eitaa logo
حدیث اشک
5.9هزار دنبال‌کننده
34 عکس
69 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
با سر میاورم با سر میاورم این دست را که دربر دلبر میاورم دستم که جای خود تو سرتکان بده بخدا سر میاورم هرچند از عطش یک لب به خشکی لب اصغر میاورم- لب تر کنی اگر با چشم خویش چشمه کوثر میاورم اصلا تو جان بخواه اصلا بگو سپاه بیاور، میاورم رخصت اگر دهی ازبین کودکان دو سه لشکر میاورم بابای من شدی من هم شجاعت علی اکبر میاورم دقت که میکنم از عمق زخمهای تو سر در میاورم پس با خودم دوا از اشکهای حضرت مادر میاورم ای آبروی من ای صید دست و پا زده در خون عموی من باید دعا کنم هر طور هست پیش عمو، جان فدا کنم باید حسین را با ذکر ‘لا افارق عمی` صدا کنم باید به گوش دشت یا مجتبی بگویم و طوفان به پا کنم باید به دست خویش مرهم برای زخم عمو دست و پا کنم لبهای خویش را با زخمهای پیکر او آشنا کنم باید شتاب کرد عمه رهام کن به امامم وفا کنم دستم به دامنت بگذار سینه را سپر سنگها کنم تا لااقل کمی ازاین تن جداشده دفع بلا کنم باید به هر طریق از دست عمه دست خودم را رها کنم از حال میروم وقتی نمانده است، به گودال میروم دستم جدا شده در قتلگاه شور قیامت به پا شده گودال قتلگاه لبریز از صدای سم اسب‌ها شده جان میکنم ولی شکر خدا که پیش تو جانم فدا شده ای تکیه گاه عرش حیف از تنت که با لگدی جابجا شده بر پیکرت چطور بیش از هزار زخم دهان‌باز جا شده؟ در جشن زخمهات نیزه فرو نشسته و شمشیر پا شده محکم نفس بکش تیری که در گلوی تو رفته‌ست تا شده تنها نه حنجرت از هم تمام پیکرت اینگونه وا شده معلوم نیستی از بسکه صورت تو پر از رد پا شده پس محتضر شدم با تیر حرمله به تو نزدیک تر شدم  حامد تجری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آه بابا "السّلام" خوب بنگر بر زمین مثل اینکه میگذارد پا پیمبر بر زمین عرش اگر عرش خداست چونکه ساییده به پایش بارها سر بر زمین او رجز میخواند و لرزه میاندازد از فریاد حیدر بر زمین پس برای خویش ساخت دشمنش با دست خود قبری محقر بر زمین از حریفان نبرد قبل از این که سر بیفتد خورده پیکر بر زمین تیغ را چرخانده و بیسر افتادهست لشکر روی لشکر بر زمین □□□ دشت شد دریای نور با قدی قم آمده خورشید محشر بر زمین مثل اشک فاطمه آسمان لرزید تا افتاد اکبر بر زمین زخم شد پیشانیاش تا کشد او را شبیه مرتضی دربر زمین نیزه بالا رفته است بگذریم از اینکه پهلویش به زهرا رفته است جام میریزد به هم چهرهی ساقی در این هنگام میریزد به هم او سراپا مصطفی ست پس اگر ریزد بههم به اسلام میریزد به هم راه را گم میکند آه از آن ساعت که اسب رام میریزد به هم زود تا ذبحش کنند پیش بابایش سپاه شام میریزد به هم وای اگر بادی وزد تکّه های پیکرش آرام میریزد به هم بسکه از هم ریخته وقت تشییع تنش احکام میریزد به هم آه بابا `السّلام” خیمهها را با همین پیغام میریزد به هم زود میآید حسین روی زانویی که در هر گام میریزد به هم روی نعش یک جوان پیرمردی بشنود دشنام میریزد به هم قصد قربت میکند با علی اکبرش اینگونه صحبت میکند: حرز مادر گم شده جوشنت هم در تنت آه ای دلاور گم شده با کمربند علی آمدی میدان و حالا ارث حیدر گم شده در تمام پیکرت لابهلای زخم نیزه زخم خنجر گم شده در دهانت آنقدر خاک و خون رفته صدایت بین حنجر گم شده از تن صد پارهات هرچه پیدا کردهام صدها برابر گم شده سخت کامل میشوی بسکه در این دشت از تو پاره پیکر گم شده وای انگشت کجاست از گلم انگار گلبری معطر گمشده تکهای از صورتت زیر پای تیغهای تیز لشکر گم شده دست و پا دیگر نزن رحم کن بر حال این بابای سردرگم شده اکبرم شد اصغرم عاقبت از آنچه میترسیدم آمد بر سرم  حامد تجری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بین عبا مانده بین عبا مانده جسمی که حتما آه زیر دست و پا مانده مقتل چه خواهد گفت؟ از یک جوان ارباً اربای رها مانده از آن جوانی که صوت اذانش در فضای کربلا مانده وای از دل ارباب ذبح عظیمش، بعد ذبحش در بلا مانده فرقش اگر پاشید این ارث برپیشانی‌اش از مرتضی مانده بابا نگفت اما در حنجرش انگار یک ذره صدا مانده ای واااای انگشتش – از دست و دست از شانه‌های او جدا مانده تنها نه که انگشت از هم تمام عضوهای تن سوا مانده بر جسم صد چاکش این سهم شمشیر است، سهم نیزه‌ها مانده حیران شده مقتل حتی دهان زخم‌هایش نیز وا مانده این جسم کامل نیست از پاره های پیکر او چند تا مانده یک تکه روی خاک یک تکه هم بر نیزه و شمشیر جا مانده برخیز خوش غیرت زینب میان یک سپاه بی حیا مانده حامد تجری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پای غمت جا دارد اگر پای غمت جان بگذارم مجنون شوم و سر به بیابان بگذارم بین الحرمینی نشدم بعدِ چهل روز ظلم است به خود نام مسلمان بگذارم وقتش شده با دیدن عکس حرمت باز داغی به دل ِ دیده‌ی گریان بگذارم چشمم اگر از کار بیفتد اثرش را باید به سر و رو و گریبان بگذارم حالا که نجف نیستم از شوق زیارت این قافیه را می روم ایوان بگذارم نامردم اگر روضه‌ی تو باشد و پا را یک ثانیه در روضه‌ی رضوان بگذارم جا مانده ام و حق بده نام پسرم را از شوق رسیدن به تو «مهران» بگذارم بین الحرمینی نشدم؛ آه... ولی کاش آهو شوم و پا به خراسان بگذارم  حامد تجری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹