eitaa logo
کافه کتاب♡📚
71 دنبال‌کننده
102 عکس
129 ویدیو
0 فایل
سلام👋 کتاب عشق بر طاق بلند است ❣️ ورای دست هر کوته پسند است یه سوال بپرسم؟ :اینجا چه کار میکنیم؟🤔 اومدیم با هم رشد کنیم با هم بفهمیم باهم درک کنیم ‌که اطرافمون چی میگذره ؟! 📖 اگه توهم مثل ما کنجکاوی پس بیا باهم کتاب بخونیم 😁 کپی ؟حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
صمد خیلی علاقه‌اش را به من ابراز می‌کرد اما سهم من از صمد همیشه تنهایی بود از ۸ سال زندگی مشترکمان بیشترش را دور از هم بودیم یک بار آمدند و گفتند زخمی شده وقتی به بیمارستان رسیدم باورم نمی‌شد که کسی که روی تخت خوابیده صمد من باشد آنقدر که وضعیتش وخیم بود می‌گفتند صمد و همکارانش منافقین را دستگیر می‌کند یکی از منافقین زن بوده بازرسیاش نمی‌کند از خود زن می‌پرسند قسم می‌خورد که اسلحه ندارد ولی بین راهزن ضامن نارنجکی را که همراه داشته می‌کشد صمد به شدت زخمی می‌شود سمیه که به دنیا آمد صمد کنارم بود کاسه انار را آورد و قاشق قاشق خودش گذاشت دهانم و گفت قدم الهی اجرت با حضرت زهرا کاری که تو می‌کنی از جنگیدن من سخت‌تره می‌دونم حلالم کن هنوز انارها در دهانم بود که صدای بوق ماشینی از کوچه آمد لباس‌هایش را پوشید گفت دنبال من اومدن باید بروم انارها در گلویم گیر کرده بود هر کاری می‌کردم پایین نمی‌رفت آمد پیشانی‌ام را بوسید و رفت وقتی خبر شهادتش را آوردند گریه امانم را بریده بود برای یتیمی ۵ تا بچه قد و نیم قد از ته دل نالیدم یاد وصیت‌نامه صمد افتادم "به همسرم بگویید زینب وار زندگی کند " بی تابی‌ام تمام شد دلم آرام گرفت صبح زود ۵ تا بچه را برمی‌داشتم و می‌رفتیم خدیجه را به مدرسه می‌رساندیم دوباره ظهر می‌رفتیم خدیجه را از مدرسه برمی‌داشتیم و ۶ نفری راه می‌افتادیم تا معصومه را که بعد از ظهری بود به مدرسه برسانیم و عصر دوباره همین قصه تکرار می‌شد قدم خیر به تنهایی بچه‌هایش رو بزرگ کرد و سر و سامان داد دهم دی ماه ۱۳۸۸ پر کشید و رفت رفت تا این بار آرام و بی‌غدغه همنشین صمدش شود خاطرات همسر شهید جانباز محمدعلی رنجبر از زبان همسرش مرتضی را دو ماهه باردار بودم که برادرم شهید شد هنوز چهلمش نشده بود که محمدعلی گفت برمی‌گردم جبهه ته دلم راضی نبود اما چیزی نگفتم هر وقت از جبهه برمی‌گشت می‌نشستیم پای حرف‌های همدیگر نگاهم می‌کردو میگفت:"دوستت دارم" https://eitaa.com/kafekatab
از ته دل می‌گفت و اشک در چشمانش جمع می‌شد آنقدر خالص و بی‌ریا می‌گفت که به قلبم می‌نشست وقتی نشانه‌های شیمیایی بودن محمدعلی شروع شد دیگر نتوانستیم حتی یک دقیقه دوری همراه تحمل کنیم ۷۵ روز در بیمارستانی کرمان بستری بود هر وقت پلاکت خونش می‌افتاد پایین از همه جای بدنش خون می‌آمد وقتی خیلی درد داشت پرستارها که می‌پرسیدند چطوری می‌گفت الحمدلله از روی پا ایستادن‌های زیاد در بیمارستان کمردرد گرفته بودم یک شب برادرش در بیمارستان ماند و من رفتم خانه استراحت کنم ولی از عذاب وجدان خوابم نبرد برگشتم محمدعلی مرا که دید مسمان نگاهم کرد و گفت از وقتی رفتی چشمم به دره که بیای وقتی می‌خواستند او را به اتاق عمل ببرند به پرستار گفت خانم شما شاهد باش که این زن در حق من خیلی خوبی کرده من از او راضیم چند روز بعد از عمل به حالت کما رفت تلاش دکترها برای شوکم بی‌فایده بود ساعت ۱۰ صبح ۱۵ مرداد ۷۶ بود که دکتر رو به من گفت متاسفم تمام شد باورم نمی‌شد که دیگر صدایش را نمی‌شنوم اشک‌هایم می‌جوشید فریاد کشیدم آنقدر بلند که صدایم شکست محمدعلی از زندگیم رفت اما خواست خدا بود که من و محمدعلی این مسیر را برویم و خیلی چیزها را درک کنیم ته خوشبختی ته دلتنگی ته انتظار ته محبتی که آدم‌ها در زندگی عادیشان به آن نمی‌رسند با صدای ویدا خانم به خودم آمدم خوشگل خانم پاشو بیا تو هم یه مدل انتخاب کن مثلاً خواهر عروسی‌ها به خودم فکر کردم ویدا خانم چه کمک خوبی است برای من آشفتگی این روزها که تا آن موقع هنوز نتوانسته بودم یک مدل خوب لباس برای عروسی پیدا کنم چند دست لباس داشتم ولی به درد خواهر عروس نمی‌خورد آن هم خواهر دوقلوی عروس. https://eitaa.com/kafekatab
دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش🥀 یعنی که خدای تو عزادار حسین است!🖤
بسم رب المهدی
من و فرزانه بعضی اوقات در مهمانی‌هایی که جدا از هم رفتیم لباس همدیگر را می‌پوشیدیم تا قانون تکراری نبودن لباس در مجالس را در حد توان رعایت کرده باشیم مامان که در آشپزخانه کار داشت و در رودربایستی نشسته بود پیش ویدا بهانه خوبی پیدا کرد و به من گفت یه مدل خوبم برا من پیدا کن و به طرف آشپزخانه راه افتاد ویدا خانم موبایل را گرفته بود جلوی صورتم و داشت با آب و تاب مدل‌ها را تشریح و آنها را در تن من تصور می‌کرد زبانم بند آمده بود فقط نگاه می‌کردم سرم داشت گیج می‌رفت واقعا آنها مانکن‌های مدل‌های لباس مجلسی بودند اکثر لباس‌هایی که ویدا برایم انتخاب کرده بود بیشتر شبیه مایو و شاید هم لنگ‌های حمام بود و اصلاً از آن مدل‌های چین با چین و دنباله‌های لباس‌های مجلسی خبری نبود آن لابلا بعضی عکس‌هایش هم به همراه یک جنس مذکر با حالت‌های خاص و همچنین مانکن‌هایی که لباس‌های زیر یا لباس خواب پوشیده بودند دیده می‌شد با دیدن آنها جلوی ویدا خانم از خجالت داشتن می‌مردم اما او خیلی خونسرد داشت با من حرف می‌زد می‌گفت این مدل‌ها خارجی هر خیاطی هم نمی‌تونه این مدل‌ها رو بدوزه هر کدومشو انتخاب کنید تو مجلس تک میشی گوشی رو از او گرفتم تا خودم یک مدلش را انتخاب کنم هستی هم آمده بود نشسته بود کنارم و به عکس‌ها نگاه می‌کرد ویدا هم باز سر درد دلش باز شده بود و داشت به قول خودش از بدبختی‌های زندگیش می‌گفت از عدم همکاری از قراقا برای سفر نوروزی به خارج از کشور ویدا می‌گفت دوست و رفیقام همه از الان ویزاشون رو هم گرفتن یکی کانادا یکی فرانسه یکی آمریکا ولی این مرتیکه دهاتی غربتی هرچی بهش میگم نمی‌فهمه و در حالی که ادای شوهرش را در می‌آورد گفت میگه اوه چه خبره از کجا بیارم مگه همین شیراز و اصفهان خودمون چشه خانم جون گفت خوب راست میگه مادر مگه نشنیدی شاعر میگه خوشا شیراز و وصف بی‌مثالش. https://eitaa.com/kafekatab
اصفهان هم که خودش نصف جهانه می‌خوای بری کشور غریب که چی بشه ویدا گفت نه خانم جون نمی‌دونید آدم میره اونور آب دلش نمی‌خواد برگرده پارسال با یکی از دوستام رفتیم ترکیه خلاصه نمی‌دونیم چقدر خوش گذشت آدماشون انقدر شیک پوش و باکلاس بودن که نگو همه چیزش گرون بود اما ارزششو داشت بعضی‌ها بی‌عاطفگی آدم‌های آنور آب را هم نشانه تمدن و پیشرفت می‌دانند که واقعاً شک می‌کردی که محبتو انسان دوستی کار با ارزشی باشه می‌گفت زن داداشم چند سال کانادا زندگی کرده میگه اونجا خیلی مقید به قانون و مقررات هستند هر کس مسئول کارای خودشه اگر از سرما تو برف زنده زنده یخ بزنی و بمیری کسی نمیاد کمکت یا باید از قبل خودت رو بیمه کرده باشی یا باید چه می‌دونم امداد خودرو و اینا بیان کمکت مثل اینجا هرکی هرکی نیست که مدام واسه خودشون بیان کمک کنن چه می‌دونم ماشین رو هول بدن دختر خالم ۱۷ ۱۸ سال آمریکا زندگی می‌کنه چند وقت پیش اومده بود ایران می‌گفت چرا این ایرانی‌ها اینجورین آدم ماشینش رو می‌خواد پارک کنه چند نفر می‌ریزن دورت فرمون میدن اونجا کسی به کسی کار نداره کسی هم تو زندگی کسی دخالت نمی‌کنه. https://eitaa.com/kafekatab
و من نفهمیدم کمک کردن به یک راننده برای اینکه در برف نماند یا اینکه بتواند راحت ماشینش را پر کند چه ربطی به دخالت و بی‌احترامی دارد نگاهم به مدل لباس‌ها بود و بالاخره توانستم دو مدل شیک و سنگین در شان خواهر و مادر عروس انتخاب کنم جلو رفتم خانم جون را از پرحرفی‌های ویدا نجات دادم و گفتم این مدل برای مامان اینم برای خودم ویدا نگاهی به مدل‌ها کرد و گفت خوش سلیقه‌ها این مدل که برای مامانت خوبه ولی این یکی برای خودت انتخاب کردی یه مدل دیگشم هست و گفت مدلش عین اونه ولی بالاتنه‌اش بازتره همون رنگی که انتخاب کردی چطوره گفتم نه همون قبلی رو دوست دارم حالا حدوداً پارچه و با دوختش چقدر در میاد قیمت‌ها رو که گفت برق است فازم پرید قیمت پارچه یک طرف قیمت دوخت هم یک طرف هزینه لباس برای یک شب پول‌ها می‌شود زندگی چند ماه یک خانواده نیازمند را تامین کرد و خرج یک ساله چند کودک کار را داد آب دهانم را قورت دادم و سعی کردم خونسردی خودم را حفظ کنم جهان برقی را که از پریده نبیند و به خیال خودش به حساب بی‌کلاسی ندید بازی هم نگذارد داشتم حساب می‌کردم اینجوری باشد لباس من و مامان روی هم چند میلیون می‌شود بعد از چند ثانیه فکر کردم گفتم بزارین حالا به مامان هم نشون بدم ولی قیمتاش بالاست ویدا گفت نه نسبتاً خوبه من جاریم عروسی دخترش بود داد براش یه لباس دوختن فقط دو و نیم میلیون فقط مزدش شده بود البته روش زیاد کار شده بود به نظر من که خیلی هم جالب نشده بود ولی این عکسایی که من برات آوردم مدل‌هاش حرف نداره خیاطشم حرف نداره چند سال هم تو مزون‌های خارج خیاطی می‌کرد از بالای عینکش با توجه به من نگاه کرد و گفت وا چطور زمونه‌ای شده چند میلیون پول یه لباس قدیم‌ها دزدا که می‌زدن به خانه‌ها دنبال طلا جواهرات بودن الان اگه بفهمن میرن سراغ کمد لباس‌ها. https://eitaa.com/kafekatab
"دانی که چرا چوب شود قسمت آتش🔥" "بی حرمتی اش بر لب و دندان حسین است🖤"
به نام خدای علی آفرین:)
گفت آره خانم جون خیلی قیمت‌ها رفته بالا زیر دو سه تومن لباس مجلسی پیدا نمی‌شه خانم چون با دست راست پشت دست چپی زد و گفت راست میگی سرش را بلند کرد رویش را به طرف آشپزخانه کرد و به مامان گفت حالا بابا جون لباس عروس فرزانه چقدر شد مامان از آشپزخانه آمد بیرون در حالی که در یک دستش چاقو بوده در دست دیگرش سیب زمینی پوست کنده گفت بالا فرزانه بیشتر با فرشته میرن مدل‌ها رو می‌بینن عکس‌هاش رو برای من می‌فرستن فریده هم چند تا دیده بود عکسش رو فرستاده امروز صبح فرزانه گفتی یکی از دوستاش تازگی عروسی کرده مامانش خیاطه خودش لباس عروس رو دوخته گفت خیلی قشنگه نمونش رو تو بازار ندیده احتمالاً همون رو قرض بگیره و ناراحتی گفتم مامان آخه این چه کاریه فرزنم چه کارایی می‌کنه چرا به من نگفتی را داخل بشقاب گذاشت سنگینی بدنش را روی مبل رها کرد و گفت باز این درد انگشت شستم شروع شده بردارین سیب زمینی‌ها رو خرد کن ببینم احساس کردم می‌خواهد از جواب دادن طفره برود گفتم ظرف سیب زمینی را ازش گرفتم و گفتم چرا به من نگفت و به حوصلگی نگاهش را به سمتم چرخاند و گفت گفتم که همین امروز صبح گفت تو دانشگاه بودی اون که تا نظر تو رو نگیره خیالش راحت نمی‌شه گفت شب میاره تو تنش ببینیم عکسش رو هم فرستاده گفت آره مادر بگردی پیدا میشه به این کارا میگن کدبانوی حیف این همه پول نیست واسه یه شب ویدا گفت آخه خانم جون من که وقت ندارم برم بگردم اینجور جاها رو پیدا کنم. https://eitaa.com/kafekatab
و رو به مامان گفت بعدشم شما که می‌دونی این مردا اگه این خرج‌ها رو نکنن باید یاد بگیرن دست تو جیبشون کنن زن خرج داره مامان که خستگی هم بر او غلبه کرده بود همانطور بی‌حوصله سرش را به طرف من برگرداند که یعنی سیب زمینی‌ها چه شد و همزمان گفت چه می‌دونم والا اما ویدا خیلی سرحال و پر انرژی گفت به خدا شما شوهراتون رو بد عادت کردین لااقل به دختراتون یاد بدین آروم به من گفت باید خرج کردن را به مرد یاد داد نباید بزاری پول اضافی تو جیبش بمونه اگه امروز پولش رو واسه تو خرج نکنه پس فردا میره واسه یکی دیگه خرج می‌کنه شلوارش میشه دوتا خانم جون هم با لبخند گفت تو نبرش پایه این برنامه‌های اونجوری نترس شلوارش دوتا نمیشه که می‌خوای شوهرت رو نگه داری باید دلشو تو دستت بگیری نه اینکه جیبش رو خالی کنی هستی که تا آن موقع سخت مشغول دیدن مدل‌های لباس در گوشی مادرش بود و چند ثانیه‌ای بود داشت روی واژه شلوار فکر می‌کرد به خانم جون گفت نه بابا بابام که شلوارش دوتا نیست یه عالمه شلوار دیگه هم داره یه دونه مشکی یه دونه قهوه‌ای یه دونه طوسی https://eitaa.com/kafekatab