eitaa logo
امتداد حکمت قرآنی و فلسفه الهی
1هزار دنبال‌کننده
396 عکس
120 ویدیو
26 فایل
حکمت قرآنی در اندیشه فیلسوفان انقلاب اسلامی: امام خمینی علامه طباطبایی شهید مطهری شهید بهشتی شهید صدر علامه جعفری علامه مصباح یزدی علامه جوادی آملی و امام خامنه ای https://eitaa.com/Taha_121 نگاشته‌های سید مهدی موسوی طلبه فقه-دکتری فلسفه علوم اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 حرکت، تعقل و تأله (درآمدی بر حکمت عملی) بخش نوزدهم: 🔹الحاد بزرگترین دستگاه مخرب اخلاق و نافی مسئولیت اخلاقی است که باریشه‌های معرفت‌شناختی هم بنیان هستی‌شناسی و مابعدالطبیعه اخلاق را تخریب می‌کند و هم زندگی عملی انسان را به ابتذال می‌کشاند. چرا که نتیجه آن ازخودبیگانگی، پوچ‌گرایی و نیهیلیسم معرفتی و اخلاقی است. نیست‌انگاری و نیهیلیسم معلول قطع ارتباط با امر مطلق و امر قدسی و بیگانگی با فطرت اصیل و نظم والای جهان و همچنین موقتی شدن ارزش‌ها (بی‌ارزش شدن برترین ارزشها) است 🔸برای گرایش به الحاد ریشه های مختلفي قابل ذکر است اما وجود درد و رنج و مصائب در جهان و ترس از آنها و بی‌صبری در برابر آنها مهمترین دلیل بر شکاکیت وبدبینی به هستی و اذعان به بیهودگی این عالم و جدی‌ترین عامل گرایش به الحاد و نفی الهیات و اخلاق دینی است. 🔹 جدّی شدن و محوري شدن درد و رنج در زندگی انسان، معلول فلسفه و الهیاتی است که اساس اخلاق انسان را کسب بیشتر و سلطه‌گری معرفی مي‌کند و حیات انسان را به دنیا و بهر‌ه‌گیری حداکثری از نعمت‌های مادی و تسخیر طبیعت محدود می‌کند و ماورای این جهان محدود و عالم آخرت را نفی می‌کند و بهشت موعود را در زمین جستجو می‌کند و انسان به مثابه کارگر مکانیکی‌وار در کار ساخت این بهشت زمینی تلقی می‌شود. در چنین فلسفه و الهیاتی هرگونه درد و رنج، مصیبت و کمبودی، شر و مانع منفعت بیشتر تلقی می‌شود که باید از شرّ آن خلاص شد. 🔸دردوران مدرن ابتدا تصورمی‌شد که باعلم تجربی منفک از الهیات وعقل خودبینادبشری مستقل از مابعدالطبیعه می‌توان ازهمه‌ی دردها ورنج‌های این جهان رهاشد و از همین طریق راحتی و رفاه مطلق بر زندگی انسان درزمین وخیلی سریع حاکم خواهد شد. اما هر چه علم جلوتر آمد نه تنها از درد ورنج بشر کم نکرد بلکه بردرد ورنج بشر افزود و بحرانهای بزرگتری را به وجود اورد مانند جنگ‌های جهانی و قتل ملیونها انسان بیگناه، ترس ازسلاح‌های هسته‌ای ومیکروبی، بحران خانواده واخلاق، بحران محیط زیست، انفجار اطلاعات واضطراب ناشی از اخبار ناگوار. در برابر این وضعیت بدون پاسخ، ظهور نیهیلیسم ونیست‌انگاری امری طبیعی است اما جالب توجه این است که تمدن غرب آن را به حالتی عادی وطبیعی پنداشته وآن را سرنوشت محتوم بشر وپایان تاریخ دانسته است وبراساس نیهیلیسم به وضع ارزش‌های جدید مشغول است. 🔸انسان فطرتا میل به راحتی و رفاه مطلق، آزادی مطلق دارد و دربسیاری از اوقات امر مطلق را در این جهان نمی‌یابد ودرعوض درد، رنج وظلم را مشاهده می‌کند. در این صورت اگر خود را به این جهان محدود کند و امر مطلق و لایتناهی را در این جهان محدود و در امور ناقص جستجو کند لاجرم خلأ درونی، نامیدی و بدبینی بر او حاکم می شود و برای فرار از آن چاره‌ای ندارد جز اینکه فقط خود را مشغول کار و تفریح کند تا به آنها فکر نکند و اگر به فکر و تامل در این امور مشغول شود سراز پوچ گرایی و خودکشی و امثال آن در می‌آورد. چرا که بدون ارتباط با امر مطلق و قدسی و ایمان درونی برآمده از عشق، و فقط با تکیه بر فکر ریاضی‌وار مادی و اندیشه‌ی تجربی محدود به طبیعت نمی‌توان حقیقت اشیا و معنای زندگی را پیدا کرد و نمی‌توان تصویر صحیحی از درد ورنج و مصیبت و همچنین خوف و رجا داشت. 🔹 اما درالهیات توحیدی از جهان، درد ورنج، خوف ورجا همگی معبری برای حرکت وتلاش بیشتر درجهت ساخت حیات ابدی ورسیدن به سعادت وکمال مطلق است. دردها و رنجها همه ابتلائات برای رشد و حرکت است که بخش زیادی از بزرگی و ضربات آنها ساخته ذهن انسان دنیامدار است و الا آنکه افق ذهنی بالاتری دارد در متن همینها هم زیبایی‌ها را می ببیند: به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست "ما رایت الا جمیلا" 🔸برخلاف نظریه‌های موجود در فلسفه مدرن که اعتقاد به خدا را منشأ ازخود بیگانگی می‌دانند در حکمت اسلامی اساس خودیابی و پیدا کردن حقیقت خود اعتقاد به خدای واحد و برقراری نسبت وجودی با او از سر عشق و محبت است که نقطه اوج عبودیت ورهایی ازخودبیگانگی وپوچ‌گرایی واسارتهای دنیوی است. 🔹برخلاف ادیان تحریف شده یهودیت و مسیحیت انسان برده‌ی خدا ومجبور به بردگی نیست بلکه انسان عاشق خداوند است ودر فطرت جبلی خود درحرکت وجودی وصیرورت به سوی اوست. خداوند نه دربیرون انسان بلکه از رگ گردن به او نزدیکتر است و انسان به هر طرف که نظر کند اورا می‌یابد. خداوند درقلب انسان است وقلب انسان عرش الرحمن است. 🔸براین اساس پشتوانه اخلاق و قانون ومنشأ الزام ووجوب امری بیرونی و تحمیلی نیست بلکه حقيقتي درونی و برآمده از عشق و محبت قلبی به حقيقتي است که درقلب انسان وجود دارد و ازهرچیزی حتی بدن به انسان نزدیکتر است. 🔴 ادامه دارد... https://eitaa.com/hekmat121
📌 حرکت، تعقل و تأله (درآمدی بر حکمت عملی) بخش بیستم: 🔹هر نظام اخلاقی نوع خاصی ازنظام حقوقی و قانونی رابرای سامان دادن به زندگی اجتماعی درپی دارد. به تعبیر دیگر مسئولیت اخلاقی مجموعه‌ای ازمسئولیت‌ها و تکالیف اجتماعی را اقتضا دارد. توضیح اینکه از یک منظر، انسان دارای دو ساحت است: ۱. ساحت نفس الامری و ثبوتی: در این ساحت همه انسانها در مقام خلقت (وضع طبیعی) دارای فطرت واحدند و طبیعتا یک نوع واحد (امة واحدة) هستند و همه‌ی افراد این نوع دارای یک غایت و مسیر زندگی هستند و از يک نظام و ساختار وجودی و ویژگی‌های هویتی و استعدادی برخوردارند. در این ساحت به انسان ممکن و انسان مطلوب پرداخته می‌شود از ابن رو، نوع انسان موضوع حکمت عملی است و نتایج آن عام و شامل است و با تغییر فرهنگها و جوامع و همچنین گذشت زمانه دگرگون نمی‌شود. در این لایه، اصول کلی اخلاق و قواعد عام کنش انسانی در وضع مطلوب تحلیل و بررسی می‌شود. ۲. ساحت عینی و اثباتی: در این ساحت، انسان موجودی است که (در قوس صعود) به عنوان مخلوق این جهانی پا به دنیا گذارده(جسمانیة الحدوث) و از ابتدا یک حیوان کامل است این انسان تحقق یافته عینی به تدریج میراث دار نوع خاصی از تربیت و فرهنگ تاریخی می‌شود. موضوع اين ساحت از حکمت عملی، انسان طبیعی است که در بستر تاریخ و جامعه، میراثدار نسل‌های پیشین است ث که در مقطعی از تاریخ و جغرافیا به عرصه حیات دارای زمان و مکان پا گذاشته است و طبیعتا به سرعت جزئی از این مقطع خاص تاریخی شده است و در مناسبات انسانی و معادلات اجتماعی آن مشارکت داده می‌شود و خود را نیز در متن زمان و مکانی که قرار دارد می‌شناسد و به کنش و واکنش می‌پردازد. از این طریق، انسان طبیعت و بخش‌هایی از فطرت خود را شکوفا می‌سازد. 🔸 انسان انضمامی، موجود زنده‌ای است که درجهت رفع نیازهای طبیعی و فطری خود در متن جامعه ودرادامه حرکت تکاملی وانحطاطی بشر پیش از خود، نوع زندگی خود انتخاب وپیروی می‌کند. حیات این انسان سرشار از معانی و ساختارهایی است که درطول تاریخ به نام علم، هنر، آداب، فرهنگ وقانون تکوّن و تصلّب یافته است. انسان انضمامی تعین یافته را نمی‌توان مستقل از این پیشینه ومیراث رسوخ یافته در نفس ناطقه وفرهنگ محیطی اوشناخت. 🔹شناخت سیر حیاتی انسان وعناصر دخیل درتعین یافتگی انسان یکی از پیش‌نیازهای حرکت و تکامل آدمی است. لذا یکی ازمباحث مهم تأثيرگذار بر اخلاق و زندگی انسان شناخت ادوار تاریخ وتاریخ ظهورات انسان وسیرتحولات فرهنگی، سیاسی واجتماعی جوامع است. این خط سیر تاریخی یکی ازمنابع مهم معرفت بشری درتحلیل اموراخلاقی وزندگی انسان است. 🔸 انسان انضمامی به اعتبار تلقی‌اش ازنیازها وشرایط محیطی وموقعیت تاریخی وجغرافیایی ازتنوع وتفاوت‌های بینشی، گرایشی و کنشی برخوردار است. این تفاوت‌ها جهان‌های معنایی متفاوتی را خلق می‌کند به این معنا که در هر کدام از این جهان‌های معنایی ممکن است که اشیا و پدیده‌های مشترک از معنا و جایگاه متفاوتی برخوردار باشند. در جهانی یک پدیده‌ زیبا و حسن تلقی شود و در جهان دیگر زشت و قبیح معرفی شود و در جهان دیگر امر ناشناخته و مجهول دانسته شود. تنوع و تفاوت جهان‌های معنایی تنوع و تفاوتهایی را در نظامات اخلاقی و حقوقی ایجاد می‌کند. 🔹 تنوع‌ها وتفاوت‌ها نیز می‌تواند به اختلافات وتضادها بیانجامد. چراکه هرکس براساس تلقی ویژه خود، پدیده‌ها ووقایع راتفسیر ونسبتی باآن‌ها برقرار می‌کنند. بخصوص زمانی که این نسبت رابطه‌ای با رفع نیازهای انسان و گرایشات کمال گرایانه و زیاده‌خواهانه‌ی او ارتباط داشته باشد. ازآنجا که انسان میل به راحتی ورفاه بیشتر دارد به بهره‌گیری بیشتر ازمنابع ونعمت‌های دنیا اقبال پیدا می‌کند وچون تصاحب وملکیت یک نفر ویا يک جمعیت خاص موجب محدودیت بهره‌گیری ازآن منابع وسرمایه‌ها برای دیگران می‌شود، لاجرم رقابتی سخت میان افراد برای تصاحب منابع وسرمایه‌ها شکل می‌گیرد وطبیعتا این رقابت‌ها بواسطه تلقی‌های مختلف، به اختلاف وتضاد می‌انجامد. هرچقدر این منابع محدودتر وکم‌یاب‌تر باشد ازاهمیت وارزش بیشتر برخوردار می‌شود ورقابت برای تصاحب آنها تنگاتنگ‌تر و پیچیده‌تر خواهد شد لذااختلافات وتضادهای بزرگتر وپیچیده‌تری میان افرادایجاد می‌شود. 🔸پس فطرت ثانوی وطبیعت حیات اجتماعی انسان انضمامی رقابت، اختلاف وتضاد است که موجب غفلت ازفطرت اولیه‌ی انس ووحدت واخوت می‌شود. 🔹 درچنین فضایی، اخلاق فطری ومسئولیت برآمده ازوجدان انسانی به تنهایی نمی‌تواند راهبر انسان دررقابت‌ها، اختلافات وتضادهای اجتماعی باشد بلکه علاوه برالزام درونی، به الزام وکنترل بیرونی ضابطه‌مند نیاز است که محور این ضابطه‌مندی است. 🔴 ادامه دارد... https://eitaa.com/hekmat121
📌 حرکت، تعقل و تأله (درآمدی بر حکمت عملی) بخش بیست و سوم: اجزا و ارکان قانون 🔹قانون نوعی "تعهد متقابل جمعی عادلانه" برآمده از فطرت و میل به فضیلت و کمال است تا افراد بتوانند در چارچوب نظمی روشن، فضیلت محور، اجتماعی و الزام آور کنش خلاقانه و پویا داشته باشند وبدین واسطه مصالح زندگی و زمینه حرکت بهتر فردی و جمعی را فراهم آورند. بر این اساس قانون، صرفا یک قرارداد اجتماعی مبتنی بر اصل انتخاب عقلانی ناظر به خودخواهی و منفعت طلبی شخصی یا معلول یک احساسات مبهم و نامرئی نیست. 🔸مصالح زندگی ولوازم حرکت بهتر انسان متوقف برچند مقوله بسترساز وزمینه‌ساز کمال است که جز درپرتو قانون محقق نخواهد شد: ۱. امکان بهره‌گیری از نعمت‌ها و سرمایه‌های طبیعی(آب، هوا، نور، زمین و دریاها، نمائات و معادن آنها) تجربه‌های بشری(مانند: علم، هنر، صنعت و...)، ۲. آزادی و بسترهای مناسب برای انجام کنش خلاقانه‌ی متناسب با استعدادها وظرفیت‌های افراد، ۳. تعاون، همکاری(احساسات درونی ناظر به فضیلت اجتماعی) و تقسیم‌کار عادلانه(معامله و اشتراک مساعی) ۴. اعتماد، اطمینان و امنیت همه جانبه (در تولید، توزیع، مصرف، حفاظت و انباشت سرمایه‌ها و تولیدات) 🔹این چهار مقوله، چهار مقوله اصلی و پایه‌ای برای ساخت بستر و زمینه مناسب کمال و سعادت است اما باید توجه کرد که برخلاف تفکرات مادی، اینها به تنهایی غایت زندگی و کمال و سعادت انسان نیست بلکه این مقولات در خدمت کمال و سعادت حقیقی هستند. 🔸 از آنجا که زندگی انسان در این جهان همواره با ۱. تزاحم درونی نیازهای(طبیعی و فطری)، ۲. نامحدودی نیازها و محدودیت منابع و ۳. تعارض منافع افراد و گروه‌ها همراه است امکان تجاوز و تعدّی به حقوق دیگران و فرار از فضایل، مسئولیت و تکالیف وجود دارد. از اینرو، لازم است قانونی بر روابط انسانی و معادلات اجتماعی حاکم باشد که اولا حدود حقوق و تکالیف در قبال بهره‌گیری از طبیعت، آزادي‌های مشروع، کنش‌گریهای عادلانه کنشگران و حدود امنیت و راهبردهای آنها را مشخص کند و ثانیا از قدرت الزام‌آوری جمعی و ضمانت اجرایی در اجتماع برخوردار باشد به نحوی که همگان را به رعایت حقوق و تکالیف، آزادی‌های مشروع و کنشگری عادلانه ملزم کند. 🔹هدف قانون ازبین بردن همه‌ی اختلافات، تنوع‌ها وتکثرها ویکسان سازی همه‌ی افراد وگروه‌ها وساخت یک جامعه اشتراکی وبا حذف خلاقیت‌ها ونفی تمام امتیازهای اکتسابی نیست. بلکه مدیریت اختلافات، تنوع‌ها و تکثرها به گونه‌ای است که درکنار هم با کمترین تضادی به تکامل مادی ومعنوی بیانجامد. از اینرو، نظر کسانی که تکامل وپیشرفت را صرفا معلول وجود شر وحاکمیت رذایل معرفی می‌کنند(مندویل) رد میشود بلکه پیشرفت نه محصول حاکمیت رذایل ویا تضاد دیالکتیکی نیست بلکه محصول آزادی‌های مشروع وکنش‌های خلاقانه وهم‌افزا است. 🔸بنابرابن قانون ازسه جزءتشکیل شده است: ۱. حقوق حقوق آن لوازم واعتباراتی است که افراد جامعه براساس آن ازخدمات وامکانات طبیعی واجتماعی بهره می‌برد وبراساس آنها می‌تواند کنشگری فعال و سازنده‌ای درجهت فعلیت بخشی به استعدادها و ظرفیت‌های خود درمسیر حرکت به سوی کمال وسعادت مطلوب داشته باشد به نحوی که درصورت نبود آنها امکان حرکت و تعالی برای اووجود نداشته باشد. برای شناخت این حقوق، بایدجایگاه انسان درنظام خلقت وحیات اجتماعی و همچنین مسیر حرکت و تعالی او به خوبی شناخته شود تا بر آن اساس به مصالح و لوازم حرکت و تعالی او درحوزه‌های فردی واجتماعی شناخته شود.(رابطه‌ی حق، حقیقت ومصلحت) ۲. تکلیف و مسئولیت جزء دیگر قانون، تکلیف ومسئولیت است. درواقع حق وتکلیف دو روی یک سکه‌اند به این معنا که هرجایی حق وبهره‌ای ازامکانات وخدمات دیگران باشد تکلیف ووظیفه‌ای هم وجود دارد وانسان دربرابر اعطا کننده خدمات وهمچنین دربرابر حقوق دیگران مسئولیت دارد. ۳. ضمانت و الزام هرقانونی برای آنکه بتواند به نظم بخشی وساماندهی اجتماعی بپردازد نیازمند به ضمانت اجتماعی وتوان الزام‌آوری است تاامکان اعطا حقوق وانجام وظیفه از سوی همه‌ی افراد جامعه فراهم شود ومانع تعدی وسرکشی افراد شود. نماد ونشانه‌ی این الزام، قدرت بالفعل ۱. تتظیم، کنترل ومراقبت ۲. توبیخ، تنبیه ومجازات است. هرچند نمادبیرونی ضمانت والزام قدرت مراقبت و مجازات است اما اساس این ضمانتِ قانون را پذیرش واقبال درونی عموم افراد جامعه تشکیل می‌دهد که به اعتبار این پذیرش عمومی نوعی اقتدار برای قانون ومجریان قانون ایجاد می‌شود که عموم افراد جامعه هم ملزم به رعایت آن قانون می‌شوند ودرصورت تخطی ازقانون (جرم)، به اعتبار آن ضمانت برآمده ازپذیرش واقبال جمعی، شخص متخلف تنبیه ومجازات و ازبرخی خدمات اجتماعی محروم می‌شود. 🔴 ادامه دارد... https://eitaa.com/hekmat121
📌 حرکت، تعقل و تأله (درآمدی بر حکمت عملی) بخش بیست و چهارم: 🔹 تفاوت جبر و الزام در حکمت عملی می‌بایست دو مفهوم از هم بازشناسی و تفکیک شود: جبر و الزام. چرا که یکی از منشأهای مهم برخی از مغالطات در حوزه حکمت عملی، قانون و علوم رفتاری، خلط میان جبر و الزام است. 🔸مفهوم ، مفهومی فلسفی و اعتقادی است و در نسبت با قدرت اختیار و اراده مطرح می‌شود. به این معنا که آیا انسان در طبیعت و سرشت اولیه خوداختیار و توان انتخاب از میان راه‌های مختلف را دارد یا اینکه او دارای قوه اختیار و و انتخاب نیست بلکه در ذات و سرشت خود فقط و فقط یک طریقه نهفته و فقط به همان می‌تواند بیاندیشد و همان راه را می‌تواند بپیماید. برای او امکان‌های متفاوت و راه‌های متنوعی وجود ندارد. چنانکه مشخص است این یک بحث وجودشناسانه و بنیادین در باب ذات و خلقت انسان است که در فلسفه و الهیات از آن بحث می‌شود. 🔹اما مفهوم خارج از این فضا است و مستلزم اثبات توان اختیار و انتخاب است. یعنی انسانی که توان اختیار دارد و راه‌های ممکنی بر او وجود دارد و می‌تواند یکی را انتخاب کند آیا الزامی وجود دارد که همان راه انتخاب شده را بپیماید یا اینکه هیچ فرقی میان راه‌ها و انتخاب‌های مختلف وجود ندارد؟ بنابراین بحث از متوقف بر اثبات توان اختیار و انتخاب انسان و متعلق به مقام فعل و کنش انسانی است. الزام یعنی "ضرورت انجام یا استدامه انجام یک فعل مشخص". 🔸 حکما معتقد هستند تا فعلی به مرحله ضرورت و الزام نرسد، آن فعل محقق نمی‌شود. اساس این الزام و ضرورت محصول شوق مؤکد انسان (عامل مباشر درونی) است که گاه تحت حکم عقل قرار دارد و گاه تحت غلبه هیجانات و احساسات (شهوت و غضب) فعال می‌شود. در این نگاه هیچ کنش و رفتار اجباری از انسان سر نمیزند، حتی کنش‌های اکراهی هم معلول عامل مباشر درونی است. اما این عامل مباشر درونی ممکن است تحت تاثیر و نفوذ عوامل بیرونی باشد و به ذهنیت‌ها و گرایش‌های انسان جهت بدهد. این عوامل بیرونی گاه ملائم طبع کنشگر است و کنشگر از اثرپذیری آن احساس لذت و منفعت می‌کند، گاه به هر دلیلی ملائم با طبع نیست و انسان حس خوشایندی از آنها ندارد اما براثر یک محاسبه‌ی عقلی، قبول الزام آن را بهتر از عدم قبول آن می‌یابد لذا علی رغم میل باطنی، دربرابر آن کرنش می‌کند تا ضرر کمتری را متحمل شود و از منافع دیگر بی‌نصیب نماند. 🔹 دو نکته: ۱. میزان تأثیرپذیری افراد از عوامل بیرونی لزوما یکسان نیست بلکه هرچه استحکام درونی و ثبات شخصیتی و عمق هویتی فرد بیشتر باشد تأثیرپذیری او کمتر و تأثیرگذاری او بیشتر است. عکس آن هم صادق است. ۲. ملایمت و مناسبت عوامل بیرونی با طبع هم به تبع طبع‌ها و تربیت‌های مختلف متکثر و متنوع است. گاهی امری برای یک فردی کاملا پسندیده و لذت آور است ولی برای شخص دیگری کاملا ناپسند و تحمیلی است. ممکن است یکی از خدمت به ارباب احساس افتخار و لذت کند و در تحقق اوامر او با جان و دل بکوشد اما دیگری از همان ارباب نفرت داشته باشد و مترصد فرار از اوامر او بلکه ضربه زدن به او باشد. اینها به نوع طبیعت و تربیت انسان وابسته است. البته اینگونه نیست که هر دو صحیح باشد و یا قیاس‌ناپذیر باشند. بلکه براساس دستگاه‌های مابعدالطبیعه‌ای و انسان‌شناسی می‌توان میان آنها داوری کرد و یکی را صحیح و دیگری را غلط دانست. 🔸 قانون یکی ازعوامل بیرونی الزام‌آور است که انسان مختار راملزم به رعایت یک‌سلسله ضوابط وهنجارها می‌کند وازبین راه‌های ممکن برای کنش وحرکت، برخی ازراه‌ها رامجاز وبرخی راغیر مجاز معرفی می‌کند. رعایت برخی ازضوابط راضروری والزامی وبرخی راتخییری قرار می‌دهد. براین اساس قانون اساس اعمال ولایت وراهبری جامعه به سمت کمال وسعادت است. و همگان ملزم به رعایت آن هستند. 🔹این الزام، ریشه درانتخاب (عقلانی یا احساسی) خود انسان دارد.به این معناکه هرفردی برای اینکه بتواندازخدمات ودسترنج دیگران بهره ببردلاجرم بایدوارد یک "تعهد جمعی عادلانه" شود تاضمن تحت یک نظام وضوابط مشخص بهره بگیرد وبهره بدهد. لذاالزام قانونی نیازمندمجموعه‌ای ازاقدامات فکری وفرهنگی درراستای اقناع درونی کنشگران وتبدیل قانون به یک میثاق وتعهد جمعی وفرهنگ عمومی است. صرف قانون‌گذاری برای الزام‌آوری کفایت نمی‌کند بلکه هرقانونی برای کارآمدی نیازمنداقناع وپذیرش عمومی است. 🔸 البته هرفردی می‌تواند ازدایره‌ی جغرافیایی حاکمیت یک قانون خارج شود وتحت قانون دیگری قرار بگیرد. طبیعی است که باخروج ازدایره‌ی نفوذ یک قانون ازمنافع برآمده ازآن قانون بی‌نصیب شود چراکه اوتمام منافع وخدمات خود راخارج کرده است چون هیچ تکلیفی ندارد طبیعتا حقی هم نخواهد داشت. 🔴 ادامه دارد... https://eitaa.com/hekmat121/885