eitaa logo
گلچین شعر
13.8هزار دنبال‌کننده
695 عکس
252 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
راه می‌آمد و خوش بود اوایل با من دارد امروز اگر این همه مشکل با من صبر کن ای دل دیوانه! ببین تا چه کند عاقبت رفتن معشوقه‌ی عاقل با من نام «دل» بردم و از سینه‌ام آتش برخاست تا بدانی که چه کرده‌ست همین دل با من عمری از عشق چنان بود نصیبم که شده‌ست معنی «حسرت» و «اندوه»، معادل با «من» با چنین بخت سیاهی، چه امیدی به وصال؟! نیست از مزرعه‌ی سوخته، حاصل با من «مرگ، بهتر که از او دور بمانم» این را گفت یک ماهی افتاده به ساحل، با من @golchine_sher
شوریده ترین زنِ غزل من بودم سودابه‌ی میدان عمل من بودم شهری که همیشه غم تکانش میداد همواره به روی هرگسل من بودم هرجا سر آشیـــانه‌ی تنهایی مانند خروس بی محل من بودم هرجا که جهان شکسته بود اوزانش مفعولُ مفاعلن فَعَل من بودم بی شبهه به شهر مملو از رنگ و ریا آن چهره خالی از دغل من بودم در ظلمت محضی که زمین را پوشاند در قله ی چشمشان زحل من بودم مانند همان طفل یتیم سرراه لب  تشنه ی گرمای بغل من بودم از ترس نگاه مردم  رنگ به رنگ با سایه خود هم به جدل من بودم هرچند نبوده ام تمام نفست در هرنفسی حداقل من بودم «شدتی» @golchine_sher
یارب چه بودم و به کجا رفته‌ام که من هر گه به یاد خویش رسم گریه می‌کنم @golchine_sher
دلم یک نفر را می‌خواهد که وقتِ آمدنش، تنهایی‌ام را ببرد. من موهایش را ببافم او آرزوهایم را... @golchine_sher
«می خواستم در من صدای تازه‌ای باشی حسی شکوفاتر، هوای تازه‌ای باشی»* می خواستم این طفل از مکتب گریزان را سوی محبت رهگشای تازه‌ای باشی در را به روی دوستی ها وا کنی آن وقت هر لحظه در جانم بلای تازه‌ای باشی بی پرده می گویم در این سرمای طاقت سوز حسی نو از گلبرگ های تازه‌ای باشی آن روز اما از کنارم بی سبب رفتی هرگز نشد در من صدای تازه‌ای باشی * بیت از خلیل عمرانی «پژمان دیری» «درود» @golchine_sher
گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیست همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست این ستاره به همه راه نشان می داده ست حال نوبت که رسیده ست به ما یادش نیست قصه ام را همه خواندند؛ چگونه ست که او خاطرات من ِ انگشت نما یادش نیست؟! بعد ِ من چند نفر کشته، خدا می داند آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست او که در آینه در حیرت ِ نیم خودش است نیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیست صحبت از کوچکی حادثه شد، در واقع... داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست! @golchine_sher
که گفته است که مارا خمار بگذاری؟ و در سیاهی شب بی قرار بگذاری؟ خودت بگو که چه شد بعد از اینهمه باران برآن شدی که خزان در بهار بگذاری؟ گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید همیشه سر به سر روزگار بگذاری... همیشه خون دل از خویش می خورم، هر دم کنون سزد که تو نامم انار بگذاری مراد و پیر مجانین که گفت هرجمعه؛ قرار بوده که با ما قرار بگذاری! مثال میثم تمار گشته ام جانا! سزد که عاشق خود سر به دار بگذاری؟ چگونه بی تو بسازم نسوزم هر شب من؟ که گفته است که مارا خمار بگذاری؟... @golchine_sher
هر که با او رفت ،آخرراه بر مقصود بُرد در میانِ پیروانِ صبر یک گُمراه نیست @robaiiyat_takbait
مانده ام بعد ازتو من تنهای تنها فاطمه مانده ام تنها من و غمهای دنیا فاطمه نشنود حرف مرا این روزها دیگرکسی بعد تو دارم به گوش چاه ،نجوا فاطمه هیچکس دیگرسلامم را نمی گوید جواب نیست دیگر یک نفر با من هم آوا فاطمه هیچکس سنگ صبورخانه ام بعد از تو نیست نیست روشن بعد تو کاشانۀ ما فاطمه زینبت هر روز می گیرد سراغت را زمن اوست بعداز تو مرا مأنوس غمها فاطمه گفته بودی نیمه شب،بسپار جسمم را به خاک تا بماند قبر من مخفی ز اعدا فاطمه مانده قبرت درجهان پنهان اگر ازچشم خلق نور تو می تابد از عرش معلا فاطمه نیستی تا روزگارم را ببینی بعد از این  غربتم را می کند دشمن تماشا فاطمه @golchine_sher
به عکس‌های خودم خیره‌ام، کدام منم!؟ زمانه خاطره‌های مرا کجا برده است!؟ @golchine_sher
گر چه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند مادرت می گفت دکترها جوابت کرده اند مرگ تدریجی است این دردی که داری می کشی منتها با قرص های خواب، خوابت کرده اند خواب می بینی که در «سردشتی» و «گیلان غرب» خواب می بینی که بر آتش کبابت کرده اند خواب می بینی می آید بوی ترش سیب کال پس برای آزمایش انتخابت کرده اند خواب می بینی که مسئولان بنیاد شهید بر در دروازه های شهر قابت کرده اند خواب می بینی کنار صحن «بابا یادگار» بمب ها بر قریه ی «زرده» اصابت کرده اند قصر شیرینی که از شیرینی اش چیزی نماند یا پلی هستی که چون سر پل خرابت کرده اند؟ خوشه خوشه بمب های خوشه ای را چیده ای باد خاکی با کدامین آتش آبت کرده اند؟ با کدامین آتش ای شمعی که در خود سوختی قطره قطره در وجود خود مذابت کرده اند می پری از خواب و می بینی شهید زنده ای با چه معیاری نمی دانم حسابت کرده اند @golchine_sher
هدایت شده از احمد ایرانی نسب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"کَرَم" ، فقیرِ سرِ سفره‌های احسانت و "ابر" ، تشنه‌ی در جستجوی بارانت کانال اشعار احمد ایرانی نسب در ایتا👇 https://eitaa.com/ahmadiraninasab کانال اشعار احمد ایرانی نسب در تلگرام👇 https://t.me/ahmadiraninasab
😊اگه حوصله نداری شعرهای طولانی بخونی یکسر به کانال ما بزن 👌 🌷فقط رباعی و تک بیت حتما حالت خوب میشه یکبار امتحان کن🌷 https://eitaa.com/joinchat/769065447Cf0875d1080
صبح آمد و آفتاب سر زد از راه دستان ِبلــندِ تیرگی شد کوتــاه برخیز به آب و روشنی دست بده خورشید دوباره همنشین شد با ماه @golchine_sher
آمدی گریه کنی ، شعر بخوانی بِرَوی نامه ای خیس به دستم برسانی بروی در سلام تو ، خداحافظی ات پیدا بود ! قصدت این بود از اول که نمانی بروی خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی بس نبود این همه دیوانه ی ماهت بودم ؟ دلت آمد که مرا سر بدَوانی بروی ؟ جرم من ، هیچ ندانستنِ از عشق تو بود خواستی عین قضاتِ همه دانی بروی ! باشد این جان من این تو ؛ بکُشم راحت باش ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی.. @golchine_sher
همیشه بال و پرم را به آسمان دادی هر آنچه خواسته بودم، به من همان دادی به جای شکر، گناهم به محضرت آمد غضب نکردی و این بار هم امان دادی همیشه از دلم آقا تو را برون کردم ولی به جای عقوبت مرا مکان دادی اگر چه وقتِ شریفم به معصیت پر شد تو بودی آنکه مرا مهلت و زمان دادی درست وقت دعا کِسلَتَم فزون تر شد ولی برای دعا هم کمی توان دادی به وسعت دل صحرا گناه بخشیدی به وسعت همه‌ی عمر آب و نان دادی صفاتِ نوکریَم را به جا نیاوردم چه شد که محتضری را دوباره جان دادی به ورطه‌ی گنه و معصیت رهم گم شد حسین آمد و او را به من نشان دادی @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا رب کجاست مَحرم رازی که یک‌ زمان دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید... @golchine_sher
Madar.mp3
10.81M
قطعه 《مادر》 مثل خورشید پشت ابری که نیست، اما همیشه تابیده توخودت نیستی ولی، مادر عطرتو در مدینه پیچیده ایام عزای مادر تسلیت @golchine_sher
در هوای گندم ایمانم نمی دانم چه شد؟ لحظه های نابِ عرفانم نمی دانم چه شد؟ بوی زلفش نیمه شب تا بر مشامِ جان رسید عطرِ گلهای گلستانم نمی دانم چه شد ؟ رود جانم جاری از سرچشمه های عشق بود دشتِ دل، رود شتابانم نمی دانم چه شد؟ تا که از یاد شهیدان لحظه ای غافل شدم در خَمِ بی راهه ، یارانم نمی دانم چه شد؟ وای بر من تا شدم آلوده ی دنیای دون سرنوشتِ پاکِ پایانم نمی دانم چه شد؟ در زمستان نیز بودم همچو سروی سرفراز سایه ی سرو خرامانم نمی دانم چه شد؟ چون پرنده در قفس از یاد گل غافل شدم آنقدر که باغ و بستانم نمی دانم چه شد؟ آنچنان در بند زندان سِکندر مانده ام ! ( شایقا) ملکِ سلیمانم نمی دانم چه شد؟ @golchine_sher
می‌خواهمت! نمی‌دانم که بودم، که خواهم بود و چه می‌شوم... اما می‌خواهمت، تا نهایتِ ویرانی... @golchine_sher
آتش به دلم زدی به طوری که اگر آهی بکشم قبیله ای می سوزد @golchine_sher
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم من به دنبال تو با عقربه‌ها می‌چرخم عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم عشق یعنی که تو از آن دگری باشی و من عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم ! چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی بشود دور و برت باشم و جرات نکنم ... عشق تو از ته دل عمر مرا نفرین کرد بی‌تو یک روز نیامد که دعایت نکنم بی‌تو باران بزند خیس‌ترین رهگذرم تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم ! بی‌تو با خاطره‌ات هم سر دعوا دارم؛ قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم ... @golchine_sher
با شال می بندد زن قصه سرش را چون درد پوشانده تمام پیکرش را تخت وتشنج یک تن بدحال وحالا آشفتگی دربرگرفته بسترش را کم کرده روی درد را با عشق ،هرچند درناشکیبی سوخته بال وپرش را یگ مشت داروچشمهای خیره برتخت یک شربت سرفه که گم کرده درش را سنگر گرفته کودکش کنج اتاق و دیده ولی بابای او هم سنگرش را یک دست وپایش مانده در مرز شلمچه همراه خود آورده نیم دیگرش را شب ها مچاله می شود ازدرد در خود مهتاب می بندد به همراهی سرش را روزی هزاران بار می میمرد زنی که همسایه می خندد جنون همسرش را هربار چیزی می شکست و باز میگفت فردا برایت میخرم یک بهترش را دارالجنون وعشق یعنی این اتاق و یک زن که دیده پیش چشمش محشرش را شاعر به پایان می رساند این غزل را با مرد موجی با زن در محضرش را @golchine_sher
از ماه  چو برکه‌ دلبری‌ها می‌کرد خودشیرینی، اگر بلد بود                              کویر! @golchine_sher