eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.4هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
122 ویدیو
25 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
«۱۱. جای خالی یک خلوت دو نفره.» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) تا یک سنی تفریحاتم مهمانی‌های دوستانه و فیلم دیدن و گاهی سفر بود... ولی نمی‌دانم دقیقاً چه شد که رنگ و بوی تفریخاتم تغییر کرد. مهمانی‌ها دیگر برایم تفریح نبود؛ یعنی برای دیدار دوستان و کارهای مهم در مهمانی شرکت می‌کردم ولی آن‌طور که یک تفریح باید حال من را خوب کند نشد...🤔 از فیلم دیدن حس بطالت می‌کردم. به مستند دیدن روی آوردم ولی آن هم تفریح نبود؛ حس می‌کردم اطلاعات دربارهٔ دنیای پیرامونم کم است و وقت محدود،😢 ورزش را برای سلامت جسم انتخاب کردم و ادامه دادم ولی چون لذت خاصی نمی‌بردم بازهم نتوانستم اسمش را تفریح بگذارم.🤷🏻‍♀️ در حال حاضر تنها تفریح روزمرهٔ من همان چای و شکلاتی‌ست که غروب‌ها رو به پنجره خودم را مهمان می‌کنم و عمیقاً از کمبود تفریح در زندگی رنج می‌برم.😓 نه اینکه وقتش را نداشته باشم بلکه چون معنای تفریح در وجودم در حال دگرگونی‌ست. با بچه‌ها زیاد بازی می‌کنم ولی باز هم نتوانستم آن را تفریح ببینم و این را نقص بزرگی می‌دانم. از یک بازی پنج دقیقه‌ای با بچه‌ها خیلی انرژی می‌گیرم چون نیتم این است که آن‌ها لذت ببردند.🥰 ولی برای رشد خودم وقت می‌گذارم که اگر نگذارم بد جور باید چوبش را بخورم...🤭 برای رشد و قوت جسمم ورزش می‌کنم و خوابم را منظم‌تر می‌کنم. برنامهٔ خواب از آن برنامه‌هایی‌ست که اگر تنظیم شود، کلی حال خوش به همراه می‌آورد. خدا خیر دهد اول مهر را که با بازگشایی مدرسه ساعت خواب بچه‌ها منظم شد و‌ ما هم منظم‌تر می‌خوابیم، شب‌ها حوالی ده تا اذان صبح...😍 برای رشد اطلاعاتم کتاب می خوانم و مستند می‌بینم. دوره‌ها و کلاس‌های رشد فردی شرکت می‌کنم و با برنامه‌ریزی و نظم خودم را بالا می‌کشم. وقتی سنم از چهل سال گذشت، بسیار حس کردم که وقت طلاست و باید با حساب خرجش کنم. یک دورهٔ سیر مطالعاتی کتاب‌های شهید مطهری را شروع کردم و کتاب‌های ابن بزرگمرد را بعد از بیست سال دوباره با عینک دیگری می‌خوانم.😊 چون روایتگری را خیلی دوست دارم، کتاب‌های روایی زنان موثر را در لیست گذاشته‌ام و یکی‌یکی پیش می‌روم. اما این‌ها هیچ‌کدام نیاز یک انسان به برنامهٔ عبادت فردی را نمی‌گیرد... حتی اگر همه را با ذکر و یاد خدا و برای خدا انجام دهیم، باز ما نیاز به خلوت‌هایی با خدا داریم... خلوت‌های دو نفره!😉 مسجد را به خاطر بچه‌ها رفتم ولی خودم جلدش شدم... عجیب آرامش دارد ولی گاهی ما از آن غافلیم. هیئت را بخاطر بچه‌ها رفتم ولی خودم غرق در کارهای تشکیلاتی‌اش شدم و هر بار خسته و پر انرژی برمی‌گردم خانه. ولی باز همهٔ این‌ها جای خلوت دو نفره انسان با خدا را نمی‌گیرد. بزرگی می‌گفت اگر می‌خواهید در روز انرژی برای کارهای بزرگ مثل مادری داشته باشید شب‌ها خود را با خدا شارژ کنید.🧡 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۲. چند تدبیر برنامه‌ریزی کمکم کرد!» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) تا وقتی بچه‌ها کوچک بودند، تمیز نگه داشتن خانه برایم سخت بود چون من از یک طرف جمع می‌کردم و آن‌ها از آن طرف می‌ریختند.🥲 ولی حالا که بزرگتر شده‌اند از خودشان برای کارها کمک می‌گیرم😉 و این در خانهٔ ما یک قانون اجباری‌ست و همه باید کار کنند؛ ۳ ۴ سالهٔ خانه اسباب‌بازی‌ها را جمع کند. ۸ ۹ سالهٔ‌مان ظرفشویی را خالی کند و رخت پهن کند. ۱۴ ۱۵ سالهٔ‌مان جارو بکشد و اتاقش را جمع کند. همه همکاری می‌کنند. کوچکترها قدر توانشان😌 بزرگترها هم اندازه توانشان.😉 یک ابداعی داریم به نام قرعه‌کشی کارهای خانه. اغلب پنجشنبه‌ها و روزهایی که مهمان داریم روز این کار است. کارها را می‌نویسم روی کاغذ، از جمع و‌جور هال تا شستن سرویس‌ها و جابه‌جا کردن لباس‌ها و...، و کاغذ را تا می‌کنم و می‌بندم و هر کس دو کار را به قید قرعه برمی‌دارد. من و همسر و محمدعلی و محمدحسن. ضحی هم نخودی‌وار وسط کارهای بقیه!😅 ولی باز هم همیشه خانه مرتب نیست و این دیگر در نظر من یک عیب نیست. طبیعی‌ست ولی چه کسی ست که منکر این شود که خانهٔ تمیز برای همهٔ اهالی خانه حال خوب می‌آورد.☺️ وقتی شاغل بودم عملاً تا عصر کسی خانه نبود که بهم بریزد. عصرها من در میان بازی با محمدعلی شام می‌پختم (شام‌های ساده و کم درد سر) و ظرف می‌شستم و کارهای روتین را پیش می‌بردم و آخر هفته جارو و گردگیری و.... داشتیم. ولی از وقتی خانه‌دار شده بودم، ریخت‌وپاش خانه در نظرم بیشتر شده بود و همهٔ وقتم را می‌بلعید🤦🏻‍♀️و این من را آزار می‌داد که بیشتر وقتم به تمیز نگه داشتن می‌گذرد. چند تدبیر کمکم کرد! اول اینکه وسایل غیر ضروری خانه را حذف کردم. از دکوریجات تا اسباب‌بازی‌های بی‌مصرف. دوم اینکه سطح استانداردم را پایین آوردم.😅 دیگر برق انداختن خانه را جزء کارهای خودم نمی‌دیدم، به تکنولوژی ماشین‌ظرفشویی و جارو دستی روی آوردم و با این کارها کلی وقت برای مطالعه و کارهای فرهنگی ذخیره کردم.😉 سوم اینکه قانون‌های برنامه‌ریزی را به کار گرفتم. یک قانونی هست به نام قانون دو دقیقه؛ یعنی اگر کاری فقط دو دقیقه از تو وقت می‌گیرد، همان لحظه انجامش بده. من با این قانون و کم کردن استاندارد پاکیزگی‌ام، دستشویی را در دو دقیقه می‌شستم و تمام. یا یک قانونی بود که می‌گفت بعضی کارها *حال* نمی‌خواهد *حرکت* می‌خواهد، الان وقت داری و سینک پر از ظرف کثیف است، این حال نمی‌خواهد که می‌گویی حال ندارم،😄 بلند شو و حرکت کن. اسکاچ را مایع بریز و شروع کن. وقتی به خودت می‌آیی که تمام شده... ظرف شستن حال نمی‌خواهد، دو دست و یک اسکاچ کفی می‌خواهد.🤭 همین‌. همیشه موقع ظرف شستن صوت گوش می‌دهم یا صوت‌های کلاس‌هایم یا اگر حال روحی خوبی ندارم، موسیقی سنتی… و دوباره تأکید می‌کنم کمک گرفتن از بچه‌ها برایم یک اصل مهم است. ولی باز هم همیشه خانهٔ ما تمیز نیست و من خیلی روی خودم کار کردم که دیگر این را عیب نبینم و اقتضای خانهٔ بچه‌دار بدانم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۳. از گروه کوهنوردی مادرانه تا جنگ روایت‌ها» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، در یک سازمان دولتی مشغول به کار شدم و در اثنای وقت‌های آزادم مطالبی در وبلاگم می‌نوشتم و از آن طریق با دوستانی که دستی بر قلم دارند، آشنا شدم ولی این آشنایی منجر به تولید کار اثرگذاری نشد.🤭 بعد از تولد پسر دومم و ترک کار رسمی، جذب تشکیلات مادرانه شدم و از مسئولیت فضای مجازی تا مسئول مادرانهٔ محله و رسانه و... با این تشکیلات همکاری داشتم. با اینکه سال‌ها فعال تشکیلات دانشجویی بودم، ولی با ادبیات حضرت آقا در خصوص فعالیت اجتماعی زنان آشنایی چندانی نداشتم🤦🏻‍♀️ و فعالیت در مادرانه من را با این مسئله که فعالیت اجتماعی زنان یک ضرورت است، نه انتخاب، آشنا کرد و سال‌ها به بررسی الگوهای مختلف فعالیت اجتماعی پرداختیم. از خانم دباغ تا اشخاص گمنامی که کمر همت بسته بودند به جهاد تبیین...👌🏻 در سال‌های مسئولیتم در مادرانه با هدف و انگیزهٔ حال خوب مادران، یک گروه برای طبیعت‌گردی برای مادران تأسیس کردم و هر هفته با مادران طبیعت‌گردی می‌رفتیم و این کار منشأ برکات زیادی در زندگی من بود. هدف من تزریق حال خوب و تفریح به مادرانی بود که سخت مشغول فرزندآوری و تربیت فرزند هستند و به دو سه ساعت آخر هفته برای تجدید قوا نیاز دارند.😉 قرارهای ما ۵ ۶ صبح پای کوه شروع می‌شود و ۹ ۱۰ قبل از اینکه خانواده بیدار شوند تمام می‌شود😅 و مادران با حالی خوب و سرحال و با نشاط برمی‌گردند به آغوش خانواده. معمولاً ۱۰-۲۰ نفر هستیم و طبیعت و کوه‌های اطراف تهران را برای پیاده‌روی انتخاب می‌کنیم. این کار برای من مصداق بارز فعالیت اجتماعی برای برداشتن یک نیاز جامعه در حد توان بود.🥰 ولی وقتی حضرت آقا جنگ را جنگ رسانه و جنگ روایت و جهاد تبیین را جهادی مهم و ضروری می‌دانند و می‌گویند هر کس به اندازهٔ وسع خودش باید در این عرصه تلاش کند، من نتوانستم بیکار بنشینم و البته معتقدم کارهای فردی شاید آنقدر اثر نداشته باشد و اینجاست که اهمیت تشکیلات بروز می‌کند. بعد از اینکه در مادرانه مسئولیت‌ها به دوستان جدیدتر واگذار شد، با کمک دوستان در یک موسسهٔ فرهنگی گروهی تاسیس کردیم برای ترویج روایت‌نویسی و بلند کردن پرچمی در جنگ روایت‌ها... اما هنوز اول راهیم و به نظرم سال‌ها باید بی‌وقفه تلاش کنیم تا بتوانیم روایت زن ایرانی با ایمان را نشان دهیم.☺️ معمولاً کارهایم را همراه بچه‌ها و در خانه انجام می‌دهم و روزهایی که جلسه دارم ضحی را به مهد می‌سپارم و سعی می‌کنم قبل از برگشتن بچه‌ها از مدرسه برسم خانه... ضحی مهد را دوست دارد و من از این بابت خیالم راحت است. واقعاً خدا را شکر می‌کنم و معتقدم این‌ها نعمتهایی‌ست که بابتش بازخواست می‌شوم.🤭 همیشه فکر می‌کنم خدا روزی به من می‌گوید تو که بچه‌هایت بزرگ شده بودند و بچهٔ کوچکتر هم مهد دوست بود، چرا آن‌قدر که باید برای کارهای روی زمین مانده تلاش نکردی؟ برای من فعالیت اجتماعی معنای زندگی‌ست.😍 فعالیت‌هایی که خرد و ریز هستند و شاید به چشم نیایند ولی باعث حرکت من می‌شوند. ما باید برای ساختن این جامعه در مسیر تمدن اسلامی خیلی زحمت بکشیم و هم خودمان قوی بشویم و هم کاری پیش ببریم.😉 فکر می‌کنم زمینه‌سازی برای ظهور آقا امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) همین است، همین‌که انسان‌های زیادی برای اعتلای تمدن اسلامی تلاش کنند و گفتمان غالب جامعه را به سمت ظهور بچرخانند و البته زنان، نوک پیکان این تغییر گفتمانی هستند.🧡 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۴. تربیت یعنی خودت طوری باش که دوست داری فرزندت بشود.» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) اولین روزهایی که محمدعلی به دنیا آمده بود، حس می‌کردم من دیگر حتی حمام هم با خیال راحت نمی‌توانم بروم😢، انگار یک تکه از بدنم که به وجود من نیاز دارد، از من جدا شده و‌ من دیگر بدون او و به تنهایی هیچ‌کاری نمی‌توانم بکنم. یک ماهی که از مادر شدنم گذشت، متوجه شدم این نگاه با اینکه طبیعی‌ست ولی مضر است و باید بتوانم مدیریتش کنم.☺️ روزهای اولی که سر کار برگشتم هم این فکرها می‌آمد جلوی ذهنم و اذیتم می‌کرد. ولی مشورت با مشاورینی که عقاید و سمت و سوی زندگیشان شبیه من بود خیلی کمک کرد، ولی همچنان برای اینکه بچه را بعد از برگشتن از سر کار، جایی بگذارم و بروم مشکل داشتم، حس می‌کردم با بچه که نمی‌شود خرید رفت نمی‌شود دکتر رفت نمی‌شود مهمانی دوستانه رفت🤦🏻‍♀️... مخصوصاً وقتی پسرم راه افتاده بود و مثل فرفره از همه چیز بالا می‌رفت و با کنجکاوی همه جا را بهم می‌ریخت. اما یک پنجشنبه به یک مهمانی دعوت شدم که واقعاً برایم مهم بود بروم. مخصوصاً بعد از یک هفته کار سخت، آن مهمانی برایم مثل شربت گوارایی آرام‌بخش بود. با محمدعلی رفتم مهمانی و خسته‌تر از قبل برگشتم🥴 ولی دیگر ترسم ریخته بود😌 و بعد از آن با تدابیری محمدعلی را همه جا با خودم می‌بردم. چون در طول هفته کنارم نبود دوست نداشتم بازهم تنهایش بذارم. همه جا با بچه می‌رفتم هر چند سخت، اما در طول این سال‌ها کارها و جلسات و سفرها و تفریحاتی پیش آمده که اصلاً مناسب بچه نبوده یا امکانش فراهم نشده و من هم نرفتم و غصه خوردم ولی پذیرفتم که همین غصه‌های ریز هم از آثار مادری می‌تواند باشد.☺️ ولی مادری باعث رشدی می‌شود که به همهٔ این‌ها و هزاران برابر این محدودیت‌ها می‌ارزد‌. خدا به واسطهٔ هر کدام از فرزندان، شرح صدری به مادر می‌دهد🥰 که اگر حواسش باشد و شیطان با وسوسهٔ گناه، خراب نکند به همه سختی‌های مادری می‌ارزد.😊 من در طی سال‌های مادری‌ام خیلی تغییر کردم. الحمدلله آن روزها که کتاب تربیتی می‌خواندم و مو‌به‌مو در روابطم با محمدعلی انجام می‌دادم تمام شد. مادرانه دید من را، موقعیت من را و نگاه من را به تربیت تغییر داد. تربیت یعنی خودت همان بشوی که دوست داری بچه بشود به علاوه یکسری تدبیرها و هنرها؛ همین! و این آن‌قدر کار وقت‌گیر و زمان‌بری نیست. هر چند آن بخشی که می‌گوید خودت باید خوب باشی سخت است...🤭 سختی‌ای که شاید اگر بچه نداشتم به جان نمی‌خریدم و رشد نمی‌کردم. با این نگاه، تربیت دو بچه و سه بچه خیلی سخت‌تر از یک بچه نیست. یک بخشی از سختی مادری سرگرم کردن بچه‌هاست که این قضیه در خانوادهٔ چند فرزندی تقریباً حل می‌شود. از طرفی یک سری مفاهیم مثل قناعت و صلح و پذیرش و گذشت و باخت و تلاش و... را در خانهٔ چند فرزندی راحت‌تر از خانهٔ یک فرزندی می‌توان به بچه منتقل کرد. امروز من برای هر کدام از فعالیت‌هایی که دارم، اهداف میان‌مدت و بلندمدت چیده‌ام ولی زندگی به من یاد داده دل نبندم به هدف و منتظر هر تغییر و قضایی از طرف خدا باشم.😅 قصد ادامهٔ تحصیلاتم را ندارم ولی دوست دارم در ۵ سال بعد چند کتاب نوشته باشم. کتابی بنویسم درباره آدم‌هایی که جهان‌بینی می‌سازند، بقیه را در کوره‌راه‌های زندگی کمک می‌کنند؛ همان‌ها که می‌آیند جلوی تو می‌ایستند و می‌گویند دستت را بده و بیا بالا؛☺️ بعد نسبت همه چیز را برای تو تغییر می‌دهند. من از این چراغ راه‌ها زیاد داشته‌ام و یکی از تفریحاتم پیدا کردم اثر آدم‌های خوب در زندگی است... زهرایی که نسبت من را با مادری تغییر داد. فاطمه‌ای که لطیف نگاه کردن را ذره‌ذره به من آموخت. فهیمه‌ای که خط به خط نشانم داد معنای زندگی چیست و چگونه باید معناها را زنده نگه داشت.👌🏻 مژگانی که قلم جادویی‌اش بعضی چشم‌های کور شدهٔ ذهنم را بینا کرد و همهٔ پیام‌آورانی که خدا سر راهم گذاشت. دوست دارم نویسنده شوم و همه‌شان را به دنیا معرفی کنم به امید خدا.🧡 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام مامانای عزیز 🌿 با عرض شرمندگی ما متوجه شدیم که قسمت ششم تجربیات خانم مولایی در کانال ایتا‌ی مادران شریف جا افتاده و منتشر نشده😔 ضمن عرض پوزش بابت ناهماهنگی پیش اومده، این قسمت رو تقدیم‌تون می‌کنیم. 👇
«۶. ضحی وسط این روزهای سخت دنیا آمد.» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) ما زندگی‌مان را دانشجویی و با حداقل حقوق شروع کرده بودیم و سختی‌های مالی از ما انسان‌هایی صرفه‌جو و قانع ساخته بود. بعد از تولد دومین فرزند و استعفای من از کار، گشایش عجیبی در رزق و روزی برایمان پیش آمد که بی‌سابقه بود... ما توانستیم خانه بخریم و ماشین را ارتقا دهیم و...💛🤲🏻 اما همیشه مراقب بودیم آن روزهایی را که به نیمهٔ ماه نرسیده موجودی حسابمان به صفر می‌گرایید، فراموش نکنیم. من خیلی دغدغه داشتم مراقبت کنم بچه‌ها مصرف‌گرا بار نیایند؛ سخت است ولی ممکن. گشایش مالی گاهی امکانات و آرامشی به زندگی می‌دهد که اگر حواس انسان به این نباشد که دارایی فی‌نفسه ارزش چندانی ندارد و آن امکان و آرامش همه از خداست؛ وابسته می‌شود و از دست دادن برایش مثل مرگ سخت می‌شود...😔 ما استادی داشتیم که دائماً به ما یادآوری می‌کرد که مال اصالت ندارد مراقب باشید وابسته‌اش نشوید.. اگر این توصیه‌ها نبود چقدر سخت بود روزگاری که همهٔ رشته‌های همسر در کار پنبه شد😓 و شیب درآمد و امکانات مالی نزدیک به صفر شد. ضحی وسط این روزهای سخت دنیا آمد و نوری تازه تابید به زندگی ما... من شاکر خدایم هستم برای آن روزهای سخت، که درس‌های بزرگی داشت.🤲🏻 می‌دانستم من باید محور آرامش خانه باشم و مخارج زندگی را طوری مدیریت کنم که اقتدار همسر حفظ شود و بچه‌ها حس کمبود نکنند... برایم همیشه مهم بود حس فراوانی که واقعاً در عالم هست به بچه‌ها منتقل شود. خداوند واسع علیم است و رزق دست اوست، کم و زیاد کردن دریچهٔ رزق‌رسانی هم به دست اوست برای رشد و قوی شدن بشر. من دوست داشتم این را بچه‌ها بفهمند ولی از بابت تنگ شدن روزی نگران و مضطرب نشوند. موتور خلاقیت ذهنم در کاهش مخارج به کمک آمده بود... از مسافرت‌های طبیعت‌گردی😍 و شاد و‌ کم هزینه تا مهمانی‌هایی ساده ولی پر از حس خوب😉. یادم هست که تولد چهار سالگی محمد حسن را با یک هندوانه و کیک خانگی و ساندویج الویه به صرف کلی بازی دسته‌جمعی خانوادگی گذراندیم. تا اینکه کم‌کم دوباره کار همسرم جان تازه گرفت و گشایش مالی ایجاد شد. ولی تجارب آن دوران چقدر به ما کمک کرد و می‌کند. برای مدرسه فرستادن بچه‌ها خیلی فکر و بررسی کردیم. انتخاب ما مدرسهٔ غیر انتفاعی مذهبی بود. به خاطر محلی که در آن زندگی می‌کنیم (که اغلب سبک زندگی غیر اسلامی دارند) برایم قابل قبول نبود پسرم مدرسهٔ دولتی محل برود. خدا هم هزینه‌هایش را جور کرد؛ یک سال راحت و یک سال سخت و سال بعد سخت‌تر!🫣 یکی از بزرگترین نگرانی‌ها برای درس خواندن بچه‌هایم در مدارس غیر انتفاعی، هم‌زیستی با بچه‌هایی‌ست که از خانواده‌های بسیار متمول هستند و از این‌ جهت رفاه‌زده و ناز پرورده بار آمده اند. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«درس زندگی، قهرمان یا پهلوان» (مامان ۷، ۵، ۱ ساله) کتاب «قهرمان یا پهلوان» را از قفسه بیرون آورد. «مامان اینو تا حالا نخوندی، امشب اینو بخون.» کتاب را گرفتم، همین که عنوانش را بلند گفتم؛ قهرمان یا پهلوان، محمد جابه‌جا شد و به دیوار روبه‌رو خیره شد، گویی یاد اتفاق مهمی افتاده باشد.🤔 گفتم: می‌دونستی این کتاب برای بچگی بابا بوده؟ به همین خاطر قدیمی و کهنه شده. محمد صدایم را نمی‌شنید، انگار روی دیواری که به آن چشم دوخته بود، پروژکتور انداخته باشند و محمد سرگرم دیدن صحنه جذابی شده باشد!😇 پاسخ سوالی که در ذهنم ایجاد شده بود، ولی هنوز به زبان نیاورده بودم را فوری داد. «مامان امروز ورزش داشتیم، امیررضا و عمران داشتن مسابقه می‌دادن، عمران خورد زمین. امیررضا وایساد، تا عمران بلند بشه بعد مسابقه رو با هم ادامه دادن. آقامعلم گفت بچه‌ها برای امیررضا دست بزنید که جوانمردی کرد!😍 جوانمرد یعنی همون پهلوان!» فهمیدم صحنه‌ای که پروژکتور خیالی‌اش روی دیوار انداخته بود، همین خاطرهٔ زنگ ورزش امروز بوده! *** یک اسکناس از کیفم بیرون افتاده بود، محمد برداشت و بعد از چانه‌زنی که پول را برای خودم بردارم یا نه و با اینقدر پول چه چیزی می‌توانم بخرم و... یاد خاطرهٔ جذابی افتاد. با هیجان شروع به تعریف کرد. «مامان ما نباید پول ببریم مدرسه، علی امروز پول آورده بود، آقامدیر اومد تو کلاس و گفت علی پولتو بیار بده من که گم‌ نشه. علی اومد جلو، دستاشو اینجوری گرفت جلوی آقامدیر و گفت بفرمایید. نگفت بیا! گفت بفرمایید!»😌 آقامعلم گفت بچه‌ها علی رو تشویق کنید که با ادب پول رو داد!☺️ محمد هم مثل اغلب پسربچه‌ها به ندرت از مدرسه خاطره تعریف می‌کند! حتی وقتی بازپرس‌گونه، سوال پیچش می‌کنم تا بالاخره خاطره‌ای یادش بیاید و تعریف کند، باز هم چیزی دستگیرم نمی‌شود. ولی این دو صحنه پررنگ و زنده در ذهنش نقش بسته بود. صحنه‌ای که اگر چه نقش اولش را امیررضا و علی بازی کردند، ولی با تایید و تشویق به موقعِ آقامعلم به یک درس مهم برای زندگی محمد و بقیهٔ بچه‌های کلاس تبدیل شد.🥰 اصلاً شاید مهم‌ترین درس کلاس اولشان همین باشد! درسی که با راهکار ویژهٔ امیرالمومنین آموزش داده شد: وَ قَالَ (علیه‌السلام): «اُزْجُرِ الْمُسِيءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ» و درود خدا بر او، فرمود: «بدكار را با تشویق نيكوكار تنبیه کن!» 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: «عمه جان شما بحمدالله عالمه‌ای هستی بدون اینکه معلم داشته باشی و شما فهمیده‌ای هستی بی‌آنکه کسی مطالب را یادتان داده باشد.» «يَا عَمَّةِ أَنْتِ بِحَمْدِ اَللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَةٍ» (بحارالانوار،جلد۲،صفحه ۳۰۲) 🌱زینت خانهٔ مهتاب به دنیا آمد زینب حضرت ارباب به دنیا آمد چهره‌اش منعکس از طلعت روی زهراست عشق بازی‌ش از آن حال و هوایش پیداست حضرت زینب کبری خودش اقیانوسی‌ست گرچه چشمان پر از گوهر نابش دریاست اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست از ازل تا به ابد پرچم زینب بالاست مادری کرد برای سه امامش زینب پس ولایت به پرستاری او پا برجاست🌱 🌸ولادت حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) بر تمامی شیعیان مبارک باد🌸 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«رنگی به رخسار دیوارها» (مامان ۱۴، ۱۲، ۱۰ ، ۲ ساله) هفت هشت سالی بود خونه رنگ نخورده بود و نیاز به رنگ داشت. قیمت از نقاش گرفتیم و خیلی گرون بود.🤯 برای همین تصمیم گرفتیم خودمون با بچه‌ها دست به رنگ بشیم‌.😊 قبلاً تجربهٔ رنگ کردن روی دیوار گچی رو داشتیم و این بار روی دیوار رنگ روغن می‌خواستیم رنگ بزنیم. ملزومات رنگ رو تهیه کردیم. بتونه آماده کاردک بتونه کاری سنباده غلطک (برای رنگ کردن کل دیوار) قلمو (برای رنگ کردن گوشه‌ها) پرایمر (برای زیر رنگ) رنگ اکرولیک نیمه‌براق ظرف رنگ چسب کاغذی (برای پوشاندن قرنیزها و پریزها) که مجموع این‌ها شد ۴ میلیون تومان.😌 خوب برای شروع کار اول با چسب کاغذی پهن پریزها و قرنیز رو پوشوندیم و جاهایی که می‌خواستیم رنگ کاری کنیم زیر انداز پهن کردیم.👌🏻 و بعد جاهایی که نیاز داشت رو پسرا با کمک پدرشون بتونه زدن و البته بعد که یاد گرفتن خودشون به تنهایی انجام دادن. خصوصاً اتاق بچه‌ها که انگار دیوار رو گاز زدن🤣 بیشتر نیاز به بتونه کاری داشت. بعد که بتونه‌ها خشک شد، پسرا روی بتونه‌ها رو سنباده کشیدن، و بعد برای اینکه رنگ قشنگ رو دیوار بشینه، پرایمر زدیم. پرایمر بو داره ولی بوش زود از بین می‌ره و خشک می‌شه. بعد از خشک شدن پرایمر، رنگ اکرولیک رو به دیوار زدیم. رنگ اکرولیک بو نداره و زود خشک می‌شه. تا ۵ بار به فاصله‌ای که رنگ خشک بشه، دیوار رو رنگ زدیم تا خوب رنگ به دیوار بشینه.😊 و البته بیشتر این کارها رو بچه‌ها انجام دادن، کیف کردن، بازی کردن و انرژی‌شون هم تخلیه شد.😄 رنگ کردن دیوار با رنگ اکرولیک، کثیف‌کاری نداره و نیازی نیست کل خونه زندگی رو جمع کنید. بهترین جنس رنگ اکرولیک، رنگ کاپارول هست که پوشانندگی عالی داره و بعد پیکوکالر. این وسط نقش من و دخترم این بود که پسر کوچیکه رو سرگرم کنیم که خرابکاری نکنه.😅 تجربهٔ شیرین و خوب و راحتی بود. و به این صورت بالای بیست میلیون تومن در هزینهٔ رنگ صرفه‌جویی شد.☺️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
چطور گشنه نمونیم؟ .mp3
33.9M
‌ ‌ 🔸 گفتگوی دورهمی مامانا با موضوع چطور گشنه نمونیم و چی بپزیم؟ 🙃 ❓شما چطور خونوادتون رو سیر می‌کنید؟ 😀 ❓چه چالش‌هایی برای غذا دادن به بچه‌ها دارید؟🤪 ❓وقتی بچه میگه این غذا رو نمی‌خورم، چیکار می‌کنید؟🥴 ❓چه میان وعده‌هایی توی خونه و مدرسه به بچه‌ها می‌دید؟😋 ❓چندتا غذای فوری و ساده برای لحظات بغرنج گرسنگی نام ببرید.🤓 💭 مامانایی که توی این گفتگو شرکت کردن: مامان ۵ فرزند مامان ۵ فرزند مامان ۳ فرزند مامان ۳ فرزند 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
‌ چی بدمینگا به این دخترینگا و پسرینگا 🤔 این دوتا بچه‌اینگا همش دعوا داشتینگا 😱 من میدونینگا اینا همه اش گشنه اینگا 🥴 حالا چی بپزمینگا...؟!!!😪 چیه؟ 🙃 یه مامان غارنشین در سال‌های دور داره با خودش حرف میزنه😁 یعنی از زمان مامان بزرگ‌های اولیه‌مون، تااااااا خودِ خودمون، مامان‌ها وقتی بچه‌شون غذا نخورده، انگار تمااااام غم‌های دنیا رو دوششون سنگینی می‌کنه. 🥲 دیگه نگم براتون اگر بچه بدغذا هم باشه که غم و غصه به توان شیش و هفته، وقتی هم بچه‌شون غذا خورده باشه سبکبار و با خیالی آسوده می‌تونن به کارهای دیگه‌شون برسن.😂 نه؟ ما هم تو یک دورهمی مجازی اومدیم در مورد چطور بچه هامونو سیر کنیمینگا صحبت کردینگا!! پادکستینگا تقدیمینگا🥰 گوش کنینگا و نظراتتون رو برامون بگیدینگا به ایشونینگا: @moh255 ایناهاشینگا👆🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
روزهای عجیبی است این روزها مادران بسیاری تن بی‌جان فرزند خردسال خود را در آغوش می‌کشند، و دستهای کوچک بسیاری، به دنبال آغوش مادر شهیدشان می گردند.. درد امانمان را بریده این روزها، بی تفاوتی طاقت میخواهد. گرد هم جمع شویم، با کودکانمان ... شاید نزدیک شدن به یکدیگر، ما را از بی تفاوتی نسبت به چنین جنایاتی، دور کند. شاید با زبان بین المللی مادری، بتوانیم با مادران و کودکان غزه، سخن بگوییم ... این دعوتی است از طرف مادران شریف برای تمام مادران و کودکان قرار ما پنجشنبه ساعت ۱۳ مقابل سردر دانشگاه شریف https://ble.ir/madaran_sharif_for_gaza
گردهمایی برای همدردی با مادر و کودک‌های غزه ❤️💔 به همت جمعی از دوستان دغدغه‌مند 👆🏻
«پای شکسته و دل سوخته» (مامان ۱۱، ۹، ۷، ۳ساله) تجربهٔ بیماری و مریضی فرزندان، یکی از تجارب نسبتاً دردناک و تلخِ بچه داریه. تمام زحمات بچه‌داری یک طرف، تحمل بیماری و حوادث ناگواری که براشون اتفاق می‌افته یک طرف!😓 تقریباً سه هفته پیش بود که هفت صبح آقامحمدحسینم رو برای چکاپ سالانه بردیم آزمایشگاهِ نزدیک مدرسه‌اش. بعد از انجام آزمایش در مسیر برگشت به سمت مدرسه، در دو طرف کوچه ماشین پارک بود و ماشین‌های زیادی از این کوچه به سمت خیابان اصلی تردد داشتند. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. سپر ماشینی که از روبه‌رو، با سرعت تقریباً پایینی داشت می‌اومد، به ساق پای پسرم برخورد کرد و آقامحمد حسین روی زمین افتاد.😢 علاوه بر شکستگی استخوان ساق پا، این شکستگی گوشت و پوست رو هم پاره کرد.😔 تحمل چنین دردی هم برای خودش هم برای من و تمام اعضای خانواده خیلی سخت بود.😭 الحمدلله خدا کمک کرد و پا به عمل نیازی نداشت و با دو بار جا انداختن (که بماند پسرم چه دردی متحمل شد😭) استخوان در جای خودش قرار گرفت و پارگی پا هم بخیه زده شد. روزهای اول بعد از مرخصی از بیمارستان به گریه‌ها و بی‌قراری‌های پسرم گذشت و همه آماده به خدمت بودیم تا مبادا تک پسرمون اذیت بشه. کم‌کم درد که کم شد، بیکاری و یک‌جا نشستن روی تخت به شدت حوصلهٔ شازده رو سر می‌برد.😩 باتوجه به اینکه پزشک معالج حق جابه‌جا کردن و تکان دادن پا رو نداده بود، حتی برای دستشویی هم همون سر جاش روی تخت لگن می‌گذاشتیم و این ثابت ماندن روی تخت کلافه‌اش کرده بود.😓 کم‌کم برای گذراندن وقت، روزانه بخشی از کتاب‌های مدرسه را (پسرم کلاس اوله) مرور و تمرین می‌کرد. کمی نقاشی، کمی هم با تفنگ و اسباب‌بازی‌های خودش، سرجا و در حالت خوابیده بازی می‌کرد. خوردن خوراکی روی تخت، پرتاب آجر بازی به سمت خواهرانش از روی تخت، اوامر ریز و درشت پسرم و اطاعت کردن‌های ما و... کمی اوضاع رو بهتر کرد. حالا چند روزی‌ست که می‌تواند نشسته از روی تخت پایین بیاید و خودش را روی زمین بکشد تا به همه جا سرک بیندازد!😂 هر چند همه مخصوصاً خودش در این حادثه خیلی اذیت شدیم، ولی الحمدلله اتفاق بدتری نیفتاد و در ضمن این حادثه برای همهٔ ما تلنگری بود تا قدر عافیت را بدانیم. لازم به ذکر است مدتی که ناچارا پسرم روی تخت بود و توانایی جابه‌جایی نداشت، از بازیگوشی‌های پسرانه‌اش در امان بودیم.🙈 حالا که از تخت پایین میاید، فاطمه بشری خانم، به شدت از پای گچ گرفته شده‌اش می‌ترسد😫 و طبیعی‌ست که آقامحمدحسین از این امر سوء استفاده کند و همان‌طور حالت نشسته با پاهای دراز و یک پا در گچ، دورتادور خانه، دنبال خواهرکوچکش می‌کند و جیغ دخترم و صدای خندهٔ پسرم کل خانه را پر می‌کند. پ.ن: زمانی که تصادف اتفاق افتاد، چون تجربه نداشتیم همه هُل شدیم و از سر دلسوزی، پسرم را بغل کردیم و با همان ماشینی که تصادف کرده بود، به نزدیک‌ترین بیمارستان بردیم. هیچ‌کدام از ما آموزش امداد و کمک‌های اولیه رو نگذرانده‌ایم و بدون اینکه آگاهی داشته باشیم که کدام عضو چه آسیبی دیده، پسرم را از زمین بلند کردیم و این جابه‌جایی قطعاً شدت جراحت را بیشتر کرد. در صورت بروز چنین حوادثی لطفاً با اورژانس تماس بگیرید و تا رسیدن نیروهای امدادی، به هیچ عنوان بیمار را جابه‌جا نکنید. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«کتاب عشق هرگز نمی‌میرد» روایت یک عشق نابه... عشقی که با یک نگاه در قلب پروین‌خانم و میرزا محمد جوانه زد و توی سال‌های سخت دفاع مقدس و بعدش سال‌ها‌ی جانبازی و تا آخرین روزهای قبل از شهادت میرزا، روز به روز قوی‌تر و عمیق‌تر شد... این ماه می‌خوایم یک کتاب لطیف و دوست‌داشتنی و زیبا رو باهم بخونیم. 🥰 داستان زندگی بانویی که توی سال‌های جنگ، دو تا از نزدیک‌ترین عزیزانش به شهادت رسیدند و همسرش جانباز شد و پا‌هاش رو در راه خدا فدا کرد. پروین‌بانوی صبور و مهربان و فداکاری که سال‌ها برای میرزا و هفت‌ فرزندشون مادری کرد... 📚 کتاب «عشق هرگز نمی‌میرد...» زندگی‌نامه پروین سلگی همسر جانباز شهید سردار حاج میرزا محمد سلگی ⏰ مهلت شرکت در پویش کتابخوانی‌: ۱ تا ۲۳ آذر 🏆 جوایز: ۷ جایزه ۱۰۰ هزار تومانی 🔅 امکان تهیه نسخه صوتی کتاب با تخفیف ۵۰ درصد ✅ اگر دوست دارید توی پویش شرکت کنید و عضو گروه هم‌خوانی بشید، بفرمایید اینجا 👇🏻 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پسر آن بالا روی بام بود. پیراهن جین به تن داشت و یقه‌اش تا دکمه‌ی دوم و سوم باز بود. همان اول که نگاهش کردم و نگاهم کرد، در دلم گنجشکی شروع به بال و پر زدن کرد. صدای قلبم را می‌شنیدم. انگار روی تابی نشسته، بالا رفته بودم و یک‌باره فرود می‌آمدم. اطرافیان حرف می‌زدند. دستم را می‌کشیدند و من نگاهشان می‌کردم. لب‌هایشان تکان می‌خورد؛ اما نمی‌فهمیدم چه می‌گویند. فقط آن گره خوردن نگاه توی سرم می‌رفت و می‌آمد. دلم می‌خواست شاه‌محمد، که بغل‌دست پسر ایستاده بود، باز حرف بزند و به بهانه‌ی او دوباره نگاهش کنم. اقباله آمد بیرون. شاه‌محمد را بالای پشت‌بام دید و گفت: «سِلام میرزا، خُوویی؟ چَشِت روشن بَرارِت اُما… » _ میرزا؟! اسمش میرزا بود. میرزا یعنی مرد بزرگ؛ یعنی حس جدیدی که تجربه نکرده بودم. چیزی شبیه قورت دادن یک تکه یخ. 📚 متن پشت جلد کتاب «عشق هرگز نمی‌میرد…» 👆🏻 زندگی‌نامه پروین سلگی همسر جانباز شهید سردار حاج میرزا محمد سلگی 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab