#معنوی
🔹عنایت اهل بیت (ع)
...... ادامه از قبل
سید را صدا زدم اومد گفتم این حرفا چیه میزنی ؟ #شِفا یافتن چیه ؟ گفت دکتر جان من دیشب کلی اذیت شدم! من اصلاً باورم نمیشد شفا پیدا کرده باشه گفتم رو زمین دراز بکش هر دو دستت را زیر سرت بذار و بلند شو. چندبار این کار را انجام داد گفتم حالا بایست و چندبار بشین و بلند شو دیدم هر چی گفتم انجام داد و احساس درد نکرد؛ بعد رو زمین دراز کشید معاینش کردم دست رو آن قسمت پارگی شکم که می دونستم کجاست کشیدم اثری از آن پیدا نکردم سمت دیگه دست کشیدم دیدم نه هیچ آثاری از فتق وجود ندارد!!
بی اختیار نشستم کنار دیوار و هر چی که از #پزشکی می دونستم از یادم رفت ؛ و در حالی که یکی دو تا از پرسنل #درمانگاه_سالمندان (محل دیدار من با دکتر) هم شاهد صحبت دکتر بودن، اینجور صحبتش را ادامه داد، بعد #معاینه از سید پرسیدم خُب آقا سید عزیز دیشب چه اتفاقی براتون افتاد؟ بفرمائید..
او (سید عباس) گفت، دکتر حسین دیشب قبل از نماز صبح در عالم خواب دیدم درِ #بهداری باز شد و دو نفر وارد شدند. یکیشون که چفیه سبزی دور گردنش انداخته بود، ابتدا پیش شما اومد گفت دکتر حسین مواظب اسرا باش بعد اومد بالای سر من. در حالی که دراز کشیده بودم پرسید چته ؟ گفتم دلم درد میکنه دست مبارکش را رو دلم گذاشت گفتم میخوای چیکار کنی ؟ به این مضمون فرمود میخوام خوبت کنم من که اون آقا را نمیشناختم بهش گفتم من باید برم عمل کنم ؛ درهمان حال که دست مبارکش را روی پارگی شکمم کشید درد یهو قطع شد؛ خواستند تشریف ببرند از اون آقایی که همراش بود پرسیدم این آقا کیه؟ گفت نشناختیش؟ گفتم نه ؛ فرمود این آقا #اباعبدالله_الحسین (ع) است که مادرش دیروز سفارش شما را بهش نمود ؛😳😢😢
و چنین به سخنان دل نشین ادامه داد من #پزشک_بهداری اردوگاه بودم و خستگی درکارِ مداوای دوستان برام معنا و مفهومی نداشت چه قبلِ شِفا یافتن سید و چه بعدِ آن و در مدت ۸ سال اسارتم تعداد زیادی عمل جراحی ( در آوردن #ترکش از بدن همبندان در اردوگاه ) انجام دادم که الحمدلله همه با موفقیت انجام شد از جمله ترکشی که از شکم #مسعود_پرویز_حمیدی در آوردم ؛و با آن همه کمبود #وسایل_پزشکی و دارو، خوشبختانه برای هیچ کدام از همبندان آزاده مشکلی بوجود نیامد ؛ میدونی چرا منصور جان ؟ گفتم نه ؛
با چهره ای خندان گفت، آخه مرد حسابی من در اردوگاه #نمایندهٔ_امام_حسین( ع )بودم و مورد تایید آن حضرت
روحش شاد و یادش گرامی ، انشالله از #شفاعت امام حسین ع بهره مند گردد به ذکر #صلوات برمحمد و ال محمد
از زبان #سید_عباس_خرمی و مرحوم #دکتر_حسین
راوی #منصور_جدیدی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
در سال ۶۲ ، برای اولین بار #تلویزیون برای چند آسايشگاه آورده بودند و مجبور میکردند که باید همیشه روشن باشه و همه نگاه کنند...معمولا روی شبکه های مبتذل مصری و عراقی هم اصرار داشتند که باشه و بچه ها نگاه کنن...
#عبدالسلام از بچه های آبادان مسول آسايشگاه ما بود. برای #آسايشگاه ما هم تلویزیون آوردند، استقبال زیادی نشد و اکثریت نگاه نمیکردند. تعداد معدودی هم بودند که تمایل به تماشا کردن تلویزیون داشتند ولی به احترام بقیه واکنشی نشان نمیدادند. لذا تلویزیون اکثر اوقات خاموش بود، #نگهبان عراقی می آمد خودش روشن میکرد .
عراقی ها بعد از اینکه متوجه شدند که اوضاع از چه قراره، آسايشگاه را زندان کردند و تهدیدات فراوان که اگر تلویزیون را بازهم خاموش کنید و نگاه نکنید فلان میکنیم و بهمان میکنیم..
چند روزی از زندانی شدن آسايشگاه گذشت، یک روز قبل از ظهر #ضابط_احمد به اتفاق اکیپی از سربازها وارد آسایشگاه شد. همه به حالت آمارگیری به ردیف ۵ نفره پشت سر هم به حالت چمباتمه نشستیم.
ضابط احمد ، با آن شکم گنده و قد کوتاه و چشمان ریز و شخصیت متکبرانه و چوب دستی افسری، موقعی که حرف هم میزد یک عالمه تف به بیرون پرتاب میکرد...
بعد از ورود به آسایشگاه و پس از توپ و تشرهای رایج خودش با همان ژست های موصوف گفت آنهایی که تلویزیون نگاه میکنند بروند آن طرف به صف شوند. چند نفری بلند شدند و رفتند.
متوجه شد خیلی ضایع شده و اکثر بچه ها سرجاشون نشسته اند...من هم ردیف های اول نشسته بودم
آمد روی سر من ایستاد با چوب دستیش زد رو سرم و گفت تو هم تلویزیون نگاه نمیکنی؟
عبدالسلام ترجمه کرد ، بلافاصله جواب دادم که بهش بگو اگر میخواستم تلویزیون نگاه کنم که اینجا نمی نشستم میرفتم آن طرف...
ضابط احمد که بدجوری کنف شده بود ضربه محکمی با چوبش به سرم زد و چند فحش هم نثارم کرد...
بعد شروع کرد به سخنرانی و #شستشوی_مغزی به اصطلاح... ، صحبت ها هم معمولا تکراری بود!
"#خمینی به شما اهمیت نمیده و شما را به بهانه و عده #بهشت به #جنگ فرستادند و حرس خمینی ها خودشان جبهه نمیاند و شما #بسیجی ها و سربازها را روانه خط مقدم میکنند" و از این حرفها..
یکی دو بار دست بلند کردم که صحبتی دارم، توجهی نمیکرد ولی مشخص بود با بغض و کینه نگاهم میکنه و داره من را به خاطرش میسپاره . یک گروهبان مو قرمز بود اسمش #نجیب بود که اون هم نسبتا خبیث بود.
به ضابط احمد گفت، سیدی ببین این چی میگه؟ اشاره به من کرد و گفت بلند شو ببینم چی میگی؟
گفتم اینکه میگی خمینی به ما اسرا توجه نمیکنه و به فکر ما نیست را از کجا متوجه شدید و بر چه اساسی میگی؟ من و من کرد و گفت همه میدانند و از BBC..
گفتم اینکه میگی فرماندهانتون شما را دم مرز رها میکنند و خودشان نمیان را نمیتوانم قبول کنم
چون افرادی فرمانده گروهان و گردان بودند که در کنار خودم کشته شدند... اینو که عبدالسلام ترجمه کرد
مثل برق پرید هوا و چند فحش رکیک داد و چند لگد نثارم کرد و همه بیرون رفتند...
چند روزی از زندان شدن کل آسایشگاه گذشته بود و چیزی عایدشون نشده بود و با این جلسه شتشوی مغزی هم دست از پا دراز تر رفتند ولی بالاخره آسایشگاه را هم آزاد کردند..
ادامه دارد .....
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
.......ادامه از قبل
ظهر طبق روال که #سوت_آمار را زدند، #ضابط_خلیل همراه سربازها بود. کمی خیالم راحت شد که اگر ضابط احمد بود شاید میآمد سراغ من و بخواد زهر چشمی بگیره..ولی الحَمْدُلله اون دیگه فعلا امروز نیست . تو همین فکر ها بودم که آمار گیری اتاق ما تمام شد. یک لحظه ضابط خلیل برگشت و اشاره به من کرد و گفت بلند شو.. السجین (سجین یعنی #زندان)
منو میگی بیشتر تعجب کردم تا اینکه ترس و خوفی داشته باشم..چون ضابط خلیل که زمان بحث ما در آنجا نبود چطور منو شناخته و رصد کرده و الان به زندان فرستاد...!!!😳
ضابط خلیل در ظاهر برخلاف ضابط احمد، فردی آرام و با کلاس خودش را جلوه میداد ولی فوق العاده خبیث تر و موذی تر بود. ضابط احمد را به هارت و پورت و تکبرش میشناختند و خیلی موذیانه عمل نمیکرد ولی ضابط خلیل اینطور نبود آب زیرکاه بود و به قول بچه ها با پنبه سر می برید. او در ظاهر و در حضور خودش اجازه نمیداد کسی را کتک بزنند. ولی در زندان خودش بعضی روزها که همراه سربازها می آمد، می ایستاد و میگفت #کتک بزنند...
یکی از سربازها، یقه من را گرفت از #صف_آمار کشید بیرون و هل داد به سمت زندان . هرچقدر اصرار کردم برم وسایل شخصیم را بردارم و بیام، قبول نکردند...
داخل زندان هم چهار #سلول جداگانه که یکی از آنها بعنوان #دستشویی و حمام استفاده میشد. سلول های تاریک و سرد و بیشتر اوقات هم روی کف و دیوار سیمانی آن آب می پاشیدند که سرد تر و نمناک تر باشد.
به سرباز یه جوری حالی کردم که موقع نهاره، نهار از آسایشگاه برام نمیارید؟😅😅
با خشم و غضب گفت: ماکو طعام... ماکو مای... (یعنی #غذا نیست ، #آب نیست ..!!). گفتم پس اجازه بده برم #وضو بگیرم و دستشویی برم...، بازم با همان حالت قبلی گفت...،ممنوع... کل شی ممنوع...!!
منو با یه لگد هل داد داخل سلول دوم که کنار دستشویی بود و درب آهنی را بست. داخل سلول دو تا #پتو و یک لگن بود و بس...خیلی هم سرد بود.
به لطف خدا آن روز و شب را به صبح رساندم. هنگام آمار صبح طبق معمول پس از شمارش همه آسايشگاه ها می آمدند سراغ زندان...، دو سه نفری که معمولا خبیث تر و عشق کتک زدن داشتن برای زهر چشم گرفتن و خود شیرینی پیش افسر بعثی شون می آمدند داخل..
ادامه دارد .....
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
.......ادامه از قبل
یکی از روزهایی که خود #ضابط_خلیل هم همراه سربازها داخل زندان آمده بود پرسیدم، سیدی، کم ایام آنی بالسجین؟ (یعنی، قربان چند روز من باید در زندان باشم..)، با انگشتان دست نشان داد و گفت: انت خمسه العش ایام..(یعنی تو پانزده روز...)
هر روز صبح چند کابل و چند لگد و سیلی و فحش و ناسزا... روال عادیش بود.
خدا به یکی از سربازها به اسم #کاظم خیر بدهد. هر زمانی که شیفتش بود بقیه سربازها را بیرون میکرد و وانمود میکرد که داره #کتک_کاری میکنه، با کابل در و دیوار و ستون زندان میزد و خودش سر و صدا در می آورد و به در و دیوار ناسزا میگفت به من هم میگفت سر و صدا کن و به روی من میخندید...
بهترین روزهای من در آن مدتی که در زندان بودم زمانی بود که شیفت کاظم بود. بعضی وقتها که خودش تنها بود اصلا برای آمار در را باز نمیکرد و می آمد پشت در و من را صدا میزد: "ابوالقاسم احمد..." (خطاب عراقی ها با اسم، اسم پدر، پدر بزرگ بعدش اسم فامیل بود، بعضی وقتها هم خلاصه فقط اسم و اسم پدر را خطاب میکردند)
من هم بلند جواب میدادم، نعم سید کاظم..
ظهر ها هم میگفت غذای حسابی از آشپزخانه برام بیارند ، بیشتر از سهم یک نفر در آسايشگاه میشد.البته فایده ای نداشت، از ترس اینکه شب دستشوییم بگیره معمولا غذا اضافه می آمد. در حد بخور و نمیر استفاده میکردم
پنج یا شش روزی از زندانی شدنم میگذشت. این چند روزه کسی دیگری را به زندان نیاوردند. هم جای خوشحالی داشت و هم برای من جای دلتنگی...
خوشحالی از اینکه با سختی ها و شکنجه های مضاعف زندان عزیزی دیگر از اسرا مواجهه نخواهند شد و دلتنگی از بابت تنهایی خودم و نداشتن هم صحبتی در آن ایام سخت و دیر گذر زندان...
در طول 24 ساعت، بجز یک یا شاید دو ساعت از روشنایی خارج از سلول انفرادی (در محوطه زندان) بهره مند نمیشدم. آن یکی دوساعت هم فاصله بین آمار صبحگاهی و صبحانه بود. بعد از همه آسايشگاه ها صبحانه برای زندان می آوردند و این باعث میشد زمان تنفس من هم خارج سلول کمی بیشتر باشد.
ادامه دارد .....
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹دستاوردهای اسارت
دانشگاه اسارت ، برای دانشجویانش بسیاری از دستاوردها و تجربیات به ارمغان آورده که بسته به استعداد فراگیری و بکارگیری آنها در زندگی، از آنها مردانی آبدیده چون آهن گداخته در مواجهه با مشکلات به ظهور گذاشته است. از جمله این دستاوردها :
✅ تقویت اعتقادات و توکل به خدا در هر شرایط برای رفع مشکلات
✅ بالا رفتن صبر و تحمل در سختی ها
✅ وحدت و همدلی ، تعاون، ایثار و فداکاری
✅ قناعت
✅ شناخت دشمن در لباسهای مختلف (حتی لباس خودی)
✅ شناخت فرهنگ ها و اقوام
✅ افزایش سطح معلومات و پی بردن به ارزش علم
✅ قدرشناسی نعمت های خدادادی از جمله آزادی، امنیت، سلامت و ..
✅ خود کفایی و ابتکار
✅ قبول مسئولیت و افزایش قدرت مدیریت و آشنایی با تشکیلات و سازماندهی
✅ آشنایی با تفکرات و جریانات مختلف سیاسی، منافقین و گروهک ها
✅ اجتماعی تر شدن ، دوست یابی و صمیمیت و اخلاص در دوستی
✅ انجام فرائض دینی و عبادات و آشنایی با ادعیه و توسل به ائمه
✅ دور شدن از کبرو غرور و تکبر
✅دسته بندی اطلاعات و حفظ محرمانگی
✅پی بردن به ارزشهای اسلامی
✅ کسب تجربه در زمینه های گوناگون
و دهها دستاورد دیگر که در این مقال نمی گنجد.
در گذشته در مورد برخی از این دستاوردها مطالبی مطرح گردید و در ادامه هم به مواردی دیگر پرداخته میشود.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
.......ادامه از قبل
بعضی روزها که کاظم شیفت نگهبانی داشت تا ظهر و موقع نهار اجازه میداد بیرون از #سلول باشم.
شبها و ساعاتی از زندگیم در آن سلول گذشته که هنوز هم ، به خدای - لا شریک له - حسرت یک دقیقه آن را میخورم.
تنهایی و تاریکی و سلول نمناک و بدن کبود شده از ضربات کابل و مشت و لگد، خاطراتی بیاد ماندنی است.
جایی که همدمی بجز #خدا نمی یابی و به کسی و چیزی نمیتوانی دلخوش باشی..
.
"آه من قلّه الزّاد و طول الطّریق و بعد السّفر و عظیم المورد"
شب ششم یا هفتم بود، موقع آمار عصرگاهی برخلاف روال قبل خیلی طول کشید، سر و صدای عراقی ها آنقدر بلند بود که از درون سلول بخوبی ناراحتی و خشمگین بودن آنها را میشد تشخیص داد. سوت کشیدن های پی در پی حکایت از اتفاق غیر منتظرهای میداد که برای من در آن سلول انفرادی هم جای سوال و تعجب و نگرانی بود.
بالاخره بعد از یکی دو ساعت صدای بازشدن درب #زندان را شنیدم و از صدای ناله و ضربات کتک کاری مشخص بود گویا مهمانی دیگر برای زندان آورده اند.
سلول من کنار دستشویی و حمام بود، بخوبی صدای شر شر آب و صدای کابل و ضربات مشت و لگد را میشد شنید. نیم ساعتی گذشت بلافاصله درب سلول باز شد و #اسیر قد بلند، سراپا خیس آب شده و در آن هوای سرد زندان، با صدای لرزیدن از سرما و درد کتک خوردن ها را با لگد به داخل سلول انداختند.
من بلافاصله با دیدن این وضعیت یکی از پتو ها را سریع جمع کردم انداختم روی آن برادر. #ضابط_خلیل بلافاصله که وضعیت را دید من را کشید کنار در حالی که چند فحش و ناسزا بهم گفت یک #سیلی محکم هم بهم زد..
آن اسیر عزیز با همان صدای لرزان گفت..الکیهههههه الکیهههههه، برووووو کناررررر...به طریقی به من رسوند که بزار زودتر گورشون را گم کنن.
دو تا #پتو دیگر هم انداختن داخل سلول و ما را تنها گذاشتند. آقا "#سعید_پناهنده"، مهمان تازه وارد من در آن سلول بود....
ادامه دارد .....
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
قابل توجه همراهان گرامی:
این کانال تبلیغی نیست و موضوع زیر صرفاً به خاطر مدیریت واحد این کانال و کانال
" آجیل و خشکبار امیران " میباشد.
لذا بدین وسیله به اطلاع میرساند به مناسبت شب یلدا از این تاریخ عرضه مجازی اقلام آجیل و خشکبار (از آخرین قیمت های مندرج در کانال امیران) برای اعضای محترم کانال "ناگفتههایی از اسارت" ، مشمول ۵ تا ۱۰٪ تخفیف خواهد بود.
👈 عضویت در کانال 👉
👈 سفارش 👉
بدیهی است، ارسال در اصفهان بوسیله پیک و به شهرستانها از طریق پست یا تیپاکس و هزینه بعهده متقاضی خواهد بود.
#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
.......ادامه از قبل
آقای #سعید_پناهنده، در #عملیات_رمضان اسیر شده و به #زبان_عربی هم آشنایی داشتند. او به قول امروزی ها فعال اجتماعی و به مباحث #عقیدتی و احکام شرعی و فقهی و قرآنی آشنایی نسبتا خوبی داشته و #مسول_فرهنگی آسايشگاه ۲ بود.
لازم به توضیح استکه در دوران #اسارت، همزمان و طبق تقویم کشوری تمام مراسمات ملی مذهبی در حد مقدورات و بصورت مخفيانه انجام میگرفت. در هر آسايشگاه یک مسول ارشد #آسايشگاه بود که معمولا از میان عرب زبانان اهل #خوزستان انتخاب میشدند. و یک #ارشد_اردوگاه وجود داشت که معمولا از میان ارتشی ها انتخاب میشد. اگر ارشد اردوگاه به زبان عربی آشنا نبود ، یک عرب زبان خوزستانی هم بعنوان #مترجم برای او انتخاب میکردند و در اتاق ارشد اردوگاه که جدای از سایر آسايشگاه ها بود با هم زندگی میکردند.
در مسولیتهای غیر رسمی فیمابین اسرا، نیز هر آسايشگاه مسولین مختلفی داشت . از جمله یک مسول #فرهنگی که وظیفه هماهنگی انجام مراسمات را عهده دار بود. کل اردوگاه هم تحت رهبری مخفی شورایی از بزرگان روحانی بود که نسبت به بقیه اعلم و سخنان و راهنمایی های نافذتری را در بین اسرا داشتند.
بگذریم...
پس از اینکه آقا سعید با کابل و شلنگ، زیر آب سرد و از روی لباس خیس حسابی کتک نوش جان کرد، بالاخره عراقی ها خسته شدند و ما را تنها گذاشتند و رفتند.
حالا علت زندانی شدن آقا سعید...
معمولا با هماهنگی مسولان آسايشگاه ها، جابجایی هایی موقتی بصورت یک شبه بدلایل مختلف بین نفرات آسايشگاه ها انجام میگرفت.
رابطی که مسول هماهنگی جابجایی آن روز آقا سعید از آسايشگاه ۲ به آسايشگاه ۸ بود، گویا با دو نفر صحبت کرده بود که آن دو نفر هم به هوای اینکه نفر بعدی رفته، عملا کسی نرفته بود. در نتيجه آسايشگاه ۲ یک نفر کم داشت و آسايشگاه ۸ یک نفر زیاد...و عاقبت آن تنبیه و رندانی شدن آقا سعید!!😂😂
با ورود آقا سعید به #زندان و پیدا کردن یک هم سلولی برای سه روز از تنهایی چندین روزه درآمدم.
ادامه دارد .....
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#طنز
🔹محمود ماهی
در محیط #اسارت هر کس بنا به هنر و توانمندیهای خود اسباب سرگرمی و مشغولیت بچه ها را فراهم میکرد. بعضی ها با تجارب #ورزشی از #رزمی و #فوتبال و والیبال تا #کشتی و ...، گروهی دیگر با #آموزش_زبان و #خط و فیزیک و ریاضی و گروهی دیگر هم با #طنز و شوخی و #تِاتر و ...
و بالاخره همه به نوعی هم #مربی بودند(در رشته های صاحب تجربه) و هم متعلم و #فراگیر در رشته های دیگر...
#محمود_محمدی که بسیار خدمتگزار بچه ها بود، در و دکانی برای خنده و طنز درست کرده بود. ماجرا از این قرار بود که هر کس کلمه "#ماهی" را میگفت، با عصبانیت الکی و دنبال افتادن آقا محمود و زمینه خنده و طنز دیگران روبرو میشد. برای همین بود که معروف شده بود به "محمود_ماهی"
روز اول فروردین سال ۶۳ برای #ناهار سبزی پلو با تن ماهی دادند. البته یادم نیست که تن ماهی رو با پول خود بچهها خریدن یا عراقیها آوردن. محمود ماهی🐟 اعتراض داشت و رفت پیش #حاج_آقا_ابوترابی که چرا امروز ماهی دادن البته با کلام خود آقا محمود چرا از این زهرماری دادن.😡😂😳
حاج آقا به محمود گفت که من هم ماهی نمیخورم بیا ناهار با هم بخوریم.😏
حاج آقا با محمود هم غذا شد. یه ظرف غذا براشون آوردن، قاشق اول و دوم رو که محمود زد قاشق سومش پر ماهی شد .😁
خلاصه هیچی محمود افتاد دنبال حاجی یه بازار خندهای هم برای بچهها شد.🦈🐬🐳😂😂😂😂😂
راوی: #مسعود_پرویز_حمیدی
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
.......ادامه از قبل
سه روزی که آقا سعید با من هم #سلول بودند برای من به یک کلاس درس از مباحث مختلف #عقیدتی و احکام و قرائت بعضی دعاها از جمله #زیارت_عاشورا و #دعای_توسل و آیاتی که از حفظ داشتند تبدیل شده بود. از این ميان، #نماز_غفیله را از ایشان به یادگار دارم که برام خیلی شاخص بود.
بر خلاف روزهای دیگر، آن سه روز برای من خیلی زود گذشت و خط چین شمارش روزهای گذشته ام در #زندان بر روی دیوار #سلول به آرامی پر میشد. سلولی به مساحت حداکثر 4 متر مربع سراسر بتن سیمانی و نمناک و سرد و تنها روشنایی آن کورسویی از پنجره مشبک 30 *40 بالای درب سلول بود.
شمارش روزهای زندانی خود را با آمار صبحگاهی تنظیم کرده بودم. بعد از آمار صبح روز نهم یا دهم بود که آقا سعید با سپری کردن محکومیت سه روزه آزاد شد و مجددا به آسايشگاه برگشت. بازم من ماندم و تنهایی در سلول... تا آن زمان از میان اسرای اردوگاه موصل 2 رکورد مدت زمان زندانی را شکسته بودم.
به نوعی #زندانی_سیاسی تلقی میشدم که گویا محکومیتی بیشتر از سایر تخلفات به زعم عراقی ها داشته است. بحث با افسر استخباراتی و #بعثی گویا چیز کمی از نظر آنها نبوده، در حالی که من فقط دو سوال پرسیدم، چرا اینقدر برای آنها گران بود...؟؟!! نمیدانم..
از روز هفتم دیگه #ضابط_خلیل به زندان نمی آمد. آخرین باری که آمد زمانی بود که آقا سعید را به زندان آوردند. سرباز کاظم هم فقط چند روز اول بود و دیگر خبری از او نبود. ولی گروهبان نجیب به همراه سایر سربازها برای #آمارگیری می آمدند.
"جمعه "، یکی دیگر از سربازان اردوگاه موصل 2 بود که خیلی از اسرا در طول دوران اسارت خود صورت مبارکشون با دست های خشن و سنگین او نوازش داده شده است. او فردی متعصب، قیافه ای خشن و زمخت با خالکوبی های روی بدن و صورت و تیپ عشایر بادیه ای، داشت. من هم در طول دوران اسارتم سه #سیلی از او نوش جان کردم که یکبارش در زندان بود.
ضربه ای که میزد با تمام قدرت و ناگهانی بود که امکان هر گونه واکنشی را از طرف میگرفت. فقط سرگیجه و وزوز گوش و گاهی هم پارگی پرده گوش را برای اسرا به همراه داشت.
ادامه دارد .....
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگی_ها
🔹صندوق خیریه
سردرد ها و گاها معده دردهای شدید می گرفتم بحدی که یک بار از روی ناچاری دکتر #عیسی_نظری از #صلیب، آمپول مخصوصی را که خیلی کوچک بود ولی من هرگز اسم آن را ندانستم، برایم درحواست کرده بود .
بعد از اینکه صلیب این آمپول را آورد و دکتر نظری به من تزریق کرد حدود یک ماه هیچ دردی احساس نمی کردم، خواب و بیداری ام یکی بود،به سختی می توانستم بچرخم یا رو برگردونم فقط راست راست می توانستم راه بروم ، بچه های #آسایشگاه اسم این آمپول را گذاشته بودن ( سیخ میری یا میخ میری😂😂)..
از آن به بعد، هر روز صبح می دیدم کیسه ام پر است از تن ماهی، شیر خشک و شکر، همه اینها از #صندوق_خیریه آسایشگاه بود که برادران عزیزم از حق مسلم و قوت بخور و نمیر خود می گذشتند و می گذاشتند توی کیسه من و #احمد_طلائی، همشهری امان از بافق #استان_یزد به زور به من می خوراند..
ولی هرگز نفهمیدم کی جمع می کردند و کی توی کیسه من می گذاشتند. بعدا که هوشیار شدم و به حالت عادی برگشتم دکتر عیسی نظری گفت اسمت دادم به صلیب برای تعویض. البته نوبتم نشده ، آزاد شدیم.
من از صندوق آسایشگاه خییییلی ارتزاق کردم ، خدایا رزق و روزی همه دوستانم، برادرانم ،پدرانم جد اندر جدشان را در دو دنیا به کفایت عطا کن. خدایا چنین صندوق های پنهان و بی ریا و با عشقی برای نیازمندان دردمندتر از من در کل کشورم آرزوست.🤲
راوی #عباس_جوان
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
سالروز شهادت ام الائمه حضرت فاطمه زهرا (س)، را بر کلیه شیعیان و عزاداران حضرتش تسلیت عرض مینمائیم..🖤🖤🖤
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan