eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
143 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«مزهٔ زندگی خانواده‌های پرفرزند» (مامان ۱۵، ۱۳، سادات ۱۱، ۸، سیدحسین ۶، سید محمدمحسن ۳ساله، سیدمحمد ۱ماهه) پسر بزرگ خونهٔ ما، آقاسیدعلی هستن‌. سیدعلی مدت کوتاهی تک‌فرزندِ ما بود و خیلی زود با اضافه شدن خواهر و برادراش شد داداش بزرگه!😍 ما هم سعی کردیم برای بقیهٔ بچه‌ها جا بندازیم که داداش بزرگه احترامش واجبه.😉 حتی اگه خطایی می‌کرد، جلوی خواهر و برادرا دعواش نمی‌کردیم، بلکه تو خلوت باهاش صحبت می‌کردیم. همین روش و احترام، باعث شده بود یکی از بازی‌های بچگی‌شون‌ «به صَـــــف صف» باشه! سیدعلی بچه‌ها رو به سبک پادگان به خط می‌کرد و به هر کدوم وظیفه‌ای محول می‌کرد. یکی از علاقه‌مندی‌های سیدعلی از سه سالگی آشپزی بود. موقع پختن کباب تابه‌ای و کوکو و شامی داوطلب می‌شد خودش درست کنه. منم چون می‌خواستم به سروریِ هفت سال اولش احترام بذارم، اجازه می‌دادم. کلی هم از درون حرص می‌خوردم به خاطر ریخت‌وپاش‌ها! ولی صبر می‌کردم و جلوی عصبانیتم رو می‌گرفتم تا خاطرهٔ تلخی براش نمونه! خیلی اوقات پیش می‌اومد که من و همسرم مجبور بودیم بریم دنبال کاری و بچه‌ها به سرپرستی سیدعلی خونه می‌موندن. این‌جور مواقع گرسنه نمی‌موندن و خیالم راحت بود که داداش بزرگه از پس سیر کردن شکم بچه‌ها برمیاد.😉 این تمرین‌های دوران کودکی باعث شد سیدعلی خیلی زود آشپزی رو یاد بگیره و به داداش و آبجی‌ها هم یاد بده. الان دخترم که ۱۱ سالشه هم خیلی دوست داره دستورهای مختلف آشپزی رو پیدا کنه و سرآشپز کوچولوی خونه ما بشه.🥰 جالبه بگم وقتی غذای ساندویچی داریم همهٔ بچه‌ها حتی شش و هفت ساله‌ها هم هر کدوم می‌شن آشپز ویژه و ساندویچ مخصوص خودشون رو درست می‌کنن و با قیمت‌های نجومی به مزایده می‌ذارن برای هم‌دیگه.😅 انصافاً این قسمت از زندگی خانواده‌های پرفرزند خیلی خوشمزه است.🥰 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«قهرمان بازی به سبک هیئت خانوادگی» (مامان زهرا ۶ ساله، هدی ۴ ساله، حیدر ۱.۵ ساله) فرصتی دست داد اول صبح، که تا بچه‌ها خواب بودن با همسرم گپ و گفتی داشته باشیم. درباره موضوعاتی که خیلی وقت بود گوشهٔ ذهنم بودن؛ مثل بچه‌ها... از نگرانی‌هام گفتم. مثلاً اینکه ما چرا چیزی نداریم در مقابل این همه قهرمان بازی‌های جذاب این دنیای تکنیک زده! دخترم یه لباسی می‌خواد که بال جغدی داشته باشه و اون یکی می‌خواد با سرعت فوق گربه‌ای بدوه. چه جوری بهشون نشون بدیم قهرمان بازی واقعی چیز دیگه‌ایه؟🤔 همسرم گفتن اتفاقاً ما هم خیلی چیزای خوبی داریم، همین که بچه‌ها میان هیئت امام حسین (علیه‌السلام) اثر داره، خیلی هم اثر داره. گفتن از استادم شنیدم قبل از انقلاب آیت‌الله حق شناس توی خیابون یه پسر جوون رو می‌بینن که مقابل یه تعدادی دختر با وضع ناجور هست، چشم دلشون باز می‌شه و باطن این صحنه‌ها رو درک می‌کنن؛ دور دخترها پر بوده از شیاطین، پسر یه لحظه سرشو میندازه پایین و یه یا حسین می‌گه و با یا حسینش گلوله‌هایی مثل توپ‌های تانک به سمت شیاطین می‌رن و اونا رو نابود می‌کنن! همسر رفتن از خونه بیرون و روز ما با بچه‌ها شروع شد. تا چشم‌هاشون باز شد، در خواست گوشی و گذاشتن فیلم و... داشتن.🥲 درخواستشون اجابت شد. نشستیم کنار هم و انیمیشن‌های کذایی😏 مورد علاقه‌شون رو دیدیم. غروب خونه حسابی به هم ریخته بود، پر از وسیله، بچه‌ها کلافه و حوصله سر رفته، پسرم گریه می‌کرد و بغل می‌خواست و من، مشغول شام درست کردن! این‌جور وقتا یه سرودی توی خونه پخش می‌کنیم که حال و هوامون عوض بشه، سرود محرمی‌مون رو از عمو هلالی! گذاشتیم. شهر ما فرق می‌کنه، چون محرما برات سیاپوشه قوری و سماور خونه‌مون تو روضه تو می‌جوشه... حسابی تو فکر بودم. خیلی دلم گرفته بود از ناتوانی‌ها و کم کاری‌ها و نواقصی که داریم، و البته تو فکر عموی بچه‌ها بودم که مریض احوالن...😞 همون لحظه که خسته بودم از پسرک که با ۱.۵ سال سن خجالت نمیکشه و همه‌ش تو بغلمه!🥴 با خودم گفتم حیفه این همه سختی فقط برای گذروندن زندگی! کارهای سختو برای هدف‌های بزرگ انجام بده!😉 بیا و نذر امام حسین (علیه‌السلام) کن که بیهوده نباشه! دخترا رو صدا کردم که کی می‌خواد تو پخت غذای نذری کمک کنه؟🥰 کوچیکه اومد، ولی بزرگه به اندازهٔ کافی براش جذاب نبود... ادامه دادم، بچه‌ها بیاین امشب هیئت بگیریم خونه‌مون.😍 زهرا میای استکانای مخصوص هیئتو نشونت بدم؟ بالاخره اومد.😅 با مداح زمزمه می‌کردیم؛ عشق یعنی دیوونگی یعنی حس روضه خونگی شبا تا صبح فقط حسین بگی شیرینه عشق... عشق یعنی پایین پا یعنی قند و چایی روضه‌ها تو سجاده مهر کرب و بلا همینه عشق..‌. زنگ زدم به همسرم. گفتم اگه امشب هیئت بگیریم خونه‌مون، روضه می‌خونید؟ گفتن باشه! گفتم پس هیئتمون بعد از نماز مغرب و عشا شروع می‌شه. دخترم گفت نه من مهمون می‌خوام. هیئت اینجوری نمی‌خوام!😥 گفتم وقتی بابا روضه می‌خونن، حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) میان، امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) میان... هر چند مهمونی می‌خواست که با بچه‌هاشون بازی کنه، ولی بعد از رفت و برگشت چند جمله در مورد کیفیت و کمیت حضور اهل بیت توی هیئتمون، راضی شد و براش جالب بود که چنین مهمون‌هایی می‌تونیم داشته باشیم! با انگیزهٔ این کار، با سرعت فوق گربه‌ای😅 شروع کردن به جمع کردن خونه. لباس مشکی پوشیدن و پرچم سیاه زدیم. (از اول محرم خونهٔ خودمون نبودیم کهع زودتر این کارو انجام بدیم) استکانا رو آماده کردن و شکلات و نبات چیدن. بابا اومد. چراغ‌ها خاموش شد. همه چی در نهایت نظم و زیبایی انجام شد. امید داشتیم که مهمان‌های عزیزمون هم قدم به جمع کوچیک خانوادهٔ ما گذاشته باشن. حسابی حال و هوای همهٔ اعضای خانواده عوض شد. آخر کار هم با بچه‌ها دعا کردیم حال عموی بچه‌ها زودتر خوب خوب بشه.🤲 چقدر همه دارایی ما شمایید ای خاندان کرم... با ذکر و روضه و سینه زنی اون شب حسابی قهرمان بازی کردیم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«جشنوارهٔ غذا داریم!» (مامان ۱۰، ۹، ۶، ۳ و ۱ ساله) - فردا جشنوارهٔ غذا داریم! + غذا چیه آخه واسه‌ش جشنواره گذاشتن؟؟😏 بخورید جون بگیرید، درستونو بخونید دیگه!😅 - نه خیلی باحاله، هرچی درست کنیم می‌تونیم به بقیه بفروشیم!🤩 + حالا چی می‌خوای ببری؟ - نمی‌دونم... خیلی خسته بودم از کارهای خونه و بچه‌ها، حقیقتاً خیلی هم از پخت‌و‌پز خوشم نمیاد😅 ولی رضا به نظر خیلی ذوق داره. این دفعه رو باهاش راه میام تا ذوقش کور نشه بچه‌م.😉 یه کم تو اینترنت باهم گشت زدیم؛ جشنوارهٔ غذا، خوراکی‌های مقوی، خوراکی‌های هیجان انگیز و... عجب دنیای غریبی بود برام این‌همه رنگ و تنوع!😂 توی ذهنم کارهای خودش رو مرور کردم، تابستون میوه خشک و لواشک درست می‌کرد. برای روضه هفتگی‌مون توپک‌های خرمایی-بیسکویتی، حلوا، کیک و... آهان🤩 اون دسری که از خودش در آورده بود! نشستیم موادش رو‌ روی کاغذ نوشتیم و از سوپر مارکت‌های آنلاین قیمت درآوردیم...💳 خودمم یه کیک ساده پختم برای زیر مواد دسر، کمکش کردم مواد رو آماده کنه: پنیر خامه‌ای خامه پودر ژلاتین خرما و... رفت و تعدادی هم ظرف دسر خرید. بقیهٔ مراحلشم داخل مخلوط‌کن انجام داد و یکدست ریخت روی کیک‌های داخل ظرف. قیمت ۱۵ هزارتومن براش در نظر گرفت، ولی وقتی برد مدرسه دید بیشتر از ۱۰, تومن نمی‌خرن.😁 و خلاصه با یه سود خیلی جزئی برگشت ولی حسابی تجربه کسب کرد. از اون به بعد چندباری دوشنبه‌ها چالش کسب روزی حلال داریم.🥰 یه بار میوه خشک کرد، یه بار کیک، شیرینی، شله زرد، ژله‌های رنگی و شد یه کوله بار تجربه‌های مختلف از «خرید مواد اولیه با حداکثر تخفیف، یافتن مغازه‌های ظروف یک‌بار مصرف با کف قیمت و حداقل فاصله،😬 بهداشت محصول با حساسیت بالا» تاااااا «نسیه، و تقدیم به صورت رایگان به مسئولین و بابای مدرسه😅 و مسائل خرد مانند: خوراکی رو گرفت ولی پولشو نمی‌ده!😂 از توت‌فرنگی روی دسر خوشش نیومد و نگرفت، قاشق نباشه نمی‌خرن، زد زیر سینی ظرف یکی‌ش شکست، و در نهایت گزارش میزان و نحوه فروش باقی رقبای تجاری در جشنواره» دیگه طاها هم کم‌کم ترغیب شده بره توی تیم و پول دربیاره☺️ پول مواد اولیه رو‌ می‌دن بابا و با بقیه‌ش نقشه‌هااا می‌کشن😅 «اول یه مقدارش رو می‌ذارن برای صدقه یا قربانی مشارکتی (یه کم سختشونه😂) بقیه‌ش رو می‌ذارن کنار واسه کوادکوپتر (البته هرچی پولشون بیشتر می‌شه گ، قیمت اون شیء کذایی هم بیشتر می‌شه... ولی خب اینم از واقعیت‌های این روزگاره که خوبه تجربه‌ش کنن🙃)» جدی جدی چشم بهم زدیم بزرگ شدن. انگار همین دیروز بود باهاشون چالش کولیک و رفلاکس و شب‌بیداری داشتیم.🥺 یه مدت دیگه به امید خدا باید زندگی تشکیل بدن و اگه خدای مهربون بخواد، تو این عالم یه گوشهٔ کار امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) رو بگیرن و نقش‌های مهم ایفا کنن.☺️ پ.ن۱: در کنار فروش یه مقدار اضافه هم برای بابای مدرسه و معلم معاون می‌برن. پ.ن۲: قبلاً که از پول خانواده خرید می‌شد، برای فاتحه و نذری‌ها هیچ فرقی براشون نداشت. هرچی بیشتر خرج می‌شد، خوشحال‌تر می‌شدن. اما الان که خودشون از پول کارکردشون هم می‌ذارن، خب یه فرقی داره! چون سودشون در حد هزار تومان یه کم بیشتر کمتره. دست که می‌ره تو خرج، حساب کتابی می‌شن دیگه.😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» شهادت رهبر بزرگ جبههٔ مقاومت و مبارز بزرگ راه فلسطین اسماعیل هنیهٔ را به محضر امام زمان (علیه‌السلام)، مقام معظم رهبری (مد‌ظله‌العالی) و تمام آزادگان جهان تبریک و تسلیت می‌گوییم.🖤 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام دوستان🌱 مادری با دو فرزند دختر کم سن و سال میشناسیم با همسر بیمار و از کار افتاده‌. خانم تلاش زیادی برای کار و فعالیت اقتصادی انجام داده، ولی موفق نشده و همچنان دنبال کار هست. از طرفی چون پول پیش ندارن، صاحبخونه گفته باید تا یه هفته تخلیه کنید. این خانواده رو دوستان از نزدیک باهاشون آشنایی دارن و در جریان مشکلاتشون هستن. حالا ما میخوایم با کمک هم، مبلغ ۴۰ میلیون تومن کمک رهن براشون جمع کنیم. لطفا کمک‌هاتون رو به این شماره کارت، واریز کنید. [با تأمین این مبلغ، شماره کارت حذف شد] قبول حق🌺 انتشار این پیام به دوست و آشنا با شما 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
آشنا کردن بچه‌ها با اهل بیت گفتگوی دورهمی مامانا.mp3
18.99M
🔊 صوت گفتگوی دورهمی مامانا 🔸 موضوع: چطور بچه‌هامون رو با اهل بیت علیهم السلام آشنا می‌کنیم و از ظرفیت هیئات مذهبی چه بهره‌ای می‌بریم؟ مامانای حاضر در گفتگو: 🔹عطیه محمد طاهری مامان ۵ فرزند (۱۳، ۱۰، ۸، ۶، ۳ ساله و یک توراهی) 🔹منصوره کارگر شریف مامان ۵ فرزند ( ۱۳، ۱۰، ۸، ۵ و ۳ ساله) 🔹فائقه غفارحدادی مامان ۴ فرزند (۱۲، ۱۰، ۸ و ۲.۵ ساله) 🔹فاطمه جباری مامان ۳ فرزند ( ۶، ۴ و ۱.۵ ساله) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
‌ ✅ توی این گفتگوی دورهمی درباره این صحبت کردیم که: 🔸چطوری و از چه سنی اهل بیت علیهم‌السلام رو به بچه هامون معرفی می‌کنیم؟ 🔸چه قصه‌هایی براشون می‌گیم؟ چه کتاب‌هایی براشون می‌خونیم؟ 🔸بچه‌ها رو چجور هیئتی می‌بریم؟ 🔸چیکار می‌کنیم که خاطره خوبی از هئیت براشون بمونه؟ 🔸چطوری هئیت خونگی می‌گیریم؟ اگه شما هم درباره این مسائل دغدغه دارید، صوت گفتگوی دورهمی بالا رو گوش بدید. 👆🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام به دوستان کتابخون ‌و کتاب‌دوست 🤓 می‌خوایم با هم بهترین رمان در طول تاریخ رو بخونیم 🤩 رمانی که امکان نداره کسی بتونه بهتر از اون رو بنویسه یا نوشته باشه! کتابی که در عالم رمان‌نویسی یک معجزه ست. ✨ درست حدس زدید 👌🏻 دربارهٔ رمان «بینوایان» نوشتهٔ «ویکتور هوگو» صحبت میکنیم. بینوایان، یه کتاب جامعه شناسی, تاریخی، انتقادی و الهیه. کتاب محبت و عاطفه و عشقه. فکر می‌کنید توصیف‌های بالا رو کی دربارهٔ این کتاب گفته؟ حضرت آقای خامنه‌ای 😊 این تنها بخشی از صحبت‌های ایشون دربارهٔ اهمیت کتاب بینوایانه. ایشون بارها به جوان‌ها گفتن برید یک دور حتما بینوایان رو بخونید. حالا قراره از 🗓 شنبه ۱۳ مرداد این کتاب ارزشمند رو دور هم بخونیم. آروم و با حوصله نسخه صوتی 🎵 هم داره. اگر شما هم دوست دارید بخونیدش، بیاید اینجا: 🔗 https://eitaa.com/joinchat/3701408625C334ac234ed ❗️گروه مختص خانم‌هاست❗️ 📚📚📚 پ.ن: ما از پارسال داریم رمان‌های خوب و جالب خارجی رو دورهم می‌خونیم. تا الان رمان جین ایر و مجموعه ۸ جلدی آنی‌شرلی رو خوندیم. و حالا داریم میریم سراغ بینوایان. شاهکار ویکتور هوگو. منبع صحبت‌های بالا هم جلد دوم کتابِ «کتاب‌ها در چشم من»، صفحه ۳۲ هست. 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
اینجا هیئتی مادرانه است هیئت امتداد امتداد راه بهترین مادران تاریخ 💚 زمان: شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ / ساعت ۱۵ تا ۱۸ 💙 مکان: تهران، میدان ونک، بزرگراه حقانی، مسجد خرمشهر/ دسترسی: مترو حقانی، خارج از محدوده طرح، جای پارک خودرو فراوان 📣 سخنرانی ، انتقال تجربیات ، حضور بابرکت مادر شهید، برنامه مرتبط با غزه و محور مقاومت ✅ حسینیه کودک فراهم است. 💟 لطفاً جهت مشارکت در مواسات پذیرایی (لقمه نان و پنیر) با آیدی زیر هماهنگ بفرمایید. @moh255 شماره کارت کمک به برپایی مراسم 6037697635964593 موحدی نیا ༺◍⃟ اجتماع مادران تمدن ساز ༺◍⃟ کاری از مجموعه‌های مادرانه تهران بزرگ
مادران شریف ایران زمین
اینجا هیئتی مادرانه است هیئت امتداد امتداد راه بهترین مادران تاریخ 💚 زمان: شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ / س
دوستان این هیئت رو تعدادی از گروه‌های مادرانه داریم برگزار میکنیم. از جمله ما، مادران شریف ایران زمین. پارسال سال اولی بود که برگزار کردیم و تعدادی از شما اومده بودید. امسالم هست؛ همین شنبه بعد.😉 با بچه‌ها تشریف بیارید حتما.
«دو سال پر از امتحان...» (مامان ۷، ۶، ۲.۵ و ۱.۵)   با ورود بچهٔ دوم، که خیلی بچهٔ وابسته‌ای بود، کلا پروندهٔ رو برای بارداری‌های بعدی بسته بودم و خلاص.🥲 ولی بعد یک سالگی دومی با فهمیدن مزایای تعداد بیشتر بچه‌ها، نظرم عوض شد.  و چه عوض شدنی! ولی حالا کی می‌خواست آقای همسر رو راضی کنه؟!😥 دخترمون لجباز و وابسته بود و واقعاً توان از هردومون گرفته بود. ولی با همهٔ این اوصاف و اضطراب‌هام بالاخره راضی شدن...😉 داستان بچهٔ سوممون، از قبل اومدن تا بعدش، ساده و همین‌جوری نبود.😩 همه‌ش درس بود و امتحان، اونم نه امتحان سادهٔ مدرسه‌ای، بلکه امتحانی  از جنس صبر، بردباری، باور، اعتقاد و رضایت‌مندی... دوران بارداری‌م سخت بود و پر چالش؛ تهدید به سقط، استراحت مطلق، هر ۱۵ روز سونو پشت سونو و... ولی تا ۲۸ هفته بیشتر طول نکشید و انگار رانندهٔ قطار توی بیابون‌های گرمسار منو پیاده کرد و گفت بقیه راه رو خودت تا مشهد پیاده بیا🥲😬 انگار خدا خواسته بهم بگه از این به بعدش رو باید جور دیگه‌ای تحمل کنی و امتحان پس بدی. روز ۲۱ آبان ۱۴۰۰ به وقت دلتنگی‌های غروب جمعه، من رو از روح دومم جدا کردن.  پرسیدم زنده‌ست؟! گفتن هست... ولی خیلی امید نداشته باش.😓 گفتم کجاست؟ گفتن رفت بخش مراقبت‌های ویژه نوزادان (NICU). اونجا بعد ۲۱ آبان شده بود خونهٔ دومم. با همهٔ ناامیدی‌ها بالاخره رفتم بالا سرش، خیلی ریز بود.  خیلی فراتر از خیلی.🥺 خیلی چیزا تو اون روزا دیدم و شنیدم و لمس کردم. روزایی که از خدا خواستم اگه می‌خوای ازم بگیریش، وابسته‌م نکن بهش، من آدم ضعیفی هستم.😓 روزایی که دوستای همسرم برامون تربت اصل کربلا آوردن و براش ختم صلوات و حدیث کسا گرفتن. روزایی که لوله‌ای نبود ازش نگذشته باشه؛ از لوله تو دهن و بینی بگیر تا لوله‌ای که تو نافش بود. روزایی که شیر می‌بردم ولی هر ۶ ساعت فقط ۳ سی‌سی می‌خورد و همونم پس می‌زد و معده‌ش قبول نمی‌کرد.😔 روزایی که دهنشو باز می‌کرد و گریه می‌کرد، ولی صداشو نمی‌شنیدم. روزایی که بچه‌هام همه‌ش ازم سراغش رو می‌گرفتن و می‌گفتم دعا کنید خوب بشه. تو اون روزا می‌گفتم خدایا به من گناه کارت نگاه نکن، به این دوتا چشم انتظار رحم کن.🥺 روزی که می‌خواستیم بریم مشهد و جگرگوشه‌مو قم تنها بذارم، قضاوت‌ها شدم، حرف‌ها شنیدم، از سن‌گدلی‌م، از بی‌رحمیم و... ولی من رفتم از آقاجان تمناش کنم، به پاشون بیفتم و التماسشون کنم. قسم به جوادشون بدم و بگیرمش.😓 صبح روز حرکت رفتم باهاش خداحافظی کنم. خداحافظی ۱۵ دقیقه‌ای، ۱.۵ ساعت طول کشید. نمی‌خوابید و انگار متوجه شده بود مادر داره دور می‌شه، گریه می‌کرد ولی رفتم. رفتم توی صف طولانی زیارت و با صوت حدیث کسایی که پخش شد، بغضم بعد ۴۰ روز جلوی دیگران ترکید. روزی که از مشهد برگشتم و دکترش گفت یه بار احیا شده، گفتم آقاجان من می‌خوامش.😭 من مُردم تو اون ۵۰ روز، من جون کندم تو اون ۵۰ روز، کار من شده بود روضهٔ حضرت علی اصغر به زبان مازنی گوش کردن و هق‌هق‌های یواشکی برای خانوم رباب. روزایی که آوردمیش خونه و می‌بردیم سونو مغز و قلب، تا جواب بیاد نفسام به شماره می‌افتاد. روزی که دکترش گفت باید لیزر اورژانسی بشه و البته شاید کور بشه، کم‌بینا بشه، همه چیز احتمالش هست. روزایی که برای عمل رفتیم و از ۴ صبح تا ۱۰ صبح هیچی نباید می‌خورد و فقط انگشت من تو دهنش بود و مک می‌زد و از گریه غش می‌کرد.😭 کمتر از یه ماه بعد کرونا گرفت و شیر به داخل نایش رفت، سیاه شد و تا دم مرگ رفت. من نمی‌دونم بعد اون اتفاق‌ها چه‌جور زنده‌ بودم و چه‌جوری نفس می‌کشیدم.  ولی از تنها کاری که مطمئنم هیچ‌وقت پشیمون نمی‌شم و همیشه سربلندم، اینه که براش به فاصلهٔ کم خواهر آوردم. و خدا بهمون لطف کرد و نذاشت پسرم تنها بمونه و یکی از علل اصلی پیشرفت های پسرم، دخترمه. بچه‌های نارس خیلی دوره تکاملشون فرق داره. آهسته آهسته  آرام آرام  حتی بعضی‌ها به خاطر همین نارس بودن و عدم پیشرفت کارای معمولی مثل  نشستن یا راه رفتن، نیاز به کاردرمانی پیدا می‌کنن. اما با ورود دخترم به فاصلهٔ ۱۴ ماه بعد از پسرم و همون اذیت کردن‌هاش و یواشکی گاز گرفتناش، باعث شد پسرم زودتر رشد کنه. حتی در تکامل حرف زدنش خیلی تاثیرگذار بود. وقتی که دخترم بزرگ شد و یه ساله شد، هم بازی شدن. شاید سر و صدا و جیغشون اذیت‌کننده باشه، ولی وابستگی خاصی بهم دارن. وجود این دوتا برام حکم وجود دوقلوها رو توی زندگی‌م داره. علی به خاطر نارس بودن به نسبت هم‌سن و سال‌های خودش، دیر قد می‌کشه و کوتاه قدتره و با خواهرش تقریباً تو یه رنج قدی هستن و هر کی می‌بینه در جا فکر می‌کنه دوقلو هستن.🥰 👇🏻ادامه👇🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
تحمل دوری هم رو ندارن و نمی‌تونن بدون هم باشن و وقتی یکی‌شون نیست، انگار یه چیزی تو روند زندگی‌شون اختلال ایجاد کرده. اینا رو گفتم که بگم علی برای به اینجا رسیدن‌هاش باید قدردان خواهرش باشه و من برای این پیشرفت خودم، صبوری‌م، ارتقاء ایمانم، بیشتر شدن رضایتم از خدا، ارتقا باورم به خداوندی‌ش، باید اول از همسرم تشکر کنم و بعد از علی و زهرایی که شدن دستمایهٔ بزرگی روح من. مامان معصومهٔ قبل تاریخ آبان ۹۹ با مامان معصومهٔ بعد تاریخ دی ۱۴۰۱ زمین تا عرش فرق داره. به حرف ۲ ساله، ولی دو سال پر از شلوغی، دغدغه و پر از انتخاب و امتحان. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام دوستان🌱 مادری با دو فرزند دختر کم سن و سال میشناسیم با همسر بیمار و از کار افتاده‌. خانم تلاش
تا الان حدود ۱۳.۵ میلیون جمع شده. متاسفانه صاحب خونه این بنده خدا چند بار بهشون اخطار داده. اوضاع جوری شده که اگه این هفته هم خونه جور نشه، ممکنه وسایلشونو بیرون بریزن😓 بندگان خدا کاملا درمانده شده‌اند. اگه امکانشو دارید، تو گروه های دوستی و خانوادگی تون بفرستید که تا آخر هفته، بتونیم ۴۰ میلیون رو جمع کنیم‌. انشاالله مأجور باشید.
«درددلی مادرانه با همسایه‌های آپارتمان نشین (۱)» (مامان زهرا ۵.۵ ساله، هدی ۳.۵ ساله، حیدر ۱.۵ ساله) چند روز پیش دوستی می‌گفت انگار حافظه‌ات چیزهایی را که دوست ندارد، پاک می‌کند. گفتم شاید درست می‌گویی...🤔 چون تقریباً چیز خاصی از کودکی‌ام یادم نمانده، جز چند تصویر یکی از تصویرها که خیلی هم واضح است، برمی‌گردد به حوالی سه سالگی‌ام، توی کوچه یک محوطهٔ باز جلوی خانهٔ ما و همسایه‌ها بود. صبحانه خورده نخورده، با برادرم راهی آن جا می‌شدیم.😊 بقیه هم با خواهر برادرهاشان می‌آمدند. تا ظهر که برای ناهار و استراحت برگردیم خانه، دائماً در محوطه و در خانهٔ همسایه‌ها رفت‌و‌آمد بودیم. یادم هست همسایه‌هایی را که بچهٔ کوچک هم نداشتند، ولی دوست من به حساب می‌آمدند و گاهی مادرم باید آن‌جا پیدایم می‌کرد!😅 مثلاً خانهٔ حمیده خانم که ۳ پسر بزرگ داشت. حتماً بوده‌اند همسایه‌هایی هم که کلاً بچه نداشتند و پابه‌سن گذاشته بودند. ولی خب یادم نمی‌آید کسی از همسایه‌ها بچه‌ها را به کنج خانه رهسپار کند! باید این را از مادرم بپرسم! فکر کنم اگر هم می‌کرد، مشکلی نبود و از در دیگر خانه وارد حیاط می‌شدیم. اگر حوض کوچکمان آب داشت، تنی به آب می‌زدیم.😍 یا اگر درختان فندق و بادام و توت، میوه داشتند، مشغول آن‌ها می‌شدیم. یا سری به طبقهٔ دیگر خانه می‌زدیم که مادربزرگ و حاج‌آقا در آن ساکن بودند! خلاصه به نظرم همه‌اش در دست‌و‌پای مادر نبودیم. هر چند کلا دو تا بودیم با ۶ سال فاصله! اصلاً فامیلمان پرجمعیت نبود و شعارهای دههٔ ۷۰ حسابی روی خانوادهٔ مطیع و قانون‌مدار ما اثر کرده بود.😓 اما باز هم خانهٔ آقاجان و مامان‌جان را داشتیم که عصرها چند کوچه را پیاده برویم و توی راه نان بربری تازه بگیریم و روی پشت‌بامشان بساط عصرانه پهن کنیم.🥹 چقدررر دیوارها برایمان بی‌معنی بودند؛ رها بودیم و آزاد. هر چند کم‌کم که بزرگتر شدیم، پدر علاقهٔ زیادی داشتند خوب درس بخوانیم و کم‌کم خانه‌نشینی بر ما چیره شد. بچهٔ درسخوان شدیم. من و برادرم هر دومان رفتیم مدرسهٔ بچه زرنگ‌ها،😉 بعدهم هر دومان رفتیم دانشگاه بچه درس‌خوان‌ها. می‌شد مثلاً نشویم جزو ۵ ۶ نفری که از کلاسمان ایران ماندند، می‌شد مثلاً آمریکا نخواهیم برویم، حداقل مثل رفقایمان راهی ای‌پی‌اف‌ال سوئیس یا آلبرتا و تورنتوی کانادا بشویم، بعدش هم مثلاً توی هواپیمای اوکرایی مانند رفیقمان عاقبت‌به‌خیر شویم...😭 👇🏻ادامه👇🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«درددلی مادرانه با همسایه‌های آپارتمان نشین (۲)» (مامان زهرا ۵.۵ ساله، هدی ۳.۵ ساله، حیدر ۱.۵ ساله) اما خب هیچ‌کدام از این‌ها انتخاب ما نشد. هر دومان ازدواج کردیم با یکی شبیه خودمان، تا این‌جایش خوب است. برای همسایه‌هامان یک زوج متشخص و با فرهنگ بودیم.☺️ بی‌سروصدا و بی‌حاشیه. با همسر یا سر کار بودیم، یا دانشگاه و ساعت‌های کوتاه در خانه بودنمان، دو تامان پشت لپ‌تاپ‌ها...💻 خوب هم بود آن دوران! مگر کسی بدش می‌آید؟😉 در آسایش و آرامش، کم هزینه، همهٔ برنامه‌ها دست خودت، تند تند پله‌های ترقی پیش رویت، اما کم‌کم باید عافیت‌طلبی را کنار می‌گذاشتیم...😉 کسی را قبول داشتیم که می‌گفت باید بچه آورد، چند تا هم آورد. کشور نیاز دارد... حیات و آیندهٔ کشور را در دستانمان می‌دیدیم. نه که خودمان بدمان می‌آمد و همه‌ش از سر احساس وظیفه باشد، اما اینکه تا یکی ۲ ساله شد، بعدی پا به دنیا بگذارد، اینکه تمام روز بچه‌ها را پای تلویزیون و موبایل آرام نگه نداری تا سالم‌تر بزرگ شوند و خیلی اینکه‌های دیگر، قطعاً از سر احساس وظیفه بود، نه خودخواهی! برای ادامهٔ تحصیل به جای کانادا، راهی قم شدیم! بچه‌ها دو تا بودند و کوچک، هنوز به بدو بدو و سر و صدای زیاد نیفتاده بودند. خانه‌ای پیدا کردیم که طبقهٔ اول نبود، ویلایی هم نبود و پر بود از همسایه‌های رنگارنگ...🫣 نابلد بودیم شاید، جوان بودیم، خام بودیم، هر چه شما بگویید... نمی‌دانستیم کمی بعد زندگی‌مان با بچه‌ها چه شکلی است. گفتیم برویم جایی کنار دوستی خانه بگیریم، بچه‌ها کمی همسایهٔ هم‌بازی را تجربه کنند، کمی در شهری که میهمانیم از تنهایی در بیاییم و گاهی نفسی بگیریم از لطف و محبت همسایه.🥺 اما خب حالا که ۳ تا شده‌اند و بزرگتر... بچه موجود غریبی ست. دیوار و محدودیت را دوست ندارد.🥲 همان‌طور که ما در کودکی دوست نداشتیم.😉 راستش سخت شده‌است، بچه موجود غریبی است، انرژی‌اش سر به فلک می‌کشد. تمام روز دلش می‌خواهد بدود، بپرد... بلند بلند حرف بزند...😬 درست است که ما دیوار و در تعبیه کردیم برای آپارتمان‌های قوطی کبریتی‌مان، اما او دلش پرواز می‌خواهد...🥺 او خیلی متوجه نمی‌شود هنوز، وقتی در خانه باز می‌شود و قرار است ۲ ۳ دقیقه‌ای کفش بپوشیم و برویم توی آسانسور و با مادری خسته و بی‌رمغ، برویم در گرمای تابستان پارکی جایی تا همسایه پایینی اذیت نشود از صدای پایمان، همان وقت همسایه کناری سخت بی‌تحمل می‌شود از هیاهوی ما در این ۲-۳ دقیقه و در را باز می‌کند و محکم می‌بنند که یعنی...😥 و همسایه رو‌به‌رویی در را باز می‌کند و از عمق ریه‌هایش هیسی بیرون می‌دهد که یعنی...😞 👇🏻ادامه👇🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«درددلی مادرانه با همسایه‌های آپارتمان نشین (۳)» (مامان زهرا ۵.۵ ساله، هدی ۳.۵ ساله، حیدر ۱.۵ ساله) من هم راستش مادر کم‌تحمل‌تری شده‌ام. نه برای بچه‌ها که کوچکند و درخواست‌ها و نیازهاشان زیاد است، فدای سرشان... به قول معروف چشمم کور و دندم نرم، مادرشان هستم دیگر...☺️ کم‌تحمل شده‌ام چون خاطر همسایه‌های عزیزم مکدر است و توان من در ساکت نگه داشتن سه کودک درون یک قوطی کم...😥 خلاصه کنم! ببخشید که تلاش‌های این مادر جوان و دست‌تنها برای آرام نگه داشتن ۳ کودک زیر ۶ سال، در ساعات عصر گاهی همیشه جواب نمی‌دهد و گاهی بلور نازک آرامش شما ترک‌دار می‌شود.🥲 این همه را هم که گفتم منّتی نبود، طلبی هم ندارم، فقط کمی مهربانی‌... آن هم نه برای خودم، برای این چند طفل معصوم،😓 نه برای همیشه، همین چند صباحی که آلونکی پیدا کنیم و بارمان را روی دوشمان بگذاریم و از این قوطی‌های مرتب و منظم شما برویم به کنجی که صدای بزرگ شدن این بچه‌ها به گوش هیچ‌کس نرسد...🥺 عرضی نیست. جز طلب حلالیت🤲🏻 و التماس دعا که زودتر مسکنی مناسب برایمان پیدا شود، و دعایی بدرقهٔ راهمان کنید بابت عاقبت‌به‌خیری فرزندانمان، که ان‌شاءالله توفیق داشته باشیم یک گوشه‌ای از این شهر کریمهٔ اهل‌بیت، در خلوتی بدون آن‌که سکوت خانهٔ کسی را بر هم بزنیم، بچه‌ها را دکتر مهندسشان کنیم و تحویلتان بدهیمشان.☺️ «و السلام علیکم و رحمه الله» پینوشت: یک مطلب هم کوتاه عرض کنم. چند بار از تنها برادرم یاد کردم که از من ۶ سال بزرگتر بود. ممنون می‌شوم منت بگذارید و فاتحه‌ای مهمانش کنید. ۳ سال پیش درست زمانی که فرزند سومش ۲ ماهه شد، شاید چند روز بعد از آخرین باری که همسایهٔ پایینی برای صدمین بار جلوی در خانه‌شان داد و بیداد راه انداخت که چرا پسرهای ۳ ساله و ۶ ساله‌ات بالای سر مایی که خودمان داریم پیر می‌شویم و هنوز بچه نداریم می‌دوند، سفر کرد که به آن‌جایی که روزی مقصد همه ماست.😓 نمی‌دانم... شاید بعد از آن اتفاق، همسایه‌شان در خانه‌ای که دیگر سکوتش با صدای پای بچه‌های برادرم به هم نخورد، به این فکر می‌کند که زندگی ارزش نامهربانی نداشت...😭 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام دوستان🌱 مادری با دو فرزند دختر کم سن و سال میشناسیم با همسر بیمار و از کار افتاده‌. خانم تلاش
الحمدلله تا الان ۲۹ میلیون جمع شده. حتی مبالغ کم ۵ هزار تومن و ۱۰ هزار تومنم وقتی روی هم جمع بشن، کافیه تا باقی این مقدار هم تامین بشه به امید خدا.
سلام مامانای مهربون💛 روز گررررررررم تابستونی‌تون بخیر 🌞 میاین کمی با هم گپ بزنیم!؟😋 در مورد چی!؟ در مورد موضوع داغ و رایج این روزهای آخر محرم و اول صفر! بله در مورد «اربعین»بیاین برامون بگین که تو سال‌های اخیر شما چه سهم و نقشی توی اربعین داشتین؟ آیا از سال‌های گذشته تا حالا، توفیق دارین و زائر آقا هستین؟! یا مسئولیت مراقبت از سربازای امام زمان (عجل‌الله) برعهده‌ٔ شماست و همسر رو راهی می‌کنین؟ شاید هم خودتون هر سال هیئت و نذر دارین و مشغول خدمت به زائرا و عزاداری حضرت ارباب هستین؟ یا اینکه با همهٔ دلتنگی‌ها، خانوادگی تو پیاده‌روی‌های شهر خودتون قدم بر می‌دارین و دلتون رو راهی کربلا می‌کنین؟! خاطره‌ها و تجربه‌های جذاب، دلنشین یا حتی ناراحت‌کننده‌تون در مورد اربعین رو برامون تعریف کنین. خلاصه‌ که؛ از حس‌وحالتون تو ایام اربعین برامون بگین 💗 مشتاق خوندن پیام‌های حسینی‌تون هستیم. 🤗👇🏻 🔗 @moh255 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif