#امام_رضا
#حکایات_منبر
#کارگر
#داستان۱۱۶
✅️ حجت خدا
عبدالله بن مغيره عراقى مى گويد: من به مذهب (واقفيه ) اعتقاد داشتم ، (و مى گفتم بعد از امام هفتم ، امامى نيست ) براى انجام مراسم حج به مكه رفتم در آنجا در مورد مذهبم ، شك و ترديد نمودم ، كنار كعبه خود را به ملتزم (ديوار مقابل در خانه كعبه ) چسباندم و گفتم : (خدايا! تو خواسته مرا مى دانى ، مرا به بهترين دين ارشاد فرما).
@hekayatemenbari
همانجا به قلبم افتاد كه به حضرت امام رضا(ع ) بروم ، به مدينه رفته و به خانه آن حضرت شتافتم ، و به خادم خانه گفتم : (به مولايت بگو يك مرد عراقى به در خانه آمده است ).
هماندم صداى امام رضا(ع ) را از درون خانه شنيدم دوبار فرمود:
(اى عبدالله بن مغيرة ! وارد خانه شو).
@hekayatemenbari
وارد خانه شدم ، هنگامى كه آن حضرت ، به چهره من نگاه كرد، فرمود: (خداوند دعايت را به استجابت رسانيد، و تو را به دين خودش ، هدايت نمود).
گفتم :
(اشهد انك حجة الله و امينه على خلقه :
گواهى مى دهم كه البته تو حجت خدا، و امين خدا در ميان مخلوقاتش هستى ).
📚استاد محمد مهدی اشتهاردی
داستانهاى اصول كافى جلدهاى ۱ و ۲
📚اصول کافی ، ج۱، ص ۳۵۵، حديث ۱۳
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#امام_رضا
#حکایات_منبر
#قم
#داستان۱۱۷
✅️ ورود حضرت رضا(علیه السلام) به قم
مردم قم از همان آغاز از علاقمندان استوار آل محمد (صلى الله عليه و آله ) و آل على (عليه السلام ) بودند، و به اين خاطر، ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) نيز توجه خاصى به قم داشتند، از جمله :
@hekayatemenbari
امام هشتم حضرت رضا (عليه السلام ) هنگامى كه به دعوت هاى مكرر مامون عباسى ، ناگزير از مدينه به سوى خراسان حركت نمود، از مدينه به بصره آمد، و از آن جا به سوى قم رهسپار گرديد.
@hekayatemenbari
در قم آن چنان مردم از آن بزرگوار، استقبال گرم و پرشورى كردند كه با هم در مورد مهمان كردن امام ، نزاع و كشمكش مى كردند.
تا اينكه امام هشتم فرمود شترم مامور است ، در كنار خانه هر كسى كه نشست ، مهمان همان خواهم شد.
شتر در كنار خانه شخصى نشست ، و آن شخص گفت : شب گذشته در خواب ديدم كه امام رضا (عليه السلام ) مهمان من است .
چيزى نگذشت كه مردم منزل آن شخص را به عنوان مكان بسيار مقدس گرامى داشتند و بعدا مدرسه شد و هم اكنون هنوز به عنوان مدرسه (رضويه ) باقى است.
@hekayatemenbari
ورود حضرت معصومه (عليهاالسلام) به قم نيزحاكى از تقدس اين مكان شريف است ، آرى علاوه بر شرافت سرزمين قم ورود اين بزرگواران نيز بر تقدس و شرافت اين سرزمين افزوده است .
📚استاد محمد مهدی اشتهاردی
داستان هایی از چهارده معصوم ع
📚سفينة البحار ج ۲ ص ۴۴۷
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#امام_رضا
#حکایات_منبر
#معجزه
#داستان۱۱۸
✅️ برکت حضرت رضا علیه السلام
دعبل خزاعى شاعر متعهد و آگاه ، وقتى قصيده شورانگيز خود را در حضور امام رضا(ع ) خواند، و سپس تقاضاى لباسى از آنحضرت (براى تبرك ) نمود، امام رضا(ع ) يكى از لباسهاى خود را به او داد.
@hekayatemenbari
وقتى دعبل از خراسان به وطن (شوش ) برگشت ، كنيزى داشت كه بسيار به او علاقمند بود، ديد زخم جانكاهى در چشمهاى او پديد آمده پزشكان آن زمان آمدند و پس از معاينه چنين نظر دادند: ((در مورد چشم راست او، ما قادر به معالجه نيستيم و راهى براى بهبود آن نمى يابيم ، اما در مورد چشم چپ او، به درمان ومعالجه مى پردازيم اميدواريم كه سلامتى خود را بازيابد)).
@hekayatemenbari
دعبل ، از اين پيش آمد، سخت ناراحت وغمگين شد به طورى كه بسيار گريه كرد، سپس به ياد باقى مانده لباس حضرت رضا(ع ) افتاد كه در دستش بود (و قسمت ديگر را مردم قم از او گرفته بودند).
آن لباس را به چشم كنيز كشيد، و چشم او را با قسمتى از آن باقى مانده لباس در اول شب بست . وقتى كه صبح شد، و دستمال را باز كرد، ديد چشمش خوب شده به طورى كه به بركت حضرت رضا(ع ) بهتر از قبل از بيمارى گشته است .
📚استاد محمد مهدی اشتهاردی؛ داستان دوستان
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#امام_رضا
#حکایات_منبر
#نماز_اول_وقت
#داستان۱۱۹
✅️امام رضا علیه السلام و نماز اول وقت
فرقه صابئی که در قرآن هم اسمشان آمده الان هم در منطقه خوزستان و اهواز صابئین داریم اینها به حضرت یحیی خیلی اهمیت میدادند گرایش شان بیشتر به حضرت یحیی هست و نقشی هم برای ستاره ها قائل هستند معتقدند ستاره ها در سرنوشت آدم موثرند نه پرستش ولی یک نوع قداستی برای ستارهها قائلند و پیروانی از حضرت یحیی هستند به اینها میگویند صابئین .
🔷رئیس اینها آدم مغرور و متکبری بود. آمد خدمت امام رضا با آقا وارد بحث بشود آقا خیلی باهاش صحبت کرد جالب است دارد که به یک نقطه ای رسیدند که گفت الانَ لانَ قَلبی؛ آقا الان قلبم نرم شد دیگر دروازه آماده توپ زدن شد، تیر آماده شلیک؛
حرفهایی که شما زدید قلبم آماده شد که حق را بپذیرم دیگر حرف آخر را باید امام رضا می زد.
می خواهم بگویم انقدر حساس بود، رئیس یک قبیله است؛ اگر مسلمان میشد قبیله اش را مسلمان میکرد مذهبش را هم می کشید گفت آقا آماده شده ام.
یک مرتبه صدای اذان بلند شد.
آقا امام رضا بلند شد، اطرافیان اعتراض کردند گفتند آقا تیر آماده شلیک است؟ الان آماده اند دو تا کلمه میگفتید کار تمام بود.
حضرت فرمودند: خیر! نُصلّی و نَعود؛ نماز میخوانیم و برمیگردیم.
📚 سخنرانی استاد رفیعی
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#امام_رضا
#حکایات_منبر
#معجزه
#داستان۱۲۰
✅️ اثر غبار حرم امام رضا علیه السلام
📝جوانی خارج از کشور درس می خواند پدرش خادم حرم حضرت رضا علیه السلام است . پسر خارج از کشور می رود تحصیل می کند.
بعد از مدتی که مدرکش هم می گیرد بر می گردد، پدر هرجوری می خواهد این پسر را تو خانه نگه دارد تو ایران نگه دارد بماند اینجا برایت کار راه می اندازیم سرمایه لازم را در اختیارت قرار می دهیم این پسر توجه نمی کند. می گوید من می خواهم برگردم.
@hekayatemenbari
می رود پیش یکی از اولیا الهی این بزرگوار می گوید کار از کار گذشته پسر تو تو ایران نخواهد ماند فقط یک کار توصیه می کنم انجام بده، چی؟ مقداری از غبار رو قبر یا رو ضریح حضرت رضا علیه السلام را بده به این بجه ات که دارد می رود در دیار غربت این خاک اورا نگه دارد.
@hekayatemenbari
اتفاقا غبارروبی می شود این وارد حرم می شود وارد آن ضریح می شود که غبار روبی باشد یک کاغذ می بیند افتاده رو زمین کاغذ را بر می دارد یک مقدار خاک از روی حرم حضرت رضا توی این کاغذ و می برد به پسرش می دهد می گوید بابا من که دیگر کاری از دستم بر نمی آید می خواهی بروی برو ؛ اما این خاک قبر امام رضاست نگه دار با خودت.
@hekayatemenbari
پدر خوابیده پسر تو اتاق نصف شب یک وقت صدای گریه ای پدرش شنید و از خواب پرید ، آمد جلو دید پسرش تو حیاط کنار باغچه دارد گریه می کند ، کاغذ هم دستش است.
گفتم چیه بابا؟
گفت بابا من می خواهم تو ایران بمانم و با این دختر هم می خواهم ازدواج کنم. -کی؟
- نامه نوشته.
نامه را برداشتم دیدم همان کاغذ که از گوشه ی ضریح برداشته بودم خاک ریختم نگو نامه بوده یک نفر یک عریضه نوشته انداخته تو ضریح.
@hekayatemenbari
نامه را نگاه کردم نوشته بود:
یا امام رضا!
من دختر یک کارگر شهرداری هستم ؛ به خاطر موقعیت بد پدر من کسی درِ خانه ی ما به خاستگاری نمی آید.
زمانش رسیده که من ازدواج کنم احساس می کنم تو خانه ی پدر سربارم. جایی غیر از حرم تو پیدا نکردم بیایم عرض حاجت کنم آنی که تو صلاح می دانی حواله کن برای ازدواج با من.
@hekayatemenbari
بابا من فقط با این دختر می خواهم ازدواج کنم.
بلند می شوند می روند به خواستگاری ولی این مرد به همسرش می گوید خانم! من یک کارگر شهرداری یک مرغ دار کم برای او ارزش قائل بشویم این عروسی است که امام رضا برای ما حواله داده؛ لذا احترامش کن.
هرطوری که برای دختر خودت برای این همکن.
می آیند در می زنند بی مقدمه وارد خانه می شوند؛ و هیچ چی هم از این نامه گفته نمی شود.
بساط مجلس به بهترین وجه ممکن فراهم میکنند.
بعد از اینکه اینها ازدواج کردند می گوید نگاه کردم به دختر گفتم تو این نامه را کِی انداختی؟
دیدم همان روزی که این نامه توی ضریح افتاده همان روز غبار روبی شده و همان روز این نامه به دست این پسر رسیده .
📚 سخنرانی استاد مومنی
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
هدایت شده از حکایات منبــر
#فهرست
❇️ فهرست داستان های کانال حکایات منبر (شماره۱)
🔹️حکایات موضوعی
●محاسبه نفس
●چشم چرانی ؛ شیخ صنعان
●عادت به گناه؛ عبور از بازار عطاران
●کنترل نفس؛ ابن سیرین
●دام شیطان برای عابد بنی اسرائیل
●بالا بردن ظرفیت؛ ماهیگیر
●انفاق؛ حاتم طاعی و دزد خانه اش
●صبر؛ شاهکار زن ابوایوب انصاری
●کنترل زبان؛ شیخ جعفر امین
●ناامیدی از رحمت خدا؛ حمید بن قحطبه
●توبه واقعی ؛ فضیل بن عیاض
●اثر اطاعت خدا؛ حمال بازار
●مکافات عمل؛ راز مرگ عابد و پادشاه
●شکرگزاری؛ ملاقات حضرت عیسی با بنده خاص خدا
● اخلاص؛ سید یاحسینی در اصفهان
●اخلاص؛ حضرت سلیمان و گنجشک
●اعتماد به خدا؛ کوهنورد آمریکایی
●اعتماد به خدا؛ پیرمرد فقیر
●پیمان شکنی و بی ظرفیتی؛ ثعلبه انصاری
●امانتداری ؛ سیدهاشم حطاب
●مکافات عمل؛ چشم چرانی
●مکافات عمل و انتقام؛ قتل حضرت یحیی
●رحمت خدا به بندگان؛ نفرین حضرت ابراهیم
●رحمت خدا به بندگان؛ بت پرست ک بت گلی
●غرور و ادعای بیجا؛ سبط بن جوزی
●باطن افراد؛ حاجیان انسان نما
● استجابت دعا در ماه رجب
● روزه ماه رجب و دفع عذاب قبر
● ثواب روزه آخر ماه رجب
● دعای ماه رجب؛ ریش بغل دستی
🔸️ حکایات مربوط به شیعیان یا دشمنان اهلبیت علیهم السلام
●حفظ آبرو برای اهلبیت(ع)
●محبت اهلبیت(ع)؛ ابونیذر نجاشی
●محبت اهلبیت(ع)؛ قاسم پسر هارون الرشید
●محبت اهلبیت(ع) ؛ سعد اموی یا سعد الخیر
●محبت اهلبیت(ع)؛ اباذر غفاری
●گدای امام رضا(ع)؛ نادرشاه افشار
●جهالت دشمنان اهلبیت(ع)؛ جعل حدیث عمروعاص
🔹️ حکایات از زندگی پیامبر و ائمه علیهم السلام
●پیامبر اکرم(ص) و جوان شرابخوار
●پیامبر اکرم(ص)؛ فروختن به چند گردو
●امیرالمومنین(ع)؛ اهانت خرمافروش
●امیرالمومنین(ع)؛ اهانت قصاب
●امیرالمومنین(ع) ؛ حال ویژه هنگام عبادت
●حضرت زهرا(س) ؛ مرد نابینا
●حضرت زهرا(س)؛ اجر پاسخ به سوال
●حضرت زهرا(س)؛ برخورد با زیردستان
●حضرت زهرا(س)؛ ساخت تابوت و لبخند بی بی
●حضرت زهرا(س)؛ گردنبند پر برکت
●حضرت زهرا(س)؛ اعمال هنگام خواب
●حضرت زهرا(س)؛ سخن گفتن در شکم مادر
●امام حسین(ع) ؛ مرد و زن کنار کعبه
●امام حسین(ع) ؛ ملاعباس چاوش
● امام باقر(ع) ؛ نصیحت به عمربن عبدالعزیز
●امام باقر(ع) ؛ افتخار به کار کردن
●امام باقر(ع) ؛ بهترین دارو و درمان
●امام باقر(ع) ؛ تزویج فرزند
●امام باقر(ع) ؛ چهارده معما و پاسخ
●امام صادق(ع)؛ دادن سرمایه
● امام کاظم(ع) ؛ظلم
● امام کاظم(ع) ؛ کارکردن
● امام کاظم(ع) ؛ اخلاق
● امام کاظم(ع) ؛ سجده شکر
● امام کاظم(ع) ؛ نهی از منکر(توبه)
● امام کاظم(ع) ؛ کمک
● امام کاظم(ع) ؛ معجزه(حیوانات)
● امام کاظم(ع) ؛ گره گشایی
● امام کاظم(ع) ؛ امامت
●امام جواد (ع) ؛ قیافه شناسان
●امام جواد(ع) ؛ اموال پنهانی و صلوات
●امام جواد(ع) ؛ نامه مشکل گشا
●امام هادی(ع) ؛ شیعه شدن مرد اصفهانی
●امام رضا(ع) ؛ قرارداد کاری
●امام رضا(ع) ؛ شکایت گنجشک
●امام رضا(ع) ؛ حجت خدا
●امام رضا(ع) ؛ ورود به قم
●امام رضا(ع) ؛ برکت
●امام رضا(ع) ؛ نماز اول وقت
●امام رضا(ع) ؛ اثر غبار حرم
●امام هادی(ع) ؛ شیری که شعبده باز را بلعید
●امام هادی(ع) ؛ جزای خیانت
●امام هادی(ع) ؛ ترس از مرگ
●امام هادی(ع) ؛ فقط لب بجنبان!
●امام هادی(ع) ؛ عنایت به مرد مسیحی
●امام زمان(عج)؛ شیخ علی حلاوی
●امام زمان(عج) ؛ عطار بصره
●امام زمان(عج) ؛ آهنگر و قفل پیرزن
●امام زمان(عج) ؛ قاسم بن علاء
●امام زمان(عج) ؛ علی بن مهزیار
🔸️حکایات خاندان عترت
●حضرت ابوطالب(ع)؛ راهب مسیحی
●حضرت ابوطالب(ع)؛ حجت خدا
●حضرت ابوطالب(ع)؛ ولیمه
●حضرت ابوطالب(ع)؛ خانواده باایمان
●حضرت ابوطالب(ع)؛ پیشگویی ولادت فرزند
●حضرت زینب(س) ؛ همسایه
●حضرت زینب(س) ؛ سخاوت
●حضرت زینب(س) ؛ محبت به برادر
●حضرت زینب(س) ؛ غم بی انتها
●حضرت زینب(س) ؛ معجزه(نفرین)
●حضرت زینب(س) ؛ معجزه(توسل
●حضرت زینب(س) ؛ معجزه(توسل)
●حضرت زینب(س) ؛ معجزه(احترام)
●حضرت زینب(س) ؛ گریه جبرئیل
●حضرت زینب(س) ؛ امام زمان و حرم مطهر
●حضرت زینب(س) ؛ مجلس عزا
●حضرت زینب(س) ؛ سوال از برادر
●حضرت معصومه(س) ؛ فداها ابوها
●حضرت معصومه(س) ؛ جلال زهرایی
●حضرت معصومه(س) ؛ معجزه(شفای خادم حرم)
●حضرت معصومه(س) ؛ معجزه(شفای چشم جوان)
●حضرت معصومه(س) ؛ معجزه( توسل ملاصدرا)
●حضرت معصومه(س) ؛ وسعت شفاعت
●حضرت معصومه(س) ؛ معجزه(نجات گمشده)
🔹️حکایات مربوط به علما
●شیخ احمد مقدرس اردبیلی ره؛ لقمه حلال
●شیخ بهایی ره ؛ طلسم حرم امام رضا(ع)
●شیخ بهایی ره؛ گوهر شب چراغ
●علامه مجلسی ره؛ ازدواج ملاصالح و دختر علامه
●محدث قمی ره؛ لقمه حرام
●علامه امینی ره ؛ دیدار علمای اهل سنت
●شیخ جعفر شوشتری ره؛ بوی سوختن
●خواجه عبدالله انصاری؛ جریان الاغ
فهرست در حال تکمیل....
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#امام_زمان
#تشرفات
#داستان۱۲۱
در شهر حلّه مردی بود به نام ابوراجح، از شیعیان امیرالمومنین زندگی می کرد که شدیدا و با همه وجود و همه جا دفاع از ولایت مولا علی علیه السلام می کرد .
فرمانداری آمد ناصبی بود دشمن علی بود. گفت ابوراجح را بیاورید تهدیدش کند تا دیگر کسی جرات نکند دم از علی بزند .
🔷ابوراجح را آوردند تازیانه های زیادی به او زدند ، بدن مجروحش را با ریسمان دور شهر گرداندند، بدن نیمه جانش را درِ خانه اش رها کردند و رفتند.
♦️فردای آن روز مردم حله جمع شدند گفتند برویم ابوراجح را تشییع جنازه کنیم با آن حالی که دیشب اورا دیدیم قطعا او مُرده.
آمدند دیدند ابوراجح پیر جوان شده ، ابوراجحی که دندان نداشت دندان های سفید در دهان دارد . آثاری از زخم ها بر بدنش وجود ندارد .
ابوراجح دیشب تورا چنان دیدیم امروز تورا سلامت می بینیم .
فرمود دیشب که من را رها کردند و رفتند حضرت بقیه الله به دیدنم آمد . یوسف زهرا دستش را روی زخم های بدنم نهاد، آقای من من را شفا داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#امام_زمان
#تشرفات
#داستان۱۲۲
مقدس اردبیلی می گوید: چندین سال ما با چندین طلبه پیاده می آمدیم کربلا، یکسال که راهی شدیم بین راه یک طلبه ای خیلی متدین باحال و خوبی بود گاهی برایمان توسلی به آقا سیدالشهدا پیدا می کرد.
رسیدیم کربلا برای زیارت اربعین از بس شلوغ بود یک وقت دیدم نمی شود برویم داخل حرم مطهر سیدالشهدا. به این طلبه ها گفتم همین گوشه ی صحن بایستیم زیارت کنیم مزاحم زوّار نشویم. حُضور الزّائر عندَ المَزور ، زیارت است .
گفت همین گوشه ایستادیم من با خودم تصمیم گرفتم زیارت اربعین سیدالشهدا را برای طلبه ها بخوانم .
یک دفعه به طلبه ها گفتم این طلبه ای که بین راه برایمان روضه می خواند را ندیدید کجا رفت؟
گفتند آقا تو این شلوغی ها گمش کردیم نمی دانیم.
گفت: من مشغول زبارت خواندن خواستم بشوم یک وقت دیدم یک عربی مردم را می شکافد؛ آمد جلو، گفت ملّا احمد اردبیلی می خواهی چکار کنی؟
گفتم آقاجان می خواهم زیارت اربعین بخوانم ،
گفت مقداری بلندتر بخوان من هم گوش کنم. بلندتر خواندم .
♦️زیارت تمام شد به این طلبه ها گفتم این طلبه ای که بین راه برایمان روضه می خواند نیامد ؟
گفتند نه آقا .
این عرب به من گفت ملا احمد اردبیلی چه می خواهی؟
گفتم یک نفر از طلبه ها برایمان بین راه روضه می خواند،
فرمود: دلت می خواهد من برایت روضه بخوانم؟
گفتم بله.
یک مرتبه دیدم این عرب یک نگاهی کرد به قبر ابی عبدالله کرد که از طرز نگاه کردنش من را منقلب کرد،
دوتا کلمه هم بیشتر نگفت یک وقت ما مشغول گریه شدیم یک دفعه نگاه کردیم دیگر کسی را ندیدیم . فهمیدیم این آقا امام زمان بود.
🔷چه گفت؟ یک مرتبه صدا زد ؛
یا اباعبدالله یا اباعبدالله ! نه من و نه این مقدس اردبیلی و این طلبه ها (خودش را یک مَن حساب کرد و ما را یک طرف)هیچ کدام یادمان نمی رود از آن ساعتی که خواستی از زینبت جدا بشوی ....
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57