«نگاه ساربان به دست توست که بی سر و پیراهن رهات کردهاند. تویی که آخرین باقی مانده را با دست خود غنیمت میدهی. تویی که ورم انگشت های زیر سُم لهیدهات انگشتر را محصور کرده. تویی که انگشت و انگشتر را باهم میدهی.
تو را میگویم حسین علیهالسلام #ارباب_بزرگ_من هنگامی که نگاهت به دست سرباز بود...
و تو اینجا تمام نمیشوی...»
🏴۱۰ محرم
✍سیده فاطمه قلمشاهی
#جوانه
#محرم
#عاشورا
@jaryaniha
«صدای جیغ های زنان و کودکان از خیمه های سوزان بلند میشود دیگر خبری از تکیه گاه زینب نیست.
احوال دلش که غوغاییست.
کودکان برادرش را نمییابد.
یادگاران اباعبدالله را نمی یابد. از هر سو قاتلان بی رحم بر نوهی رسول خدا، با اسب هایشان میتازند.
چادران را از سر میکشند، گوشواره ها را از گوش کودکان می درند، خون جاریست.
درد بی توصیفست. پناهی نیست. بنا بر اسارت است و این را زینب میدانست...
همان صبح عاشورا زمانی که امام حسین ابیات را همراه تیز کردن شمشیر در خیمه زمزمه میکردند، از پرستاری امام سجاد بلند شد. سراسیمه به خیمه ی آقا رفت دیگر طاقتش تمام شده بود. گریه امان بریده بود زینب بی هوش در خیمه افتاد.
امام حسین آبی بر صورت خواهر پاشیدند زینب تمنا میکرد: «برادر نروید..»
اما برادر گفت بود؛ صبر کن زینب.
دیگر چه میتواند بگوید زینب!؟
حرف برادر را زمین بگذارد!؟
در کار و خواسته ی خدا و امامش دخالت کند!؟ باید دیگر خودش را آماده میغکرد چیزی نمانده است.. .
عصر عاشورا زمانی که ذوالجناح با بدنی پاره از زخم های شمشیر و تیر، سر افکنده به خیمه ها آمد، زینب مرگ خود را به چشم دید. آخر او دلبسته ی برادر بود...
مگر میشود بی حسین زندگی کرد !؟
اما باید صبر میکرد..
باید پس از گریه ها و بر سر زدن ها بلند میشد آخر فرزندان برادرش را به او سپرده بودند وای که جواب رقیه و سکینه اش را چه بدهد...
شب عاشوراست و شام غریبانه حسین...
تا ساعاتی پیش دلش گرم حسینش بود.
اما حالا چه؟؟
رقیه بهانه ی پدر را میگیرد. از امشب به بعد دیگر زینب جواب گریه ها و بهانه گیری های رقیه را چه بدهد!؟
مگر دختر سه ساله که عاشق پدر اش است بی پدر میشود!؟
اوج مصیبت تمام شده است. اما دردش تا ابد ادامه خواهد داشت...»
✍مهرانا کاتب
#محرم
#جوانه
#عاشورا
@jaryaniha
«خدایا کاش مرا قطره بارانی می آفریدی
شاید می افتادم به خاکی که «مولایم» قدم بر آن گذاشته....»
✍ فاطمه ممشلی
#امام_زمانم
@jaryaniha
بر فرض از دلیل و از اثبات بگذریم
قرآن تویی چگونه از آیات بگذریم؟
روشن ترین دلیل همین اشک جاری است
گیرم که از متون و عبارات بگذریم
ما را نبود تاب تماشا، عجیب نیست
از صفحه های مقتل اگر مات بگذریم
تفصیل بند بند مصیبت نمیکنیم
انگشترت... ، ز شرح اشارات بگذریم
یک خط برای روضه ی گودال کافی است:
زینب چه دید وقت ملاقات؟ بگذریم
ما تیغ غیرتیم که از هرچه بگذریم
از انتقام خون تو هیهات بگذریم
✍ سید محمد مهدی شفیعی
#محرم
#عاشوارا
@jaryaniha
🏴و کسی چه میداند شاید یاسین همان یا حسین باشد که سر بریده اند...!
🏴#یاحسین 😭
@jaryaniha
هر چند پاي بي رمق او توان نداشت
هر چند بين قافله جانش امان نداشت
بار امانتي که به منزل رسانده است
چيزي کم از رسالت پيغمبران نداشت
✍️ یوسف رحیمی
#حضرت_زینب
@jaryaniha
⚪️مردم همه بی دل و جرأت شده اند.کی حوصله دارد حکومت را نقد کند. کی حال دارد با کسی مثل یزید روبرو شود. تازه خیلی ها برای راحت و آسایش زندگی شان مجیز آدم هایی مثل او را می گویند.
دنیا زدگی و شهوت زدگی جامعه مسلمین را در خود فروبرده و از آن رشادتها و شهادت ها که مالک و عمّار نشان میدادند حتی سایه ای هم در ذهن مردم نیست.
سستی، کسالت، فساد و ظلم و ....
در چنین جامعه ای حسین بن علی علیه السلام، آن قیام بزرگ را راه انداخت.
پس طبیعی است بپذیریم در روز عاشورا همه فکر کردند حسین(علیه السلام) و دستگاه حسینی پایان پذیرفت و دیگر تمام.🍂
اما کسی چه می دانست این پایانِ به ظاهر تلخ، در واقع کاشتنِ بذری است که به زودی بالنده و پر ثمر سر از خاک برخواهدآورد، آن هم نه فقط در یک نهال. 🌱🌱🌱🌱
🌊بعد از ۱۰ محرّم سال ۶۱ هجری، قیام ها یکی پس از دیگری قد کشیدند. از قیام مختار و توابین و حرّه شروع شد و تا دوران بنی امیّه و بنی عبّاس ادامه یافت.
به کدام عقلی خطور میکرد که حسین(علیه السلام) از دل حوادث عاشورا به دنبال این همه شور و شهادت طلبی، و حرکت و انقلاب است.
نه اینکه فقط انقلاب های اجتماعی راه بیندازد، بلکه تحول درونی انسانها از فساد به سمت ظلم ستیزی را هم سبب شد.
امروز سرچشمه جوشان امید هنوز از قلب حادثه عاشورا تمام انقلاب های دنیا را سیراب میکند.
🌱اکنون باید از خود پرسید کدامین نقطه و حادثه روز عاشورا برای من انگیره ساز حرکت و تحول است؟
یا شاید لازم باشد بدانیم کدام سُستی و یَلِگی ما ممکن است جامعه را به دنیای اسلامِ پیش از عاشورا شبیه کند.
#محرّم
#سوال_عاشورایی
#امام_حسین
✍ فهیمه فرشتیان
@jaryaniha
#داستانک
«لبو فروش و غول چراغ.
از وقتیکه غول، چراغش را گم کرده بود، شبها توی قابلمه ی پیرمرد لبو فروش میخوابید. پیرمرد هر شب گاری اش را کنار خیابان شلوغ بازار می آورد و آنجا کاسبی می کرد. لبوهایش را به سیخ میزد و داد میزد: لبو دارم لبو...
آن شب غول دلتنگ چراغش بود و حسابی غم باد گرفته بود.پیرمرد هم، لبو هایش مانده بود روی دستش و انگار آن شب کسی خیال خوردن لبو نداشت.
هر دو لبه ی خیابان نشسته بودند و زل زده بودند، به آن طرف خیابان، به طاق گلی و سیاه گوشه ی دیوار که پر از شمعهای سوخته و نیمه سوختهای بود، که مردم برای آرزوهایشان روشن کرده بودند.
غول آه بلندی کشید و گفت: اگر چراغم گم نشده بود، آرزوی همه ی این آدمها را برآورده میکردم.
پیرمرد نگاهی به لبوهایش انداخت.دستش را به گاری اش گرفت و با زحمت بلند شد و رفت آن طرف خیابان. شمعی روشن کرد و برگشت.روی نیمکتی که همانجا بود، دراز کشید و خطاب به غول، آرام گفت: اگر چراغت گم نمیشد، هیچ وقت معنی آرزو را نمیفهمیدی!
غول که از حرف پیرمرد در فکر فرو رفته بود، نگاهش را از او گرفت و دوباره به طاق زل زد. ساعتی گذشت.پیرمرد در خواب بود.غول برخاست.رفت آنسوی خیابان. همه ی شمع های خاموش را روشن کرد و دست آخر برای پیدا شدن چراغ خودش هم شمعی را آتش زد.
خمیازه کشان بازگشت و در قابلمه ی لبو فروش به خواب رفت.»
✍مرجان بهرام زاده
@jaryaniha
«نگاه تو به دست های سرباز است درحالی که البسه دخترانت را برداشته.
هدیهی رباب، گوشواره سکینه، زینت عروس هات و لوازم مرد ها که حالا با سر در جوار تو تا کوفه میروند. گهواره کوچک هم از گوشه چشمت میگذرد. تو را میگویم حسین علیهالسلام.
#ارباب_بزرگ_من هنگامی که راهی بودی...»
✍سیده فاطمه قلمشاهی
#جوانه
#محرم
@jaryaniha
#تمرین_نیم_جمله
✨با تمام ترسی که در صدایش موج میزد...✨
با تمام ترسی که در صدایش موج می زد و آشوبی که در جانش به پا بود، در برابر ارباب ایستاد.
با صدایی که بهزحمت شنیده میشد، زمزمه کرد: قل هو الله ربی!
جواب ارباب سیلی محکمی بود که او را نقش بر زمین کرد. با چشمانی آتش گرفته، نعره کشید : بگو ببینم چه غلطی کردی؟
غلام بلند شد و ایستاد. خون دهانش را پاک کرد و اینبار با صدایی محکمتر خواند: قل هو الله ربی.
ارباب نعرهزنان به دنبال شلاق گرد خانه می چرخید: غلط زیادی میکنی؟! شلاق سیمی من کو؟ حالا نشانت میدهم رب کیست؟!
ضربات شلاق یکی پساز دیگری میآمدند و میآمدند و میآمدند... غافل از آنکه هر ضربهای که بر پیکر غلام فرود میآمد، اضطراب و آشوب را از جان غلام بیرون میانداخت و به جان ارباب مینشاند.
ارباب می لرزید و غلام هر بار محکم تر فریاد میزد: قل هو الله ربی...
#مقاومت
#مکتب_اسلام
✍مرجان بهرام زاده
@jaryaniha
محبوبم! وقتی به شما سلام میکنم، پاییز این طرف در سمت چپ من است و بهار کمی آن طرفتر و اگر شما پاسخ بدهید، فصلها با هم قاطی میشوند. هم بهار است، هم برف میریزد، هم گلها میشکفند و هم برگها زرد میشوند. من به سلامم سلام میکنم. اگر بنا باشد آن سلام را به شما عرض کنم، وه چه سلامی است!
✍️محبوب صالح علا
@jaryaniha
مثل هر سال پر از حسرت اینم که چه زود
دلمان تنگ برای دهه اول شد...
@jaryaniha
#جریان_نوشت
به او گفتند: تو نویسنده ای، باید بنشینی و بنویسی! چرا انقدر می دوی؟ چرا خودت را از کارها سبک نمی کنی؟ چرا بر نوشتن تمرکز نمی کنی؟
.
نگاه کرد به پرچم سر در هیئت. خواست چیزی بگوید بچه های آشپزخانه صدایش زدند. نشد زیاد حرف بزند؛ فقط در حد چند کلمه:
باید شهید شد و تو را خون چکان نوشت... !
*باید شهید بود و تو را خون چکان سرود.. .
#نویسنده
#شاعر
*سرودهٔ قربان ولیئی
@jaryaniha
🌊امام حسین (علیه السلام) کشتی نجات است.
در متلاطم ترین روزهای زندگی پناهمان یک یا حسین (علیه السلام) است.
🌪در بیابان روزگار که مات و مبهوت سردرگم می شوی، با نوای یا حسین(علیه السلام) سیراب آگاهی می شوی و راه برایت نمایان می شود.
✨ارباب ما که متلاطم ترین روزها را در کربلا داشت و تشنه ترین عالم بود، پناه تمام اشفتگان و تشنه لبان معرفت است.
گمانم از رمز و راز های سیر الی الله این است که دل به هرم آتش ها زده باشی و با نفس حق پخته شوی، آن وقت است که قرار هر بی قراری خواهی شد.
✍انسیه سادات یعقوبی
#دلنوشته
#محرم
@jaryaniha
خودت را فرض کن، وسط یک بیابان سرگردانی و حیرت.
کدام دارایی ات را حاضری بدهی تا راه پیدا شود؟
چه میزان هزینه میکنی تا نجات بیابی؟
هر چه این حیرانی بزرگتر و رسیدن به مقصد مهمتر، یافتنِ راه پر هزینه تر.
گاه حتی حاضری جانت را هم به خطر بیندازی تا از جهالت و سردرگمی در بیایی.
سخت است. بی مسیر و راه بودن دیوانه میکند انسان را.
آدم اگر خودش را دوست داشته باشد، اگر برای خودش هویّت و اهمّیتی قائل باشد جسم را میدهد به بهای رهایی از جهل.
امّا کسی هم هست که ....
کسی که اراده کرد تا ابرهای غفلت را از افق بلند زندگی بشر کنار بزند.
او میخواست ما را، همه ما انسانها را ازتاریکی بِرَهاند.
او بر خود می دانست که حق را واضح و روشن در مقابل نگاه بشر عَرضه کند.
مقصد عجیب بلند است و بزرگ!!!
پس چنان شد که می دانیم. او بهای بسیاری برای نمایاندن حق پرداخت، بسیار، بسیار!
جایی از زیارت اربعین میخوانیم:"وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِن الجَهالَه و حَیرَتِ الضَّلالَه"
حال، بعد از آنکه حسین خون خودش را داد تا ما راه بیابیم، آیا بهانه ای داریم برای ندانستن؟
آیا هیچ دلیلی از ما پذیرفته است برای کندوکاو نکردنِ مسیر حقیقت؟
بهانه ها زیادند، رهایشان کنیم.
ما نیز بهای شناخت حق را بپردازیم.
#محرّم
#سوال_عاشورایی
#امام_حسین
✍فهیمه فرشتیان
@jaryaniha
بسم الله...
📚سقای آب و ادب
✍نویسنده : سید مهدی شجاعی
📝نشر : نیستان
| تمام ادب عباس (ع) در همه ی عمر این بوده است که خواسته نگفته ی حسین را بشناسد و در اجرا و اجابتش سر بسپارد. امروز اما حسین (ع) خواسته اش را آن هم با لحن خواهش و خضوع به زبان آورده است.
پس برای عباس این فقط یک مشک آب نیست. قیمتی ترین محموله ی عالم است. این فقط یک مشک آب نیست، رسالت تاریخی عباس است. |
ابالفضل العباس (ع) برای همه ی ما نماد ولایت پذیری و ادب در برابر امام است.
سید مهدی شجاعی در کتاب سقای آب و ادب، این سرسپرده ی امام را از جهات مختلف روایت کرده است و رشادت و ادب ایشان را به قلم آورده است.
🔰
متن روان و قلم زیبا و توصیفات بدیع سید مهدی شجاعی این کتاب را برای نوجوان تا بزرگسال خواندنی کرده است.
این روزها خالی از لطف نیست اگر با کتاب سقای آب و ادب هم دم بشوید.
✍انسیه سادات یعقوبی
#معرفی_کتاب
@jaryaniha