eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 #معرفی_کتاب وقتی حرف از پسر #نوح میشود همه توجه آدم میرود پی اینکه چه میشود پسر یک #پیامبر معجزه پدر را ببیند و به او ایمان نیاورد و یا چه میشود #ابراهیم در خانه یک بت ساز، بزرگ شود و بت شکن شود. این کتاب پاسخ سؤالهای شما را خواهد داد. کتاب دارای دو قصه جالب و #جذاب است. قصه اول مربوط به چگونگی جدایی #کنعان پسر نوح از قوم یکتاپرستان است و قصه دوم خلاصه زندگی ابراهیم و چگونگی انجام رسالت اوست که علی موذنی با قلم توانمند و ذهن خلاقش، قطعه مهمی از تاریخ را بسیار خواندنی رقم زده است. ⬅️ داستان دوم خیلی خوبه ولی اولی یه جور عجیبی خوبه. 👌 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب وقتی حرف از پسر #نوح میشود همه توجه آدم میرود پی اینکه چه میشود پسر یک #پیامبر معجزه
📌 (1) مشعل را به دیوار تکیه داد و ابراهیم را در آغوش گرفت. گفت: هیچ میدانی که من تا کنون حتی کودکان خود را در آغوش نگرفته ام؟ فکر این که وارث تاج و تختم میشوند، مرا از آنان بیزار میکند، اما چشمان تو.. نکند فرزند ابر و بارانی؟ ابراهیم را بر یک کف نشاند و برابر خود گرفت. ابراهیم گفت:«رب»! خندید و گفت: آهان.. پس مرا صدا میزنی.. یعنی این قدر باهوشی که خود را شناخته ای؟ ابراهیم صورت نمرود را چنگ زد و خروشید و گریست. ابراهیم چهره اش را در دستانش پوشانده بود و میگریست. نمرود گفت: نکند گرسنه ای؟ گفت: این هم شیر. ابراهیم به زیر ظرف شیر زد، و به اذن من انگشت شستش را به دهان برد. از آن شیر جاری شد. نمرود دید. وحشت زده ایستاد. 〰〰〰〰 📌 (2) ابلیس گفت: پاداش من از آن همه چه بود؟ هیچ! به جای آن که مرا ارج گذارد، اینک به تیر از بالا رفتن بازم میدارد. به لعن خود گرفتارم کرده است. گفت: لعنی که ابدی است. گفت: اگر آنقدر نادانی که از مشاهده وضع من پند نمیگیری، پس به خواست او عمل کن تا ها بینی. ابراهیم به سوی او حمله برد و گفت: از من دور شو ای ملعون که پند تو مرا نیش است و سختی راه رضای او مرا نوش. ابلیس از برابر او گریخت و گفت: پس بدان، اینان که به ستاره ای در افتاده اند، سپاه منند، نه اینان که جز عده ای قلیل، هر آنچه آدم بر روی است، جزء سپاه من است. و همه خوار و ذلیل. و خندید و ادامه داد: آن وقت او خود را میداند!!! و از من خواست بر اینان سجده برم!!! 〰〰〰〰 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب درد... درد هایی که آدم ناچار باشد، بسازد و بسوزد... و از دست کسی کاری بر نیاد... مثل گرفتار شدن توی یه برهوته.. اما بعضی آدم هایِ دچارِ این دردها، جور دیگه ای #زندگی می کنند. میلِ لیلی، شاهد این ادعاست. @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب درد... درد هایی که آدم ناچار باشد، بسازد و بسوزد... و از دست کسی کاری بر نیاد... مثل
📌 مرتضی در شب ها و روزهای گذشته با درد نجوا کرده بود: "اگر دوست داری، بیا! قربان قدمت! اگر میخواهی به استقبالت بیایم. بیا که من و تو سال هاست که مَحرمِ یکدیگریم. ساعت های من و تو، بهترین ساعت من بوده. تو بهترین واسطه وصل من به بوده ای. هر وقت دلت خواست بیا. البته یک تبصره هم دارد. فردا اگر صلاح دانستی، اجازه بده تو فینال تنهایت بگذارم و به فکر کسب آبروی جهانی برای باشم..." 〰〰〰〰 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب کتاب تن تن و سندباد در حوزه ادبیات #نوجوان یک کتاب استراتژیک است. با نگاهی دقیق و نافذ، و زبانی روان و #جذاب به صورت استعاری و غیر مستقیم به مسئله «تهاجم فرهنگی» غرب به شرق پرداخته است. نگاهی که نسل امروز باید آن را عمیقا درک کنند. 〰〰〰〰 📝 متن #تقریظ رهبری برای کتاب تن تن و سندباد: بسم الله الرحمن الرحیم. من هم همین قصّه را همیشه تعریف میکردم! حیف که خیلی ها آن را باور نداشتند. حالا خوب شد، شاهد از غیب رسید! راوی این #حکایت که خود همه چیز را به چشم خود دیده، حکایت تن تن و سندباد را چاپ کرده است. حالا دیگر کار من آسان شد! همین بس است که نسخه این کتاب را به همه بچه ها بدهم. @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب کتاب تن تن و سندباد در حوزه ادبیات #نوجوان یک کتاب استراتژیک است. با نگاهی دقیق و ناف
📌 پیرمرد آهی کشید و گفت: ممکن شده پسرم. مدتی است که قهرمانان قصه های مغرب زمین، از آسمان حمله کرده اند! از روی ناباوری نگاهی به و انداخت و گفت: چه میشنوم؟! مگر ما و یارانش را شکست ندادیم؟ علاءالدین پرسید: چطور از آسمان حمله کرده اند؟ پیرمرد آهی کشید و گفت: میگویند با . صنعت این قرن است. آنها این بار از بالا به سرزمین قصه های مشرق زمین حمله کرده اند. میگویند قصد کرده اند با این دستگاه همه چیز ما را عوض کنند. میخواهند رنگ و رو، ، حرف زدن، راه رفتن، خورد و خوراک، پوشاک و همه چیز ما را به جانبی که خودشان صلاح میدانند ببرند. سندباد گفت: فهمیدم! پس دوباره حمله کرده اند. -بله سندباد. آنها در جام جهان بین به کوچک و بزرگ نشان می دهند که فقط خودشان هستند. رستم پرسید: پدر؛ آیا در جام جهان بین، اثری و نام و نشانی از ما هم هست؟ پیرمرد گفت: نه . در حقیقت کار آنها این است که نام و نشان و اسم و رسم شما را از سرزمین قصه هایمان پاک کنند... ➖➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam @ketabekhoobam
📚 گاهی نگاهت مضطرب و غمگین است؛ دستانت نیازمند دستگیری کسی است؛ روحت گرفته و رنجور.. دنبال همراهی میگردی که به فریاد دلت برسد. کتاب نقطه نورانی دلت میشود، ان شاءالله فریادرس، کتابی با داستان های کوتاه، زبانی دلنشین و واقعی درباره (عج) @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب گاهی نگاهت مضطرب و غمگین است؛ دستانت نیازمند دستگیری کسی است؛ روحت گرفته و رنجور.. دن
📌 بدون اینکه چیزی بپرسم، بی اختیار دنبال ایشان راه افتادم. اصلا فراموش کرده بودم که گم شده ام؛ اشتیاقم برای انجام اعمال حج بیشتر شده بود؛ ، تمام وجودم را فراگرفته بود. اعتماد عجیبی به آن آقا کرده بودم، بوی عجیبی به مشام میخورد که در آن فضا، معنویت خاصی بخشیده بود. در آن شلوغی هیچ کس مزاحم من نشد و به راحتی توانستم رمی جمرات را انجام دهم. بعد از اعمال، آن آقا به سمتی رفت؛ به دنبالش راه افتادم تا خیمه خودمان را دیدم؛ تازه به یاد آورده بودم که من گم شده بودم. خیلی خوشحال بودم به زبان انگلیسی از او تشکر کردم و گفتم: -شما مرا نجات دادید واقعا نمیدانم چگونه از شما تشکر کنم. با بیانی فصیح و آرام گفت:« نیازی به تشکر نیست، وظیفه ماست که به محبان خویش رسیدگی کنیم. در طول عمر ما هم شک نکن.» 〰〰〰〰〰 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam @ketabekhoobam
📚 تا حالا شده که از دنیا و اتفاقاتش خسته بشی؟ به عدالت و حکمت شک کنی و بهش اعتراض داشته باشی؟ بخوای قصه زندگیت اصلا یه جور دیگه باشه؟؟ یا اگه همینه حداقل درد و رنجش کمتر باشه؟؟ اگر روزی این شرایط رو تجربه کردی، پیشنهاد میکنم خودت رو برای یک بار هم که شده، تو فضای داستان "خواب باران" رها کنی! پاسخ خیلی از گلایه هات رو لا به لای پیدا خواهی کرد! باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد🌹 گاهی بهشت در دل آتش میسر است ❤ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب تا حالا شده که از دنیا و اتفاقاتش خسته بشی؟ به عدالت و حکمت #خدا شک کنی و بهش اعتراض
📌 دستبند سرد و آهنی، روی مچ های ظریف و شکننده هما سنگینی می کرد؛ اما سنگین تر و آزاردهنده تر از آن، تندی و تیزی نگاه امیر بود که آتش به جانش می زد. در اتاق بغل دست امیر باز شد و ستوان با پرونده ای زیر بغل بیرون آمد. -شما همراه این خانم هستین؟ نگاه ملتمس و بی قرار هما، بدون اراده و بی اختیار پرکشید روی صورت سرد و بی تفاوت امیر. -امری بود؟ ستوان کلاهش را روی سر جا به جا کرد:" این خانم رو فرستادن مرکز بازپروری... اما برای دستگیری پدرشون، به همکاری آشنایان و اهل محل نیاز داریم. اگر مایل باشین فرمی هست که..." امیر بی حوصله پرید وسط حرف ستوان:" متاسفانه هیچ کمکی از دست من برنمیاد، چون آشنایی چندانی با این خانواده ندارم." ستوان شانه ای بالا انداخت و به هما اشاره کرد که راه بیفتد. نگاه ملتمس هما برای آخرین بار در نگاه امیر گره خورد. امیر با لبخند تلخی که نشان دهنده عمق تاسفش بود، سر تکان داد:" برای خودم و احساساتم که دو سال تموم به بازی اش گرفتی، متاسفم!"..... 〰〰〰〰〰 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب دختری زیبا و دلرباست اما نه طنّاز و عشوه گر، با اصل و نسب و بسیار ثروتمند اما نه مغرور و متکبر. خواستگاران زیادی دارد از ثروتمندترین مردان تا قدرتمندترین مردانی که دختران زیادی آرزوی #ازدواج با آن ها را دارند ولی او نه دنبال ثروت است و نه قدرت و تمام خواستگارانش را جواب کرده و منتظر خورشید بختِ خود است، نه شمع های بی فروغ... کتاب «یوما» زندگی #خدیجه دختر خویلد، همسر نبی خدا را روایت میکند. زنی که مادر #حضرت_فاطمه(س) شد و خواست خدا بود که نسل پیامبر(ص) از ایشان و دختر ایشان باشد. دقیقا در زمانی که تمام مردان عرب داشتن #دختر را مایه عیب و ننگ میدانستند. @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب دختری زیبا و دلرباست اما نه طنّاز و عشوه گر، با اصل و نسب و بسیار ثروتمند اما نه مغرو
📌 در آن میانه که شوری بر پاست و هر کس به شادی مشغول، من نزدیک بانویم خدیجه ایستاده و گوش تیز کرده ام. چشمان سرورم محمد امین می خندد و دریایی از محبت به پای بانویم میریزد که بانویم او را به نخستین نجوای میهمان میکند: -خانه ام خانه توست و من کنیزت، یا روحی! بانویم میگوید و رخساره اش چون سیب سرخی میشود و سر به زیر می افکند و دندان به لب میگذارد. سرورم، محمد امین، لحظه ای کوتاه خدیجه را مینگرد به نخستین نگاه عاشقانه. آنگاه چشم میبندد و می گشاید و با لبخندی گرم که در پسِ حیایی دلخواه، پنهانش میدارد و از هزار تهنیت خوش تر است، میگوید: -و رزقی! خدیجه شیرین تر از پیش: -و نفسی! محمد امین دست بر قلبش میگذارد و خیره در چشمان زیبای بانو، به مهربانی تمام: -و ساکن قلبی! 〰〰〰〰 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam @ketabekhoobam