✅این نذر رو حاج آقا بهجت به شاگردانشون یاد میدادن که معجزه میکنه:
✍به یکی از چهارده معصوم متوسل بشید و #نذر_اخلاق کنید مثلا بگید یا #فاطمه_زهرا نذر میکنم چهل روز با صدای بلند حرف نزنم یا دروغ نگم یا ناسزا نگم یا غیبت نکنم یا مراقب حرفام باشم نیشه و کنایه نزنم هر چیز #اخلاقی که هست #نذر کنید.!
♦️به مدت #چهل_روز بعد، دیگه #عادت میشه و رعایت می کنید.💯
#چله
#نذر
#کلام_بهجت
@m_rajabi57
مِشْکات
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 #داستانهای_قرانی 🔹 #قسمت ۱۱۰🔹 🌾 #ماجرای_فدک 🌾 🖊️ و ما افاء الله علی رسوله منهم فم
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
#داستانهای_قرانی
#قسمت ۱۱۱
#بخش_دوم
🌾 #ماجرای_فدک 🌾
..🖊️فاضل می نویسد:
ابن ابی الحدید که از نامش بارها یاد شده و به حق و استحقاق در صف فحول علمای عامه قرار دارد، معتقد است که #ابوبکر خیلی زیاد دل خوشی از #فاطمه_زهرا - صلوات الله علیها - نداشت.
سهل است که محرمانه نسبت به دختر #پیغمبر(ص) کینه ای در سینه می پرورانید و تا رسول اکرم(ص) در قید حیات بود، مجالی نداشت که این کینه نهفته را ابراز بدارد.
کسی که تخم این کینه را در سینه ابوبکر کاشته و پرورش داده بود، هم دخترش #عایشه بود.
#عایشه نخستین زنی بود که پس از رحلت حضرت #خدیجه به عقد #رسول_اکرم(ص) در آمده بود و تقریباً بی درنگ جای خدیجه را گرفته بود.
میان او و فاطمه زهرا که بیش و کم همسن و همسال بودند، همیشه اختلاف بر قرار بود.
اما رسول اکرم(ص) که دخترش فاطمه زهرا(ع) را تا درجه بزرگترین و شریفترین زنان جهان بالا می برد و او را یک زن فوق زنان دیگر می شمرد، محال بود به گله گذاری های زنانه عایشه گوش بدهد. عایشه هم جرات نمی کرد اسم فاطمه (ع) را با دشمنی در حضور رسالت به زبان بیاورد و از طرفی هم نمی توانست شکایتها و حکایتهای خود را ناگفته بگذارد.
به ناچار هر روز یکبار پیش پدرش می رفت و تا می توانست از دست زهرا(ع) شکایت می کرد.
ابوبکر هم طبعاً مردی بود که خوی زنانه داشت.
اهل درد دل گفتن و درد دل شنیدن و اشگ ریختن و نفرین و ناله کردن بود...
ادامه👇👇
مِشْکات
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🔹 #داستانهای_قرانی 🔹 ♻️ #قسمت۱۲۲ ♻️ 💟 #انفاق_درحال_رکوع 💟 انما ولیکم الله و رسوله و
🌴 #داستانهای_قرانی🌴
🔹 #قسمت۱۲۳🔹
🔴 #فتح_مکه 🔴
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم.
اذا جاء نصر الله و الفتح و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجاً
(سوره نصر: 1)
🖍️پیمان صلح #حدیبیه که در سال هفتم هجرت بین #رسول_خدا(ص) و نماینده #قریش به امضاء رسید بر مبنای عدم تعرض طرفین نسبت به یکدیگر بسته شده بود.
در آن عهدنامه تصریح شده بود که نه از طرف مسلمانان نسبت به قریش و وابستگان قریش تعرضی واقع شود و نه از جانب قریش نسبت به مسلمین و هم پیمانان مسلمین تجاوزی انجام گیرد.
دو قبیله در اراضی مکه سکونت داشتند، که نام یکی خزاعه و هم پیمان رسول خدا بود و دیگری طایفه کنانه که تحت الحمایه قریش قرار داشت.
🖍️یک روز مردی از طایفه کنانه، اشعاری در هجو پیغمبر اسلام سروده و در مجلسی می خواند.
یکی از افراد طایفه خزاعه که وابسته به مسلمانان بود، جلو رفت و به آن شاعر اعتراض کرد.
ولی شاعر گوش به اعتراض وی نداد و همچنان به خواندن اشعار خود پرداخت. جوان خزاعی که سخت خشمگین شده بود، به وی حمله کرد و با مشت گره کرده خود، دهان و بینی او را درهم شکست.
طایفه کنانه از این اهانتی که با شاعر آنها شده بود، برآشفتند ولی چون قدرت حمله به طایفه خزاعه را در خود نمی دیدند، محرمانه به مکه رفتند و از قریش استمداد کردند.
رجال قریش هم با اینکه پیمان عدم تعرض داشتند، به آنها کمک مالی کردند و علاوه بر آن جمعی از سرگشان و فتنه جویان قریش مانند سهیل عمرو، عکرمة بن ابی جهل، حویطب بن عبدالعزی، صفوان امیه و مکرزبن حنص با لباس ناشناس و صورتهای بسته به قبیله کنانه رفتند و داوطلبانه با عده ای از افراد آن قبیله، به طایفه خزاعه حمله بردند و بیست تن از خزاعه را به قتل رساندند و سپس به مکه برگشتند و امیدوار بودند که این خیانت برای همیشه پنهان بماند.
🖍️ #ابوسفیان که از دیگران سیاستمدارتر بود، سخت مضطرب شد و گفت بدون تردید این خبر بن محمد خواهد رسید و او هم قطعاً خون بنی خزاعه را ناچیز نخواهد شمرد و ساکت نخواهد نشست.
مصلحت این است که من به مدینه بروم و با محمد گفتگو نمایم و پیش از اینکه او از ماجرای اخیر مطلع شود به هر ترتیبی شده پیمان را تمدید کنم.
ابوسفیان به دنبال این تصمیم، به سوی #مدینه رهسپار شد.
ولی پیش از آنکه به مدینه برسد، بزرگان طایفه خزاعه به حضور رسول اکرم(ص) رسیدند و عمروبن سالم که رهبری آنان را به عهده داشت، شرح پیمان شکنی قریش و حمله بنی خزاعه و قتل و غارت ایشان را به عرض رسانید.
رسول اکرم(ص) قول مساعدت به وی داد.
به فاصله کوتاهی، یک هیئت دیگر از قبیله خزاعه به همراهی بدیل بن ورقا خدمت پیغمبر اکرم(ص) رسیدند و عهد شکنی قریش و قتل و غارت خزاعه را به استحضار رساندند.
رسول خدا(ص) فرمودند:
خدا یاری ام نکند اگر از یاری خزاعه دست بکشم.
از آن طرف ابوسفیان هم به مدینه وارد شد و ابتدا به خانه دخترش ام حبیبه که همسر رسول خدا(ص) بود رفت.
روی خوشی از دخترش ندید و مورد تحقیر واقع شد.
نزد #ابوبکر و #عمر رفت که آنها با پیغمبر اسلام صحبت کنند ، حاضر نشدند.
به #علی(ع) و #فاطمه_زهرا پناه برد ولی هیچ یک پناهش ندادند. خودش به حضور #پیغمبر رفت. ولی آن حضرت رو از سخنش برگرداند و از مجلس خارج گردید.
چون ابوسفیان از فعالیتها و تلاشهای خود نتیجه نگرفت، مدینه را ترک گفت و به مکه بازگشت.
🖍️پس از رفتن ابوسفیان، پیغمبر اکرم(ص) به مسلمانان دستور داد خود را برای سفری آماده کنند.
هیچ کس از تصمیم رسول الله مطلع نبود و احدی نمی دانست که آن حضرت به کدام سمت خواهد رفت. ولی در عین حال که هدفت و مقصد، بر هیچ کس معلوم نبود، احتمال قوی می رفت که مقصود حمله به مکه باشد.
حاطب بن ابی بلهقه که از اصحاب رسول خدا(ص) بود، روی همین احتمال نامه ای به مکیان نوشت و آنها را در جریان کار گذاشت. نامه را به وسیله کنیزکی ارسال داشت.
پیغمبر اکرم(ص)، علی(ع) را احضار کرد و چند نفر را با او همراه نمود و فرمود بروید در سرزمین خاخ.
در داخل باغی، زنی را می بینید که حامل نامه ای است برای سران قریش. نامه را از او بگیرید و خودش را رها کنید.
🖍️علی(ع) به اتفاق همراهانش به همان نشانی آمدند و به باغ رسیدند و کنیزک را یافتند. ولی او جداً موضوع نامه را انکار کرد. اثاث او را بررسی کردند، نیافتند.
علی(ع) گفت بخدا قسم که پیغمبر اسلام دروغ نگفته، شمشیر کشید و به آن زن گفت: نامه را بده وگرنه باید سرت را در اینجا بگذاری. کنیزک که قاطعیت و خشم علی را دید، دست برد و از میان گیسوان بافته خود نامه را بیرون آورد و تسلیم نمود...
#ادامه_دارد..
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_ازآغازخلقت_آدم_تارحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57