eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
رو بر رَهَش نهادم و بر من گذر نکرد صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد در سنگِ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد یا رب تو آن جوانِ نگاه دار کز تیرِ آهِ گوشه نشینان حذر نکرد ماهی و مرغْ دوش ز افغانِ من نَخُفت وان شوخْ دیده بین که سر از خواب برنکرد می‌خواستم که میرَمَش اندر قدم چو شمع او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد کو پیشِ زخمِ تیغِ تو جان را سپر نکرد؟ کِلکِ زبان بریدهٔ در انجمن با کس نگفت رازِ تو تا تَرکِ سر نکرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1107 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد مژدگانی بده ای که دگر مطربِ راهِ مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی کرد غنچهٔ گُلبُنِ وصلم ز نسیمش بِشِکُفت مرغ خوشخوان طرب از برگِ سوری کرد عِرض و مال و و دین در سرِ مغروری کرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1103 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلبر بِرَفت و را خبر نکرد یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد یا او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد گفتم مگر به گریه مهربان کنم چون سخت بود در سنگش اثر نکرد شوخی مکن که مرغِ بی‌قرارِ من سودایِ دامِ عاشقی از سر به درنکرد هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من کاری که کرد دیدهٔ من بی نظر نکرد او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1105 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به سِرِّ جامِ جم نظر توانی کرد که خاکِ میکده کُحلِ بَصَر توانی کرد بدین ترانه غم از به در توانی کرد گُلِ مرادِ تو نقاب بُگْشاید که خدمتش چو نسیمِ سحر توانی کرد گدایی درِ میخانه طُرفه اِکسیریست گر این عمل بِکُنی، خاکْ زر توانی کرد به عزمِ مرحلهٔ پیش نِه قدمی که سودها کنی ار این سفر توانی کرد کجا به کویِ طریقت گذر توانی کرد جمالِ ندارد نقاب و پرده ولی غبارِ رَه بِنِشان تا نظر توانی کرد بیا که چارهٔ ذوقِ حضور و نظم امور به فیض بخشی اهلِ نظر توانی کرد ولی تو تا لبِ معشوق و جامِ مِی خواهی طمع مدار که کارِ دگر توانی کرد دلا ز نورِ هدایت گر آگهی یابی چو شمع، خنده زنان تَرکِ سر توانی کرد گر این نصیحتِ شاهانه بشنوی به شاهراهِ حقیقت گذر توانی کرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1101 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟ که مرغ نغمه سُرا سازِ خوش نوا آورد دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن که بادِ صبح نسیمِ گره گشا آورد رسیدنِ و نسرین به خیر و خوبی باد بنفشه شاد و کَش آمد، سَمَن صفا آورد صبا به خوش خبری هُدهُدِ سلیمان است که مژدهٔ طرب از سبا آورد برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد مریدِ پیرِ مُغانم ز من مرنج ای چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد به تنگ چشمیِ آن تُرکِ لشکری نازم که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد فلک غلامی کنون به طوع کُنَد که اِلتِجا به درِ دولتِ شما آورد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1100 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ می‌آورد دل شوریدهٔ ما را به بو، در کار می‌آورد که هر گُل کز غمش بِشْکُفت مِحنت بار می‌آورد فروغِ ماه می‌دیدم ز بامِ قصر او روشن که رو از شرمِ آن خورشید در دیوار می‌آورد ز بیمِ غارتِ پُرخون رها کردم ولی می‌ریخت خون و رَه بِدان هنجار می‌آورد به قولِ مطرب و ساقی، برون رفتم گَه و بی‌گَه کز آن راهِ گرانْ قاصد، خبرْ دشوارْ می‌آورد اگر تسبیح می‌فرمود، اگر زُنّار می‌آورد عَفَاالله چینِ ابرویَش اگر چه ناتوانم کرد به هم پیامی بر سرِ بیمار می‌آورد عجب می‌داشتم دیشب ز جام و پیمانه ولی مَنعَش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1099 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان در این جهان ز برایِ رهی آورد همی‌رویم به با عنایتِ بخت زهی رفیق که بختم به همرهی آورد به جبرِ خاطرِ ما کوش کاین کلاهِ نمد بسا شکست که با افسرِ شهی آورد چو یادِ عارضِ آن ماهِ خرگهی آورد رساند رایتِ منصور بر فلک که اِلتِجا به جنابِ شهنشهی آورد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1098 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سال‌ها طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش کو به تأییدِ نظر حلِّ معما می‌کرد دیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد گفتم این جامِ جهان‌بین به تو کِی داد حکیم؟ گفت آن روز که این گنبدِ مینا می‌کرد او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد این همه شعبدهٔ خویش که می‌کرد این جا سامری پیشِ عصا و یدِ بیضا می‌کرد گفت آن کز او گشت سرِ دار بلند جُرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد فیضِ روحُ القُدُس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد گفتمش سلسلهٔ زلفِ بُتان از پی چیست گفت از می‌کرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1102 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یارم چو قدحْ به دست گیرد بازارِ بُتانْ شکست گیرد کو محتسبی که مست گیرد؟ در بحرْ فِتاده‌ام چو ماهی تا مرا به شَست گیرد در پاشْ فِتاده‌ام به زاری آیا بُوَد آن که دست گیرد؟ خُرَّم آن که همچو جامی ز مِیِ اَلَست گیرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1097 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلم جز مِهرِ مَه رویان، طریقی بر نمی‌گیرد ز هر در می‌دهم پندش، ولیکن در نمی‌گیرد ،_حدیثِ_ساغر_و_مِی_گو که نقشی در خیالِ ما، از این خوشتر نمی‌گیرد بیا ای ساقی گُلرُخ، بیاور بادهٔ رنگین که فکری در درونِ ما، از این بهتر نمی‌گیرد صُراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر عجب! گر آتشِ این زَرْق در دفتر نمی‌گیرد من این دَلقِ مُرَقَّع را، بخواهم سوختن روزی که پیرِ مِی فروشانش، به جامی بر نمی‌گیرد ،_صفاها_با_مِی_لَعلَش که غیر از راستی نقشی، در آن جوهر نمی‌گیرد سر و چَشمی چُنین ، تو گویی چشم از او بردوز؟ برو کاین وعظ بی‌معنی، مرا در سر نمی‌گیرد نصیحتگویِ رندان را، که با حکمِ قضا جنگ است دلش بس تنگ می‌بینم، مگر ساغر نمی‌گیرد میانِ گریه می‌خندم، که چون شمع اندر این مجلس زبانِ آتشینم هست، لیکن در نمی‌گیرد چه خوش صیدِ کردی، بنازم چَشمِ مستت را که کَس مُرغانِ وحشی را، از این خوشتر نمی‌گیرد سخن در احتیاجِ ما و اِسْتِغنایِ معشوق است چه سود افسونگری ای ؟ که در نمی‌گیرد من آن آیینه را روزی، به دست آرَم سِکَنْدَروار اگر می‌گیرد این آتش، زمانی ور نمی‌گیرد خدا را رحمی ای مُنْعِم، که درویشِ سرِ کویت دری دیگر نمی‌داند، رهی دیگر نمی‌گیرد بدین شعرِ ترِ ، ز شاهنشَه عجب دارم که سر تا پایِ را، چرا در زر نمی‌گیرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1096 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد حافظ آن روز طربنامهٔ تو نوشت که قلم بر سرِ اسبابِ خُرَّم زد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1092 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دَمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد به می بفروش ما کز این بهتر نمی‌ارزد زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رُخ برتاب چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمی‌ارزد؟ شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است کلاهی است اما به تَرکِ سر نمی‌ارزد چه آسان می‌نمود اول غمِ دریا به بوی سود غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمی‌ارزد چو در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر که یک جو مِنَّتِ دونان دو صد من زر نمی‌ارزد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1093 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد عارفان را همه در شُربِ مُدام اندازد ای بسا مرغِ خِرَد را که به دام اندازد ای خوشا دولتِ آن مست که در پایِ حریف سر و دستار نداند که کدام اندازد زاهدِ خام که انکارِ مِی و جام کند پخته گردد چو نظر بر میِ خام اندازد روز در کسبِ هنر کوش که مِی خوردنِ روز دلِ چون آینه، در زنگِ ظُلام اندازد گِردِ خَرگاهِ افق پردهٔ شام اندازد باده با محتسبِ شهر ننوشی زنهار بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد حافظا سر ز کُلَه گوشهٔ خورشید برآر بختت ار قرعه بدان ماهِ تمام اندازد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1094 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای شاهد قدسی، کِه کَشَد بند نقابت؟ وی مرغ بهشتی، که دهد دانه و آبت؟ کآغوش که شد، منزل آسایش و خوابت؟ درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد اندیشهٔ آمرزش و پروای ثوابت راه زد آن چشم خماری پیداست از این که مست است شرابت تیری که زدی بر از غمزه، خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رای صوابت پیداست نگارا که بلند است جَنابت دور است سر آب از این بادیه، هش دار تا غول بیابان نفریبد به سرابت تا در ره پیری به چه آیین رَوی ای باری به غلط صرف شد ایام شبابت ای قصرِ افروز که منزلگه انسی یا رب مَکُناد آفت ایام خرابت حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد صلحی کن و بازآ که خرابم ز عِتابت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1095 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد در خانقه نگنجد اسرارِ جامِ میِ مُغانه هم با مُغان توان زد درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان ماییم و کهنه کآتش در آن توان زد عشق است و داوِ اول بر نقدِ جان توان زد گر دولتِ وصالت خواهد دری گشودن سرها بدین تَخَیُّل بر آستان توان زد عشق و شباب و رندی مجموعهٔ مراد است چون جمع شد معانی گویِ بیان توان زد شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد حافظ به حَقِّ قرآن کز شِید و زرق بازآی باشد که گویِ عیشی در این جهان توان زد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1090 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فروریزد من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم بس آبروی که با خاک ره برآمیزد فراز و بیابان ، دامِ بلاست کجاست کز بلا نپرهیزد هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1089 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به حسن و خُلق و وفا کس به ما نرسد تو را در این سخن انکارِ کارِ ما نرسد کسی به حُسن و ملاحت به ما نرسد به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز به یک جهتِ حق گزارِ ما نرسد هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی به نقشِ نگارِ ما نرسد هزار نقد به بازارِ کائنات آرند یکی به سکهٔ صاحب عیارِ ما نرسد که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی کس را غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد بسوخت و ترسم که شرحِ قصه او به سمعِ پادشهِ کامگارِ ما نرسد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1088 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر کز غمت دیدهٔ مردم همه دریا باشد از بُنِ هر مژه‌ام آب روان است بیا اگرت میلِ لبِ جوی و تماشا باشد چون و مِی دمی از پرده برون آی و درآ که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد کاندر این سایه قرارِ باشد چشمت از ناز به نکند میل آری سرگرانی صفتِ نرگسِ رعنا باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1087 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد به دستِ مرحمت درِ امیدواران زد برآمد خنده‌ای خوش بر غرورِ کامگاران زد نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست گره بگشود از ابرو و بر زد من از رنگِ صَلاح آن دَم به خونِ بِشُستم دست که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد کدام آهن‌دلش آموخت این آیین عیّاری کز اول چون برون آمد رهِ شب‌زنده‌داران زد خداوندا نگه دارش که بر قلبِ سواران زد در آب و رنگِ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم چو نقشش دست داد اول، رقم بر جان سپاران زد منش با خرقهٔ پشمین کجا اندر کمند آرم زره مویی که مژگانش رهِ خنجرگزاران زد نظر بر قرعهٔ توفیق و یُمنِ دولتِ شاه است بده کامِ که فالِ بختیاران زد شهنشاهِ مظفر فر شجاعِ مُلک و دین منصور که جودِ بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد از آن ساعت که جامِ می به دستِ او مُشَرَّف شد زمانه ساغرِ شادی به یادِ میگساران زد ز شمشیرِ سرافشانش ظفر آن روز بِدْرَخشید که چون خورشیدِ انجم سوز تنها بر هِزاران زد دوامِ عمر و مُلکِ او بخواه از لطف حق ای که چرخ این سکهٔ دولت به دورِ روزگاران زد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1091 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟ غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است عشق کاریست که موقوف هدایت باشد من که شب‌ها رهِ تقوا زده‌ام با دف و چنگ این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد؟ پیرِ ما هر چه کُنَد عینِ عنایت باشد دوش از این غصه نَخُفتَم که رفیقی می‌گفت حافظ ار مست بُوَد جایِ شکایت باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1086 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت به قصد جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت ،_که_رنگ_الفت_بود زمانه طرح محبت، نه این زمان انداخت به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد فریبِ چشمِ تو صد فتنه در جهان انداخت شراب خورده و خِوی کرده می‌روی به چمن که آبِ روی تو، آتش در ارغوان انداخت به بزمگاهِ چمن دوش مست بگذشتم چو از دهانِ توام غنچه در گمان انداخت صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت ز شرمِ آن که به روی تو نسبتش کردم سمن به دستِ صبا، خاک در دهان انداخت من از ورع، مِی و مطرب ندیدمی زین پیش هوای مغبچگانم در این و آن انداخت کنون به آبِ مِی لعل، خرقه می‌شویم نصیبهٔ ازل از خود، نمی‌توان انداخت مگر گشایش در این خرابی بود؟ که بخششِ ازلش، در می مغان انداخت جهان به کامِ من اکنون شود، که دور زمان مرا به بندگیِ خواجهٔ جهان انداخت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1084 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خوش است خلوت اگر من باشد نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد که گاه گاه بر او دستِ اهرمن باشد روا مدار خدایا که در حریمِ وصال رقیب محرم و حِرمان نصیبِ من باشد هُمای گو مَفِکَن سایهٔ شرف هرگز در آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد بیانِ شوق چه ؟ که سوز آتش توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد غریب را سرگشته با وطن باشد به سانِ سوسن اگر دَه‌زبان شود چو غنچه پیشِ تواش مُهر بر دهن باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1083 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کِی شعر تر خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد هر کو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد جامِ می و خونِ هر یک به کسی دادند در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد کاین شاهدِ بازاری وان پرده نشین باشد آن نیست که را رندی بِشُد از خاطر کاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1082 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد که در دستت به جز ساغر نباشد که دایم در صدف گوهر نباشد غنیمت دان و مِی خور در که گُل تا هفتهٔ دیگر نباشد ایا پُرلعل کرده جامِ زَرّین ببخشا بر کسی کِش زر نباشد بیا ای و از خُمخانهٔ ما شرابی خور که در کوثر نباشد که عِلمِ در دفتر نباشد ز من بنیوش و در شاهدی بند که حُسنش بستهٔ زیور نباشد شرابی بی خمارم بخش یا رب که با وی هیچ دردِ سر نباشد من از جان بندهٔ سلطان اویسم اگر چه یادش از چاکر نباشد به تاجِ عالم آرایش که خورشید چنین زیبندهٔ افسر نباشد کسی گیرد خطا بر نظمِ که هیچش لطف در گوهر نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1081 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گل بی رخِ خوش نباشد بی باده بهار خوش نباشد بی لاله عذار خوش نباشد رقصیدن سرو و گُل بی صوتِ هَزار خوش نباشد با شکرلبِ اندام بی بوس و کنار خوش نباشد هر نقش که دستِ عقل بندد جز نقشِ نگار خوش نباشد از بهرِ نثار خوش نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1080 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈