" عمه سادات پناه آوارههای لبنانی "
#ف_حامدینیا
مامان ( #زینب ۸ و #محمدحسین ۴ ساله)
چند سالی هست که به خاطر کار همسرم ساکن سوریه هستیم.
حرم حضرت زینب این روزها میزبان مردم مقاوم و سربلند لبنانه. همونطور که حضرت زینب پناهگاه عزیزان امام حسین بود، حالا هم حرم ملکوتیشون آرامش بخش وجود آواره های لبنانیه😭
عزیزان لبنانی بعد از استراحت و استعانت از حضرت زینب سلام الله علیها به دنبال یافتن سرپناه به زینبیه و شهرهای دیگهی سوریه و عراق میرن😢.
وقتی قبل از جنگ لبنان می رفتیم حرم حضرت زینب زیارت بچه ها با خوشحالی تو مصلی حرم بدو بدو می کردن .🏃
این چند بار آخر که رفتیم حرم گوشه گوشه های مصلی پر از مردم لبنانی بود. و جا برای بازی بچه ها خیلی کم شده بود .
_ مامان اینا کین چرا اومدن اینجا من دیگه نمی تونم اینجا بدو بدو کنم.🤔
+ پسرم این بنده های خدا لبنانی ان اسرائیل خونه شونو خراب کرده دیگه خونه ندارن.😢 اومدن پیش حضرت زینب، تا یه خونه برای خودشون پیدا کنن. بعدا که اسرائیل نابود شد، برمیگردن لبنان برای خودشون خونه میسازن. 👊🏻
چند روز بعد ....
پسرم در حال ساختن خونه با لگو بود ازش پرسیدم پسرم این چیه ساختی گفت مامان دارم برای لبنانی ها خونه میسازم اسرائیل خونهشونو خراب کرده😭.
#سلامٌ_علیک_عمه_سادات
#سلامُ_علیک_پناه_کودکان_بیپناه_حسین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
و اما یه خبر خیلی خوب!🤩🥳
قراره فردا با این مامان مهربون، یعنی «سرکار خانوم زهرا متقیان»، به گفت و گو بشینیم تا برامون بیشتر بگن از چالشهای چند فرزندی و معلمی و...🌱
⏰ همین الان ساعتهاتون رو برای فردا ساعت ۱۵:۳۰ کوک کنید🕞
❣ فردا سه شنبه ۲۲ آبان ساعت ۱۵:۳۰
تشریف بیارید به 👈🏻 اینجا
#جلسه_مجازی
#ز_متقیان
(مامان #محمدعلی ۱۳، #محمدحسین ۱۰.۵، #محمدمهدی ۷.۵، #محمدهادی ۴ و #فاطمه ۲ ساله)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مادری به سبک ادویهجات!»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات۱۲، #زهرا۱۰، #محمدحسین۸، #فاطمهبشری۴، #فاطمههدی۷ماهه)
همیشه معتقد بودم از محیط اطرافمون و از تمام مخلوقات خداوند بیشترین عبرتها و درسها رو میشه گرفت؛ اگه که با دقت ببینیم و فکر کنیم.
مثل همین قضیه سبز و زنده شدن درخت انجیر توی باغچهمون توی بهار و برگریزونش تو پاییز؛
که من و بچهها با دیدنش یاد این میافتیم که هوای بهار جانبخشه 🍃
ولی باید از هوای پاییزی پرهیز کنیم و لباس گرم بپوشیم؛ چون با جسم ما هم همون کاری رو میکنه که با درختان میکنه.
امروز برای اینکه با بچهها به فکر بیفتیم، ادویههامو گذاشتم توی سینی و با بچهها نشستیم دورش.
در قوطی هل رو باز کردم و گرفتم جلوی بینی بچهها و گفتم بو کنید و تک تک بگید یاد چه چیزی میافتید؟
_شیرینی🤤
_حلوا😋
_شله زرد😍
_چای نبات 😌
حالا فلفل رو بو کنید و بگید یاد چی میافتید؟
هیچ کدوم حاضر نشدن بو کنن😂
یکی گفت وااااای هنوز بو نکرده، عطسم گرفت. من یاد عطسه و خارش بینی میافتم🤧
_یاد سوزش دهنم میافتم. فلفل خیلیییی میسوزونه🥴
_یاد سرفههای شبایی که خوراکی تند میخوردم و شما میگفتی نخور، شب از سرفه خفه میشی میافتم. خیلی با سرفه زدن اذیت میشدم.
گفتم بچهها میبینید؟
گاهی با دیدن و بو کردن بعضی از این ادویهها، یاد چیزهای شیرین و خوشمزه میافتیم و از خاطراتش لذت میبریم
و گاهی هم یاد خوراکیهایی میافتیم که باعث آزارمون میشن و اصلا دلمون نمیخواد دوباره امتحانشون کنیم.
ما هم برای اطرافیانمون مثل این ادویهها هستیم!
وقتی یکی یادمون میافته و یا یه جایی ازمون صحبتی میشه، همه یاد ویژگیهای خوب و بدمون میافتن.
و چه خوب که از ما به عنوان یه دختر یا پسر مهربون و زرنگ و مؤمن و با ادب و محترم یاد کنن😊
مثل عسل که تا اسمش میاد یاد طعم شیرینش میفتیم و تا اسم لیموترش میاد آب دهن همه راه میفته😜
ان شاءالله جوری باشیم که همه با شنیدن اسممون لبخند بزنن و مشتاق دیدارمون باشن❤️
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«حسرت زیارت دوباره حرم عمه سادات»
#ف_حامدینیا
(مامان #زینب ۸ و #محمدحسین ۴ ساله)
این روزا (چهارم دی) سالگرد شهادت سید رضیه، شهیدی که حاج قاسم سوریه بود🌹.
برای مایی که تازه چند ماهی بود برای زندگی رفته بودیم سوریه و فقط قرار بود دوری و غربت رو تحمل کنیم، شرکت در چندین تشییع جنازه شهدای راه قدس، نحوه شهید شدنشون و دیدن وضعیت خانوادههاشون، خیلی سخت بود.
شهدای بزرگواری مثل:
🌹 شهیدان پناه تقی زاده و محمد علی عطایی که در خواب و در مظلومیت کامل به طوری ناگهانی، توسط اسرائیل مورد حمله موشک قرار گرفتن.
🌹شهید سید رضی در حال انجام کار و در محل کارش.
🌹 شهیدان محمدی، آقا زاده، کریمی، امید زاده و صمدی ؛
🌹 شهید علیدادی که در نبود خانوادهش فقط یک شب در خونهش خوابید و در جا شهیدش کردن😭،
🌹شهیدان سفارت،
و دیگر شهدایی که هر کدام به نحوی ناجوانمردانه و ناگهانی شناسایی میشدن و با شلیک موشک دشمن ملعون صهیونیست به شهادت میرسیدن😢.
پارسال همین موقعها بود، وقتی تو تشییع جنازه این شهدای بزرگوار در حرمهای حضرت زینب (سلاماللهعلیها) و حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) شرکت میکردیم.
با خودم میگفتم: خدایا یعنی سختی از این بالاتر هم میشه که تو مملکت غریب این شهدای بزرگوار رو اینطوری با این مظلومیت بدرقه میکنیم،
خانوادههاشون چی میشن! چقدر ناراحت کننده است که باید تنها، بدون همسر و بابا به ایران برگردن😭.
اون موقع نمیدونستم تازه اون روزا، روزای پرنعمت و پربرکتی بودن که یه روزی مثل امروز دعا میکنم دوباره تجربهشون کنم،
🌷روزای قدم زدن تو صحن و سرای خانم حضرت زینب(سلاماللهعلیها) و حضرت رقیه(سلاماللهعلیها).
🌷روزای دویدن و خوشحالی بچهها تو حیاط کوچیک خانم رقیه(سلاماللهعلیها)😇.
🌷روزایی که با دلی پر از دلتنگی میرفتیم حرم باشکوه حضرت زینب(سلاماللهعلیها) و با دلی پر از آرامش و صبر به خونه برمیگشتیم🥲.
نمیدونستم روزایی قراره برسه که دیگه نمیتونیم بریم زیارت و حرمهای خانمها خلوت میشه و اگرم شیعیان از دست شورشیها جون سالم به در ببرن و قصد زیارت کنن، باید با سلام و صلوات و ترس و لرز برن زیارت😥.
و روزهایی میرسه که آقای رئیسی و
اسماعیل هنیه و سید حسن نصرالله و الباقی شهدای مقاومت دیگه تو این دنیا نیستن و شهید شدن🥀.
تو این چند وقته...
فکر خلوت شدن حرم حضرت زینب (سلاماللهعلیها)، غریب و تنها شدن حرم حضرت رقیه (سلاماللهعلیها)
و نگرانی برای امنیت شیعیان و آواره شدنشون تو این سرما، لحظهای رهام نمیکنه😔.
ولی اینو خوب فهمیدم که خدا تو دل هر سختیای، یه تجربه ارزشمند قرار داده برای قویتر شدن، برای اینکه بیشتر بهش توکل کنیم و به یادش باشیم و الحمدلله علی کلی حال باشیم چه در سختی و چه در راحتی🤲🏻.
پ ن ۱: سختیهایی که خدا برامون مقدر کرده، باعث قوی شدن بچهها هم میشه، دختر ۸ ساله من به وضوح رفتارش نسبت به یک سال گذشته عوض شده و معلومه این تجربهها برای اونم مفید بوده.
با دیدن بعضی از رفتارهای بچهها به خودم میگفتم چرا من صبور نشم، چرا این دفعه من از بچههام درس نگیرم...
پ ن ۲: وقتی از شهید سید رضی موسوی حرف میزنیم، حیفه که از همسر بزرگوار ایشون چیزی نگیم، خانمی که سی و خردهای سال، پا به پای مجاهدتهای همسر شهیدشون در سوریه حضور داشتن و نقش ارزشمند خودشونو ایفا کردن😇.
ایشون بعد از چند سال حضور در مدرسه ایرانیهای سوریه، حکم بزرگ مدرسه و به نوعی مادر مدرسه رو داشتن و معلم ورزش بچهها بودن، بعد از شهادت همسرشون باید برمیگشتن😢.
طبیعتاً بچهها خیلی ناراحت بودن و تو مراسم تشییع حرم حضرت رقیه(سلاماللهعلیها) دور ایشون حلقه زده بودن و همشون گریه میکردن که: "خانم ترو خدا نرین، ما بدون شما چیکار کنیم، مدرسه بدون شما خیلی دلگیر میشه و...
خانم شهید محکم و استوار برای بچهها حرف میزدن و حتی ما بزرگترها رو دعوت به صبر میکردن...
این تصویر از ایشون تا عمر دارم از ذهنم بیرون نمیره.
ان شاءالله بزرگواران عرصه کتاب مقاومت با نوشتن زندگینامه چندین ساله ایشون در سوریه، درسنامه بزرگی برای مادران این سرزمین ایجاد کنن🌷🇮🇷🌹.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۴. صبر بر سختیها به نتیجهاش میارزید»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله،
#نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_چهارم
اون موقع هنوز زایمان ویبک خیلی مطرح نبود و من فکر میکردم ناچار به تکرار سزارین هستم و نباید با فاصله کم بچهدار بشم. محرم سالی که دخترم یک ساله بود، تو هیئت با خانومی آشنا شدم که با فاصله کم از سزارین اولش، طبیعی زایمان کرده بود، انگار روزنه امیدی جلوم روشن شد😍.
شروع کردم به تحقیق و با دکتر ایشون مشورت کردم. دیدم ظاهراً اتفاق نشدنیای نیست. با همسرم مطرح کردم و تصمیم گرفتیم کار رو بسپریم به خدا تا هرچی خیرمون هست مقدر بشه🤲🏻.
زینب یک سال و چهارماهه بود که باردار شدم.تا چهارماهگی بارداریم به زینب شیر دادم. ۲۱ ماه قمری کامل شیر خورد و بعد از شیر گرفتمش.
هنوز زهرا بدنیا نیومده بود که خونه دار شدیم، تو شرایطی که واقعاً فکرشو نمیکردیم. خونهای که خریدیم کرج بود، اجاره دادیمش و خودمون همچنان تهران مستأجر بودیم. این ماجرای رزقهای مادی و معنوی که با تولد هربچه بهمون میرسید، خودش چندین جلد کتابه.
زینب دو سال و چهل روزش بود که دختر دومم بدنیا اومد، تهران و با زایمان ویبک. همین باعث شد کمتر نیاز به کمک داشته باشم . ۵_۴ روز بعد از زایمان دیگه خودم خونه تنها بودم با دو تا دخترا😍.
درسته که از نظر جسمی مادر بعد از زایمان نیاز به رسیدگی و مراقبتهای زیادی داره که شاید به تنهایی و خصوصاً با وجود دو تا بچه نتونه انجام بده، ولی من ترجیح میدم اوایل زایمان تنها باشم. به نظرم چالشهای روحیش برام کمتره و حال بهتری دارم. یه دلیل عمدهاش هم مدیریت روابط بین بچههاست.
معمولاً مادربزرگها یا خاله و عمه و... از سر دلسوزی سعی میکنن بچههای بزرگتر رو هم از مادر دور کنن و هم از نوزاد و این ناخودآگاه برای بچه احساس بدی ایجاد میکنه و عواقبش برای وقتی که همه میرن و مادر میمونه با دو تا بچه کوچیک که رابطه عاطفیشون از اول مخدوش شده😢.
سر تولد بچه دومم که خیلی زود با بچهها تنها شدم، اجازه میدادم که دخترم با خواهر کوچولوش بازی کنه، لمسش کنه، وقتی به نوزاد شیر میدادم، زینب هم بغل میگرفتم که حس نکنه آبجی اومده و مامانشو ازش دور کرده. خداروشکر دخترم هم حساسیتی نسبت به خواهرش نداشت و خیلی بهش محبت میکرد🥰.
همون ایام جمعی از خانومای دوستان همسرم شکل گرفته بود. دختر دومم ۶ ماهه بود که با اون جمع تصمیم گرفتیم قرآن حفظ کنیم. یکی از خانوما مربی حفظ قرآن بودن. همه هم بچه کوچیک داشتیم. یک نفر تصمیم گرفت بچهها رو تو یه اتاق دیگه نگه داره و بقیه سر کلاس بریم. بچههای کوچکتر هم پیش خودمون بودن.
خیلی برام خوب بود و تقریباً دو سالی با قرآن مانوس بودم و چند جز حفظ کردم.
همون ایام یه مجوز محدود برای انجام کارهای وکالتی هم گرفته بودم و گاهی برای آشناها کاری انجام میدادم.
با جمع دوستان کلاس قرآن، تصمیم گرفتیم یه فضای مهدکودک جدیتری ایجاد کنیم. منم به اینفضا علاقهمند بودم و وارد کار شدم. یه جورایی مدیر فنی مهد بودم و برای مربیها محتوا آماده میکردم.
از همون دوران دانشجویی که کار تربیتی میکردیم، به این نتیجه رسیده بودم که کار تربیتی رو باید از سنین خیلی کمتر شروع کرد. به همین خاطر دغدغه کار با کودک برام پر رنگ بود و تصمیم گرفتم دورههای مربی گری مهد کودک و تاسیس مهد رو بگذرونم.
از اونجایی که از فاصله بین اولی و دومی راضی بودیم، تصمیم گرفته بودیم بازم زود بچهدار بشیم. دومی یک سال و نیمه بود که برای سومین بار باردار شدم. تو همون ایام و با یه بچه بغل و یکی به دست و یکی تو شکم، با مترو میرفتم کلاس😊.
هم کلاس حفظ قرآن بود و هم دورههای مربیگری مهد. رفت و آمد برام خیلی سخت بود. تو سرما و گرما، کلی وقت تو مترو و خط عوض کردن و... ولی چارهای نبود. خودم نمیتونستم رانندگی کنم و از طرفی کاری که انجام میدادم برام شیرین بود. وقتی به نتیجهاش فکر میکردم، میدیدم به سختیهاش میارزه.
چون همسرم هم موافق بودن با این فعالیت ها، شرایط رو درک میکردن و همراهم بودن.
با هر سختیای تونستم مجوز تأسیس مهد رو خودم بگیرم🥳.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۵. چالشهای کرونا با ۳ تا بچه و یه تو راهی»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ #محمدمهدی ۳ ساله و #نجمه ۳ ماهه)
#قسمتپنجم
محمد حسین هنوز به دنیا نیومده بود که تونستیم خونه کرج رو بفروشیم و با وام و قرض، تهران یه خونه بخریم.
پسرم ۳۶ هفته بدنیا اومد، دقیقاً همون روزی که دو سال پیشش خواهرش بهدنیا اومده بود. ولی خداروشکر بدون مشکل مرخص شدیم و روزهای شیرین فرزند سوم شروع شد😍.
اینو از خیلی مامانها شنیده بودم که لذت بچهداری تازه از فرزند سوم شروع میشه. واقعاً هم همینطور بود. سر بچه اول بیتجربگیها زیاده و ترس و ناراحتی مادر بابت موضوعات مختلف در کنار لذت مادری هست. سر بچه دوم هم، مادر برای اولین بار با چالشهای داشتن دو تا بچه کوچیک مواجه میشه، مدیریت روابط یه بچه که تا الان تک فرزند بوده با نوزاد تازه وارد و رفع نیازهای دو تا بچه خیلی کوچیک و وابسته🤦🏻♀.
ولی به سومی که میرسی، هم تجربهات زیاده، هم دو تا بزرگه با هم مشغولن و حتی خودشونم میتونن تو کارها کمک کنن. پسرم هم شکرخدا نوزاد آرومی بود🤲🏻.
همکاری همسرم هم با تولد فرزند سوم بیشتر شد. مثلاً تقریباً هر شب محمدحسین با پدرش میخوابید. چون دخترها دوست داشتن با من بخوابن، پسرم رو شیر میدادم و تحویل پدرش میدادم تا آروغش رو بگیرن و با پستونک بخوابوننش. یه کم که از نوزادی در اومد، شستن و حموم کردنش هم با پدرش بود، البته وقتی که ایشون خونه بودن.
همسرم معتقدن آقایونی که میگن مرد تو خونه نباید کار کنه و بچهداری از مرد برنمیاد و... به خاطر اینه که تو شرایطش قرار نگرفتن! و گرنه وقتی میبینن مادر داره به یه بچه شیر میده و اون یکی چیزی نیاز داره، خب پدر باید آرومش کنه👨🏻🍼.
یا وقتی مادر داره بچه رو عوض میکنه یا دستشویی میبره و خلاصه دستش بنده، یکی باید به آشپزخونه رسیدگی کنه، ظرفی بشوره، غذایی داغ کنه و... این اجباریه که شرایط زندگی چندفرزندی ایجاب میکنه و وقتی تکرار میشه تبدیل میشه به عادت زندگی😇.
محمدحسین ۵_۴ ماهه بود، کلاس قرآنم رو همچنان میرفتم. من که از بچگی ورزش برنامه ثابت زندگیم بود، حالا مدتی بود که مشغلههای زندگی منو از ورزش غافل کرده بود. هم برای روحیهام و هم بازیابی بدنم، احساس کردم نیاز به ورزش دارم، کلاس پیلاتس ثبت نام کردم ولی هنوز مدت زیادی نگذشته بود که داستانهای کرونا شروع شد و خونه نشین شدیم😷.
من که هنوز پایان نامه ارشدم رو تموم نکرده بودم، از تعطیلیها و خونه نشینیهای ایام کرونایی استفاده کردم تا بتونم بعد از چند سال پرونده ارشدم رو ببندم و دفاع کنم. همه این سالها دغدغه پایان نامهام رو داشتم، ولی بدون کمک دیگران، خودم با سرعت خیلی کمی پیش میبردم. ولی حضور همسرم تو خونه باعث شد که بتونم وقت متمرکز و بیشتری بذارم و کار رو تموم کنم.
گفته بودم که از فاصله بین بچههام راضی بودیم، از طرفی دو تا خواهرا حسابی با هم جور بودن و دوست داشتم محمدحسین هم چنین تجربهای با خواهر یا برادر کوچکتر خودش داشته باشه👦🏻.
زندگی با محدودیتهای کرونایی هم سخت بود و هم مزایایی داشت. دخترم کلاس اولی شده بود و منم مثل بقیه مامانها، معلم خصوصیش بودم تو خونه!
یکی از سختترین سالهای زندگیم همون روزهای کلاس اول کرونایی دخترم بود. درحالیکه یه دختر ۴ ساله، یه پسر ۲ ساله و یه تو راهی هم داشتم😍!
یه اتفاق جالب اون سال این بود که دختر دومی و حتی پسر دو سالهام پا به پای خواهرشون، حروف الفبا و اعداد و خیلی مفاهیم کلاس اول رو یاد گرفتن!
سر بارداری چهارم واقعاً افت بدنم رو حس کردم. بیشتر احساس ضعف و خستگی داشتم و درگیر کمردرد هم شدم. برای کمردرد باید مراعات میکردم و تو موقعیتهای خاصی میخوابیدم😥.
سعی کردم از نظر تغذیه هم بیشتر مراقب خودم باشم. البته که شرایط خاص کرونا و کلاس اول و دو سه تا بچه هم انرژی خیلی زیادی از آدم میگرفت😫.
اون روزها هم گذشت و بالاخره موعد تولد فرزند چهارمم شد.زایمان سخت ولی سریعی بود.تا رسیدیم بیمارستان بدنیا اومد🥳.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۶. با بارداری پنجم دوباره شدم یه مامانِ فقط خونهدار»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله، #نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_ششم
محمدمهدی از اول که بدنیا اومد، سه تا مامان داشت! من و دو تا خواهراش😁!
گاهی که من و همسرم نمیتونستیم بخوابونیمش، زینب، داداشی رو میذاشت روی پاهای کوچکش و روش دولا میشد تا دستاشو تکون نده و همین باعث میشد زود بخوابه. انگار هم تو بغل زینب بود و هم روی پاهاش تکون میخورد. محمدحسین هم حسابی با آبجیا مشغول بازی بود و چالش خاصی با نوزاد نداشت👼🏻.
من همیشه میگم وقتی تعداد بچهها زیاد میشه، با اینکه حجم کار مادر بیشتر میشه، ولی نسبت به وقتی که یک یا دو تا بچه تو خونه هست، فرصت بیشتری هم داره مادر. وقتی فقط زینب رو داشتم، از من توقع داشت که ۲۴ ساعته پیشش پاشم و خب این باعث میشد که خیلی درگیر بچه باشم و گاهی یه دستشویی رفتن هم کار سختی به نظر میرسید🤦🏻♀!
ولی وقتی دو تا و سه تا و چهار تا شدن، خودشون وقت همدیگه رو پر میکنن، نیازهای هم رو برطرف میکنن و من زمان بیشتری دارم تا به کارهای خونه و بچهها و فعالیتهای دیگهام برسم👏🏻.
موقع تولد محمدمهدی هم، مثل بقیه بچهها حواسمون بود که بیشتر خونه خودمون باشیم تا هم خودمون و هم بچهها زودتر با شرایط جدید کنار بیایم. شکرخدا با مسئله حسادت و اذیت کردن بچههای کوچیک هیچ وقت مواجه نشدیم🤲🏻.
کلاً هم روابطمون با اقوام در حد سر زدن یکی دو ساعته است، حتی پدر و مادر همسرم هم که تو یه شهر هستیم. همراهی همسرم تو این زمینه خیلی کمک کننده است به نظرم. رفت و آمدهای زیاد و طولانی مدت نظم زندگی و عادات رفتاری بچهها رو به هم میریزه و گاهی چالشهایی ایجاد میکنه که کلی باید وقت گذاشت تا جبران بشه😢.
به خاطر کرونا و البته تولد محمد مهدی، تقریباً همه فعالیتهای بیرون از خونه، از جمله همون مهد کودکی که با دوستانمون راه انداخته بودیم تعطیل شده بود.
ولی با بهتر شدن شرایط به فکر راه اندازی مهد مستقل نزدیک خونه خودمون بودم. محمدمهدی پنج ماهه بود که با موافقت یه مسجد، مهد کودکی راه اندازی کردیم. با همه بچهها میرفتیم مهد و هم من به کارا میرسیدم، هم بچهها تو فضای مهد مشغول بودن.
مربیها رو خودم انتخاب کرده بودم، به همین خاطر خیالم راحت بود. برای اولین بار بعد از مادر شدنم، بچه ها رو میسپردم به مهد و اگر کاری داشتم میرفتم بیرون و انجام میدادم. تا قبل از مهد خودمون، خیلی به ندرت پیش میومد که بدون بچهها جایی برم. یا نمیرفتم، یا اگر ضرورت داشت که مثلاً آزمایشگاهی دکتری جایی برم، هماهنگ میکردیم که همسرم مرخصی ساعتی بگیرن و بیان پیش بچهها🧔🏻♂.
کار مهد برام خیلی لذت بخش بود. با اینکه برای خودم درآمدی نداشت. پولی که اولیا میدادن به مربیها میدادم و باقیش اگر چیزی میموند هزینههای جاری مهد بود. ولی حس میکردم کار لازم و مفیدی هست. این اعتقادی بود که از کار تشکیلاتی در دانشگاه برام ایجاد شده بود: اینکه کار تربیتی رو باید از کودکی شروع کنیم👧🏻👦🏻.
دختر دومم پیش دبستانی هم همونجا رفت.
محمدمهدی یک سال و نیمه بود که خونه مون رو عوض کردیم. خونه جدید بزرگتر بود، ولی از مهد دور شده بودیم. مهد تازه تأسیس بود و دلم نیومد رهاش کنم🥲.
رفت و آمد برام سخت بود ولی هر روز با بچهها میرفتیم و برمیگشتیم🚕.
مدرسه بچهها هم همون محله قبلی بود. از صبح همه از خونه میرفتم بیرون، دخترا مدرسه و من و پسرا مهد میرفتیم.
از اونجایی که یه کم احساس ضعف میکردم، برخلاف دفعات پیش تا پایان شیردهی محمدمهدی باردار نشدم. سعی کردم بیش از قبل مراقب تغذیهام باشم و بدنم رو برای بارداری بعدی آماده کنم.
وقتی که محمدمهدی دو سالش تمام شد، من برای پنجمین بار باردار شدم. حالا شرایط بارداری و حضور نوزاد هم برای رفت و آمد به مهد باید در نظر می گرفتم. از طرفی مهد تا حدی جا افتاده بود و میتونستم مسئولیتش رو واگذار کنم. این شد که تصمیم گرفتم مهد رو بسپرم به دوستانم. مدرسه بچهها هم اومد تو محله خودمون و من دوباره شدم یه مامانِ فقط خونه دار 😍، این بار با پنج تا بچه که البته یکی بالقوه بود هنوز.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۷. اومدیم پای کار جبهه مقاومت»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله، #نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_هفتم
سه چهار ماهی میشد که حتی از خونه هم بیرون نمیرفتم. چون سه ماهه آخر بارداریام بود و گرمای طاقت فرسای تابستان، خواب درستی هم نداشتم🥱.
اوایل مهرماه هوا رو به خنکی رفته بود، دخترا مدرسه میرفتن و کم کم اوضاع خوابم بهتر میشد که فرزند پنجمم بدنیا اومد. دوباره وارد دنیای نوزاد داری شدم👶🏻.
برای اولین بار نوزادم آلرژی داشت و رژیم غذایی سفت و سختی رو مجبور بودم رعایت کنم.
تو همین حال و احوال بودیم که هر روز اخبار غمبارتری از وضعیت شیعیان لبنان به گوشمون میرسید. از اینکه هیچ کاری نمیتونستم بکنم براشون خیلی اذیت میشدم😭.
وقتی شنیدیم که کمک مالی به جبهه مقاومت یکی از کارهایی هست که خیلی لازم و ضروریه بسم الله گفتیم و مجموعه مردمی کوچکی رو با دوستانمون راه اندازی کردیم.
داغدار شهید سید حسن نصرالله بودیم و اسم مجموعه رو گذاشتیم نصرا🇱🇧🌹. یه بخش کارمون تولیدیه، یه بخش آشپزخونه و خیاط خونه.
میپزیم و میدوزیم و تو کانال نصرا برای فروش میذاریم. بازارچههای حضوری هم رفتیم و محصولاتمون رو هم برای فروش گذاشتیم: انواع ترشی، شور، مربا، چای به و... و انواع چادرها.
اکثراً مادر هستیم و هر کدوم چند تا بچه کوچیک داریم، به همین خاطر فضا رو طوری انتخاب کردیم که امکان حضور بچهها هم باشه. اسباب بازی میبریم و بچهها با هم مشغول بازی میشن و خانومها مشغول کار و جلسه و هماهنگیها و تبلیغات و خلاصه هرکاری که لازمه.
یکی از روشهای تربیتی که من و همسرم از اول سعی میکردیم رعایت کنیم آموزش عملی بود. به تجربه دیدیم که بچهها اون چیزی که میبینن از ما رو یاد میگیرن و تکرار میکنن، ولی با گفتن و امر و نهی نتیجهای نمیگیریم.
حالا و با شرایط پیش اومده در جبهه مقاومت بهترین موقعیته تا بچهها ببینن که نباید بیتفاوت باشیم. حتی اگر مظلومی کیلومترها از ما دوره و حتی اگر شخصاً نمیتونیم کمکی کنیم، نباید کوتاه بیایم، بگردیم و بالاخره راهشو پیدا کنیم👊🏻.
از وقتی مادر شدم همیشه فعالیتهایی رو برای انجام دادن کنار بچهها انتخاب میکردم که برای اونها هم مفید باشه. همون موقع که مهد میرفتیم هم همینطور بود. حلقه اولی که از اون فضا بهره میبردن خودم و بچههام بودیم. همین باعث شده بود هیچوقت احساس عذاب وجدان نداشته باشم که نکنه دارم کوتاهی در حق بچهها میکنم. همیشه تا وقتی کوچیک بودن و به حضور من نیاز داشتن به اندازه نیازشون پیششون بودم. وقتی بزرگتر شدن هم باز متناسب با نیاز یا استعدادشون کلاسها و فضاهایی که دوست داشتن رو میرفتن.
مثلاً یه بازهای تابستونها دخترا کلاس اسکیت میرفتن. مربیشون کی بود؟ خودم😎!
من که از ۸ سالگی اسکیت کار کرده بودم میتونستم به بچهها آموزش هم بدم. هم برای خودم تفریح بود هم به دخترام و دوستاشون اسکیت یاد میدادم🛼.
یا مثلاً وقتی دیدم به حفظ قرآن علاقه دارن، با مسجد فعالی که نزدیکمون بود مرتبط شون کردم. کلاسهای مسجد رو شرکت میکنن. دوستای مسجدی هم برای بچهها غنیمته و خوشحالم که چنین فضایی رو تجربه میکنن🥰.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۸. مدیریت هزینهها با صرفه جویی در مصرف»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله، #نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_هشتم
با حساب کتاب مادی و دو دو تا چهار تا، طبیعیه که اضافه شدن هر بچه کلی هزینه به زندگی اضافه کنه و تو این اوضاع اقتصادی و گرونی حسابی به خانواده فشار بیاره. ولی ما هم مثل خیلی از خانوادههای پر جمعیت امروزی، این سنت الهی رو با همه وجود چشیدیم که هر بچه رزق ویژهای همراه خودش میاره🤲🏻.
تو همین شرایط اقتصادی روز به روز پیشرفت کردیم. با بچه اول، همسرم رفت سرکار، با دومی خونه خریدیم، با سومی خونه رو بزرگتر کردیم، چهارمی هم که در دولت شهید رئیسی بود و وام فرزندآوری هم گرفتیم و با فروش ماشین باز هم تونستیم خونه رو بزرگتر کنیم، این فقط یه مثال بود.
موارد متعدد دیگه هم تو این ده سال زندگی مشترک و بچهداری برامون اتفاق افتاد که اون عبارت معروف "رزق بچه با خودش میاد" برامون تبدیل به یه ایمان قلبی شده و موقع تصمیم برای بچهدار شدن به تنها چیزی که فکر نمیکنیم هزینه هاشه.
سطح درآمدمون هم معمولیه. همسرم تامین کننده نیاز خانواده هستن. منم اشتغالم چون جهادیه، هیچوقت مستقیم آورده مالی نداشته برامون. هرچند میدونم برکت فعالیتهای جهادی کم نیست و شاید متوجهش نشیم😇.
نیازهای اساسی و ضروری رو میتونیم تامین کنیم. اهل ولخرجی و خرید لوازم غیرضروری نیستیم. ولی چیزی که کاربردی باشه و بهش نیاز داشته باشیم، سعی میکنیم بخریم. اهل تعویض بیدلیل وسایل هم نیستیم. هنوز عمده وسایل آشپزخانهام همون چیزاییه که ده سال پیش روی جهازم خریدم.
از طرف خانوادهها هم گاهی در قالب هدیه بعضی چیزا بهمون میرسه. مثل برنج و چای که بعضاً از شمال برامون میفرستن🥰.
برای رفع نیاز بچهها راحتتر از خودمون هزینه میکنیم. معمولاً نسبت به بچههای دور و بر خودشون احساس کمبودی ندارن. لوازم تحریر، اسباب بازی و پوشاکی که لازم دارن رو براشون تهیه میکنیم. البته گاهی تقاضاهای سنگین و غیرضروری دارن که بهشون میگیم فلان وسیله ضرورتی نداره که آنقدر بخوایم براش هزینه کنیم. گاهی از خریدهای خودمون میزنیم ولی برای بچهها خرید میکنیم.
لباس و وسایل بچههای قبلی به بچههای بعدی ارث میرسه. این فرهنگ تبادل وسایل رو نه تنها تو خانواده خودمون، که بین دوستانمون هم داریم. لباس و وسایل رو دست به دست به همدیگه میدیم. دلیلی نمیبینیم تا وقتی یه وسیله قابل استفاده هست، هزینه کنیم و نو بخریم🪑.
سعی میکنیم هزینه انرژی هم حتی المقدور کاهش بدیم، نه فقط به خاطر بحث مالی، بلکه دوست داریم بچهها مدیریت انرژی هم یاد بگیرند. مثلاً ماشین لباسشویی و ظرفشویی معمولاً آخرشب یا صبح خیلی زود روشن میشه. کلاً تو ساعات اوج مصرف وسایل برقی استفاده نمیکنیم، مصرف آب و گازمون هم همینطوره. طوریکه با وجود چهار تا بچه و خونه سه خوابه و کلی وسیله برقی، همیشه جزو مشترکین کم مصرف هستیم و تقریباً هرماه بخشودگی بهمون میخوره. یعنی یا هزینهای نمیدیم یا خیلی قبض انرژیمون کم میشه📉.
همسرم مطالعات طب سنتی داشتن و سعی میکنیم سبک تغذیه سالمی داشته باشیم. البته خیلی سخت نمیگیریم ولی رب و روغن و نمک و مرغ و تخممرغ و بعضی چیزای اینجوری رو غیر صنعتی تهیه میکنیم. گاهی هزینه بیشتری هم داره برامون ولی سلامت جسمی خودمون و بچهها ارزش داره که براش هزینه کنیم. از اونطرف هزینه خوراکی های صنعتی کمتر میکنیم و فکر میکنیم که هزینه دارو و درمان هم کمتر لازم میشه انشاالله🤲🏻.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۹. گفتگو، تکنیک حل مسائل زندگیمون»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله، #نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_نهم
انتخابهایی که تو زندگی داشتیم، همه با همفکری و موافقت هر دومون بوده. این توافق از قبل ازدواجمون شکل گرفته بود! اینو همون جلسات اول خواستگاری از تشابه کتابای کتابخونه دوران مجردی مون متوجه شدیم📚.
هدف جفتمون قرار گرفتن تو مسیر رشد بود، نه یه رشد فردی صرفاً. نسبت به همه افرادی که به نوعی باهاشون در ارتباطیم احساس مسئولیت میکردیم. این رشد جمعی در شرایط مختلف شکلهای مختلفی به خودش میگرفت.
یه مدت، همسرم مطالعات طب و تغذیه داشتن، به همین خاطر کمک به حفظ سلامتی خودمون و اطرافیانمون رو تو مسیر همین هدف مشترک میدیدیم.
معمولاً همراهی لازم رو از همسرم دریافت میکردم. شاید به خاطر مشغلههاشون حضور فیزیکی کمی دارن تو خونه، ولی شرایط رو درک میکنن و هرجا هم که بتونن کمک میکنن😇.
منم سعی میکنم متوجه نیازهاشون باشم، ازاوایل ازدواج و وقتی هنوز بچه نداشتیم، تلاش میکردم ویژگیها و تمایلات و حساسیتهاشون رو بشناسم و متناسب با این شناخت رفتار کنم باهاشون🧔🏻♂.
بعد هم با تولد بچهها حواسم به همسرم بود. خصوصاً تولد بچه اول برای مرد یه اتفاق پیچیده است. ما معمولاً فکر میکنیم سختی بچهدار شدن برای مادره! بارداری و زایمان و شیردهی و شب بیداری و...
ولی بخوایم دقیق باشیم پدر شدن هم برای مرد سخته! شب میخوابن و صبح پا میشن یک دفعه با موجود کوچیک و عجیب و غریبی مواجه میشن که بچه شونه! بدون اینکه از نظر جسمی یا روانی تغییر خاصی براشون اتفاق افتاده باشه تا برای این مواجهه، آماده بشن👨👧👦.
مادر از نظر روحی طی بارداری و بعد هم زایمان آماده میشه برای مادر شدن، ولی این پروسه برای پدر وجود نداره. یکهو بچه میاد و تمام وقت و انرژی همسرشون رو مصادره میکنه🤦🏻♀!
تجربه من این بود که بعد از تولد هر بچه، هرچه زودتر تنها بشیم، راحتتر با شرایط جدید کنار میایم و همسر هم میتونه نقش پدرانه خودش رو پیدا کنه و انجام بده. اگر هم نیازی به کمک هست، طوری باشه که خلوت خونه به هم نخوره.
طبیعیه که گاهی اوضاع به هم میریزه! مثلاً وقتی من باردارم، بچه شیرخوار هم دارم و در همون حال یه بچه پوشکی و یکی هم مدرسهای! قاعدتاً زمان و انرژی زیادی برای امورات بچهها باید صرف کنم. ولی اولاً همین وقت گذاشتن برای بچهها هم در واقع برای هدفی هست که هر دو انتخاب کردیم👊🏻.
در عین حال باید نیازهای روحی شخصیمون هم متقابلاً پاسخ بدیم. هم من حواسم به همسرم باشه و هم همسرم حواسش به حال و هوای من باشه. اینجوری میشه که خانواده با اضافه شدن بچه، نه تنها آسیب نمیبینه که حتی رشد هم میکنه و روابط و عواطف عمیقتر میشه. اینها رو سعی میکنیم با گفتگو به هم یادآوری کنیم🗣.
گفتگو یکی از مهمترین تکنیکهای ما برای حل مسائل بوده. حتی با بچهها! راجع به مسائل مختلف باهاشون صحبت میکنیم. حرفشون رو میشنویم و خودمون هم لابهلای حرفها از قصه و تجربههای خودمون و دیگران براشون میگیم. ممکنه در لحظه نتیجه نگیریم، ولی بارها شده که یه مدت بعد از گفتگو تغییر رفتاری که به دنبالش بودیم، الحمدلله اتفاق افتاده🤲🏻.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۰. خیرات و برکات هیئتهای هفتگی»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله، #نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_دهم
#قسمت_پایانی
ممکنه کسی که منو میبینه، به خاطر حجم مشغلههای خونه و بچهها و فعالیتهای اجتماعی، فکر کنه هیچ وقتی برای خودم نمیذارم! ولی همین وقت گذاشتن برای همنوع، ارتباط با آدمهای مختلف و گفتگو باهاشون، برای من مثل تفریح میمونه. بهم نشاط میده و خستگیمو در میکنه.
گاهی که شرایط فراهمه، با مطالعه و شرکت تو دورههای مطالعاتی که دوسشون دارم برای خودم لحظات فراغت و حال خوب کن ایجاد میکنم. گاهی هم نوشتن و سرودن تنها چیزیه که بهم آرامش میده و انرژی از دست رفتهمو جبران میکنه.
همیشه سعی کردم متناسب با شرایط خودم و خانواده، کاری رو انتخاب کنم که روحیه مو بسازه و منو برای مادری برای بچههام پر انرژیتر کنه. چون معتقدم همین همسرداری و خانهداری و تربیت نسل، مطمئنترین راه برای عاقبت بخیریه.
ولی به جرات میتونم بگم با برکتترین اتفاقی که تو این ده سال زندگی مشترک تجربه کردیم، برگزاری هیئت هفتگی تو خونه مون بود🏴.
از اول ازدواجمون بهش فکر میکردیم و میدونستیم که برکت ذکر دائمی اهل بیت تو خونه، چیزیه که به شدت بهش نیاز داریم. چه برای رشد خودمون و چه تربیت بچهها و رسیدن به هدف مشترک که عاقبت بخیریه.
گهگاه تجربهش کرده بودیم. ولی پیوسته نبود. چون دوستا و مهمونامون اکثراً بچهدار بودن و به خاطر همین مدیریت فضا با حضور تعداد زیادی بچه و تفکیک خانوما و آقایون تو خونه کار راحتی نبود.
سال گذشته که شرایط تعویض خونه برامون پیش اومد، با دیدن خونه جدید، چشمای من و همسرم برق زد. گفتیم این همون خونهای هست که میتونیم توش هیئت بگیریم😍.
بسم الله گفتیم و همین که نیتش رو کردیم، از جایی که فکرشرو نمیکردیم، مبلغ خوبی اومد به حساب همسرم! گفتن بابت اضافه کارهای پارسال و حقوق معوقه بوده! دلمون قرص شد که اهل بیت هوامونرو دارن همه جوره🥹.
از اون موقع تا الان هر هفته توفیق داشتیم در خدمت محبین اهلبیت (علیهمالسلام) باشیم و مجلس روضه یا مولودی بسته به زمان بگیریم و شام مختصری هم داشتیم. تا الان لنگ نموندیم و به روشهای مختلف رسیده خداروشکر🤲🏻.
یکی دیگه از مزایای هیئت هفتگی، این بوده که حداقل هفتهای یکبار خونه کامل جمع و جور میشه. جارو و گردگیری میشه و همه جا تمیز و مرتب میشه🧼.
برای من آشپزی و طبخ غذای متنوع و سالم، نسبت به مرتب و تمیز بودن خونه اولویت داره. حجم به هم ریختگی خونه بچهدار هم طوریه که نمیشه توقع مرتب بودن دائمی داشت.
واقعیت اینه که معمولاً خونه نامرتبه. البته که برای سرپا موندن آشپزخونه و پخت و پز، تقریباً هر شب با کمک همسرم آشپزخونه رو جمع و جور میکنیم و ظرفا رو میشوریم. حالا یکساله که حداقل هفتهای یکبار خونه مثل دسته گل میشه😍.
از برکات مادیش بگذریم، تو فضای هیئت بچهها با دوستای خوبی که سرمایه عظیمی هستن ارتباط میگیرن. اعتقادی به ایزوله کردن فضای تربیتی بچهها نداریم. معتقدیم بچهها کم کم باید با فضای واقعی جامعه مرتبط بشن و یاد بگیرن چطور باید تو جوی که همه جور آدمی هست وارد بشن و حتی اثرگذار باشن. ولی مهمه که دایره افراد نزدیک و اثرگذار بچهها آدمهای سالمی باشن.
دوست داشتیم بچههامون چنین فضای رفاقتی داشته باشن که الحمدلله تو هیئت هفتگی این فضا فراهم شد🤲🏻.
از طرفی هیئت بستری شده برای ارتباطمون با همسایهها و هم محلهایها، از حال و احوال هم باخبر میشیم و کاری از دستمون بر بیاد برای همدیگه انجام میدیم. چیزی که تو شهرای بزرگ فراموش شده و واقعاً خسارتهای جبران ناپذیری داره😔.
خلاصه که گفتن از خیرات و برکات مجلس ذکر اهلبیت (علیهمالسلام) تمومی نداره و امیدوارم این توفیق برای همه شیعیان امیرالمومنین مستدام باشه🍀🏴.
هر چه خیر و برکت از بالا به ماها میرسد
ابتدا از زیر دست تو به امضا میرسد
کم اگر آید به درگاهت زیادش میکنند
قطره دریا میشود وقتی به دریا میرسد
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۱۰. خیرات و برکات هیئتهای هفتگی» #ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳
برای کم کردن چالش اسباببازی من برای اینکه کمترین چالش پیش بیاد، وقتی که دختر دوم به دنیا اومد، سعی میکردم اسباب بازی که میخرم، از یک مدل دوتا بخرم تا این مشکل به حداقل برسه. و اگر چیز تک و خاص و دعواخیزی هست کلاً از مدار اسباببازیها خارجش کنم.
گاهی دعوا سر مالکیته. اسباب بازی مال یکیشونه و اون یکی داره میگیردش. اینجا سعی میکنم که با اونی که مالک نیست مذاکره کنم.🤝
اگرم اسباب بازی حالت جمعی داره، مثل اسباب بازیهای خونهسازی مالکیتی برای کسی قرار نمیدیم، همه با هم بازی میکنیم و خودمم میرم داخل بازی و بینشون این تفاهمه رو ایجاد میکنم👏🏻
با این حال اصل کلی اینه که بچهها خودشون مسائلشون رو حل کنن و تا حد ممکن خودمو قاطی نکنم.
هرچند در عمل خیلی وقتا نمیشه و نمیشه انتظار داشت مادر یه گوشه وایسه و ببینه، هیچ دخالتی نکنه، اعصابشم خرد نشه و دادم نزنه.😢.
این مسائل تو همه خونهها وجود داره یعنی اینجوری نیست که فکر کنم که من تنها مادریام که با این مسائل درگیرم. بچهها ۴ تا ۵ تا هم که باشند فرقی نداره ما همین مسائل رو داریم چیز عجیبی هم نیست.
از نظر من حتی وقتی بزرگتر هم میشن، سر اسباب بازی هم که نباشه سر چیزای مختلف این بحثا رو خواهند داشت.🤕.
یه جاهایی ما باید خودمون رو بکشیم کنار
یه جاهایی هم باید یاد بدیم که طرفین هر دفعه یکیشون خودشون بکشه کنار.🤌🏻
#پیام_شما
#پاسخ
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله، #نجمه ۳ ماهه)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif