سلام
نظرات شما عزیزان🌿🙂
پ.ن: هنوز کامل قسمتبندی نشده؛ اما اواخرش هست.
پ.ن۲: باور کنین من با عباس دشمنی ندارم، اینا جزو پیرنگ داستانه.
#پاسخگویی_فرات
13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲ببینید / رمضان بدون توجه به این نکته مهم، مانندِ نمازِ بیوضوست...⚠️‼️
استاد پناهیان🌱
🌙 #ماه_مبارک_رمضان #امام_زمان #بهار_قرآن
https://eitaa.com/istadegi
🌷دعای روز دوم #ماه_رمضان 🌷
چند روزی آسمان نزدیک است؛
لحظهها را دریاب...✨🌙
التماس دعا
#مه_شکن
https://eitaa.com/istadegi
14000125-02-hale-khoob-low.mp3
11.05M
🎤 مجموعه سخنرانی بسیار زیبای
#حال_خوب 🌱
جلسه دوم
✨استاد پناهیان✨
به مناسبت #ماه_مبارک_رمضان 🌙
#ماه_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۴۳
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۴۴
آب دهانم را پایین میفرستم. حاج کاظم با تن صدایی که بالا رفته میگوید:
_این بود درگیری سادهت؟
دستم را لابهلای موهایم میبرم.
_خودمم شک کرده بودم اما میخواستم اول مطمئن بشم بعد به شما بگم.
شرمنده سرم را زیر میاندازم. به سمت میزش میرود و مینشیند.
_از این به بعد به چیزی شک کردی، فوری گزارش میکنی.
چشمانم را به معنای چشم میبندم. ادامه میدهد:
_از فردا میرم دنبالش هرچه زودتر آزاد بشن.
تسبیح عقیقش را به دست گرفته است و با آن بازی میکند.
_حاجی حالا خانواده حاج حسین رو چیکارشون کردید؟
نفس عمیقی میکشد.
_فعلا که رفتن خونه یکی از اقوامشون.
بدنم بیحس شده است. روی صندلی مینشینم و سرم را میان دو دستم میگیرم. این یک نقشه بوده، یعنی حتی اگر مهدی آزاد هم بشود مردم به چشم یک قاتل به او نگاه میکنند.
_تا صبح تو اداره میمونی.
سرم را بلند میکنم.
_حیدر من فردا موسوی رو دستگیر شده ازت میخوام. این بار اشتباه کنی توبیخ میشی.
سری تکان میدهم. تا به حال حاج کاظم را این همه جدی ندیده بودم. بلند میشوم.
_چشم تلاشم رو میکنم حاجی.
دستگیری موسوی یعنی باز کردن گره کور پرونده. حاج کاظم با اخم تسبیحش را میچرخاند. صدای بههم خوردن دانههای تسبیح مانند ثانیه شماری در اتاق پخش میشود. بیصدا از اتاق خارج میشوم. باز هم صدای تایپ کردن از اتاق ته راهرو میآید و سکوت مرگبار اداره را از بین میبرد. به سمت اتاق حرکت میکنم. حتما باز هم سعید تا دیر وقت در اداره مانده است.
اگر موسوی لب باز نکند چه میشود؟ گره کور که باز نمیشود هیچ کورتر هم میشود. شاید فرستادن اراذل هم کار خودش باشد! دستگیری مهدی و دیگر بچهها هم کار خودش است. ترس افتاده بین بچهها هم کار خودش است.
با نزدیک شدن به اتاق سعید نفس را محکم بیرون میدهم. یک مجرم نصفهنیمه پیدا کردهام و دلم میخواهد تمام اتفاقات این پرونده را به گردن او بیندازم.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 425
صاف میایستم و عرق از پیشانی پاک میکنم. بریدهبریده و میان سرفههایم میگویم:
- کجان؟
- نمیدونم آقا... یعنی... دکتر بالای سرشونه.
- کس دیگهای... از بچههای خودمونم... هست...؟
- آره آقا. جواد حواسش هست.
تکیه میدهم به دیوار و با چشمانم، دنبال آبسردکن میگردم. میپرسم:
- چی شد اینطور شدن؟
- به خدا نمیدونم آقا. یهو افتادن به تهوع و دلدرد. دیدیم تب دارن و حالشون خیلی بده، گفتیم بیاریمشون اینجا.
لبم را میگزم از درد. یک آبسردکن نباید این دور و بر باشد؟
- گاوت ایندفعه بجای شیش قلو، ده قلو زاییده رفیق!
کمیل این را میگوید و با دست، آبسردکن را نشان میدهد. اگر آبسردکن را نشانم نمیداد، بیخیال حرف مردم میشدم و یک تکه درشت بارش میکردم. مانند چشمه حیات، خودم را به آبسردکن میرسانم و یک لیوان آب را یکنفس مینوشم. تنفسم منظم میشود و فکرم باز.
چرا این دونفر با هم مریض شدهاند؛ آن هم دقیقا مثل هم؟
مار سیاه دوباره از خواب بیدار شده و دارد حلقههای چنبرهاش را باز میکند تا بخزد سمت محسن.
ممکن است بیماریشان یک عامل مشترک داشته باشد؟ شانههای محسن را میگیرم و تکانش میدهم:
- غذا چی دادین بهشون؟
محسن بیشتر از همیشه سرخ شده و الان است که از تکانهای من، بغضش بترکد:
- آقا به خدا همون که خودمون خوردیم رو بهشون دادم. به خدا خودم براشون بردم غذا رو.
شانههای تپل محسن را رها میکنم. محسن تکیه میدهد به دیوار و صورتش را با دست میپوشاند؛ فکر کنم میخواهد گریه کند واقعا. حق هم دارد؛ اگر اتفاقی برای این دو متهم بیفتد، اول از همه انگشت اتهام به سوی محسن گرفته میشود و ممکن است کارش به دادگاه هم بکشد.
- دکترشون کجاست؟
محسن با دست، مرد میانسالی را با روپوش سپید نشان میدهد. جواد هم کنار پزشک ایستاده است. میدوم جلو و دکتر که گویا از دور، شاهد مکالمه من و محسن بوده، میگوید:
- مسئولشون شمایید؟
- بله...
لازم نیست بپرسم. چهره دکتر طوری در هم رفته که ناگفته پیداست اوضاع حسابی قمر در عقرب است. میگوید:
- مسمومیت شدیده؛ اما نمیدونم چه سمی.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 426
دنیا آوار میشود روی سرم. مسمومیت؟ اگر غذا فاسد بود که باید محسن و جواد هم مریض میشدند؛ مگر این که یک چیزی داخل غذای این بدبختها ریخته باشند...
دکتر ادامه میدهد:
- اگه بدونم چرا مسموم شدن، شاید کار بیشتری ازم بر بیاد.
شماره مسعود را میگیرم. بعد از چند بوق طولانی که هریک به اندازه صدای ناقوس مرگ کشدار هستند، جواب میدهد:
- بله؟
- سریع بگو از غذایی که بچههای خونه امن خوردن نمونهبرداری بشه. بگو خیلی فوریه.
- گفتم. قرار شده تا چند ساعت دیگه نتیجه رو اعلام کنن.
جوابش نه تنها میخکوبم کرد، بلکه موجی از تحسین و تشکر را در من برانگیخت! کارمان را خیلی جلو انداخت؛ اما از سویی این سوال را هم در ذهنم انداخت که مسعود فقط بخاطر هوش زیادش انقدر سریع اقدام کرده؟ یا از چیز دیگری خبر داشته؟
- دمت گرم مسعود جان. سریع بهم خبر بده.
برمیگردم به سمت دکتر و میپرسم:
- شما خودتون حدسی نمیزنید؟
- نمیشه قطعی نظر داد، ولی علائمشون بیشتر شبیه به مسمومیت با سم رایسینه.
رایسین... رایسین... سرم گیج میرود:
- مطمئنید؟
دکتر شانه بالا میاندازد:
- نه هنوز. گفتم آزمایش بگیرن ازشون.
- دکتر خواهش میکنم هرکاری میتونید انجام بدید... این مسئله خیلی مهمه!
- بله متوجهم. سعیم رو میکنم.
و میرود. جواد میخواهد از جلوی چشمم فرار کند؛ میداند آتشفشان شدهام و ممکن است گدازههایم آتشش بزند. میگویم:
- جواد وایسا بالای سرشون، کوچکترین بلایی اگه سرشون بیاد خودم کشتمت!
- چشم آقا...
این را میگوید و در میرود. آوار میشوم به دیوار سنگی بیمارستان و پلک بر هم میگذارم. رایسین...
- همون سمه که از دونه کرچک استخراج میشد. دورههای سمشناسی رو یادته؟
یادم هست. بعد کلاس کمیل مسخرهبازی در میآورد و میگفت با روغن کرچک میشود آدم کشت، و من میزدم پس کلهاش و توضیح میدادم که رایسین روغن کرچک نیست. رایسین را از دانه کرچک استخراج میکنند. طی فرایند روغنگیری، پروتئین رایسین در «خمیره دانه کرچک» باقی میماند...
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi