eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
255 دنبال‌کننده
36 عکس
48 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹خواب دیدن از بچه‌های اصفهان بود که در دو طرفش الله و می خوابیدند. سعید، عادت داشت موقع خواب سرش را بر خلاف سر دیگران قرار بدهد، یعنی متکا را پائین می گذاشت و می خوابید و می گفت از صدای خروپف خوابم نمی‌برد. سیف الله، کار می کرد ولی رازقی و کبیری اهل بودند. یک بار نیمه های شب از صدای فریاد سعید کبیری همه از خواب پریدیم و دیدیم صورتش را گرفته و داد میزند که سیف الله این چه مسخره بازیه در آوردی چرا با مشت میزنی توی صورتم؟ سیف الله هم با لهجه اصفهانی می گفت: «دادا به خدا داشتم خواب و مسابقه می دیدم و داشتم به حریفم مشت می زدم که زدم توی صورت تو.» کبیری، عصبانی بود که بقیه پا درمیانی کردند که عیبی ندارد عمدی در کار نبوده الآن هم عراقی ها می آیند ببینند بیدارید اسمتان را می نویسند و فردا . سعید، با ناراحتی خوابید و بخیر گذشت. چند لحظه بعد با فریاد دوباره سعید همه از خواب پریدیم و دیدیم این بار از طرف سعید رازقی که سرش را برعکس میگذاشت ضربه ای به سرش اصابت کرده. وقتی دور سعید رازقی را گرفتیم گفت: «خواب دیدم در حال بازی در هستم. یکی از یاران تیم من یک توپ خیلی خوب را برایم فرستاد که آن توپ تا روی پایم قرار گرفت چنان شوتی زدم که نگو و نپرس😂 حالا می فهمم که آن توپی که من شوت کردم سر و صورت سعید کبیری بیچاره بوده. آن شب تا صبح هر وقت بیدار می شدیم می دیدیم چشمان سعید کبیری باز است و با هر حرکت سعید رازقی و سیف الله دستانش را می‌برد جلوی صورتش راوی () 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹استقبال در ورود اگرچه و را تحت‌فشار قرار داده تا این روش را متوقف کنند. با این‌ حال هنوز هم گهگاه در گوشه و کنار استفاده می‌شود. بدترین چیز درباره این ابزار این است که در انتهای هر رشته فلز وجود دارد. این فلزها به بدن قربانی فرو رفته و سپس با زور آن را خارج می‌کنند. (یعنی بدن فربانی را میکند). در گشت و گذار ، این وسیله را دیدم و ناخودآگاه به یاد ای افتادم. وقتی اسرای را به آوردند، با و چوب از آنها استقبال کردند. هااز ضخیمی استفاده می کردند که نوک آنها را به اندازه چند سانت لخت کرده بودند، وقتی به پشت یا قسمتی از بدن می زدند نوک مسی آن تو بدن فرو می رفت بعد که می کشیدند ایجاد می کرد. من در اردوگاه بودم، وقتی (از ) را آوردند کابل دور سرش پیچیده بود و قسمت فلزی تو چشم او گیر کرده بود، موقع کشیدن، چشم او مجروح شد کاری نتوانستیم بکنیم و متاسفانه یک خودش را از دست داد. راوی 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹مسافر کریلا سال ۶۱، در منطقه ، با و نیمه به در آمدم. ظاهراً بنا بر این داشتند که با رفتار ملایم تری داشته باشند لکن بمحض اینکه به حقیر دسترسی پیدا کردند، به زور بلندم کردند و به ناگاه و بدون دلیل مرا به باد گرفتند در حدی که، دیگر چیزی نفهمیدم تا ، آن هم زیر دستگاههای . حالا چرا؟!؟ بمحض اینکه به پشت برگشتم و نوشته پشتم ( ) را دیدند، همه با هم هجوم آوردند و حسابی مشت و مالم دادند. خدا رو شکر، اما علیرغم اینکه با مجروحیت شدید، دائما به میرفتم اینبار حسابی رفتم اونور دنیا و امدم😂 لکن !!! شیرینی و عظمت و و معجزه این شعار حضور ۳۰ میلیونی و این سالهاست که با هر بار و بهر صحنه نگریستن، بمثابه نوش جامی پر از عسل ناب بر حلقوم ماست و تفسیر آن شکنجه ها حلاوت دیار معشوق ما علیه السلام است. راوی 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
دوستان عزیز سلام با توجه به زحمات زیاد در تهیه این خاطرات، لطفا ما را در انتشار و پخش آن با استفاده از گزینه هدایت "<---"، به دوستان، کانال‌ها و گروه‌های دیگر، یاری نمائید.. با تشکر- ادمین
🔹صبحانه چای شیرین تابستان اولین سال اسارت ما بود. بعد از یک ماه سرگردانی و گرداندن ما در بصره و و و ، تازه در آسایشگاه‌های اردوگاه اسکان گرفته بودیم، با حداقل امکانات. حدوداً ۴۰۰ نفر بودیم هر نفر دو قطعه پتو، یک بالشت، یک دست لباس زیر، یک (لباس بلند عربی) و یک جفت دمپایی پلاستیکی. برای خوراک هم روزانه، دو قطعه نان برای هر نفر (تقریبا شبیه نان کوچک که خمیر آن هم قابل استفاده نبود) و به همراه و شکر برای که به اردوگاه تحویل می‌دادند. صبح‌ها بعد از آمار و همه منتظر صبحانه بودند. از هر آسایشگاه مسئولین چای به آشپزخانه می‌رفتند و دو سطل (حلب روغن ۱۷ کیلویی ) برای ۱۲۰ نفر تحویل می‌گرفتند. صبحانه ما همین بود. ۱۲ نفر، از هر گروه یک نفر (ظرف مخصوص برای توزیع غذا) به دست، جلوی سطل‌ چای به صف و مسئول توزیع چای مشغول تقسیم آن می‌شد. سهم هر نفر یک پیمانه ( کاسه کوچک خمیر ریش تراش، که از وسایل شخصی سربازان عراقی قبلاً مستقر در این آسایشگاه‌ها به جا مانده بود😂). در هر یقلوی، مسئول توزیع، ۱۰ پیمانه چای شیرین می‌ریخت. این ۱۰ پیمانه تقریباً به ارتفاع دو سانتی‌متر از کف یقلوی را پر می‌کرد. گروه های ۱۰ نفره همه دور هم نشسته و منتظر صبحانه (چای) بودند. حالا وقت خوردنه، نه قاشقی نه استکان و لیوانی و نه هیچ چیز دیگر. هرکس به نوبت، یک قلوپ از لب یقلوی سر می‌کشید البته و یقلوی آلومینیومی !!😳😳😂 تازه لبه یقلوی هم به سمت بیرون برگشته، نوبت هر که می‌شد، بین لب گذاشتن بین لبه یقلوی یا خم برگشته دو دل میشد (که کدامیک کمتر ریخت و پاش دارد). حالا، اگر دوست صرفه جویی هم، تکه نانی از دو قرص جیره روز قبل کنار گرفته بود، وقتی نوبتش می‌شد را در یقلوی چای می‌زد که به دهان بگذارد ولی با اعتراض بقیه به خاطر شناور شدن خرده‌های خمیر روی چای مواجه می‌شد. بالاخره طی دو یا سه دور دست به دست شدن صبحانه صرف شده و باید مشغول امور روزانه و در انتظار ناهار می‌ماندیم که آن هم قصه خود دارد. راوی 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
15.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹رانندگی اتوبوس اولین گروه اسرا توسط 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹حفظ قرآن از آسایشگاه بیرون آمدم به طرف میدان وسط اردوگاه در حرکت بودم. چند قدمی بیشتر نرفته بودم که با برخورد کردم. مثل همیشه خیلی خون گرم و دوستانه برخورد کرد. سلام و علیکی کردیم سپس گفت بعد از ظهر ساعت ۴ در آسایشگاه ۱۴ را می‌خوانم. اولین بار بود که خود را در برابر آزمون و قضاوت جمع زیادی از دوستان قرار می‌داد. همه از مشغولیت به حفظ قرآن او و دیگر دوستان شنیده بودیم، ولی ... مملو از جمعیت شده بود، بچه ها، چند هم برای کنترل اوضاع و رصد کردن رفت و آمد در راهرو و محوطه اردوگاه گذاشته بودند. تعدادی هم محفوظات او را از روی قرآن دنبال و کنترل می‌کردند. عبدالرضا، بدون توجه به شلوغی جمعیت و دستپاچگی، شروع به خواندن ، از حفظ نمود. همه متعجب از سرعت و بدون تپق او شده بودند. الحمدالله جلسه به خوبی و بدون مزاحمت برگزار شد. همین فعالیت آشکار و سوره‌های بزرگ دلیلی شد برای تبلیغ و حفظ قرآن. در آن زمان، تقریباً بسیاری از بچه‌های مذهبی ساعات زیادی از اوقات شبانه روز خود را به حفظ قرآن و یا مرور اجزا و سوره‌های حفظ شده می‌گذراندند. عبدالرضا و دیگر هم برای بهبود کار، سبک و روش تعریف کرده بودند. بعضی اوقات، بچه‌ها برای مرور و تسلط بر سوره‌های حفظ شده، دونفره به دور میدان وسط اردوگاه قدم می‌زدند و به روش‌های مختلف تمرین می‌کردند. راوی 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹شکنجه روحی و روانی 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹کاروان اسرا در بصره محل نگهداری ما در گرمای بصره، فقط یک سالن با سقف کوتاه بدون هیچ گونه امکانات، در یک بود. طی آن ۹ روز، هر روز به تعداد ما افزوده می‌شد یعنی در هر مرحله ، به هر تعداد می‌ گرفتند، آنها را به محل ما می آوردند. شرایط خیلی ناهنجار بود. ۴۰۰ نفر اسیر مجروح، ، سنین متفاوت از ۱۲ ساله (تازه از خانواده جدا شده) تا پیرمرد ۶۵ ساله و بیشتر. بوی درهم آمیخته و و ادرار هم ناگفتنی است. روزانه فقط یک بار به مدت نیم ساعت ما را از آن سالن بیرون می‌بردند. هواخوری، توالت، و حتی کردن در همان نیم ساعت. گفتم حمام!! حدود ۱۵ تا ۲۰ نفر اسیر لخت می‌شدند و در یک صف می‌نشستند شلنگ را از روی سر همه رد می‌کرد، بعد از خیس شدن دوباره شلنگ را از روی سر همه برمی گرداند. یالا، خلاص، روح و گروه بعدی..😂 یادمه در یکی از این نیم ساعت‌ها، تعدادی از مجروحین، در مقابل صف کشیده بودند. هر کس تیری ترکشی و زخمی داشت در این صف نشسته بود. دکتر، همان جا بچه‌ها را و حتی می‌کرد. یکی از بچه‌ها تیر در شانه‌اش مانده بود، دکتر با یک چاک روی شانه‌اش ایجاد و با پنس به دنبال می‌گشت تا اینکه یک از شانه او خارج کرد. یکی از روزها تعدادی آوردند و همه ما را سوار بر اتوبوس کردند ظاهراً از قبل در اعلام شده بود، اسرا را به نمایش می‌گذارند. اتوبوس‌ها با و ، پشت سر هم در میان ازدحام و شلوغی مردم، در خیابان‌های بصره جولان می‌دادند. مردم که گویا حس پیروزی به آنها دست داده بود با پرتاب آب دهان و گوجه گندیده و تخم مرغ و نشان دادن چنگ و دندان از ما استقبال می‌کردند. ما هم خدا را شکر می‌کردیم که با حضور نگهبان‌ها به دست مردم نیفتادیم😄😳 راوی 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹دوستان عزیز سلام با توجه به زحمات زیاد در تهیه این خاطرات، لطفا ما را در انتشار و پخش آنها با استفاده از گزینه هدایت "<---"، به دوستان، کانال‌ها و گروه‌های دیگر، یاری نمائید.. با تشکر- ادمین 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan