eitaa logo
خط روایت
1.3هزار دنبال‌کننده
652 عکس
99 ویدیو
14 فایل
این روایت‌ها، نوشته مردم سرزمین انقلاب اسلامی است. محتواهای این کانال را می‌توانید بردارید و هر جا که خواستید بازنشر کنید، می‌توانید از این محتواها برای تولید محصولات رسانه‌ای هم استفاده کنید. ادمین‌ خانم‌ها : @Sa1399 جاودان یزدی‌زادگان @Z_yazdi_Z
مشاهده در ایتا
دانلود
باز هم صبح خونباری دیگر، هنوز چشم باز نکرده‌ام که با صدای بر هم خوردن بالهای کبوتری خسته در جایم میخکوب می شوم.🕊🕊🌹 قلبم فشرده و بغض سنگینی به گلویم چنگ می زند.هنوز داغ جانکاه ابراهیم سرد نشده که اسماعیل به قربانگاه می رود.😭😭 اتش بر ابراهیم سرد نشد و اسماعیل در مسلخ عشق قربانی شدگویا دیگر تاریخ قصد تکرار شدن ندارد. باشد ...ما امت اسلام دلخوشیم که تا آخر این تاریخ سراسر درد تکرار نشود. ما حاظریم ابراهیم مان در آتش بسوزد و اسماعیل هایمان قربانی شوند، اما حسین زمان به گودال نرود.🥲🥲😔 گرچه یعقوب وار در فراق یوسف زهرا نوحه سردادیم و چشمانمان در فراق عزیز زهرا کم سو شده اما اینبار مقاومت اسماعیلش را هم فدا کرد تا سیل جاری شده از خون پاکان عالم طومار یزیدیان زمان را در هم بپیچید و آنها را تا ابد به زباله دان تاریخ بکشاند. در اوج غم به پرچم های عزای حسین چشم میدوزم پرچم سرخ خونخواهی حسین در دستان امام سجاد با من سخن می گوید. وعده صادق دیگری نزدیک است نور امید دوباره در آسمان غم آلود و طوفانی قلبم سوسو میزند✨✨✨ در اوج ظلمت کفر و بی عدالتی مدعیان حقوق بشر، چشمانم به سرخی شفقی که آمیخته به خون مردان خداست دوخته می‌شود. صبح نزدیک است، نزدیک قله ایم و ناامیدی معنایی ندارد.🌞🌞 آرامش دوباره به قلب خسته ام پر می‌کشد و در انتظار آمدن یوسف زهرا دعای فرج را زمزمه می‌کنم.🤲🤲🤲 اللهم عجل لولیک الفرج 🙏 ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat
. علی جلائی دیشب توی کارگاه داستان نویسی‌مان گفت: "واقعیت زندگی عدم قطعیت است و برای همین ما به جهان داستان پناه می‌بریم. جهان داستان باید منطق داشته باشد." مثال هم زد که یکی یک‌دفعه تصادف می‌کند و تا آخر عمر قطع نخاع می‌شود. یکی همسرش می‌میرد و می‌ماند با چند تا بچه. یکی یک شبه میلیاردر می‌شود... . اما جهان داستان باید منطقی داشته باشد پشت همه این اتفاقات. امروز باز واقعیت زندگی، عدم قطعیت خودش را کوبید توی صورتمان. نه آقای جلائی! نه! واقعیت زندگی عدم قطعیت است اما داستان عالم منطق دارد. رهبر عزیز مقاومت، اسماعیل هنیه باید در ایران ترور شود تا ما خون‌خواه او باشیم. منطق‌ها روشنند. ما داستان خداوند را کامل می‌کنیم. دیوار بلندی که می‌گویی باید در داستان‌هایمان بلند و بلندترش کنیم تا درام دربیاید و جذاب شود، الان دارد قدبلندی می‌کند در داستان نهایی عالم. ملالی نیست جناب جلائی! ما با همه توان در برابر این دیوار بلند باطل در می‌آییم و از خون این‌همه شهید مدد می‌گیریم. آنها منطق‌های درست داستانند. شهید شده‌اند تا جبهه حق را هدایت کنند. شهید می‌شویم تا را ببینیم. ما به حضور و ظهور در زمین ایمان داریم. واقعیت زندگی همین است. ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat @mastoooor
تاریخی نو و جهانی نو مردی در آن سوی تاریخ در میدان ایستاده است. با بوی عطر سیب تازه تمام یاران و سردارانش یکی پس از دیگری در خون غلطیده اند. همه از قبیله شیران، مردان مرد، یاران شیر خدا، یاران حیدر در مقابلش خیل کفتارها زوزه می کشند و قهقهه می زنند. هر گاه کفتارها قهقهه می زنند، بدان شیری بر زمین افتاده است. و او هر لحظه تنها و تنها تر می شود تا اینکه یکه و تنها در میدان می ماند تلی از شیران در خون غلطیده در مرتفع ترین گودال تاریخ و آن مرد نیز وارد گودال می شود و در این سوی تاریخ نیز مردی به انتقام آن مرد ایستاده است. استوار و سترگ با بوی عطر گل یاس یاران و سردارانش یکی پس از دیگری در خون می غلطند در مقابلش خیل کفتارها زوزه می کشند و قهقهه می زنند. اما او تنها نیست. من هستم، تو هستی، ما هستیم خیل مردم ایران و یمن و عراق و لبنان و فلسطین اگر چه با دلی زخمی، اما با او هستند. او هیچگاه تنها نخواهد ماند و عهدی بسته اند با آن مرد و علمدارش آنها نذر کرده اند تا صف به صف مقابل کفتارها بایستند و پس از خودشان، پسران و دخترانشان را شیرمرد و شیر زن بار بیاورند و تا انتهای تاریخ نگذارند این مرد تنها بماند این بار تاریخ تکرار نخواهد شد و آنها تاریخی نو و جهانی نو رقم خواهند زد. پر از عطر یاس. بدون کفتارها‌. ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد دمت گرم اسماعیل. ابراهیم را رو سفیدتر کردی.اگر روزگاری خدا نخواست ابراهیم پسرش را قربانی کند، اگر روزگاری پدر ، پسرش را در آغوش کشید و عید قربان شد امروز روز الوعده وفای اسماعیل است. آخر، خون اسماعیل که عمری خدا نخواست به مقتل برود ریخت روی دامن تهران . و تهران سبز شد عین دشت قشنگ طلاییه. تهران مادر شد و پسر رشید مقاومت را بغل گرفت و برای سال های خونین و مرگبارش لالایی امنیت خواند. خون پسر مقاوم فلسطین چکید روی جاپای مرگ براسراییل های توی هوا مشت شده و تهران مقتل زیتون سبز بی نفس شد. تهران رود شد. دریا شد نه! عین اقیانوس. دوید دور خشکی لب های علی اصغر های غزه و سیراب کرد العطش های خیمه ی بی علمدارش را. دوست دارم این قاطی شدن ها را . عین همان نیمه شب که خون سردار ما با خون پسر مقاوم بین النهرین بهم تنید. شد خار چشم اهریمن. اسماعیل تاریخ امروز نه به دست پدر، که روی دست های پدر و در قله ی امن مقاومت به معراج می رود. گل می کند روی سر ایران . عین گل سر سبد. مهمان حبیب خداست. رویمان سیاه . شهدا ! شما مهمان نوازی کنید امشب.... 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat
دلم نمیخواست بیدار شوم. میخواستم بخوابم. ادامه ی خوابم را ببینم. هی پهلو به پهلو غلت میزدم. گرگ و میش بود که ناغافل لرز به جانم افتاد. بعضی وقت ها سر سیاه زمستان اینطور میشدم، اما چله ی تابستان، آن هم با کولرِ خاموش، لرزیدن عجیب بود‌. زیر پتو خودم را مچاله کردم. تنم از تو میلرزید، میخواستم حواس خودم را پرت کنم! چرا گریه میکردم؟ چرا هر چه دست به چشمم میکشیدم باز هم خیس بود؟ اصلا چشم چپم یک لایه قی کرده بود و هر چه دست میکشیدم پاک نمیشد؟ هیچ چیزی نمیدیم، الا هاله هایی از مه یا دود یا چیزی شبیه به این ها. گنگی دلهره آوری بود. میخواستم ادامه اش را ببینم. لرزِ بدون تبم لابد تمام شده بود که خواب دستم را گرفت. دوباره پرتم کرد وسط همان سفید و خاکستری های اعصاب خرد کن. نفهمیدم چقدر گذشت، اما بیدار شدم. مثل روزهای قبل کیفور نبودم. دنبال گوشی، دور و برم، روی میز و زیر بالشم را نگشتم. حتی دوست نداشتم بفهمم ۷ و ۸ صبح است یا ۱۰ و ۱۱ هم رد شده! اگر علی بیدار نمیشد شاید تا لنگ ظهر توی همین بی خبری غوطه ور می ماندم. گوشی را برداشتم. ایتا را باز کردم. انبوه کانال ها با دایره های سبز و خاکستری دلم را ریش کرد. دلم ریخت. مثل آن عصر اردیبهشتی که از شهربازی برگشتم. روی کاناپه ولو شدم. پیام ها همه امن یجیب بود و ختم صلوات و آیه الکرسی. دلم ریخت. گمانم سمتِ شهادت فواد شکر بود. حتی به واکنش دیر هنگام نسبت به واقعه ی پاکستان هم فکر کردم. اما هشتگ ها چیز دیگری بود! هشتگ هنیه. اسماعیل هنیه ی حماس را زیاد دیدم. توی قاب‌ تلویزیون. وسط صفحات گوگل. لابلای کانال بچه انقلابی ها. تا این آخری که آقا سید علی آغوش باز کرد برایش. حتما حکمتیست در ریختن خون اسماعیل هنیه آنسوی مرزهای فلسطین در قلب تهران خون شهید برکت دارد اما گریبانگیر هم هست 🍂 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این فیلم کوتاه یک گفتگوی آخرالزمانی میبینم، گفتگویی از جنس دنیای بعد از ظهور. دو رهبر روبروی هم نشسته‌اند. چهره هر دو با شکوه و نورانیست. هر دو درگیر نبرد بسیار سختی هستند و در این نبرد یاران بسیاری را از دست داده‌اند، اما آرامش و شجاعت در لحن و زبانشان موج می زند. یکی فارسی صحبت می کند و آن دیگری عربی و هر دو زبان هم را می فهمند، هیچ‌ مترجمی بینشان ننشسته است. لبخند رضایت هنیئه در بیان عدد شهدای خانواده‌اش دیوانه‌ام می کند، و سکوت و بهت رهبری از شنیدن این عدد و غبطه ای که در دعایشان حس می‌شود. و بعد تواضع هنیئه در مقابل ملتش و آیه‌هایی که خوانده می شود. و حس غنی بودنی که در تمام ذرات این گفتگو غلیان می کند، صداها، نگاه ها، لبخندها، نشستن‌ها و هر حرکت و تصویری که در این گفتگو میبینیم. ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat @shoruq
باصدای لرزان وهراسان می گوید"پاشواسماعیل هنیه رو درایران ماشهید کردن" امروز حال ملیکا را داشتم مادرش برای تدریس پای تخته بود ملیکاکه دم درورودی مثل همیشه بازی می کرد یک لحظه مادرش را روی صندلی همیشگی اش ندید هاج وواج مانده بود خشکش زد به ثانیه ای بغضش می ترکد درآخرگریه کرد در سالن می چرخید اورا به کلاس آوردند نفس عمیقی می کشد حالا مادرش درست دریک قاب جلوی چشمانش قرار داردولی هنوزم چشمانش نگران است. انگارکتک خورده بود،دردبدنش را حس می کردم حالا مادرش را در جایگاهی دیگر می بیند مادرش معلم شده ، دستش بازتر شده است اختیار کلاس با مادرش هست . مثل همین امروز که اسماعیل هنیه ازبین ما رفت رفت پیش حاج قاسم.. پرقدرت تر ازقبل باحاج قاسم .. اورا شهید کردند.. درایران هم شهید کردند.. حالا دست انقلاب را بازتر کردند برای صدورش.. ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat @daftar110
یأس یأس بیخ گلویشان را گرفته است. حریف عده ای معدود که دست از جان شسته اند نمی شوند. همه دینامیت های عالم را توی یک گله جا منفجر کرده اند و هنوز صدای نفس می شنوند. یأس هر روز سایه اش را بیشتر روی سرشان می دواند. حریف مردانی با شلوار سه خط و دمپایی ابری نمی شوند. تا گردن توی زره فرو رفته اند و باز گردنشان می شکند. تا گنبد، آهن کشیده اند دور خودشان و آبکش می شوند. یأس پنجه انداخته بیخ گلویشان. دارند خفه می شوند. نفسشان تنگ شده است. زیر خفگی اعتراف میکنند که اسماعیل باید در راه خدا قربانی شود. بعد از قرن ها تحریف تاریخ، اسماعیل را به جای اسحاق قربانی میکنند و حالا دیگر همه میدانند که قربانی در اصل اسماعیل است. خدا این بار هم جایگزینی برای قربانی ندارد. گذاشته است قربانی انجام شود تا وقت حساب کشی نزدیک تر شود. حساب قربانی شدن همه اسماعیل ها با خود خداست. ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat @varaghzar
آیت‌الله سیستانی که گفتند: "اهل‌سنت، برادر ما نیستند جان و نفس ما هستند" به‌نظرم تعارف آمد. فکر می‌کردم مهربانی‌ها و دوستی‌های رهبری با اهل‌سنت مداراست. تلاش حاج‌قاسم و مدافعان حرم در کنار اهل‌سنت برای کمک به اهل‌سنت سوریه و عراق را از روی ناچاری برای دفاع از کشورم می‌دیدم. سال‌های متمادی را که زبان روزه برای روز قدس می‌رفتیم، دفاع از بیت‌المقدس و مظلوم توی ذهنم می‌آمد نه دفاع از اهل‌سنت. اما حالا که نزدیک ده ماه است، غم مردمِ اهل‌سنتِ غزه، دلم را خون کرده، از وقتی اسماعیل هنیه، در قلب تهران شهید شد ‌و دیدم قلبم در فشار است، از بغض‌هایم، از شرمندگی‌هایم، از حسرت‌هایم، از تنگی نفسم، از غمم، باورم شده که اهل‌سنت، جان شیعه است. ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat
به نام خدا ❤️ عصای اسماعیل طبق معمول نشسته گوشه پذیرایی. من مثل جت خودم را به او می‌رسانم و پشت سرش پناه می‌گیرم. بابابزرگ تا شصتش خبردار می‌شود، عصایش را مقابل حمید می‌گیرد و با ابروهای تُنُک یکی در میانش که گره خورده توی هم نگاهش می‌کند. صدای قلبم را از توی دهانم می‌شنوم و نمی‌‌توانم حرفی بزنم. حمید کفرش می‌زند بالا و دست به دامن مادر می‌شود: « مامان نگا این صفورای لوس خودشیرین، کنترل رو قایم کرده تو کمد کلیدشم برداشته. » عرق از روی پیشانی‌‌ام سر می‌خورد و قاطی موهایم گم می‌شود. حمید نیم ساعتی همانجا می‌نشیند و وقتی می‌بیند دیوار دِژی که بابابزرگ ساخته خیلی قرص و قایم تر از این حرفاست، برایم‌ با انگشت خط و نشانش را روی هوا ترسیم می‌کند، بعد راهش را می‌کشد و می‌رود. مامان سرش را از آشپزخانه بیرون می‌آورد و به صفحه تلویزیون نگاهی می‌اندازد. مستند راز بقا را که می‌بیند، کلام از دهانش بیرون نیامده قورتش می‌دهد. همه می‌دانند این برنامه مورد علاقه بابابزرگ است. همان بابا اسماعیلی که عزیز همه‌اهل این خانه ست. کنج پذیرایی همان‌جایی که همیشه بابابزرگ می‌نشست و تا قبل از رفتنش همیشه مأمن و پناهگاه من‌ بود. در عالم کودکی‌هایم فکر می‌کردم عصای بابابزرگ که با آن از من دفاع می‌کرد جادوییست، اما حالا که آن را تکیه زده به دیوار می‌بینم، باورم می‌شود که خود وجودِبابا اسماعیل باعث شده است که آن عصا جادویی شود. بابابزرگی که کمرش خمیده نشده بود، پاهایش هم مشکلی نداشت، اما از همان وقتی که مامان‌بزرگ رفته بود عصا دست می‌گرفت. عصا انگار تکیه گاهش بود و بهانه‌ای برای ایستادن، برای مقاومت کردن! چندین سال از آن موقع ها می‌گذرد. من بزرگ شده و ازدواج کرده ام. حمید هم رفته سر خانه و زندگی اش و سه تا بچه قد و نیم قد دارد. همان اول صبح تلویزیون خانه‌مان را بی‌هدف روشن می‌کنم. تصویر اسماعیل هنیه و چیزهایی که می‌شنوم خبر از اتفاقاتی دلهره‌آور می‌دهد. اشک توی چشم‌هایم حلقه می‌سازد. طبق گفته‌های گوینده بعد از تنفیذ حکم ریاست جمهوری توی همین تهران خودمان رقم خورده. مهمانی که در خاک ایران به شهادت رسیده. بیشترین تصویری که از او نشان می‌دهد، فیلم لحظه دیدارِ این رهبر فلسطینی غیور با رهبرمان ست. تلویزیون تصویر بزرگی از حضرت آقا نشان می‌دهد که عصایی توی دستش ندارد، دست به زانویش گرفته و برای استقبال از اسماعیل هنیه با شوق از جایش بلند می‌شود، اسماعیلی که قدم‌هایش، حالت چهره اش، همه نشان از علاقه اش به حضرت آقا می‌دهد. حضرت آقا خیلی راحت دست به زانو می‌گیرند و روی پا می‌ایستند، انگار واقعا نیاز به عصا ندارند. قوت جسمش در دیدن یارانش‌ست یا چیزی فراتر نمی‌شود فهمید! فقط این را می‌دانم در روزهای اضطراب که ترس می‌آید سراغ‌مان، حضرت آقا چیزی نگوید و کاری هم انجام ندهد، از همان چهره غرق آرامشش این را می‌شود حس کرد که همه چیز تحت کنترل است. ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat
دما،یک تا دو درجه با ۴۰ فاصله دارد.خورشید تمام توانش را گذاشته تا بهشت زمین،تبدیل به جهنم طاقت فرسا شود. در این میان،امت مسلمان حوالی میدان انقلاب،پیکر هنیه را تشیع میکنند. هنیه،نه زبانش،نه ملیتش و حتی مذهبش با ما برابر نیست.اما ما اورا همانند برادر گرامی می داریم. تشیع کنندگانش همه از جنس امت‌ محمداند. فوج جمعیت حوالی ۱۰ و نیم صبح به سمت چهاراه توحید در جریان است و مردمی که پیکر میهمان را روانه کردند. نگاهم به تابوت هنیه است.اینکه چقدر جهاد انسان را بالا می‌برد و امام امت برای پیکرت نماز می‌خواند. یاد آوینی می افتم که شهادت لباس تک سایزی است،اندازه اش که شوی میبرندت.و اسماعیل را به قربانگاه بردند. ذره ای مکث و نگاه به اطراف کافی بود تا توجه ام از تابوت هنیه،به پسر معلول و پدری که او را روی دوشش انداخته است جلب شود. پدر پسر،در دمای ۴۰ درجه فرزند معلولش را به روی شانه اش گذاشته و اینطور در تشیع جنازه شرکت کرده اند. واقعا چه چیزی این پدر را اینقدر محکم کرده؟!وقتی فرزندش را بغل گرفته بود،کمرش خم و از پیشانی اش عرق می‌ریخت.اما او ماند او ایستاد. ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat @khaadeem_313