eitaa logo
مِشْکات
105 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
مِشْکات
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🔹 #داستانهای_قرانی 🔹 ♻️ #قسمت۱۲۲ ♻️ 💟 #انفاق_درحال_رکوع 💟 انما ولیکم الله و رسوله و
🌴 🌴 🔹 ۱۲۳🔹 🔴 🔴 . اذا جاء نصر الله و الفتح و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجاً (سوره نصر: 1) 🖍️پیمان صلح که در سال هفتم هجرت بین (ص) و نماینده به امضاء رسید بر مبنای عدم تعرض طرفین نسبت به یکدیگر بسته شده بود. در آن عهدنامه تصریح شده بود که نه از طرف مسلمانان نسبت به قریش و وابستگان قریش تعرضی واقع شود و نه از جانب قریش نسبت به مسلمین و هم پیمانان مسلمین تجاوزی انجام گیرد. دو قبیله در اراضی مکه سکونت داشتند، که نام یکی خزاعه و هم پیمان رسول خدا بود و دیگری طایفه کنانه که تحت الحمایه قریش قرار داشت. 🖍️یک روز مردی از طایفه کنانه، اشعاری در هجو پیغمبر اسلام سروده و در مجلسی می خواند. یکی از افراد طایفه خزاعه که وابسته به مسلمانان بود، جلو رفت و به آن شاعر اعتراض کرد. ولی شاعر گوش به اعتراض وی نداد و همچنان به خواندن اشعار خود پرداخت. جوان خزاعی که سخت خشمگین شده بود، به وی حمله کرد و با مشت گره کرده خود، دهان و بینی او را درهم شکست. طایفه کنانه از این اهانتی که با شاعر آنها شده بود، برآشفتند ولی چون قدرت حمله به طایفه خزاعه را در خود نمی دیدند، محرمانه به مکه رفتند و از قریش استمداد کردند. رجال قریش هم با اینکه پیمان عدم تعرض داشتند، به آنها کمک مالی کردند و علاوه بر آن جمعی از سرگشان و فتنه جویان قریش مانند سهیل عمرو، عکرمة بن ابی جهل، حویطب بن عبدالعزی، صفوان امیه و مکرزبن حنص با لباس ناشناس و صورتهای بسته به قبیله کنانه رفتند و داوطلبانه با عده ای از افراد آن قبیله، به طایفه خزاعه حمله بردند و بیست تن از خزاعه را به قتل رساندند و سپس به مکه برگشتند و امیدوار بودند که این خیانت برای همیشه پنهان بماند. 🖍️ که از دیگران سیاستمدارتر بود، سخت مضطرب شد و گفت بدون تردید این خبر بن محمد خواهد رسید و او هم قطعاً خون بنی خزاعه را ناچیز نخواهد شمرد و ساکت نخواهد نشست. مصلحت این است که من به مدینه بروم و با محمد گفتگو نمایم و پیش از اینکه او از ماجرای اخیر مطلع شود به هر ترتیبی شده پیمان را تمدید کنم. ابوسفیان به دنبال این تصمیم، به سوی رهسپار شد. ولی پیش از آنکه به مدینه برسد، بزرگان طایفه خزاعه به حضور رسول اکرم(ص) رسیدند و عمروبن سالم که رهبری آنان را به عهده داشت، شرح پیمان شکنی قریش و حمله بنی خزاعه و قتل و غارت ایشان را به عرض رسانید. رسول اکرم(ص) قول مساعدت به وی داد. به فاصله کوتاهی، یک هیئت دیگر از قبیله خزاعه به همراهی بدیل بن ورقا خدمت پیغمبر اکرم(ص) رسیدند و عهد شکنی قریش و قتل و غارت خزاعه را به استحضار رساندند. رسول خدا(ص) فرمودند: خدا یاری ام نکند اگر از یاری خزاعه دست بکشم. از آن طرف ابوسفیان هم به مدینه وارد شد و ابتدا به خانه دخترش ام حبیبه که همسر رسول خدا(ص) بود رفت. روی خوشی از دخترش ندید و مورد تحقیر واقع شد. نزد و رفت که آنها با پیغمبر اسلام صحبت کنند ، حاضر نشدند. به (ع) و پناه برد ولی هیچ یک پناهش ندادند. خودش به حضور رفت. ولی آن حضرت رو از سخنش برگرداند و از مجلس خارج گردید. چون ابوسفیان از فعالیتها و تلاشهای خود نتیجه نگرفت، مدینه را ترک گفت و به مکه بازگشت. 🖍️پس از رفتن ابوسفیان، پیغمبر اکرم(ص) به مسلمانان دستور داد خود را برای سفری آماده کنند. هیچ کس از تصمیم رسول الله مطلع نبود و احدی نمی دانست که آن حضرت به کدام سمت خواهد رفت. ولی در عین حال که هدفت و مقصد، بر هیچ کس معلوم نبود، احتمال قوی می رفت که مقصود حمله به مکه باشد. حاطب بن ابی بلهقه که از اصحاب رسول خدا(ص) بود، روی همین احتمال نامه ای به مکیان نوشت و آنها را در جریان کار گذاشت. نامه را به وسیله کنیزکی ارسال داشت. پیغمبر اکرم(ص)، علی(ع) را احضار کرد و چند نفر را با او همراه نمود و فرمود بروید در سرزمین خاخ. در داخل باغی، زنی را می بینید که حامل نامه ای است برای سران قریش. نامه را از او بگیرید و خودش را رها کنید. 🖍️علی(ع) به اتفاق همراهانش به همان نشانی آمدند و به باغ رسیدند و کنیزک را یافتند. ولی او جداً موضوع نامه را انکار کرد. اثاث او را بررسی کردند، نیافتند. علی(ع) گفت بخدا قسم که پیغمبر اسلام دروغ نگفته، شمشیر کشید و به آن زن گفت: نامه را بده وگرنه باید سرت را در اینجا بگذاری. کنیزک که قاطعیت و خشم علی را دید، دست برد و از میان گیسوان بافته خود نامه را بیرون آورد و تسلیم نمود... .. صوفی https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی🌴 🔹 #قسمت۱۲۳🔹 🔴 #فتح_مکه 🔴 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم. اذا جاء نصر الله و
🌴 🌴 🔹 ۱۲۴🔹 🔴 🔴 بسم الله الرحمن الرحیم. اذا جاء نصرالله والفتح ورايت الناس يدخلون في دين الله افواجا... ⭕کنیزک که قاطعیت و خشم علی علیه السلام را دید دست برد و نامه را از لابلای گیسوان بافته خود بیرون آورد و تسلیم نمود.. نامه را حضور رسول الله(ص) آوردند. آن حضرت حاطب (نویسنده نامه) را احضار کرد و پرسید به چه منظور این نامه را نوشتی؟ گفت: یا رسول الله(ص) بخدا قسم سوء نیتی نداشته ام. از اسلام روگردان نشده ام. به کفار قریش هم علاقه ای ندارم. ولی چون زن و بچه های من در مکه هستند، خواستم خدمتی به قریش کرده باشم تا نسبت به عائله من خوش رفتار باشند. رسول اکرم(ص) عذر او را پذیرفت و از لغزش او درگذشت. در خلال چند روز، مسلمانان برای سفر آماده شدند و از مدینه خیمه بیرون زدند. بسیج یک سپاه دوازده هزار نفری، کار بی سرو صدائی نبود. ولی این اقدام چنان محرمانه صورت گرفت که کوچک ترین خبری به اطلاع مکیان نرسید. گرچه اگر هم مطلع می شدند، کاری از آنها ساخته نبود و نیروی مقاومت و مبارزه را به هیچ وجه نداشتند. سپاه اسلام در مرالظهران یک منزلی مکه فرود آمد و تا آن لحظه قریش و اهل مکه در بی خبری به سر می بردند. ولی سراسر مکه را اضطراب و تشویش فراگرفته بود. سران قریش از آینده خود بیمناک بودند و احساس می کردند که خطری در پیش دارند. اما احتمال نمی دادند که از طرف مدینه مورد حمله قرار بگیرند. شب بیستم ماه رمضان بود. ابوسفیان به همراهی دو تن از دوستانش قدم زنان و صحبت کنان از دروازه مکه بیرون آمدند. مسافت زیادی از مکه دور شدند. روی تپه ای بلند رسیدند و ناگهان در پشت تپه منظره ای دیدند که هر سه بر جای خشک شدند. سراسر بیابان را خیمه های سربازان پرکرده و در برابر هر خیمه آتشی افروخته شده و در آن تاریکی شب دورنمای آسمان پرستاره را پیدا کرده بود. ابوسفیان از رفیقش پرسید: چه خبر است و این سپاه از کجا است؟  رفیقش گفت: به گمان من طایفه خزاعه هستند و می خواهند به مکه شبیخون بزنند و انتقام بگیرند. ابوسفیان با تحقیر گفت: خزاعه؟ هرگز. این نیرو و این تجهیزات به طایفه قلیل و ذلیلی همچون خزاعه تعلق نخواهد داشت. در این موقع عباس بن که بر مرکب (ص) نشسته و در آن بیابان جستجو می کرد که کسی را پیدا کند و به اهل مکه پیغام دهد، بیایند و از (ص) امان بخواهند، به آنها برخورد و صدای ابوسفیان را شناخت. او را صدا زد. ابوسفیان نیز صدا عباس را تشخیص داد و به سوی او آمد.. با نگرانی پرسید: چه خبر است؟! عباس گفت: اینک رسول خدا(ص) است که با دوازده هزار مرد جنگی به سوی شما آمده است و شما را طاقت مقابله با آنها نیست. پرسید پس چه باید کرد؟ گفت بیا ردیف من سوار شو تا تو را به حضور پیغمبر ببرم و برایت امان بگیرم. ابوسفیان سوار شد و به اردوگاه اسلام آمد. که چشمش به او افتاد به واسطه سوابق عدواتی که با وی داشت، خواست خود را به رسول خدا(ص) برساند و اجازه کشتن او را بگیرد. ولی عباس پیش از او به عرض رسانید که من ابوسفیان را امان داده ام و مستدعی هستم که عنایت بفرمائید و امان مرا مورد قبول قرار دهید. رسول خدا به ابوسفیان فرمود: اسلام را بپذیر تا سالم بمانی. ابوسفیان گفت با لات وعزی که بت های محبوب و مورد احترام من هستند، چه کنم؟ عمر گفت:  اسلخ علیهما بر آنها کثافت بریز. ابوسفیان با لحنی اعتراض آمیز گفت: اف بر تو. چقدر بدزبان و زشتگوئی؟ چرا نمی گذاری با پسر عمویم صحبت کنم؟!  سرانجام، ابوسفیان شب را در خیمه عباس به سر برد و بامداد به حضور پیغمبر بار یافت و چاره ای جز قبول اسلام ندید. مسلمان شد و امان گرفت و به علاوه بنا بر تقاضای عباس، پیغمبر اکرم فرمود هر کس به خانه ابوسفیان پناه ببرد در امان خواهد بود. سپس رسول خدا(ص) دستور داد سپاه به جانب مکه حرکت کنند و ابوسفیان را در سر راه لشکر در محل تنگی قرار دهند که عظمت نیروی اسلام را خوب درک کند و دیگر خیال خرابکاری و آشوب طلبی در سر نپروراند. دسته جات مختلف سپاه اسلام از کنار ابوسفیان گذشتند و چشم او از دیدن آنهمه سرباز مسلح و تجهیزات جنگی خیره شده بود. پس از آن ابوسفیان خود را به مکه رسانید. قریش دیدند ابوسفیان سراسیمه می آید و از دور هم گرد و غبار سپاه، فضا را تیره و تار کرده است. از او پرسیدند: چه خبر؟  گفت: اینک محمد است که با سپاهی چون دریای بیکران فرا می رسد. دانسته باشید! هر کس به خانه من درآید در امان است و هر کس سلاح جنگ از خود دور کند، در امان است و هر کس به خانه خود برود و در ببندد در امان است و هر کس به مسجد الحرام پناهنده شود در امان است... صوفی 🌴🌴🌴🌴🌴🌴 https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی 🌴 🔹 #قسمت ۱۲۴🔹 🔴 #فتح_مکه 🔴 #بخش_دوم بسم الله الرحمن الرحیم.
🌴 🌴 🔹 ۱۲۵🔹 🔴 🔴 بسم الله الرحمن الرحیم. اذا جاء نصر الله و الفتح و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجاً (سوره نصر: 1) 🖍️در این هنگام سپاه اسلام که به دسته های مختلف تقسیم شده بودند، از دروازه های شمال و جنوبی و شرقی و غربی مکه وارد شدند و رسول خدا(ص) در حالیکه به خواندن مشغول بود، به شهر مکه قدم گذاشت و یک سر به مسجد الحرام آمد. خانه خدا را طواف کرد و نمود و صدا به بلند کرد. به دنبال تکبیر او تمام سپاهیان اسلام تکبیر گفتند و ندای توحید در سراسر شهر و دشت و بیابان طنین انداخت. آنگاه (ص) به شکستن بتها و تطهیر خانه خدا از آن آلودگی ها پرداخت. با چوبدستی خود آنها را به زمین می افکند و می فرمود:  جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً و ما یبدی ء الباطل و ما یعید. ♦️بتهای که در دسترس بودند، همه سرنگون شدند و تنها چند بت بزرگ که بر فراز خانه کعبه نصب شده بود، باقی ماند. رسول خدا(ص) به (ع) دستور دادند که پای خود را روی شانه او بگذارد و بالا رود و باقیمانده بتها را بشکند. علی(ع) مطابق دستور عمل کرد و بر شانه آن حضرت بالا رفت و بت ها را سرنگون ساخت. آنگاه برای رعایت ادب خود را بر زمین افکند و تبسمی نمود. رسول خدا(ص) سبب تبسم را پرسیدند، گفتند: یا رسول الله از جائی بسیار بلند خود را بر زمین افکندم و آسیبی ندیدم ! فرمودند: چگونه آسیب ببینی در حالیکه محمد تو را برداشته است و جبرئیل تو را فرو گذاشته است. سپس کلید خانه را گرفت و در را گشود و دستور داد تمام عکس ها و تصویرهای و را که به دست مشرکین در خانه خدا نقش شده بود، محو کردند. در همان حال که رسول اکرم(ص) سرگرم شکستن بتها بود، رجال قریش و سرکشان مکه در برابر مسجد الحرام با قلبی لرزان و هراسناک صف کشیده و در انتظار سرنوشت مجهول خود بودند.. صوفی 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 ❇️ #داستانهای_قرانی ❇️ #قسمت ۱۲۷ ‌ ⚔️ #داستان_حنین ⚔️ لقد نصر کم الله فی مواط
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌹 🌹 ❇️ ۱۲۸ ❇️ 🗡⚔ داستان_حنین ⚔🗡 لقد نصر کم الله فی مواطن کثیرة و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئاً... (سوره توبه: 26) دوم ❇️پانزده روز از توقف (ص) در گذشته بود که خبر حرکت این سپاه به عرض رسید. با دوازده هزار مسلمان برای سرکوبی آن قوم از مکه خارج شدند. پرچم بزرگ بدست (ع) سپرده شد و سایر کسانی که در پرچم دار بودند، در این جنگ نیز همان پرچم را بدست داشتند. برخلاف جنگ های گذشته که همیشه تعداد مسلمانان کمتر از کفار بود در این جنگ از نظر عدد و تجهیزات فزونی قابل توجهی داشتند و به همین جهت نخوت و غروری در بعضی از افراد پیدا شد و حتی گفت: عچب لشکری جمع شده. ما هرگز شکست نخواهیم خورد!  خالدبن ولید که فرمانده طلایه سپاه بود، و با افراد بنی سلیم پیشاپیش سپاه حرکت می کرد، هنگام عبور از پیچ و خم دره ای، با حمله ناگهانی قبیله هوازن روبرو شد. این حمله چنان غیر منتظره و وحشت آور بود که ستون طلایه، بدون هیچ گونه عکس العمل و مقاومتی از هم پاشید. فرار آنها در روحیه سایر مسلمانان که از عقب می آمدند، اثر نامطلوبی گذاشت و همه پا به فرار گذاشتند. صوفی ... 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 https://eitaa.com/m_rajabi57