«خادم کوچک با دست شکسته»
#سخاوی
(مامان #محمدحسن ۱۱، #محمدامین ۸، #فاطمه ۲ساله و #محمدحسین ۳ ماهه)
امسال هم قرار بود به رسم یکی دوسال قبل، دو تا پسرها برای کمک تو یه ایستگاه صلواتی که لقمهٔ سیبزمینی تخممرغ با کره، در حجم خیلی خیلی زیاد میدن، برن.
که فردای عیدغدیر محمدحسن موقع بازی افتاد و دستش از دو جا شکست و مجبور به عمل شدیم...😔
این ایستگاه رو از خیلی سال قبل همسرم و دوستاشون میچرخوندن، الان هم بچههاشون کارها رو انجام میدن. بزرگترها و مسنترها هم هستن ولی کار اصلی با بچههاست.👌🏻
حالا گریه پشت گریه که من دیگه نمیتونم تو چادر امام حسین (ایستگاه صلواتی) کمک کنم.
دیگه چارهای نبود.🤷🏻♀️
گذشت و محرم شروع شد...
یک روز قبل تاسوعا همسرم گفتن بچهها رو بفرست چادر.😳
تعجب کردم ولی اطاعت امر کردم و فرستادمشون. چند ساعت بعد از حال بچهها بهم خبر دادن و گفتن محمدحسن داره کفش عزادارها رو واکس میزنه.
من واقعا مونده بودم.
آخه با یه دست چطوری میشه واکس زد.🤔 اونم پسر من که از نزدیک دستش رد بشی، گریه و داد و بیداد میکنه که وای وای درد گرفت.😂
بغض کردم🥺 گریهم گرفت.😭
عشق امام حسین❤️ (علیهالسلام) جواب سوالم بود...
محمدامین هم که سرشار از انرژیه، تونسته بود حسابی کمک کنه الحمدلله...
کارهایی مثل چیدن لیوانها برای ریختن شربت یا کارهای کوچیک تو مرحلهٔ لقمه گرفتن و دست مردم دادن.
البته کلی هم آتیش سوزونده بود.😅
منم با دوتا کوچیکها از مجلس عزا، وسط روضه عذرمو خواستن.😬😅
محمدحسین سه ماهه که تو روضه تا آقا میخواست مرثیه بخونه، گریهش گرفت و مجبور شدم جا پیدا کنم که بخوابونم رو پا.
این وسط هم، فاطمه شیرجه زد رو چای مردم و سه تاشون ریخت.🤦🏻♀️ خداروشکر خودش نسوخت ولی گررریه کرد و مجبور شدم نوزاد رو بدم دست دوستم و فاطمه رو بغل کنم. حالا هم زمان هر دو گریهههه میکردن🤦🏻♀️
دیگه خانمها قشنگ با حرف و نگاههاشون ترورم کردن.😂🤪
خب گناه بچه دارا چیه؟!
واقعاً راست میگن که ما میموندیم خونه بچه بزرگ میکردیم؟!😒
درسته سخت بود حاضر کردن نوزاد که کار اصلیش گریهست و دخترم که حسابی شلوغه به اضافهٔ پسرم که دستش شکسته...
ولی من عقبنشینی نکردم.😬
هر چند کم، ولی تونستم جاهایی که با بچهها مدارا میکنن، شرکت کنم... البته بگم خودم وقتی گریه یا اذیت میکردن میاومدم بیرون تا مزاحم عزادارا نباشیم...
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی...»
#جعفر_پور
(مامان دو پسر ۶ و ۳ ساله)
هر سال دههٔ اول محرم به یاد آقا اباعبدالله (علیهالسلام) برای عزاداری به مسجد محل میریم و حال و هوای من با وجود بچهها متغیره.
مثلاً پسر اولم که یک ساله بود میرفتم طبقهٔ بالای مسجد و مدام دنبالش میدویدم. از اون مدل بچهها بود که همهش در حال راه رفتن هستن و به وسایل بقیه دست میزنن. دیگه همهٔ خانمها منو شناخته بودن از بس در حال رفت و آمد بودم.😅🤦🏻♀️
سال بعدش هم وضع همین بود و حتی یکی دو شب مجبور شدم به خاطر تعویض لباس بچه وسط مراسم برگردم خونه. اون موقعها گاهی حسرت گذشته رو میخوردم و فکر میکردم دیگه نمیتونم با خیال راحت بشینم توی مراسم و غرق در عزاداری آقا بشم.🥺
اون سالی هم که پسر دومم نوزاد بود، مصادف بود با شیوع کرونا. مسجد خیلی خلوت بود و من با بچهٔ نوزاد و یک پسر بازیگوش سه ساله میرفتم طبقههٔ بالا که تقریباً تا شعاع دو متری کسی اطرافم نبود. از حرف مردم هم که میگفتن بچه رو نیار خطرناکه و... باکی نداشتم.😅 اما باز هم سختیهای خودش رو داشت.
امسال پسرها هر دو دوست داشتن برن قسمت آقایون و من با فراغ بال نسبتاً خوبی توی مراسم شرکت کردم و یاد سالهای گذشته افتادم. مراسم مسجد هم مفصلتر بود و سینهزنی سنگینتری داشتن که نوجوانها رو حسابی جذب کرده بود. پسرهای منم موقع سینهزنی میرفتن پیش پدرشون و حسابی عزاداری میکردن و توی ذهنشون اتفاقات مسجد رو ثبت و ضبط میکردن و وقتایی که خونه بودیم هم به تقلید از مراسم مسجد مداحی و سینهزنی میکردن.
مثلاً پسر کوچیکه با دستای کوچیکش محکم میزد روی سینهش و سعی میکرد پشت هم حسین حسین بگه. یه شب هم دوتا پسرها برقها رو خاموش کردن و برای ما مجلس عزا برپا کردن. بعد از سینهزنی مفصل ازمون پذیرایی کردن به این صورت که چوبهاشون رو چیده بودن توی سینی و به عنوان ظرف غذا به ما تعارف میکردن!🥺
خلاصه که توی این رفتوآمدها و تطور روزگار این مصرع توی ذهنم مرور میشد:
«دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی...»
یک سال بیبچه
یک سال با بچه
یک سال با دو بچه
و...
این شرایط ما هست که مدام در حال تغییره و سخت و آسون میشه، اما اصل قضیه یه چیز دیگه است که هرگز تغییر نمیکنه. اصل چراغ هدایت آقا امام حسین (علیهالسلام) هست که همیشه روشنه.🙏🏻
شاید یک سال شرایط حضورم توی هیئت خیلی سخت باشه و حس کنم نتونستم بهرهای ببرم و ناامید بشم.
ولی توی این سالهای بچهداری فهمیدم شرایط دائم در حال تغییره و سختیها موندنی نیست و روزهای راحتی و فراغت هم میرسه و البته روزهای راحتی هم دائمی نیست.
شاید سال اول بچهداری که دائم در حال دویدن دنبال بچه بودم، حتی فکرش رو هم نمیکردم که یه سالی میرسه که دوتا پسرا با باباشون میرن سینهزنی و من میتونم تنهایی توی خلوت خودم از هیئت و روضه بهره ببرم.😅🤦🏻♀️
شاید سالهای بعد هم دوباره با اضافه شدن اعضای جدید به خانوادهمون، شرایطم تغییر کنه، یه سال سختتر یه سال آسونتر.😉
مهم اینه که هر طور شده و هر چقدر میتونم دل خودم و بچههایم رو گره
بزنم به امام حسین (علیهالسلام) و در هر شرایطی شکرگزار باشم و خودمون رو از این دستگاه عظیم محروم نکنم.
ان شاالله از این روز و شبها ذخیرهٔ ماندگاری برای آخرتمون بمونه...
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«من یک تک فرزندم»
#ف_رضائی
(مامان #حنانه ۱۶ماهه، #کوثر ۵ماهه)
خانوادهٔ مادری و پدری من به لحاظ جمعیت، فرهنگ و اعتقادات متفاوت بودند. این مسئله تناقض تربیتی ایجاد میکرد، اما این فایده رو داشت که نتیجهٔ کارای هر دو نگاه رو میدیدم و برام تجربه میشد.
خانوادهٔ مادرم مذهبی هستن با فرزندان زیاد. مادرم ۷ برادر و ۴ خواهر دارن و کاملاً موافق فرزندآوری هستن. من همیشه میگم چون اونا قرآن زیاد میخونن، فرقان و آگاهی دارن، و بحمدلله گرفتار دامها و تبلیغات منفی مثل فرزند کمتر، زندگی بهتر نشدن.😇
اما متاسفانه خانوادهٔ پدریم ذهنیت بدی درباره تعداد فرزند دارن🤨 معتقدن بچهٔ تک فرزند، تربیتش کامل و بهتره. چون والدین تمام توجه و تمرکزشون رو به یک بچه اختصاص میدن و خودشون رو موظف میدونن بهترین اسباب بازی، لباس و شرایط رفاه رو براش تامین کنن.🛍️
البته مادر بزرگ پدریم (خدا رحمتشون کنه) ۴ فرزند داشتن؛ دو پسر و بعد دو دختر. جالبه که از اول یه دونه بچه میخواستن! پدرم که بچهٔ اول هستن، ۵ سالگی میبینن پسر عموشون داداش داره اما پدرم ندارن، گریه میکنن😭 و براشون داداش میارن!🤩
از طرفی مادر بزرگم دختر دوست داشتن و بچهٔ سوم رو میارن. فرزند چهارم رو که به خاطر بیماری میخواستن سقط کنن، گویا حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) رو در خواب میبینن و دختر دوم هم به دنیا میاد.😍 خلاصه اینطوری یه خانوادهٔ تک فرزند دوست، ۴ فرزندی میشن.
محل زندگیما به خانوادهٔ پدری نزدیکتر بود.🏘️ برام تو بچگی از معایب خواهر برادر مثال میزدن! یه عروسک داشتم خیلی دوسش داشتم، هی میگفتن اون بیاد عروسکاتو خراب میکنه، دفتراتو پاره میکنه؛ منم با همون بچگیم میگفتم فدای یه تار موش.🥺
عمه جانم از مادربزرگ بیشتر بر تکفرزندی تاکید داشتن، چون در نگهداری بچه خیلی حساس و سختگیر بودن.😒
بعد تولد دخترشون این موضوع کاملاً محسوس بود؛🧐
مثلاً تا ۱۲ سالگیم دخترعمه رو بغل من نمیدادن، تازه میگفتن بهش دستم نزن،🙅🏻♀️ از دور نگاش کن😎 در صورتی که من بچهٔ ۲ ماههٔ خالهام رو تو ۸سالگی میبردم حموم.🛀😌😅
با این حال یه بار که من گریه میکردم و میگفتم خواهر برادر میخوام،😭 عمهام با حساسیتی که روی دخترشون داشتن لطف کردن گفتن: یه بار بچه رو میدم بغلت دیگه نگو خواهر برادر میخوام.😒😒
منم گفتم: اگر قراره عوضش خواهر برادر نخوام، دیگه نگاهشم نمیکنم چه برسه بغلش کنم.😎
مادرم بندهٔ خدا خیلی دوست داشتن خواهر برادر داشته باشم ولی پدرم خونه نداشتن رو بهانه میکردن.😐
مادربزرگم هم همیشه میگفتن من دوست دارم نوههام یکی یه دونه و عزیز دردونه باشن.😕
خلاصه زندگی من با اسباببازیهای رنگ و وارنگی که هیچ وقت جای خواهر و برادر رو برای آدم پر نمیکنه میگذشت.🤧
یکی دیگه از عادتهای نادرست خانوادهٔ پدری این بود که بچهها رو تا ۲۰ سالگی کنار خودشون میخوابوندن.😱
منم تا ۱۴ سالگی کنار مادر پدرم میخوابیدم. تا اینکه خودم فهمیدم خیلی از مشکلاتی که دارم خصوصاً وابستگی بیش از حد بهشون، برای همینه.🤦🏻♀️
جدای از مشکلات تکفرزندی من، چیزی که خیلی از بچههای تکفرزند باهاش مواجه هستن، ترس از دست دادن پدر و مادره که شب و روز همراهشونه.😰
ناراحتی از اینکه هیچکس نیست من خواهرانه باهاش حرف بزنم و برادرانه پشتم باشه. بچههایی که خاله و دایی ندارن و وقتی عید میشه هیچ فامیلی نیست که برن دید و بازدید.🥺
این تنها بودن و نداشتن کسی در آینده، به نظرم اولین و بزرگترین مشکل تک فرزندیه.
با اینکه از بچگی عمه و عموهام بهم میگفتن ما جای خواهر و برادرت، ولی من با وجودی که هیچ وقت خواهر و برادر داشتن رو تجربه نکردم، میفهمیدم هیچکس جای خواهر و برادر نمیشه.
یه مشکل دیگه اینه که بچههای چندفرزندی، زندگی توی اجتماع رو توی خونه یاد میگیرن؛ اما یه تکفرزند باید خودش خودسازی کنه و اگه نکنه یه فرد کمال گرایی میشه که همیشه حق با اونه و اگه کسی باهاش مخالفت کنه اشکش درمیاد. همینطور احتمالش زیاده لوس و تنبل بار بیاد و تو ازدواج به مشکل بخوره.🤷🏻♀️
مشکل دیگه اینه که خیلی سخت مستقل میشن. من تا به حال تنهایی مترو سوار نشدم! یا حتی بدون اینکه کسی دستمو بگیره پلهبرقی هم سوار نشدم!
از اون طرف، پدر و مادری که فقط یه فرزند دارن هم توی پیری، تنهای تنها هستن...😔
الان که یک سال از فوت مادربزرگم گذشته، پدرم اقرار میکنن که چهقدر خوبه همدرد دارن، چقدر خوبه با خواهر برادرها دور هم جمع میشن و حالا به فکر بچه افتادن.😃 البته مادرم سالهاست حسرت دوباره مادر شدن دارن.
لطفاً شما هم دعا کنید اگر خیره منم بعد عمری حتی با فاصله سنی زیاد، طعم داشتن خواهر برادر رو بچشم و دخترام خاله یا دایی داشته باشن.🥰
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
❓آیا آزادی ندادن به بچه، میتونه باعث سوء تغذیه بشه؟ 😳
❓رفتار ما چطور میتونه لذت غذا خوردن رو از بچهمون بگیره؟ 😢
✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻
#من_دیگر_ما
#از_لابهلای_کتابها
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
جایی که همه مثل خودت هستند؛
یک چشم پر از اشک،
یک چشم به طفل نوپا،
دستی به سر دخترک،
و در فکر رفت و آمدهای پسر بازیگوش وسط هیئت
اینجا
همه #مادر هستند؛
اینجا
هیئتی برای مادران ایران است.
خبری در راه است...
#هیئت_مادرانه
✅ #نهضت_مادری + #باشگاه_مادران_تاریخ + #مادران_شریف_ایران_زمین ✅
به زودی به امید خدا، یک هیئت مادرانه (طی دو روز) با همکاری سه تا گروه خواهیم داشت که تاریخ و ساعت و مکانش رو متعاقباً اعلام میکنیم.
💳 شماره کارت جهت دريافت نذورات و کمک به برگزاری بزرگترین هیئت مادرانه ایران، هیئتی که برگزار کننده اش خود مادرها هستند
و صاحب هیئت، انشاءالله خود حضرت مادر علیها السلام
۶۰۳۷۶۹۷۶۳۵۹۶۴۵۹۳به نام موحدینیا ☘️☘️☘️ کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«کاش منم خواهر داشتم!»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۵.۵ و #حسین ۲.۵ ساله)
محمد هنوز نمیدونست توراهی داریم که راه میافتاد و پیش این و اون میگفت من قراره آبجیدار بشم!😳😁
منم که خیلی دختر دوست دارم، میگفتم بلکه این بچه میدونه و ما خبر نداریم و آرزو میکردم حرفش درست باشه.💛
از پیش خودش براشم اسم هم انتخاب میکرد و به همه میگفت. از حلما بگیر تا گلی!!!😂
این ور و اون ور هم که میرفتم، وقتی میفهمیدن باردارم، میپرسیدن دختره یا پسر؟
انگار بقیه هم مثل خودم دوست داشتن بعد از دو پسر، دیگه یه دختر داشته باشم.😉
اوایل خرداد بود.
همون روزهای ولادت حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) و دههٔ کرامت.
شبکه پویا مدتی بود که مراسم جشن تکلیف دختران و سرودهای روز دختر رو پخش میکرد.
بعد هم عکسها و سرودهای خواهر و برادری.
محمد میگفت چرا من دختر نیستم؟ کاش منم دختر بودم و برام جشن میگرفتن!😬
برام جالب بود حرفش.
برعکس من که تو کودکی آرزو میکردم پسر باشم!
در همین ایام، مادران شریف هم پویش خواهر و برادری گذاشته بود.
سر این موضوع یک نفر به من پیام داد و سر دردودل رو باز کرد.
گفت که سه تا پسر داره و پسر بزرگش کلی دوست داره خواهر داشته باشه.
سومی رو با هزار نذر و نیاز آوردن که خواهر بشه. وقتی فهمید پسره کلی گریه کرد.😔 تا مدتها بعد به دنیا اومدنش هم میگفت ببریم دکتر. این اشتباه شده!!
دیگه یه مدت بیخیال شده بود که حالا دوباره با دیدن کلیپهای دخترانه و خواهر برادری شبکه پویا، دوباره داغش تازه شده و هی ناراحت میشه که من چرا خواهر ندارم؟!🤷🏻♀️
بعدش ازم خواستن که از مادری که چهار پسر داشتن و تجربیاتشون رو تو کانال گذاشته بودیم، در مورد راهحلشون برای این مشکل بپرسم.
منم از خانمها #امالبنین و #م_روح_نواز پرسیدم. جوابهاشون جالب بود.
♦️یکی از چیزهایی که گفتن این بود که شاید خود ما یا اطرافیان خیلی دختر دوست داریم و بچهها این رو از حال و حرفهای ما میفهمن و تاثیر میگیرن. اگه ما خودمون آرامش داشته باشیم و یقین بدونیم خیر ما در داشتن همین فرزندان پسر بوده، میتونیم این آرامش رو به بچههامونم منتقل کنیم. اگه خودمون پیش بچهها بگیم کاش دختر داشتیم و غصه بخوریم، اونا هم طبیعتاً ناراحت میشن.
حتی اگه درک بچهها از خدا خوب شکل نگرفته، همه تقصیرا رو گردن خدا هم نندازیم که خدا بهت خواهر نداده.
چون از دست خدا ناراحت میشن.
حتی شاید خوب باشه نگیم دعا کن خواهردار بشی. چون ممکنه بازم خواهردار نشن و از دست خدا شاکی بشن.🤷🏻♀️
♦️باهاشون همدلی کنیم و درکشون کنیم.
آره میدونم! دوست داشتی خواهر داشته باشی...
راستش منم برادر بزرگتر ندارم! منم همیشه دوست داشتم برادر بزرگتر داشته باشم...
ولی اگه بعداً دختردار بشیم، چقدر خوش به حالش میشه برادرای بزرگی مثل شما داره ها!😍
♦️و بعد مزایای داشتن برادر رو پراش پررنگ کنیم.
مثلاً شما داداشا خیلی راحت میتونید با هم بازی کنید. اگه جای این برادرت، خواهر داشتی، دیگه اینقدر راحت نمیتوستید فوتبال بازی کنید و...😉
♦️حرفهای دیگهای هم به فراخور سن بچههامون میتونیم بزنیم.
اینکه این دنیا هیچ چیزش «فقط خوب» نیست. همیشه خوبیها در کنار یه سری سختیها و مشکلات هستن. اینطور نیست که اگه خواهر داشتی همه چیز خوب بود و حالا که برادر داری همه چیز بد باشه...
خیلی وقتها هم شرایط دست ما نیست!
پس بهترین کار اینه از شرایط موجودمون بهترین استفاده رو بکنیم.
♦️بعد اینکه جدای از این مورد، بچه ممکنه چیزهای دیگهای بخواد که قابل تحقق نباشه. مثلاً اصرار کنه من ماشین واقعی میخوام! باید کمکم براشون جا بندازیم که همهٔ چیزهایی که دوست داریم قابل تحقق نیستن.
♦️و در آخر اینکه لزومی نداره روز ولادت حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) فقط برای دخترا باشه. میشه این روز یا یه مناسبت دیگه، مثلاً روز ولادت حضرت علی اکبر (علیهالسلام)، برای پسرها هم هدیه بخریم و ازشون تشکر کنیم پسرهای خوبی هستن.😊😍
🍀🍀🍀
جوابها رو برای این دوستمون فرستادم.
اما نمیدونستم خودم زودتر از ایشون، نیاز به این جوابها پیدا خواهم کرد!!
فردای همون روز، سونوگرافی معلوم کرد توراهی ما هم پسره.
خودم و همسرم با اینکه دختر دوست داشتیم، ولی خدا رو شکر کردیم 🤲🏻 و امیدوار شدیم بعدی دختر باشه.😁
ولی به محمد چی باید میگفتم؟ اونی که اینقدر میگفت من قراره خواهردار بشم!
طبق همین حرفها، اینطوری خبر رو بهش دادم:
مامانی میدونستی نینی جدید ما هم پسره؟
خیلی جالب میشه نه؟!😃
تو میشی داداش بزرگه و اینا سربازات میشن. هر چی که بگی به حرفات گوش میدن. تو فرماندهشون میشی.
چقدر خوش میگذره سه تا داداشی.😍
تموم شد.
حتی یه ذره هم ناراحتی پیدا نکرد که کاش دختر بود.🙂
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
❓آزاد نگذاشتن بچه چطور باعث دروغ گفتنش میشه؟ 😔
❓مخفی کاری بچه ریشه در کدوم رفتار والدین میتونه داشته باشه؟ 🤨
✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻
#من_دیگر_ما
#از_لابهلای_کتابها
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
31.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«هدیههای شگفتانگیز خدا»
🔸بدو بیا کلیپ🔸
سلام مامانا😇
خداقوت
همینطور که از غذا پختن و خوردن و خوراندن،
شستشو و نظافت منزل و ظرفا و لباسها و پاسخگویی به سوالات مکرر و بیپایان بچهها،
و خیلییییی چیزای دیگه فارغ شدید،
و درحالیکه با تهماندهٔ قوت باقی مانده به پهلو دراز کشیدید و گوشی دستتونه...🧐
براتون یه کلیپ گذاشتیم که صفا کنید و با چشمهای خیس🥺 به مادری برای وروجکهاتون ادامه بدید.😁
اشلی خانم که ۷ تا بچه دارن، تو این کلیپ از توکل و اعتماد به خدا دربارهٔ تعدد فرزندان میگن.😉
از تجربهٔ اینکه چقدر مادری باعث رشد خودشون شده،
چقدر در دل سختیهای بچهداری خدا رو نزدیک به خودشون حس میکردن،
اینکه نیاز به بهتر شدن دارن و اجازه دادن که مادری این رشد رو براشون رقم بزنه.💛
خلاصه اینکه از تجربههای معنوی و مادرانهٔ اشلی خانم بیبهره نمونید تو این شبا و روزای گررررم تابستانی.😅
التماس دعا🤚🏻
پ.ن: لازمه اشاره کنم که این خانوادهٔ آمریکایی در حال حاضر ۸ فرزند دارن، یه نهمی هم در راه داشتن که عمرش به دنیا نبوده.😢
#کلیپ
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«لشکر ای کاشها...»
#مسافر_دنیا
(مادر پنج فرزند)
نمیدانم گنجشکها هم غصهدار میشوند یا نه؟!
اصلاً غصهدار میشوند یا خوشحال؟
یا شاید هم برزخی میان اینها!
وقتی بعد از مدتی آموختن پرواز، جوجههایشان پر میکشند و از آشیانه میروند، در دل کوچکشان چه میگذرد؟ بر پرواز آموختن طفلشان شادی میکنند یا از رفتنش غصهدار میشوند؟
هر چه هست حال دلشان را خوب درک میکنم.🥺
وقتی پسرم آمد و گفت میخواهد طلبه شود...
هر چه خواستم حواسش را پرت کنم که بگذار بوی شیر دهانت برود، بعد حرفهای بزرگتر از قد و قوارهات بگو، از او اصرار و از ما انکار.🤷🏻♀️
ولی نه!
انگار راستی راستی بزرگ شده.
گمان نمیکردم دعای دیگران در حقش به این زودیها مستجاب شود، که انشاءالله سرباز امام زمان شود. دعای واقعی بود یا لقلقهٔ زبان؟!!!
اصرارهایش کار دستم داد و عاقبت راضی شدم.
سپردمش اول به خدا و بعد فرماندهٔ مهربانتر از پدرش.
گفتم: «یا صاحبالزمان شما قطب عالم امکان هستید، برایش پدری کنید و دستش را بگیرید،
در راهی که انتخاب کرده و قدم در آن گذاشته..»
روزی که کولهبارش را بست و رفت،
بغض کردم.😞
باورم شد که دیگر کودک نیست.
یقین دارم روزی که قیصر امین پور «و ناگاه چه زود دیر میشودش» را سرود، حس و حالش شبیه من بود.
قلبش خوشحال بود و چشمش بارانی.
با رفتنش سپاه «ای کاشها» بر قلب و دلم تاختند.
ای کاش میدانستم اینقدر زود دیر میشود، آنوقت مادر مهربانتری میبودم برایش.
ای کاش برای خطخطی روی دیوار یا خاک بازیاش شماتتش نمیکردم.😔
ای کاش وقت بیشتری برایش میگذاشتم و از ثانیه ثانیه بچگیاش بیشتر لذت میبردم...
ای کاش بیشتر به این فکر میکردم که او تنها، امانتیست در دست من، متعلق به من نیست و نخواهد بود.
ای کاش بیشتر میبوسیدمش و میبوییدمش قبل از اینکه حجب و حیای جوانی پردهٔ نازکی بیفکند بین او و مادرش.
ای کاش آرزو نمیکردم که زودتر بزرگ شود، از همان روز اول تولدش که با خود عهد کرده بود نگذارد پلکهای من و پدرش برهم بیایند.😴
کاش قدرش را بیشتر میدانستم، وقتی که تمام دغدغهاش دیدن فلان کارتون یا بازی با دوچرخهاش بود.
کاش بعد از شیطنتهایش آه نمیکشیدم که کی میخواهد بزرگ شود!
کاش زمان، کمی استراحت میکرد و این چنین بیرحمانه نمیتاخت.
ای کاشها درمانی برای درد جدایی نیستند.
ای کاشها تنها هنرشان دمیدن بر آتش دل آدمیست هنگام جدایی.
ای کاشها هرچندنامردند و بی رحم، اما حاصل و دسترنج خودمان هستند.
ای کاش لشکر ای کاشهایم را اینچنین مجهز نمیکردم...
ای کاش...
پ.ن : پسر ۱۴.۵ سالهام امسال وارد حوزه شد. دلم برایش تنگ میشود چون طبق قانون مدرسه، فقط آخر هفته اجازهٔ برگشت به منزل را دارد.
از اینکه در این سن کم با آگاهی و ذهن پویا راهش را در این روزگار آخرالزمانی و در حیطهٔ حکومت رسانههای دینستیز، به درستی انتخاب کرد، بسیار بسیار خوشحال و شکرگزار درگاه الهی هستم.
نوشتهٔ بالا تنها دلنوشتهای بود و شاید تلنگری، که قدر کودکی فرزندانمان را بیشتر بدانیم که در چشم برهمزدنی میگذرد.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
امام سجاد (عليهالسلام) فرمود:
فرزنـدم! بپرهـيز از سـتم بر كسى كه ياورى جز خدا ندارد.
«يـابُنّـى ايّاكَ وَظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عليكَ ناصِرا اِلاّ اللّه»
(اصول الكافى، جلد ۲، صفحه ۳۳۱)
دل سودا زدهام ناله و فریاد کند
هر زمان یاد غم حضرت سجاد کند
بیگمان، اشک به رخساره بریزد از چشم
هر که یادی ز غم آن شه عُباد کند
🏴 شهادت علیبنالحسین، امام زینالعابدین (علیهالسلام) تسلیت باد.🏴
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
منحصربهفرد،شبیه اثر انگشت
(مادر سه فرزند ۸/۵ ساله، ۵ ساله و ۲ ساله)
بچه اولمان، روزی که پوشکش را باز کردیم، از همان شب اول، توی خواب هیچ خطایی نداشت. ولی امان از موقع بیداری، که چند سال تا اطمینان نهایی طول کشید.
بچه دوم از روزی که پوشکش را باز کردیم، یک سال شاید بیشتر طول کشید تا پروژه شبش تکمیل شود، ولی روز را خیلی زودتر یاد گرفت.
سومی را از پوشک نگرفتیم، خودش دارد خودش را از پوشک میگیرد. زیر دو سال بود که یک روز پوشکش را درآورد، اصرار کرد برویم دستشویی، نشست و کارش را انجام داد!
از حکمتهایی که یک مادر چندفرزندی به آن میرسد، همین تفاوت آدمهاست؛ هر کدام اثر انگشت منحصر به فردی هستند، که مسیر رشدش شبیه هیچ کس نیست.
در جان و جهان ، هربار یکی از مادران سخن میگوید،از آفاق تا انفس 🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
☘☘☘
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
توی گروه بحث دربارهی کتاب حسابی داغ بود. همه مشغول نظردهی که: وای چقدر این مادر فعال بودن، آخه چقدر همت، چقدر خلاقیت، ماشاءالله به روحیهشون و ...
یه نفر پرسید:
- خانم احمدیان هنوز در قید حیات هستن؟
- بله
- کسی میدونه کجا زندگی میکنن؟
- اهواز، پادادشهر، همچنان هم مشغول کارآفرینی، تازه اسپانسر هم شدهان و برای بچههای محلات محروم تیم فوتبال تشکیل دادن. طرحهای اقتصادی زیادی دارن که در مجال صفحات کتاب نمیگنجیده.
- شما ایشون رو از کجا میشناسین؟
- بنده ماهپری هستم!
اینجا بود که یکهو همه اینطوری شدیم:
- وای خدای من نویسنده! 🤩
- آخی، خانم ماهپری شما هستین؟ 😍
- واقعا نویسندهی کتاب تو گروهه!؟ 😳
و پاسخ ایشون رو خوندیم که:
- بله، چند روزی هست افتخار دارم در جمع شما باشم، خودمم همپای شما کتاب رو شروع کردم، إن شاءالله هر چی یادم باشه میگم خدمتتون.
اینطوری بود که همهی اعضا فعال شدن و مشغول ابراز احساسات در مورد کتاب و قهرمانش.
خانم ماهپری هم لطف میکردن و با سعهی صدر سوالات همه رو جواب میدادن، گاهی هم خاطرههای نابی برامون تعریف میکردن که تو کتاب نیومده. ☺️
از خلاقیت و فعالیت بیوقفهی مادر شهید برامون گفتن، از اینکه هنوز هم سرحال و قبراق مشغول کارند و از هر چیز سادهای که به ذهن کسی هم نمیرسه بهترین استفادهها رو میکنن.
ماجرای کشتارگاه رفتنشون و خرید شکمبههای حیوانات 🐄🐑🐐 رو تعریف کردن که وقتی با خنده و تعجب اطرافیان مواجه میشن که آخه اینا به چه درد میخورن، میگن: اون علوفه که حیوون خورده هنوز بذر داره، چرا هدر بدیم؟! خالی میکنن تو زمین بایر، هم کود داشته و هم بذر و خلاصه مفت و مجانی زمین میره زیر کشت علوفه! 🌱
خاطرهی برادر خانم احمدیان که استاد دانشگاه اصفهان هستن رو برامون تعریف کردن که وقتی میشنون یه خانومی اومده اصفهان و داره آپارتمان سازی 🏢 میکنه و حتی زیر کامیون تیرآهن 🚛 میره و بار خالی میکنه تا کار ساخت و ساز یه لحظه لنگ نمونه، بلافاصله میگن: این عصمت ماست! جز خواهر من هیچ زنی این مدلی کار نمیکنه. بعدم به حاج خانم زنگ میزنن که آجی تو رو خدا این کارها رو همون اهواز انجام بده 😂
بعدم از دعای خیر پدر شهید در حقشون گفتن، وقتی که بعد از مراسم رونمایی کتاب خدمتشون میرسن برای عرض ادب، در حالیکه کمی ناخوشاحوال بودن و روی تخت دراز کشیده بودن، بهشون میگن: دخترم، الهی خوشبخت بشی! الهی هر چی از خدا میخوای بهت بده، خیر ببینی که خاطرات زندگی ما رو ثبت کردی ...
واقعا هم خاطرات امثال این مادر باید تو دفتر تاریخ این سرزمین ثبت بشن تا همه بدونن چه شیرمردان و شیرزنانی این خاک رو حفظ کردن و مایهی عزت و افتخارش شدن.
این جملهی خانم احمدیان تو گوشم زنگ میخوره که:
«میخوام این زمین فردای قیامت بگه خدایا من شهادت میدم عصمت همهی جاهایی که در توانش بود اومد و خدمت کرد» ...
🪴🪴🪴
این ماه توی پویش کتاب مادران شریف کتاب #مادر_ایران رو میخونیم، خاطرات خانم عصمت احمدیان مادر شهیدان فرجوانی
⏳ تا آخر مرداد برای شرکت در پویش فرصت هست.
🎁 ۱۰ جایزهی ۱۰۰ هزارتومانی داریم + ۱۰ جایزهی جذاب فرهنگی
🟢 برای اطلاع از جزییات پویش و عضویت توی گروه همخوانی کتاب وارد کانال زیر بشین:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام سلام😎
طرفدارای تجربیات تخصصی مادران شریف کجان؟!
بدویید بیاید که قراره با تجربهٔ یه مامانمعلم همراه بشیم.🧡
مامانی که این ماه، همراه داستان زندگیشون هستیم، فعلاً ۴ فرزند دارن.☺️
سطح سه حوزه در رشتهٔ کلام اسلامی خوندن و کارشناسی روانشناسی دارن.
۱۲ ساله که استخدام آموزش و پرورش هستن، معلم و مشاور و مدرس دورههای مختلف بهزیستی هم بودن.
اگر شما هم کنجکاوید و میخواید بدونید چطور میشه یه خانوم هم معلم رسمی و هم مامان چهار فرزند باشه👇🏻
منتظر داستان زندگی خانم #م_حسینی باشید.😍
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«کودکیهای پر از خاطره»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵، #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_اول
تیرماه سال ۶۳ در رشت متولد شدم. پدرم ارادت خاصی به امام رضا (علیهالسلام) و حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) داشتند.
قبل از به دنیا آمدنم، اسمم مشخص بود. پدرم در نامههایی که از جبهه برای مادرم میفرستادند، حال معصومه کوچولو را میپرسیدند.
درحالیکه اصلاً مادرم سونوگرافی نرفته بودند.😅
فرزند اول خانواده بودم. خواهرم تیر ۶۴ و برادرم اسفند ۶۵ به جمع ما پیوستند.
با توجه به حضور مداوم پدرم در جبهه، نداشتن آب لولهکشی، کوپنی بودن ارزاق و نفت و صفهای طولانیاش و دست تنها بودن مادرم میان این همه، مدام توصیه میشدند به اینکه دیگر بچه نیاورید!🫢
اما خواست خدای مهربان در این بود که پسر دیگری در خرداد سال ۷۰ جمع خانوادهٔ ما را جمعتر کند.آن هم در اوج تبلیغات فرزند کمتر، زندگی بهتر.
کلاس اول را تازه تموم کرده بودم که برادرم به دنیا آمد. تولدش به جز خوشحالی تک پسر خانه از اینکه داداش دار شده، باعث شد که من هم ترک تحصیل نکنم!😅
مادرم آن قدر روی درس خواندن من حساس بودند که اگر مشغول نوزاد تازهوارد نمیشدند، احتمالاً من تحصیل را در اولین فرصت ممکن میبوسیدم و کنار میگذاشتم!😩
اما به برکت تولد داداش کوچولو، مادرم من را رها کردند. حتی خودم برای خودم دیکته میگفتم!
از آنجایی که با خواهرم یازده ماه و با برادرم حدوداً ۲.۵ سال فاصله داشتم، تمام دوران کودکیام پر از خاطرات بازیها و دعواهای کودکانه است؛
خاله بازی کردن در حیاط و باغچه،
کتاب خواندن و نقاشی کردن در دفترهای تعاونی،
پارک رفتن و دوچرخه سواری نوبتی،
دعوا و کشمکشهای کودکانه که نمک خواهری و برادری ما بود و البته طولی نمیکشید که به دوستی و مهر تبدیل میشد،
تابستانهای شرجی شمال که با خنکای کتابهای کانون پرورش فکری گوارا میشد،
مخصوصاً تاببازیهای یواشکی بعدازظهرهای گرم تابستان که وقتی مطمئن میشدیم مادرم خوابیده، کاملاً بیسروصدا و هماهنگ به حیاط میرفتیم و با همکاری بیسابقه بازی میکردیم.😅 نوبتی کشیک میدادیم تا اگر مادرم بیدار شد، سریع برگردیم و خودمان را به خواب بزنیم و چه بسا که واقعاً به خواب میرفتیم.☺️
دستههای محرم و تشییع شهدا هم یکی از برنامههای جذاب دوران کودکی ما بود. من و خواهرم روی دوش پدرم و داییجان سوار میشدیم و درحالیکه داشتیم آبنبات میخوردیم، از بالا جمعیت و خیابانها را با لذت نگاه میکردیم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۲. ساک و کمد جادویی خانهٔ ما!»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵، #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_دوم
پدرم در کارخانهای در رشت کار میکردند. کشاورزی و نجاری ساختمان هم انجام میدادند.
خانهای را که در آن زندگی میکردیم پدرم خودشان ساختند.
مادرم تماموقت خانهداری و بچهداری میکردند، با اینکه دیپلم داشتند و میتوانستند معلم یا کارمند باشند، اما پدرم اصرار داشتند که مادر وقتش را صرف بچهها کند و اصطلاحاً شاغل نباشد.☺️
با شرایط سخت زندگی و امکانات محدود و حضور مداوم پدرم در جبهه، واقعاً مشغلهٔ مادرم سنگین بود. با این حال برای تربیت ما هم تمام تلاششان را میکردند. از وقتی یادم میآید مادرم من و خواهرم را به کلاسهای مکتبالقرآن میبردند. این انس با قرآن در کودکی باعث شده بود در دوران دبیرستان هم خودمان به دنبال کلاسهای قرآن باشیم.😉
پدرم به خاطر شرایط خاصی مجبور شده بودند خیلی زود سرکار بروند و تحصیلاتشان در حد ابتدایی بود، اما خیلی به درس خواندن علاقه داشتند. یادم میآید که وسط آن همه مشغله کنار ما مینشستند و حتی با ما درس میخواندند.😍
خانهٔ ما همیشه پر از کتاب بود، تا حدی که ما به جای آجر برای درست کردن مرز خانههای خالهبازی، از کتابهای برگبرگ شده استفاده میکردیم.😅
مادرم یک ساک جادویی داشتند که پر از تنقلات آن زمان بود.
و یک کمد جادویی! که همیشه پر از مداد و دفتر و لوازمالتحریر بود.
هر بچه سهمیهٔ مشخصی از این دو تا گنجینه خانوادگی داشت.😉
درس خواندن، مطالعه، حجاب و نماز!
این چهار مورد خط قرمز پدر و مادرم بودند، ولی همهٔ اینها بدون امر و نهی در خانه اجرا میشد.👌🏻 اقوام ما خیلی اهل رعایت حجاب نبودند، تقید ما به حجاب به خاطر علاقهٔ شدیدی بود که به مادرم و خالهام داشتیم. آنها محجبه بودند و در برخورد با نامحرم خیلی اهل مراعات بودند. زمانی بود که مادرم مجبور بودند سر مزرعه کار کنند، ولی چون نمیتوانستند با چادر کار کنند سر ظهر در گرما با مانتوی بلند وگشاد میرفتند تا قبل از آمدن مردها سهم کارشان را انجام بدهند.
پدر و مادرم اول وقت مهیای نماز میشدند. ما از پدرم خیلی حساب میبردیم، اگر میپرسیدند نماز خواندید یا نه خجالت میکشیدیم بگوییم نه! به همین خاطر ما هم سر وقت نماز میخواندیم.😅
اوایلی که به سن تکلیف رسیده بودم، سر نماز بیدقتی میکردم!🤦🏻♀️
وسط نماز خوابم میبرد😴 یا مشغول خیالپردازی میشدم🫢، بعد که به خودم میآمدم، نمازم را از همان جای قبلی ادامه میدادم😅، فقط برای مادرم سوال بود که چرا این قدر سجدههای من طولانی میشود!🤪
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
📣 پویش کتاب مادران شریف برگزار میکند:
📚 همخوانی مجموعه ۱۳ جلدی «مندیگرما»
این کتاب با تکیه بر آیات و روایات به تربیت فرزند از منظر اسلام پرداخته.
⏱️شروع: از ۱ شهریور
📙مقرری: روزی حدود ۱۰ تا ۱۵ صفحه مطالعه
(تعطیلی در پنجشنبه، جمعه و تعطیلات رسمی)
✅ اگر دوست دارید در این همخوانی همراهمون باشید، تشریف بیارید توی کانال پویش کتاب مادران شریف در پیامرسان ایتا عضو بشید.
اونجا روش تهیهٔ کتابها با تخفیف و روش عضویت در گروه همخوانی رو توضیح دادیم👇🏻👇🏻
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab