امام صادق (علیهالسلام):
«فرزندان خود را احترام كنيد و آنها را خوب تربيت كنيد تا خداوند شما را بيامرزد»
«أَكْرِمُوا أَوْلاَدَكُمْ وَ أَحْسِنُوا أَدَبَهُمْ يُغْفَرْ لَكُمْ»
(مكارمالاخلاق، جلد۱، صفحهٔ۲۲۲)
🌱ز یک مشرق نمایان شد دو خورشید جهانآرا
که رخت نور پوشاندند بر تن آسمانها
یکی صادق یکی احمد یکی عالی یکی اعلا
یکی بنیانگر مکتب یکی آرندهٔ مذهب🌱
میلاد پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله) و امام صادق (علیهالسلام) مبارک باد🌸
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۷. دنیای ما صورتی شد.»
#ز_حسینی
(مامان #علی ۶.۵ساله #مهدی ۳.۵ساله و #هانیه ۶ماهه)
#قسمت_هفتم
هر روز ساعاتی رو به کارهای خونه اختصاص میدادم.
ولی تو خونهداری، یه چیزی که هست، اینه که اگه بیافتی توش غرق میشی!
برای همین به خودم سخت نمیگرفتم.
البته برام مهم بود که حداقل روزی یه بار، کلیت خونه تمیز بشه که اونو میذاشتم دمدمای ورود جناب همسر به خونه.😉
بچهها رو هم همراه میکردم و میگفتم میخوایم خونه رو برای بابا آماده کنیم و جمع بکنیم. بدویید بیاید بازی جمع کردن خونه!
حالا گاهی این جمع کردن، میشد قطاری که بارش رو از روی زمین برمیداره.😏
یا فرماندهای که سربازاش باید وسایل رو بیارن پادگان.😊
یا حیوونی که غذاش اسباببازیه.😄
یا فروشندهای که مواد اولیه میبره انبار اتاق و...😁
با همین خلاقیتهای کوچیک، سعی میکردم کار براشون خشک و زننده نشه.😉
ولی خوب بازم گاهی همین تمیز کردن معمول خونه هم فشار زیادی بهم وارد میکرد...
تو روزهای آخر بارداری، که واسه جمع کردن ساده هم لنگ شده بودم، به اصرار مامانم کمکی گرفتم.
اون موقع فهمیدم واقعاً لزومی نداشت اون همه اصرار به اینکه خودم یه تنه از پس کارها بربیام.
واقعاً چه اشکالی داشت ماهی یه بار یه نفر کارهایی رو که واقعاً نمیرسیدم انجام بدم رو انجام بده که هم آرامش ذهنی بگیرم، و هم خودم رو خسته نکنم؟!🤔
دیگه از اون موقع ماهی یه بار یا هر وقت که نتونم به کارا برسم، از این امکان کمک میگیرم تا فشار ذهنی و جسمی زیاد به خودم نیارم.😉
درست ده روز بعد از آخرین امتحان اون ترم (ترم ۵ دانشگاه، سال ۱۴۰۱)، هانیه خانوم هم دنیا اومد و خانوادهمون پنج نفره شد.😍👼🏻
دختردار شدن واقعاً دنیای دیگهای بود که داشتم تجربهش میکردم.😍
یه دنیای صورتی و رنگارنگ❤
چون چالشهای فرزند جدید رو یه بار رد کرده بودم و مدیریتش رو بلد بودم و البته بیتجربگی بچهٔ اول رو هم نداشتم، به معنای واقعی کلمه تازه میفهمیدم بچهداری چه لذت بزرگیه.😍❤
ولی خب از اونجایی که قبل و بعد زایمان خیلی تو فشار کارا بودم دیگه حسابی خسته شده بودم و بعد کمالگرای درونم هم مدام بهم عذاب وجدان میداد که برای بچهها وقت کافی نمیذارم.🥴
(درصورتیکه اگه ۱۰۰ نبودم دیگه ۷۰ بودم)
به خاطر همین میخواستم ترم بعد رو مرخصی بگیرم.
مخصوصاً که اسبابکشی کرده بودیم و دیگه نزدیک جاریم هم نبودیم که واسه اون روزای امتحان و کلاس عملی بخوام روشون حساب کنم.🤦🏻♀️
بردن و آوردنشون از خونه تا پیش کسی که میخواد مراقبشون باشه، خودش وقتگیر بود.
دنبال پرستار مطمئن بودم که هر چی گشتم پیدا نکردم.🤕
بازم همون دردودلها با خدا شروع شد.❤️ گفتم خدایا دیگه ترمهای آخره و واقعاً مرخصی بگیرم و سرفصلها عوض بشه کلی دردسر دارم... من انتخاب واحد میکنم اگه شرایط جور نشد فوقش بچهها رو میذارم مهد دانشگاه یا اصلاً مرخصی اضطراری رد میکنم.✋🏻😉
ولی تو برام جور کن.😁
تا اینکه یه روز یکی از همسایههامون زنگ در رو زد و دعوتمون کرد جشن نیمهٔ شعبان...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۸. یک عید پربرکت برای ما»
#ز_حسینی
(مامان #علی ۶.۵ساله #مهدی ۳.۵ساله و #هانیه ۶ماهه)
#قسمت_هشتم
جشن نیمهٔ شعبان همسایهمون رو رفتم.
همونجا بود که فهمیدم اونم مثل من بچههای کوچیک داره و تو دانشگاه ما، ارشد میخونه.🤩
و اتفاقاً به طرز عجیبی مهدی با پسرشون دوست شد و نگرانی من برای دوست صمیمی نداشتنش حل شد.😃
و اون نیمهٔ شعبان، شروعی شد برای دوستی صمیمی من و اون همسایهمون.😍 اون قدر که صمیمیترین دوستای هم شدیم.
ایشونم مثل من درس و دانشگاه داشت.
بعد این آشنایی، وقتایی که کار داشتیم یا میرفتیم دانشگاه، بچههای همدیگه رو نگه میداشتیم...
حتی از طریق این همسایهمون، با حلقههای مختلف جمعیتی و مادری و کتابخونی و... آشنا شدم. دیگه همهجا با هم میرفتیم. حتی نمایشگاه کتاب.
و به این ترتیب الحمدلله اون ترم هم به سلامتی گذشت.😇
دیگه درس که تموم شد، خیلی به این فکر افتاده بودم که اسلام واقعی رو بشناسم...
مخصوصاً که ایام اغتشاشات ۱۴۰۱ بود و فهمیده بودم چقدررررر علمم برای جواب دادن به شبهههای ساده کمه و به عنوان یه شیعه چقدر کم از دینم میدونم.🥺
تو همین جمع همسایهها با جمعی آشنا شدم که برای جهاد تبیین کار میکردن و حلقههای مختلف داشتن تو قالب نهضت مادری.❤
با همراهی اونها، شروع کردم به خوندن و مباحثهٔ کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی. در کنارش استادی هم داشتیم که مفاهیم لازم رو برامون توضیح میدادن.
که این جلسات همچنان ادامه داره در کنار درسهای مشاورهٔ دوره کرامت، که الان ترم ۳ اون هستیم.
تو جلسات نهضت مادری، همه حداقل دو بچهٔ کوچیک دارن. هر کسی برای بچهش خوراکی و اسباببازی میاره و اونا با هم مشغول بازی میشن و مامانا، به کارها و جلسات خودشون میرسن.😅
یکی از خیرهایی که تعامل با این همسایهمون و بقیهٔ مادرها برامون داشت، برای مهدی بود.
چون متوجه شده بودم که از وقتی علی به پیشدبستانی رفت، مهدی دیگه نمیتونست بدون ما جایی بمونه. چون یه برادرش متکی بود.
و این منو نگران میکرد که نکنه وابستگی دائمی به ما داشته باشه و تو دوستیابی مشکل پیدا کنه.
اما فهمیدم که باید بچههای یه ذره کوچیکتر از خودش رو به عنوان دوست کنارش قرار بدم، تا اون اعتمادبهنفس لازم توش ایجاد بشه.
که خداروشکر با همسایهٔ جدیدمون این مشکل حل شد.
اما یه کمی از تربیت بچهها بگم...
تو تربیت بچهها، آدم موظفه همه جوره با صبر و افزایش آگاهی تلاششو بکنه
ولی گاهی انقدر خرابکاری میکنی و سوتی میدی تا یاد بگیری.😁
من اوایل فکر میکردم که باید یه بچهٔ بینقص تربیت کنم و از همه لحاظ تو تربیت سنگ تموم بذارم! برای همین هم به خودم، و هم همسرم و بچهها زیادی فشار میآوردم.
ولی دیدم این محاله!
چون ما پدر و مادر به دنیا نمیآیم و برای اینکه این مهارت رو یاد بگیریم، ناگزیر گاهی اشتباه میکنیم!
یه چیزی هم که فهمیدم و منو از نگرانی درآورد، اینه که تربیت یه فراینده، نه یه اتفاق!
درسته که همهٔ اتفاقا موثرن، ولی اگه روند درست باشه و زندگی غالباً درست پیش بره، تاثیر اون اشتباها خیلی کم میشه و خدا هم برامون جبران میکنه.🥰🌱
یه چیز دیگه که فهمیدم اینه که تربیت بچهها، یه فرایند همهجانبه تو زندگیه.
مثلاً اگه میخوام بچهها تو عصبانیت کنترل بهتری داشته باشن،
👈🏻هم قصههای موثر براشون میگم،
👈🏻هم رفتار خودم رو به عنوان الگو درست میکنم،
👈🏻هم بازیهای دستورزی و هیجانی انجام میدم که به آرامششون کمک کنه،
👈🏻و هم عزت نفسشون رو بالا میبرم ✋🏻
الان من سه بچه دارم که پشت سر هم هستن.
خداروشکر بچهها خوب با هم سرگرم میشن. اینجوری هم وقت من خیلی بازتر میشه، هم نیاز به همبازیشون رفع میشه، و هم کمتر به حضور من نیاز دارن و خیلی مستقلتر شدن.❤👌🏻
علی و مهدی هم چون من وقت فشار الکی آوردن بهشون رو ندارم، خداروشکر خیلی مستقلن و مخصوصاً علی خودش تصمیم میگیره و این یعنی یه رشد درست.👌🏻
وقتی میبینم دعواشون که میشه اولش چهجوری تلاش میکنن باهم کنار بیان و همو متقاعد کنن یا راحت نوبتی میکنن و به خاطر خواهرشون بدون اینکه من بگم میرن یه اتاق دیگه بازی میکنن، میگم ارزش این همه سختی رو داشت.🥲
سازگاریشون، حل مسئلهشون و اختلافهای سادهشون چیزی نیست که بشه به راحتی تو مهد و کلاس فراهم کرد...
فقط با خواهرو برادر داشتن میتونستن به این نقطهٔ تعاملی برسن که تو زندگی آینده هم انشاءالله موفقتر بشن.😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام مامانا🥰
خداقوت
تجربهٔ خانم #م_حسینی که یادتون نرفته؟!😌
مامان چهار فرزند و معلم و مشاور مدرسه بودند.
حالا میخوایم با ایشون گفتگو کنیم.
هم سوالاتی که برامون فرستادید رو بپرسیم،
هم به این مسئلهٔ مهم بپردازیم که چطور میشه هم در استخدام آموزش و پرورش بود، هم مادر چند تا بچهٔ قدونیمقد؟!
اصلاً جمع این دو کار مطلوبه؟
فرصتها و تهدیدهای این کار برای مادر و برای مدرسه و دانشآموزان چی میتونه باشه؟!
اگر شما هم این سوالات در ذهنتون رژه میره، این گفتگو رو از دست ندید.
🗓️ زمان شنبه ۱۵ مهرماه
⏰ ساعت ۹:۳۰ صبح
آدرس اتاق اسکای روم:
https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964
مامانای دیگه رو به این گفتگو دعوت کنید.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
۹. «اندر پیچ و خم مادری»
#ز_حسینی
(مامان #علی ۶.۵ساله #مهدی ۳.۵ساله و #هانیه ۶ماهه)
#قسمت_پایانی
وقتی علی رو باردار شدم و مجبور شدم از مدرسهٔ تیزهوشان و دوستام خداحافظی کنم، خیلی برام سخت بود.
با اینکه از کارم مطمئن بودم، ولی هر موقع یادش میافتادم ناراحت میشدم؛ با وجود محبتی که همسرم بهم داشتن.
وقتی علی به دنیا اومد، به خاطر سن کمی که داشتم (۱۶ سالم بود) همهٔ اطرافیانم به چشم مادری که بلد نیست بهم نگاه میکردن و شروع میکردن به نصیحت واسه نگهداری نوزاد.
این نصیحتها واسه همه هست ولی برای من چون سنم کم بود، چند برابر شده بود.
کافی بود که علی مریض بشه تا باران توصیهها به سمتم سرازیر بشه.🥺
درصورتیکه من مادرش بودم و واقعاً این کار، با اینکه از روی دلسوزی بود، بهم احساس ناتوانی میداد و خیلی اذیت میشدم.
به خاطر همینها بود که تصمیم گرفتم خودم حواسم باشه تا وقتی کسی خودش از مسئلهای سوال نپرسیده، شروع نکنم به نصیحتهای افراطی و الکی.😓
وقتی مهدی به دنیا اومد، نگاهها بهم یه کم از اون مادری که نمیدونه و سنش پایینه بهتر شد؛ ولی نصیحت راجعبه حسودی نکردن بچهها شروع شد که خودش دنیایی بود.😩
در مقابل اینها، کمکم یاد گرفتم به جای غصه خوردن و ناراحتی، دلسوزی بقیه رو ببینم و روی افزایش آگاهی خودم وقت بذارم و بیشتر کتاب بخونم.
و خداروشکر این نتیجهٔ خوبی داشت و علاوه بر بهتر شدن حال خودم، باعث شد بعد چند سال، خیلیا به چشم کسی که مرجع سوالاشونه بهم نگاه کنن.😅
تا مهدی دوساله بشه و تقریباً از آب و گل دربیاد، اوج کار من بود.
چون جفت بچهها مراقبت دائمی میخواستن و اگه دعوا میشد، باید نظارت کامل من روشون میبود.
آرزوی یک خواب، وقتی که بیدار بودن، به دلم میموند.
تو بارداری هانیه که دیگه به بحران خواب رسیده بودم و تو اون ماهها بیشترین استفاده رو از رسانه کردم!
مجبور بودم واسه اینکه بخوابم، صبحها بذارم یه ساعت تلویزیون، برنامهای که خودم انتخاب میکنم رو ببینن که من یه کم بخوابم.
اکثراً هم تو اون سن دعوا داشتن. چون مهدی نمیفهمید و علی هم میخواست باهاش همبازی بشه.
منم مجبور بودم برم تو کار حواسپرتی یا صحبت با علی؛ که هم صبر زیادی میخواست و هم تمرین هم آگاهی.
حداقل روزی یه دعوای اساسی داشتن که سعی میکردم درست حلش کنم. ولی یاد گرفتنش مثل یادگرفتن یه زبان جدید بود.😁
الان که به مسیری که تا اینجا اومدم نگاه میکنم میبینم واقعاً چیزایی که بهم اضافه شده قابل قیاس با هیچ مدرک و شغلی نیست.
من مسیری رو اومدم که ازم یه آدم قوی ساخته.
یه آدمی که خسته میشه، ولی تلاش میکنه. ناراحت میشه ولی مشکل رو پیدا و حل میکنه. و جرعه جرعه «صبر» رو نوش جان میکنه.🌱❣
مادری کردن و حتی خونهداری در جهت رضای خانواده، عبادته.💞
و همین نگاه شیرین خیلی از سختیها رو برام آسون میکنه.
اگه نیتم الهی باشه، دیگه اصلاً احساس نمیکنم با بچهها وقتم تلف میشه و کاش جور دیگهای بود.😉
یه دفتر شکرگزاری هم دارم که حسابی بهم حال خوب میده.
این دفترم سه قسمت داره، هر کدوم پنج تا جمله.
قسمت اولش تشکر کردن از آدمای اطرافمونه واسه جزئیترین لطفهایی که در حقمون کردن،👌🏻
قسمت دوم تشکر از خدا واسه نعمتهایی که داده،
قسمت سوم هم تشکر از خدا بابت نعمتهایی که ازش میخوایم.
مثل اهداف میمونه. انقدر مطمئنیم که خدا بهمون میده که پیشپیش ازش تشکر میکنیم.❤🥰
راستی، اگه در اینستاگرام حضور دارید، این شناسهٔ صفحهٔ منه:
@zahrafamiily_
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
#نظرات_شما
#من_میترا_نیستم
🖌🖌🖌
چند سال قبل تو اردوی جامعه اسلامی کتاب راز درخت کاج رو هدیه گرفتم، یه جورایی رزق معنوی اون سفر بود.
شروع کردم به خوندن، تا اون روز نمیدونستم دخترها هم شهید میشن و اون کتاب خیلی برام جالب بود اما قابل لمس نه. فکر میکردم خیلی از زینب دورم یا بهتره بگم زینب ازم خیلی دوره.
هربار میرفتم گلستان شهدا، زینب جزو گزینههای حتمی سر زدن بود، فاتحه میخوندم و ناراحت میشدم از اینکه میزبان خوبی براش نبودیم، همیشه برای غربت مزارش غصه میخوردم. دوست داشتم داستان زندگیشو به همه بگم.
کتاب من میترا نیستم را با شوق شروع کردم، گفتم اگر تکراری هم باشه اما ارزششو داره.
با شنیدن نسخه صوتی کتاب انگار شاهد عینی تمام اتفاقات و سرگذشت زینب بودم. اشک ریختم، از این همه شوق و ذوق زینب برای کارهای فرهنگی به وجد اومدم و غبطه خوردم، اما بیشتر افسوس خوردم که کارهایی که زینب برای خودسازی میکرد را من هم بلد بودم.
بارها شنیده بودم کم بخورید، کم بگویید، نماز اول وقت بخوانید، نماز شب و نافله بخوانید، زیاد یاد مرگ باشید و ...
اما وجه تمایز من و زینب، عمل به این دانستهها بود.
یاد صحبت آیت الله بهجت افتادم: اگر کسی به واضحات شرع عمل کند به همه مقامات و کمالات انسانی نائل میشود.
همه ما میتوانیم زینب وار زندگی کنیم و زینبوار شهید شویم، به شرط عمل.
الان مزار زینب به خلوتی قبل نیست، خیلی میبینم دخترای نوجوان هم سن و سال زینب رو که میان و بهش سر میزنن، از این بابت خیلی خوشحالم. تصمیم گرفتم نسخه چاپی کتاب من میترا نیستم رو بخرم و به نوجوانای اطرافم بدم تا اونها هم باهاش آشنا بشن.
🖌🖌🖌
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
#نظرات_شما
#من_میترا_نیستم
🖌🖌🖌
از وقتی کتاب رو خوندم، ذهنم درگیر دختریه که در همه چی تقریباً عالی بوده، انگار خدا اونو دستچین کرده!
آخرای کتاب از اینکه من در سن اون به فکر چه چیزاییهایی بودم و اون تو فکر چی بوده، از خودم خجالت میکشیدم.
بی رودربایستی حقیقتش اینه که تو این سن الانم هم به گرد خاک پای این دختر ۱۴ ساله نمیرسم.
مادر زینب میگه به دنیا اومده که فقط زینب رو به دنیا آورده باشه! چه افتخاری بالاتر از به دنیا آوردن همچین زینبی.
زینب همون میتراییه که دیگه میترا نیست.
به نظرم تیر اخر این کتاب جدول اعمالی بود که زینب برای خودش مشخص کرده بود، دختری که هر شب نماز شب میخونده و پایبند بوده که کمتر به شکم و دنیا بپردازه و در فکر این بوده که اخلاقشو خداییتر کنه.
ما نمیتونیم زینب رو بشناسیم ولی میتونیم تلاش کنیم شبیه زینب باشیم، حتی به اندازه یک اپسیلون!
🖌🖌🖌
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام دوستان عزیز 🌺
ما توی پویش کتابخوانی مادران شریف، این ماه کتاب «من میترا نیستم» رو میخونیم.
پایان ماه هم قرعهکشی و ۷ جایزه ۱۰۰ هزار تومانی داریم.
این دو متن، نظرات دوستانی هست که کتاب رو خوندن. 👆🏻
اگر شما هم دوست دارید این کتاب ارزشمند رو بخونید، تشریف بیارید اینجا 👇🏻
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
سلام
عصر جمعه تون بخیر🤚
گفتگوی فردا صبح رو یادتون نرفته که؟😍
اگه تجربه خانم #م_حسینی رو نخوندید، اینجا قسمت اولشه.
حتما بخونید و فردا ساعت ۹/۳۰ صبح تشریف بیارید به دورهمی مجازی ما.😇
سلام
صبح تون بخیر مامان های زرنگ😎
ساعت ۹/۳۰ گفتگو با مامان معلم داریم😊 یادتون نره بیاید.
اینجا منتظرتون هستیم👇
https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964
دوستاتون رو به این گفتگو دعوت کنید.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از کانون آیین فطرت | تربیتکده
😣 دیگه خسته شدی❓
😏از صبح که پا میشی باید بشوری و بسابی و غذا درست کنی و به بچههات برسی❓
☹️احساس میکنی عمرت هدر رفته و همش خرج شوهرت و بچههات شده❓
😊دوست داری بهترین احساس رو از زن بودن و مادر بودن داشته باشی❓
‼️ صبر کن..! 👇
💚 برای تغییر، هیچ وقت دیر نیست...
📣 #تربیتکده_آیین_فطرت برگزار میکند: دورِ پنجم دوره آموزشی_مطالعاتی«#چله_مادری»
😲 بیش از ۳۰،۰۰۰ ثبت نامی و ۹۷ درصد رضایت در چهار دورِ گذشته.(نظراتشون رو اینجا بخون)
👤 با نظارت و تدریس:
حجة الاسلام #محسن_عباسی_ولدی
✅ راستی کاملا رایگانه، تهیّه کتابهای دوره هم با تخفیف ویژهس و آخرشم گواهی شرکت در دوره میگیری.
🔹 پس تا دیر نشده بسم الله، ثبت نام کن:
ktft.ir/40
🌹 اگه دوست داری تو خوب شدن حال دیگران سهیم باشی، این پیام رو حداقل به ده پونزده تا از رفیقا و گروههایی که داری بفرست.
✍🏻 اگه مشکلی بود در خدمتیم:
🆔 @Madari40
🔰توضیحات بیشتر در کانال تربیتکده آیین فطرت:
https://eitaa.com/tarbiatkadeh
سلام مامانای گل 🤗
دورهی چلهی مادری برای پنجمین دوره دوباره قراره برگزار بشه
دیگه انقدر تا الان تعریفش رو کردیم که فک نمیکنیم حرف جدیدی لازم باشه 😊
دورهای بسیار مفید و کاربردی، کاملا رایگان 😍 با مباحث استاد عباسی ولدی
توضیحات بیشتر در مورد دوره و نظرات شرکتکنندههای دورههای قبلیش رو میتونین تو کانال خود تربیتکده آیین فطرت بخونین و بشنوین 😊
از ما گفتن بود، از دستش ندین 🤩
✳️ هدیه ما به شما هم کد تخفیف ۲۰ درصدی madaran برای تهیه نسخه الکترونیک کتابهای چلهی مادری:
https://www.faraketab.ir/tag/63094?u=82039
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«کِیف خانوادهٔ ما با شما کوک میشود»
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۵ساله، #هدی ۲سال و ۹ماهه، #حیدر ۸ماهه)
ایام اربعین بود و بابا رفته بود کربلا، ما ۴ تا بودیم و دلی گرفته...
دوست داشتم بریم حرم.
اما خب با ۳ تاشون برام خیلی سخت بود.
مدیریتشون توی شلوغی،
آروم کردن نوزاد،
دستشویی بردنشون،
و دهها چالش پیشبینی نشده.🤷🏻♀️🫢
هر چند این سخت گذشتن برای خودم مهم نبود؛ نگران بودم بابت این چالشها مامان کمتحملی بشم و بچهها بهشون بد بگذره و خاطرهٔ منفی از حرم توی ذهنشون ثبت بشه.
اما دلم هوای زیارت کرده بود.
عزمم رو جزم کردم و طلب کردم از خودشون آنچه باید رو...
آب و خوراکی به مقدار کافی برداشتم و گفتم کنار حرم میتونن یه اسباببازی یا یه خوراکی دلخواهشون رو بخرن.😉
با ذوق زیاد هر کدوم یه اسباببازی قابل حمل انتخاب کردن و وارد حرم شدیم.
دختر بزرگم اسم اسباببازیش رو گذاشت حرمی.
موقع برگشت درخواست کرد خوراکی رو هم داشته باشیم!
منم با نگاه کریمانهم کنار حرم کریمهٔ اهلبیت یه غذای حرمی مهمونشون کردم.😉
غذایی که یه گاز بهش میزدیم و یه جرعه از طلایی گنبد رو مهمون چشممون میکردیم.
الحمدلله پر رنگ و عمیق ثبت شد در صفحهٔ خاطراتشون.
مثل این روز رو زیاد داشتیم این دو سالی که مجاور و همسایهٔ حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) بودیم.
خدا به برکت این همسایگی کار ما رو
توی تربیت بچهها راحتتر کرده و ما باید شکر این نعمت رو به جا بیاریم و براش تدبیر کنیم.
حالا که زیارت شده بخشی از روزمرههامون؛
اولا؛
وقتی میریم حرم بد نگذره، حداقلیترین چیزهاش مثل بد اخلاقی ندیدن از مامان و بابا و گرسنگی و تشنگی نکشیدن رو رعایت کنیم.😉
و بعدش؛
تصویرشون این نشه که بعضی وقتا میریم یه جایی که اسمش حرمه، شلوغه و خستهکننده و مامان و بابا تند تند یه کارایی میکنن و برمیگردیم،
و بعضی وقتا هم که میخوایم کیف کنیم میریم پارک و رستوران ...
حالا خاطرههایی توی حافظهٔ ما ثبت شده از جمکران رفتن برای کوک شدن کیف همهٔ خانوادهمون؛☺️
گاهی مامان چایی و نبات نیدار زعفرونی رو میذاره گوشهٔ کیفش و دست دختر رو میگیره،
خواهرک دستش رو میده به دست بابا که حلیم و نون بربری تازه توی اون یکی دستشه،
زیر اندازشون رو از کالسکهٔ داداش آویزون میکنن،
و میرن اون جایی که گنبد قشنگی داره و خادمهای مهربونش از بچهها با شکلاتهای خوشمزه پذیرایی میکنن و بچهها تا انتهایی که چشممون دیگه مامان و بابا رو نمیبینه میدون و از ته دل میخندن،😍
گاهی هم زیر گرمای خورشید خودشون رو خیس آب میکنن و مامان با یه دست لباس اضافه تو کیفش ازشون استقبال میکنه،
گوششون رو به سرودی از بچههایی که اون سمت حیاط دارن هم خوانی میکنن نوازش میدن،
و چشمشون رو به دیدن آدمهایی که چشمشون با الهی عظم البلاهای گاه و بیگاه خیس میشه...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
گفتگوی زنده با خانم حسینی شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲ - مادران شریف.mp3
26.2M
🔷 صوت گفتگو با سرکار خانم #م_حسینی
مادر ۴ فرزند و معلم و مشاور متوسطه اول
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
چقدر لذت بخش بود شنیدن تجربه زندگی پرمشغله ولی توأم با آرامش ایشون.
خیالت راحت میشه که اگر قدم در راه حق بذاری و از سختی ها نترسی امدادهای غیبی هم به کمکت میان و راه رو برات باز میکنن! نه اونطور که تو خیال میکردی، بلکه از راهی که خدای مالک و صاحب اختیارت صلاح میدونه❤️
و چی بهتر از این؟🥰
همهی مامانها
همهی معلمها
همهی مامانهایی که دوست دارید معلم بشید
همه معلمهایی که دوست دارید مامان بشید
صوت این گفتگو تقدیم به شما ♥️
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«داستان خانواده ما و عضو جدید»
#ز_منظمی
(مامان #علیآقا ۶ساله، #فاطمهخانوم ۵ساله، آقا #رضا ۲ماهه)
چند ماهی میشه که روال و سیستم زندگیمون به هم ریخته…
از اوایل سال ۱۴۰۲ که کمکم سنگین شدم تا همین الآن که کوچولومون ۲ ماهه شده و هنوز به ثبات لازم نرسیدیم…
بله درست خوندید ما هم ۵ تایی شدیم.😉 هر چند کمی دیر شد و اختلاف سنی بچهها زیادتر از چیزی شد که میخواستیم ولی بالاخره به دستهٔ ۵تاییها پیوستیم.😁
علی آقا و فاطمه خانم هم از وقتی خبردار شدن برای زودتر دیدن داداششون لحظه شماری میکردن و گل پسر جدیدمون از لحظهٔ تولد، یه مامان کوچولوی مهربون و یه داداش پایه داره.
ماههای آخر بارداری سخت و پرفشار گذشت. خستگی نشستن چند ساعت پشت سر هم تو کلاس، فشار زیاد امتحانات دو تا دانشگاه، رفتوآمد توی تهران و خستگیش، رسیدگی به بچهها و کارهای خونه و… بهم فشار میآورد.
میتونستم کلاسهای دانشگاه رو نرم و فقط برای امتحانات برم. (با قانون طرح جوانی جمعیت)
اما دلم نمیاومد کلاسهام رو از دست بدم و تا جایی که میشد رفتم. حتی روزهای آخر ترم که وسط کلاسها فشارم میافتاد و با نمک و آبنبات خودم رو سرپا نگه میداشتم، هم میرفتم.🤷🏻♀️
دوران امتحانها سختتر گذشت. بعضی روزها دو تا بعضی روزا ۳ تا امتحان داشتم.🫢
یه روز از ۸ صبح تا ۳ بعد ازظهر روی صندلی بودم و بعدش تمام بدنم کوفته بود. بماند که مغزم هم درد میکرد.🤪
یه روزایی از درد کمر و خستگی و ضعف گریهم میگرفت ولی انتخاب خودم بود و باید کارها رو به سرانجام میرسوندم.
امتحانها که تموم شد، اومدم یه نفسی بکشم و تازه برسم به کارهای تلنبار شدهٔ خونه… مرتب کردن کشوها و کمدها، دستهبندی لباسهای قدیمی و کهنه، به زور خالی کردن یه جایی برای لباسهای عضو جدید…
اما به خاطر فشار های روحی و جسمی یکی دوماه گذشتهش شرایط جسمیم یه مقدار به هم ریخت و مجبور به استراحت شدم.
که خداروشکر با استراحت به خیر گذشت. تا گل پسری متولد شد یه مدت خیلی کوتاهی خونهٔ مامان و مادرشوهر بودیم و نهایتاً رسیدیم به خونهٔ خودمون و ماراتن من با آقارضا و خواهر و برادرش شروع شد.😅
آقارضا هر چند از داداشش آرومتره ولی از خواهرش بیقرارتره و من رو حسابی اسیر خودش کرده.
روزای اول به صبحانه و ناهار نمیرسیدم. یه روزایی همه باهم گشنگی میکشیدیم تا جناب همسر شب به دادمون برسه. یه روزایی هم یه جوری بچهها رو سیر میکردم و خودم با یه تکه نون، یه تکه حلوا و… سر میکردم.🥲
آقارضای ما یه معدهٔ حساس داره که نه تنها با خوردن حبوبات به هم میریزه بلکه حتی با خوردن تخممرغ هم اذیت میشه.
از این و اون پرسوجو میکردم و دنبال راهحل بودم تا رسیدم به پودر زیره و رازیانه و تخم گشنیز و… که اگر قبل و بعد غذا بخورم حالش بهتره. البته هنوزم جرئت خوردن آش و… رو ندارم ولی حداقل با غذاهای معمولی حالش بد نمیشه. اما امان از روزی که یادم بره پودرمو بخورم.🤦🏻♀️
با همهٔ این اوصاف باز هم نمیتونستم گل پسر رو زمین بذارم. آقا میخواست فقط تو بغل یا روی پا باشه. دیگه داشتم کلافه میشدم که یک دفعه یه راهکاری به ذهنم رسید!
قنداق عزیز😍
البته روزای اول تولد قنداقش میکردم اما هم هوا خیلی گرم بود هم حس میکردم اذیته و سریع دستش رو آزاد میکرد، منم بیخیال شدم.
اما این دفعه با یکی از روسریهای نخی خودم امتحان کردم و نتیجه عالی بود.🤩
انگار پارچهای که اون اوایل باهاش قنداق میکردم مناسب نبود ولی روسری نخی خودم جواب داد. حالا آروم میخوابه.🤲🏻
حداقل وقتی خوابه میتونم بذارمش زمین و برم. هر چند هنوز وقت بیداری باید کنارش باشم.
البته بازم یه وقتایی انقدر دست و پا میزنه که میام و با صحنهٔ بالا (عکس پست) مواجه میشم...😂
تازه به یه مقدار آرامش رسیده بودیم که یه دور همه مریض شدیم.
اول آقای همسر، بعد علیآقا، بعد من و باز من یه مریضی دیگه و باز علی یه ویروس جدید با تب مقاوم به دارو و در نهایت دو روز تب شدید آقارضا، بعد واکسن دوماهگی.
و باز الان چند روزیه که آرامش نسبیمون برگشته. اما خیلی چیزا عوض شده.
ساعت خواب بچهها به هم ریخته و دیگه نمیتونم زود بفرستمشون تو رختخواب. چون بیشتر درگیر داداش کوچولوشون هستم و فرصت سر و کله زدنم باهاشون کم شده. از اون طرف هم باز چون درگیر داداش کوچولوشونم شاممون همیشه به موقع حاضر نمیشه و…
بیرون رفتن و مترو سواریمون (من و بچهها) کمتر شده و…
و ما در تلاشیم تا شرایط رو به یه ثبات نسبی برسونیم.
و الان منم و ۳ تا دسته گلم و واحدهای دانشگاه که این ترم دیگه مجبورم مجازی بخونم و البته غول مرحله آخر یعنی پایاننامهای که تا آخر آبان فقط مهلت داره…🤦🏻♀️
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام دوستان گل 🌺
انشاءالله قصد داریم کتاب «منم یه مادرم» رو دورهمی بخونیم
و بعدش در مسابقهی بزرگی که خود انتشارات برگزار کرده و جوایز نفیسی داره🏆 شرکت کنیم.
این کتاب به سبک تربیتی والدین شهدا پرداخته و خاطرات و تجربیات ارزندهی سه مادر شهید رو جمعآوری کرده.
مادر شهید مصطفی احمدی روشن
مادر شهید محمد مسرور
و مادر شهید محمدحسین حدادیان
از امروز شروع میکنیم
و هر دو روز، ۱۰ صفحه از کتاب رو میخونیم.
جمعهها هم تعطیلیم.
اگر تمایل دارید شماهم این کتاب رو بخونید، تشریف بیارید اینجا👇🏻👇🏻
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab