«۱۹. مدیریت مالی خانواده»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵ و #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_نوزدهم
عمدهٔ درآمد ماهانهٔ خانوادهٔ ما برای مسکن هزینه می شود. خودمان ساخت خانه را انجام میدهیم و بهدلیل افزایش شدید قیمت مصالح، هنوز موفق به تکمیل خانه نشدهایم. 🏠
هزینهٔ ماهانهٔ اقساط ساخت مسکن کمی بیشتر از هزینهٔ اجارهٔ یک واحد آپارتمان است، ولی خدا را شکر میکنم که درنهایت صاحب خانهای هستیم که بچهها میتوانند در آن بازی و زندگی کنند.🤸♂🤾♂🚴♂
بعد از مسکن، اولویت با نیازهای اصلی است.
خوراک، پوشاک، آموزش، تفریح و انفاق.
سعی میکنیم کمتر مصرف کننده باشیم! یک اصل مهم در خانهٔ ما، تولید و قناعت است. این اصل صرفاً از طریق گفتار در کودکان نهادینه نمیشود؛ بلکه میدانیم که باید با رفتارمان آنها را بهسمت تولیدکنندگی سوق دهیم.
علیرغم مشغلهٔ شغلیام، معمولاً مربا، ترشی، انواع رب و روغن شحم و دنبه را خودم درست میکنم. 🥫🫕 🌶🥕🌽
پسرم وقتی ۶ ساله بود بسیار مصر بود که تبلت داشته باشد. از آنجایی استفاده از تبلت را در آن سن مناسب نمیدانستیم، پیشنهاد جایگزین تلسکوپ یا میکروسکوپ را به او دادیم و پذیرفت.😊
یا مثلاً وقتی یاد گرفت در مسجد مکبر باشد، برایش دوچرخه خریدیم. هم نیازش را برطرف کردیم و هم رفتار درستش را تقویت کردیم. 🚴
درطدل این سالها فقط یکبار فرشهایمان را عوض کردهام! آن هم به این صورت که فرشهای رنگ روشن جهیزیه که مدام نگران کثیف شدنشان بودیم را فروختیم و چند فرش دست دوم لاکی رنگ گرفتیم. با این کار آنها در خدمت ما بودند، نه ما در خدمت تمیزی و لکهگیری از فرشها! 🪣🧽
خرید اقلام تمیز دست دوم یکی از راهکارهای ما برای صرفهجویی است.
وسایل برقی را نو و با گارانتی میخریم. از بین گزینههای ایرانی موجود، باکیفیتترین را انتخاب میکنیم، حتی اگر نیاز به پرداخت هزینهٔ بیشتری باشد. اما وقت نیاز به وسایلی مثل تخت، کمد، میز کامپیوتر، دوچرخه و ... از بین گزینههای دست دوم موجود، وسیلهٔ موردنظر را تهیه کردهایم. 🛏🪑🛋
لباس فرزندانمان را باکیفیت میخریم و در نگهداری از آنها دقت میکنیم، چون قرار است چند نفر از آنها استفاده کنند. 👕👖👟
با تعدادی از دوستان و اقواممان لباس بچهها را تبادل میکنیم و هر لباسی که کوچک میشود به بقیه میدهیم؛ خصوصاً لباسهای مهمانی و کاپشن که کمتر استفاده میشوند و معمولاً نو و تمیز میمانند.
بسیاری از اوقات لباسهای مورد نیاز بچهها را خودم میدوزم. حتی کوله پشتی مدرسهٔ دخترم را خودم دوختم. 🧥🎒
لوازمالتحریر و کتاب را معمولاً از نمایشگاهها و با تخفیف تهیه میکنیم.
هر فرزند رزق خودش را بههمراه خودش می آورد، چه مادی چه معنوی و ما هم در کنار آنها روزی میخوریم.
بعضی وقتها در زندگی دچار مشکلات مالی شدید شدهایم، ولی الحمدلله گذراندهایم و اجازه ندادیم کسی متوجه مشکل ما شود.
وقتی کمی احساس تنگنا میکنیم، از طریق صدقه دادن و دعوت مهمان از خداوند طلب روزی بیشتر میکنیم.
بهجز مهمانهای خیلی رسمی، از مهمانها را با یک نوع غذا و یک یا دو نوع میوه پذیرایی میکنیم. 🍇🍉🍎
برای مهمانیهای خودمانی مقید به پخت برنج و گوشت نیستیم. بسیاری از دورهمیها را میتوان با آش، خوراک لوبیا یا الویه برگزار کرد. 🥣🍵
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۲۰. با هم تا بهشت»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵ و #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_پایانی
اطرافیان بازخوردهای متفاوتی دربارهٔ سبک زندگی ما، تعداد فرزندان، اشتغال و تحصیلی همزمان من دارند. از تشویق و تحسین تا سرزنش و توبیخ!
وقتی کمسنتر و کمتجربهتر بودم، بسیار تحت تاثیر قضاوتهای منفی قرار میگرفتم و ناراحت میشدم. 😭
کمکم با مطالعه و تفکر به این نتیجه رسیدم که نمیشود جوری زندگی کرد که همه تو را قبول داشته باشند و اصلاً نیازی هم نیست که همه تو را تایید کنند.
مهم این است که در هر لحظهای کار درست و تکلیف بندگیام را پیدا کنم و انجام بدهم. 😊
وقتی مسیری را خلاف جهت جامعه انتخاب میکنم، اصلاً نباید انتظار تشویق و تحسین داشته باشم.
من و همسرم در فراز و نشیبهای زندگی، با هم رشد کردیم. 👫
همیشه سعی کردم همسرم اولویت اول زندگیام باشد، حتی نقش همسری را مقدم بر نقش مادریام قرار دادم.
جالب است که هرچه تعداد فرزندانمان بیشتر شد، مقدار زمانی که برای کارهای شخصی خودم میگذاشتم هم افزایش پیدا کرد و حتی بهطرز عجیبی باکیفیتتر شد. ⏰
بعد از فرزند چهارم، دو بار تجربهٔ تلخ سقط جنین را تجربه کردم و به پیشنهاد پزشکم از فعالیتهای جانبیام تا حد ممکن کم کردم و تحت مراقبت هستم تا اگر خدا بخواهد، باز هم توفیق مادر شدن داشته باشم. 🤱
در مجموع از مسیری که در زندگی طی کردهام، راضی هستم. الحمدلله.
اگر به گذشته برگردم، بعضی از سختگیریها را نسبت به خودم و اطرافیانم کمتر میکنم.
برای بعضی تصمیمها منتظر بهتر شدن شرایط نمیشوم، چرا که در هرلحظه و هرشرایطی که هستیم، ظرفیتهای زیادی وجود دارد که باید آنها را کشف کنیم.
رنج و سختی اگر در مسیر رسیدن به هدف باشد، برایم لذت بخش است.
اگرچه گاهی هدف را فراموش میکنم و گاهی مورد حملهٔ شیطان قرار میگیرم و حالم خراب میشود، یادآوری این نکته که ابدیت در پیش داریم و هدفی پیش رویم است که برای رسیدن به آن تلاش میکنم، دوباره سرحالم میکند.
چندوقت یکبار نیاز به شارژ معنوی دارم تا بتوانم ادامه بدهم. 📿🕌
بعضی وقتها که خیلی از فشار کارها و مراجعات مکرر بچهها خسته میشوم یک لحظه با خودم خلوت میکنم و روزهایی را مقابل چشمانم میآورم که فرزندانم بزرگ شد اند و هرکدام دنبال زندگی خودشان رفتهاند.
مخصوصاً از وقتی پسر بزرگترم وارد نوجوانی شده و پسر دومم که بسیار شبیه کودکی برادرش هست را میبینم، بیشتر سعی میکنم وسط دوندگیهای زندگی از بودن با فرزندانم لذت ببرم. ⚽️ 🎲 🤾♂
فرزند چهارم ما مراحل رشدش را به سرعت طی میکند و خیلی چیزها را بدون اینکه من زحمتی کشیده باشم، یاد میگیرد؛ زیرا سه معلم خصوصی مهربان دارد. 👩🏫🧑🏫👩🏫
از خدای مهربان میخواهم همینطور که فرزندانم در کودکی نعمت با هم بودن را دارند، در بزرگسالی هم یاور و پشت و پناه هم باشند و تا بهشت برای هم خواهری و برادری کنند.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«اشیاء برگزیده»
#ش_حسینی
(مامان #آقامحمدحسن ۳ساله و #فاطمه خانوم یه سال و نیمه)
اشیا هم روح دارند!
درست از روزی که کالسکه بچهها را در سایت دیوار به عنوان آگهی ثبت کردیم، متوجه شدم!
چند صباحی نگذشته بود که تلفن زنگ خورد و خریدار به منزل ما آمد و کالسکه را برد.
کمی وابسته کالسکه شده بودم 😢
خیلی با من پیادهروی آمده بود و طفلانم را در آغوش کشیده بود تا گزندی از خاک راه و آفتاب و باران و باد به آنان نرسد.
از پیاده روی حرم تا جمکران بگیر، تا پیادهروی اربعین و زیارت عتبات.
اما خب به خاطر اشتباه من موقع باز و بسته کردنش، تاب برداشته بود و دستهاش شکسته بود.
حالا ما هرچه بهانه میآوردیم تا مشتری پشیمان شود و برود، میگفت هیچ ایرادی ندارد! همین را می خواهیم.
گفتند ما قصد داریم اربعین به پیادهروی برویم و این کالسکه نشان میدهد که همسفر خوبیست ...
آه ...💔💔💔
ما سال گذشته همراه کالسکه، پیادهروی رفتیم و امسال بنا داشتیم بنا به علل خاصی، اربعین نرویم. 😔
در دلم به حال کالسکه غبطه خوردم 😢
او راهش را از ما جدا کرد ...❤️
و دوباره خودش را به دریای پیادهروی اربعین سپرد ...
بدون دغدغه، بدون پاسپورت ...
قرار است مهمان اباعبدالله (علیه السلام) را در آغوش بکشد و در طول مشایه همراهی کند. 🥺
اینجا بود که به روح اشیا معتقدتر شدم ...
او طلبیده شده بود و باز هم طلبیده شد ...
#سبک_مادری
#اربعین
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«حتما یه حکمتی داره...»
#ن_شاکر
(مامان #حسنا ۲ سال و ۸ ماه)
ایام اربعین پارسال بود.
با کلی ترس و لرز راهی سفر شدیم.
دخترم ۱ سال و ۸ ماهه بود و همه بهم میگفتن هوا گرمه؛ مریض میشه و...
و جواب من این بود که اگه امام حسین (علیهالسلام) طلبیده باشن، خودشون مواظبش هستن...
بالاخره کولهها رو بستم. کالسکه رو برداشتیم و صبح راه افتادیم.
تمام مسیر دل توی دلم نبود.
همش میگفتم نمیدونم چرا دلم قرص نیست...😓
تا از مرز رد نشم، مطمئن نیستم که این سفر و میرم یا نه...
هوا گرم بود و این اضطرابم رو بیشتر میکرد.
شب رسیدیم مرز شلمچه.
از همون اول مسیر، همه چیز تداعی کنندهٔ پیادهروی کربلا بود.
حتی لهجهٔ عربی و خونگرمی و مهماننوازی مردمش...
منو یاد پیادهرویهای سالهای قبل میانداخت.🥲
بالاخره ساعت ۱۲ شب، از مرز شلمچه وارد خاک عراق شدیم.
یک ساعت دنبال ماشین برای رفتن به نجف بودیم. هیچ وسیلهای نبود و جمعیت خیلی زیاد...😞
همونجا چند تا موکب بود که مردم استراحت میکردن.
ما هم تصمیم گرفتیم صبر کنیم تا اذان صبح، شاید وسیله پیدا کنیم.
۴ ساعتی که اونجا توقف داشتیم هوا خیلی گرم بود. از گرمای هوا حالم بد شد و ترسم از مریضی دخترم بیشتر شد.
با همسرم مشورت کردم و با وجود مخالفت همسفرامون، تصمیم گرفتیم برگردیم.
مهر ورود که تو پاسپورتم خورد همهٔ وجودم غصه بود که تا اینجا اومدم و لیاقت سفر نداشتم.😭
نماز صبح رو مرز ایران خوندیم و با دلی شکسته راه افتادیم تا به شهرمون برگردیم.
یک روز توی راه بودیم تا برگشتیم.
برگشتنی که خیلی سخت بود. همه رفته بودن و ما جا مونده بودیم.😭
ما رو برگردونده بودن...😭
تا اربعین فقط کارمون گریه بود و غصه و خجالت که چرا آقا ما رو برگردوند؟!🥺
یک ماه گذشت.
خبر رسید که یه کاروان داره راه میافته برای زیارت مزار حاج قاسم...
میخواستیم این سفر رو بریم تا دل شکستمون آروم بگیره؛
ولی بازم قسمتمون نشد.🥺😭
دیگه داغون داغون بودیم...
درست همون موقع دخترم سرمای بدی خورد.
۵ روز هیچ چیزی نخورد و دکتر میگفت طبیعیه تا اینکه روز پنجم یه دکتری آزمایش و بستری براش نوشت.
خیلی حالش بد بود...
جان دادم تا چشم باز کرد...
و متأسفانه تشخیص دکتر دیابت نوع یک بود😥 دخترم با قند ۷۰۰ بستری شد.
از لحظهای که شنیدم، فقط خداروشکر میکردم که اربعین قسمتم نشد برم...🤲🏻
اگه رفته بودم، تو گرمای هوا و شربت و قند بالا و شرایط اونجا، خدا میدونه چه اتفاقی براش میافتاد...
و حکمتی که در کارها هست و ما بیاطلاع هستیم و شاید ناشکری بکنیم...
اگر جاموندهٔ سفر هستیم، مطمئن باشیم که حکمتی هست...
و قربان امام حسین (علیهالسلام) که خودش مراقب دخترم بود.❤️
#سبک_مادری
#اربعین
#جامانده_اربعین
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«دودوتا بیشتر از چهارتا»
#مسافر_دنیا
(مامان پنج فرزند)
هر سال او برود و من بمانم با چهار پنج بچهٔ قدونیمقد؟
من سختی بکشم و او به زیارتش برسد؟
اصلاً انصاف است؟😓 بگذارد وقتی بچهها بزرگتر شدند و از آب و گل درآمدند با هم برویم!
یادم میآید سالهای نه چندان دور، نزدیک اربعین که میشد، جملات تکراری درون مغزم جولان میدادند. هنوز اربعین رونق این چند وقته را نداشت، هوا سرد بود و من هم توان رفتن با چند بچه کوچک را نداشتم.
نمیتوانستم تصور کنم همسرم بروند و من و بچهها تنها بمانیم.
راستش را بخواهید، مخالفتم از شوق رفتن نبود که بگویم چرا ما را همراه نمیکنی، از ترس تنهایی با چند بچهٔ قدونیمقد، آنهم بدون حضور پدر بود که میگفتم چرا میروی!!!!🫢
هنوز عقل و احساس معنویِ امام حسینیام به اندازهٔ کافی رشد نکرده بود.
همه چیز را با عقل مادی گرای معاشسنجم حساب و کتاب میکردم. با آن منِ خودپرست ِدرون که هی در گوش دلم زر زر میزد که او چندین بار رفته و تو...! چه معنایی دارد مسافرت مجردی مرد بدون همسرش! دو دوتا چهارتاست و لاغیر!😒
محال است مادر چند فرزند باشی و همسرت کنارت نباشد.
بماند که عاقبت زبانی راضی میشدم اما دلی نه!
بماند که گاهی منتی بار میگذاشتم و روغنش را هم دو چندان میریختم که بهبه چه گذشتی کردهام!
اما بعد از گذشت چند سال، نرمنرمک دل و زبانم یکرنگ شدند.
وقتی همان عقل مادیگرای معاشسنجم را یکی از دوستانم سر عقل آورد.
وقتی به جای زر زر من خودپرست درونم، مدام در گوشم ندا داد که نمیدانی چه ثوابی میبری، که اگر بیشتر از همسرت نباشد کمتر نیست.☺️
وقتی مقایسه کرد صبر ناچیز مرا در قبال تنهایی و دلتنگی و فتق و رتق امور بچهها با صبر عظیم بانوی بزرگ کربلا در آن اسارت پسا عاشورا.😭
وقتی برایم گفت از مصائب حضرت زینب با کودکانی که هم درد یتیمی داشتند، هم اسیری! هم از زخم جسمی رنج میبردند و هم از زخم زبان! وقتی گفت تصور کن بانو چگونه باید مراقبت میکردند تا نگاه کودکان کاروان اسرا به سرهای برنیزه نیفتد.
چگونه اسرا دل کندند از بدنهای پارههای تنشان در آن محشر! چگونه وداع کردند!
گفت اصلاً میتوانی تصور کنی کودکانت با پای برهنه، تشنه و گرسنه در بیابان پر از خار، از ترس تازیانه راه بروند؟
آه چه بر آنها گذشت تا شام!
آنقدر گفت و گفت تا حساب و کتابم رنگ حسینی گرفت.
آنقدر برایم شیرین سخن میگفت که بیصبرانه منتظر میماندم اربعین از راه برسد و مشتاقانه همسرم را راهی کنم، و چشم به راه میماندم تا برگردد و عطر آن دیار بهشتی را از پیرهنهای خاکیاش استشمام کنم و گرد متبرک لباسهایش را بر سر و صورت فرزندانم بتکانم.
تمام مشقتها را با رنگ و بویی از نور به جان میخریدم.
آری اربعینها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند.
و من بعد از هر اربعین، روز شماری میکنم تا اربعینی دیگر، هر چند خودم هنوز یارای همسفری ندارم اما همسر و پسرانم را راهی میکنم. تا به عقل معاشسنجم ثابت کنم که گاهی «دودوتا» خیلی بیشتر از «چهارتا» میشود.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام دوستان 🌺
یه خبر خوب براتون داریم. 🤩
📚 نسخه الکترونیکی جدید مجموعه کتاب «من دیگر ما» منتشر شد. (فعلا جلد ۱ تا ۷ و ۱۲ و ۱۳)
میدونید که ما یه گروه همخوانی هم داریم و در کنار هم این کتابها رو که درباره تربیت فرزند از منظر اسلام هست، میخونیم.
تا الان جلد ۱ رو خوندیم که خیلی هم کوتاه بود.
و از امروز جلد ۲ رو داریم شروع میکنیم.
اگر دوست دارید کتابهای الکترونیکی من دیگر ما رو با تخفیف ویژه ۴۰ درصدی تهیه کنید،
و توی گروه همخوانی عضو بشید👇🏻👇🏻
🌺 تشریف بیارید کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«میخواستیم از طریق اعتراض علیه بیحجابی اجباری، علیه نبود آزادی هم اعتراض کنیم. علیه خفقان و دیکتاتوری اعتراض کنیم، در واقع یک جورهایی بهانه یا دست مایهای باشد برای اعتراض به نبود آزادی.»
اگر جای بیحجابی اجباری بگذاریم حجاب اجباری از ۱۷ دی ۱۳۵۶ میآییم به پاییز ۱۴۰۲.
اینها جملاتی است از کتاب «روز آزادی زن» تاریخ شفاهی زنان انقلاب، به قلم خانم سمیه ذوقی از «نشر راه یار» که روی دیگری از آزادیخواهی زنان را نشان تاریخ میدهد.
زنانی که خواهان عدالتند، خواهان آزادی، خواهان انسان بودن و اثرگذار بودن در اجتماع؛ اما نه به سبکی مردانه و با بازیچه شدن.
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
در کتاب روز آزادی زن میخوانیم:
«تهران دانش سرای تربیت معلم، ۱۷ دی ۱۳۱۴؛
بلاخره رضاشاه با ملکه و دو دخترش با لباسهایی به سبک غربی در جشن فارغالتحصیلی دختران دانشسرا شرکت کردند.
مراسم که شروع شد، دختران محصل با لباسهای همشکل وارد شدند و در یک صف رو به روی مهمانها ایستادند.
آن روز حال و هوای آدمها متفاوت بود، بعضی خوشحال و راضی بودند. انگار که سالها همین آرزو را دارند، اما بعضی دیگر خانمهایی که شرمگین و غمزده رو به دیوار ایستاده بودند، صورتشان را برنمیگرداندند و شانههایشان میلرزید.
۱۷ دی سال ۱۳۱۴ روزی بود که در تاریخ پهلوی به نام روز آزادی زن ثبت شد. رضاشاه پشت تریبون رفت و گفت: خوشحالم که امروز بانوان به حقوق خود رسیدهاند.
رضا شاه با دیدن زنان بدون حجاب در شغلهای مختلف در ترکیه به این گمان رسیده بود که چادر و چاقچور دشمن ترقی و پیشرفت مردم است.
اما اعطای آزادی به زنان خیلی از آنها را خانهنشین کرد، کم نبودند زنانی که تا آخر حکومت رضاشاه یعنی حدود شش سال، پایشان را از خانه بیرون نگذاشتند، شش سال مردم شاهد این تناقض بودند، اگر زنی جرئت میکرد و حتی با حجاب حداقلی برای رفع نیازهای ضروری آن روزگار مثل استحمام، پا در معابر عمومی میگذاشت به خاطر پاس نداشتن آزادی به بدترین شکل مجازات میشد.
مادرم یک بار که میخواسته به حمام برود ماموری چادرش را کشیده و روسریاش را درآورده، دستی به سر و صورتش کشیده گفته اینطوری خوشگلتر هستی. مادرم خدابیامرز از آن به بعد تا وقتی از دنیا رفت پا از خانه بیرون نگذاشت، توی یخ و یخبندان یخها را میشکست میرفت توی حوضخانه خودش را میشست.
سال ۱۳۲۳ محمدرضا پهلوی قانون کشف حجاب اجباری را حذف کرد ولی تبلیغ برای بیحجابی شروع شد،
مجلهها دختر شایسته و ملکه زیبایی معرفی میکردند،
سر در سینماها تبلیغ فیلمهای سینمایی با زنهای نیمهبرهنه دیده میشد.»
سال ۱۳۵۵ بخشنامه ممنوعیت پوشیدن چادر تصویب شد.
سال ۵۶ در پی پیش آمدن بحث حقوق بشر در دنیا، فضای سیاسی بازتر شد اما از تیر ۱۳۱۴ و در پی خفقان ایجاد شده از واقعه گوهرشاد تا آن روز مبارزه مشهدیها مخفی بود.
در مشهد هر سال زنان بیحجاب با ادای احترام و اهدای دستهگل به مجسمهٔ شاه در میدان مجسمه از رضاخان بابت آزادیهایشان تشکر میکردند.
چند روز مانده تا ۱۷ دی ۵۶، سالگرد کشف حجاب، در یکی از شبهای سرد، تصمیم گرفتند مبارزات را علنی کنند، قرار شد خانمها در حسینیهای جمع شوند و به حالت اعتراض به حرم بروند...
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام دوستان✋🏻🌷
انشاءالله میخوایم به مناسبت سالگرد وقایع شهریور ۱۴۰۱، کتاب «روز آزادی زن» رو دور هم بخونیم.
این کتاب دربارهٔ خاطرات خانمهای مشهدیه که برای آزادی و مبارزه با بیحجابی اجباری دوره پهلوی، تظاهرات کردن و بازداشت شدن.
شباهتها و تفاوتهای جالبی بین خواستهها و اهداف اون خانومها با خانومهای معترض ۱۴۰۱ هست که کتاب رو خوندنیتر میکنه.
⏰ زمان: از ۲۰ شهریور تا ۶ مهر
📚 مقرری: روزی ۱۰ صفحه از کتاب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اگر دوست دارید توی گروه همخوانی این کتاب عضو بشید،
و نسخهٔ الکترونیکی کتاب رو با ۵۰ درصد تخفیف تهیه کنید، عضو کانال پویش کتاب مادران شریف بشید:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
پ.ن: تا الان توی جمع مادران شریف، این کتابها رو درباره مباحث مربوط به زنان خوندیم:
🔸 ۱. مطالبات رهبری از بانوان
🔸 ۲. زن در آینه جلال و جمال آیتالله جوادی آملی
🔸 ۳. مسئلهٔ حجاب در جمهوری اسلامی ایران دکتر علی غلامی
🔸 ۴. زن و چالشهای جامعه امام موسی صدر
🔸 ۵. جایگاه زن در اندیشه امام خمینی رحمهالله علیه
🔸 ۶. موقعیت زن از نظر اسلام شهید آیتالله بهشتی
🔸 ۷. نظام حقوق زن در اسلام شهید آیتالله مطهری
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«رنج سفر، گنج حَضَر»
#پ_بهروزی
(#محمد ۷ساله، #علی ۴.۵ ساله، #آیه ۱۱.۵ ماهه)
از وقتی خانوادهمان ۵ نفره شده بود، سفرها خیلی سخت میگذشت.
من و همسرم دو نفر بودیم و بچهها سه نفر. آن هم همگی زیر هفت سال! و ما از پسشان برنمیآمدیم.
بارها در اوج فشار روحی و جسمی با همسرم اتمام حجت کرده بودم که «این روزا رو یادت باشه! مبادا حماقت کنیم و امسال اربعین با بچهها بریم.🫢 میسپاریمشون به خانوادهها و سه روزه میریم و برمیگردیم.»
از قضا چند روز مانده به سفرمان، پسرها پایشان را کردند در یک کفش که «ما با شما نمیایم عراق، میخوایم بریم خونهٔ مامانی😍»
ولی این دل بیتاب سعی میکرد روزهای سخت مسافرتهای قبلی را فراموش کند😅 و هرطور شده پسرها را راضی کند که در این اربعین هم همراه کاروان عشق اهل بیت (علیهمالسلام) بیایند.
از طرفی نمیخواستم اجباری در کار باشد.
با یادآوری خاطرهٔ اربعینهای قبلی و نشان دادن عکس و فیلمهایش، دلشان هوایی شد و گفتند که میآیند.
تا لحظهٔ آخر هرکس میپرسید امسال هم میروی یا نه، پاسخم این بود: تا وارد کربلا نشوم نمیتوانم بگویم میروم یا نه.
تجربهٔ تا مرز رفتن و برگشت خوردن را داشتم قبلاً، و حالا آماده بودن پاسپورت، باز بودن مرزها، کنترل ماشین قبل از سفر، خرید لوازم ضروری و بستن کولهها را شرط لازم برای پاسخ مثبت دادن به سوال آنها نمیدانستم.🤷🏻♀️
راه افتادیم. از قم به مهران و از مهران به کاظمین و از کاظمین کمی پیاده و به خاطر بچهها، بیشتر سواره رسیدیم به کربلا.
و این یعنی امسال هم راهی شدیم بالاخره.
ولی همپای بچهها!
انصافاً این همپایی به ظاهر کار را خیلی سخت کرده بود. شبها که هوا خنک بود و فرصت خوبی برای رفتن، بچهها خوابشان میگرفت. روزها که گرم بود و میخواستیم در موکبها بمانیم، بچهها سرشار از انرژی، گرمای هوا را فرصت مناسبی برای آببازی میدیدند. گاهی هم هوس کامیونتسواری به سرشان میزد و با کالسکهها سوار بر کامیونت به سمت کربلا میرفتیم.
گاهی وسط گرما و عرقریزان مسابقهٔ کالسکه میدادیم که بچهها حوصلهشان سر نرود.
صبحها با این هیجان که «بریم ببینیم امام حسین (علیهالسلام) چه صبحانهای برامون در نظر دارن؟» راه میافتادیم.
امام حسین (علیهالسلام) یکی را نیمرو عراقی مهمان میکرد ، دیگری که ناز بیشتری داشت جگر کبابی روزی اش میشد.
یک شب که با اصرار صاحبخانهٔ عراقی به سمت خانهاش راه افتادیم، خانمی کوله به دوش و تنها به بچهها نگاه کرد، نگاهش روی علی که تو خاک ورجهوورجه کنان راه میآمد بیشتر توقف داشت. سنش را پرسید، گفتم نزدیک پنج سال.
گفت: دختر منم همین سنیه. ولی نیاوردمش، اذیت میشد.»
چیزی نگفتم ، ولی در ذهنم این سوال بی پاسخ ماند که واقعاً بچهها در این سفر اذیت میشوند؟ یا پدر و مادرهایی که با بچه آمدند؟🤔
اگر این اربعین تنها میآمدیم خیلی بیشتر خوش میگذشت. بعد از مدتها، به بهانهٔ زیارت ساعتها با همسرم فرصت خلوت و گفتگو داشتیم. بعد هم با فراغ بال زیارت میرفتیم و برمیگشتیم.
ولی این سفر با سفرهای دیگر خیلی توفیر دارد!
دیگر کجا و چطور بچهها ببینند که میشود و باید از همهٔ هستیات بگذری برای امام؟ حتی اگر داراییات خانهٔ قدیمی و فرسودهای باشد در روستایی در مسیر مشایه.
کجا دیگر خستگی پای بچهام را با خیال پا گذاشتن روی بال ملائک آرام کنم و تا مدتها بعد از اعلام خستگی با ذوق و البته با احتیاط قدم بگذارد روی بال فرشتهها که مبادا بشکند.
کاش میفهمیدم دختر کوچکم در این سفر چه چیزها دیده؟ که ما از دیدنش محروم بودیم.🥺
این یکی را دیگر باید تا بعد از مرگ صبر کنم تا بفهمم.
اصلاً شاید حال این روزهای بعد از سفر و بیماریاش، بهانهٔ دوری از همان بهشتی باشد که سه روز در آن زندگی کرده.
کاش میدانستند ما با همراه کردن بچهها در این سفر معنوی، کار خودمان و بچهها را نه سختتر، که راحتتر میکنیم.
اگر معنای تربیت این است که یاد بگیریم باید فکر و عمل و حتی احساسمان تابع فکر و عمل و احساس اماممان باشد، کجا بهتر از پیادهروی اربعین برای تمرین این مفهوم؟
و چه زمانی بهتر از دوران کودکی که بچهها سرمایهٔ بیبدیل فطرت را هنوز صاف و سالم در اختیار دارند؟
آن سه روز سفر، هر چه هم سخت، گذشت...
رنج بیماری و خستگیهای بعدش هم میگذرد...
آنچه میماند ولی، گنج گرانبهایی است که در طول سال برای تربیت خودم و بچهها به آن احتیاج دارم.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«از سفر حج تا اربعین»
#س_خسروی
(مامان #محمدمهدی ۱۵، #محمدعلی ۱۲، و #معصومه ۷ساله)
امسال، به خواست الهی، نه با خواست خودم، حاجیه خانم شدم.😃
عشق به سه تا فرزندم، جدا شدن از اونها رو برام محال کرده بود.
ماه رمضون امسال دو تا پسرها روزهدار بودن. روزهای سختی بود.
با اینکه خودم، به خاطر مشکل پزشکی، روزه نمیگرفتم، اما عین پروانه دورشون میگشتم.🧡
گرسنگی، گرما، امتحانات مدرسه و کمخوابیهای بعد سحر، همه و همه دشواری روزهداری رو چند برابر کرده و کم طاقتی بچهها هم یک آش شلهقلمکار از ماه رمضان امسال برای من ساخته بود.
مدام در حال پخت غذای مقوی، دوست داشتنی و اشتهابرانگیز بودم.😅
جدای از این، ناز کشیدن و تحمل بداخلاقیها و قوت روحی دادن، صبر زیادی میطلبید و دیگه وقتی برای خودم نمیموند.
فقط تو دلم با خدا نجوا میکردم که خدایا منو ببین دارم بندگی کردن رو برای بچههام هموار میکنم...
ازم قبول کن...
امسال اولین سالی بود که دعاهای «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام» رو هم از شدت خستگی نمیخوندم.😵😴
فقط یک شب خوندم و تمام...
اما خدا همین رو برمن پسندید و گفت بیا کارت دارم و من بدون هیچ زمینهٔ ذهنی و برنامهریزی قبلی، با همسرم راهی حج شدم.🥺
حتم داشتم خدا به خاطر بچههام به من نظر کرده...
یک سفر کاملاً جدی.
۳۶ روز در محضر ربّ تربیت شدم.
قضیه این بود که همسرم محاسبه کرده بودن و با پرسش از مرجعشون اعلام استطاعت کرده بودن و بعد هم به بنده اصرار کردن که باید همراهم بیای.
من هم هاج و واج مونده بودم که چرا الان من باید بیام؟! بچههام رو که به شدت به هم وابستهٔ عاطفی هستیم چه کنم؟ و...
سریع برای من فیش آزاد خریدن و منم بهتزده که داره چه اتفاقی میافته...
تو سازمان حج و زیارت قدم میزدم، مثل آلیس در سرزمین عجائب...
کار حج من زودتر از شوهرم جور شد.
هیچوقت فکر نمیکردم در این سن ۳۷ سالگی، حاجیه خانم بشم.🥺
بچهها رو خونهٔ پدر و مادر عزیزم گذاشتم و راهی شدیم.
موقع رفتن، همهمون غمزده بودیم.
دوران سختی هم برای من بود، و هم بچهها.
ولی یک سفر تربیتی عجیب بود.
توی سفر چندین بار بریدم و به خدا گفتم دیگه نمیتونم و خدا نشون داد میتونم.
یک بار تو مکه رو به قبله نشستم و گفتم دیگه نمیتونم دوری از وطن و بچهها رو تحمل کنم.😣😩
دو هفته به برگشتمون مونده بود و اعمال کامل تموم شده بود...
و خدا انگار یه کاسهٔ صبر روی سرم ریخت و من به طرز عجیبی صبور شدم...
حتی همکاروانیهام هم متوجه شده بودن.
بسیار آرام شده بودم و انگار آدم قبل نبودم.
به حضور حتمی امامم فکر میکردم.
در جایی که مملو از نور بود و زمان و مکان انگار معنا نداشت.
در دست خدا بودم و او خوب ورزم میداد...
با سبکبالی برگشتیم.
یکی از دستاوردهای سفرم این باور بود که نباید از سختی ترسید و نباید بچهها رو از سختی دور کرد.
سختی کشیدهها ظرفهای بزرگتری برای دریافت رحمت الهی دارن.🧡
همین تفکر باعث شد امسال برای اولین بار خانوادگی راهی پیادهروی اربعین بشیم.
میدونستم سفر سختیه.
اما با فرزندانم راهی شدم تا باز هم به خاطر نشان مادریم، من رو هم بهتر بپذیرن.
دلم نیومد عزیزانم رو از فیض حضور در خیل عاشقان اباعبدلله (علیهالسلام) محروم کنم.
و عجب سفر دل انگیزی شد...
ادامه:👇🏻👇🏻👇🏻
پسر بزرگم به خاطر مراقبتهای شدید بنده در کودکیش، از کمترین شرایط نامساعد شکایت میکنه؛ اما از شدت علاقه به من و آقا امام حسین (علیهالسلام)، خواست با ما همراه بشه...
و من باید مراقب میبودم از این سفر زده نشه، و این بزرگترین سختی این سفر غیرقابل پیشبینی بود.
قدم در راه گذاشتیم. راهی که قدم به قدمش رو با امید رضایت امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) میرفتیم.
حضور در حرم امیرالمومنین (علیهالسلام)، پدر آسمانیمون، برای من باورکردنی نبود.
همهش از شوق اشک میریختم...🥺
سفر به کربلا و حیرت در محضر خورشید کربلا، امام حسین (علیهالسلام)...
همه چیز عین یه خواب کوتاه خیلی شیرین بود.
و پسرم چقدر آروم بود و همراهی میکرد...
به تنهایی زیارت میرفت و کیف میکرد...
تو مسیر برگشت به سمت مرز، ون خوبی سوار نشدیم.
جای تنگ و گرم😩...
اونجا بود که پسرم به طور جدی شروع کرد به شکایت.
راننده یه موکبی نگه داشت برای تجدید قوا.
اما پسرم باز بیتاب بود.
بعد غذا دوباره سوار ون شدیم.
نیم ساعت بعد حرکت بود که فهمیدیم پسرم ساعت چند میلیونیشو که خیلی مشغولش بود و بهش علاقهٔ ویژه داشت، تو همون موکب جا گذاشته...
نمیدونست چیکار کنه...
سرشو گرفته بود و به من میگفت مامان همهٔ دنیای من این ساعت بود...
اما من به قشنگی کار فکر میکردم و به پسرم گفتم این نشونه ایه که زیارتت قبول شده.
ائمه اسباببازیتو ازت گرفتن تا بزرگت کنن...🥰
مگه ثمرهٔ زیارت نباید رشد و ترک تعلق باشه و این اتفاق یعنی تو رو در آغوش گرفتن.
میگفتم و اشک میریختم و براش خوندم؛
اگر با من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی🥲
حرفهای من آبی بود روی آتیش وجودش.
از خدا براش رشد و وسعت وجودی میخواستم...
از طرفی دیگه دخترم به شدت خوش اخلاق و همراه. حقیقتا از بزرگترین نعمتهاست برای من.
ایشون هدیهٔ حضرت معصومه به ماست و هم اسم خانم هست.
با این همه خوش اخلاقی، بعد رد شدن از مرز مهران تا رسیدن به ماشینمون، به خاطر راه زیاد و گرما، دخترم شروع کرد به شکایت...🫢
همون موقع، سه دختر چادری اومدن طرفش، زیارت قبول گفتن، شونههاشو مالیدن، قربون صدقش رفتن و براش سربند بستن.
و بعد یک لیوانی که خیلی قبلاً دوست داشت با همون عکس کارتونی که دوست داشت بهش دادن.
اصلاً یک چیز عجیب...
اونم از ذوقزدگی هی به من نشون میداد.
بهش گفتم کی از دلت خبر داشت که تو اینو دوست داری...
مامان جون امام حسین (علیهالسلام) سختی کشیدنهای تو رو دیده و تو رو در آغوش کشیده.
دخترم عاشقانه از حضرت صحبت میکرد و گفت من جای حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) هم زیارت کردم...
و اینگونه این سفر ماجراجویانه، با حبّ و معرفت ائمه (علیهمالسلام) به پایان رسید.
و البته قطعاً اگه ظرف روحی بزرگتری داشتیم، مفاهیم بالاتری دریافت میکردیم.
هزار بار شکر از این سفر...🙏🏻
پ.ن: پسر دومم در سفر کربلا نبود.
ایشون نخواست بیاد و ما هم اصرارش نکردیم، تا تصمیم گیری رو یاد بگیره.
اما جالبه بگم امام رضا جانم (علیهالسلام) ایشون رو بسیار زیبا طلبید و قبل از رفتن ما به کربلا، ایشون هم از طریق بسیج مسجد، راهی سفر مشهد شد.
و بعد هم تا برگشتن ما، منزل پدرم موندن.
#سبک_مادری
#حج
#اربعین
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام دوستان عزيز 🌿
ما اين روزها توی پويش كتاب شهريور ماه مادران شريف مشغول مطالعهی كتاب #ساجی هستيم؛ خاطرات خانم نسرين باقرزاده، همسر شهيد بهمن باقری.
🎁 اين ماه هم ۱۰ تا جايزهی ۱۰۰ هزارتومانی به قید قرعه تقدیم دوستانی میکنیم که کتاب رو کامل مطالعه کنند.
⏳ تا ۳۱ شهريور هم برای شركت در این پویش فرصت هست.
برای اطلاع از نحوه تهيه كتاب با تخفيف، عضويت در گروه همخوانی و شركت در قرعهكشی، تشريف بيارين كانال پويش كتاب مادران شريف: 👇
🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
با هم نظرات تعدادی از دوستانی كه كتاب رو كامل مطالعه كردن میخونيم: 📝
👇👇👇
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
🔶 با فراز و فرودهای بیشمار نسرین بانو، همراه شدم و عمیقا درک کردم آرامش اکنون ما از خم شدن راستقامتانی چون بهمن بوده و هست ...
عمیقا غصه خوردم و اشک ریختم.
صبوری مادر، مادرشوهر، خواهرها و تکتک زنان داستان، که هر کدام به تنهایی مثنوی هفتاد من خواهد بود اگر قلمی یارای نوشتن را داشته باشد.
از همبستگی و دلدادگی خانوادهها در آن دوران لذت بردم و البته غبطه خوردم به حال امروز خانوادهها ... که خود را از هم پنهان میکنند و هرکس در لاک تنهایی خود فرو رفته است.
بقدری کتاب عالی روایت و نوشته شده بود که تو را مجاب میکرد تا انتهایش بخوانی بدون مکث.
و در آخر ...
انتخاب اسم ساجی برای کتاب بسیار به جا بود.
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
🔶 کتاب خوبی بود
برای من این نکات مثبت رو داشت:
اینکه همه با هم همکاری کردن برای عروسی و جهزیه و بهترین وسیلهها تهیه شد.
توی زندگی ممکنه شرایطی باشه که انسان از خیلی چیزها مجبور به گذر باشه از تعلقات دنیوی
گاهی آدم فکر میکنه به هیچ چیز وابسته نیست، ولی در باطن خیلی تعلقات داریم. مثل من که تو این کتاب تک تک تعلقاتم رو جلوی چشمام آورد.
در این کتاب بیشتر به این رسیدم که همه چیز وسایل منزل، خانه، شهری که توش بزرگ شدی و خیلی دوستش داری، فامیل، خانوادهي بزرگ و حتی فرزند و همسر همه امانتهای الهیاند.
انشالله بتونیم درست عمل کنیم و با درست عملکردنمون امانتدار خوبی برای امانتهای الهی باشیم.
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
🔶 کتاب ساجی از اون دسته کتابهایی بود که قشنگ حس میکردی در تمام اتفاقهایی که دارد میفتد تو هم حضور داری. از آتشسوزی سینما رکس آبادان تا فرار از خرمشهر و همه اینها را وقتی میشنیدم احساس میکردم منم آنجا گوشهای ایستادهام و نظاره میکنم. حتی آن موقع که نسیرن و علی تنها بودن در خانه، کنار پادگان صدای پارس سگهای هار را میشنیدم و همراه با نسیرن منم احساس ترس داشتم.
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
🔶 تحمل سختیهای دوران جنگ، شرایط دوران حاضر رو آسان در نظرم جلوه کرد و مرا ترغیب به فرزندآوری بیشتر کرد.
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
🔶 در طول مطالعه کتاب با نسرین بانو زندگی کردم، از کودکی پابهپای او در آن خانهی شلوغ اما باصفای جنوب آمدم، آن زمان که زندگی هنوز روی خوش خود را به او نشان میداد و عشق بهمن در دل او جای گرفت و تا زمانی که ورق برگشت. جنگ و از دستدادنهایش شروع شد. ابتدا خانه و هر آنچه به آن تعلق خاطر داشت و سپس عزیزترین آدمهای زندگیش ...
توصیفات این کتاب آنقدر زیبا و با ذکر جزئیات بود که ناخودآگاه خواننده را با خود همراه میکرد.
ممنونم از پیشنهاد این کتاب.