عداس» انگورها را آورد و گذاشت و گفت: «بخور!» رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله دست دراز کرد و قبل از آنکه دانه انگور را به دهان بگذارد، کلمه مبارکه «بسم الله» را بر زبان راند. این کلمه تا آن روز به گوش عداس نخورده بود. اولین مرتبه بود که آن را می‏شنید. نگاهی عمیق به چهره رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله انداخت و گفت: «این جمله معمول مردم این منطقه نیست، این چه جمله‌ای بود؟». رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله: «عداس! اهل کجایی؟ و چه دینی داری؟». - من اصلا اهل نینوایم و نصرانی هستم. اهل نینوا، اهل شهر بنده صالح خدا یونس بن متی؟ - عجب! تو در اینجا و در میان این مردم از کجا اسم یونس بن متی را می‏دانی؟ در خود نینوا وقتی که من آنجا بودم ده نفر پیدا نمی‌شد که اسم «متی» پدر یونس را بداند. یونس برادر من است. او پیغمبر خدا بود، من نیز پیغمبر خدایم. عتبه و شیبه دیدند عداس همچنان ایستاده و معلوم است که مشغول گفتگو است. دلشان فرو ریخت؛ زیرا از گفتگوی اشخاص با رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله بیش از هر چیزی بیم داشتند. یک وقت دیدند که عداس افتاده و سر و دست و پای رسول خدا صلی‌الله علیه وآله را می‏بوسد. یکی به دیگری گفت: «دیدی غلام بیچاره را خراب کرد!»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . سیره ابن هشام، ج 1/ ص 419- 421 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۷۰ ابواسحق صابی‏ ╔═ೋ✿࿐ ابواسحق صابی از فضلا و نویسندگان معروف قرن چهارم هجری است. مدتی در دربار خلیفه عباسی و مدتی در دربار عزالدوله بختیار (از آل بویه) مستوفی بود. ابواسحق دارای کیش «صابی» بود که به اصل «توحید» ایمان دارند ولی به اصل «نبوت» معتقد نیستند. عزالدوله بختیار سعی فراوان کرد بلکه بتواند ابواسحق را راضی کند که اسلام اختیار کند؛ اما میسر نشد. ابواسحق در ماه رمضان به احترام مسلمانان روزه می‏گرفت، و از قرآن کریم زیاد حفظ داشت. در نامه‌ها و نوشته‏های خویش از زیاد اقتباس می‌کرد. ابواسحق مردی فاضل و نویسنده و ادیب و شاعر بود و با سید شریف رضی- که نابغه فضل و ادب بود- دوست و رفیق بودند. ابواسحق در حدود سال 384 هجری از دنیا رفت و سید رضی قصیده‏ای عالی در مرثیه وی سرود که مضمون سه شعر آن این است: «آیا دیدی چه شخصیتی را روی چوبهای تابوت حرکت دادند؟ و آیا دیدی چگونه شمع🕯️ محفل خاموش شد؟ «کوهی فرو ریخت که اگر این کوه به دریا ریخته بود دریا را به هیجان می‌آورد و سطح آن را کف آلود می‏ساخت. «من قبل از آنکه خاک، تو را در برگیرد باور نمی‌کردم که خاک می‌تواند روی کوههای عظیم را بپوشاند.»[¹] بعدها بعضی از کوته نظران سید را مورد ملامت و شماتت قرار دادند که کسی مثل تو که ذریه پیغمبر است شایسته نبود که مردی صابی مذهب را که منکر شرایع و ادیان بود مرثیه بگوید و از مُردن او اظهار تأسف کند. سید گفت: «من به خاطر علم و فضلش او را مرثیه گفتم. در حقیقت و فضیلت را مرثیه گفته‌ام.»[²] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . أ رأیت من حملوا علی الاعواد - أ رأیت کیف خبا ضیاء النادی‏ - " - جبل هوی لو خرّ فی البحر اعتدی‏ - من ثِقله متتابع الازباد [۲] . ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| 📗 کتاب" داستانهای شگفت" شامل بیش از 140 داستان اخلاقی و اعتقادی از شهید محراب آیت الله سید عبدالحسین دستغیب می باشد. در این کتاب داستانهایی از عنایات معصومین علیهم السلام و کرامات ایشان به افراد نیازمند از شفا دادن و دستگیری در بیابان و داستان های عبرت آموز دیگری آورده است. آیت الله دستغیب ره در مقدمه می فرمایند: چون هریک از این داستان ها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلی و توجه به حضرت آفریدگار است آنها را ثبت کردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصا در شداید و مشکلات دچار یاس نشوند. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
📖 مقدمه مؤلف | این ضعیف، در مدت عمر خود، داستان‌هایی از بندگان صالحین و صاحبان تقوا و یقین دیده و شنیده‌ام که هریک از آن‌ها شاهد صدقی است بر الطاف الهیّه از بروز کرامات و استجابت دعوات و نیل به درجات و سعادات و دیدن آثار توسل به قرآن مجید و ائمه طاهرین - صلوات اللّه علیهم اجمعین . در این هنگام که سنین عمرم رو به آخر و از 65 گذشته و قاصدهای یعنی ضعف قوا و هجوم امراض، مرا به قرب رحیل در جوار ربّ جلیل و ملاقات اجداد طاهرین و سایر مؤمنین، بشارت می‌دهد، خواستم آنچه از آن داستان‌ها بخاطر دارم در این اوراق ثبت کنم به چند غرض : 1 - هرچند از عباد صالحین نیستم؛ لکن ایشان را دوست دارم و آرزومندم که از آن‌ها بگویم و از آن‌ها بنویسم و از آن‌ها بشنوم و آن‌ها را ببینم - ( گر از ایشان نیستی برگو از ایشان ) 2 - چنانچه در حدیث رسیده نزد یاد خوبان رحمت خدا نازل می‌شود، امید است نویسنده و خوانندگان عزیز مشمول این رحمت ( عِنْدَ ذِکْرِ الصّالِحینَ تَنْزلُ الرَّحْمَةُ ) باشیم . 3 - چون هریک از این داستان‌ها موجب تقویت و رغبت قلوب به عالم اعلی و توجه به حضرت آفریدگار است، آن‌ها را ثبت کردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصاً در شداید و مشکلات، دچار یأس نشوند و دل به پروردگار، قویّ دارند و بدانند که دعا و توسل را آثاری است حتمی چنانچه سعی در تحصیل مراتب تقوا و یقین را مقامات و درجاتی است که از حد ادراک بشری افزون است . 4 - شاید پس از من عزیزی از مطالعه آن‌ها با پروردگار خود آشنا شود و او را یاد کند و حال خوشی نصیبش گردد، خداوند هم به فضل و رحمتش، این روسیاه را یاد فرماید . ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
1 - صدقه مرگ را به تأخیر می‌اندازد. ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ از ( آقای سید محمد رضوی ) شنیدم که فرمودند زمانی که مرض سختی عارض دائی بزرگوارشان مرحوم آقای میرزا ابراهیم محلاتی شد، به طوری که اطبا از معالجه ایشان اظهار یأس کردند، امر فرمودند که مرضشان را به عالم ربانی مرحوم (حاج شیخ محمد جواد بیدآبادی) که مورد علاقه و ارادت جناب میرزا بودند، خبر دهیم. ما هم به اصفهان تلگراف📞 کردیم و مرحوم بیدآبادی را از مرض سخت میرزا با خبر کردیم، فوراً جواب دادند مبلغ دویست تومان دهید تا خداوند شفا عنایت فرماید . هرچند آن مبلغ در آن زمان زیاد بود، لکن هرطور بود فراهم آورده بین فقرا تقسیم کردیم و بلافاصله میرزا شفا یافت . مرتبه دیگر میرزای محلاتی به سختی مریض شدند و اطبا اظهار یأس کردند. من ابتدا مرحوم بیدآبادی را تلگرافا با خبر کردم و با اینکه جواب تلگراف را قبول و درخواست کرده بودم، از ایشان جوابی نرسید تا بالاخره در همان مرض، میرزا مرحوم شدند. آنگاه دانستم که سبب جواب ندادن مرحوم بیدآبادی این بود که اجل حتمی میرزا رسیده و به صدقه جلوگیری نمی‌شود . از این داستان دو مطلب فهمیده می‌شود. ← یکی آنکه به واسطه صدقه ممکن است در شفای مریض تعجیل شود بلکه مرگ را به تأخیر اندازد و در باره تأثیر صدقه در شفای مریض وتأخیر مرگ و طول عمر و دفع هفتاد قسم بلا، روایاتی از اهل بیت علیهم‌السلام رسیده و داستان‌هایی نقل گردیده که ذکر آن‌ها خارج از وضع این جزوه است. طالبین به کتاب (لئالی الاخبار) مرحوم تویسرکانی و کتاب (کلمه طیبه) مرحوم نوری مراجعه کنند . ←مطلب دیگر آنکه: هرگاه اجل حتمی باشد و بقای شخص ، مخالف حکمت حتمی خدا باشد دعا و صدقه از این جهت بی اثر می‌شود هرچند از سایر آثار خیریه دنیوی و اخروی آن بهره مند خواهد بود و برای تأیید این مطلب، داستان دیگری نقل می‌گردد . ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
2 - اجل حتمی علاج ندارد. ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ از مرحوم حاج غلامحسین، مشهور به تنباکو فروش، شنیدم که گفت از مرحوم آقای حاج شیخ محمد جعفر محلاتی شنیدم که فرمود هنگام مرض مرحوم حجه الاسلام شیرازی، حاج میرزا محمد حسن، عده ای از بزرگان علما، اطراف بسترشان بودند و می گفتند در هریک از مشاهد مشرفه مخصوصا در حرم حضرت علیه السلام و در اماکن متبرکه مخصوصاً در مسجد کوفه عده ای از اخیار معتکف شده اند و شفای شما را از خداوند خواهانند و های بسیاری برای سلامتی حضرتت داده شده است و ما یقین داریم که از برکات دعاها و صدقه‌ها خداوند شما را شفا می بخشد و برای مسلمانان نگاه می دارد . مرحوم میرزا پس از شنیدن این کلمات، این جمله را فرمود :(یا مَنْ لا یَرُدُّ حِکْمَتَهُ الْوَسائِلُ)، گویا آن جناب ملهم شده بود که اجل حتمی ایشان رسیده و باید رفت و لذا اشاره فرمود که این وسیله ها جلوگیری از حکمت حتمی الهی نمی کند . ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
3 - تلاوت قرآن هنگام مرگ ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ چون در داستان یکم از مرض موت میرزای محلاتی ذکری شد، دوست داشتم داستان موت ایشان را نیز نقل کنم. مرحوم حاج میرزا اسماعیل کازرونی می‌فرمود: در ساعت احتضار، میرزای محلاتی شروع فرمود به تلاوت آیات آخر سوره حشر و مکرر خواند تا مرتبه آخر در وسط آیه: ( هُوَ اللَّهُ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدّوُسُ السَّلامُ )¹ همینجا روح شریفش به عالم اعلی ارتحال فرمود ( وَ لا یَخْفی لُطْفُهُ ) و راستی تمام سعادت همین است که لحظه آخر ، زبان و دل به یاد خدا باشد و بمیرد و همین است آرزوی تمام اهل : ( وَ فی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ )² اَللّهُمَّ اجْعَلْ خاتمةَ اَمْرِنا خَیْراً بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ (علیهم‌السلام) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- سوره حشر، آیه 23 2- سوره مطففین ، آیه 26 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما میگیم ما دختر شما رو میخوایم اونا میگن غلط میکنید😁😂 ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │✨ @Nafaahat │ 📖 @feqh_ahkam │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -