سلام علیکم
و سپاس از حضور همراهان عزیز
⛔️⛔️⛔️از کسانی که به هر نیت، مطالبی که از کتاب منتشر نشدهی زندگی حاج حسن آقای عزیز در این کانال (لشکر خوبان) میگذارم و علیرغم تذکر و خواهش بنده، بدون ذکر منبع و با حذف و اضافات دلخواهشان در جاهای دیگر منتشر میکنند، راضی نیستم! 🚫🚫🚫
بنده به دلایل متعدد و مهمی این کار را میکنم. کار سنگین و عظیمی به ثمر رسیده و با بیتدبیری و بیبرنامگیها هنوز به ثمر نرسیده، هراس من از فراموشی این کار است!
بگذریم؛
انتشار بخشهایی از کتاب برای زنده نگه داشتن حال و روح تلاش برای ادامه این کار و مطالبه دوستان بزرگوار و علاقمندان مخلص شهداست و التیامیست بر زخمها....
امیدوارم حسن آقای عزیزهم راضی باشند و هدایت کنند و ...
پس لطفا و خواهشا، مطالب را از این کانال ، جای دیگری ارسال نکنید! این کتاب هنوز به چاپ نرسیده و بنده راضی به حاشیهها نیستم.
اگر عزیزی واقعا خواهان مطالعه این مطالب است، فعلا قدم رنجه نموده و از همین کانال، مطالب کتاب را دنبال نماید.
متشکرم 🍃🙏🌹
حسبنا الله و نعم الوکیل
https://eitaa.com/lashkarekhoban
ساعتی عزیز در محضر رهبر عزیزمان در دیدار دست اندرکاران کنگره ده هزار شهید استان آذربایجان شرقی، چهارشنبه ۱۴۰۲/۹/۱۵ حسینیه حضرت امام خمینی
برای من، خاص بود مخصوصا درک دوباره محضر مادر شهیدان حاج رضا دارویی و محمد و علی بزرگر از میانه و ... و خانم فرخنده اردبیلچی ( همسر شهید حاج حسن کسایی) و
خانم صفیه مدرس، یار و دلدار و همراه آقا مهدی باکری، اسطوره مردم آذربایجان، و هنوز ناشناخته🌷
https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر طفلی شهید میشود، با او، قلب دو کس هم زیر خاک میرود؛ مادر و پدرش...
امروز در غزه، قلب زنی دیگر زیر خاک رفت که برای بچهدار شدن، ۵۸۰ آمپول در دوره درمان IVF تزریق کرده است...
مادرش میگوید الحمدلله بگو ...
و این زن جوان در هم شکسته، طفل باارزشش را، قلب خونینش را در برگرفته و ... 😭😭
چه خاطراتی برایم زنده شد... من دیده بودم همسر جانبازی را که چنین مسیری طی کرد و فرزندش در هنگام تولد از دنیا رفت و دیگر هرگز بچهدار نشد...
آه از دردهای نگفتنی ...
آه از غم مادرانی که قلب خویش را به خاک میسپارند اما آرمان و ایمانشان به آزادی سرزمین و قدس را، نه!
نفرین بر رژیم کودک کش اسرائیل
🌷دعاهای هر روزمان را از مردم مظلوم غزه دریغ نکنیم.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزه
#مادران_شهید
#غزة_العزة
https://eitaa.com/lashkarekhoban
روزی که زمان و مکان را درنوردیده و روحت را کنار فاطمه، شنوای فاطمه، در جستوجوی فاطمه، محب و مخلص و عاشق فاطمه یافتی... بدان زندگیات در سطح بالاتری آغاز خواهد شد، ذائقهات عوض خواهد شد و دیگر هرگز هرگز لذتهای قبلی را نخواهی خواست...
خدایا
ما را به فاطمهات برسان و از او جدایمان نکن❤️😭
#فاطمیه
#معنای_زندگی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها نیز خواهند گذشت... اما چیزی که برای ملتی مسلمان، مقاوم و مجاهد، به بهای خون پاک هزاران شهید، هزاران قلب داغدار، هزاران خانه ویران شده و دست و پای بریده و زخم ماندگار، بر جا میماند، ارزشش را دارد... آن چیز، عزت، شرافت و آزادی نام دارد....
درود بر صبر باشکوهتان، اشک مظلومانهتان، خون پاکتان، فریاد حسبنا الله و نعم الوکیل تان... 🌷
و نفرین بر سکوت سران بیغیرت و منافق و یهودصفت عرب...
#طوفان_الأقصى
#غزه
#مرگ_بر_اسرائیل
https://eitaa.com/lashkarekhoban
در هیاهوها، دنبال صدایتان هستم... حاج حسن آقای عزیز...
که بیایید امید بدهید،
راه بیندازید،
دلداری بدهید،
ایمانم را تازه کنید که:
بیا... بیا... نمان...
من هم خیلی حرفها شنیدم و خیلی تلخیها را تحمل کردم... کارت را به حساب خدا بگذار و محکمتر بیا...
ای خدا.... ای خدای حسن....
نگذار گوشم برای شنیدن صدای صادق و پر شور او، سنگین شود...
.... با توجه به بیاخلاقی برخی کانالهای مدعی فرهنگ جهاد و شهادت و انتشار بیمرجع و دلبه خواهی از این کانال و دست نوشتههای حقیر، توجهم به انتشار مطالب کم شده، ولی چه میتوان کرد؟! به خدا توکل میکنم ....
پادگان مدرس، برادران شهیدی را به خود دید که حکایتشان خواندنی وشنیدنیست... درود به روح بلندشان که بر ترسها فائق شدند. حیات ابدی مبارکشان باد
شهیدان محمد و محمود داسدار از شهدای موشکی جمهوری اسلامی ایران هستند، از یاران گمنام حاج حسن طهرانی مقدم. محمد داسدار (سمت چپ) در 29 اسفند 1385 به شهادت رسید در مقابل یکی از سولهها، با انفجار چند گرم سوخت... درست در بیستوهفتمین سالروز تولدش و 17 روز قبل از عروسیاش! در دیداری که در سال 1401 با همسر شهید محمد داسدار، خانم رقیه بذرپاش داشتم، فهمیدم آن دختر عزیز هنوز ازدواج نکرده و تحصیلات حوزوی را ادامه داده و زندگی را میگذراند... محمد داسدار ، اولین داماد شهید مدرس بود... آخرین نه!
و عجیب اینکه محمود، با اینکه شاهد حادثه بود، جا نزد و تا آخر در کنار حاج حسن ماند و با او به شهادت رسید... طوبی لهم و حسن مآب🌷
#شهیدان_اقتدار #شهید_محمد_داسدار
#دو_برادر_شهید #زندگینامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
شهید محمود داسدار و دخترکش کوثر خانم که عاشقش بود....
و کوهها بلرزند، تو نلرز!
فکر میکنم یکی از مصادیق این عبارت سترگ مولیالموحدین حضرت علی علیهالسلام، این شهید عزیز است... 🌷🍃🌷
من نمیدانم چند نفر هستند که بعد از جنگ، در روزگار امن و آرام، حاضر باشند در جایی کار کنند که برادر عزیزشان آنجا با یک حادثۀ کوچک به شهادت رسیده، حادثهای که بارها امکان تکرار دارد... ببینند و باز هم حاضر باشند آنجا بمانند و در کنار سردار حاج حسن مقدم، با همۀ وجود کار کنند، کاری که فعلا قرار نیست کسی از آن خبر داشته باشد؟!
جاذبه وجود حاج حسن مقدم، از این مردان مخلص و پرتلاش، مجاهدانی نستوه و پا در رکاب برای یاری امام زمانشان ساخته بود که هر روز ، شهادت را پیش چشم خود میدیدند و باز هم به کار ادامه میدادند...
کسانی که از محل کار و شهادت شهید طهرانی مقدم، خبر ندارند و همیشه دنبال رد پای دشمن یا یک اتفاق خاص در شهادت ایشان هستند، تامل کنند...
#شهید_محمود_داسدار
# شهدای_اقتدار
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#انتشار_برای_اولین_بار
#معصومه_سپهری
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
شهیدان محمد و محمود داسدار از شهدای موشکی جمهوری اسلامی ایران هستند، از یاران گمنام حاج حسن طهرانی م
سلام دوستان.
امروز فرصت زیبایی دست داد د. خدمت تعدادی از همسران مکرم شهیدان اقتدار بودم.
همنشینی و دوستی با این انسانهای بزرگ و بیادعا برایم کلاس درس و تجدید روحیه استقامت و صبوریست...
خانم شهید محمد داسدار هم تشریف داشتند. متوجه شدم کارشناس ارشد روانشناسی هستند... تحصیلاتشان را در این مطلب درست ننوشتهام که اصلاح میکنم.
پاینده باشید
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
شهید محمود داسدار و دخترکش کوثر خانم که عاشقش بود.... و کوهها بلرزند، تو نلرز! فکر میکنم یکی از
سپاسگزار دوستان و همکاران و به قول خود حاج حسن آقا، سپاسگزار بچههای حاج حسن هستم که نظرشان را در این باب دریغ نمیکنند🍃🌷🍃
«رسول كرمي»، طلبه جواني بود كه مأموريت داشت جزر و مد را در آن قسمت كارون مطالعه كند. آنجا كمتر از يك كيلومتر با اروند فاصله داشت و تأثير جزر و مد اروند در آنجا هم دقيقا تكرار ميشد. با ورود نيروهاي واحد اطلاعات به آن مكان كه شامل دو ساختمان درون نخلستان و كنار كارون بود، خلاقيت بچهها گل كرد و نام آنجا را از برادر كرمي وام گرفتند و آنجا شد «رسولآباد».
ساختمانهاي درون نخلستان با نخلها به خوبي استتار شده و حساسيت دشمن را برنميانگيختند. آموزش در كارون كه ادامه همان آموزشهاي قبلي بود، شروع شد. بدون خبرِ عمليات و شناسايي منطقه جديد، زندگي برايمان كسلكننده بود. همه دلتنگِ مأموريت بودند تا اين كه يك روز مسئول واحد به رسولآباد آمد و طي صحبتهايي، عدهاي را مشخص كرد كه من هم در ميانشان بودم. گفت: «وسايلتونم بردارين.»
ناصر ديبايي، محمد پورنجف و يوسف حقايي هم جزو اين عده برگزيده شده بودند اما حميد اللهياري، يوسف صارمي، اصغر عباسقليزاده و ابراهيم اصغري همانجا ماندند. با اين حال، باز هم ناراحت بودم كه چرا هيچ خبري از عمليات و شناسايي نيست. براي اين كه افكار و حال و هواي من در روحيه بقيه اثر سوء نگذارد، در اين مورد با كسي حرف نميزدم اما حدس ميزدم كه ناصر ديبايي هم مثل من بيقرار است چون در طي آموزشها، او هم از جان مايه ميگذاشت.
پ.ن۱: شهید رسول کرمی و دو برادر دیگرش از رزمندگان اهل مراغه، در طول جنگ به شهادت رسیدند.
#لشکر_خوبان
#خاطرات_مهدیقلی_رضایی
#کتاب_برگزیده_جشنواره_ربع_قرن_کتاب_دفاع_مقدس
#معصومه_سپهری
#کربلای_۴
#غواصان
#لشکر_عاشورا
https://eitaa.com/lashkarekhoban
سلام دوستان و همراهان بزرگوار....
دی ماه، یاد و خاطره عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ ، خاطره غواصان، رزمندگان گمنام، شهیدان به معراج پر کشیده....
انشاءالله مهمان کتاب لشکر خوبان میشویم که هنوز برای خودم دوباره خواندنش بسیار لذتبخش است...
اگر نظری درباره این کتاب دارید، خوشحال میشوم برایم بفرستید. متشکرم
مقر جديد، «قجريه» بود؛ جايي كه يگان دريايي و گردانهاي حبيب و وليعصر(عج) مستقر بودند. آنجا در بقاياي روستايي مخروبه، محلي را براي مقر واحد در نظر گرفتيم. چهره دمق و گرفته ناصر هم حكايت حال مرا داشت. سر صحبت را باز كردم. گفت: «مهديقلی! چرا از اين شناسايي خبري نشد؟ حالا چي كار كنيم؟!»
چارهاي جز انجام آنچه به ما سپرده ميشد، نداشتيم. ما براي آموزش دادن به نيروهاي غواص گردانهاي حبيب و وليعصر به آنجا منتقل شده بوديم.
در تقسيمبندي گردان حبيب، گروهان 2 كه مسئولش برادر «اصغر عليپور» بود، براي غواصي انتخاب شده بود و احمد بيرامي، مهدي حيدري و من براي آموزش اين گروهان مأمور شديم. در آموزشهاي والفجر 8 در كارون، سرماي زمستان جنوب را تجربه كرده بوديم اما چهره سرد و خشن كارون، چيزي نبود كه با تجربههاي پيشين نرم شده باشد.
لباسهاي غواصي به نيروها داده شد؛ لباسهاي دست دومي كه اكثر در عمليات والفجر 8 نيز بر تن بچهها بود. زيپ اغلب لباسها خراب بود و بسته نميشد. بعضي جوراب نداشتند و بعضي جورابها هم اگر نبود، بهتر بود! لباسهايي كه براي افراد 24 و 25 ساله تهيه شده بود، بر تن نوجوانان 15 ـ 16 ساله گَل و گشاد بود. كساني كه لباسها برايشان اندازه بود، به تعداد انگشتان دست بودند. در اين ميان، كاملترين لباس خراب و سوراخ و گشاد، نصيب «علي برات اعتبار» شده بود. او دست و پاهاي لباسش را چند لا تا ميزد؛ اما گشادي لباس را چارهاي نميشد كرد. زيپ لباس كاملاً خراب بود و چون وزنه نداشت، برادر فرج قليزاده به او آجر ميبست و مضاف بر همه اينها، آرپيجي هم برميداشت و قشنگ ميرفت ته آب! با اين حال و روز وقتي وارد آب ميشد، از چند جهت بدنش در معرض جريانهاي آب قرار ميگرفت و فرو رفتنش در آب قابل پيشبيني بود. بارها و بارها او را از آب بيرون كشيده بودم اما او حتي در همان حال، آرپيجي سنگينش را وِل نكرده بود. #لشکر_خوبان #خاطرات_مهدیقلی_رضایی #معصومه_سپهری #غواصان_لشکر_31_عاشورا
https://eitaa.com/lashkarekhoban
در آن جمع، محمود نوجوان چهارده سالهاي بود كه حتي قبل از اين كه وارد آب شود، از شدت سرما ميلرزيد و وارد آب كه ميشد، عضلههاي پايش ميگرفت. يكبار در مقابل چشمانم بيهوش شد. همه بدنش كرخت شده بود و قدرت حركت نداشت. به سرعت به سويش رفتم و او را با شنا از آب خارج و روي ساحل كارون دراز كردم. مدتي طول كشيد تا حال خود را بازيافت. ميدانستم كه هواي بيرون آب سردتر است و تحمل سرماي آب، آسانتر از سوز هواي خشك و سرد بيرون است. تازه داشت چشمهايش را باز ميكرد. وقتي متوجه شد كه بيرون آب است، گريه كرد و در حالي كه صدايش ميلرزيد گفت: «شما ميخواين من غواص نشم، شما ...» گرچه سالها حضور در جمع رزمندگان مرا بارها با چنين روحيههايي مواجه كرده بود اما شرايط باورنكردني غواصي در آن آب سرد، چنان بود كه شنيدن اين كلمات در آن وضع، برايم غيرمنتظره و تعجبآور بود.#لشکر_خوبان #خاطرات_مهدیقلی_رضایی
#معصومه_سپهری #غواصان_لشکر_31_عاشورا https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
در آن جمع، محمود نوجوان چهارده سالهاي بود كه حتي قبل از اين كه وارد آب شود، از شدت سرما ميلرزيد و
پینوشت مهم:
وقتی حاج مهدیقلی رضایی این روایت را برایم گفت و شنیدیم و نوشتیم، نام کامل این رزمنده را پرسیدم اما ایشان نگفت و افزود، متاسفانه بعد از جنگ، راهی رفت که خوب نبود و بهترست در همین حد فقط معرفی شود😔.... واقعا که باید عاقبت بخیری دعای همیشگیمان باشد...