eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
735 دنبال‌کننده
462 عکس
177 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: m_sepehri@
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و تحیت همراهان بزرگوار. 🌱🤍🌱🤍 پیام‌های عزیزانی که با مطالعه کتاب مرد ابدی، نظر و احساسشان را می‌نویسند، برایم بسیار مغتنم است. با هر پیام، با جمله‌ها و عباراتی که شاید شما فکرش را هم نمی‌کنید، پرت می‌شوم به خاطرات و لحظات آفرینش کلمات این کتاب.... گاهی منقلب می‌شوم، گاهی تمام وجودم متلاطم می‌شود... راه طولانی و دشوار برای خلق اثری که بهترین سالهای عمر و همه توان و تجربه‌ام در خدمت آن بود، حالا اندک اندک دارد دوستان جدیدش را می‌یابد... و من چه خوشوقتم که حاج حسن از غربت و شناخت ناقص و گاه نادرست قبلی، خارج می‌شود و رخ می‌نماید و خودش راهبری می‌کند... الحمدلله کما هو اهله و مستحقه 🌱🤍🌱🤍🌱 ✒️بخوانیم پیامی دیگر از دوستان مرد ابدی را https://eitaa.com/lashkarekhoban
باعرض سلام دوست دارم خیلی دلی درباره کتاب مرد ابدی بگم، من هنوز اواسط فصل یک کتاب هستم با اینک هنوز خیلی تا پایان کتاب مونده اما با خط به خطش حسش کردم وقتی صفحات شهادتشون رو‌میخوندم یادم افتاد ک ماهم اون انفجار رو حس کردیم خیلی کم ولی حس کردیم و بعد شنیدیم چ اتفاقی افتاده اما حیف دیر فهمیدم چه انسان بزرگی رو اون روز از دست دادیم واقعا کتاب فوق العاده ای شده میشه باهاش زندگی کرد الحق که شهید خوب نویسنده ای رو برای نوشتن انتخاب کردن البته که حقایق خود شهید تاثیر زیادی داشته خط به خط ک میخونم میفهمم ما شهید طهرانی مقدم رو هنوز نشناختیم و کار بزرگشون رو هنوز نفهمیدیم و درک نکردیم ی جوری این کتاب روی روح آدم تاثیر میزاره ک گاهی تو اتوبوس میخونم میخوام به تک تک آدما بگم این کتاب رو از دست ندید کاش میشد همه مردم این کتاب رو بخونن تا بدونن این کشور چه ادمهایی داشته و داره… خدارو از اعماق وجودم شاکرم مابقی مسیر زندگیم به شناخت چنین شهیدی رقم میخوره https://eitaa.com/lashkarekhoban
چقدررررر عالی‌ست از منظر مطالعه زندگی شهدا، ( اینجا شهید طهرانی مقدم) به چنین دلایل کاملی برای شکرگزاری می‌رسید... 🥰🌱
امیدوارم عزیزانی که به مطالعه جلدهای ۲ و ۳ می‌رسند، نظر و احساسشان را درباره شهدایی که در کتاب معرفی میشوند، بفرمایند... کتاب مرد ابدی،قهرمانان زیادی را معرفی میکند🌿🕊🌿
رفیقان ناب حاج حسن؛ محمد قاسم سلگی و مهدی نواب🕊🕊 یاران سیدالشهدا یادتان بخیر
ماه ذی‌الحجه، یادآور بهترین خاطرات‌شان بود. حسن عاشق زیارت بود و از انرژی بیکران حج، برای کارهای بزرگش نیرو می‌گرفت. چندین بار توفیق حج نصیبش شده بود اما حسرت آخرین حج، از ذهنش بیرون نمی‌رفت. آبان 1388، هر دو با اشتیاق منتظر یک سفرِ دونفرۀ زیبا به سرزمین پیامبر بودند. اما دو روز قبل از پرواز، نامه‌ای همه چیز را به‌هم زد! ـ به‌دلایل امنیتی سردار حسن مقدّم نباید به سفر حج برود! الهام پس از بیست‌وشش سال زندگی با مردی که همیشه وقف کارهای سخت برای کشورش بود، با این دستور، به هم ریخته بود! در مقابلِ حسن که سکوت کرده بود و چیزی نمی‌گفت، او گریه می‌کرد و می‌گفت: «مگه این همه آدم مهم نمی‌رن حج؟! مگه دو سال پیش، رئیس جمهور نرفت؟! یعنی تو از اونا مهم‌تری؟! اگه بخوان می‌تونن برات محافظ بذارن! مگه نمی‌دونن تو بعد از این‌همه کار، چقدر به این سفر احتیاج داری؟!» حسن سعی می‌کرد با شیرین زبانی، همسرش را از دست غم‌ها بگیرد. همسری که به هر دری چنگ می‌زد تا اجازۀ این سفر را بگیرد، اما نشد!... 🌱جلد 1 مرد ابدی، فصل اول، ص 54 🌱🌱 عکس مربوط به آخرین سفر حج عمره شهید طهرانی مقدم با خانواده‌اش در سال ۱۳۸۰ می‌باشد. https://eitaa.com/lashkarekhoban
از تلخ‌ترین و شاید شگفت‌ترین امتحان‌های حاج حسن در سالهای آخر عمر، همین سفر حج بود که حسرتش به دلش ماند... اگر توفیق تشرف و حضور در سرزمین وحی دارید، یک حج به نیابت از رهبر عزیزمان و همه‌ی حسن‌هایی انجام دهید که به دلیل کارهای خاص و شرایط کارهایی که در اوج گمنامی برای ایران و اسلام انجام می‌دهند، اجازه حضور در چنین اجتماعاتی را ندارند. ⚘️🤍⚘️🤍⚘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای امثال ما که اهل مصاحبه و خاطره و شنیدن هستیم، این خاطره آقای قالیباف فوق‌العااااده‌س😅 ) البته اگر یکی از اون شنونده‌ها، یکی مثل ما بود و چند سوال بعد از روایت می‌کرد، خیلییی عالی و کامل می‌شد. یاد خاطره‌ای یکی از فرماندهان لشکر عاشورا افتادم که به دلیلی، شب عملیات در کوهستانهای ماووت شیطنت کرده به چند تن از فرماندهان دیگر یک چیزی خورانده بود که پای بی‌سیم ..... 😱😂 خلاصه صرف نظر از حال و هوای انتخاباتی این ایام، مهمان این خاطره ناشنیده و خیلی شیرین باشید از روابط و شیطنت‌های فرماندهانی که بسیاری‌شان به شهادت رسیدند و ما از اینان فقط بخش کوچکی از خاطرات را شنبده‌ایم، آن هم‌خاطرات اتوکشیده نه همین واقعیتها که چهره زیبای جنگ بود... 😊 روح شهیدانمان شاد https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفر حج، سفر دلتنگی هم هست... وقتی در آن ازدحام عجیب و صفوف به هم فشرده و انبوه نمازگزاران خبری از تکبیر و صلوات و دعای فرج نمی‌بینی! و دلت تنگ می‌شود برای حرم‌های اهل‌بیت، مخصوصا برای حضرت غریب‌الغربا🤍😭 آخ که چقدر دل تنگ می‌شود برای صاحبان اصلی حرم، برای حضرت ابراهیم بزرگ، برای هاجر خسته اما امیدوار و عاشق، برای اسماعیل مهیای دستور، برای محمد مصطفای خدا،انسان کاملی که مهربانترین پیام‌آور کائنات بود و هست، برای رنج‌های عبدالمطلب و ابوطالب و خدیجه، مادر مومنین تاریخ و محبوب قلوب ما، برای مهاجرین و انصار، برای فاطمه‌ای که کعبه به احترامش شکافت تا قبل از همه به سیمای علی عالی اعلا بنگرد🤍... برای فاطمه‌الزهرا ام ابیها و یاور مولا و مادر امامان ما🤍😭 برای حج ناتمام امامی که دعای عرفه‌اش ما را وامدار عشق و شوریدگی او کرد که پشت نام قشنگش، پشت کلماتش، پشت عشق و عرفانش، پناه بگیریم و با ذکر حسین، از سنگینی زمین رها شویم. از حسین یاد بگیریم با خدایمان چطور عاشقانه بمانیم در سختی و آسانی و تنهایی و رهایی........ خدای من😭 در طواف و سعی و صفا، چقدر آرزوها بال و پر می‌گیرند برای دیدن و شنیدن آن خبر عظیم، که صدای فرزند مکه و منا بپیچد درین حریم و جان‌های منتظر را فراخواند... صدایی که ندا می‌دهد الا یا اهل العالم انا الامام القائم، انا الامام المنتقم.. و ما یکسر صدایی واحد شویم که لبیک... لبیک یا مهدی😭 https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایمان آدمی در لحظات خاص بحرانی آزموده می‌شود... دکتر محمد جوده استاد دانشگاه غزه، در حالی که دختر و برادر و فامیلش به شهادت رسیده و خودش مجروح شده، چنین از ایمان یقینی سخن می‌گوید. از ظلمی که در ایام حج بر اینان می‌رود، می‌گوید. این فریادها هرگز از ذهن تاریخ نخواهد رفت. مبادا به غم خونین غزه عادت کنیم. مبادا متوجه رشد عجیب آن مردمان اصیل و مقاوم‌نباشیم و خود، جا بمانیم! یحیی سنوار اخیرا از میدان غزه به رهبران سیاسی حماس پیام داده و از کربلا و حسین سخن گفته است. مبادا ما شیعه‌ها، جا بمانیم و اسیر بهانه‌ها و تکاثر و تفاخرهامان باشیم. ما از خاطرات سخن می‌گوییم اما مبادا از وظیفه امروزمان غفلت کنیم! این الطالب بدم المظلوم بکربلا... این الامام المنتقم؟ https://eitaa.com/lashkarekhoban
آخرین دعای عرفه بر حاج حسن و یارانش چگونه گذشت؟ روزها، رازهایی دارند و من از وقتی جزییات آخرین عرفه‌شان را شنیدم امکان ندارد، عرفه‌ای بی‌یادشان بگذرانم. عرفۀ فرماندهی که مثل همۀ روزهای عرفۀ قبل، روزه بود و برا شرکت در دعای عرفه، گمنام به جمع مومنین پناه برده بود و روز عرفۀ جوانان دانشمند و بسیجیان مخلصی که در تلاش بودند بخش مهمی از قطعه‌ای که برای تست موتور موشک ماهواره‌برشان لازم بود، به موقع برسانند...... از متن کتاب مرد ابدی، میهمان آخرین روز عرفۀ شهید حسن طهرانی مقدم و یاران جوانش باشیم ..... در روز عرفه از همۀ شما یاران باصفا التماس دعا دارم و نیز به یادتان خواهم بود ..... ان‌شاءالله https://eitaa.com/lashkarekhoban
روایت آخرین روز عرفۀ شهید حسن طهرانی مقدم و تعدادی از یارانش از متن کتاب مرد ابدی/ بخش اول 🌷🚩 🌷🚩🌷🚩 خدایا! تویی پناهگاه من هنگامی که راه‌ها با تمام وسعت‌شان درمانده‌ام می‌کنند... خدایا! چه یافت آن‌‌که تو را گم کرد و چه از دست داد آن کس‌ که تو را یافت؟ ... با فقرات دعای عرفه اشک بر صورتش می‌دوید. حاج حسن مثل همۀ روزهای عرفۀ سال‌های قبل، روزه بود. این بار همراه سلگی آمده بود به مسجد شهرک محلاتی. در میان مردم نشسته بود و با دعای عرفه اشک می‌ریخت. دلش برای عرفات و کربلا، برای شهدا و فراق طولانی‌شان، تنگِ تنگ شده بود. همین چند روز پیش، رفته بود به خانۀ حاج آقا لشکریان. برای پدرومادر عبدی، بلیطِ هواپیما و هتل در مشهد رزرو کرده بود. آنها، مسرور از محبتِ بی‌ریای حسن، گفتند که تازه از مشهد برگشته‌اند. اما حسن با محبت و اشتیاق، راضی‌شان کرد باز هم بروند و مثل همیشه برای او دعا کنند. او همیشه می‌خواست همان کاری را برای والدین شهدا بکند که اگر پسرشان زنده بود، می‌کرد. .....خدیجه جعفری (مادر شهیدان عبدالرضا و مجید لشکریان): «آخرین باری که حاج حسن آقا به دیدن ما آمد ما تازه از مشهد آمده بودیم اما او برایمان بلیطِ هواپیما و هتل در مشهد گرفته بود. هرچه گفتیم قبول نکرد که نرویم. گفت باید بروید پیش امام رضا برای من هم دعا کنید. چادرم را بوسید و رفت. چند روز بعد ما به مشهد رفتیم و همان‌جا بودیم که خبرِ شهادتش را شنیدیم و سرآسیمه خودمان را به تهران رساندیم.» https://eitaa.com/lashkarekhoban
حسن طهرانی مقدم و دوست عزیزش شهید عبدالرضا لشکریان (عبدی) ... شهادت عبدی چند ماه بعد از شهادت علی (طهرانی مقدم، برادر کوچکتر حسن) آتش مقدسی در وجود حسن برانگیخت که دیگر جبهه را ترک نکرد. مرد ابدی، حکایت این رفاقت عجیب و غریب است که حاج حسن تا روزهای آخر عمرش عبدی و والدینش را فراموش نکرد!
روایت آخرین روز عرفۀ شهید حسن طهرانی مقدم و تعدادی از یارانش از متن کتاب مرد ابدی/ بخش دوم 🌷🚩 🌷🚩🌷🚩 در میانۀ دعا، صدای گریۀ بلند محمد سلگی را می‌شنید. «شهادت» برترین آرزوی آنها بود. حاج محمد سلگی، سال قبل به حج تمتع مشرف شده بود و بعد از حج، به طرز محسوسی آرام شده بود. خرداد همان سال با برادر زنش، فرهاد سیف به کربلا مشرف شده بود. فرهاد، شاهد زیارت عاشقانه و اشک پسرعمه‌اش در حرم‌ها بود. یک روز در بین‌الحرمین سلگی دمپایی‌هایش را درآورد زد زیر بغلش و گفت: «فرهاد! بیا به یاد حضرت زینب، هفت بار اینجا تو بین‌الحرمین هروله کنیم!» می‌رفت و اشک می‌ریخت وحضرت ابالفضل را با این مداحی واسطه قرار می‌داد: به خدا دنیا رو نمی‌خوام بی‌ابالفضل جنت الاعلاء رو نمی‌خوام بی‌ابالفضل بر سر زلفش اسیرم، من غلام‌و او امیرم چه خوشِ روزی هزار بار، من ابالفضلی بمیرم کسی همتاش‌و ندیده، نه ندیده، نه شنیده چون خدا تنها تو عالم، یه ابالفضل آفریده ... بعد از سفر کربلا، از شیطنت‌های خاصِ سلگی که به شوخی‌های خطرناک منجر می‌شد خیلی کم شده بود. او ناگهان از پشت کسی را می‌گرفت و می‌ترساند، قولنج کسی را می‌شکاند یا محکم نیشگون می‌گرفت، حتی گاهی حسن آقا را از پشت می‌گرفت، بلندش می‌کرد و با دست به کمرش می‌زد! اما دیگر آرام شده بود. حتی در همین روز عرفه، که همسرش را هم با خود به مراسم آورده بود، تنها خواهشش این بود که: «آرزو! یادت نره دعا کنی من به آرزوی ابدی‌م برسم!» https://eitaa.com/lashkarekhoban
شهید محمد قاسم سلگی ( همراه رفیق قدیمی و باجناقش مهدی نواب) یار و یاور همیشگی حاج حسن بودند. آنها، سختی‌های بسیاری برای حسن حسن و کارهای مهمش آسان کرده بودند. آنها مردانه و مخلصانه برای اهداف بزرگ حاج حسن و قدرت گرفتن اسلام و بازوان ولایت کوشیدند. دشوارترین کارها را در راه تهیه سوخت جامد موشک و صدها کار دیگر انجام دادند و گمنام وسربلند، همراه کسی که فراتر از همۀ وظایف سازمانی‌شان آمادۀ یاری‌اش بودند، به شهادت رسیدند .... آنها شیعه واقعی مولایشان بودند... 🌷🌷
روایت آخرین روز عرفۀ شهید حسن طهرانی مقدم و تعدادی از یارانش از متن کتاب مرد ابدی/ بخش سوم 🌷🚩 🌷🚩🌷🚩 فقرات آخر دعای عرفه بود. ـ خدایا! خودت را به همه چیز شناساندی، پس هیچ چیز به تو جاهل نیست... حاج حسن تمام این عبارات را با جان‌ودل باور داشت. خودش گفته بود اگر در این سی سال عمرش را در حوزه صرف می‌کرد، این طوری که خدا را شناخته، نمی‌شناخت! فرازوفرود راه دشواری که پیش آمده بود، کم‌نظیر بود. همان روزها دستور داده بود، تمام مستندات و فرایند تولید سوخت و فرایند کارهای دیگرشان را مکتوب و در دو نسخه تکثیر کنند. یک نسخه را در گاوصندوق خودش نگاه داشت و نسخۀ دیگر را از مدرس، خارج و به یگان مربوطه در سپاه تحویل داد. او به شدت منتظر برداشتن گام نهایی بود، ذهنش رفت پیش حامد و گروه نازل که آن روز قرار بود کارشان آماده شود. آنها یک تست موفق در ماه گذشته داشتند و حالا به شدت در تلاش بودند تا گلوگاه نازل را در ابعاد بزرگِ مورد نظر حاج حسن، بسازند. با این قطعه، همۀ تکنولوژی‌های لازم برای موتورِ مرحلۀ اولِ ماهواره‌بر قائم با سوخت جامد حاصل می‌شد و به موفقیت بسیار بزرگی می‌رسیدند که امیدشان به پرتاب موفق ماهواره‌بر را کامل می‌کرد. https://eitaa.com/lashkarekhoban
روایت آخرین روز عرفۀ شهید حسن طهرانی مقدم و تعدادی از یارانش از متن کتاب مرد ابدی/ بخش چهارم🌷🚩 🌷🚩🌷🚩 بچه‌های گروه نازل با مدیریت حامد جعفری، برای ساخت قطعۀ مورد نظرشان به یک پِرِس بسیار بزرگ نیاز داشتند و از مدت‌ها پیش، دربه‌در دنبال جایی بودند که بتواند این قطعۀ خاص را دربیاورد. خیلی اتفاقی یک کارگاه پِرِسْ‌‌کاری متعلق به یک مجموعۀ ارتشی را پیدا کرده بودند که قبلا بخشی از سر تانک آنجا ساخته می‌شد. خودشان را یک شرکت دانش بنیان معرفی کرده و مجوز استفاده از آن دستگاه را گرفته بودند. معلوم بود مدت‌هاست کسی با آن دستگاه‌ها کاری نداشته! آن‌‌قدر فضولات و پرِ کفتر اطراف دستگاه ریخته بود که مدتی تلاش کردند تا پاکش کنند و بتوانند به دکمه‌های کنترل دستگاه برسند! مسئول کارگاه از این که یک عده جوان، با آن شوروعلاقه، شبانه روز در حال کارند، خیلی تعجب کرده بود. گاهی صدای خنده‌های بلندشان را به شوخی یا جوکِ همدیگر می‌خندیدند، می‌شنید. گاهی می‌آمد با آنها حرف می‌زد، می‌دید که سخت مشغولند و زیاد وقت حرف زدن ندارند! بچه‌های تیم حامد این قطعه را یک بار زدند اما کامل پر نشده بود و قابل قبول نبود. کار کشیده شد به روز عرفه و بچه‌ها مجبور شدند همان‌جا در کارگاه بمانند و خیسِ عرق و غرقِ روغن کار کنند تا قطعه به موقع آماده شود. اواخر دعای عرفه بود که گوشی سلگی زنگ خورد و او وقتی دید حامد است، گوشی را به حاج حسن داد. حامد، حتی وقتی در خانه‌اش بود هنگام صحبتِ تلفنی با حاج حسن، بلند می‌شد و ‌ایستاده یا در حال قدم ‌زدن، صحبت می‌کرد؛ مثل محمد غلامی و خیلی از مهندسانی که حاج حسن بسته به کارشان برخی کارها را مستقیم از خودشان پیگیری می‌کرد. آنها در عین محبت زیاد، از هیبت و جدیت حاج حسن هم حساب می‌بردند! ـ حاج آقا! روز عرفۀ ما امروز تو کارگاه گذشت، اما الحمدللّه الان قطعه دراومد و همه چی درسته! ـ دمتون گرم... ماشاءاللّه... خسته نباشین... حامد! به بچه‌ها بگو من دست تک تک‌شونو می‌بوسم! حاج حسن از ظهر منتظر این خبر بود و حالا لبخندِ رضایتی روی صورتش نشست. اما گوشی را قطع نکرد. گفت: « حامد! تو یه بدهی به من داری!» ـ حاج آقا! بدهی؟؟!! ـ آره ... باید بری دکترا بگیری! او همین‌طور در هر شرایطی به بچه‌ها عزت نفس می‌داد تا از هر جایی که هستند به قدم بعدی‌شان جدی‌تر فکر کنند. https://eitaa.com/lashkarekhoban
آخ چقدر جای تو خالی‌ست ای مرد .... که این قدر به جوانهای اهل علم و عمل اهمیت می دادی و شیرشان میکردی ، مسئولیت می دادی و نمی ترسیدی ... می‌گفتی دستشان را می‌بوسی به خاطر کارهای بزرگشان برای اسلام.... چقدر جای تو خالی‌ست حاج حسن آقا 😭🌷
خیلی‌ها خواستند مثل تو به نظر بیایند اما نشد، نتوانستند، نمی‌توانند.... چون عشق و محبت تو به دیگران تصنعی و لحظه‌ای نبود .... تو انسانها را متوجه خدا می‌کردی و بال پروازشان را باز می کردی که نترسند و به کارهای بزرگ بیندیشند، تو به انسان‌ها احترام می‌گذاشتی و به تک تکشان بها می‌دادی و با رشد آنها فکر نمی‌کردی جای خودت تنگ خواهد شد! .... تو، عجب فرماندهی بودی ... عجب مرادی بودی... کاش عرصۀ فرهنگ این کشور هم مدیری چون داشت!!! کاش.....