#آزادی
🔹اطلاع خانواده از زنده بودنم!
..........ادامه از قبل
#خانواده ام که برای اولین بار با آزادشدن دوستان هم اردوگاهی از زنده بودنم آگاه شده بودند و امیدوار بودند که با آخرین گروه آزاد می شوم به یک باره با شوک دیگری روبرو شده بودند و آن هم #گروگان گیری ما بود .
جمعی از دوستانی که قبل از ما آزاده شده بودند ضمن دیدار با خانواده ام خبر سلامتی و زنده بودنم را اطلاع داده بودند ولی اینکه چرا آزاد نشده ام هیچ اطلاعی نداشتند. این بی خبری و بی اطلاعی از وضعیت آخرین گروه #اسرا، نگرانی شدیدی را برای خانواده ایجاد کرده بود و باورشان نشده بود که زنده باشم ولی با نشانی هایی که دوستان از وضعیت من به خانواده گفته بودند مقداری به زنده بودنم امیدوار بودند.
اینکه چرا همراه دیگران آزاد نشده ام ، غصه ای بود که بر غصه های قبلی اضافه شده بود . روزهای سختی برای خانواده بود ابتدا فکر می کردند که دوستان برای دلداری آمدند و احتمالا #شهید شده ام ......
در این #اردوگاه، تقریبا از هر اردوگاهی اونایی که به قول بعثی ها « خرابکار و محکوم بودند ! » ، دور هم جمع کرده بودند ، هم از اردوگاهی که صلیب دیده بود و هم از اردوگاه مفقود یک جا جمع کرده بودند.
خب ماهم جزو خرابکارا بودیم دیگه،کم کمش بعضی بچهها یه تیغ و یا چاقویی با خودشان داشتند، چاقوها را روز آخر که بچه ها در اردوگاه ۱۸ رفته بودند از آشپزخونه غذا بیارند با خودشون توی دیگ غذا مخفی و داخل آسایشگاه آورده بودند، و تا اینجا هم همراهشان بود .
خدایا حالا اینارو چیکارش کنیم ، اگه اینهارو از ما بگیرن حکم قتل مون رو صادر میکنند ، خوشبختانه چون شب بود و فاصلهای که از اتوبوس پیاده میشدیم تا جایی که بازرسی میکردند دو طرف #سیم_خاردار بود و عراقیها هم دید نداشتند بچهها از تاریکی شب و از فرصتی که تا به بازرسی برسند استفاده کردند و هرچی تیزی و تیغ و چاقو داشتن داخل سیم خاردارا انداختند و زمانی که به بازرسی رسیدند کسی با خودش چیزی نداشت و خوشبختانه اونجا را هم رد کردیم و رفتیم داخل اردوگاه و تقسیم شدیم بین آسایشگاه ها .
تازه متوجه شدیم حدود ، ۱۴۰ نفر هم از بقیه اردوگاه ها اونجا هستند و ۲۳۸ نفر دور هم جمع شدیم و دورهی چهارم اسارتمون شروع شد ....
ادامه دارد....
راوی #حسینعلی_قادری
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگی_ها
🔹هیتر
سهمیه نفتی که #عراقیها به ما میدادند به قدری کم بود که از ۱۵۰ نفر شاید فقط ۲۰ نفر میتوانستند با آب گرم حمام کنند. لذا ما برای اینکه بتوانیم هفتهای یک بار حمام کنیم از المنت استفاده میکردیم.
#المنت از دو رشته سیم تشکیل شده بود که یک سر هر کدام به یک جسم فلزی مانند در روغن نباتی یا قاشق وصل میشد، یک جسم عایق مانند چوب هم بین این دو فلز قرار گرفته و با نخ محکم بسته میشد. حالا المنت یا #هیتر آماده بهرهبرداری و فقط کافی بود المنت را داخل آب و سر دیگر سیمها را به پریز برق بزنیم. با #آب_گرم حاصل از آن هم حمام میکردیم و هم #آبجوش و چای درست میکردیم. فقط مشکلی که بود عراقیها شدیداً با هیتر مخالف بودند و داشتن آن را جرم میدانستند. مسئول هیتر هم شبها یا هر وقت که لازم بود آن را روی هم سوار میکرد و بعد از اتمام کار دوباره قطعاتش را از هم جدا و هر تکه را جایی مناسب پنهان میکرد..
قرار شد کسی به صورت انفرادی اقدام به ساختن آن نکند بلکه هر اتاق یک مسئول هیتر داشته باشد و مسئول هیتر هر اتاق #ایثارگرانه، هم خطر را به جان میخرید و هم زحمت تهیه آب گرم برای همه را.
#فرمانده_عراقی، هر موضوعی را که میخواست برای همه عنوان کند، ارشد اتاقها را جمع میکرد و از این طریق اعلام میکرد و آنها هم مطالب را برای بچهها در سطح #آسایشگاه بازگو میکردند.
#علی_فرعون ارشد ما هر بار که از چنین جلساتی برمیگشت و میخواست مطالب عنوان شده را برای ما بازگو کند به قدری تهدیدهای فرمانده اردوگاه را با #طنز عنوان میکرد که صدای خنده بچهها تا آسایشگاه بغلی میرفت.😂😂
یک روز که از جلسه برگشته بود، گفت فرمانده عراقی خیلی عصبانی بود و گفته من مطمئن هستم شما هیتر دارید ما هم قسم خوردیم که اصلاً چنین چیزی نداریم. او گفت اگر هیتر ندارید پس چرا وقتی شما را داخل آسایشگاه و در را قفل میکنیم، کنتور برق ما مانند #ملخ_هلیکوپتر به قدری تند میچرخد که میخواهد از جا کنده شود!!😳😳
علی فرعون گفت در هر صورت ما زیر بار نرفتیم و با حالت تعجب اظهار بیاطلاعی کردیم ولی فرمانده عراقی قسم خورده و گفته والله العلی العظیم اگر از هر اتاقی هیتر پیدا کنیم سیم آن را به گردن ارشد آن اتاق میاندازیم و او را کشان کشان تا زندان میبریم. بعد هم خودش میداند چه بلایی به سرش میآوریم..
علی فرعون بعد از بیان تهدیدهای فرمانده اردوگاه، مسئول هیتر اتاق را صدا زد. من احتمال دادم میخواهد به او بگوید چون اوضاع فعلاً خیلی خراب است تا اطلاع ثانوی از هیتر استفاده نکنید.
خلاصه مسئول هیتر بلند شد و گفت بله.
علی فرعون گفت از فردا حق نداری سیم هیتر را از یک وجب بلندتر درست کنی!
مسئول هیتر گفت چرا؟
علی فرعون گفت معلومه !! برای اینکه دور گردن من جا نشه!!
این را که گفت صدای شلیک خنده بچهها بلند شد😂😂
راوی #صفرعلی_عالینژاد
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#معنوی
🔹زیارت کربلا
عشق به #زیارت_کربلا در بین #رزمندگان جبهه ها موج میزد. همیشه در مراسم #دعای_توسل، #زیارت_عاشورا و #کمیل و ...، خیلیها بی تاب و مشتاق زیارت حرم #اباعبدالله_الحسین (ع) بودند..
حالا سالها بود که در کشور #عراق زندگی میکردیم ولی در دست دشمن #اسیر و همچنان محروم از #زیارت!😢
بارها بچهها از طریق مسئولین و فرماندهان عراقی درخواست زیارت را مطرح نموده بودند ولی هیچ وقت نتیجهای حاصل نشده بود. از برکت حضور حاج آقا #ابوترابی در بین اسرا و اردوگاهها بارها گفتهایم و شنیدهایم. یکی از مهمترین برکات حاج آقا، درخواست و دریافت جواب مثبت زیارت کربلا و نجف از مسولین عراقی بود.
قرار بر این گذاشتند که نفرات هر دو آسایشگاه را به عنوان یک گروه حدودا ۲۵۰ نفره، طی یک ۲۴ ساعت به زیارت برده و برگردانند. بالاخره نوبت به آسایشگاه ما رسید. بعد از آمار عصرگاهی و داخل باش، برای اولین بار شب هنگام درب آسایشگاه باز شد. پس از شمارش و #آمار چند باره ما را به بیرون از محوطه اردوگاه هدایت و سوار بر اتوبوسها کردند. مقصد اول زیارت #حضرت_امیرالمومنین (ع) در #نجف و سپس زیارت کربلا..
حال و هوای عجیبی در طول سفر بر فضای اتوبوس حاکم بود. در آن سکوت و تحت نظر نگهبانان داخل اتوبوس، فقط صدای هقهق و نجوای بچهها با خدای خود و امیرالمومنین (ع) به گوش میرسید تا اینکه تحت تدابیر امنیتی و اسکورت به فضای قرق شده #حرم رسیدیم.
ابتدا ما را در صفوف ۵ نفره در فضای صحن نشانده و شمارش و آمار مجدد...
به یاد دارم زمانی که در صفوف ۵ نفره در صحن نشسته بودیم، فقط #صدای_هقهق آهسته بچهها و صدای پرواز دستهای از کبوتران که به صورت هماهنگ در بالای سر ما دور میزدند، شنیده میشد.
بالاخره اجازه دادند در یک صف به داخل حرم شرفیاب شویم. زمان حضور در حرم کمتر از نیم ساعت و بدون هیچ توجیه و تشریفات و دعا و اذن دخولی!!😭😭
ولی لذت و #معنویت آن زیارت در دفعات مکرر زیارت بعد از اسارت هیچ وقت تکرار نشد..
ادامه دارد......
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#معنوی
🔹زیارت کربلا
.......ادامه از قبل
از نجف مجدداً سوار بر اتوبوس و به طرف #کربلای_معلی حرکت کردیم. ابتدا زیارت حضرت #امام_حسین (ع) و سپس زیارت حضرت #ابوالفضل_العباس (ع)
حرمها قبل از ورود ما کاملاً قرق شده و امکان هیچ گونه ارتباطی با مردم وجود نداشت. فقط نگهبانها و #سربازان_بعثی که همراه ما بودند و تعداد محدودی از خدام حرم که برخورد آنها هم دست کمی از نگهبانها نداشت، همزمان با ما در #حرم بودند.
در هر یک از حرمهای مطهر، نگهبانها با داد و فریاد و سر و صدا سعی در ایجاد رعب و وحشت #اسرا داشتند و پس از ۱۰ تا ۱۵ دقیقه شروع به خارج کردن افراد و تخلیه حرم را داشتند. میانگین زمان اجازه زیارت در هر یک از حرمها ۲۰ دقیقه تا نیم ساعت برای ۲۵۰ نفر اسیر بود. بعد از زیارت حرم امام حسین (ع) از طریق #بین_الحرمین ، ما را برای زیارت حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) راهی کردند .
#عراقیها نسبت به #باب_الحوائج بودن حضرت ابوالفضل اعتقادی راسخ و از خشم و غضب او هم بسیار ترسان و واهمه دارند. به همین دلیل در حرم حضرت عباس، نگهبانها کمتر داد و فریاد و سر و صدا میکردند و با صدای آرام و اشاره دست بچهها را به بیرون از حرم هدایت مینمودند. یکی از دوستان تعریف میکرد، وقتی در حرم حضرت عباس رو به ضریح در حال گفتگو و #مناجات بودم، یکی از سربازان به من نزدیک و اشاره کرد، برو بیرون! من هم با صدایی که او بشنود گفتم "و هذا منهم"، یعنی این هم از آنهاست. و آن سرباز که تصور کرد در حال شکوه و نفرین آنها نزد حضرت عباس هستم پا به فرار گذاشت 😂😂
در هر یک از حرمها زیارت و درد دلی و مناجاتی و چند رکعت نماز با همان استرس و اضطراب و کمبود وقت به جای آوردیم. بعد از نماز و زیارت که همه به طرف اتوبوسها و سوار بر آنها شدیم، تازه من متوجه شدم که تحت تاثیر فشار روحی و استرس، خواندن نماز واجب ظهر و عصر را فراموش کرده و متاسفانه اجازهای هم برای برگشت و اقامه آن نداشتم. پس نماز ظهر و عصر را در همان حالت در اتوبوس به جا آوردم به طرف #موصل و #اردوگاه حرکت کردیم.
معمولا وقت اذان صبح اتوبوسها به اردوگاه میرسید. پس از پیاده شدن و استقرار در آسایشگاه و استراحتی کوتاه ساعت ۸ صبح، در آسایشگاهها باز میشد و پس از آمار و شمارش با سوت #گروهبان_جاسم، آزاد باش..
بچههای آسایشگاههای دیگر یکی یکی و یا دسته دسته به دیدار #زائرین_اباعبدالله میآمدند. بساط #پذیرایی با حلوا و شیرینی #بیژی، دستپخت بچهها (با خمیر نان آرد شده و شکر و روغن و بکارگیری #پریموس و #فر_شیرینی_پزی) هم براه بود.
بچهها ضمن تعریف خاطرات سفر ۲۴ ساعت زیارتی برای دوستان آسایشگاههای دیگر، از حالا کم کم از #خواب_غفلت در زیارت بیدار شده و تا ماهها و سالها در دریغ و تاسف بهره برداری بیشتر از آن به سر میبردیم.. یاد آن ایام بخیر.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#اسارت
🔹فضای جدید در اسارت
..... ادامه از قبل
#اردوگاه_رمادیه_۹ را قبلا #صلیب_سرخ دیده بود و از طرفی همه امکاناتی که در سایر اردوگاههای صلیب دیده، بود را اینجا جمع کرده بودند .
برای اولین بار بعد از چهار سال اسارت ، مداد ، #دفتر ، #کتاب و وسایل ورزشی که صلیب آورده بود را می دیدیم. همه چیز در اختیارمون قرار گرفت. مثلا پتو محدودیتی نداشتیم ، برای خواب مشکل جا هم نداشتیم . غذا نسبت به اردوگاه مفقودین ، از نظر کمیت زیاد فرق نمیکرد ، کیفیتش هم همون بود ، غذا رو خود بچهها درست میکردند و بستگی به سلیقهای که اون آشپز داشت یک چیزی کم و زیاد میکرد.
با دیدن #قلم_و_کاغذ شروع به نوشتن کردم و سعی می کردم در طول روز مطالب مهم را بنویسم و شانس دیگری هم که آوردم این بود که توانستم نوشته ها را با خودم به ایران بیاورم .
داخل انبار مقداری کتاب بود که صلیب برای بچهها آورده بود، کتابهایی مثل دیکشنری ، #کتابهای_درسی و قرآن ، کاغذ قلم هم بود تمام این وسایل را از اردوگاههای صلیب دیده آورده بودند.
در طول شبانه روز کلاسهای مختلفی شرکت می کردیم ، از کلاس های #اخلاق گرفته ، #سخنرانی ، دورهمی هایی که داخل آسایشگاه انجام میشد، تفسیر #نهجالبلاغه که سعی می کردم خلاصه ای از این درسها را بنویسم .
با گذشت دو یا سه هفته از تبعیدمان، هنوز بلاتکلیف بودیم ونمیدانستیم چه اتفاقی قرار بیفته ، تقریبا ۲ ماه از شروع #آزادی_اسرا گذشته بود که اعضای صلیب برای سرکشی به اردوگاه جدید ما آمدند . همان افرادی بودند که از ما در روز آخر در اردوگاه 18 ثبتنام کرده بودند ، اولین سوالی که بچهها از مامورین صلیب پرسیدند، آیا ما رو میشناسید ؟ (چون در نوبت قبل که صلیب آمده بود تعدادی از بچهها برای ثبت نام و پرکردن فرمهای با آنها همکاری کرده بودند و برای مامورین صلیب آشنا بودند. ) گفته بودند که آره و پرسیدند که شما اینجا چیکار میکنید ، بچه ها گفتند این سوال را ما باید ازشما بپرسیم ، شما مگه مارو ثبتنام نکردید مگه مارو به #ایران نفرستادید ، پس چرا ما اینجا هستیم ؟ یارو مونده بود که چی جواب بده ، جوابی نداشت میگفت مقصر ما نیستیم اینو باید #عراق جواب بده ، گفتیم بالاخره شما نباید این اسیرایی که ثبتنام کردید تحویل ایران می دادید و مشخص شد « اوناهم دستشون با بعثی ها تو یک کاسه می باشد! » و هیچ جوابی نداشتند.
با آمدن صلیب چند نفری هم که هنوز مفقود بودند ثبت نام شدند و به همه نفری یک برگه نامه سفید دادند که برای خانوادهها مون #نامه بنویسیم. و این اولین نامهای بود که از اسارت برای خانواده فرستادیم و خوشبختانه نامه به دست خانواده رسیده بود و مطمئن شده بودندکه هنوز زنده هستیم چون تا قبل از این نمی دانستند و فقط گفته بودند #مفقودالاثر و هیچ اطلاعی نداشتند .
راوی #حسینعلی_قادری
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹توضیحی بر هشتگ گذاری واژهها و کلمات
#هشتگ علامتی پر تکرار در شبکههای اجتماعی و در کانال #ناگفتههایی_از_اسارت است که برای جستجوی واژهها به کار میرود. لطفاً به مثالهای زیر توجه کنید:
- در صورتی که بخواهید خاطرات قبل یک نفر راوی را دنبال کنید با زدن انگشت روی هشتگ اسم راوی تعداد خاطرات ایشان در کانال به همراه علامت فلش بالا و فلش پایین در پایین صفحه ظاهر میشود. حال شما میتوانید با استفاده از فلشها خاطرات قبل یا بعد او را ملاحظه کنید.
- در صورتی که کلمهای دارای هشتگ برای شما نامأنوس باشد و علاقمند به پیگیری وقایع مرتبط در کانال باشید، نیز میتوانید با زدن انگشت روی کلمه (مثلاً #فر_شیرینی_پزی)، موضوعات و متون مرتبط را ملاحظه کنید.
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگی_ها
🔹حمام آب سرد
در بین ۱۶ آسایشگاه اردوگاه تنها حمام آسایشگاه ۶ معمولا دارای آب بود و البته استفاده از #حمام دیگر آسایشگاه ها بدلیل حق و حقوق اخلاقی آن کار پسندیده ایی محسوب نمیشد .اما در صورت نیاز و اجبار از آن استفاده میکردیم .
برای ما موضوع #نظافت و شستشو با توجه به شرایط آب و هوایی گرما و سرما اهمیت زیادی داشت. (گرما از جهت نیاز بیشتر به استحمام و سرما از جهت آلوده نشدن به #شپش )، ناچارا سردی آب را تحمل میکردیم.
یک هفته از آخرین حمام من گذشته بود هوا سرد و خشک بود ، در حمام یک نفر مشغول #سرخ_کردن مخلوط آرد با گوشت بود و فضای حمام از حرارت #پریموس تقریبا گرم شده بود، اما دود ناشی از آن تنفس رو کمی سخت میکرد.
وارد کابین حمام شدم خبری از سردوش نبود. آب را باز کردم و آرام آرام بدنم را به سرمای آن عادت دادم.
غیر از سردی آب، مشکل دیگر فشار و ضربه بی امان آب بود که مثل پتک بر سرم میکوبید.😳
یک #صابون له شده از نوع صابون مراغه ای خودمان به تنم مالیدم اما نه تنها کف نمیکرد بلکه مثل خمیر به بدنم چسبیده بود. چاره ای نبود یک بار خودم را آب کشی کردم ولی هنوز بدنم صابونی بود.
لحظاتی بعد بدنم از سردی آب شروع به لرزیدن کرد غیر از آن احساس کردم نمیتوانم خوب نفس بکشم .
هوای حمام بخاطر پریموس از مونواکسید پر شده بود. در کابین را باز کردم و فریاد زدم که برادر در حمام رو باز کن من نمیتونم نفس بکشم او به سراغم آمد، جان در بدن نداشتم، او کمکم کرد. اما یه مشکل دیگه هم همزمان پیش آمد. #سوت_آمار بی موقع بود که زده شد!!
من😳😭 بدن صابونی ، سرد و بی حال لباسم را بزحمت پوشیدم. باید سریع از حمام خارج شوم تا زودتر و تا دیر نشده خودم رو به #صف_آمار برسانم. تا آسایشگاه خودم یک دقیقه راه بود .
همه در صف نشسته بودن و گویا فقط من بودم که دوان دوان به سمت آسایشگاه میرفتم .تصور اینکه مشکل بعدی یعنی مشکل چهارمی هم پیش بیاد وجود داشت :
اگر دیر به صف آمار برسم حتما #سرباز_عراقی آسایشگاهم با کابل به جانم خواهد افتاد و متاسفانه همینطور هم شد 😌
اکنون ، شاید به دلیل وخامت اوضاع ، آن برهه زمانی سی دقیقه از شروع استحمام تا تو صف آمار نشستن همه و همه ، از نوع یک خاطره درد آور در ذهنم مجسم میشود وگویا تصمیم ندارد از ذهنم پاک شود 😢
راوی #ابراهیم_بیک_محمدی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
19.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan