🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺طاهره🌺
سلام ....
طاهره ام 17ساله
من در خانواده ای نسبتا مذهبی به دنیا امدم و بزرگ شدم خیلی به حجابم اهمیتی نمیدادم😔
گاهی اوقات در مراسم های عروسی کارهای که درشان بی بی زهرا نبود انجام میدادم😔
پیش یاجلوی نامحرم حجاب و عفتمو رعایت نمیکردم تااینکه دوستم پیشنهاد بسیج رو به من داد من اول برای سرگرمی وارد بسیج شدم😉
اما تا اینکه سرگروه بسیج داستانی درمورد یک شهید کوچولو که قبل ازشهادت وصیتی کرده بود حرفهای ان شهید من را تغییر داد😢
دیگه ازاون موقع حجابمو جلوی هرکسی رعایت کردم و بعداز یک سال نشد که برایم خواستگار پیدا شد بدون هیچ مخالفتی انرا قبول کردم☺️
چون میدانستم خیلی جوان مومنی بود که در خانه ی امام حسین کار میکردند من گاهی اوقات در زمان جاهلیت در تکیه توجه زیادی به ان میکردم اما نمیدانستم که سرنوشت انرا به منزل ماسوق میدهد
و من ایشان را به همسری قبول کردم گرچه درخانواده پدری با مشکلاتی مواجه شدم اما باتوکل برخداوند ایشان را پسندیدم و مراسم عقدمان در مزار شهدای گمنام که پنج شهید گمنام بود به رسمیت شناخته شدم ❣❣
من باخودم میگویم شاید خداوند همسر مهربانم راجلوی راهم قرار داد تابه راه راست هدایتم کند اما به لطف بی بی زهرا جانم .
الانم به لطف همان شهدای گمنام حجابم را رعایت میکنم واگر قسمت شود ماه عسل مان به شلمچه در جنوب کشور میرویم☺️
یازهرا✋
بی بی پهلو شکسته خودت دست همه ی جوانان را بگیر🙏
ممنونم از شما به خاطر همسری مهربان ودلسوز که قسمتم کردید واقعا مچکرم ..
یاعلی✋✋✋✋✋
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_طاهره
#چیشد_چادری_شدم36
@dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
✳️ حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹زینب🌹
سلام ✋
من زینب هستم خاطره ایی که میخواهم بگویم برمیگردد به سالیان خیلی دور...
حدود ۱۵ سالی بود که ازدواج کرده بودم ولی خدا بهم فرزندی نداده بود😔
خیلی ناراحت بودم همیشه نیش و کنایه اطرافیانم و میشنیدم که میگفتن فلانی بچه نداره، خلاصه خیلی دل شکسته بودم💔
امام خمینی تازه فوت کرده بود و منم خیلی دلم میخواست که در مراسم هفتم امام شرکت کنم، رفتم به منزل ایشان و یک گوشه ای از حیات کنز کردم و برای دل شکسته ام گریه میکردم و از امام میخواستم حاجت بچه دار شدنم را بدهد😭
یک خانمی که در آن نزدیکی بود به من مقداری از خاک قبر امام داد و گفت آن را بخورم، آمدم خانه آن خاک را شربتی کردم و خوردم
بعد از مدتی ماه رمضان شد و من طبق معمول با دوستان همسایه ام برای نماز صبح میرفتیم مسجد...
یک روز دوستانم نیامدن و من مجبور شدم به تنهایی بروم مسجد در راه برگشت به سگی بزرگ برخوردم😰 به دیوار تکیه دادم و گریه میکردم و میگفتم خدایا من برای رضای تو آمدم در خانه ات کاری کن سگ با من کاری نداشته باشد🙏 این را گفتم سگ آرام شد و رفت
اومدم خانه و خوابیدم، خواب دیدم که همان دیواری که تکیه داده بودم تبدیل به درختی شد و بالای آن درخت یه ساختمان بلندی بود و یک صدای خانومی از ساختمان میامد که میگفت بزودی حاجت روا میشوی چند قدم که جلوتر رفتم یک چاه بزرگی را دیدم
پریدم داخل چاه . داخل چاه بشکل باغی بزرگ بود که آدمهای ناشناس با لباسان زیبا در رفتو آمد بودند
از خواب بیدار شدم و رفتم جلسه قرآن و از مربی قرآن تعبیر خوابم را خواستم
تعبیرش این بود که آن درختی که تکیه دادم درخت بهشتی و آن صدای زن مادر امام زمان و آن چاه ، چاهِ امام زمان و مردم داخل چاه هم یاران امام زمان بودند...
ماه رمضان تمام شد و من حس میکردم حالم بد است و به دکتر رفتم و آزمایش دادم، در عین ناباوری جواب. آزمایش ام مثبت بود و من باردار بودم❣❣❣
این هدیه ای بود که امام خمینی و مژده آن را مادر امام زمان در خواب به من داده بود💚💚💚
و یکسال بعد صاحب دختری دیگر شدم👧👧
الان ۲۶ سال از این جریان میگذرد و من هر روز خدا را بخاطر داشتن این دو فرشته شاکرم🙏
صحبت من به آن خانم هایی هست که در آرزوی داشتن کودکی هستند میخواهم بگویم هیچوقت از رحمت خدا ناامید نباشید🌹🌹🌹
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
#حرف_دل_زینب
#حرف_دل_6
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌸فاطمه🌸
سلام به همه عزیزای کانال..♡
فاطمه هستم و ۲۱ سالمه
خیلی چیزا باعث شد که من چادری بشم و خیلی چیزا باعث شد چادری بودنم تثبیت شه..
قبلا باحجاب نبودم اما نماز میخوندم و همیشه عاشق شهدا بودم😊
و محرم ها همیشه تو مراسما شرکت میکردم..
تا اینکه یه شب یه مداحی وسط روضه خوندنش گفت آهای جوونایی که دلتون با اهل بیت و شهداست اما راهتون فرق داره، یه پاتون رو بردارید، بیاید سمت دلتون....
اما تغییر کردن برای من خیلی سخت بود😔
وقتی معنی قرآن رو میخوندم و درباره شهدا آیه میدیدم تصمیم گرفتم وصیت نامه هاشون رو بخونم📃
جالبه اکثرا توصیه به حجاب کرده بودن..
کسایی که همیشه دلم میخواست مثل اونا به خدا نزدیک باشم، با وصیتشون بهم این پیشنهاد رو دادن
دیگه خیلی برام سخت بود بی حجاب باشم از طرفی تغییر هم برام سخت بود😣
به یکی گفتم من که کامل نیستم چرا چادر سر کنم؟
گفت چادر مثل یه سنگریه که در برابر گناه ازت محافظت میکنه و کاملت میکنه..
این حرف خیلی برام با ارزش بود..
چادر تنها ارثیه حضرت زهرا (س) بود که دستم رسیده.. باید هرجور شده بود تغییر میکردم..
اون موقع مهم ترین دعای من این بود که خدا بهم قدرت بده تا بتونم چادری شم
و خدا بهم این قدرت و عشق و آرامش رو هدیه داد😇
البته وقتی دیدم تو قرآن اسم جلباب(چادر) اومده و خدا مستقیم از خانوم های با ایمان میخواد که چادری باشن، عشقم بهش بیشتر شد❣
حالا دیگه چادر عضوی از وجودمه...
ممنون از خدا که با این واسطه های عزیز من رو به آرامشم رسوندی🌹
مخصوصا مادرم..
مادری که چادرشون سوخت اما از سرشون برداشته نشد☝️
و ان شاءالله قیامت همه مارو شفاعت کنن🌺
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_فاطمه
#چیشد_چادری_شدم37
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺گمنام🌺
سلام من الان ۱۹سالمه و ۴سال بود ک مانتویی بودم
خانواده ما یک خانواده کاملا مذهبی هستن ینی خانواده مادر مادرم و خانواده شهید ایم،
۱۴الی۱۵ساله بودم چادر میپوشیدم و این که ما یک سال رفتیم همدان کنار خانواده ای پدریم و من تا اون موقع اصلا ارایش نمیکردم رفتم همدان عمه هام همه مانتویی بودن نامحرم محرمم براشون مهم نبود وانقد مسخره کردن که من چادرمو برداشتم😔
کم کم کیف کفش جیغ 👠👛 بعد شد مانتو کوتاه ارایش💄💅
دیگ خیلی بد بود تا اومدیم کرج من با یه دختر دوست شدم وضع ام از اینی ک بود بدتر بود دیگ خدا قبول نداشتم😞 ولی به احترام سیدالشهدا فقط دهه محرم چادر میپوشیدم ۴سال اینجوری گذشت تا محرم امسال
که من یه جور دیگ بودم یه حال هوایی دیگ داشتم از ۵روز قبل محرم فقط مداحی گوش میدادم ناگفته نماند ک من کار میکردم و قبل از اینکه از کارم بیام بیرون دوتا خانوم چادری یه روز اومدن تو مغازه که چادرشون خاکی شده بود عوض کنه وقتی ک خواست بره بهم گفت خواهرم چادر بهت میاد چادر سرت کن اون خانوم اصلا منو با چادر ندیده بود دیگ من از کارم اومدم بیرون
سرتون درد نیارم ک ی روز داشتم تلوزیون میدیدم اذان مغرب دادن افتاد به دلم گفتم یا امام حسین اگر خودت دوست داری چادر سرم کن ک شبش به مادرم گفتم
مادرم خیلی تشویقم کرد پدرم گفت من برای ده روز چادر نمیخرم😒 اگر میخوای باید همیش بپوشی منمگفتم منو چادر عمرا اصلا نمیخوام گذشت و مادرم اومد بهم گفت پول چادرت جور شده میخوای بریم بخریم؟
بدون این ک فکری کنم سری گفتم اره بریم😍 من چادرمو خریدمو فهمیدم امام حسین خواسته چادر سرم کنم ولی دودل بودم
⚜که یه روز تو یه گروه زیارت عاشورا جوین شدم و منو ادمین کردن یکی از اون خانوم های که ادمین بود خواب میبینه امام رضا اومده خوابش حاجتش براورده شده و اسمایی بهش میده که اسم منم داخلش بود امام رضا امضاش کرد وقتی ب من گفت من خیلی گریه کردم😭
شبشم خودم خواب دیدم تو حیاط امام رضا با چادر جلویی ضریح نشستم ولی تاحالا خودم مشهد نرفتم😔😢
الان ۵ماه ک چادری شدم و از امام حسین امام رضاام خیلی خیلی ممنونم متولد شدن دوبارمو مدیون اونا هستم❣❣
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_گمنام
#چیشد_چادری_شدم38
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺زهرا🌺
من ۱۶سالمه
من تومحرم ۱۳۹۴ چادری شدم یعنی تو محرم ها چادر سر میکردم قبل از اون حجابم بد نبود ولی در شان من نبود😔
من خانوداه ام مذهبی بودن من به پدرم حسودی میکردم وپیش,خودم میگفتم چرا من اخه باید این مدل باشم😔
اخه چرا؟ 😔بعد ما با دوست خانوادگی مون اونا هم مذهبی بودن باهم در ارتباط بودن من عاشق اونا بودم و با کمک دوست صمیمی البته خواهر گلم من کم کم مثل انها شدم و از محرم سال۹۴من چادری هسم و خیلی راضیم واز امام حسین ممنونم ک کمکم کرد💚💚💚
بعد تابستان بود مامان بزرگم فوت کرد من از این رو به این ور شدم نمیدونم چرا یهو ولی خیلی پشیمون شدم چرا اخه من چادرم یهو از سرم افتاد 😣
کم کم گفتم باید از بعضی ها دوری کنم چون ممکن رو من تاثیر بگذارنند به حضرت فاطمه متوسل شدم کمک خواسم الانم ب لطف این بانوی بزگوارم من هم توکارام موفق هم تو زندگی خدایااا شکرت صد هزار مرتبه من عاشق چادرم ❤️❤️❤️❤️❤️
من اصلا چادری نبودم گناه میکردم ولی از نظر من این کارا میگذرن ولی از اون موقعی ک چادر سرمیکنم احساس پادشاهی میکنم👑
تو رو خدا هرکسی این متن و میخونه با هرکسی دوست نشید با هرکسی نگردید خواهش میکنم🙏
امام علی درباره ی این اثر پذیری میفرماید:ازدوستی با افراد فاسد بپرهیز که وجودت ناخوداگاه ؛ناپاکی وبدی از انان می رباید درحالی ک تواز آن بی خبری☝️
خدایا شکرت و از اهل بیت متشکرم که منو به راه راست هدایت کردن
واز خواهر گلم هم ممنونم فک نکنید چادر سر کردن سخته خیلی هم اسونه و دوست داشتنیه ❤️❤️
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_زهرا
#چیشد_چادری_شدم40
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌼گمنام🌼
من توی خانواده کاملا مذهبی بزرگ شدم موقعی که چهارم ابتدایی بودم تصمیم گرفتم با چادر مدرسه برم...
اون روز بدترین روزم بود چون همه یه جور بدی بهم نگاه میکردن👀 و مسخرم میکردن😣 ، منم خیلی ناراحت شدم😞
مدرسه ابتدایی و راهنماییم جوری بود که هیچکس جز من چادری نبود . اینقدر از چادر بدم اومده بود که شرم میکردم باهاش حتی پام رو بذارم بیرون😔
منم از روی عادت چادرم رو سرم میکردم اما اگر مهمونی به خونمون میومد ، جایی برای تفریح میرفتم و یا با دوستام میرفتم بیرون چادرمو در میاوردم...
خانوادم اجبار به چادری بودنم نداشتن اما رفتارشون نشون میداد که خیلی دلشون میخواد با علاقه و نه از روی عادت چادر سرم کنم اما من به خاطر تمسخر دوستام نمیتونستم یه دختر چادری درست و حسابی بشم و متاسفانه حرف دیگران برام خیلی مهم بود😔
چادر که سرم میکردم یا از ساق دست استفاده نمیکردم یا جوراب پام نمیکردم و یا لاک میزدم💅
گذشت تا دوره دیبرستانم رو رفتم مدرسه شاهد ...اونجا اکیپ دوستانم مذهبی بود و منم تحت تاثیر اونا قرار گرفتم
اینقدر یه دفعه عوض شدم که همه متعجب بودن ...خانوادم هم خیلی هم از لحاظ مادی (جایزه دادن) و هم معنوی تشویقم میکردن
بعد از اون دوتا از دوستانمو چادری و نمازخون کردم😊
خیلی زندگیم عوض شد
هرلحظه حضور خدارو تو زندگیم بیشتر حس میکردم
دیگه حرف و تمسخر دیگران برام مهم نبود و اگه امکانش بود به خاطر تمسخرشون باهاشون چندیدن ساعت بحث میکردم...
بعد از اون فهمیدم خیلی دوست روی آدم تاثیر میذاره☝️ ، اما خدا اگر بخواد خیلیا رو میتونه ۱۸۰درجه عوض کنه...مثل من که بعد تحولم شهدا و سفرهای مذهبی برام خیلی ارزش داشت و زندگیم عطر و بوی خدا و شهدا گرفت...
زندگیتون شهدایی💚
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_گمنام
#چیشد_چادری_شدم41
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹زینب🌹
به نام خدا
سلام دوستان✋
24سالمه
داخل خانواده مذهبی به دنیااومدم از سال سوم دبستان عاشق چادر بودم هیچ وقت یادم نمیره وقتی جشن تکلیفم بودچقدرخوشال بودم چادریم😉
بابا دیدعاشق چادرم رفت برام پارچه چادر مشکی خرید مامانم برام دوخت
تاسال پنجم عاشق چادرم بودمو افتخار میکردم😊
سال پنج دبستان بایه دختری اشناشدم به اسم زهرا اون باحجاب نبود همش رومخ من راه میرفت که شدم عین عقب افتاده ها😓 کم کم مقنع ام رفت عقب ولی به دلیل اینکه بابام دیگه حاضرنبودچادرازسرم بیوفته همیشه لباس هام بلند و گشاد برمیداشت😅
همیشه میگفتم من ازدواج کنم چادرم ومیزارم کنار😅
تااینکه خالم فوت کرد اونجابودکه با آقام اشناشدم اقام داخل یه خانواده طلبه بزرگ شده ولی خودش طلبه نبود
تااینکه عاشقش شدم اماچون دختربودم هچی نمی تونستم بگم تااینکه فهمیدم عشق مادوطرفه❣
یه مدت تابستون هااموزشگاه ارایشی میرفتم و اومد جلوم گفت اگه من بیام خاستگاری چی جواب میدین؟
منم گفتم شمابرین بابزرگترتشریف بیارین☺️ شب ارزوهاتماس گرفتن براخاستگاری مامانم چون اقا داماد را ندیده بود گفتن بایدبا بابام صحبت کن
صحبت کردن چون ازاشناهای خیلی دور بودن گفتن مشکلی نداره بگین بیاین
مامانم گفتن من ندیدمشون وقرارگذاشتن گلزارشهدا رفتیم😍
اونجا مامان اقا داماد را دیدن وقبول کردن چون خانواده پدرشوهرم عقدوعروسی راباهم میگرفتن گفتن یک هفته بعدعروسی وعقد با هم اما بابام گفتن نه ما رسم داریم اول عقد بگیریم بعدچندمدت عروسی به اجبارقبول کردن☺️
بعد چند روز عقدمون خونده شد بعدمیخواستیم عروسی بگیریم که عمه مامانم فوت شدن و عروسی افتاد بعد چهلم عمه مامانم
یه شب عروسی یکی از اقوام اقام بود ماموتور داشتیم ازعصر پهلوی سمت راستم درد میکرد رفتم عروسی وبرگشتن درد شدید شد اقام ومامانم بردنم درمانگاه گفتن چیزی نیست یه مسکن قوی زدن درد بیشتر شد بردنم بیمارستان یک تا صبح نگه ام داشتن بعد مشخص شد اپاندیس داشتم😰
ولی خداوحضرت زهرا اینجا به من نشان معجزه داشتن داخل اون بیمارستان عمل نشدم وبردنن بیمارستانی خواهرشوهرم کار میکرد و از اول عمل تا اخر بالای سرم بود
اینجابودکه حضرت زهرا بهم فهموند چادر که هیچ حتی موهام هم داخل برن😊
راستی نگفتم همون سال ماه رمضان ولادت اماحسن عروسیم راگرفتم واشناها را برای افطاردعوت کردیم والان نزدیک 7سال از زندگیم میره وصاحب دوفرزند اقاسیدمحمد مهدی وفاطمه سادات هستم👼👼
ازخدای بزرگ هیچ آرزویی جز سلامتی فرزندانم
ومهدی ام در رکاب مهدی باشد❣🌷
وفاطمه ام در رکاب فاطمه باشد❣🌷
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_زینب
#چیشد_چادری_شدم42
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام 👇👇
🌷زهرا(شهیده بانو)🌷
سلام✋
من زهرا(شهیده بانو) هستم 16 سالمه
زهرایی شدن من مربوط میشه به 2 سال پیش ...
من توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم و مادرم خیلی خوب منو تربیت کرده بود و من از کلاس چهارم ابتدایی چادری بودم و حجابمو حفظ میکردم و اصلا از سر اجبار نبود خودم به یه عشق و علاقه خاصی به چادر رسیده بودم و یادمه مادرم می گفت چادر از بهشت اومده و ...این باعث شده بود تو حجابم قاطع باشم اما توی نماز هام یه مقداری کاهلی میکردم😶
تا اینکه یکی از افراد معروف فوت شدن به خاطر بیماری و ...
اون زمان هم خادم امامزاده ای تو شهرمون بودم و خیلی با شهدا ارتباط داشتم❣
نمیدونم چی شد که بعد از فوت این شخصیت خیلی دلم گرفت در حدی که به خاطرش بعد از هر نماز قرآن میخوندم و از شهدا میخواستم براش دعا کنن😔
تا یه هفته همینطوری بودم همه نمازام حتی صبح رو میخوندم یه حسی خاصی داشتم اون روزا
الان که میگم تمام تنم میلرزه ...😭
همون زمان بود که با یه شهید گمنام آشنا شدم توی همون امامزاده ای که خادم بودم ...
خیلی کمکم کرد خیلیییییی❣❣
چیزاهایی دیدم که ...
به لطف خدا و امامزمان و خانم فاطمه زهرا خیلی تغییر کردم تازه فهمیدم زندگی یعنی چی و خیلی ناراحت بودم که کاهل نماز بودم😣و همینطور حجابم خیلی کامل تر و بیشتر شد ...
وامسال هم سال تحویل با راهیان نور شروع شد ...
خادم حضرت علی اصغر و خادم حضرت رقیه شدم و خیلی اتفاقای خوب و ...
بهترینش امسال اربعین کربلا ...
به لطف خانم فاطمه زهرا الان هم صدام رو وقف ایشون کردم و مداح شدم (دعا کنید که خانم ازم راضی باشند )
وبا شهدا ارتباط خاصی دارم ...
امسال خیلی پر برکت بود خیلییی
دلم نمیخواد به همین زودی و به همین سادگی تموم بشه ...(برام خیلی دعا کنید)🌹
من از همه خواهران و برادران خواهشمندم که نماز اول وقت رو فراموش نکنن
نماز
نماز
نماز...
.
.
💚اللهم عجل لولیک الفرج 💚
💚اللهم ارزقنا شهادت ان شاءالله💚
یا زهرا (س)👋
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_زهرا_شهیده_بانو
#چیشد_چادری_شدم43
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺زهرا🌺
من زهرا ۲۰سالمه از تبریز
سلام خسته نباشید...کانالتون عالیه اجرتون با حضرت زهرا🌺
چی شد چادری شدم برا همیشه...من قبلا هم چادر سر میکردم اما نه مثل الان خیلی پایبند به چادر نبودم ولی دوسش داشتم...
تا اینکه یه روز با دختر خاله ام میرفتیم شاه عبدالعظیم وقتی داشتیم وارد صحن میشدیم چادر سر کرد من گفتم وای چه چادر خوشگلی داری😍 چادر من ساد بود ولی چادر اون عربی بود از این مدل جدیدا 😊
من بار اولم بود میدیدم گفتم منم از این میخرم و بعدش رفتیم مشهد و اونجا بود ک رفتم از امام رضا طلب ببخش گناهامو کردم وبعدش رفتم چادر خریدم الان عاشق چادرم هستم❣ چادر سر کردن اصلا و اصلا سخت نیس فقط عشق میخواد❤️ و احترام قائل بودن به ارزش چادر👌
الان وقتی چادر سر نکنم احساس میکنم لختم 🙈 با افتخار چادریم و خیلی خوشحالم که دل بابامو هم با چادر سر کردن شادش کردم...
ان شاءالله خدا گناهامو ببخشه وان شاءالله شهادت روزیمان گردد الهی آمین مواظب خودتون باشید😍
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_زهرا
#چیشد_چادری_شدم44
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌸خادم الزهرا🌸
بسم الله رب شهدا
داستان من از اونجایی شروع شد که
رفتم جایی که با همه جا فرق داشت
اونجا ❤️شلمچه❤️بود
الان 16 سالمه یک ساله که چادری شدم یعنی وقتی که 15سالم بود
خانوادم در حد معمولی اند نه زیاد مذهبی اند نه زیاد بی حجاب خودم از اول حجابمو رعایت میکردم ولی نه به طور کامل
وقتی دبیرستانی شدم رفته رفته با دوستانی آشنا شدم که
اخلاقشون روی رفتارم طرز لباس پوشیدنم اثر گذاشت
از رژ جیغ گرفته💄 تا مانتو های کوتاه و شلوار 90 رقص توی عروسی های مختلط
حتی دیگه نمازمم نمیخوندم😔 کاملاً بی اعتقاد شده بودم غرق گناه شده بودم😓 به چادریا دیدگاه خوبی نداشتم حتی شهدا ....
ولی وقتی رفتم شلمچه😔....
👇
وقتی خواهرم داشت می رفت شلمچه
بهش گفتم داری کجا می ری؟ چند سال از جنگ گذشته به جای اینکه جوونا رو جایی ببرن که شاد باشه مثلا وردارنتون ببرن ترکیه برید روحیه بگیرید
شلمچه چیه می برنتون افسرده میشین
حتی گفتم من خودم هیچ وقت شلمچه نمیرم و از چادریا خوشم نمیومد
غافل از اینکه اونجا بهترینارو داره😔
وقتی خواهرم از شلمچه برگشت بهم گفت اونجا حال و هواش با همه جا فرق داره اونجا از شهدا هر چی بخوای بهت میدن
ولی من هنوزم اعتقادی نداشتم....😔
چند سال بعد وقتی از طرف مدرسه گفتن میبرنمون شلمچه به اصرار مدیر رفتم شلمچه
وقتی رسیدم اروند کنار وقتی حرفای راوی رو شنیدم وقتی اون حال و هوا رو که دیدم برام باور نکردنی بود. .. اونجا از شهدا خواستم کمکم کنن به راه راست برم😞
بعد اروند کنار رفتم شلمچه وقتی اونجا 8 شهید گمنامو دیدم دنیا روی سرم آوار شد😭
من کجا و شهدا کجا...
منی که همه ی مرحله هارو گذرونده بودم خودمم دیگه خسته شده بودم تا آخرش رفته بودم
اونجا 8 شهید گمنام شفاعتم کردن 😊
براستی که شلمچه قطعه ای از بهشت است🌹
94/11/6 روز چادری شدنم بود بهترین روز عمرم❤️
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_خادم_الزهرا
#چیشد_چادری_شدم44
@dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
✳️ حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺بانو خرمشاد🌺
پدرم بعداز بازنشستگی شغل دومی براخودش انتخاب کردن نه بخاطر نیازمالی. بلکه به خاطر توان وتحرکی که داشت
شهرستان زندگی میکردیم همه پدرمو میشناختن. یه حاج اقامیگفتن صدتا حاج اقا ازدهنشون بیرون میومد❣
یه روز زنگ در رو زدن، اون موقع آیفون نداشتیم. بدون چادر دویدم دروباز کردم. هم کوچیک بودم هم نادون. از چادر خوشم نمیومد. یه آقایی باابهت پشت دربود. گفت حاج اقاهستن؟ گفتم نه بابام خونه نیس، حاج خانوم چطور؟ گفتم نه اونم نیست. خداحافظی کرد. بعداز اون روز هرچن روز الکی زنگ میزد خونمون و سراغ بابارو میگرفت. درکنارش یکمم منو ب حرف میگرفت😒
بعداز مدتی بهم گفت از بابات یه چک مبلغ بالا دارم. که اگه به حرفم گوش نکنی میزارمش اجرا. ابروشو توشهرمیبرم. اولش گفتم هیچ کاری نمیتونی بکنی. اما کم کم ازش میترسیدم. به من میگفت زنم نیست رفته تهران. باید بیای خونه ی من.....خدایا از طرفی ترس از گناه. ازطرفی ترس از رفتن آبروی پدر سرشناسم😣😭
گیج بودم. دیگ نه دم در میرفتم نه تلفن جواب میدادم. یه روز ظهر که دیگه ازین موضوع یادم رفته بود...تلفن زنگ خورد
تابرداشتم.....قلبم تند شد. ببین دخترحاجی. تاحالا هیچکس نتونسته به من جواب رد بده. روزگارخودتو خانوادتو سیاه میکنم. امروز ساعت ۳منتظرتم اینم آدرس.تنهابیا. خدای من😱😰
دستام میلرزید😰 گوشی افتاد زمین😓مامانم گفت کی بود؟ جواب ندادم رفتم تواتاق. مهمون داشتیم. خالم اینا اونجابودن. خدایا باید چیکارکنم. نماز خونم نبودم. ینی یه روز میخوندم ده روز نمیخوندم😞 ناخودآگاه رفتم. وضوگرفتم. نشستم سرسجاده. اصلا قصدم نماز نبود. رفتم سجده وشروع کردم ب گریه کردن😭 خدایا من دختر مومنی نیستم😞. اما گناه کارم نیستم. خدایا نزار مجبور به گناه بشم. خدایا کمکم کن😥 یازهرا درموندم😭
خدا تو شاهدی که ته دلم ذره ای به گناه فکر نمیکنم. هنوز حرفام باخدا تموم نشده بود که...
وای وای دردی دور ناف وکل شکممو گرفت انگار داشتن روده هامو میکشیدن بیرون😣 نفسم بند اومد. دیگه هیچی نفهمیدم.
وقتی چشامو باز کردم روتخت بیمارستان بودم از شدت درد از حال رفته بودم. سنو تشخیص آپاندیس داده بود.
باورم نمیشد. ساعت ۳بود از اتاق عمل اومدم بیرون. درد داشتم هم گریه میکردم هم میخندیدم. همش میگفتم خدایا شکرت🙏 همه میگفتن دیونه شده درد داره شکرمیکنه😒 اما اونا نمیدونستن. خنده وشکرم به خاطر اپاندیسی بود ک حکمت وامرخدابود. برای نرفتن من به طرف گناه ناخواسته
دوست بابام که دیده بود نرفتم. زنگ زده بود خونه. بهش گفته بودن حاج آقا بیمارستان پیش دخترشه. اومد اونجا مثلا عیادت. باگریه بهش گفتم از خدا خواستم ک کمکم کنه تاگناه نکنم. این عمل هدیه ی زهرا ب من بود. چون میل به گناه نداشتم. بترس از خدا. که درمقابلش هیچی. فقط گفت شرمندم. ورفت
خدایا بزرگیت بهم بارها ثابت شده🙏
عزیزان توبه کنید و ازخدابخوایید کمکتون کنه.
بخدا اگه نخوایین گناه کنین خود مادرم زهرا کمکتون میکنه☝️
التماس دعا🌺
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
#حرف_دل_بانو_خرمشاد
#حرف_دل_7
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹عبد(طلبه)🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
من وخواهرم دوقلوهستیم😊دوقلوهای همسان
ازبچگی همه کارهامون شبیه هم بود,درس خوندنمون وحجابمون.....
خانواده مانیمی مذهبی هستن یعنی مردای خونه نیمه مذهبی وخانم های خونه کاملامذهبی☺️
من وخواهرم هم نمازوتک وتوک میخوندیم وحجابمون هم درحدمانتوبوداماپوشیده نه اینکه موهامون بیرون باشه😊
یه روزکه میخواستم برم مدرسه(راهنمایی) من فقط چادر پوشیدم ولی خواهرم نه. برگشتنی که رسیدم دم خونمون برادرم بادوستاش دم خونه نشسته بودن ماهم بی اعتنابه اونا رفتیم توخونمون.
داداشم بعدما اومدتو وازاینکه چادرپوشیده بودم خیلی ازم تعریف کرد😍
همین تعریف داداشم باعث شدمن چادری بشم😇
به تبع منم خواهرم چادری شد😊
خیلی جاهاهم مارومسخره میکردن بخاطرحجابمون ولی خب من که سرسختانه وایساده بودم سرحجابم. ولی بعضیها هم منو خواهرم که میدیدن تعریف میکردن وبهمون آفرین میگفتن حتی اقایون😅
خواهربزرگترم طلبه شد و ما به واسطه ایشون به حوزه علمیه رفت وآمدمیکردیم. ازفضای حوزه وجو صمیمی که بین طلبه هابرقراربودخیلی خوشم اومد❣
بعد دیپلم حوزه علمیه شرکت کردیم البته راحت نبود سه بارآزمون دادیم که بارسوم بالاخره امام زمان دیدن من وآبجیم بیخیال نمیشیم,ماروبه سربازی خودشون پذیرفتن😊 البته بابام اصلاراضی نبود ولی قبول کرد😉
حالاهم که بنده مبلغه هستم وخواهرم یه مادر😊
ولی پدرم همچنان ازآخوندا خوشش نمیاد😄 واسه همینم خداسه تادخترطلبه بهش داده😃خدابهش ببخشه😜
دعاکنیدهمیشه زهرایی بمونیم
ممنون ازکانال خوبتون
اجرتون باحضرت زهراوسیدالشهدا...❤️
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_عبد_طلبه
#چیشد_چادری_شدم45
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌸کوثر🌸
{بسم رب شهدا و الصدیقین } 🌷
سلام✋😊
من کوثر هستم،۱۷سالمه،تو یه خانواده ای بزرگ شدم که مذهبی نیستن ولی غیر مذهبی هم نیستن، معمولین...
من از بچگی حجابمو به نوبه خودم حفظ میکردم(درحد یه روسری)، نمازمم از ۳ یا ۴سالگی میخوندم(دست وپا شکسته) ولی با تقلید از مامانم، یعنی از ته دل یا با درک از دین نبود😔
تو دوران راهنمایی تا اوایل سوم دبیرستان هم که میشه گفت انگار دچار دوگانگی شخصیتی شده بودم😣(تحت تاثیر یه دوست ناباب که کاملا بی حجاب بود،حتی یبار به دوستی با نامحرم تشویقم کرد ک باعث شد که رفت وآمدم رو باهاش کمتر کنم)
گاهی اوقات با چادر و گاهی بی چادر بودم(بی چادر که بودم حتی موهامم پیدا بود) نمازامم طوری بود که یه ماه میخوندم دوماه نمیخوندم..😔
ولی گذشت که دوم دبیرستان با یه دختری آشنا شدم تو کلاسمون، اول زیاد رابطمون صمیمی نبود ولی از تابستون همون سال کم کم رابطمون صمیمی شد ...
اون تو یه خانواده ای مذهبی بزرگ شده بود و همینطور بگم که چقدر طرز فکرم و راه زندگیم تغییر کرد با این دوست عزیزم💙💙
همه چی از اونجایی شروع شد که منو به مجلس یادواره شهدا برد خیلی تاثیرگذار بود😥
بعدش کم کم چیزایی راجع به چادر بهم میگفت که واقعا منو مصمم به همیشه چادری بودن کرد طوری که واقعا روز به رو به حجاب بیشتر علاقمند میشدم❣
منی که اصلا فکرشم نمیکردم یه روزی ولی دوماه پیش به لطف شهدا به راهیان نور رفتم و هرچی از تاثیر اونجا بگم کم گفتم ،پاک تر از هوای اونجا جایی رو سراغ ندارم، بجرئت میتونم بگم اونجا تولد دوبارم بود💕
تازه به لطف یکی از شهدا که اونجا باهاش پیمان بستم احساس میکنم صاحب برادری شدم که هوای خواهرشو داره تا کج نره..❣
همیشه دوست داشتم یه بردار بزرگتر داشته باشم ولی الان دیگ این کمبود رو احساس نمیکنم😊
تازه میفهمم رنگ خوش زندگی رو، الانم عاشق چادرمم البته باید بگم در کنار چادر حیای فاطمی خیلی مهمه☝️
امیدوارم خواهران گلم زندگیشون فاطمی باشه💙💙🌹
یه چیز دیگه:
خواهرای خوبم لطفا تو انتخاب دوست دقت کنین بیشترین تاثیر تو رفتار میتونه ناشی از تاثیرپذیری از رفتار دوستاتون باشه...🙊
بیایم طوری زندگی کنیم که الگو بقیه برای زندگی باشیم😊
موید و پیروز باشین🌹✨
التماس دعا❣✨
یا علی✨
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_کوثر
#چیشد_چادری_شدم46
@dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵
✳️ خاطره حسینی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌷هاشم🌷
سلام
اسم من هاشمه
من الان بین رفقام عجیب ترین فرد شناخته میشم😉
من دو ماه پیش مشرف به عتبات عالیات شدم😍
اما چی شد و چطور شد که رفتم همه رو من جمله خودم گیج و گنگ کرده.
من تا قبل مشرف شدنم به کربلا پسری عیاش و غرق در گناه بودم😰
هیچ مسکراتی نبود که نخورده باشم
هیچ گناهی از نظرم رد نمیشد مگر اینکه بش عمل میکردم😰
من کسی بودم حتی در شب شهادت اربابم پای بسات لهو لعب نابابهای در پوستین رفیق بودم😓
امااا.......
رسید امسال که اولین شب محرم بود.
یکی از دوستانم که بچه هییتی بود جای کاری براش پیش امد و سر راه مجبور شد دوچرخه اش را خونهء ما ب امانت بزاره
موقعی که برگشت دیدم یه برگه تو دستش داره.
بهش گفتم:((سید این چیه تو دستت،؟))
از لای برگه های که تو دستش بود یکی ب من تعارف کرد و منم گرفتمش و با هاش خداحافظی کردم و اومدم داخل خونه.
برگه ای که دستم بود رو بدون اینکه بهش نگاه کنم گذاشتم کنار گوشیم. به یاد اوردم که یکی از بچه ها شراب گیرش امده بود و به سرم زد امشب بشینیم و به عیش و نوش بپردازیم
رفتم سمت گوشی که نظرم رفت به طرف اون برگه یه احساسی تو دلم بهم گفت امشبو بجای اون کار برم هییت..
ب دوستام زنگ زدمو گفتم که امشب میریم هییت.
اولش بانگ از در مخالفت برداشتن ولی آخر راضی شون کردم که همراه من بیان هییت...
واااااای که چه حس و حال داشت اون شب😥😥😥
هر روز ب عشق این سر میکردم که شب بشه و با بچه ها بریم بشینیم به عیش و نوش اما از اون لحظه آرزوی هییت رفتن میکردم😔😥
شب شهادت دردانهء ارباب بود(حضرت رقیه(س))
که توبه کردم لب به مسکرات نزنم
دست از گناه بردارم و بشم یک انسان پاک
من توبه کنندهء روضه حضرت رقیه شدم😔😭
همون شب بعد از جلسه عزاداری شدم مسئول تدارکات...
چند شبی گذروندم و متوجه شدم هییت قراره واسه اربعین راهی کربلا شه💚
منم اسمم رو نوشتم
اصلا نفهمیدم چطور پول سفرم جور شد
چطور پاسپورت و ویزام جور شد......
انگار خواب بودم😭😥❣
به خودم که امدم دیدم تو کربلام
انتهای شارع العباس دارم ب گنبد گلدسته حرم حضرت عباس نگاه میکنم
زانو هام سست شد و افتادم رو زمین و زار زار گریه میکردم ......😭😭😭
حالتی داشتم توصیف نشدنی
که من از کجاااااااا
ب کجا رسیدم.....😭😭😭
بعد از برگشتم به ایران دیگه اون هاشم گذشته نبودم انگار که تازه متولد شده بودم.......
و از اون روز زادگاهم شد❤️کربلا❤️
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵
#خاطره_حسینی_شدن_هاشم
#چیشد_حسینی_شدم10
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌼گمنام۳🌼
سلام...
من خانمی 29ساله هستم😊
من توخانواده ی معمولی وپرجمعیت به دنیا اومدم نه کاملا پایبند ونه کاملا بی دین☺️
از بچه گی آروم بودم از اینایی که به کار دیگران کاری ندارن وسرشون تو کار خودشونه .ولی ارومی من یه جوری بود که هرچی میخواستم با لوس بازی و قربون صدقه باباومامان انجام میشد😉
در حالی که بقیه خواهر برادرام با وجود اینکه شیطون بودن ولی اونقدر که حرف من پیش میرفت مال اونا نمی رفت😁
بخاطر وضع مالی بدی که داشتیم هیچکدومشون نتونستن بیشتر از ابتدایی یا راهنمایی ادامه تحصیل بدن😔
سال سوم یه سفری رفتم تهران .و این سفر منو کلی بهم ریخت اینو بگم که همه نماز خون بودیم ولی قضا هم داشتیم. منم هر وقت حال داشتم میخوندم خسته بودم نمی خوندم😶
سفر تهرانی که رفتم بودم منو بهم ریخت چون ماهواره بود و اصلا محیط اونجا کلی آزادی داشت
خلاصه بعد از دوماه که برگشتم به روستای خودمون کلی بهم ریخته بودم😩 راستی من مانتویی بودم ولی حجاب داشتم فقط من بقیه اعضای خانمای خانواده چادری بودن باحجاب.
تغییر اینکه تا نصف شب اونجا ماهواره نگاه میکردم. و موهام رو هم کم کم بیرون میزاشتم.
وقت برگشتن یادمه بابام بهم گفت موهات بیرونه رد کن تو😒 به حرفش گوش دادم. ولی پیش خودم میگفتم چرا بابا بهم اینطور گفته. خلاصه رسیدم خونه دیگه دامنم کنار گذاشتم. پیش همه ولی با حفظ حجاب.
موند اینقدر لوس بازی در آوردم که با اون شرایط سخت مالی بابام منو فرستاد شهر برا ادامه تحصیل. که بخاطر این ابجیهام هم کلی ناراحت شدن که چرا بابا بهم اجازه ادامه تحصیل رو داده.
ولی من رفتم خب محیط شهر هم که تقریبا محیطی مثل تهران. خلاصه دبیرستان گذشت و کلی دوست پیدا کردم با رنگ های مختلف یعنی با همه دوست بودم با مومن بی دین با با حجاب وبی حجاب و بد حجاب. اصلا وضعی بود همه رقم شده بودم😣
تودبیرستان هر کی اسم بسیج می آورد میگفتم یعنی چئ الافم مگه😒 اگه بسیجی شم باید چادر بپوشم😒
گذشت ومن چادری نشدم ولی از دوم دبیرستان حجابمو رعایت میکردم مانتویی بودم ولی دیگه موهام بیرون نبود
ادامه دارد👇👇👇👇
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
🔵ادامه خاطره ساعت۱۲ ثبت میشود 😊👇
#خاطره_چادری_شدن_گمنام3
#چیشد_چادری_شدم47
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ادامه خاطره گمنام3👇👇
تا رفتم پیش دانشگاهی. یه مدت سرویس داشتم. بعد به اصرار خودم از سرویس جدا شدم و تنها می رفتم
برای منی که دختر روستایی بودم جای تعجب داشت البته دبیرستان هم خودم تنها رفت وآمد میکردم ولی مدرسه پیش دانشگاهیم دورتر بود.
تو رفت آمدهای مدرسه تو راه حس میکردم راحت نیستم. انگار یکی دائم نگاهم میکنه. چون دوستم که باهام بود همیشه محجبه چادری بود ولی من نه😶
فکر میکردم اون با خیال راحت قدم بر می داره ولی من با ترس ولرز😣 فکر میکردم آقایون نگاهم میکنن بخصوص وقتایی که تنها بودم
بخاطر همین چادر نداشتم ولی یه روز چادر ابجیم گرفتم پوشیدم بزرگ بود دردسر داشت جمع کردنش ولی اون روز قسم میخورم که من اینقدر با خیال راحت قدم بر می داشتم که اصلا هنوز هم باورم نمیشه که با اون حس خوب من چادری شدم❣
از اون روز هروقت خواهرم خانه بود چادرش رو می پوشیدم ومی رفتم. و اون روزهایی که چادر داشتم با اطمینان راه میرفتم😇
بعداز یه مدت چادر خریدم. ولی پیش دانشگاهی تموم شد. سال اول دانشگاه قبول نشدم
سال بعد که قبول شدم. پیش همه گفتم من بدون چادر دانشگاه می رم. وهمه خانواده قبول کردن. من برای پوشیدن یا نپوشیدن چادر کلا آزاد بودم در صورتیکه بقیه باید چادر می پوشیدن.
قبول شدم وروز اول بر خلاف تصور همه وبا میل قلبی موقع رفتن چادر پوشیدم.و همین شد پوشش همیشگی من❣❣❣
رفتم دانشگاه به محض ورود چادری شدم😇 و با یه درخواست کوچیک بسیجی شدم😊 ولی باز یه سری اعتقادها رو نداشتم😶 مثلا میگفتم چرا از جبهه میگن وقتی تموم شده؟ .چرا میگن رهبر؟ خوب رهبر یه آدم عادی.حجاب داشتم ولی اعتقاد قلبی نداشتم
موند تا سال دوم دانشگاه گفتن میبرن جنوب.
بخاطر خوشگذرانی با بچه ها اسم نوشتم ولی میگفتم دیونه ام دارم می رم خاک ببینم اونجا که چیزی نداره🙁
خلاصه همه دوستام جا زدن واز دانشگاه مافقط من و سه نفراز خانما وچهارنفراز آقایون که اونا هم دو نفر عادی بودن بقیه چون مسوول بسیج بودن اومدن.
رفتیم و همان شد رفتن من💚
جایی که همه چی داره جز درد دنیایی😔
نزدیک عید بود اینقدر فضای معنوی وخوشی بی پایانی داشت که قابل وصف نیست😔.از لحظه ی ورود فقط اشک ریختم تا الان که هنوزم اشک میریزم😥 چون زیباترین لحظه ها قصه ها واز خودگذشتگی رو اونجا دیدم😭
برگشتم و عاشق شدم❤️
طوری که هر سال باید می رفتم. با وجود اینکه دیگه سهمیه ای تو دانشگاه نداشتم خودم هر جوری شده بودمیرسوندم نزدیک عید. و حتی یه سال دو بار رفتم💚💚
خلاصه توبه کردم از اینکه چرا به شهیدا به امام راحل به رهبر توهین کردم😞
موند یه سال بعداز تمومی دانشگاه بیکار بودم هر کاری میکردم کار پیدا نمیکردم بالاخره همه ازم انتظار داشتن که با اون همه پر رویی که ادامه تحصیل دادم ،اینقدر بی حوصله بودم نه مسافرتی زیارتی نه شملچه جور نمی شد😞
تااینکه اتفاقی داشتم دنبال کتابی میگشتم برا سرگرمی که خانمی آدرس کتابخونه دفاع مقدس رو بهم دادن. رفتم به خانم مسوول کتابخونه گفتم که یه کتاب بهم بده هر کتابی که به نظرش خوب بوده. واون #کتاب_یا_زهرا" رو بهم داد "#زندگی_شهید_محمد_رضا_تورجی" فوق العادست💞
دوستان...
خوندم متوسل شدم بهش. و بخدا هفته ی بعدش بهم پیشنهاد کار دادن. و من معلم شدم...
و این اعتقادمو زیاد کرد طوری که هر مشکلی میشه بهش میگم راست کار خودته خودت یا حلش کن یا تحمل رویارویشو بهم بده🙏
و الان بزرگترین ارزوم اینه که دستم به سنگ مزارش برسه😔
ادامه دارد👇👇👇👇
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
🔵ادامه قسمت آخرِ خاطره ساعت۱۴ ثبت میشود👇😊
#خاطره_چادری_شدن_گمنام3
#چیشد_چادری_شدم47
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️قسمت آخره خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال بنام👈 گمنام3
با کتاب یازهرا پای من به کتابخونه دفاع مقدس باز شد طوریکه هر ماه یه بار دوبار بیشترمیرفتم و کتاب میگرفتم کتاب شهدا اونم به انتخاب خانم مسوول کتابخونه ومی آوردم میخوندم که بخاطر این فعال بودنم لوح تقدیر و کتاب هدیه بهم دادن☺️
موند تا چندماه پیش که رفتم ایشون کتابی به اسم #شیدای_شهادت بهم دادن "#زندگی_شهید_اسماعیل_سریشی"
خوندم و چون بخاطر ازدواج تو فشار بودم که باید یکی رو انتخاب میکردم وجواب بله میدادم☺️ متوسل شدم بهشون☺️
و متوسل شدم به این شهید و گفتم من کسی رو میخوام که مثل خودت باشه. مومن درستکار و گفتم مثل خودت بره شهید شه😊
من روز اول محرم ساعت یازده که دوشنبه بود یعنی دوازده مهر موفق شدم که برم سر مزارشون تنهایی چیزی که برام تقریبا محال بود😥❣ و رفتم واساسی تمام دلتنگیهای چند سال ندیدن شلمچه واروند کنار وفکه وهویزه کانال کمیل وحنظله ...روبرطرف کردم.
وازش خواستم کمکم کنه خواستگار مومن برام بیاد نه خواستگار دیگه که مجبور شم بله بدم ویک عمر تو عذاب باشم.
بخدا قسم هفته ی بعد روز دوشنبه نوزده مهر هشت محرم خواستگار اومد قبل از ساعت یازده. والان ما نامزد کردیم و خدا رو شکر مومن هستن درستکار هستن فقط شهید نشدن از خصوصیات شهید سریشی همین یکی رو ندارن.(شوخیه،دوستان خدای ناکرده بد فکر نکنید )
خلاصه ایشون اینقدر مومن اند که ما دو ماه نامزد بدون عقد بودیم پیام هم نمی دادن برای سلام احوالپرسی .یه سری ناراحت شدم پیام دادم گفتم شاید نسبت به من سرد شدن .گفتن تا محرم نشیم زنگ بی زنگ پیام بی پیام...و کلی خدایی قانع شدم.
این داستان چادری ودرست شدن تمام اون طرز فکرای غلط من بود .گر چه ادم معصوم واقعی نشدم ولی خوب کلی زندگیم دگرگون شد💞
امیدوارم بحق حضرت زهرا (س) همه حاجت رواشن. مشکلات همه حل شه. همه مومن شن درستکار شن. خدا ودین رو اون طور که خدا خواسته بشناسن...
وهمه قدردان زحمات تمام اونایی باشیم که خون دادن🌷 تا ما الان تو آرامش باشیم🌷
ببخشید که وقت گرانبهاتون رو گرفتم.
آرزوی سلامتی پایداری رو برای همتون دارم.
اگه خطایی تو نوشته ام بود ببخشید به بزرگی دل پاکتون💐💐💐
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_گمنام3
#چیشد_چادری_شدم47
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺فاطمه زهرای بابا🌺
سلام✋
من دختری ۱۷ساله هستم.
از دوران کودکی چادری بودم،از سه سالگی چادر سر میکردم اما گاهی هم چادر سر نمیکردم. ازیازده سالگی دایما چادر سر میکنم😊
اما تغییر تحول من زمانی شروع شد که
بابا آسمونی شد و رفت پیش خدا😥
دقیقا ۱۱ماه۱۴روز پیش بود
نماز هام رو سر وقت میخوندم, دعا و قرآن میخوندم هر صبح بعداز نماز صبح دعای عهد میخوندم تا اینکه یک روز خواب امام زمان (عج) رودیدم😢😭
خیلی خواب جالبی بود خوابی که من رو از این رو به اون رو کرد با مولا رفتیم سر خاک شهید همت دستم رو گرفته بود میگفت بابات سپرده که من بابای تو باشم از اونجا رفتیم سر خاک شهید پلارک❣❣
خیلی برام جالب بود آقا به من گفت دخترم بابات بهم گفته تصمیم داری اسم ات رو عوض کنی و فاطمه زهرا بزاری، گفتم بله
آقاجون گفت تو از یاران با وفای من هستی ومثل من خال داری رو لبت و بعد با صدای اذان صبح از خواب پریدم و.....
و از ان به بعد بابای من مولا صاحب الزمان (عج)است 💚💚💚
التماس_دعا🌹🌹🌹
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_فاطمه_زهرا_بابا
#چیشد_چادری_شدم48
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹سیده🌹
💚بسم رب المهدیعج💚
سلام✋
من سیده هستم...ببخشید ک قراره یکم زیاد واستون بگم...ولی بذارین حالا ک توفیق پیداکردم ازارثیه خانوم فاطمه بگم, یه چیزایی بگم که به دل بشینه,خب بسم ا...
میخوام خاطره زهرایی تر شدنموبگم😇الان ک دارم مینویسم هجده سالمه
دوست دارم برگردم ب پنج سال پیش.
وقتی وارد دوره راهنمایی شدم شهرستانی بودم ومدرسه نمونه قبول شده بودم چون درسا حجمش زیاد بود بهمون خوابگاه دادن. همون روزاول که واسه انتخاب اتاق رفتیم پنج نفر دورم کردن,امایکیشون خیلی بهم نزدیک شد...خانواده خیلی ازادی داشت😑 بدون هیچ قید وبندی. نمازجماعتام ترک نمیشد. سوگلی مدیر معاونابودم
قیافم دادمیزد چه دخترساده ایم. توی خونواده فوق مذهبی بزرگ شده بودم. ولی خب...شاید خدامیخواست سه سال دور همه عاشقانه هاموخط بکشم. چادر,نماز,هییت,مداحی و...
شاید خدامیخواست ک خانومx انقدر بمن نزدیک بشه که من قدم قدم بجای صعود ب طرف خالقم سقوط کنم عوض شدم سیده پاک قبل نبودم اماخط قرمزام شکسته نشد. فقط درحدی شد ک دیگ خودکار واسه نمازام ازجابلندنمیشدم. چادرم برداشته شد😔 اماموهام داخل بود. دیگ ارامش گذشته نبود😣
همش یه ناارومی ناشناخته ک نمیدونستم سر چشمش کجاست😣
همش بااین جمله خودمو قانع میکردم☹️ واسه رهایی ازعذاب وجدان .دِ اخه تو ک نمازات یکی در میون شده😒. وچادرتم برداشتی😒,حق نداری دیگ سمت خدابرگردی😒 خجالت نمیکشی بااینکه عمق گناهتومیدونی بازم سمتش میری؟😣
اما باز یه جمله اتیش به جونم میزد. صد بار اگر توبه شکستی بازآ...اخ ک چقد نفهم بودم😓
من حتی اونموقع نمیدونستم چطوری مورو میذارن بیرون ولی سه سال راهنمایی بدترازاونچه ک فکرشو میکردم ازجومذهبی بودنم دورشدم...😞
اماگذشت وگذشت تاخدای نگاه کوچولوشو حوالم کرد بادوست دوران راهنماییم داخل یه دبیرستان نرفتیم...نمیدونم اسمشوبذارم رحمت خدایاحکمتش؟کم کم نصیحتای اطرافیانم شروع شد
مخصوصا افراد نزدیکم وخداروشکر که من از نصیحت بدم نمیومد, جمله هاشون هنوزتوی ذهنمه💞
😒کوشش اون سیده خانوم پاک؟
😒سیده چادرت کو؟
😒سیده تو ک چادرت ازسرت نمیرفت؟
😒عه چرانمازنمیخونی سیده؟
😒عه چراهییت نیومدی این هفته حاج اقا....اومده بودااااا
خودم داشتم ازاین وضعیتم خسته میشدم😞 هیچ رغبتی به زندگی نداشتم نه خدا روداشتم ن خرمارو😰 وبخدای بالاسرم قسم فقط فقط چندتا جمله ی فرشته ای منو ب زندگی برگردوند ک گفت...
☝️سیده جونم من ک میدونم تودنبال نگاه این واون نیستی,
✅دلت واسه سیده چندوقت پیش تنگ نشده؟
✅حس نمیکنی خیلی وقته تااسم مهدی فاطمه میاد قلبت نمیلرزه؟
✅حس نمیکنی این کلام توذهنت کمرنگ شده ک خدامیگه الیس الله بکاف عبده؟
✅بس نیس اینهمه اشوب خوابیده تودلت؟
✅دلت یه ارامش خدایی نمیخواد؟
✅بخداجدت فاطمه خیلی چشم انتظارته😔
وای ک باحرفاش قلبم تودهنم میزد...😭همون روز برگشتم خونه وچادرمو از کمد دراوردم طول کشید تا بندازمش روسرم
چون الان یه سیده شونزده ساله داشت تصمیم میگرفت اشک ریختم وزمزمه کردم چادر مادر من فاطمه حرمت دارد... وقتی دیدم چادرمیتونه ارامش مشکی من باشه انداختمش روسرم دیگه نمیخواستم این ارامشوازدست بدم💞.
میدونستم ی روزی باید دست ازاین تق ولق بازی توی دین بردارم چون من واسه شکنجه دادن مهدی فاطمه ساخته نشده بودم...😥
الان من تقریبا دوساله ک شدم فرزند جدم... فرزند واقعی...
از خواهرای گلم میخوام ک یبار این حیای فاطمیوتجربه کنن یباربجای ست کردن لاک ناخنشون باتیپشون ساق دست وشال ست کنن❣❣❣
روسری هاشونوباطلق ولبنانی ببندن بعدچادرشونواروم روسربندازن بخدا لذتی داره ک سیرابت نمیکنه❣❣❣
به دلشون اجازه بدن یبار راضی بشه بجای طلب نگاه نامحرم طلب نگاه خالق این همه ظرافتوکنه... ابجیای من خدایی نکرده فک نکنین شماواسه دل خودتون خوشگل میکنین میرین بیرون
چ لزومی داره هم پسر مردم هم خودتو به گناه بندازی؟توواسه یه نفری☝️
یبارفکر کنن باخودشون ک میتونن چ زندگی فاطمی رورقم بزنن...ازبرادرامم میخوام فقط یکم مراقب چشماشون باشن...نذارن غیرت علوی وجودشون خاموش بشه🙏
این چشما قراره یه روز ازشوق دیدن مهدی اشک بریزه...یادتون نره ب دنیااومدیم تابندگی اون بالایی روکنیم...بنده خوبی هستیم؟؟؟؟
هرشب اینو ازخودمون بپرسیم...همه خواهریام وداداشام دلشون ازایینه پاک تره بخدافقط یه تلنگرمیخوان تابشن سرباز مهدی...💚💚💚
خداکنه یه نفری سرراه همشون قراربگیره تازهرایی تروحسینی تربشن ب اذن الهی...
والسلام✋
درپناه حق باشید ان شاالله🌹🍃
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_سیده
#چیشد_چادری_شدم49
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺گمنام۴🌺
سلام من یه خانوم چادری هستم☺️
وسنم بماند
اما تو ی یه خانواده پر جمعیت وتقریبا مذهبی متولد شدم😉
وکسی اجبارم نکرد که چادر بپوشم😌
خودم باتوجه به علاقه شدیدی که به چادر داشتم😚😍
اونو انتخاب کردم👍
قضیه از اونجا شروع میشه که بنده سوم راهنمایی بودم وتو گرمای خوزستان🌴🌴🌴
که به شدت هوا گرمه وکسی تحمل نداره😥😥😥
بنده با دو تا از آبجیام رفتیم نماز جمعه شهرمون
اون روز برای من روز تحول بود💥
پیش خودم میگفتم تو اون شدت گرما همه با چادر وعرق ریزون بودن ومنم گفتم چی کم دارم از اینا چرا من نباید اینجوری باشم😔
به کلی متحول شدم وحاضر نیستم یک لحظه چادرم ازم جدا بشه
عاشق چادرم هستم💞
وتاجایی که میتونم تبلیغ میکنم برای حجاب، چون شهدامون همه رو حجاب تأکید داشتند😊
پس چادر برترین حجابه برای هر بانو
توصیه میکنم به همه خانومهای که با چادر حجابشونو کامل تر کنن
به امید روزی که تمام بانوان سرزمینم با پوشش کامل باشند🌺🌺🌺
چادر اصلا دست وپا گیر نیست☝️
چادر میراث حضرت زهرای اطهراست
پس محدودمان هم نمیکند
وتازش بنده با چادر احساس متانت میکنم وآرامش همیشگی دارم❣
زنان و دختران کشورهای اروپایی که تازه مسلمان هستند غبطه می خورند به حال ما که کشورمون ایرانه و رهبرمون آقا امام خامنه ایست
اونا آرزو دارن به اینکه تو محیط باز حجاب کنن ولی نمیتونن چون یا از کارشون اخراج میشن یا حق ادامه تحصیل و با حجاب کامل ندارن😔
ما که تو ایرانیم و میتونیم حجاب داشته باشیم پس چرا این کارو نکنیم؟
🍃🌹ما به دنیا اومدیم که با زندگی قیمت پیدا کنیم نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم🌹🍃
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_گمنام4
#چیشد_چادری_شدم50
@dokhtaran_zahrai313
✳️حرفِ دل یکی از اعضای کانال، بنام👇
🌷حسینی۱۱۰🌷
بنام خدا سلام علیکم✋
من یه پسری هستم نمیخوام بگم مذهبی ولی عاشق ائمه و شهدام،چون مذهبی بودن یا نبودن منو خدا فقط میدونه☺️
از اونجایی که من در گردانی عضو بودن یه روز فواخوان بود برا رفتن به میدان تیر و اجرای میدان تیر و بقیه برنامه ها
که دم دمای رفتن وقتی تو اتوبوس ها بودیم فهمیدیم که شهرمون یه شهیدی از سوریه دارن میارن و تصمیم بر این شده که دیگه به میدان تیر نریم و همه بسیجیا و رزمنده ها باهم بریم تشییع پیکر این شهید والامقام که اون روزا همون روزایی بود که سردار همدانی هم به درجه رفیع شهادت نایل اومده بودن🌷
سرتونو درد نیارم خلاصه هرطور شده بود ما اون روز رفتیم تشییع پیکر شهید رسول پورمراد که اولین شهیدی بود که من در مراسم تشییعشون حضور داشتم و البته بعد ایشون هم قسمت شد تشییع پیکر یه شهید مدافع حرم دیگه هم شرکت کردم❣
من اون روز خیلی حال عجیبی داشتم اولاش یجورایی حالیم نبود همش تو فکر بودم مخصوصا که اقا رسول جوان هم بودن و کلا 24 سال داشتن و از طرفی هم قرار بوده وقتی که برگشت مراسم عروسیشونو بگیرن که دیگه برنگشتن😥
اون روز با همین فکرا گذشت وگذشت
تا چند روز من تو همین فکرا بودمو تو تلویزیون و اینترنت اخبار جنگ و به ویژه اخبار مربوط به این اقا رسول رو دنبال میکردم
کمی گذشت تا اینکه من خودمو کاملا عاشق اقا رسول پیدا کردم❣در حدی دوستش داشتم که باورمم نمیشد ، تو اینترنت وصیت نامه اقا رسول رو پیدا کردم همچنین یه مصاحبه ای با خواهر بزرگتر اقا رسول شده بود که اونم پیدا کردمو خوندم هر چقدر که می گذشت به علاقه من به اقا رسول یا به عبارتی داداش رسول افزوده میشد❣
همین قضایا کاری کرد من در کنار عشقم به اقا رسول عشق عجیبی به جهاد و شهادت پیدا کردم عرض میکنم شهادت🕊
شکر خدا تو خیلی کارا داداش رسول شده الگوی من حتی دعا هایی که میکنم هم سعی میکنم مثل دعا هایی باشه از وصیت نامه اش خلاصه تقریبا تو هرچیزی که ازش اطلاع داشتم درباره ایشون
با همین احوال گذشت وداوطلب رفتن به سوریه هم شدم و در جایی اسمم روهم نوشتم😊
دو الی سه ماه گذشته بود از شهادت داداشم تا اینکه تو یه برهه ای خیلی شلوغ شده بود جنگ تو سوریه و نیرو راحت تر از زمان های دیگه میبردن😍
یه روز از دانشگاه داشتم بر میگشتم تو ماشین گوشیم زنگ خورد برداشتم دیدم مسئول مربوطه هستش و میخواست اسممو رد کنه برا اعزام به سوریه و زنگ زده بود مطمئن بشه که امادگیشو دارمو خانوادم راضی هستن،ازم پرسید از نظر جسمانی اماده هستی؟و اینکه خانوادت راضی هستن؟
و من میدونستم که خانوادم راضی نمیشن منو نذارن که برم به هرشکلی بود رسیدیم به قسمتی که ازم پرسید گذرنامه داری؟من نداشتم گفتم نه ولی میتونم سریع بگیرمچون پرسیده بودم که گذرنامه حداکثر 5 روزه و حداقل 3 روزه امادست ولی اون موقع همونطور که گفتم چون شلوغ بود اعزام ها همه زود زود بود نه مثل الان که یه ماه اردو میبرن بعدم معلوم نیست بری نری چون اروم تره اوضاع ولی اون موقع دوروزه بود و قرار شد که اون شخص بعد نیم ساعت به من زنگ بزنه و بگه که ایا شدنی هست یا نه
تواین فاصله من تو ماشین اشکام دست خودم نبود😥 نمیدونم اون حسو حال رو چطور توصیف کنم شاید بعضیا بفهمن من چه حالی داشتم تو اون لحظات😔
نیم ساعت دیگه زنگ زدن و با صدایی شرمنده و اروم گفتن که:…جان شرمنده من هرکاری کردم قبول نکردن و گفتن که دوروزه اعزامه و وقت نمیشه😞
بعد این ماجرا من جدی تر شده بودم
عاشق تر شدم و حالو هوای خوبی پیدا کرده بودم💚
تا اینکه یه شب خواب داداش رسول رو دیدم فقط از این خواب همینشو میتونم بگم که من رفته بودم خونه اقا رسولینا و براشون گریه میکردم خیلی شدید و حرفایی بهم زدن که بگذریم
بعد اون من دیگه تصمیم ام جدی و جدی تر شد برای رفتن به جبهه و تصمیماتی گرفتم که دقیقا همون تصمیمات رو اقا رسول گرفته بودن و ان شالله که ختم به خیر بشه مثل داداشم اقا رسول🕊
راستی اینم بگم تو این مدت من مدام با خوندن وصایای شهدا وخوندن نظرهای شهدا همچنین نشون دادن فیلم های مختلف از شهدا مادرمو کاملا راضی کرده بودم به این مسئله😊
نهایتا الان چیزی حدود یک سالو پنج ماه از شهادت اقا رسول پورمراد میگذره و من هم مشغول درسام هستم و امیدوارم خدا بهم رحم کنه و عاقبت منو و همه جوان های مملکتمونو به خیر کنه
این طور بود که اون میدان تیر رفتن که بهانه ای بود برای اشنایی من با اقا رسول و این طور شدن زندگیم البته مسایلی بوده که اینجا درموردش حرف نزنیم بهتره ولی امیدوارم زندگی هممون به نحو احسن تغییر کنه و تغییراتی که حاصل میشه در راستای عاقبت به خیری ما باشه
ممنونم ازتون که حوصله کردید و بدقت خوندید عاقبت بخیر باشید ان شالله التماس دعا دارم🌷
شادی روح شهدا به ویژه دوست خوب من 3صلوات🌷
#حرف_دل_حسینی110
#حرف_دل_8
@dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
✳️حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌸باران🌸
بارانم متولد۱۳۶۰ ساکن مشهدالرضا
۲۰سالم بود ب خاطر نظامی بودن برادرم وماموریتاش وتنهایی همسرش وبچش رفتم چن سالی چابهار زندگی کردم. شدم دختر داداشم😇. خونه های سازمانی موش داشت. آخه اون موقع چابهار خیلی پیشرفته نبود.
همه ی خانما از موش میترسیدن. جز من فسقلی. چنان موشارو با مهارت میگرفتم ک لطمه ای بهشون نخوره😁. خونه ی هر همکاری موش میرفت. زنگ میزدن به داداشم یه شام دعوتمون میکردن. که من برم موش بگیرم😅 چه روزایی بود. بعدب جای اینکه بکشمشون میبردم چند قدم اون طرف تر ولشون میکردم.
یه همکار داداشم تومسجد مینشستن. یه خونه ی کوچک سرایداری. یه شب رفتیم اونجا شب نشینی. داداشم از نترسی من تعریف میکرد اونم خواست کم نیاره گفت الان دوسوته ۳تاموش میگیرم براتون. رفت تو حیاط مسجد. بعد نیم ساعت صدامون زد. بیایین ببینین. ازخوشحالی داد میزد.
باعجله دویدیم تو حیاط. وای خدای من خدای بزرگ ۳تا موش رو زنده زنده آتیش زده بود😣😰
از خشم داد زدم😠. داداشم بافریاد گفت چوبشومیخوری☝️ اینجا دیگه جای مانیست. رفتیم وشامم نخوردیم.
نمیدونم چقدر طول کشید یه ماه شایدم بیشتر. یه روز یکی از سربازای برادرم زنگ زد گفت سرهنگ برا فلانی اتفاق بدی افتاده. اومدن دنبالش ورفتن😟
وقتی برگشت حالش پریشون بود. دلیلو پرسیدیم. به نظرتون چی گفت؟ درسته چوب خدا صدا نداره
همون همکارش که موشارو آتیش زده بود کپسول گاز توخونش ترکیده بود و بچه ی کوچیکش سوخت. خودشم شدت سوختگیش بالابود. اصلا هیچکس نتونسته بود وارد خونه بشه.
الله اکبر. مسجد. ظلم ب حیوون زبون بسته. چوب وعدالت خدا☝️
بترسین از ناعدالتی حتی در حق حیوونا
این یه حرف دلی بود شاید خیلی به کانال ربط نداشت ولی خواستم بگم که ظلم در حق کسی نکنید
چوب خدای مهربون اگه بهتون بخوره صدا نداره اما بدجور درد داره☝️
یاعلی مدد👋
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟
#حرف_دل_باران
#حرف_دل_9
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌹سارا🌹
سلام😊✋
تو خانواده ای بزرگ شدم که طرف پدری بی حجاب بودن و به دین زیاد اهمیت نمیدادن😒
اما خانواده ی مادری اکثرا باحجاب و معتقد به دین😊
تا سوم راهنمایی یه دختر خیلی خوبی بودم 😊که همه ازم راضی بودن نمازهام سر موقع بود و زمانهایی که بیکار بودم قرآن تلاوت میکردم و به کلاسهای قرآنی میرفتم☺️
تا اینکه..😔
وارد دبیرستان شدم خیلی سخت بود همه متفاوت با دیدگاه های من😞
کلی مسخره م میکردن اگه میرفتم واسه نماز😒
تا اینکه کم کم شدم عین خودشون کسی که نماز خوندنش دیگه سر وقت نبود تا به جایی کشید که حتی نمازم نمیخوندم
دوستام میگفتن وقتی نماز خوندن بلدی دیگه نیاز نیس انقد تکرار کنی و بخونی☹️
منم کم کم به باور این قضیه رسیده بودم که لابد یه چیزی میدونن که میگن😑
سال دوم دبیرستان شد، قرار بود ما رو ببرن راهیان نور
خیلی شهدا رو دوست داشتم کلی اصرار کردم به مامانی و بابایی که اجازه بدن برم (چون تک فرزندم میترسیدن منو بفرستن اتفاقی بیفته برام😝)
قرار شده بود چادر سرکنیم، من که چادر نداشتم😩
روز آخر مامان یه چادر قدیمی داد بهم گفتم من که بلد نیستم چادر سر کنم😩
رفتم پیش خیاط گفتم مثل چادر ملی درستش کنه
روز رفتن با مامان رفتم جلو مدرسه، باز هم نتونستم خوب جمعش کنم
دوستامو دیدم و رفتیم سوار اتوبوس شدیم از مامانی خداحافظی کردم
تا خود اونجا شیطونی کردیم با بچه ها
یه شب بهمون گفتم آماده شید بریم گفتیم کجا😳 گفتن سوپرایزه☹️
یه مانوری بود ،صحنه ای از جنگ😔 انقد گریه کردم😭 اون شب همه شوکه شده بودن😳
فرداش قرار بود بریم اروند رود یکم پیاده روی داشت کلی شعار دادیم✌️💪
موقع برگشتن بود یه حس غریبی داشتم ،همش تو خودم بودم😞
وقتی رسیدم خونه ساعت 4بود فقط گریه میکردم😭 مامانی ناراحت بود😔همش میپرسید چی شده
منم گفتم ای کاش چن روزمیموندم😔
بعد دوروز رفتم مدرسه دوباره وارد اون جو شدم که منو تغییر 180درجه ای داده بود😒
البته مقصر اصلی خودم بودم😣
دوباره به شیطنت ها ادامه دادم تا اینکه دهه اول محرم شد منم عاشق❤️ امام حسین همش مداحی میزاشتم و کلی گریه میکردم😭😭
روز عاشورا بود یهو به مامانی گفتم چادرم کو
مامانی گف چادر واس چی😳گفتم مگه نمیخوایم بریم دسته میخوام چادر سر کنم، مامانی کلی ذوق کرد
رفتیم و بابایی منو دید😜اومد جلو منو بوسید گف دخترم چه خوشگل شدی😃
عمه ها و دختر عمه هامو دیدم تو دسته 😐همه یجوری نگام میکردن😟
بعدش همگی رفتیم خونه باباجیم(پدربزرگم) طعنه هاشون شروع شد
این چیه سر کردی؟!!! گفتم عه نمیدونید چادره دیگه☺️
کلی مسخره م کردن گفتن یه مدت سر کنی خسته میشی ☹️
اما من هرروز عاشق تر میشدم😍
نمازهام سروقت شده و بود ودوباره شروع کردم به قران خوندن
دانشگاه قبول شدم😁😃
وقتی باچادر وارد شدم همه نگاه ها فرق داشت 🙂همه بهم احترام میزاشتن😌
خیلی درمورد حجاب و فلسفه ش تحقیق کردم و تونستم چن نفر رو باحجاب کنم☺️👌
اما با اینکه دوسال از دانشگاه میگذره هنوز بعضیابه حجابم گیر میدن میگن چشات معلوم نیس😂😂
هرچقدر از حجاب با خانواده پدریم حرف میزنم کسی گوش نمیده😔
میگن حرفشم نزن نمیخوایم خودمونو مثل تو اسیر کنیم😳
مامانی همش میگه تو نظر کرده ی حضرت زهرایی💚 که چادر رو انتخاب کردی
از خداجونم شاکرم که الان اون دختری شدم که تونست تغییر کنه اما نه برای دید مردم بلکه برای خداجونم و رسیدن بهش و تمام سعیمو میکنم اونی بشم که خدا و اهل بیت ازم راضی بشن
همیشه این شعارمه👇
🌺گرنمیخواهی شوی همرنگ، رسوای جماعتشو🌺
ان شاءالله بتونیم در امر ظهور حتی شده ثانیه ای موثر باشیم
یاعلی مولا✋
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_سارا
#چیشد_چادری_شدم51
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌸پریسا🌸
🌼بسم الله الرحمن الرحیم🌼
اسم من پریساست.
ازدوران کودکی ام خیلی حجاب رادوست داشتم ولی توی خانواده ی بدنیا آمدم که به غیر از مادرم براش حجاب اهمیتی نداشت😔 اصلا براشون احکام دین اهمیتی نداشت
وقتی به سن تکلیف رسیدم .خواستم حجاب کنم می گفتن تو بچه ای حجاب برای تونیست😒 تازه پسر عمه هات که مثل برادرن دلت پاک باشه کافیه.
مادروپدرم هم کاری به من نداشتن واین جوری شد که من 5سال تمام ازنماز وحجاب و...دورافتادم😣
فقط جای شکرش اینجا بود که چون فامیل مادرم مذهبی بودند بایدجلوی آنها حجاب رارعایت می کردم واین باعث شدکه من احساس دوشخصیتی کنم واین که باید دیگه کاری کرد هرکاری میکردم آروم نمی شدم😓
تا اینکه تصمیم گرفتم نماز خوندم راشروع کنم نماز خون شدنم باعث شد تمام چیزهایی که ازدست داده بودم دوباره به سمتم برگردند
✅حجاب
✅احترام
✅نزدیک شدنم به امامان معصوم علیه السلام
وحالا باوجود تمام مخالفتها وآزار واذیت اطرافیانم من یک دختر محجبه هستم وافتخار می کنم که یک چادریم😇
به خواهران عزیزم خواهش میکنم باتمام سختی ها این چادر وحجاب را از خودشان جدانکنند وصبر واستقامت زینبی از خودشان نشان دهند☝️
مادختران وزنان می توانیم با حجابمان مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها باشیم💚
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_پریسا
#چیشد_چادری_شدم52
@dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺مرضیه🌺
سلام خسته نباشید
مرضیه هستم ۲۴ساله از کاشان
نمیخوام وقتتونو زیاد بگیرم امیدوارم حرفای دلم براتون تاثیر گذار باشه☺️
بسم الله
میخوام از اول عمرم تا ۲۳سالگیم بگم براتون که تو این بیست و سه سالی که از خداعمرگرفتم بزرگترین گناهم نگاه کردن به نامحرم بود😔، هیچوقت یادم نمیره بابت اینکه چندبار تو ۱۶سالگی با پسر خالم صحبت کردم چه خوابایی که ندیدم(نمیدونم حکمتش چیه، من روزی ک کوچکترین گناهی رو انجام بدم شبش خواب میبینم این برام مثله یه هشدار میمونه)⚠️
خلاصه تا اینکه مثه مرواریدی که خودشو توصدفش حفظ کنه زندگیمو گذروندم تا اینکه با ارامش و سادگی زندگی مشترکمو شروع کردم یه زندگی که سعی میکردم هر لحظه از زندگیمو مثه بی بی فاطمه زهرا باشم و ازرفتارای حضرت تقلید کنم وخداروشکرکه مادرمون فاطمه زهرا هوای زندگیمونو داشت💞
یادمه پارسال محرم روز تاسوعا خیلی گریه کردم که چرا نمازام یکی درمیون شده چرا مثه قبلء با امام زمان دردؤ دل نمیكنم. احساس میکردم ی کوچولو از خدا دور شدم مرضیه سادات قبل نیستم😥
با کلی العفو گفتن و راز و نیاز با ابولفظل عباس (ع)خوابم برد که خواب دیدم خلاصه میگم که طولانی تر نشه حضرت ابولفضل گفت ما توروهیچوقت ولت نمیکنیم و همیشه مواظبتیم❤️ بیدارکه شدم حالم خیلی خوب شده بود
فکر میکردم اگه یه کوچولو ازشون دورشدم الان خیلی بهشون نزدیکترم بخاطر همین رفتم حوزه ثبت نام کردم☺️ برای قویتر شدن ایمانم، چندماه مونده بودبرای رفتن به حوزه که متاسفانه متاسفانه 😔😭
شیطانی درلباس دوست اومد خونمون ومنو از حوزه منصرف کرد و به سمت چیزایی که خودش دوست داشت کشوند منم ازحوزه انصراف دادم و تو یه شرکتی مشغول به کار شدم (بایه رئیس جوون وخوشتیپ ب نوعی ازین پسرای دخترپسندامروزئ ...😔😔😭)
هرروز بدترشدم چادرم رفت😞 حجابم رفت😞 حیام رفت😞 محرم نامحرمی رفت😞 هه برای خودم شده بودم یه زنی که تجربه ی تمام گناهایی که هستو داشت😔😭روز به روز بدتر میشدم و بقیه بهم میگفتن
مرضیه کوچادرت؟
سادات خانم هنوزم خواب گناهاتو میبینی؟
مرضیه تو چقدعوض شدی؟
انقد زیاد شده بودن این سوالاکه از شنیدنشون خسته شده بودم به ظاهر فکر میکردم اره چقد من ازادم چقد زندگیم شاده هه ولی ته دلم همش اشک بود همش غم ...😞😔
محرم امسال باتمام گناهایی که انجام داده بودم برام متفاوت تراز هرسال بود امسال برای حسین اشک میریختم برای پهلوی شکسته زهرا و و و ....وفقط تنها جمله ام این بود نجاتم بدین دستمو بگیرین ازین منجلاب گناه و فساد بکشینم بیرون .من تحمل اینکه انقد کثیف باشمو ندارم ..😔😔😔
محرم تموم شدو من روز به روز بهتر شدم تا اینکه یه روز برنامه ازلاک جیغ تا خدا رو میدیدم که دخترخانمی میگفتن من با یه شهید دوست شدم من براش صلوات میفرستم قران میخونم در عوض ازش میخوام راهنمام باشه و واقعا دستمو بگیره...
منم همین کارو کردم در به در دنبال کانال شهدا گشتم در به دردنبال یه راهنما اما پیدا نمیکردم😔 دوهفته دنبالش بودم ک شد دهه فاطمیه واز بی بی کمک خواستم که نمیدونم چی شد به کمک یه خانمی تونستم وارد کانالهای مذهبی بشمو با شهید باکری اشنا بشم منم دوست خودمو انتخاب کردم شهید باکری خیلی بهم کمک میکنه باورم نمیشد ک اگ من براش صلوات بفرستم و قران بخونم اونم دستمو میگیره
خلاصه چندشب پیش نیمه شب داشتم دردودل میکردم با اقا حمیدکه ازش خواستم من که لیاقت اینو نداشتم پارسال وارد حوزه بشم حداقل امسال و برام درست کن وتوکل کردم بهشون ...🙏
امروز رفتم حوزه وبا ریختن کلی اشک ثبت نام دوبارمو انجام دادم که انشالله ایمانم قویتر بشه و اقا حمیدو با رفتارام و اخلاق و ایمانم سرافراز تر کنم.
ی چیز دیگه ای ک میخوام بگم اینه بنا به دلایلی امروز باید میرفتم محل کار قبلیم😔😔متاسفانه😔😔
که رئیسم از چادرمو حجابمو و...تعجب کرده بود میخواستم فقط ازدام شیطان بیام بیرون چشامو بستم و گفتم دوست من اقا حمید منو فراموش نکنی نمیخوام شرمنده فاطمه زهرا و شما بشم که دیدم درو باز کردن و گفتن برو ومنم تنها کاری ک میکردم با اشک از شهید حمید باکری تشکر میکردم
شهدا همراه همیشگی ما هستند...فقط کافیه ازشون بخوایم ..
من به جمله ی اون خانم ایمان پیدا کردم که گفتن شما به سمت شهدا برین اونا خیلی بهتون کمک میکنن
بدون شک همینطوره ☺️❤️❤️❤️❤️❤️
امیدوارم خدا همه ی ما جوونا رو به راه راست هدایت کنه.
ببخشید خیلی طولانی شد❤️❤️☺️🙏🙏
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_مرضیه
#چیشد_چادری_شدم53
@dokhtaran_zahrai313