eitaa logo
الهام انیمیشن
92 دنبال‌کننده
27 عکس
387 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
زنده شود هر که پیش دوست بمیرد مرده آن که هیچ دوست نگیرد هر که ز ذوقش درون سینه صفاییست شمع را ز شاهدی نگزیرد طالب چو موم به دست آر سنگ سیه صورت نگین نپذیرد صورت سنگین کشنده هر که بدین صورتش کشند نمیرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/552 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زنده بی دوست خفته در وطنی مثل مرده‌ایست در کفنی عیش را بی تو عیش نتوان گفت چه بود بی وجود روح تنی تا صبا می‌رود به بستان‌ها چون تو سروی نیافت در چمنی و آفتابی خلاف امکان است که برآید ز جیب پیرهنی وآن شکن برشکن قبائل زلف که بلاییست هر شکنی بر سر کوی بازاریست که نیارد هزار جان ثمنی جای آن است اگر ببخشایی که نبینی فقیرتر ز منی هفت کشور نمی‌کنند امروز بی مقالات انجمنی از دو بیرون نه یا سنگیست یا به گوشت نمی‌رسد سخنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/83 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زلفت هزار به یکی تار مو ببست راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست بگشود نافه‌ایُّ و دَرِ آرزو ببست شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت این نقش‌ها نگر، که چه خوش در کدو ببست یا رب چه غمزه کرد صُراحی که خون خُم با نعره‌های قُلقُلش اندر ببست بر اهل وجد و ، درِ های و هو ببست حافظ! هر آن که نَورزید و وصل خواست احرامِ طوفِ کعبهٔ بی وضو ببست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/928 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زلف او بر رخ چو جولان می‌کند مشک را در شهر ارزان می‌کند جوهری عقل در بازار حسن قیمت لعلش به صد جان می‌کند آفتاب حسن او تا شعله زد ماه رخ در پرده پنهان می‌کند من همه قصد وصالش می‌کنم وان ستمگر عزم هجران می‌کند گر نمکدان پرشکر مترس تلخیی کان شکرستان می‌کند تیر مژگان و کمان ابروش عاشقان را عید قربان می‌کند از وفاها هر چه بتوان می‌کنم وز جفاها هر چه نتوان می‌کند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/484 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادم سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طُرّه را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ قد برافراز که از سرو کنی آزادم یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم شهرهٔ شهر مشو تا نَنَهم سر در کوه شور منما تا نکنی فرهادم رحم کن بر من مسکین و به فریادم رَس تا به خاک در آصف نرسد فریادم حافظ از جور تو که بگرداند روی من از آن روز که در بند توام آزادم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/910 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زلف‌آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مست پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟ عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند کافر بود گر نشود باده پرست برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز الست اگر از خَمر بهشت است وگر بادهٔ مست خندهٔ جامِ می و زلفِ گره‌گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه بشکست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/973 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زبانِ خامه ندارد سرِ بیان فِراق وگرنه شرح دهم با تو داستانِ فِراق به سر رسید و نیامد به سر زمانِ فِراق سری که بر سرِ گردون به فخر می‌سودم به راستان که نهادم، بر آستانِ فِراق چگونه باز کنم بال در هوایِ وصال که ریخت مرغِ پَر در آشیانِ فِراق کنون چه چاره که در بَحرِ غم به گردابی فُتاد زورقِ صبرم ز بادبانِ فِراق ز موجِ شوقِ تو در بحرِ بی‌کرانِ فِراق اگر به دستِ من اُفتَد فِراق را بِکُشَم که روزِ هجر سیَه باد و خان و مانِ فِراق رفیقِ خِیلِ خیالیم و همنشینِ شَکیب قَرینِ آتشِ هجران و هم قِرانِ فِراق چگونه دَعویِ وصلت کُنَم به جان؟ که شده‌ست تنم وکیلِ قَضا و ضمانِ فِراق ز سوزِ شوق شد کباب دور از مدام خونِ جگر می‌خورم ز خوانِ فِراق فلک چو دید سرم را اسیرِ چَنبَرِ بِبَست گردنِ صبرم به ریسمانِ فِراق به پایِ شوق گر این رَه به سر شدی به دستِ هجر ندادی کسی عِنانِ فِراق ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/932 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زاهدِ خلوت نشین دوش به میخانه شد از سرِ پیمان بِرَفت با سرِ پیمانه شد باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد شاهدِ عهدِ شباب آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد مُغْبَچه‌ای می‌گذشت راهزنِ دین و در پِی آن آشنا از همه بیگانه شد آتشِ رخسارِ خرمنِ بلبل بسوخت چهرهٔ خندانِ شمع آفتِ پروانه شد قطرهٔ بارانِ ما گوهرِ یکدانه شد نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسونگری حلقهٔ اورادِ ما مجلسِ افسانه شد منزلِ کنون بارگهِ پادشاست دل بَرِ رفت جان بَرِ جانانه شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1072 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زاهدِ ظاهرپرست از ما آگاه نیست در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست در صراطِ مستقیم ای کسی گمراه نیست تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو کِبر و ناز و و دربان بدین درگاه نیست بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود خودفروشان را به کویِ می‌فروشان راه نیست هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است ور نه لطفِ و زاهد، گاه هست و گاه نیست حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی‌مشربیست عاشقِ دُردی‌کش اندر بندِ مال و جاه نیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/687 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زان می ، کز او پخته شود هر خامی گر چه ماه رمضان است بیاور جامی زلف شمشادقدی، ساعد سیم‌اندامی روزه هر چند که مهمان عزیز است ای صحبتش موهبتی دان و شدن، انعامی مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی گله از زاهد بدخو نکنم؛ رسم این است که چو صبحی بدمد، در پی اش افتد شامی برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی آن حریفی که شب و روز می صاف کشد بود آیا که کند یاد ز دردآشامی حافظا گر ندهد دادِ آصف عهد کام دشوار به دست آوری از خودکامی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/743 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری پر کن قدحی بخور بمن ده دگری خاک من و تو کوزه‌ کند کوزه‌گری ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1629 ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زان گه که بر آن صورت نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد گفتیم که عقل از همه کاری به درآید بیچاره فروماند چو به سر افتاد شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد هان تا لب نستاند از دست کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد صاحب نظران این گرم چو آتش دانند که در خرمن من بیشتر افتاد نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد نه حریف غم او بود ولیکن با رستم دستان بزند هر که درافتاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/582 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈