eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
523 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 « إنا لله و إنا إلیه راجعون» إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. ◼️ روح بلند مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی به ملکوت اعلی پیوست. رحلت ایشان را به ساحت مقدس حضرت ولی عصر ( عج )، مقام معظم رهبری ، علمای اعلام و حوزه های علمیه ، بیت شریف ایشان و عموم شیعیان جهان تسلیت عرض می کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانگ‌ «الله‌اکبر‌» و‌ «خمینی‌امام‌ماست» فرودگاه‌ را‌ به‌ لرزه‌ درآورد!! +رهبر محبوب خلق... https://eitaa.com/istadegi
💗 بى‌اختیار اشک مى‌ریختم ⏳ خاطره رهبر انقلاب از دیدار با امام پس از ۱۵ سال در فرودگاه 📝رهبرانقلاب: توى ماشین من یک وقتى خدمت خود امام هم گفتم همین را. همه خوشحال بودند، مى‌خندیدند، بنده از نگرانى بر آنچه که براى امام ممکن است پیش بیاید بى‌اختیار اشک مى‌ریختم و نمى‌دانستم که براى امام چى ممکن است پیش بیاید. چون یک تهدیدهایى هم وجود داشت. 🔻بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم، با آن تفاصیل امام وارد شدند. به مجرد این‌که آرامش امام ظاهر شد نگرانی‌ها و اضطراب ما به کلى برطرف شد. یعنى امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلى‌هاى دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند. 💗وقتى که بعد از سال‌هاى متمادى امام را من زیارت مى‌کردم آن‌جا، ناگهان خستگى این چند ساله مثل این‌که از تن آدم خارج مى‌شد. 🔺احساس مى‌شد که همه‌ى آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعى و پیروزمندانه این‌جا در مقابل انسان تبلور پیدا کرده. ۱۳۶۲/۱۰/۲۴ 🌟 http://eitaa.com/istadegi
🥀بسم رب الشهداء🥀 🌓 🧐 ❗️ماجرای قبض، و آب مجانی که امام خمینی(ره)وعده دادند چه بود؟🤔 🛑وقتی به تاریخ انقلاب مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم امام خمینی سه بار به موضوع آب و برق مجانی اشاره کردند؛ بار اول در پیام ۱۴ ماده‌ای نهم اسفند ۵۷ قبل از ترک تهران به قم می‌گویند: «من به دولت راجع به مجانی کردن آب و برق و بعضی چیزهای دیگر، فعلا برای طبقات کم بضاعتی که در رژیم شاه دچار محرومیت شدند، سفارش اکید نمودم که عمل خواهد شد.» این هم لازم به ذکر است که قبل از امام، سخنگوی دولت موقت، یعنی عباس امیرانتظام در هشتم اسفند ۵۷، وعده‌ی آب و برق مجانی را البته برای قشر کم درآمد، مطرح کرده بود و امام بار دوم در بد ورود به قم یعنی ۱۰ اسفند۵۷ در فیضیه جواب امیرانتظام را می‌دهند که در امور مادی نباید توقف کرد و گفتند ما علاوه بر این که زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد. ایشان می‌گویند دلخوش نباشید که مسکن می‌سازیم، آب و برق را برای طبقه‌ی مستمند مجانی می‌کنیم، دلخوش نباشید به این مقدار. ما معنویات شمارا عظمت می‌دهیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. دفعه‌ی سوم هم، ۱۱ اسفند۵۷ در کتابخانه‌ی مدرسه‌ی فیضیه به خبرنگار روزنامه‌ی اطلاعات می‌گویند: هرچه زودتر باید مشکل مسکن برای فقرا حل شود، آب و برق برای فقرا و بی‌بضاعت‌ها باید مجانی شود. پس ببینید، دشمن دو موضوع را از ما مخفی می‌کند و با دروغ و تحریف، تاریخ انقلاب را آن طور که دلشان می‌خواهد در ذهن مردم ما جای می‌دهند. بله، اصل مطلب را پدران ما شنیده‌اند. یعنی دشمن با زیرکی، دست روی چیزی می‌گذارد که اصل آن را پدر و مادرهای ما، آن زمان شنیده‌اند؛ ولی چون اکثر مردم، جزئیات آن را فراموش کرده‌اند، دشمن می‌آید با حذف یک قید و سانسور کردن فضای سخنرانی امام آن را تحریف می‌کند. همان‌طور که دیدید اولا امام آب و برق مجانی را برای فقرا و بی‌بضاعت‌ها مطرح کردند، نه برای همه‌ی اقشار. ثانیا در یک سخنرانی دارند جواب سخنگوی دولت را می‌دهند و اصل پیام این است که معنویات برای شما مهم‌تر است و آب و برق مجانی را به عنوان یک مثال ذکر می‌کنند. چرا که سخنگوی دولت آن را مطرح کرده بود و اصل وعده را دولت بازرگان داده است، نه امام خمینی(ره). پس باید یقه‌ی دولت غرب‌گرای وقت گرفته شود؛ یعنی انقدر یک دروغ را تکرار می‌کنند که صد در صد، قضیه را برعکس جلوه می‌دهند. 📖بریده‌ای از کتاب دکل(مستند داستانی گام دوم انقلاب) ۶۹ 🇮🇷 🔥 http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌در برنامه دیشب جهان آرا اتفاق افتاد: 📩 مشاوران خاتمی و روحانی که مدعی گفت و گوی تمدن‌ها بودند، پس از تهدید شکایت از منتقدین خود در صدا و سیما از گفت و گو فرار کردند...
مه‌شکن🇵🇸
📌در برنامه دیشب جهان آرا اتفاق افتاد: 📩 مشاوران خاتمی و روحانی که مدعی گفت و گوی تمدن‌ها بودند، پس
فرار را بر قرار ترجیح دادن ترک صحنه جهان آرا، نشان داد افرادی که دم از آزادی بیان و گفت و گوی تمدن‌ها می‌زنند همانند سران و دولتمردانشان هیچ حقی را به بازگویی حقایق و نقد نمی‌دهد. در این میان باید به نکاتی اشاره کرد: 1⃣چهره‌برداری: در آستانه ایام‌الله دهه فجر دعا برای سلامتی و حفظ یکی از سران فتنه اولین چیزی بود که از خانم شجاعی شنیده شد. این نشان داد که تمام صحبت‌هایی که در خصوص خاطرات خود از انقلاب داشته‌اند، در ذهنشان تنها به عنوان یک خاطره ثبت شده و نه به عنوان یک ارزش و اصل همانند. 2⃣خیانت به امور بانوان و زنان: خانم ملاوردی، اشاره کرد که: باید سیاست‌های آن دوره را هم در نظر گرفت! از این سخن این گونه برمی‌آید که ۱۶ سال دولت اصلاحات، سیاست و هدف‌گذاری اشتباهی داشته است که این‌گونه در امور زنانش تصمیمات سطحی و گاه ضداسلامی و مخربی گرفته می‌شود. 3⃣شیوه‌های غلط، ارزش‌ها را نابود می‌کند: خانم ملاوردی گفت که، شیوه‌های غلط باعث از بین رفتن ارزش‌هاست و این‌گونه صحبت‌ها یاس و ناامیدی را به جوانان تزریق می‌کند. در سال‌های گذشته بیش از دو دهه حکمرانی و دولت در دست اصلاحات بوده است و می‌توان گفت بنیانگذار شیوه‌های غلط همین‌هایی هستند که حالا برای فرار از محاکمه خود را تبرئه می‌کنند. حال این جوانان انقلابی هستند که در حال احیای شیوه‌های درست برای رسیدن به ارزش های درست هستند و این گونه موارد و صحبت‌ها اراده آن‌ها را در ادامه راه قوی می‌کند. 4⃣حد مجاز سرعت: نکته‌ای که به عنوان نصیحت از زبان خانم شجاعی بیان شد این بود که، در انتقاد جوانان تندرو نباشند و رعایت اخلاق را بکنند. سوال این است که سرعت مجاز از دید شما برای بیان حقایق چه اندازه است؟ در آخر باید خواهان این شد که دولت‌های گذشته، برنامه‌های خود را در حیطه بانوان ارائه کنند تا در صورت مشاهده موارد ضدانقلابی و ضددینی، محاکمه صورت پذیرد. ومن الله توفیق ✍🏻 (پیشه) http://eitaa.com/istadegi
📚 📗 ✍️نویسنده: این اثر تمامی فرازهای مهم زندگی امام خمینی را، از شرایط اجتماعی ایران در آستانه تولد امام گرفته تا تولد و دوران کودکی و تحصیل و مراتب علمی، و مرجعیت امام و قیام و مبارزات امام خمینی و رهبری انقلاب اسلامی و حوادث مهم آن، قبل و بعد از پیروزی تا لحظه رحلت امام دربردارد. هدف اصلی تألیف کتاب معرفی امام خمینی و شخصیت و اندیشه زندگی امام به نسل جوان کشور (به ویژه پس از رحلت امام) در مجموعه‌ای مستند، مختصر و جامع بوده است. 📖 در انتخابات اولین دوره رياست جمهورى ايران (پنج بهمن سال 58) و درحالى‌كه امام خمينى در بيمارستان قلب تهران بسترى بود، آقاى ابوالحسن بنى صدر از رقباى خود پيشى گرفت. او كه در آستانه پيروزى انقلاب به كشور بازگشته بود با سخنرانى‌ها و ارائه كتاب‌هاى خويش از خود چهره‌اى مذهبى - انقلابى و اقتصاددانى آگاه ارائه كرد. امام خمينى در مراسم حكم تنفيذ رياست جمهورى وى فرمودند: «من يك كلمه به آقاى بنى صدر تذكر مى‌دهم كه آن يك كلمه، تذكر براى همه است: حب الدنيا رأس كل خطیئة»... https://eitaa.com/istadegi
سلام خدمت همراهان عزیز کانال🌿 به رسم همیشگی و به نشان ادب، امشب هم به احترام مرحوم آیت‌الله صافی گلپایگانی رمان نداریم. ان‌شاءالله این مرجع بصیر و عالیقدر، همه ما رو در روز محشر شفاعت کنند؛ و حالا که قراره در خاک مقدس کربلا به خاک سپرده بشن، در جوار سیدالشهدا علیه‌السلام دعاگوی ما باشند... فاتحه و صلواتی به روح ایشون هدیه کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بله، اسم مستعار هست.
سلام اتفاقا این پیام برای یک دختر ده ساله از اقوام ما هم اومد و از بنده پرسید چکار کنم، و بهش گفتم توجه نکنه. هیچ اتفاقی هم برای خانواده‌ش نیفتاد🙂 باور کنید این‌ها فقط خرافات هست برای سرگرمی مردم... و باور کنید هیچ اتفاقی خارج از اراده خدا نمی‌افته و هیچ‌کس جز خدا قدرتی نداره... پس اصلا به این چیزها توجه نکنید که هیچ‌جوره با منطق و عقل جور در نمیاد.
سلام حقیقتاً نظر من مهم نیست؛ مهم نظر مراجع تقلید هست. باید ببینید نظر مرجع‌تون درباره موسیقی چیه؟(بعضی مراجع کلا حرام می‌دونند) مراجعی که موسیقی رو به دو دسته حلال و حرام تقسیم کردند، برای تشخیص موسیقی حلال و حرام، معیارهایی به ما دادند و باید خودمون طبق این معیارها بفهمیم این موسیقی اشکال داره یا نه. عکسی که به همراه پیام شما ارسال کردم، صفحه‌ای از کتاب «من، زندگی، موسیقی» آقای محمد داستانپور هست که درباره معیارهای موسیقی حرام توضیح داده. اگر کافی نبود، می‌تونید این کتاب رو کامل مطالعه کنید. کتاب جامع و دقیقی هست.
سلام همون‌طور که قبلا اشاره شد، ما در زمان‌های عزای اهل بیت علیهم السلام و وقتی که عالم بزرگواری از دنیا رفته باشه، رمان نمی‌ذاریم تا اینطوری ادب و احترام‌مون رو به این عزیزان نشون بدیم. و البته در ایام شادی اهل بیت علیهم السلام هم بجای ۲قسمت، ۴ قسمت میذاریم.
5_6285116482242217530.mp3
1.26M
چند خطی برای یک سرود...🥀🇮🇷 از بچگی این سرود را که می‌شنیدم، احساس عجیبی پیدا می‌کردم. ترکیبی از دلهره و افتخار؛ شاید کمی دلسوزی و غم. نمی‌دانم؛ یک احساس غیرقابل توصیف. شاید بخاطر این که با شنیدنش، یاد یکی از اقوام شهیدمان می‌افتادم. چون وقتی اولین بار شناختمش(پنج، شش ساله بودم)، این سرود را شنیدم. شهیدی که می‌گویم، در عملیات بیت‌المقدس شهید شده بود. وقتی این سرود را می‌شنوم، یاد پدر می‌افتم که می‌گفت خمپاره، سر آن شهید را پرانده و بقیه بدنش هم... من آن روزها اصلا نمی‌دانستم خمپاره دقیقاً چیست و چکار می‌کند؛ فقط این را فهمیدم که: "سر را می‌پرانَد." و این برای یک کودک، مفهوم سنگینی بود که مدت‌ها با آن کلنجار رفتم تا هضمش کنم. وقتی این سرود را می‌شنوم، یاد عکس سر آن شهید می‌افتم که تنها بازمانده همه بدنش بود و آن را لای پنبه پیچیده بودند و داخل یک پلاستیک بزرگ، فرستاده بودند برای مادرش. یک عکس که در آن، پدر شهید کنار پلاستیک را آورده بود پایین تا سر از میان پنبه‌ها معلوم باشد و تنها چیزی که پیدا بود، چشمان بسته و محزون شهید بود. این شهید در همه عکس‌ها یک چهره محزون عجیبی دارد... شاید حالت صورتش اینجور بود؛ اما یک حزن مظلومانه در تمام عکس‌هایش هست؛ حتی در عکس‌هایی که در آن‌ها می‌خندد. من این سرود را که که می‌شنوم، پر می‌شوم از یک حس عجیب؛ از چشمان محزون شهید و سرش میان پنبه‌ها. پر از تصور خمپاره‌ای که سر را می‌پراند... ولی باز هم این سرود را دوست دارم؛ بخاطر همین حس عجیبش. بخاطر شهید مهدی عباسی... https://eitaa.com/istadegi
- ببین پسرجون، من الان یک هفته‌ست اینجام. بهت توصیه می‌کنم نری داخل. دقیق نگاهش می‌کنم، از موهای گندمی‌اش می‌توان حدس زد بالای پنجاه سال عمر دارد. - شما که کارت منو دیدین، مشکل چیه الان؟ تمام حواسم به دو تخت است که در پیچ راهرو گم می‌شوند. می‌خواهم کمی تندتر راه بروم که دکتر بازویم را می‌گیرد. - به حرف من گوش بده جوون! تیپ و قیافه‌ت باعث تشنج بین خانواده مقتولین می‌شه. اولین رمان به قلم✍🏻 رمان امنیتی سیاسی (جنجال‌های دهه هفتاد با محوریت قتل‌های زنجیره‌ای) به زودی در کانال ✨ با انتشار این بنر، دوستان خود را برای مطالعه رمان دعوت کنید... https://eitaa.com/istadegi
🥀بسم رب الشهداء🥀 🌓 🧐 ❓ظرفیت‌های انسانی و طبیعی در کشور ما چیست؟🤔 🛑"مهم‌ترین ظرفیت امیدبخش کشور، نیروی انسانی مستعد و کارآمد با زیربنای عمیق و اصیل ایمانی و دینی است." این نکته‌ی بسیار مهمی است که کشور ما نیروی فراوان جوان، آماده، تازه‌نفس‌، مومن‌ و پای‌کار دارد."جمعیت جوان زیر۴۰سال که بخش مهمی از آن نتیجه‌ی موج جمعیتی ایجاد شده در دهه۶۰ است، فرصت ارزشمندی برای کشور است." در حال حاضر،ما حدود "۳۶ میلیون نفر در سنین میانه‌ی۱۵و۴۰سالگی" داریم."نزدیک به۱۴ میلیون نفر دارای تحصیلات عالی" داریم. "رتبه‌ی دوم جهان در دانش آموختگان علوم و مهندسی" داریم."انبوه جوانانی" را داریم "که با روحیه‌ی انقلابی رشد کرده و آماده‌ی تلاش جهادی برای کشورند"، ما در کشور خود "جمع چشم‌گیر جوانان محقق و اندیشمندی" داریم "که به آفرینش‌های علمی و فرهنگی و صنعتی و غیره اشتغال دارند؛ این‌ها ثروت‌های عظیمی برای کشور است که هیچ اندوخته‌ی مادی با آن مقایسه نمی‌تواند شد." 📖بریده‌ای از کتاب دکل (مستند داستانی گام دوم انقلاب) ⚠️⚠️ ۶۹ 🇮🇷 🔥 http://eitaa.com/istadegi
ماه رجب برای من، از آن ماه‌هایی ست که هر لحظه‌اش نوشیدنی ست؛ مخصوصا اعتکافش... و از آن مهم‌تر، نیمه رجبش... دو سال است که از اعتکاف محروم شده‌ایم... دعا کنید امسال راهی برای اعتکاف باز شود... که شدیداً نیازمند بازگشت به تنظیمات کارخانه‌ایم... نیازمند نوشیدن از شراب طهور نهر ... کاش خدا نام ما را در فهرست "رجبیون" بنویسد... 🌙✨
📚 📗 ✍️نویسنده: روزهای سال پنجاه و هفت، با حادثه‌های شگفت، تلخ و شیرینی همراه بود که نه تنها برای مردم کشور ما، بلکه برای تمام دنیا تازگی داشت. روزهایی که میلیون‌ها دست، در هم گره خورده بود و همه یکصدا سرود همبستگی می‌خواندند. زمستان سبز ماجرای دختری به نام لیلا را بیان می‌کند که فعالیت‌های خود را علیه رژیم پهلوی از تابستان 1357 آغاز کرده و به آرمان‌های خود تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه می‌دهد. این کتاب وصف حال زندگی خصوصی و روابط او با خانواده و همسایگان است. 📖 تابستان بود و گرما برای کسی صبر و تحملی باقی نگذاشته بود؛ به‌خصوص که ماه رمضان هم درست افتاده بود وسط تابستان. توی خانه ما همه روزه می‌گرفتند؛ مادر، سیما، من و برادر کوچکترم علی که تازه چهارده‌ سالش شده بود و روزه گرفتن برایش واجب نبود. مادر سعی می‌کرد بیشتر کارهای خانه را خودش انجام بدهد تا ما راحت‌تر روزه بگیریم. او برای اینکه بتوانیم بهتر تحمل گرسنگی، تشنگی و گرمای بیش از حد تابستان را در طول روز که خیلی بلند بود، داشته باشیم، می‌‌گفت: «روزه‌های تابستان در این روزهای بلند و گرم بیشتر ثواب دارد. آدم یاد صحرای کربلا و امام حسین و یارانش می‌افتد.» آن وقت چشمهایش پر از اشک می‌شود و زیر لب می‌گفت: فدای لب تشنه‌ات! یا اباعبدالله! https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خدمت همراهان محترم کانال امشب به مناسبت میلاد با سعادت امام باقر علیه‌السلام، چهار قسمت داریم✨
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 301 حامد انگار که بدیهی‌ترین حقیقت دنیا را شنیده است، بدون تعجب و ناباوری، آه می‌کشد: - خوش به حالشون. حتماً خیلی لذت داره. - خیلی بیشتر از خیلی... حرفم را می‌خورم. می‌ترسم ادامه بدهم؛ این راز من است... حامد آن چیزهایی که من دیده‌ام را ندیده است... من دیدم، چشیدم، نوشیدم و مست شدم... و برگشتم! چه بازگشت سختی! پشیمان نیستم؛ اما از آن لذت نمی‌شود گذشت و نگرانم که خاطره‌اش در ذهنم کم‌رنگ شود... صدای کمیل را از پایین مسجد می‌شنوم: - آقا خطرناکه، تو رو خدا بیاین پایین! حامد می‌زند سر شانه‌ام: - بیا بریم پایین داداش. این بچه الان سکته می‌کنه از نگرانی تو. - بریم. به زمین که می‌رسیم، یکی از بچه‌های فاطمیون می‌دود جلو و میان نفس‌های پریشان و بریده‌اش می‌گوید: - صد متر... بالاتر... سر شارع‌النهر... گیر افتادیم... حامد اخم می‌کند و من می‌پرسم: - چطوری؟ جوان دست من را می‌گیرد و دنبال خودش می‌کشد. مقابلمان یک فرعی هست که مستقیم می‌رسد به شارع‌النهر؛ اما هیچ عاقلی در شرایط جنگی این راه را انتخاب نمی‌کند. از میان باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی، موازی با شارع‌النهر قدم برمی‌داریم و می‌رسیم به کوچه باریکی که آن هم به شارع‌النهر می‌رسد؛ شارع‌النهر: خیابانی موازی با همان انشعاب فرات. حالا از قبل به فرات نزدیک‌تریم. پشت دیواری پناه می‌گیریم که رستم هم کنار آن نشسته است و آب قمقمه‌اش را روی سرش می‌ریزد. تاسوعاست و تشنگی را از لب‌های حامد می‌توان خواند، اما از صبح قمقمه‌اش را داد به یکی از بچه‌ها و تا الان هم حتی کلمه «آب» را به زبان نیاورده است. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 302 نفس عمیقی می‌کشم و مشامم پر می‌شود از بوی آب و باروت و خون. پای دیوار، یک مجروح خوابانده‌اند. بشیر است که روی زمین دراز کشیده و دست روی چشمانش گذاشته. از دردِ پای زخمی‌اش لب می‌گزد و با وجود پارچه‌ای که بالای زخمش بسته‌اند، هنوز خونریزی‌اش بند نیامده. با دیدن بشیر، روی زمین زانو می‌زنم و آرام صدایش می‌زنم. دستش را از روی چشمش برمی‌دارد و نمی‌دانم چهره‌ام چطور شده که سعی می‌کند بخندد: - چیزی نیست آقا حیدر. نامردا پشت اون ساختمونن. هرکی بره توی خیابون می‌زننش! و نیم‌نگاهی به پای زخمی‌اش می‌اندازد. رستم اضافه می‌کند: - هربار از یه خراب‌شده‌ای میان بیرون و بچه‌ها رو مجروح می‌کنن. نمی‌شه هم دقیقاً فهمید کجان. دستی روی پیشانیِ عرق کرده بشیر می‌کشم: - خوب می‌شی، نترس. و بازوی رستم را می‌گیرم و دنبال خودم، کنار دیوار می‌کشانم: - کجان دقیقاً؟ رستم، دیوار نیمه‌آواری را آن سوی خیابان نشان می‌دهد که در حاشیه نهر است و می‌گوید: - فکر کنم دونفرن، پشت اون دیوارن. صدای حامد را از پشت سرم می‌شنوم: - مطمئنی جاهای دیگه نیستن؟ - این طرف خیابون رو پاکسازی کردیم. اون طرف هم بجز اون دیوار جای دیگه‌ای نمی‌شه سنگر گرفت. صدای دردآلود بشیر، مکالمه‌مان را قطع می‌کند. اسم حامد را صدا می‌زند و می‌گوید: - دلم خیلی روضه می‌خواد، می‌شه یکم برامون بخونین؟ 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 303 آخ که دقیقاً حرف دل من را زد و خیلی‌های دیگر را. این‌جا نیاز به روضه و توسل بیشتر از هرجای دیگری ست. اصلا مانند ذخیره آب و غذاست که باید مواظب باشی ته نکشد؛ که اگر بکشد، دیگر توانی برای جنگیدن نخواهی داشت. حالا فکر کن مثل بشیر زخمی باشی، دیگر چقدر این نیاز شدید خواهد شد... حامد سری تکان می‌دهد: - باشه... فقط برای تو؟ من و کمیل و رستم هم‌زمان می‌گوییم: - برای ما! حامد لبخند می‌زند، چهارزانو روی زمین می‌نشیند و چشمانش را می‌بندد؛ درست مانند مداحی که روی پله پایین منبر نشسته است؛ انگار نه انگار که جنگ وسط میدان جنگیم! کمی فکر می‌کند و بعد، کم‌کم صدای زمزمه‌اش بلند می‌شود: - ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، سقای حسین سید و سالار نیامد... چقدر خوب شد که این نوحه را خواند؛ این نوحه یک اصالت و آشنایی خاصی دارد. نوحه‌ای که شاید تکراری باشد؛ اما هربار مانند یک خبر تازه، داغ و دردناک قلبت را تلنگر می‌زند و می‌سوزاند و اشکت ناخودآگاه می‌جوشد. بدون این که حامد اشاره‌ای بکند، خودمان سینه می‌زنیم، همراهش زمزمه می‌کنیم و اجازه می‌دهیم اشک، تمام غباری که در این چند روز بر جانمان نشسته است را پاک کند. نمی‌دانم؛ شاید پانزده دقیقه‌ای می‌گذرد تا زمانش برسد که با پشت دست اشک‌هایمان را پاک کنیم و دوباره برگردیم به دنیای بی‌رحمی که در آن قرار گرفته‌ایم؛ اما این بار سبک‌بال‌تر. حامد می‌خندد و با سر انگشت، اشک‌هایش را می‌گیرد: - خب دیگه، زیادی دوپینگ کردین. بسه دیگه! بشیر که در آستانه بیهوشی‌ست، با صدای کم‌جانش می‌گوید: - خدا خیرت بده آقا حامد. الهی حاجت‌روا بشی. حامد دو دستش را به حالت دعا بالا می‌برد: - الهی! 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 304 و دوربین دوچشمی‌اش را درمی‌آورد. با دقت به آن دیوار مخروبه آن‌سوی خیابان نگاه می‌کند و می‌گوید: - اینا انتحاری‌ان. کارشون اینه که تا وقتی زنده‌ن، تا جایی که می‌تونن از ما بکشن. یک دور تمام محیط را از نظر می‌گذرانم و به حامد می‌گویم: - ببین، من اگه بتونم برم پشت اون درختا، بهشون مشرف می‌شم. می‌تونم بزنمشون. حامد جهت اشاره دستم را می‌گیرد و به درختان درهم‌تنیده‌ای در حاشیه خیابان می‌رسد. سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: - ولی اگه بخوای بری اون طرف می‌زننت... باید حواسشون رو پرت کنیم. سریع می‌فهمم چه در فکر حامد می‌گذرد که بلند می‌گویم: - فکرشم نکن! خودم می‌رم. - چاره‌ای نداریم. باید شرشون رو بکنیم. این خیابون مهمه! رستم به کمکم می‌آید: - خب می‌شه یه راه دیگه‌ای پیدا کرد... - پیشنهادی داری؟ این را حامد محکم و بی‌رحمانه می‌گوید؛ با بی‌رحمی‌ای از جنس جنگ. جنگ جنگ است؛ دوست و رفیق و برادر سرش نمی‌شود. مثل یک هیولای وحشی می‌غرد و می‌درد هرآنچه را که سر راهش قرار گرفته باشد. و وقتی مقابل چنین هیولای بی‌رحمی هستی، باید به اندازه خودش بی‌رحم باشی... لب خشکم را انقدر زیر دندان‌هایم فشار می‌دهم که طعم آهن خون برود زیر زبانم. با پشت دست، خون لبم را می‌گیرم و اسلحه را از کنار دستم برمی‌دارم: - باشه! همزمان با حامد از جا بلند می‌شوم. حامد مشت آرامی به شانه‌ام می‌زند: - ببین، اون طرف فراته! کنار فرات می‌بینمت! به زور تلخندی می‌زنم. حامد و رستم روی لبه دیوار تکیه می‌دهند و خشابشان را از جا در می‌آورند تا از پر بودنش مطمئن شوند. خشاب من خالی ست و آن را با خشاب پر عوض می‌کنم. گلنگدن اسلحه‌مان را می‌کشیم و من، زیر لب «بسم الله الرحمن الرحیم» می‌گویم و با چند گام بلند، راه می‌افتم به سمت درخت‌ها. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 https://eitaa.com/istadegi