eitaa logo
کشکول تبلیغ
2 دنبال‌کننده
397 عکس
145 ویدیو
127 فایل
اینجا محتواهای مختلف تبلیغی با قابلیت جستجوی موضوعی دسته بندی شده و خیلی سریع میتونید به مطالب ناب مورد نظرتون برسید ارتباط با ادمین👇🏻 @admin_kashkol
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد. خلیفه گفت: مرا پندی بده! بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنه‌گی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟ گفت: صد دینار طلا. پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ گفت: نصف پادشاهی‌ام را. بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟ گفت: نیم دیگر سلطنتم را. بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی! @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد سوزن را چند متر دور تر پرت کرد . مردی حکیم که از ان مسیر عبور می کرد ماجرا را دید سوزن را اورد به کفاش تحویل داد و شعری را زم زمه کرد درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن انگه که خارش خوری . این سوزن منبع درامد توست این همه فایده حاصل کردی یک روز که از ان دردی برایت امد ان را دور می اندازی! درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا وسیله ای رنجشی امد بیاد اوریم خوبی های که از جانب ان شخص یا فوایدی که از ان حیوان وسیله یا درخت در طول ایام به ما رسیده , ان وقت تحمل ان رنجش اسان تر می شود ... @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 امام صادق عليه السّلام فرمودند: صِلَةُ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الحِسابَ يَومَ القيامَةِ. صله رحم حساب را در روز قيامت آسان مى كند . بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 210 @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 🍃قَلَع: به صاف کردن و زدودن هر شئ از یک سطح را قَلَع گویند. وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي (۴۴_ هود) یعنی ای آسمان، خود را از هر ابری پاک و صاف گردان. قَلع و قَمع یعنی کشتن همه مخالفان در شهر و دیاری، و صاف کردن آن دیار از دشمن را گویند. فلز قلع را از آن جهت گویند که سطح فلزی دیگر (مثل فلز مس) را با زدودن هرگونه جرمی که بر آن وجود دارد، صاف و براق می نماید. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 روزی گروهی از مسلمانان مدینه خدمَت پیامبر (ص) آمدند و عرض کردند: «بهشت را از درگاه الهی برای ما ضمانت کن.» پیامبر (ص) پس از اندکی درنگ فرمود: «من با یک شرط، چنین ضمانتی را برای شما می کنم»، پرسیدند: آن شرط چیست؟ فرمود: انْ لاتسْئلوا احدا شَیئا؛[1]از هیچ کس (جز خدا) چیزی را تقاضا نکنید. آنها نیز تعهّد کردند که در زندگی از احدی تقاضا نکنند. پیامبر هرگاه کنار سفره نشسته و دستش به آب نمی رسید، به کسی نمی گفت که آب به من بده، بلکه خودش برمی خاست و ظرف آب را برمی داشت و می نوشید. آری پیامبر (ص)، هم خود این گونه می زیست و هم به شاگردانش این گونه توصیه می کرد. پی نوشت: 1- جامع احادیث الشیعه، ج 8، ص 441 منبع : عفاف سرچشمه زیبایی، ص 54 @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 امام علی (ع) میفرمایند: البِرُّ لَا يَبْلِى وَ الذَّنبُ لَا يُنْسَى نيكى كهنه نمى‌شود و فراموش نمى‌گردد. بحارالانوار ج 78 ص53 @DastaneRastan
🌸❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️🌸 🔆تعبیر مؤدبانه ⚡️شبی هارون‌الرشید در خواب دید که دندان‌های او ریخته شد. معبری را طلبید و از تعبیر خواب خود سؤال نمود. 💫معبّر گفت: «این خواب دلیل است که جمیع خویشان خلیفه بمیرند.» هارون از این سخن او ناراحت شد و گفت: «خاک به دهانت؛ سپس فرمان داد تا او را صد تازیانه بزنند. ⚡️معبّر دیگری را طلبید و از تعبیر خواب خود پرسید. معبّر گفت: «این خواب دلیل است که عمر خلیفه از همه‌ی اَقرَبا درازتر باشد.» 💫هارون‌الرشید خلیفه‌ی عباسی بخندید و گفت: هر دو تعبیر، در یک معنی است، اما دوّمی ادب را رعایت نمود.» پس فرمان داد تا هزار درهم (پاداش) به وی دادند.» 📚نمونه‌ی معارف، ج 1، ص 95 –زینه المجالس، ص 249 📚@Dastanhaykotah 📚
🔵خالص کردن عمل،فقط بخاطر خدا 💫نقل است که: مرحوم شیخ سبزواری رضوان الله علیه برای عیادت بیماری می رفت و عده ای هم با او بودند. ⚡️نزدیک منزل بیمار که رسید، برگشت و نرفت. اطرافیان پرسیدند: آقا چرا تا این جا آمدید و حالا بر می گردید؟ 💫 آقا جواب داد: خطوری به قلبم کرد که بیمار وقتی مرا ببیند، از من خوشش خواهد آمد و می گوید که سبزواری، چه انسان والا و بزرگی است که به عیادت من بیمار آمده است! چون داخل نیتم ناخالصی خوش آمدن خلق خدا پیش آمده،حالا برمی گردم تا هنگامی که اخلاص اولیه را بیابم و این بار تنها برای رضای خدا به عیادت بیمار بیایم.... 🔵چگونه نیتمان را خالص کنیم؟ ⚡️معمولا دوستان پی نتیجه اعمالند؛ مثلا می پرسند این کار را بکنیم ثوابش چیست و... ✳️ اگر انسان پی اینها نباشد یعنی: به دنبال نتیجه و اینکه عملش چه بلایی را دفع میکند و چه سود و ثوابی می رساند نباشد و هدفش فقط بخاطر رضای خدا باشد آن وقت عملش خالص میشود. 📕داستان های عارفانه، اثر عباس عزیزی 📚@Dastanhaykotah 📚
✍چشم برزخی سردار شهید محمد حسین یوسف الهی... ◾️شهید محمد حسین یوسف الهی چشم برزخی داشت پیروزی‌ ها را می‌ دانست شکست‌ ها را می‌ دانست باطن افراد را می‌ دید و عاقبت‌ شان را پیشگویی می‌کرد… ▪️او با نماز شب و عبادت و جهاد خالصانه مصداق سالکان و عارفانی بود که به فرموده امام خمینی یک شبه ره صد ساله را طی کرد و چشم تمام پيران و کهنسالان طريق عرفان را حسرت زده قطره ای از دريای بی انتهای خود کردند. ◾️زمستان ۶۴ بود با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. ▪️بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید من هم شیمیایی می شوم. ◾️حسین به همه اشاره کرد به جز من! ▪️چند روز بعد تمام شهودهای حسین در عملیات والفجر ۸ محقّق شد! ☑️راوی حمید شفیعی همرزم شهید ‍‌‌ 📚@Dastanhaykotah 📚
💫🦋🦋💫🦋🦋💫🦋🦋💫 🔆پارساى بخيل ☘يحيى پسر زكرياى نبى (ع) ابليس را ديد، گفت: كيست كه وى را دشمن‏تر دارى، و كيست كه وى را دوست‏تر مى‏دارى؟ ☘ ابليس گفت: پارساى بخيل را دوست‏تر دارم، كه او جان همى كند و طاعت همى كند، اما بخل وى آن همه باطل گرداند . و فاسق بخشنده را دشمن‏تر دارم كه او خوش همى خورد و خوش زندگى كند، و همى ترسم كه خداى تعالى بر وى به سبب سخاوتش، رحمت كند . و وى را توبه دهد. ☘و يك روز على (ع) بگريست. گفتند: چرا گريستى؟ ☘گفت: هفت روز است كه هيچ مهمان، به خود نديده‏ام . 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى 📚@Dastanhaykotah 📚
❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️ 🔆دوری از دربار 🌴از افتخارات عالم جلیل القدر، میرزای قمی این است که همچون سایر علمای متعهّد و راستین شیعه از نزدیک شدن و پیوستن به سلطان ستمگر زمان دوری می گزید و هرچند سلطان نسبت به او کمال ارادت و اخلاص را ابراز می داشت او به وی بی اعتناتر می شد و بیشتر از او فاصله می گرفت. پادشاه مقتدر قاجاری برای زیارت و دیدار او از پایتخت به قم می آمد، ولی او از رفتن به طرف دربار و برقرار کردن رابطه و پیوند با دستگاه سلطنتی بشدّت امتناع می ورزید. زیرا این کار را برای دین و آخرت خویش بسیار خطرناک می دانست. به همین دلیل هنگامی که در یکی از جلسات ملاقات، فتحعلی شاه از آن بزرگوار درخواست کرد که اجازه دهد تا دختر خویش را به ازدواج پسر میرزا درآورد و بدین وسیله رابطه خانوادگی بین میرزا و خانواده سلطنت برقرار گردد، میرزا از این پیشنهاد سخت ناراحت و نگران شد و از قبول آن خودداری ورزید گرچه آن جلسه بدون نتیجه پایان پذیرفت. امّا چون برای میرزا این احتمال وجود داشت که با اصرار و پافشاری شاه مجبور گردد و از روی ناچاری به این وصلت و ازدواج تن دردهد و دست به دعا برداشت و گفت: خدایا اگر بناست که شاهزاده به همسری پسر من درآید، مرگ جوانم را برسان. 🌴لازم به تذکر است که میرزا همین یک پسر را هم داشت. ولی در عین حال تن دادن به این وصلت، و قبول این پیشنهاد، چنان برای او ناگوار بود، که همچون یوسف صدیق به هنگامی که در مقابل وسوسه های زنان مصر که او را به تسلیم شدن در مقابل تقاضا و خواسته همسر عزیز مصر دعوت می کردند قرار گرفت 🌴فرمود: ربّ السّجن احبّ الی ممّا یدعونی الیه. به زبان حال گفت: خدایا مرگ یگانه پسر جوانم با همه سختیهایش برای من از تن دادن به این ازدواج محبوب تر است. 🌴طولی نکشید که فرزند جوانش در آب غرق شد و در اثر این سانحه از دنیا رفت. از این جریان استفاده می شود که آن بزرگوار آن چنان در پیشگاه خدا قرب و منزلت داشت که مستجاب الدعوة گردیده بود.[1] پی نوشت [1] ميرزاى قمى، ص 75 📚منبع : پیکار با منکر در سیره ابرار، ج 1، ص:46 📚@Dastanhaykotah 📚
✅نورِ عَملِ خیر می فرمودند: اعمال و عبادات ما همگی نور دارد، باید اثر و نور این ها را با مراقبه و محافظت نگه داریم و از دست ندهیم. ماها متاسفانه غالبا ولخرج هستیم، ولخرج نـور. اگـر از عبادتی نور کسب کنیم ، آن را حفـظ نمی کنیم . فورا با رفتارمان آن‌را خرج می‌کنیم و از بین می بریم نماز شب می‌خوانیم و بعد غیبت می کنیم و نور نمازشب ازبین میرود، یک نورانیت هم اگـر شب به ما بـدهند، صبح خـرجش می کنیـم. یک دعا می خوانیـم ، با جـواب تلخی کـه مثلا به مادرمان می دهیم ، از بین می بریم خلاصه هـر عمل خیری نور دارد ، اگر نور ها را حفظ کنیـم ، به تـدریج این نورها جمع شـده و قوی می شـوند و دارای آثار عالیه می شود. 📎 📚@Dastanhaykotah 📚
✅حکایت خیلی هاست ... ✍فردی هنگام راه رفتن پایش به سکه‌ای خورد . تاریک بود ، فکر کرد طلاست . کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند . دید ۲ ریالی است بعد دید کاغذی که آتش زده هزار تومانی بوده گفت : چی را برای چی آتش زدم .و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بی‌ارزش آتش می‌زنیم ، و خودمان هم خبر نداریم . آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ‌ها و مقایسه کردن ‌های خود می‌کنیم ، و سلامتی امروزمان را با استرس‌ها و نگرانی‌ های بی‌مورد به خطر می‌اندازیم . 📚@Dastanhaykotah 📚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
در شرح حال پدرش مرحوم آخوند ملا عباس تربتي نوشته که شب بسيار سرد زمستاني از کاريزک زادگاه آن مرحوم به تربت مي‏رفتيم مريدي داشت به نام شيخ حبيب همراه ما بود يک ساعت به اذان صبح مانده بود پدرم همانطور که راه مي‏رفت نماز شبش را مي‏خواند[2] شيخ حبيب هم با او همراهي مي‏کرد چون به روستاي حاجي آباد رسيديم صبح شد در آن هواي سرد تندبادي مي‏وزيد روي آن زمينهاي يخ زده بدن انسان را خشک مي‏کرد مرحوم حاج آخوند جلو ايستاد رو به قبله اذان گفت همراهش به او اقتدا کرد او نماز صبح را با همان طمأنينه و خضوع و خشوعي خواند که هميشه مي‏خواند در حالي که از چشمان من از شدت سرما اشک مي‏ريخت و دانه‏هاي اشک روي گونه يخ مي‏بست و من در آن زمان نه يا ده سال داشتم
🌸🍃🌸🍃 ابوجعفر خثعمی که یکی از اصحاب امام جعفر صادق (ع) است حکایت کند: روزی حضرت صادق (ع) کیسه ای که مقدار پنجاه دینار در آن بود، تحویل من داد و فرمود: این ها را تحویل فلان سید بنی هاشم بده؛ و به او نگو توسّط چه کسی ارسال شده است. خثعمی گوید: هنگامی که نزد آن شخص تهی دست رسیدم و کیسه پول را تحویل او دادم، پرسید: این پول از طرف چه کسی برای من فرستاده شده است؟ و سپس گفت: خداوند جزای خیرش دهد. صاحب این کیسه، هرچند وقت یک بار، مقدار پولی را برای ما می فرستد و ما زندگی خود را با آن تامین و سپری می کنیم، ولیکن جعفر صادق با آن همه ثروتی که دارد، توجّهی به ما ندارد و چیزی برای ما نمی فرستد، و هرگز به یاد ما فقراء نیست. امالی شیخ طوسی: ج2 ص290 @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 مروان حکم يکي از سران بني‏ اميه و يکي از سرسخت‏ ترين دشمنان رسول اکرم و اميرمؤمنان علیهم السلام بود. پيامبر او را از مدينه تبعيد کرد، اما عثمان او را به مدينه بازگرداند و معاويه او را فرماندار مدينه کرد. مروان از هيچ ستم و جنايتي در حق امام حسن مجتبي علیه السلام کوتاهي نکرد و تا آن حضرت زنده بود در آزار وي و شيعيان و يارانش دريغ نکرد. هنگامي که امام به شهادت رسيد، مروان در تشييع جنازه حضرت شرکت کرد. امام حسين عليه‏السلام به او فرمود: «تو به هنگام حيات و زنده بودن برادرم، هرچه از دستت برمي‏‌آمد کردي، اما اينک در تشييع او حاضر شده‏‌اي و گريه مي‏‌کني؟» مروان به يکي از کوه‌هاي اطراف اشاره کرد و پاسخ داد: «هر چه کردم، با کسي کردم که بردباري‏‌اش از اين کوه بيشتر بود. تاريخ الخلفا ،سیوطی @DastaneRastan علیه السلام
🌸🍃🌸🍃 حاج عبدالرزاق زین الدین، پدر شهیدان مهدی و مجید زین الدین، می گوید: شهید رجایی ـ رحمة الله علیه ـ می فرمود: چطور وقتی تلفن زنگ می زند، شما مضطربید که زود بروید و جواب دهید تا آقایی که پشت خط هست زیاد معطل نشود، حتی اگر در نماز هستید، نماز را سریع می خوانید تا بیایید جواب تلفن را بدهید! اذان که می گویند، خداوند پشت خط است; وظیفه ما این است که لبیک بگوییم. به نقل از: مجله خیمه، شماره 8، آبان 82، ص 22 @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 گویند در مجلس معاویه، یکی از بزرگان خاموش بود و هیچ نمی گفت. معاویه گفت: چرا سخن نمی گویی؟ گفت: چه گویم؛ اگر راست گویم، از تو بترسم و اگر دروغ گویم، از خدا. پس در این مقام، سزاوارتر است.[1] [1] لطایف و پندهای تاریخی، ص 83 آدم این پرحرفارو میبینه،به این حدیث پی میبره که اینا فکر قوی ندارن و درباره ی هر چی باید بحرفن... در حدیثی جامع و جالب از امیرمومنان(ع) می خوانیم: اگر دوست داری از سلامت نفس برخوردار شوی و عیب ها و کاستی هایت پوشیده بماند، کمتر سخن بگوی و بیشتر خاموش باش تا فکرت قوی و قلبت نورانی گردد. (تصنیف غررالحکم، ص 216، ش 4252) @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 شاه عباس تصمیم گرفت از مردم آمارگیری کند تا مالیات بستاند. چون خانه‌های مردم ماموران مراجعه می‌کردند، مردم آمار دروغ می‌دادند تا از مالیات فرار کنند. مثال خانه‌ای که 6 نفر بود می‌گفتند 3 نفریم. شاه عباس نقشه‌ای کشید، به ماموران گفت: به در هر خانه رسیدید بپرسید چند نفرند به تعداد نفرات سکه نقره بدهید. ماموران چنین کردند و این بار هر کس 3 نفر بود می‌گفت شش نفریم. و ماموران آمار منزل را در چوبی نوشته و بر بالای خانه می‌زدند. یک ماه بعد شاه عباس دستور داد هر کس باید یک سکه طلا به خزانه مالیات بدهد. این بار هر کس سه نفر بود، شش سکه طلا به خزانه برگشت داد. نتیجه اخلاقی این‌که: گاهی ما فکر می‌کنیم در چیزی برده‌ایم، برنده واقعی و بازنده بعدها مشخص می‌شود. و روزگار از بازی‌های شاه عباسی زیاد دارد. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 نقل است که: مرحوم شیخ سبزواری رضوان الله علیه برای عیادت بیماری می رفت و عده ای هم با او بودند. نزدیک منزل بیمار که رسید، برگشت و نرفت. اطرافیان پرسیدند: آقا چرا تا این جا آمدید و حالا بر می گردید؟ آقا جواب داد: خطوری به قلبم کرد که بیمار وقتی مرا ببیند، از من خوشش خواهد آمد و می گوید که سبزواری، چه انسان والا و بزرگی است که به عیادت من بیمار آمده است! چون داخل نیتم ناخالصی خوش آمدن خلق خدا پیش آمده،حالا برمی گردم تا هنگامی که اخلاص اولیه را بیابم و این بار تنها برای رضای خدا به عیادت بیمار بیایم.... چگونه نیتمان را خالص کنیم؟ معمولا دوستان پی نتیجه اعمالند؛ مثلا می پرسند این کار را بکنیم ثوابش چیست و... اگر انسان پی اینها نباشد یعنی: به دنبال نتیجه و اینکه عملش چه بلایی را دفع میکند و چه سود و ثوابی می رساند نباشد و هدفش فقط بخاطر رضای خدا باشد آن وقت عملش خالص میشود. داستان های عارفانه، اثر عباس عزیزی @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 ...! -هرگز از سمت جلو به یک گاو از سمت عقب به یک اسب و از هر چهار طرف به یک احمق نزدیک نشوید...! -دوست داشته باش آنهایی را که در زندگیت نقش داشته اند نه آنهایی که برایت نقش بازی میکنن! -اگر زن دیگری مرد شما را دزدید هیچ انتقامی بهتر از آن نیست که بگذارید نزد خودش نگهش دارد! مردان واقعی هیچ وقت دزدیده نخواهند شد ! -محبوب همه باش معشوق یکی مهرت را به همه هدیه کن عشقت را به یکی...! -اگر درد را احساس کردی زنده ایی اما اگر درد دیگران را احساس کردی،انسانی...! -گمشده نسل ما است نه اعتقاد اما افسوس دیگر نه بر اعتمادها اعتقادیست و نه بر اعتقادها اعتمادی... @DastaneRastan
✍ حکایتی بسیار زیبا درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم. خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی. پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام. این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد. از او بخواه که دارد و میخواهد که از او بخواهی... از او مخواه که ندارد و می ترسد که از او بخواهی...!🦋 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
‍ کشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر می كرد. تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد. اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.اتفاقا آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد. هنگام درو از همسایه هایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد. اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانه اش برد و گفت:« خدایا، امسال تمام زراعت مال من. سال بعد همه اش مال تو.» از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند. باز رو كرد به خدا و گفت:« ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم.» سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند. وقتی روانه ی شهر شد، در راہ با خدا رازونیاز میكرد كه:« خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه ی گندمها را در راہ تو بدهم.» همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانه ای رسید. خرهارا راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد. مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:های های خدا، گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟ 📚 در مذمت هرکه را باشد طمع الکن شود با طمع کی چشم و دل روشن شود پیش چشم او خیال جاہ و زر همچنان باشد که موی اندر بصر •✾📚 @tafakornab
✨✨ یکی تعریف می‌کرد وقتی از نماز جماعت صبح بر می‌گشتم جماعتی را دیدم که بزور قصد سوار کردن گاو نری را در ماشین داشتند. گاو مقاومت می‌کرد و حاضر نبود سوار ماشین بشود، من رفتم دستی به پیشانی گاو کشیدم؛ گاو مطیع شد و سوار شد. من مغرور شدم و پیش خودم گفتم؛ «این از برکت نماز صبح است.» وقتی رسیدم خانه دیدم مادرم گریه و زاری می‌کند، علت را که جویا شدم گفت «گاومان را دزدیدند!» گاو مرا شناخته بود ولی من او را نشناختم. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔆(( كشتي گيري كه در فينال حاضر نشد!))   نمازجماعت            ✨در دوران جواني كه به ورزش  كشتي مي رفت روزي براي انجام مسابقات به اتفاق هم به سالن رفتيم . مسابقات فينال بود، در ميان جمعيت به تماشا نشسته بودم كه چند نفر از رقيبان با هم مبارزه كردند. ⚡️ نوبت به عباس رسيد. چند بار نام او را براي مبارزه خواندند، امّا او حاضر نشد. تا اين كه دست رقيب او را به عنوان برنده مسابقه بالا بردند. نگران شدم به خودم مي گفتم : يعني عباس كجا رفته ؟ در جستجوي او بودم نگاهم به او افتاد كه از درب سالن وارد مي شد. جلو رفتم و گفتم : كجا بودي؟ اسمت را خواندند، نبودي ؟ ⚡️گفت : وقت نماز بود، نماز از هر كاري برايم مهمتر است . رفته بودم نماز جماعت. اينقدر نماز اول وقت به جماعت ، براي عباس حاجي زاده مهم بود كه بعد از شهادتش وقتي وصيت نامه اش را خوانديم نوشته بود: برادران و خواهران عزيز! اگر خواستيد خود سازي كنيد، از نماز كمك بگيريد، البته نماز اول وقت در مسجد به خضوع و خشوع و از روي صبر. 📚ستارگان خاكي ، صفحه ص219 📚@Dastanhaykotah 📚