eitaa logo
حکایات منبــر
381 دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✅️ حجت خدا عبدالله بن مغيره عراقى مى گويد: من به مذهب (واقفيه ) اعتقاد داشتم ، (و مى گفتم بعد از امام هفتم ، امامى نيست ) براى انجام مراسم حج به مكه رفتم در آنجا در مورد مذهبم ، شك و ترديد نمودم ، كنار كعبه خود را به ملتزم (ديوار مقابل در خانه كعبه ) چسباندم و گفتم : (خدايا! تو خواسته مرا مى دانى ، مرا به بهترين دين ارشاد فرما). @hekayatemenbari همانجا به قلبم افتاد كه به حضرت امام رضا(ع ) بروم ، به مدينه رفته و به خانه آن حضرت شتافتم ، و به خادم خانه گفتم : (به مولايت بگو يك مرد عراقى به در خانه آمده است ). هماندم صداى امام رضا(ع ) را از درون خانه شنيدم دوبار فرمود: (اى عبدالله بن مغيرة ! وارد خانه شو). @hekayatemenbari وارد خانه شدم ، هنگامى كه آن حضرت ، به چهره من نگاه كرد، فرمود: (خداوند دعايت را به استجابت رسانيد، و تو را به دين خودش ، هدايت نمود). گفتم : (اشهد انك حجة الله و امينه على خلقه : گواهى مى دهم كه البته تو حجت خدا، و امين خدا در ميان مخلوقاتش ‍ هستى ). 📚استاد محمد مهدی اشتهاردی داستانهاى اصول كافى جلدهاى ۱ و ۲ 📚اصول کافی ، ج۱، ص ۳۵۵، حديث ۱۳ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
✅️ ورود حضرت رضا(علیه السلام) به قم مردم قم از همان آغاز از علاقمندان استوار آل محمد (صلى الله عليه و آله ) و آل على (عليه السلام ) بودند، و به اين خاطر، ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) نيز توجه خاصى به قم داشتند، از جمله : @hekayatemenbari امام هشتم حضرت رضا (عليه السلام ) هنگامى كه به دعوت هاى مكرر مامون عباسى ، ناگزير از مدينه به سوى خراسان حركت نمود، از مدينه به بصره آمد، و از آن جا به سوى قم رهسپار گرديد. @hekayatemenbari در قم آن چنان مردم از آن بزرگوار، استقبال گرم و پرشورى كردند كه با هم در مورد مهمان كردن امام ، نزاع و كشمكش مى كردند. تا اينكه امام هشتم فرمود شترم مامور است ، در كنار خانه هر كسى كه نشست ، مهمان همان خواهم شد. شتر در كنار خانه شخصى نشست ، و آن شخص گفت : شب گذشته در خواب ديدم كه امام رضا (عليه السلام ) مهمان من است . چيزى نگذشت كه مردم منزل آن شخص را به عنوان مكان بسيار مقدس ‍ گرامى داشتند و بعدا مدرسه شد و هم اكنون هنوز به عنوان مدرسه (رضويه ) باقى است. @hekayatemenbari ورود حضرت معصومه (عليهاالسلام) به قم نيزحاكى از تقدس اين مكان شريف است ، آرى علاوه بر شرافت سرزمين قم ورود اين بزرگواران نيز بر تقدس و شرافت اين سرزمين افزوده است . 📚استاد محمد مهدی اشتهاردی داستان هایی از چهارده معصوم ع 📚سفينة البحار ج ۲ ص ۴۴۷ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
✅️ برکت حضرت رضا علیه السلام دعبل خزاعى شاعر متعهد و آگاه ، وقتى قصيده شورانگيز خود را در حضور امام رضا(ع ) خواند، و سپس تقاضاى لباسى از آنحضرت (براى تبرك ) نمود، امام رضا(ع ) يكى از لباسهاى خود را به او داد. @hekayatemenbari وقتى دعبل از خراسان به وطن (شوش ) برگشت ، كنيزى داشت كه بسيار به او علاقمند بود، ديد زخم جانكاهى در چشمهاى او پديد آمده پزشكان آن زمان آمدند و پس از معاينه چنين نظر دادند: ((در مورد چشم راست او، ما قادر به معالجه نيستيم و راهى براى بهبود آن نمى يابيم ، اما در مورد چشم چپ او، به درمان ومعالجه مى پردازيم اميدواريم كه سلامتى خود را بازيابد)). @hekayatemenbari دعبل ، از اين پيش آمد، سخت ناراحت وغمگين شد به طورى كه بسيار گريه كرد، سپس به ياد باقى مانده لباس حضرت رضا(ع ) افتاد كه در دستش ‍ بود (و قسمت ديگر را مردم قم از او گرفته بودند). آن لباس را به چشم كنيز كشيد، و چشم او را با قسمتى از آن باقى مانده لباس ‍ در اول شب بست . وقتى كه صبح شد، و دستمال را باز كرد، ديد چشمش ‍ خوب شده به طورى كه به بركت حضرت رضا(ع ) بهتر از قبل از بيمارى گشته است . 📚استاد محمد مهدی اشتهاردی؛ داستان دوستان 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
✅️امام رضا علیه السلام و نماز اول وقت فرقه صابئی که در قرآن هم اسمشان آمده الان هم در منطقه خوزستان و اهواز صابئین داریم اینها به حضرت یحیی خیلی اهمیت می‌دادند گرایش شان بیشتر به حضرت یحیی هست و نقشی هم برای ستاره ها قائل هستند معتقدند ستاره ها در سرنوشت آدم موثرند نه پرستش ولی یک نوع قداستی برای ستاره‌ها قائلند و پیروانی از حضرت یحیی هستند به اینها می‌گویند صابئین . 🔷رئیس اینها آدم مغرور و متکبری بود. آمد خدمت امام رضا با آقا وارد بحث بشود آقا خیلی باهاش صحبت کرد جالب است دارد که به یک نقطه ای رسیدند که گفت الانَ لانَ قَلبی؛ آقا الان قلبم نرم شد دیگر دروازه آماده توپ زدن شد، تیر آماده شلیک؛ حرف‌هایی که شما زدید قلبم آماده شد که حق را بپذیرم دیگر حرف آخر را باید امام رضا می زد. می خواهم بگویم انقدر حساس بود، رئیس یک قبیله است؛ اگر مسلمان می‌شد قبیله اش را مسلمان می‌کرد مذهبش را هم می کشید گفت آقا آماده شده‌ ام. یک مرتبه صدای اذان بلند شد. آقا امام رضا بلند شد، اطرافیان اعتراض کردند گفتند آقا تیر آماده شلیک است؟ الان آماده اند دو تا کلمه می‌گفتید کار تمام بود. حضرت فرمودند: خیر! نُصلّی و نَعود؛ نماز می‌خوانیم و برمیگردیم. 📚 سخنرانی استاد رفیعی 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
✅️ اثر غبار حرم امام رضا علیه السلام 📝جوانی خارج از کشور درس می خواند پدرش خادم حرم حضرت رضا علیه السلام است . پسر خارج از کشور می رود تحصیل می کند. بعد از مدتی که مدرکش هم‌ می گیرد بر می گردد، پدر هرجوری می خواهد این پسر را تو خانه نگه دارد تو ایران نگه دارد بماند اینجا برایت کار راه می اندازیم سرمایه لازم را در اختیارت قرار می دهیم این پسر توجه نمی کند. می گوید من می خواهم برگردم. @hekayatemenbari می رود پیش یکی از اولیا الهی این بزرگوار می گوید کار از کار گذشته پسر تو تو ایران نخواهد ماند فقط یک کار توصیه می کنم انجام بده، چی؟ مقداری از غبار رو قبر یا رو ضریح حضرت رضا علیه السلام را بده به این بجه ات که دارد می رود در دیار غربت این خاک اورا نگه دارد. @hekayatemenbari اتفاقا غبارروبی می شود این وارد حرم می شود وارد آن ضریح می شود که غبار روبی باشد یک کاغذ می بیند افتاده رو زمین کاغذ را بر می دارد یک مقدار خاک از روی حرم حضرت رضا توی این کاغذ و می برد به پسرش می دهد می گوید بابا من که دیگر کاری از دستم بر نمی آید می خواهی بروی برو ؛ اما این خاک قبر امام رضاست نگه دار با خودت. @hekayatemenbari پدر خوابیده پسر تو اتاق نصف شب یک وقت صدای گریه ای پدرش شنید و از خواب پرید ، آمد جلو دید پسرش تو حیاط کنار باغچه دارد گریه می کند ، کاغذ هم دستش است. گفتم چیه بابا؟ گفت بابا من می خواهم تو ایران بمانم و با این دختر هم ‌می خواهم ازدواج کنم. -کی؟ - نامه نوشته. نامه را برداشتم دیدم همان کاغذ که از گوشه ی ضریح برداشته بودم خاک ریختم نگو نامه بوده یک نفر یک عریضه نوشته انداخته تو ضریح. @hekayatemenbari نامه را نگاه کردم نوشته بود: یا امام رضا! من دختر یک‌ کارگر شهرداری هستم ؛ به خاطر موقعیت بد پدر من کسی درِ خانه ی ما به خاستگاری نمی آید. زمانش رسیده که من ازدواج کنم احساس می کنم تو خانه ی پدر سربارم. جایی غیر از حرم تو پیدا نکردم بیایم عرض حاجت کنم آنی که تو صلاح می دانی حواله کن برای ازدواج با من. @hekayatemenbari بابا من فقط با این دختر می خواهم ازدواج کنم. بلند می شوند می روند به خواستگاری ولی این مرد به همسرش می گوید خانم! من یک کارگر شهرداری یک مرغ دار کم برای او ارزش قائل بشویم این عروسی است که امام رضا برای ما حواله داده؛ لذا احترامش کن. هرطوری که برای دختر خودت برای این هم‌کن. می آیند در می زنند بی مقدمه وارد خانه می شوند؛ و هیچ چی هم از این نامه گفته نمی شود. بساط مجلس به بهترین وجه ممکن فراهم میکنند. بعد از اینکه اینها ازدواج کردند می گوید نگاه کردم به دختر گفتم تو این نامه را کِی انداختی؟ دیدم همان روزی که این نامه توی ضریح افتاده همان روز غبار روبی شده و همان روز این نامه به دست این پسر رسیده . 📚 سخنرانی استاد مومنی 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
هدایت شده از حکایات منبــر
❇️ فهرست داستان های کانال حکایات منبر (شماره۱) 🔹️حکایات موضوعیمحاسبه نفسچشم چرانی ؛ شیخ صنعانعادت به گناه؛ عبور از بازار عطارانکنترل نفس؛ ابن سیریندام شیطان برای عابد بنی اسرائیلبالا بردن ظرفیت؛ ماهیگیرانفاق؛ حاتم طاعی و دزد خانه اشصبر؛ شاهکار زن ابوایوب انصاریکنترل زبان؛ شیخ جعفر امینناامیدی از رحمت خدا؛ حمید بن قحطبهتوبه واقعی ؛ فضیل بن عیاضاثر اطاعت خدا؛ حمال بازارمکافات عمل؛ راز مرگ عابد و پادشاهشکرگزاری؛ ملاقات حضرت عیسی با بنده خاص خدااخلاص؛ سید یاحسینی در اصفهاناخلاص؛ حضرت سلیمان و گنجشکاعتماد به خدا؛ کوهنورد آمریکاییاعتماد به خدا؛ پیرمرد فقیرپیمان شکنی و بی ظرفیتی؛ ثعلبه انصاریامانتداری ؛ سیدهاشم حطابمکافات عمل؛ چشم چرانی مکافات عمل و انتقام؛ قتل حضرت یحییرحمت خدا به بندگان؛ نفرین حضرت ابراهیمرحمت خدا به بندگان؛ بت پرست ک بت گلیغرور و ادعای بیجا؛ سبط بن جوزی باطن افراد؛ حاجیان انسان نمااستجابت دعا در ماه رجبروزه ماه رجب و دفع عذاب قبرثواب روزه آخر ماه رجبدعای ماه رجب؛ ریش بغل دستی 🔸️ حکایات مربوط به شیعیان یا دشمنان اهلبیت علیهم السلامحفظ آبرو برای اهلبیت(ع)محبت اهلبیت(ع)؛ ابونیذر نجاشیمحبت اهلبیت(ع)؛ قاسم پسر هارون الرشیدمحبت اهلبیت(ع) ؛ سعد اموی یا سعد الخیرمحبت اهلبیت(ع)؛ اباذر غفاریگدای امام رضا(ع)؛ نادرشاه افشارجهالت دشمنان اهلبیت(ع)؛ جعل حدیث عمروعاص 🔹️ حکایات از زندگی پیامبر و ائمه علیهم السلامپیامبر اکرم(ص) و جوان شرابخوارپیامبر اکرم(ص)؛ فروختن به چند گردوامیرالمومنین(ع)؛ اهانت خرمافروشامیرالمومنین(ع)؛ اهانت قصابامیرالمومنین(ع) ؛ حال ویژه هنگام عبادتحضرت زهرا(س) ؛ مرد نابیناحضرت زهرا(س)؛ اجر پاسخ به سوالحضرت زهرا(س)؛ برخورد با زیردستانحضرت زهرا(س)؛ ساخت تابوت و لبخند بی بیحضرت زهرا(س)؛ گردنبند پر برکتحضرت زهرا(س)؛ اعمال هنگام خوابحضرت زهرا(س)؛ سخن گفتن در شکم مادرامام حسین(ع) ؛ مرد و زن کنار کعبهامام حسین(ع) ؛ ملاعباس چاوشامام باقر(ع) ؛ نصیحت به عمربن عبدالعزیزامام باقر(ع) ؛ افتخار به کار کردنامام باقر(ع) ؛ بهترین دارو و درمانامام باقر(ع) ؛ تزویج فرزندامام باقر(ع) ؛ چهارده معما و پاسخامام صادق(ع)؛ دادن سرمایهامام کاظم(ع) ؛ظلمامام کاظم(ع) ؛ کارکردنامام کاظم(ع) ؛ اخلاقامام کاظم(ع) ؛ سجده شکرامام کاظم(ع) ؛ نهی از منکر(توبه)امام کاظم(ع) ؛ کمکامام کاظم(ع) ؛ معجزه(حیوانات)امام کاظم(ع) ؛ گره گشاییامام کاظم(ع) ؛ امامتامام جواد (ع) ؛ قیافه شناسانامام جواد(ع) ؛ اموال پنهانی و صلواتامام جواد(ع) ؛ نامه مشکل گشاامام هادی(ع) ؛ شیعه شدن مرد اصفهانیامام رضا(ع) ؛ قرارداد کاریامام رضا(ع) ؛ شکایت گنجشکامام رضا(ع) ؛ حجت خداامام رضا(ع) ؛ ورود به قمامام رضا(ع) ؛ برکتامام رضا(ع) ؛ نماز اول وقتامام رضا(ع) ؛ اثر غبار حرمامام هادی(ع) ؛ شیری که شعبده باز را بلعیدامام هادی(ع) ؛ جزای خیانتامام هادی(ع) ؛ ترس از مرگ امام هادی(ع) ؛ فقط لب بجنبان!امام هادی(ع) ؛ عنایت به مرد مسیحیامام زمان(عج)؛ شیخ علی حلاویامام زمان(عج) ؛ عطار بصرهامام زمان(عج) ؛ آهنگر و قفل پیرزنامام زمان(عج) ؛ قاسم بن علاءامام زمان(عج) ؛ علی بن مهزیار 🔸️حکایات خاندان عترتحضرت ابوطالب(ع)؛ راهب مسیحیحضرت ابوطالب(ع)؛ حجت خداحضرت ابوطالب(ع)؛ ولیمهحضرت ابوطالب(ع)؛ خانواده باایمانحضرت ابوطالب(ع)؛ پیشگویی ولادت فرزندحضرت زینب(س) ؛ همسایهحضرت زینب(س) ؛ سخاوتحضرت زینب(س) ؛ محبت به برادرحضرت زینب(س) ؛ غم بی انتهاحضرت زینب(س) ؛ معجزه(نفرین)حضرت زینب(س) ؛ معجزه(توسلحضرت زینب(س) ؛ معجزه(توسل)حضرت زینب(س) ؛ معجزه(احترام)حضرت زینب(س) ؛ گریه جبرئیلحضرت زینب(س) ؛ امام زمان و حرم مطهرحضرت زینب(س) ؛ مجلس عزاحضرت زینب(س) ؛ سوال از برادرحضرت معصومه(س) ؛ فداها ابوهاحضرت معصومه(س) ؛ جلال زهراییحضرت معصومه(س) ؛ معجزه(شفای خادم حرم)حضرت معصومه(س) ؛ معجزه(شفای چشم جوان)حضرت معصومه(س) ؛ معجزه( توسل ملاصدرا)حضرت معصومه(س) ؛ وسعت شفاعتحضرت معصومه(س) ؛ معجزه(نجات گمشده) 🔹️حکایات مربوط به علماشیخ احمد مقدرس اردبیلی ره؛ لقمه حلالشیخ بهایی ره ؛ طلسم حرم امام رضا(ع)شیخ بهایی ره؛ گوهر شب چراغعلامه مجلسی ره؛ ازدواج ملاصالح و دختر علامهمحدث قمی ره؛ لقمه حرامعلامه امینی ره ؛ دیدار علمای اهل سنتشیخ جعفر شوشتری ره؛ بوی سوختنخواجه عبدالله انصاری؛ جریان الاغ فهرست در حال تکمیل.... ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
در شهر حلّه مردی بود به نام ابوراجح، از شیعیان امیرالمومنین زندگی می کرد که شدیدا و با همه وجود و همه جا دفاع از ولایت مولا علی علیه السلام می کرد . فرمانداری آمد ناصبی بود دشمن علی بود. گفت ابوراجح را بیاورید تهدیدش کند تا دیگر کسی جرات نکند دم از علی بزند . 🔷ابوراجح را آوردند تازیانه های زیادی به او زدند ، بدن مجروحش را با ریسمان دور شهر گرداندند، بدن نیمه جانش را درِ خانه اش رها کردند و رفتند. ♦️فردای آن روز مردم حله جمع شدند گفتند برویم ابوراجح را تشییع جنازه کنیم با آن حالی که دیشب اورا دیدیم قطعا او مُرده. آمدند دیدند ابوراجح پیر جوان شده ، ابوراجحی که دندان نداشت دندان های سفید در دهان دارد . آثاری از زخم ها بر بدنش وجود ندارد . ابوراجح دیشب تورا چنان دیدیم امروز تورا سلامت می بینیم . فرمود دیشب که من را رها کردند و رفتند حضرت بقیه الله به دیدنم آمد . یوسف زهرا دستش را روی زخم های بدنم نهاد، آقای من من را شفا داد. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
مقدس اردبیلی می گوید: چندین سال ما با چندین طلبه پیاده می آمدیم کربلا، یکسال که راهی شدیم بین راه یک طلبه ای خیلی متدین باحال و خوبی بود گاهی برایمان توسلی به آقا سیدالشهدا پیدا می کرد. رسیدیم کربلا برای زیارت اربعین از بس شلوغ بود یک وقت دیدم نمی شود برویم داخل حرم مطهر سیدالشهدا. به این طلبه ها گفتم همین گوشه ی صحن بایستیم زیارت کنیم مزاحم زوّار نشویم. حُضور الزّائر عندَ المَزور ، زیارت است . گفت همین گوشه ایستادیم من با خودم تصمیم گرفتم زیارت اربعین سیدالشهدا را برای طلبه ها بخوانم . یک دفعه به طلبه ها گفتم این طلبه ای که بین راه برایمان روضه می خواند را ندیدید کجا رفت؟ گفتند آقا تو این شلوغی ها گمش کردیم نمی دانیم. گفت: من مشغول زبارت خواندن خواستم بشوم یک وقت دیدم یک عربی مردم را می شکافد؛ آمد جلو، گفت ملّا احمد اردبیلی می خواهی چکار کنی؟ گفتم آقاجان می خواهم زیارت اربعین بخوانم ، گفت مقداری بلندتر بخوان من هم گوش کنم. بلندتر خواندم .‌ ♦️زیارت تمام شد به این طلبه ها گفتم این طلبه ای که بین راه برایمان روضه می خواند نیامد ؟ گفتند نه آقا . این عرب به من گفت ملا احمد اردبیلی چه می خواهی؟ گفتم یک نفر از طلبه ها برایمان بین راه روضه می خواند، فرمود: دلت می خواهد من برایت روضه بخوانم؟ گفتم بله. یک مرتبه دیدم این عرب یک نگاهی کرد به قبر ابی عبدالله کرد که از طرز نگاه کردنش من را منقلب کرد، دوتا کلمه هم بیشتر نگفت یک وقت ما مشغول گریه شدیم یک دفعه نگاه کردیم دیگر کسی را ندیدیم . فهمیدیم این آقا امام زمان بود. 🔷چه گفت؟ یک مرتبه صدا زد ؛ یا اباعبدالله یا اباعبدالله ! نه من و نه این مقدس اردبیلی و این طلبه ها (خودش را یک مَن حساب کرد و ما را یک طرف)هیچ کدام یادمان نمی رود از آن ساعتی که خواستی از زینبت جدا بشوی .... ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57