eitaa logo
حدیث اشک
5.9هزار دنبال‌کننده
34 عکس
70 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
امواج طوفانی امواج طوفانی به جان ساحل افتاد
ای رود جاری”،سمت این دریا نیایی 

نامه نوشتم که بیا..،امن است کوفه! 

ای کاش دستم می شکست آقا..،نیایی 

چشم ترِ امروز من از بی کسی نیست 

من سوگوارِ آهِ فردای تو هستم 

دندان مسلم را شکانده سنگ کینه... 

دلواپس دندان زیبای تو هستم 

نرخ حیا بسیار ناچیز است در شهر 

پای دو دِرهَم آبرو را می فروشند 

این قومِ در ظاهر مسلمان فکر عِیش اند... 

دین خدا را هم به دنیا می فروشند 

مانند بابایت علی در هرگذرگاه 

بی حرمتی از کوفیان پست دیدم 

گفتم که ای وای از دهانت..،گریه کردم 

تا نیزه ای دست سنان مست دیدم 

میخانه‌ها از لات های مست پُر شد 

دور اراذل های مِی‌خوارش شلوغ است 

پیران اینجا هم خیال جنگ دارند 

خیلی سرِ نجار بازارش شلوغ است 

تمرین تیراندازها با مشک آب است 

خیلی سفارش کن یل آب آورت را 

این حرمله بدجور تیر انداز خوبی است... 

حتماً بپوشانی گلوی اصغرت را 

کوفه برای اکبرت نقشه کشیده 

یک بی مُرُوَّت گرز سنگینی خریده 

جانم به قربان سرت..،امروز دیدم 

خولی سربازار خُورجینی خریده 

به همسران پابه ماه خویش..،مردان 

با روسری‌ها..،گاهواره قول دادند 

این نامسلمان ها به دختربچه هاشان 

انگشتری و گوشواره قول دادند 

فکر و خیال شهر جانم را گرفته 

اندیشه ی مسموم دارد کوچه هایش 

اهل و عیالت نیاور کوفه آقا 

خیلی نگاه شوم دارد کوچه هایش 

بُغضً لِحِیدر”..،این چُنین پیداست گویا از کینه ی بابات مالامال هستند این ها برای ذبح تو برنامه دارند این‌ها به فکر کَندَن گودال هستند آن خنجر کُندی که دست شمر دیدم... از حنجرت چیزی نمی ماند عزیزم آن نعل هایی که به سُم اسب بستند... از پیکرت چیزی نمی ماند عزیزم  بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
زخمی زهر زخمی زهری بود و بر غم مبتلا بود زهر جگرسوزی که بر دردش دوا بود پنجاه سال عمر او با درد بگذشت پنجاه سال، او روضه دار کوچه ها بود تب می نمود و یاد مادر گریه می کرد او خوب با سر درد و سیلی آشنا بود لب تشنه بود و زهر آتش زد به جانش چون یادگاری حسین و مجتبی بود عادت به «لایوم کیومک» داشت حرفش یعنی گریز حرف هایش کربلا بود در خاطرش مانده شلوغی های گودال جد غریبش را که زیر دست و پا بود... محسن حنیفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست این دانش بی‌حد مگر از سوی خدا نیست در محضر تو پاسخ هر عالم و عارف جز آیه‌ی《سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا...》نیست هر تیر نگاهت به هدف می‌خورد، آری در ترکش چشمان تو یک تیر خطا نیست از لطف احادیث و تفاسیر بلندت در دین خدا تا به ابد شبهه روا نیست تا اینکه سلامی برساند به تو از عشق جابر همه‌ی عمر دلش در نگرانی‌ست یک عمر گذشته‌ست ولی خاطر پاکت یک لحظه جدا از سفر کرب‌وبلا نیست هنگام اذان است و چه رؤیای قشنگی در صحن تو اینقدر شلوغ است که جا نیست  علی سلیمیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مسیر سعادت من امام هدایتم مردم من مسیر سعادتم مردم من دلیل به کل این خلقت من امام به پاکی و عصمت دورم از زشتی و پلیدی ها دورم از هر چه رجسِ این دنیا حق به ما داده اینچنین عزت رزق عالم ز ما رسیده فقط کار و بار جهان شانه ی ماست در و دیوار آن نشانه ی ماست نه خدائیم و با خدا مائیم ذات آیات انّما مائیم منم از نسل حیدر و زهرا از تبار خدیجه ی کبری منم آن ابنِ زمزمَ و صَفا منم آن ابنِ مکهَ(تَ) و مِنا گرچه ما اهل بیت زهرائیم آه امّا غریب و تنهائیم زیر این چرخ و گنبد مینا نیست از ما غریب ابدا(آ) من غریب مدینه ام، باقر داغ سختی به سینه ام، حاضر گرچه از داغ زهر تب دارم روضه ی دیگری به لب دارم گرچه از دل غمم جدا نشود هیچ جا مثل کربلا نشود کربلا بودم و ستم دیدم من هزاران هزار غم دیدم به زمین خوردن علم دیدم دست هایی که شد قلم دیدم مشک خالی ز آب را دیدم گریه های رباب را دیدم بدن پاره پاره را دیدم گوش بی گوشواره را دیدم لحظه های غروب یادم هست نیزه و سنگ و چوب یادم هست لشکر نیزه دارها بودند ده نفرها ، سوارها بودند جد ما رو غریب کشتندش آه مردم ، عجیب کشتندش روضه های نگفته را دیدم سر بر نیزه رفته را دیدم دست بسته من و رقیه و زجر عمه و التماس و گریه و زجر روزها گرم بود و قحطی آب نیمه شب سرد بود و مثل عذاب مستی نیزه دارها هم بود کف و رقص سوارها هم بود دم دروازه ها چه ها دیدیم ما چهل شهر، کربلا دیدیم از سر ناقه ها زمین خوردیم وسط دست و زمین خوردیم شام و بازار شام ما را کشت آه، بزم حرام ما را کشت از حسادت، لعینِ بی ادبی چوب می زد چنان به روی لبی آن چنان زد که لب پریشان شد خواهری با نسب، پریشان شد ماجرای رقیه یادم هست وضع پای رقیه یادم هست نه توانی به پا و دستانش نه رمق مانده بود در جانش نیمه شب بود عمه ام جان داد در کنارِ سر پدر افتاد ...  وحید محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
باقرالعلم النّبی(ع) از «ندانستن»، از این خسران خجالت میکشند عالمان عمریست از علم تو منّت میکشند حرفهایت درّ ناب و سیرهٔ تو معتبر در احادیث تو سبک بندگی شد جلوه گر ارث بردی از پدر فقه و اصولِ در کلام با صحیفه میشدی مأنوس صبح و ظهر و شام تا قیامت در مدار توست! محتاجِ کرَم دور تو با احترامی خاص میگردد قلم باقرالعلم النّبی(ع) قدری گشایش لطف کن از وجودم جهل را بردار و دانش لطف کن جهل تاریک است و من با نور، خوبم بیشتر میدهد آزار قلبم را عیوبم بیشتر آمدم با توبه، تا با حالِ ناب و روبراه دست بردارم به عشقت از گناه و اشتباه ای امیدِ پنجمینم؛ ای امام بی حرم سایه ات را برندار ای عشق از روی سرم بی حرم گفتم دلم شد زائر خاکِ بقیع میکُشد آخر مرا اوضاعِ غمناکِ بقیع کاش صحنی مثل سلطان خراسان داشتی یک نگهبان لااقل از اهلِ ایران داشتی هست اطراف تو اما فرقه ای از کافران عده ای إبلیس-زاده در لباسِ پاسبان داده ظلم و کینه و خشم و تشر را یادشان غصب کردن هست سبک و سیرهٔ اجدادشان سخت نفرت دارم از آن برده هایِ لعنتی جمع میشد کاشکی آن نرده های لعنتی میزند آتش به جانم این همه غربت مدام اشک میریزم! نداری خادمی با این مقام دیده ای دور خودت در غربت و ماتم دچار هم عمو را، هم پدر را، هم پسر را بی مزار روضه میخوانَد زمین و میکشد قبرِ تو آه روزها شد زائرت خورشید و شبها نور ماه باز هم شد سوت و کور و نیست زائر باز هم حاجیان رفتند مکه! کاش من می آمدم... کاش من می آمدم تا روضه خوانَت میشدم روضه خوانِ سوختن های نهانت میشدم تار میدیدی و نور از دیدگانت رفته بود زهرِ سوزانی به خوردِ استخوانت رفته بود زهر؛ آن زهری که پایت را سراسر زخم کرد ذره ذره شعله ور کرد و مکرر زخم کرد ذهن تو یادآوری میکرد داغی کهنه را گریه میکردی به یاد روضه هایِ کربلا خیمه ها میسوخت در آتش؛ «علیکُم بالفرار» بار اول پایَت آنجا زخم شد با سنگ و خار چشمهایت شد دمادم با بلایا روبرو دستهای بسته و رنج اسارت پیش ِ رو در میان خاک و خون با آه و واویلا گذشت کودکی های تو در اوج مصیبتها گذشت!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بزم عشق بزم عشق است روضه خوانی تو نذرعشق است زندگانی تو بحر علمی نشانه کرمی صاحب عرش اگرچه بی حرمی خاک کویت ستاره میبارد در دل شیعه عشق میکارد سرو را پای دار میبینم گر خزانم بهار میبینم پسر نور و مادرش زهراست پنجمین روشنی آل عباست ماه روشن ز نور روی تو شد عرش افتاده خاک کوی تو شد مذهب جعفری است مرهونت دین اسلام هست مدیونت تو شکوهی معلم دینی توجلالی تومهد آئینی علم را عزت وجلا دادی تو به پژمردگان صفا دادی تو شکافنده‌ی معانی دین اسوه‌ی صبر و پیر اهل یقین قلم از وصف شوکتت مانده ای که وصف تو را خدا خوانده سر ناقابلم فدای تو باد قلمم پای مدحتان جان داد تندبادی گرفته بود آن روز آتش و سیل بودو دود آن روز تو شدی جان‌پناه دین خدا تو نوا داده‌ای به کرببلا کربلا از صدای تو زنده است نی ز سوز نوای تو زنده است ما شنیدیم روضه تو دیدی لاله را از بساط غم‌ چیدی بیرق کربلا به دست تو بود به تو و صبر و عزت تو درود اشک سرمایه‌ی حیات من است روضه‌ی تو ره نجات من است تا نفس دارم از تو می‌گویم اشک می‌بارم از تو می‌گویم تو خودت روضه خوانده‌ای از دوست داغ ما هرچه هست از غم اوست داغ، داغ شهید بی کفن است روضه‌ی غارت امام من است اعظم الله اجورنا ز غمش کشته ما را فراق از حرمش روضه را از حسین می‌خوانم روضه را خیمه‌ی تو می‌دانم حرمش قبله‌گاه جان من است جان ما بر زمین و بی‌کفن است وای بر من که خیمه‌اش می‌سوخت آتشش جان ما به غم می‌دوخت آن حرم کز بهشت برتر بود بال جبریل خاک آن در بود سوخت از مکر و حیله‌ی ابلیس ای قلم از غم حرم بنویس دختران دیار پیغمبر بی‌کس و بی‌پناه و بی‌معجر ای قلم خاک بر دهان تو باد دخلت زینب علی بن زیاد شرح این روضه کار شاعر نیست تو برایم بخوان که داغ تو چیست  سید علی حسنی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
باقرالعلم ای بقیع غم تو کرببلایی دیگر کربلا بود برای تو منایی دیکر کوفه تا شام ، تو را سعی صفایی دیگر در غریبان ، تو غریب الغربایی دیگر غربتت را نسرودم من شاعر آری راستی تو چقدر شاعر و ذاکر داری؟! شده آزرده تو را از عمل ما ، خاطر بی سبب نیست اگر شد حرمت بی زائر از حدیث تو نگفتیم ولو در ظاهر گرچه محتاج ترینیم به قال الباقر همه ی سال پی یک شب تقویم توایم ما فقط مرثیه خوان شب ترحیم توایم دست بر دامن مهرت نرساندیم چرا گاهگاهی که رسیدیم ، نماندیم چرا پایمان را به بقیعت نکشاندیم چرا باقرالعلم ! ز علم تو نخواندیم چرا بگذر از ما که برای تو موثر نشدیم نه که بی صحن و رواقی تو ، مسافر نشدیم کودکی های تو در اوج مصیبت طی شد کودکی های تو همراه شهادت طی شد پای آن خیمه که می رفت به غارت طی شد زیر شلاق ستم وقت اسارت طی شد طی شده کودکیت گوشه بین الحرمین گه در آغوش پدر گاه در آغوش حسین کربلا جلوه غم بود برایت مادام کربلا کشت تو را ، کشت تو را بدتر شام کربلا بود و حسین و تو و سجاد ، تمام کربلا بود و امام بن امام بن امام من تو را یک تنه یک کرببلا می بینم من تو را در همه مرثیه ها می بینم داغ بی آبی و فقدان عمو را تو بگو روضه‌خوان باش خودت ، روضه او را تو بگو پرده بردار ، بیا راز مگو را تو بگو بوسه ی تیغ به رگهای گلو را تو بگو تو بنا بود بمانی به امامت برسی روضه خوان باشی و هر شب به شهادت برسی محسن ناصحی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
رو دوشم غم تموم عالمه واسه این غم بمیرم بازم کمه حالا من چطور به روت نگا کنم بردن ابرومو پیش فاطمه کوچه هاش برو بیایی نداره اینجا تنها شلوغی توبازاره همه خنجراشونو تیز می کنن الا شمری که تیغ کندی داره اینجا فکر همگی سیم و زره بحثشون همه رو قیمت سره الهی که نشنوه اینو رباب سرشیرخوار از همه گرونتره اگه حالا توی زنجیر افتادم توی کوچه ها زمین گیر افتادم مثل مادر تو بی پناه شدم توی تنگی کوچه گیر افتادم الهی که غم تورو پیر نکنه تورو غصه ها زمین گیر نکنه الهی علی اکبرت حسین توی تنگی کوچه گیر نکنه اینجا غم از در و دیوار می‌باره کوچه بنی هاشم زیاد داره مادرت یه کوچه دید ای وای اگه زینبت تو کوچه هاش پا بزاره الهی که من فدای دخترات دور نکن سقارواز مخدرات حرف گوشواره و خلخال شنیدم فکر سوغاتن تموم دشمنات موسی علیمرادی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بین کفار شدم حافظ ایمان خودم همه رفتند و منم بر سر پیمان خودم گوشه ی خلوت خود روضه به پا داشته ام شده ام گریه کن شام غریبان خودم خسته و تشنه لبم کوفه ندارد مردی از غریبی شده ام دست به دامان خودم ترسی از مرگ ندارم اگر اذنم بدهد کوفه را فتح کنم با دم طوفان خودم همه ی غصه ام از آمدن قافله است ترسم از غربت مولاست نه از جان خودم بسکه دلواپس زخمی شدن او هستم رفته از خاطر من زخم فراوان خودم خیزرانی که برای لب او ساخته اند کاش میشد بخورد بر لب و دندان خودم گفته بودم که بیا، حال به جبران خطا میدهم جان خودم را سر ایمان خودم  عالیه رجبی  مهدی کبیری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مسموم زهرم جاني به تن نيست از تشنگي ديگر توان پا شدن نيست مسموم زهرم مظلومم اما پيكرم دور از وطن نيست روضه همين است لشگر براي غارتم اطراف من نيست ديد عمه جانم بر پیکر آن شاه ، كهنه پيرهن نيست ميگفت با خود آيا در اين عالم براي او كفن نيست جنجال ديدم جسم شريفت را ته گودال ديدم خون گريه كردم وقتي تو را از تشنگي بي حال ديدم اين غم مرا كشت خون خدا را بر زمين پامال ديدم اي غيرت الله رفتي ولي من غارت خلخال ديدم...  محسن صرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا امام باقر(ع) کودکی باغی از ریاحین است آسمانش ستاره آذین است کودکی فصل خوب خاطره هاست و پر از روزهای شیرین است روزهایی شبیه یک رویا مملو از خوابهای رنگین است ولی انگار خاطرات شما راوی زخم‌های دیرین است توی تصویر چار سالگی ات کودکی بغض کرده غمگین است با سوالی که ذبح شش ماهه راه و رسم کدام آیین است؟ یا سوالی شبیه اینکه چرا عمه پیشانی‌اش پر از چین است چه بگویم خودت که می‌دانی روضه‌ی قتلگاه سنگین است دستهایی که می‌رود بالا دستهایی که رو به پایین است  میلاد حسنی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حسین من گاه تغییر سفرها احتیاطا لازم است فکر تجدید نظرها احتیاطا لازم است کوفه دارد ادعای انتظارت را ولی امتحان منتظرها احتیاطا لازم است جان زهرا مادرت کج کن مسیر خویش را پیش بینی خطرها احتیاطا لازم است اهل کوفه سنگ اندازان چیره دستی اند دوریِ از این گذرها احتیاطا لازم است کاروانی داری از خورشید پس اطراف آن آمد و رفت قمرها احتیاطا لازم است کار و کسب دکه آهنگران سکه شده گوش دادن به خبر ها احتیاطا لازم است دود کن اسپند نذر قدو بالای علی پیشگیری از نظرها احتیاطا لازم است بار خود را پر کن از معجر سپس کوفه بیا شاید اینجا خیره سرها.!! احتیاطا لازم است خوب پنهان کن گلوی شیر خوارت را حسین از لب تیر سپرها... احتیاطا لازم است صحبت از پیراهن نو میکنند پس لاجرم انتخاب کهنه تر ها احتیاطا لازم است سر که از پهلو به نی باشد می افتد عاقبت بستن اینگونه سرها احتیاطا لازم است لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
او روضه ها را دید با چشم هایی کودکانه نینوا را دید ما روضه ها را خوانده ایم او روضه ها را دید روزی ولایت را اساس عاشقی دانست ما تازگی فهمیده ایم او تا کجا را دید از آن جهت او را شکافنده لقب دادند چون از شکاف کعبه اسرار خدا را دید از اسم او می شد اساس مصطفی را یافت از اصل او می شد اصول مرتضی را دید وقتی ستون زد با ولایت خیمه دین را از ابتدا تا انتهای ماجرا را دید یک عمر از آن ماجرا چون بید می لرزید چون روی نی یک عمر آن سرو رها را دید زهر هشام و داغ شام او را زمین انداخت از اسب افتاد و دوباره کربلا را دید بالا و پایین دارد اینجا نقل زین و نعل اما شباهت هاست ،باید روضه ها را دید صادق میرصالحیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
غریب ابن غریب پیش تو ای که شکافنده دانشهایی زیر و رو کردن این دل که ندارد کاری به نگاهی بشکافد دل شاعر که ندید بهتر از بیت شما، در دو جهان درباری به فدای تو و آن جد غریب تو: حسین به فدای تو و آن جد کریم تو: حسن تو کریم ابن کریمی، تو غریب ابن غریب ماه سجاد، شده برکه‌ی عشقت، دل من نه کمیتم، که به زیبایی بیتم بخری نه فرزدق، که شوم مرثیه‌خوان غم تو با کدامین قلم، از داغ تو فریاد کشم؟ ای که پنجاه و سه سال اشک، نشد مرهم تو تا که بی‌تاب شود، هر دل عاشورایی از زبان تو سخن گفت، خداوند حسین شرحه شرحه، غم تو شرح زیارت‌نامه ست دید آن روز چه‌ها، چشم تو؟ فرزند حسین! با نگاهی پر از امید به دستان عمو شاهد بدرقه‌ی آخر سقا بودی فقط این روضه برای غم عمری کافی‌ست: بی عمو، جد تو می‌آمد و آنجا بودی از غم و رنج اسیری، سفر کوفه و شام خون اگر از دل هر سنگ نجوشد، چه کند؟ بعد از این کرببلایی که شدی راوی آن عالمی رخت عزا، با تو نپوشد، چه کند؟ باز هم پر زد و آمد که سلامی بدهد زائر چشم تو شد، چون دل جابر، دل من هست همنام تو، آن ماه و برایش چقدر، چقدر تنگ شده، حضرت باقر، دل من  قاسم صرافان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سفیر پسر فاطمه(س) مسلم اَت را به میانِ یَمِ غم ها کُشتند همه بودند ولی یکه و تنها کُشتند او سفیر پسر فاطمه بود، اما حیف با دلی حُبِ به مولا و به زهرا کُشتند اول او را به میانِ خودشان بُرده و بعد.. ..خنجر از پُشت زدند و به مُصلی کُشتند لب تشنه به سر بام کشیدند او را رو به پایین هولش داده و در جا کُشتند کوفیان راه رسیدن به تو را فهمیدند اینچنین شد که تو را سید و مولا کُشتند بعد مسلم، همه سرْ بخت شما آمده اند همچو گرگان درنده لبِ دریا کُشتند تو که فرزند رسول دو سرا بودی، پس پسرت را پیش چشم تو و طاها کُشتند علقمه، ساقی و آب آورتان را ارباب از پس چشم تَرِ زینب کبری کُشتند عاقبت قلب مرا واقعه بر درد آورد عده ای بی سر و پا خون خدا را کُشتند تنِتان را به قفا کرده و ذبحت کردند خولی و شمر تو را در دل صحرا کُشتند  مجتبی دسترنج ملتمس لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
کوفه نیا نامه نوشتم که بیا امّا، نیایی جان منِ غم دیده ای مولا، نیایی کوفه پر از نامردی و بُخل و حسد شد دریای رنگارنگ خوبی ها، نیایی غیرت، وفا، مردانگی از بین رفته شد کوفه در بند بَدِ دنیا، نیایی دِرهم گرفتن تا تو را دَرهم نمایند آدم فروشی میکنند اینجا، نیایی بازار تیر و نیزه اینجا پا گرفته رسم است بر نیزه زنند سر را، نیایی شمشیر هاشان را زِ رو بستند اینها از پشت خنجر میزنند آقا، نیایی آخر تو را رو سوی صحرا می کشانند غوغای محشر می شود برپا، نیایی دنبال تو مادر هم از جنّت بیآید ای یوسف آشفته ی زهرا، نیایی تا که نگردد ارباً اربا جسم یارت با آن علیِ اکبر رعنا، نیایی آقا عجیب است، از حسن هم کینه دارند با نوجوانِ مجتبی سیما، نیایی شش ماهه ات را با خودت آوردی آیا؟ او کودک است، با کودک نوپا، نیایی گرچه امان نامه برایش داده امّا دارد عنادی شمر با سقّا، نیایی حالا که میآیی نیاور دخترت را حق همان دردانه ی بابا، نیایی یک حرف مانده در دلم، آهسته گویم ناموس تو اینجا شود تنها، نیایی یک روز بعدِ کربلا کوفه میآید با دستِ بسته زینب کبری، نیایی بالای دار و با زبان بی زبانی شد التماس مسلمت یارا، نیایی  مجتبی دسترنج ملتمس لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نیا به کوفه درون شهر کسی نیست یار و یاور من نشد در این شب غم یک چراغ هم روشن نیا به کوفه که بارانِ بغض می‌بارد از آسمان خیابان و کوچه و برزن نیا به کوفه که این کوفیان لاکردار هنوز نطفه‌ی کین پرورند در دامن نیا به کوفه، مبادا تو هم شوی تنها شبیه آنچه که کردند با امام حسن در انتظار تو یوسف! نشسته‌اند این‌جا هزار گرگ‌صفت تا درند پیراهن ولی سرت... ای عزیز خدا و پیغمبر خدا کند که نیفتد به دست اهریمن به یاد لحظه‌ی تنهایی تو می‌گریم که در میان همین گرگ‌ها، بدون کفن- رها شدی و زمانی که خواهرت زینب رسید بر بدن تو، ولی کدام بدن...* به جز تو در همه عالم کسی امیرم نیست** رساندم این سخنم را به گوش آن دشمن مرا ببخش اگر کم گذاشتم، اما نداشتم به خدا تحفه بهتر از این تن  رقیه هژبری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
امام غریبم هنوز غصه به هر تار و پود داری تو هنوز زخم در عمق وجود داری تو هنوز شکوه ز امواج رود داری تو چقدر خاطره های کبود داری تو دلت امام غریبم چقدر غم دارد ببخش مرثیه هایم هنوز کم دارد بهار آل علی، فتنه خزان دیدی شکست بال و پرت ، زخم بی امان دیدی به دست حرمله سرنیزه و کمان دیدی به روی نیزه سر هیفده جوان دیدی غروب روز دهم کودکیت در هم ریخت خدا به جام دلت ، روضه محرم ریخت چه میشد آتش در راه را نمی دیدی به کودکی غم جانکاه را نمی دیدی به روی نیزه سر ماه را نمی دیدی ....و دست و پا زدن شاه را نمی دیدی حساب کودکی ات را نکرد بی وجدان نشست پیش تو بر روی سینه قرآن چقدر زخم زبان ها شنیدن اش سخت است چقدر بچه کوچک دویدنش سخت است چقدر روی مغیلان کشیدنش سخت است چقدر حنجر تشنه بریدنش سخت است چقدر داخل گودال تیغ و تیر آورد شهید بی کفن ات را غریب گیر آورد تو دیده ای که به جد تو بی هوا می زد میان هلهله ها شمر بی حیا می زد تو دیده ای که شهید تو دست و پا می زد تو دیده ای که یکی داشت با عصا می زد ز عمر سیر شدی در چهار سالگی ات خلاصه پیر شدی در چهار سالگی ات  مهدی صفی یاری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حنای عید میبندم حنای عید میبندم به شوق روی دلدارم حنای سرخ میبندم به روی دار میبارم به آیینی که پایانش سرافرازیست پابندم به لعل پاره و دستان بسته بین بازارم در این بازار دیدم رونق سنگ و سنان و تیر از این بازار آقا ، جان زینب سخت بیزارم به روی دار رفتم با لب پاره ملالی نیست ولی پیکی که دادم شد دلیل چشم خونبارم میا کوفه برو سوی دگر جان علی ، مولا که من هم از قرابت با علی اینجا گرفتارم بر آن زلفی که زهرا شانه میزد گر چه دلتنگم برو راه دگر بگذشته ام از شوق دیدارم تو هرگز بر سر پایت نخواهی دید اینجا را خیال راس بر نی میدهد بسیار آزارم میا جان سه ساله جان زینب جان عباست میا تا از سر نیزه نبینی بر سر دارم از این بالا فضای شهر را هر بار میبینم به یاد زینبت ذکر میا کوفه به لب دارم داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سفیر حضرت عشق نامه از معشوق آورده‌است کسوت را ببین مبدا تاریخ عشاق است هجرت را ببین در نمازش دید تنها مانده با سجاده‌اش مسلمین را در وفا بنگر جماعت را ببین دزد را کی میسپارد یک نفر دست شریح کودکانش را به دستش داد غربت را ببین دستگیر هاشمیان بین کوفه یک زن است طوعه تنها مرد این شهر است غیرت را ببین در اسارت وارد بزم عبیدالله شد روی گرداند از حرامی ها برائت را ببین در اسارت وارد بزم عبیدالله شد مثل دختر عم خود زینب، شباهت را ببین اب آوردند و خون دل درون کاسه ریخت تشنه لب پرواز خواهد کرد قسمت را ببین مکه را از کوفه می‌بیند تماشا را نگر گفت بنویسید برگردد وصیت را ببین شد سرش دروازه را آذین و بعد از واقعه خود حسین آمد به دیدارش زیارت را ببین  سید محمد حسین حسینی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
غریبانه قدم میزد غریبانه قدم میزد میان کوچه ها تنها سفیر افتاد بین کوفیان بی وفا تنها نماز خویش را خواند و نگاهی پشت سر انداخت نمیشد باورش خوانده ست تعقیبات را تنها به جز آن زن که مردانه رسید و میزبانش شد رها کردند مسلم را غریبه آشنا تنها دلش می‌خواست بهر دلبرش پیغام بفرستد میا کوفه اگرهم آمدی تنها بیا تنها میا اینها به فکر انتقام حیدر اند از تو که کینه از علی دارند ای خون خدا تنها بمیرم ای عزیز فاطمه در گودی گودال تو ماندی و سنان و زجر و شمر بی حیا تنها سر پیراهنت دعوا شد اما راس پاکت را سرفرصت رسید و ذبح کردَش از قفا تنها یکی تیر و یکی تیغ و یکی سنگ و یکی نیزه شنیدم پیرمردی گفت من دارم عصا تنها چه سرهایی که روی نیزه ها سر برد طاقت را چه تن هایی که جا ماندند زیر دست و پا تنها بمیرم آنکه آدم آن که عالم زیر دینش بود از این دنیا نصیبش شد فقط یک بوریا تنها محمود یوسفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دارم وصیت می‌کنم شاید نیایی با باد صحبت می‌کنم شاید نیایی دارد مسیرت را نشانم می‌دهد باد از روی دروازه تکانم می‌دهد باد با داغِ بی‌اندازه می‌گِریم که برگرد از بِین این دروازه می‌گِریم که برگرد با سر میان کوفیان مهمانم  آقا تا لحظه‌ای که میرسی می‌مانم آقا روزی که می‌آیی مرا بشناس وقتی از روی این دروازه آویزانم آقا هر روز سنگم می‌زنند از دور و نزدیک بازیچه‌ی تمرینِ این طفلانم آقا هر روز یک دندان من کم می‌شود تا... قربان دندانت شود دندانم آقا شرمنده‌ام اینجایَم و بال و پَرم ریخت  دیدی که کوفه خاکِ عالم را سرم ریخت من با چه رو گویم نیا رویی نمانده قلبم پُر از درد است و دارویی نمانده دستی که بیعت داد دستم را شکسته از بس مرا زد زخمِ بازویی نمانده طفلان من از گوشه‌ای دیدند من را از زخم‌های کوفه اَبرویی نمانده نزدیک نه از دور کوفی دوره‌ام کرد آنقدر زد تا دید پهلویی نمانده تا دِق نکرده زینب  از بیراهه برگرد گهوراه تا نَشکَسته  با ششماهه برگرد هرچیز کم باشد در اینجا غم زیاد است در کوفه می‌بینی که نامحرم زیاد است از خیزران و تازیانه حرف کم نیست از خار و سنگ و کعب نِی مرحم زیاد است ششماهه نه حتی برای مردها نیز.. یک تیغه از تیرِ سه‌شعبه هم زیاد است دست نوازش با یتیمی نیست اما پنجه برای گیسوی درهم زیاد است آبی برای تشنگان اینجا ندارند در شهر گویا طفلِ بی بابا ندارند تنها شدم تا سر به زیری را بفهمم شد بسته دستم دستگیری را بفهمم هِی سنگ خوردم زخم خوردم طعنه خوردم تا رنج بازار و اسیری را بفهمم من را به زنجیرش میانِ کوچه گرداند تا زخمِ پاهای کویری را بفهمم دندان من خون شد به یادِ دختر تو تا دردِ دندانهایِ شیری را بفهمم دلها در اینجا سنگِ دیوار است برگرد وقتِ حراجی‌هایِ بازار است برگرد @hadithashk
یوسفِ زهرا(س) من به دنبال تو اما، تو به هر جا حاضر چشمِ بینای تو بر عالم و جاهل، ناظر روز و شب دل نگرانِ منی و میدانی منِ غافل، نشدم دینِ خدا را ناصر وقتِ افتادنِ من، دستِ مرا میگیری بر زمین خوردنِ من نیز، تو هستی قادر چقدر با عملم قلب ترا آزردم جز گنه، نیست به پرونده ی من، ای ساتر با وجودیکه مرا چون تو امامی دادند عملم هست بیانگر که نبودم شاکر با چه روئی به درِ خانه ی تو آمده ام نکند اینهمه صحبت ز تو، باشد ظاهر ظاهراً با تواَم و باطنِ من، دور از توست با تمامِ بدی اَم، باز تو هستی صابر تا دلم می شکند، لطفِ تو آید به کمک با دعایت، کنی از جرم و خطایم طاهر بی تو این زندگی از عشق ندارد خبری با تو ای یوسفِ زهراست، محبت دایر حجِ مقبول تویی، کعبه بهانه است بیا بنگر از هجرِ تو دلهاست پریشان خاطر عرفاتم تویی و بینِ دعای عرفه میشود خدمت ارباب رسد این چاکر عرفه کعبه عشاق صفایی دارد بخدا حضرت زهراست در آنجا زائر گریه بر غربتِ مظلوم بما تکلیف است در منا روضه بپا کرد امام باقر خیمه ی ماهِ محرم بکند هر که بپا گریه کن فاطمه و زینب کبری ذاکر حاجیِ کرب و بلا راهیِ گودال شده خواهرش هست، صبورانه کنارش حاضر بدنی زیر سم اسب، سری بر نیزه بانویی دست به معجر، سوی مقتل عابر بوسه از حنجرِ خونینِ برادر گیرد کعب نی در کفِ شمر است، مدد یا قاهر مادرت گفت که میآیی و حق میگیری منتقم! اِنتقم از جور و جفای جائر محمود ژولیده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای که از کوفه معشوقه ما میگذری خون من ریخته در گام به گامش، نظری! مسلم از پا شده آویز قناره بدنش.. فطرس امروز ببر سمت نگارم خبری شاه در کوه و کمر!من وسط شهر غریب! آه از آن دربدری وای ازین در بدری.. چند دندان مرا سنگ شکسته آری! عاشق آن است ز معشوق بگیرد اثری بدنم زیر لگد مانده ترحم نکنید.. با سم اسب بکوبید مرا ده نفری گونه ام خرد شد از بام زمین افتادم گریه ام هست برآن گونه سرخ دگری هرچه آمد به سرم باز خدایا شکرت دخترم نیست، زنم نیست، در این دورو بری! با تن بی رمقم بر تو سلامی کردم به فدای سر تو ای که میان سفری حاضرم دختر من را به کنیزی ببرند تا که از دختر تو دفع شود هر خطری کاش میشد بدنم را همه آتش بزنند تا نگیرد به پر چادر زینب شرری @hadithashk
یا رب یا رب اگرچه قهر تو باشد سزای ما پاسخ بده دوباره به یا ربنای ما تنبیه کن که گریه ما را در آوری جوری بزن بلند شود ناله های ما ما دست از صدا زدنت پس نمی‌کشیم حتی بدت بیاید اگر از صدای ما یارب! چه حیف از تو که ما بنده‌ات شدیم اما چه خوب شد که تو هستی خدای ما ما توبه می‌کنیم و به تو قول می‌دهیم اصلا ولی حساب نکن بر وفای ما کوچک شمرده‌ایم گناه کبیره را چون عفو تو بزرگتر است از خطای ما هرگز به پای عفو تو جرمی نمی‌رسد هرچه گناه هم بنویسند پای ما ما مدعی شدیم جهنم نمی‌رویم راضی نشو خراب شود ادعای ما روزی که دوستان همه با ما غریبه‌اند تنها امید ما تویی ای آشنای ما یارب! اگر که آل علی را نداشتیم نزد تو مستجاب نمی‌شد دعای ما ماندم چه حکمت است مهیا نمی‌شود اسبابِ رفتنِ سفر کربلای ما ما کم گذاشتیم برای تو یا حسین اما نشد تو کم بگذاری برای ما خدمتگزار خوب نبودیم یا حسین خدمتگزار خوب نیاری به جای ما یا رب به حق فاطمه با مژده ظهور پایان بده به غصه بی‌انتهای ما  آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹