eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.8هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد نگاهى به من مى كند، وقتى مى بيند كه من ترسيده ام خنده مرموزى مى كند. به راستى ما به جنگ كسانى مى رويم كه در آمادگى كامل هستند. تعداد نيروهاى آنها بيش از ده برابر ما مى باشد. دژهاى نفوذناپذيرى دارند.حتّى محاصره آنها هم هيچ فايده اى نخواهد داشت!! امّا بر خلاف من، عَبّاد هيچ ترسى به دل ندارد، شايد او چيزى مى داند كه من نمى دانم. ناگهان عَبّاد شمشير خود را بالا مى آورد و فرياد مى زند: ــ اى نمك به حرام! جاسوسى يهوديان را مى كنى! چگونه يك عرب حاضر مى شود جاسوس يهوديان باشد؟ خيال مى كنى مى توانى مرا فريب دهى! راستش را مى گويى يا اين كه... ــ باشد، راستش را مى گويم! امانم بده! ــ تو در امان هستى; زود حرف بزن. ــ آرى، من جاسوس يهوديان خيبر هستم. من داشتم به خيبر مى رفتم تا خبر آمدن لشكر اسلام را به آنها بدهم. من مأمور بودم تا تعداد نيروها و وضعيّت لشكر اسلام را براى يهود ببرم. آنها در مقابل اين كار به من پول بسيار زيادى داده بودند. اكنون همه چيز روشن شد، من به هوش عَبّاد آفرين مى گويم. به او رو مى كنم و مى گويم: ــ شما از كجا فهميديد كه اين مرد جاسوس يهود است؟ ــ اين مرد مى گفت چوپان است و شترهاى خود را گم كرده است!! ــ درست است! ــ آقاى نويسنده! لباس هاى چوپان بايد بوى شتر بدهد نه بوى عطر! نگاهى به لباس هاى گران قيمت اين مرد بكن! آيا اين لباس يك چوپان است. ــ راست مى گويى! ــ وقتى اين مرد عرب از قدرت نظامى يهود سخن گفت من يقين كردم كه او جاسوس يهود است و مى خواهد به خيال خودش ما را بترساند. هيچ وقت يك عرب حاضر نمى شود از يهوديان دفاع كند. اكنون اين مرد عرب خودش اعتراف كرده است!! به راستى سزاى يك جاسوس چيست؟ عبّاد با او چه خواهد كرد؟ ولى اصلاً جاسوس نمى ترسد زيرا مى داند اگر مسلمانى به كسى امان بدهد هرگز امان خود را نمى شكند. عَبّاد رو به ما مى كند و از ما مى خواهد تا سريع حركت كنيم. بايد اين مرد را نزد پيامبر ببريم. 🔷️🔷️🔷️🔷️💟🔷️🔷️🔷️🔷️ https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
اين حكايت سه دختر خدا بود. در اين سرزمين، بت هاى زياد ديگرى نيز وجود دارند. هر كس در خانه خود، بت كوچكى دارد. در اين روزگار هيچ خانه اى پيدا نمى شود كه در آن بت نباشد! هر روز صبح زود وقتى مردم از خواب بيدار مى شوند كنار بت خود مى روند و در مقابلش تعظيم مى كنند. هر كس كه قصد دارد به جايى سفر كند، بعد از آن كه با زن و بچّه خود خداحافظى كرد به سراغ بت خود مى رود و دستى بر آن بت مى كشد و خود را با آن متبرّك مى كند. او فكر مى كند كه با اين كار، بلاها از او دور مى شود. امروز بت پرستى دين و آيين اين مردم است. آنها بت ها را شريك خدا مى دانند. آنها دين خود را از پدران و مادران خود فرا گرفته اند و هرگز در آن شك نمى كنند. آنها به شدّت از اعتقادات خود دفاع مى كنند و اجازه نمى دهند كسى به دختران خدا جسارت كند. امروز اين بت ها قداست زيادى دارند. هر كس كه به آنها بى احترامى كند و آنها را قبول نداشته باشد شكنجه سختى مى شود. در اين ميان، عدّه اى هستند كه به بت ها هيچ اعتقادى ندارند، آنها از نسل ابراهيم(ع) هستند و به دين او باقى مانده اند. افسوس كه تعداد آنها بسيار كم است و نمى توانند در مقابل بت پرستان كارى بكنند. آرى، پايان شب سيه، سپيد است. خداوند به زودى آخرين پيامبر خود را خواهد فرستاد تا همه بت ها را نابود كند و مردم را به سوى يكتاپرستى دعوت كند. به زودى نداى 🦋🦋🦋🦋🌺🦋🦋🦋🦋 @shohada_vamahdawiat @hedye110
خدايا! تو خودت دارى مى بينى كه مردم دارند هيزم جمع مى كنند تا ابراهيم(ع) را با آتش بسوزانند! فريادها بلند است، هر كس مى خواهد از دين پدران خود حمايت كند، هيزم بياوريد، اى مردم! آتش، سزاى كسى است كه بت ها را شكسته و به دين ما اهانت كرده است. بعد از مدّتى، تا چشم كار مى كند، هيزم جمع شده است، آتش زبانه مى كشد، ابراهيم(ع) را هم در منجنيق نشانده اند و مى خواهند او را به داخل آتش پرتاب كنند. يكى با ابراهيم(ع) سخن مى گويد: اى ابراهيم! آيا هنوز هم سر حرف خود هستى؟ آيا نمى خواهى دست از يكتاپرستى بردارى؟ ابراهيم(ع) هيچ جوابى نمى دهد، او لبخندى بر لب دارد، همه اميد او به توست. جبرئيل اين منظره را مى بيند; شعله هاى آتشى كه زبانه مى كشد، جمعيّتى كه براى تماشا آمده اند، تماشاى اين منظره براى جبرئيل سخت است. او منتظر است تا تو كارى بكنى، اگر تو چند لحظه ديگر صبر كنى، ابراهيم(ع) در آتش خواهد سوخت. چرا باران نمى بارد تا اين آتش خاموش شود؟ چرا باد و طوفان نمىوزد تا اين آتش را پراكنده كند و بر روى خود اين مردمِ بت پرست بياندازد؟ سرانجام صبر جبرئيل تمام مى شود، اكنون او با تو با تندى سخن مى گويد: اى خدا! مگر نمى بينى كه ابراهيم را مى خواهند در آتش بسوزانند؟ روى زمين، كسى غير از او تو را نمى پرستد، نگاه كن كه دشمن چگونه او را اسير كرده و مى خواهد او را در آتش بياندازد! و تو به جبرئيل چنين مى گويى: اى جبرئيل! آرام باش! من هرگز در كار خود عجله نمى كنم، كسى عجله مى كند كه مى ترسد نتواند بعداً كارى انجام بدهد، من خداى توانايى هستم كه هر وقت بخواهم، مى توانم ابراهيم را نجات بدهم!... من آتش را براى او گلستان خواهم كرد. 💖💖💖💖❤️💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
آيا موافقى با هم سفرى به بهشت داشته باشيم؟ بهشت جايگاه بندگان خوب خدا است و هر كس در آن مسكن گزيند از غم و غصّه رها شده است و جز شادى و كاميابى در انتظار او نيست. بهشت خانه زندگى و سلامتى است و هيچ ناراحتى در آن جا نيست. مؤمنان هر چه آرزو كنند برايشان آماده مى شود. آيا مى دانى كه بهشت طبقه هاى متعدّدى دارد و هر كس به ميزان مقامى كه دارد در قسمتى از بهشت منزل مى كند و زندگى زيباى خويش را ادامه مى دهد. آيا مى دانيد بالاترين طبقه بهشت كجاست؟ آرى، "عليّين" بالاترين جايگاه بهشت مى باشد و خانه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و حضرت على(عليهم السلام) در آن جا مى باشد.10 مگر عشق رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و فرزندان او را به دل ندارى؟ آيا مى خواهى خداوند منزلى در "عليّين" به تو بدهد؟ فكرش را بكن، در بالاترين مرتبه بهشت، جايى كه منزلگاه عزيزان خدا است، قرار بگيرى! آيا سعادتى بالاتر از اين مى توانى تصوّر كنى؟ دوست خوبم! منزل تو در "عليّين"، نشانه اين است كه بالاترين مقام ها را در دنياى معنويّت كسب كرده اى و توانسته اى در كنكور دنيا به بهترين رتبه دست پيدا كنى و براى همين خداوند بهترين ها را در آخرت به تو داده است. فكر مى كنم كه ديگر اشتياق آن را پيدا كرده اى تا با هم راه رسيدن به اين سعادت را مورد بررسى قرار دهيم. حتماً نام ابوحمزه ثمالى را شنيده اى؟! ابوحمزه ثمالى يكى از ياران بسيار عزيز امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) است. او همان كسى است كه دعاى امام سجاد(ع)در سحرهاى ماه رمضان را نقل كرده و براى همين آن دعا به نام "دعاى ابوحمزه ثمالى" مشهور شده است. اكنون مى خواهم، برايت بگويم كه همين آقاى ابوحمزه از امام باقر(ع) اين سخن را نقل مى كند كه خلاصه آن، چنين است: "هر كس با پدر و مادر خود مهربان باشد و به آنها نيكى كند و در رفع احتياجات آنها بكوشد، خداوند در روز قيامت او را در عليّين جاى دهد و جايگاه او را بالاى همه جايگاه ها قرار دهد".11 به راستى اگر مشتاق هستى تا در بالاترين مقام بهشتى قرار بگيرى، برخيز و از همين الان برنامه اى براى خود بريز و طبق آن برنامه احترام ويژه اى از پدر و مادر خود بگير. پدر و مادر، سرمايه اى هستند كه اگر از اين سرمايه خوب استفاده كنى، مى توانى پلّه هاى كمال را يكى پس از ديگرى طى كنى و خود را به آن جا برسانى كه در بهترين مرتبه بهشت در كنار دوستان عزيز خدا جاى بگيرى. من مى دانم كه اين كار را مى كنى و از صميم قلب دست پدر و مادر خود را مى بوسى و خداى بزرگ را هم شكر مى كنى، از اين كه او به تو چنين سعادتى داده است كه با خدمت كردن، مهربانى نمودن و عشق ورزيدن به پدر و مادر به او نزديك شوى. ❣❣❣❣❣❣❣❣❣ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💖 ــ جناب استاد! شما تاريخ شناس بزرگى هستيد، نظر شما درباره حوادث بعد وفات پيامبر چيست؟ آيا درست است كه عُمَر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه(س) رفت؟ ــ تو بايد كتاب مرا بخوانى. ــ كدام كتاب را؟ ــ كتاب "انساب الاشراف". در آن كتاب، تو پاسخ سؤال خود را مى يابى. كتاب را برمى دارم و مشغول مطالعه آن مى شوم، اين مطلب را در آن مى خوانم: ابوبكر گروهى را نزد على فرستاد تا او را براى بيعت بياورند، امّا على براى بيعت نيامد. عُمَر از ماجرا باخبر شد، با شعله آتشى به سوى خانه فاطمه حركت كرد. وقتى عُمَر نزديك خانه فاطمه رسيد، فاطمه به عُمَر چنين گفت: "اى عُمَر! آيا مى خواهى درِ خانه مرا آتش بزنى؟". عُمَر در پاسخ گفت: "آرى! اين كار باعث حفظ دين خدا مى شود". از اين سخن عُمَر بسيار تعجّب مى كنم، چگونه مى توان باور كرد كه سوزاندن خانه فاطمه، براى اسلام مفيد باشد؟ من نمى دانم اين چه اسلامى است؟ مگر پيامبر خشنودى فاطمه را خشنودى خدا معرّفى نكرده بود؟ مگر فاطمه پاره تن پيامبر نبود؟ آن آقاى سُنّى ماجراى هجوم به خانه فاطمه(س) را افسانه مى دانست، آيا او سخن استاد بَلاذُرى را نخوانده بود؟ 💗💗 قرن سوم هجرى است و من هنوز در شهر بغداد هستم، مى خواهم به ديدار استاد طَبرى بروم، همان كسى كه نويسنده كتاب "الاُمَم و المُلوك" است. ما اين كتاب را بيشتر به نام "تاريخ طبرى" مى شناسيم. تو مى گويى استاد طَبرى در بغداد چه مى كند؟ او از شهر آمل است و بايد در در آمل به دنبالش باشى! من شنيده ام كه مدّتى است او به بغداد آمده است، آرى! امروزه بغداد، قطب علم و دانش است، دانشمندان بزرگ به اين شهر رو مى آورند. استاد طَبرى در علم حديث، تاريخ و تفسير، سرآمد دانشمندان شده است. من چون به تفسير قرآن خيلى علاقه دارم، دوست دارم از گفته هاى استاد در تفسير قرآن بهره ببرم. بيا با هم به درس تفسير استاد برويم! ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🦋❤️🦋
🌷 🎗 پيامبر از حجاب ها عبور مى كند و به ساحت قدس الهى مى رسد. شما فكر مى كنيد اول كلامى كه خدا با حبيب خود مى گويد چه مى باشد؟ لحظه وصال فرا رسيده است و خدا با محبوب خويش خلوت كرده است ! گوش كن ! خداوند پيامبر را خطاب مى كند: اى احمد ! آيا خداوند است كه پيامبر را صدا مى زند؟ اين صدا كه صداى على(ع) است ! ! اينجا حريم قدس الهى است و پيامبر هفت آسمان و عرش و ملكوت و هفتاد هزار حجاب را پشت سر گذاشته است. پس چرا صداى على(ع) مى آيد ! پيامبر عرضه مى دارد: بار خدايا ! تو با من سخن مى گويى يا اين على است كه با من سخن مى گويد؟ خطاب مى رسد: من خداى تو هستم من مثل و مانندى ندارم. من تو را از نورِ خودم خلق كردم و على را از نور تو ! و اكنون كه به حضور من آمده اى به قلب تو نظر كردم و ديدم كه هيچ كس را به اندازه على، دوست ندارى ! براى همين با صدايى همچون صداى على با تو سخن مى گويم تا قلب تو آرام گيرد. اما اكنون خدا مى خواهد اولين فرمان ملكوتى خود را به حبيب خود بدهد ! اى محمد ! اكنون به زمين نگاه كن ! چرا خدا چنين فرمانى مى دهد ! پيامبر، از زمين به اينجا آمده است ! مگر در زمين چه خبر است؟ و پيامبر نگاه مى كند ! بين پيامبر و زمين، هزاران هزار پرده و حجاب است. همه اين پرده ها كنار مى رود ! درهاى هفت آسمان باز مى شود. و پيامبر چه مى بيند؟ على(ع) را مى بيند كه نگاه خويش به سوى آسمان دارد ! خدايا من چگونه بنويسم؟ چه بگويم؟ در اين كار چه رازى نهفته است؟ آيا حضرت على(ع)، دلش براى پيامبر تنگ شده است؟ آيا خدا مى خواهد پيامبر خويش را خوشحال كند؟ شايد خدا مى داند كه هيچ چيز مثل ديدار حضرت على(ع)، پيامبر را خوشحال نمى كند براى همين مى خواهد دل حبيب خود را اين گونه شاد كند. آيا موافقى سخن خود رسول خدا را برايت نقل كنم: و على را ديدم كه سرش را به سوى من بالا گرفته است ! پس با او سخن گفتم و او هم با من سخن گفت ! نمى دانم ميان پيامبر و حضرت على(ع)، چه سخنانى رد و بدل شد. و چون سخن آن دو تمام مى شود، خداوند، پيامبر را خطاب قرار مى دهد: اى محمد ! من على را جانشين تو قرار دادم ! همين الآن اين مطلب را به على بگو زيرا كه او اكنون سخن تو را مى شنود. پس پيامبر اين تصميم خداوند را به حضرت على(ع) اعلام مى كند. و آنگاه خداوند به همه فرشتگان دستور مى دهد به حضرت على(ع) سلام كنند و به او تبريك بگويند. و اينك بين خدا و حبيبش سخنانى رد و بدل مى شود: ـ اى محمد، چه كسى از بندگان مرا بيشتر دوست دارى؟ ـ بار خدايا، تو خود بر قلب من آگاهى دارى. ـ آرى، من مى دانم، ولى اكنون مى خواهم كه از زبان تو بشنوم ! ـ پسر عمويم على را بيش از همه دوست دارم. و اينجاست كه خداوند پيامبر را به دوست داشتن حضرت على(ع) امر مى كند و به او خطاب مى كند: آنانى كه على را دوست دارند دوست بدار. و اكنون خداوند وعده شفاعت شيعيان حضرت على(ع) را به پيامبرمى دهد. اينجاست كه پيامبر به سجده مى رود ! نمى دانم چقدر وقت در سجده شكر باقى مى ماند. و بار ديگر خطاب مى رسد: اى محمد ! من علىّ أعلى هستم، من بودم كه نام خويش را براى برادر تو برگزيده ام و او را على نام نهاده ام. اگر بنده اى از بندگان من، به مقدار بسيار زياد، عبادت مرا بكند اما ولايت على را قبول نكند، او را به جهنم مى افكنم. هر كس او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس معصيت او كند معصيت مرا كرده است. على صاحب پرچم حمد در روز قيامت است ! على صاحب حوض كوثر است ! اوست كه مؤمنان را از آب گواراى آن سيراب مى سازد ! من با خود عهد كرده ام كه دشمنان على، از آن آب، نياشامند. و بار ديگر خطاب مى رسد: اى محمد ! تو بنده من هستى و من خداى تو ! پس مرا عبادت كن و به من توكل نما ! تو نور من در ميان بندگانم هستى ! من كرامت خويش را براى أوصياى تو قرار دادم. پيامبر عرضه مى دارد: أوصياى من، چه كسانى هستند؟ خطاب مى رسد: أسامى آنان بر ساق عرش نوشته شده است. پس پيامبر به ساق عرش نگاه مى كند و نام دوازده امام را مى يابد،اول آنها على(ع) و آخر آنها مهدى(ع). اكنون خطاب مى رسد: اينان حجت هاى من بر مردم هستند ! من دين خود را به وسيله آنان ظاهر مى كنم و زمين را به وسيله آخرين آنها پاك مى گردانم. و شرق و غرب زمين را به زير فرمان او در مى آورم. اى محمد ! تو همچون تنه درختى هستى كه على، ريشه آن و فاطمه، برگ است و حسن و حسين، ميوه هاى آن مى باشند. و اكنون خدا براى امت پيامبر، نماز واجب مى كند تا به وسيله آن به قرب خدا برسند. پس خطاب مى رسد: من براى امّت هاى پيامبران ديگر، پنجاه ركعت نماز، واجب كرده بودم. اما اكنون به أمّت تو تخفيف مى دهم. براى آنان نمازهاى پنج گانه قرار مى دهم ولى اين نمازها، ثواب پنجاه ركعت نماز را دارد. و تمام زمين را براى أمّت تو، محل عبادت قرار مى دهم
من هم مثل خيلى ها هميشه فكر مى كردم كه ما بايد جوانان را تشويق كنيم كه به مسجد بيايند. آخر از اين پيرمردها چه كارى برمى آيد؟ آنها را هيچ كجا راه نمى دهند و براى همين به مسجد مى آيند، اين كه ارزش ندارد. امّا امروز فهميدم كه اين فكر اشتباه است. فهميدم كه حضور پيرمردان در مسجد چقدر براى جامعه اثر خوبى دارد. خداوند وقتى مى بيند كه پيرمردان به مسجد مى آيند خيلى خوشحال مى شود. حتماً مى گويى: اين سخن را از كجا آوردى؟ فكر مى كنم اگر در اين جا سخن رسول خدا را بيان كنم، برايت جالب باشد: گاه مى شود كه در روى زمين معصيت و گناه فراگير مى شود، به گونه اى كه ديگر صبر خدا لبريز مى شود و خدا تصميم مى گيرد كه عذاب خود را بر اهل زمين نازل كند. عذابى سخت و دردناك! فرشتگان عذاب آماده مى شوند تا سزاى اعمال زشت انسان ها را بدهند. آخر بى حيايى تا كجا؟ خدا هم آخرين نگاه هاى خود را به زمين مى كند.به يكباره از تصميم خود منصرف مى شود. دستور مى دهد: اى فرشتگان! من از عذاب اين مردم صرف نظر كردم. بار ديگر رحمت خدا بر غضب او پيشى مى گيرد، به راستى چه شد كه خدا از تصميم خود منصرف شد؟ اين سخنى است كه فرشتگان با يكديگر مى گويند. آنها اين گونه به راز اين كار پى مى برند: خدا در آن لحظات آخر به زمين نگاه كرد، ديد كه پيرمردانى به سوى مسجد در حال حركت هستند. آنها در حالى كه با سختى راه مى روند به خانه خدا مى روند. كودكانى را مى بيند كه در حال ياد گرفتن قرآن هستند. خدا به خاطر ديدن اين دو منظره، از عذاب كردن انسان ها، صرف نظر مى كند. آرى، در آن لحظه اوّل چيزى كه براى خدا جذّاب بود و توانست دل او را به رحم بياورد، همان پيرمرد يا پيرزنى بود كه آرام آرام به سوى مسجد مى رفت. همان پيرمردى كه با عصا به سوى مسجد مى رود، مى تواند طوفان غضب خدا را آرام كند و رحمت بى انتهاى الهى را به جريان اندازد. پس بيا قدردان حضور تمام پيرانى باشيم كه به مسجد مى آيند. از آنان احترام بگيريم كه در واقع از رحمت خدا احترام گرفته ايم.🌹🌹🌹🌹 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌴 🌴 🌴 مسجد كوفه پر از جمعيّت مى شود; همه مى خواهند ببينند كه چه خبر شده است. امير كوفه (نُعمان) به بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: اى مردم! به سوى فتنه ها نرويد كه باعث ريخته شدن خون هاى زيادى خواهد شد! با كسانى كه با ما جنگ نكنند، كارى نداريم; امّا اگر آنان دست به شمشير ببرند، ما هم تا پاى جان با آنها به جنگ خواهيم پرداخت. مثل اين كه زياد جاى نگرانى نيست; چرا كه سياست امير كوفه همان سياست حفظ آرامش است. گوش كن! يك نفر از ميان جمعيّت بلند شده است و با صداى بلند امير كوفه را خطاب قرار مى دهد و چنين مى گويد: "اى امير كوفه! اين فتنه اى كه كوفه را آشفته كرده است، جز با شمشير پايان نمى گيرد، اين سخن تو نشانگر ضعف توست". خدايا! اين كيست كه چنين گستاخانه سخن مى گويد؟! او عبد الله حَضرَمى است كه از طرفداران سرسخت يزيد است; او از اينكه دوستان مسلم در اين شهر به آزادى، رفت و آمد مى كنند، سخت غضبناك شده است. به راستى امير كوفه جواب او را چگونه خواهد داد؟ آيا سخن او را خواهد پذيرفت؟ آيا او دستور حمله به مسلم و دستگيرى او را خواهد داد؟ امير كوفه جواب مى دهد: "من اطاعت از خدا را بيشتر از معصيت خدا دوست دارم". چون سخن او به اينجا مى رسد، از منبر پايين مى آيد و به سوى قصر خود مى رود. خواننده محترم! دلم مى خواهد، روى اين سخن امير كوفه خوب فكر كنى. اين يك سند تاريخى بسيار مهم است. آرى، فضاى عمومى كوفه به گونه اى آماده شده است كه امير كوفه هم مى داند كه اگر براى مقابله با مسلم و ياران او اقدامى انجام دهد، معصيت خدا را نموده است. اين يك برگ برنده در دست مسلم است. در واقع اين سخن امير كوفه نشان دهنده اين است كه مسلم و يارانش به يك حركت فرهنگى دست زده اند و تا حدود زيادى در اين كار موفّق بوده اند.🏴🏴🏴🏴 <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>