مجال آه نداشت
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
درست مثل فدک پارهپاره شد جگرش
شبیه مادر خود حال روبهراه نداشت
میان حجره کسی وقت احتضار نبود
چرا که فاطمه هم طاقت نگاه نداشت
بگو به آب که پاکی همیشه دعوی اوست
به تشنهای نرسیدن مگر گناه نداشت
سپاه حرمله در پشت در به صف بودند
حسین بود و عطش، یک نفر سپاه نداشت
نبود نیزه، به دیوار تکیه زد یعنی
پناه عالمیان بود و خود پناه نداشت
برای کشتن او زهر بیاثر میماند
میان سینه اگر داغ قتلگاه نداشت...
محسن حنیفی
#شعر_شهادت_ابن_الرضا #شعر_شهادت_امام_نهم #شعر_شهادت_حضرت_جواد_الائمه #شهادت_امام_جواد #محسن_حنیفی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
زهر جفا
زهری تمامیِ جگرش را گرفته بود
سیلاب خون دو چشم ترش را گرفته بود
طوبای باغ سبز `رضا” زرد زرد شد
آفت تمام برگ و برش را گرفته بود
از درد مثل حضرت زهرا خمیده شد
با دستهای خود کمرش را گرفته بود
حُجره شلوغ بود ولی مونسی نداشت
ای کاش یک نفر خبرش را گرفته بود
بی حرمتیِّ مَحرَم او تا کجا کشید...
دستی دهان شعلهورش را گرفته بود
او داد می کشید..،به دادش نمی رسند
یک عده پست دور و برش را گرفته بود
آمد کنیز و کاسه ی آبی به خاک ریخت
ای کاش جرعهای شررش را گرفته بود
دور از مدینه غربت بغداد را چشید
ارث غریبی پدرش را گرفته بود
خوبیِ بام بود که سُم بر تنش نرفت
این ارتفاع ها ضررش را گرفته بود
شکر خدا نه پیرهنش دست خورده بود
نه نیزه حجم بال و پرش را گرفته بود
در پیش چشم مادر پهلو شکسته ای
شمر از قفا سر پسرش را گرفته بود
با ضربه های ممتد او استخوان شکست
در پیش خواهری که سرش را گرفته بود
ای کاش بیخیال شود ساربان..،ولی
انگشتریِّ او نظرش را گرفته بود
بردیا محمدی
#بردیا_محمدی #شعر_شهادت_ابن_الرضا #شعر_شهادت_امام_نهم #شعر_شهادت_حضرت_جواد_الائمه #شهادت_امام_جواد
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
باب الجواد
غیر از شما کسی به دل ما امان نداد
غیر از شما کسی به گدا، آب و نان نداد
از هر کسی سوال نمودم «کجا روم؟»
جایی به غیر خانهی تان را نشان نداد
غیر از شما و سر در باب الجوادتان،
هرگز کسی نشانه ای از آسمان نداد
بر نی نرفت رأس تو و وقت تشنگی،
خولی به تو ز خون تو آب روان نداد
شکر خدا! یزید نزد چوب بر لبت،
با خیزران کینه، لبت را تکان نداد
هرچند شد شهید، علی اکبر رضا
شکر خدا که زیر سم اسب جان نداد
مهران قربانی
#شعر_شهادت_ابن_الرضا #شعر_شهادت_امام_نهم #شعر_شهادت_حضرت_جواد_الائمه #شهادت_امام_جواد #مهران_قربانی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جواد إبن رضا(ع)
دوباره ماتمی در قلب خاص و عام افتاده
اگر شال عزا بر شانهٔ اسلام افتاده
زنی در قالب همسر دوباره شر به پا کرده
شبیه جعده(لع) در ذهنش خیالی خام افتاده
نشانده نقشه های شوم را در چشمهای خود
جواد إبن رضا(ع) در چنگ مکری تام افتاده
چه برّنده ست شمشیرِ زبانِ نحسِ أمّ الفضل(لع)
کلامش باز هم در ورطهٔ دشنام افتاده
نفس میسوزد از زهرِ هلاهل...جایِ قدری آب
زمین خورده! جوانی تشنه و ناکام افتاده
گلویش شعله ور در آتش و از کنج لبهایش
عطش جاریست و دریا کنار جام افتاده
به سختی گام برمیدارد و از لرزش بسیار
عبا از شانه اش بیتاب در هر گام افتاده
بمیرم! در میان هلهله مظلوم جان داده
چه تنها کنج حجره پیکری آرام افتاده
تنش در زیر سمّ اسب هایِ سخت-جولان نه...
به زیر تابش ِ خورشید، روی بام افتاده!
مرضیه عاطفی
#شعر_شهادت_ابن_الرضا #شعر_شهادت_امام_نهم #شعر_شهادت_حضرت_جواد_الائمه #شهادت_امام_جواد #مرضیه_عاطفی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
واویلا
چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
دست و پا می زنی و در به رویت می بندد
سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد
اینچنین ناله نکن عرش خدا می لرزد
در خراسان دلت قلب رضا می لرزد
پسرت نیست سر از خاک تو را بردارد
کمی از رنج غریبیِ شما بردارد
از ترک های لبت درد عطش می بارد
چقدر حجره به گودال شباهت دارد
افتابت به لب بام تماشایی شد
تا سه روز از بدنت خوب پذیرایی شد
دل خورشید به تنهایی تان می سوزد
چهره ات گفت که عمرت چه جوان می سوزد
حسن کردی
#حسن_کردی #شعر_شهادت_ابن_الرضا #شعر_شهادت_امام_نهم #شعر_شهادت_حضرت_جواد_الائمه #شهادت_امام_جواد
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است
هرکجا مینگرم دوروبرم دیوار است
ناله ی العطش من نرسیده ب کسی
چه کنم هرچه کنم هلهله ها بسیار است
صورت خاکی مارا برو از کوچه بپرس
در زمین خوردن ما دست دگر در کار است
علتش چیست که بالاسر من میرقصند
پیش معصوم مگر جای زن بدکار است؟!
نه مرا سنگ زدند و نه سرم برنیزه است
جای این اذیت وآزار فقط بازار است
به روی بام اگر رفت تنم سالم رفت
از روی اسب بیافتی ب زمین دشوار است
جان به قربان تنی که همه اش غارت شد
بیش از پیرهنش پیکر پاکش پاره است
سید پوریا هاشمی
#سید_پوریا_هاشمی #شعر_شهادت_ابن_الرضا #شعر_شهادت_امام_نهم #شعر_شهادت_حضرت_جواد_الائمه #شهادت_امام_جواد
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عزیز فاطمه
ماجرایش قلب هر پروانه را سوزانده است
اف بر آن خاری که این گلخانه را سوزانده است
کل کشیدند و نگفتند او عزیز فاطمه ست
آه ، داغش این دل دیوانه را سوزانده است
تا صدایش در دل حجره نپیچد دف زدند
سم تمام جان این دردانه را سوزانده است
مشت میکوبید و میفرمود میسوزانمش
نانجیبی را که درب خانه را سوزانده است
گوشه حجره همان کنج خرابه بود و بس
داغ غربت قلب آن ریحانه را سوزانده است
روضه سنگین است میگویم، خدا لعنت کند
هر که موی این یکی یک دانه را سوزانده است
پنجه را میبرد لای گیسوان و می سرود
گیسوانم شانه های شانه را سوزانده است
خوش به حالت در دل تابوت گل باران شدی
آفتاب اما تن شاهانه را سوزانده است
محمود یوسفی
#شعر_شهادت_ابن_الرضا #شعر_شهادت_امام_نهم #شعر_شهادت_حضرت_جواد_الائمه #شهادت_امام_جواد #محمود_یوسفی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آه جگر سوز
بردار از خاک کف حجره سرت را
از بیکسی کمتر صدا کن مادرت را
اینجا جواب نالههایت نیشخند است
اصلاً نمی فهمند چشمان ترت را
با هلهله با پایکوبی خنده کردند
سوز صدای خستهی بی جوهرت را
آه جگر سوزت امانت را بریده
اتش زدی با سرفه ات دور و برت را
حتی توان ایستادن هم نداری
قوّت نداری وا کُنی بال و پرت را
پیداست از حال وخیمت زهر بدجور
آتش زده باغ گل نیلوفرت را
داری به خود میپیچی اما حیف اینجا
چشمی نمی بارد دل غم پرورت را
باید که تنها در غریبی بگذرانی
در خانهی خود لحظههای آخرت را
در پیش رویت آب را روی زمین ریخت
میبینی آقا دشمنی همسرت را ؟
بیحرمتی شد به مقامت آه – اما
خنجر نزد بوسه ضریح حنجرت را
میدانم اما شرم دارم که بگویم
بردند پشت بام خانه پیکرت را
محمد حسن بیاتلو
#شعر_شهادت_ابن_الرضا #شعر_شهادت_امام_نهم #شعر_شهادت_حضرت_جواد_الائمه #شهادت_امام_جواد #محمد_حسن_بیاتلو
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم حسین
تا میان کوچه من را نیمه جان انداختند
خاطرم را یاد بانویی جوان انداختند
موی من میسوخت، یا زهرا، حرامیهای شهر
روضههایت را به یادم ناگهان انداختند
دستهایم بسته بود و پیش چشمان همه
هی به آقایم علی زخم زبان انداختند
من دلم پیش حسینت رفت تا چشم طمع
را به غارت کردن از آن کاروان انداختند
عدهای خورجینی از تیر و تبر برداشتند
عدهای بر روی دوش خود کمان انداختند
کف زنان دور و بر من تا که تحقیرم کنند
عاقبت من را به پاهای سنان انداختند
سنگی از دور آمد و پیشانی من را شکست
روی لبهایم ردی از خیزران انداختند
وقت تقسیم غنائم تا به انگشتر رسید
آخرش آن را برای ساربان انداختند
احمد شاكري
#احمد_شاكري #شعر_روضه #شعر_شهادت_حضرت_مسلم #شعر_شهادت_حضرت_مسلم_ابن_عقیل #شعر_شهادت_سفیر_اباعبدالله_الحسین
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا مسلم ابن عقیل
با شعله های جانگداز فتنه و نیرنگ
سوزانده در این کوچه ها بالِ مرا کوفه
نامه نوشتم..،بشکند دست سفیر تو
کج کن مسیرت را نیا کوفه نیا کوفه
بغضً لِحِیدر”..،بُغض بابای تو دارند در سینه هاشان انتقامی کُهنه می جوشد من هر کسی را دیدم اینجا..،در خیال خویش دارد عبایت را دمِ گودال می پوشد این گریه ها را پای ترس از جان خود مَگذار هرشب برای ماتمت باریده ام آقا دندان من قربان دندان های زیبایت... دست سنانِ مست نیزه دیدهام آقا میخانه ها از لات های کوفه پُر گَشته است این لااُبالی ها بلای جانِ من هستند بی حُرمتی مبنای دورِهَمنشینیهاست... این مست های پست خیلی بد دهن هستند حرف و حدیثِ مردهای جنگیِ این شهر اَسرار خونینی برایَم برملا کرده جانم به قربان سرت..،امروز از بازار این خولیِ نامرد خورجین دست و پا کرده سرنیزه ی شمشیرسازانِ سربازار از قامت رعنای عبّاست خبر دارد تیغی که کُنج حجره اش آهنگری می ساخت دست علمدار تو را زیر نظر دارد با دقّتی که تیر تیراندازشان دارد آبی میان مشک لبریزی نمی ماند با آن سه شعبه که به دست حرمله دیدم... از حنجرِ ششماهه ات چیزی نمی ماند چشمانِ شوری دارد این پسکوچه های نحس لطفاً بپوشان صورت زهراخِصالت را حرف از کنیزی می زنند این قومِ لامذهب آقا..،نیاوَر با خودت اهل و عیالت را مِقراض دست بانوان شهر میبینم دلواپسیِ اکبرت کُشته است مسلم را اینها خیال حمله بر اهل حرم دارند دربهدری دخترت کُشته است مسلم را بی چشم و رو تر از همهزجر” است آقاجان سربهسرِ طفل سهساله می گذارد..،آه وقت غنیمت بُردنِ از خیمه های تو حتّی به معجرپاره هم رحمی ندارد..،آه پیران شهرِ کوفه هم آماده ی رزم اند در دست..،جای نیزه و خنجر..،عصا دارند این ها برای ذِبح تو برنامه ها چیدند این ها خیال کندنِ گودال را دارند بردیا محمدی #بردیا_محمدی #شعر_روضه #شعر_شهادت_حضرت_مسلم #شعر_شهادت_حضرت_مسلم_ابن_عقیل #شعر_شهادت_سفیر_اباعبدالله_الحسین لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سلام آقا
سلام حضرتِ بی خانمانِ من برگرد
غریبِ قافلهی بی نشان من برگرد
سلام از لب من که پیام تو بودم
فقط به جرم همینکه سلام تو بودم
سلام آنکه همین کوفه بر زمینش زد
فقط به خاطر تو سنگ بر جبینش زد
صدا زدند سلام حسین را کشتیم
پسر عموی امام حسین را کشتیم
سلام از بدنی که پُر از ستاره شده
سلام از تن مسلم که پاره پاره شده
سلام از لبِ پا خوردهام فدای سرت
سلام از تنِ تا خوردهام فدای سرت
سلام از جگری که جراحتش تازه است
سلام از بدنی که میانِ دروازه است
از این تَنی که نه سر دارد و نه سامانی
مگر که خاک شوم دست نامسلمانی
کسی که نیست میا که سلام رفته حسین
سرِ من و سرِ هانی به شام رفته حسین
مرا ببخش ولی شرح غم شنیدنی است
مرا ببخش ولی مقتلم شنیدنی است
سلام آنکه گرفتار درد غربت شد
کسی که کشتهی هجده هزار بیعت شد
کسی که نامهی یکصد هزار تن را دید
بجای آنهمه یاری پیر زن را دید
جماعت آمدم و خواندهام فردا را
کسی نبود بخوانم نماز اعشاء را
دو کودکم دو گرسنه دو تشنهی معصوم
سپردهام به شُرِیر السلام یا مظلوم
کسی نبود به ما بین خانه جا بدهد
کسی نبود به دستم کمی غذا بدهد
هرآنچه بر سر ابنِ مُسَهَّر آوردند
سرِ من و سر هانیِ بی سر آوردند
کشان کشان نوک قلابها تنم بردند
چه زود کوچهی قصابها تنم بردند
حرام زادهای از پا کشید بندم کرد
به زور با سر قنارهای بلندم کرد
سلام از جگری که جراحتش تازه است
سلام از بدنی که میان دروازه است
چه غم که دشنهی قلاب میخورد بدنم
تمام روز فقط تاب میخورد بدنم
به زیر آتش این آفتاب میسوزم
برای دربه دریِ رُباب میسوزم
سرِ سلامت اگر رفته است سرم آقا
فدای دخترکانت دو دخترم آقا
خدا کند که مرا نور دیده نشناسد
اگر رسید پدر را حمیده نشناسد
به یاد آمدنت با نسیم نالیدم
هرآنچه بر سر تو میرسد خودم دیدم
که تشنه میشوی آب را نمیبینی
به خواب کودک بی خواب را نمیبینی
تو هم شبیه من از حال میروی آقا
میان تنگی گودال میروی آقا
میا که داغ تو آتش به استخوانم زد
سنان به نیتِ تو نیزه بر دهانم زد
*قیس ابن مسهر صیداوی ، سفیر امام که بعد از حضرت مسلم در کوفه شهید شد.
* جمعا پنج فرزند حضرت مسلم چهار پسر و یک دختر شهید شدند.
* شیخ مفید از یکصدهزار نامه کوفیان گزارش می کند.
حسن لطفی
#حسن_لطفی #شعر_روضه #شعر_شهادت_حضرت_مسلم #شعر_شهادت_حضرت_مسلم_ابن_عقیل #شعر_شهادت_سفیر_اباعبدالله_الحسین
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
شاهدِ کربلا
روضه دارِ منا توئی آقا
شاهدِ کربلا توئی آقا
پیش تو مادرت زمین خورده
نوة مجتبی توئی آقا
همره عمه آمدی گودال
راویِ ماجرا توئی آقا
آنکه دیده گروه گروه زدند
سنگ و چوب و عصا توئی آقا
آنکه دیده به زیرِ چکمة شمر
شاه ، زد دست و پا توئی آقا
آنکه دیده تمام قرآن شد
با لگد جا به جا توئی آقا
آنکه دیده ضریح مویِ حسین
دستِ یک بی حیا توئی آقا
آنکه دیده سرِ عزیزِ خدا
رفت بر نیزه ها توئی آقا
بعد از آن شاهدِ هجومِ سپاه
سویِ آل عبا توئی آقا
آنکه همراه قافله رفته
سویِ شامِ بلا توئی آقا
سخت بر تو گذشت آن ساعات
بد شکستند حرمت سادات
اوج بی غیرتی نشان دادند
سنگ در دست این وآن دادند
اول شهر عنان مرکب را
دست یک مشت بد دهان دادند
جای عرضِ سلام ، پیرو جوان
ناسزاها به کاروان دادند
راسِ جدت به زیرِ پا افتاد
بسکه سر نیزه را تکان دادند
دستِ سادات بر سرِ بازار
صدقه تکه های نان دادند
سرِ هر کوچه با سرِ انگشت
دخترِ فاطمه نشان دادند
بوسه گاهِ رسول خاتم را
به دمِ چوبِ خیزران دادند
قاسم نعمتی
#شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم #قاسم_نعمتی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹