eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.4هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
112 ویدیو
20 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
(مامان ۶ساله، ۴/۵ساله، ۲ساله) عزاداران کوچک من! آمد و نرفتیم، 😞 ندیدیم، 😔 حتی صدای و گریه نشنیدیم. 😭 لقمه‌ای معرفت با چاشنی ادب، تواضع و محبت همه آن چیزی بود که تقدیمتان کردم. 🖤 اما امسال تشنه و گرسنه‌تر از سال‌های پیش، دیگر قصه، سرود و سیاهی زدن راضیتان نکرد... ‌ با آرزوی اینکه خانه‌مان  «رَوضهٌ مِن رِیاضِ الجَنَّة» باشد، بساط روضه پهن کردیم، سیاهی زدیم🏴 در حالی‌که می‌خواندیم: « ما حلقه به گوشیم در جوش و خروشیم با اذن تو هر سال پیراهن مشکی می‌پوشیم دل را به تو دادیم مشتاق جهادیم جز مهر تو را در دل خود راه ندادیم حسین جانم حسین حسین جانم حسین» حلوا پختیم چای ریختیم به رسم ، نعلین از پا درآوردیم پیراهن مشکی بر تن کردیم، شانه بر موهایمان زدیم، پیشانی‌بند یا حسین(ع) بستیم، طبل و زنجیر و پرچم یک دسته عزای کوچک... دو زانو خدمت بانی مجلس خانم فاطمه زهرا(س) نشستیم و برای حسینش سینه زدیم... باشد که فردا روزی خدمت مهدی‌اش سربازی کنید. 🖤 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
⭕️«پرچمدار کوچک من» منتشر شد| تجربه‌های خلاقانه برای تربیت حسینی کودکان و برپایی هئیت‌های خانگی🏴 🔷 چاپ چهارم کتاب ، منتشر شد. 🔺 که می‌توان آن را جزو اولین کتاب‌ها در حوزه تجربه‌نگاری سبک زندگی ایرانی-اسلامی عنوان کرد، تلاش‌هایی مادرانه را روایت می‌کند که در موقعیت‌های متفاوت، به دنبال یک هدف مشترک بوده‌اند: تعامل با کودک و پیوند دادن فرزندانشان به سیدالشهدا(ع)... . پیوند تجربه‌های مادرانه با یادداشت‌های کارشناسان در موضوع تربیت حسینی و ارائه ایده‌های کاردستی، مداحی و متن‌های گفت‌وگوی کوتاه پدر و مادر با فرزند با هدف انتقال هدف عاشورا، مزیت کتاب در ویرایش دوم آن است. 👌در این روزهای کرونایی که لزوم برپایی عزاداری در خانه دوچندان شده، مطالعه کتاب را از دست ندهید. 💠بیشتر بخوانید: fna.ir/eyynwu 🔴 و : 📞 051-37298431 📱 09356608604 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi_tv
(مامان ۳ سال و ۸ ماهه و ۱ سال و ۷ ماهه) چیزی که ازش می‌ترسیدم این بود که محرم امسال بی‌بهره‌تر از همیشه باشم!😞 آخه مگه می‌شه هیئت خوب(؟!)نريم ولی بتونیم خوب عزاداری کنیم؟ هر سال هیئت خوب رفتن هم خودش مسئله‌ای بود! فکر می‌کردم باید حتما یه جا برم که سخنرانش خیلی جذاب حرف بزنه🤔، و بتونه حسابی توجه منو به خودش جلب کنه، تا مقدمه تحول و رشدم بشه! مداح هیئت هم باید یه جوری روضه بخونه که بای بسم‌الله رو نگفته دلم بره تا خود کربلا و مثل ابر بهار بباره! اما تجربه‌ی همین چند روزه خیلی تصوراتم رو عوض کرد!😊 ⁦👈🏻⁩ می‌شه خونه رو هیئت کنیم و هر شب نذری بپزیم و بنشینیم پای سفره اباعبدالله...⁦👌🏻⁩ ⁦👈🏻⁩ میشه تو خونه سیاه بپوشیم و با روضه‌های بعضا خنده‌دار یه پسر بچه‌ی ۳ ساله گریه کنیم! ⁦👈🏻⁩ می‌شه به جای سخنران جذاب،خودمون زحمت بکشیم و توجه خودمون رو به اونچه لازمه‌ی تحولمونه، جلب کنیم! حتی تو یه جلسه روضه دوستانه و خلوت. ⁦👈🏻⁩ می‌شه به جای اینکه ده شب یا حداکثر دو ماه بریم هیئت، خونه‌هامون رو برای همیشه هیئتی کنیم.⁦ اصلا انگار جای امام حسین تو خونه‌مون خالی بود...😞 تو هيئت دلامون حسینی می‌شدن، ولي تو خونه چی؟! چقدر سبک زندگی هامون و انتخاب‌هامون رنگ و بوی امام حسین داشتن؟! از رفتار من با بچه‌هام معلوم بود که من بچه هیئتی ام؟!🤔 هیئت‌های خونگی محرم امسال باید مقدمه‌ای باشن برای خونه‌های هیئتی همیشگی! برای زندگی‌های امام حسینی...😍 ‌ پ.ن: قطعا حضور تو فضای مساجد و هیئت‌ها و نشستن پای صحبت اساتید برای رشدمون لازمه... اما نباید جای خلوت تفکر و تحول درونی رو بگیره. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۱۰ ماهه) او که در شش ماهگی باب الحوائج می‌شود، گر رسد سن عمو حتما قیامت می‌کند... می‌خوام بهش شیر بدم، شیر نمی‌خواد، پس میزنه. 😔 با عجله یه تیکه نون می‌دم دستش به امید اینکه شاید آروم بگیره، تیکه نون رو هم پس می‌زنه... گریه‌اش شدت می‌گیره. 😞 کلافه می‌شم هیچ کاری از دستم برنمیاد. 🤯 به هق‌هق می‌افته، هر کاری می‌کنم آروم نمی‌شه. لیوان آب رو نزدیک لباش می‌برم، مثل کویری که به آب رسیده آب می‌خوره. یادم می‌آد از صب بهش آب ندادم. 🥺🥺 به یاد صحرای کربلا اشکام جاری می‌شن. 😭 بمیرم برای دلت رباب بمیرم برای تشنگیت علی اصغر. 😭😭 آدم گاهی تا مادر نشه درد گریه بچه رو نمی‌فهمه. آدم گاهی تا مادر نشه نمی‌دونه اینکه پدر با بچه بره و بی‌بچه برگرده یعنی چی... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۲ سال و ۵ ماهه) یه شب مونده به محرم بود. چراغ‌ها رو خاموش کردیم که بخوابیم. - مامان... قصه... قصه‌ی عمو...😍 معمولا شب‌ها ازم می‌خواست یه قصه براش بگم. گاهی هم عنوان قصه رو خودش مشخص می‌کرد و من باید براش یه قصه می‌ساختم. امشب می‌خواست از عمو براش قصه بگم... خواستم از عموی خیالی حسنی که اونو گردش می‌بره بگم... ولی نه. بذار قصه‌ی یه عموی واقعی رو‌ بگم...😊 یکی بود، یکی نبود، یه عموی خیلی مهربون بود. عموی بچه‌های امام حسن و امام حسین. اسمش عمو عباس بود، عمو عباس خیلی شجاع و قوی بود و بچه‌ها رو خیلی دوست داشت. توی کربلا، ظرف آب رو برمی‌داشت و می‌رفت که برای بچه‌ها آب بیاره...💧 سوار اسب می‌شد، پیتی‌کو پیتی‌کو... می‌رفت و با دشمنا می‌جنگید، تق تق تق... می‌زدشون کنار و برای بچه‌ها آب می‌آورد... بچه‌ها هم خیلی خوشحال می‌شدند.😍 بچه‌ها عمو عباس رو خیلی دوست داشتند...🌹 ... یهو بغض کردم، نتونستم ادامه قصه رو بگم، نتونستم از آخرین باری بگم که عمو رفت آب بیاره و دیگه برنگشت...😭😭 آروم گفتم قصه تموم شد... حالا محمد شروع کرده بود کلمات توی قصه رو تکرار می‌کرد، عمو عباس... پیتی‌کو پیتی‌کو... تق تق تق... بچه‌ها... آب... عمو عباس... 😭😭 پ.ن: محرم امسال، ما هیئت محله‌مون می‌ریم. خوبیش اینه که نزدیکه و رفت‌‌وآمد با بچه‌ها راحته. و البته نسبتا خلوتم هست و بچه‌ها راحت می‌تونن تو محوطه بچرخن... راستش محرم امسال، حتی بیشتر از سال‌های قبل به دل میشینه... شاید به‌خاطر حالیه که خدا به غربت هیئت‌های امسال، داده... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۶ساله، ۴/۵ساله، ۲ساله) اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ محرم اومد و گوشم هوای روضه کرد، سعی کردم هر روز یک روضه حتی کوتاه با بچه‌ها داشته باشیم... محرم اومد و چشمم هوای دسته کرد، یه دسته‌ی عزاداری کوچیک هم با گل پسرا راه انداختیم...⁦👶🏻⁩⁦🧒🏻⁩⁦👦🏻⁩ محرم اومد و کامم هوای نذری کرد، هرروز به نیت امام حسین (ع) و شهدای کربلا برای اهل خانه، غذا و حلوای نذری پختم... محرم اومد و قلبم هوای امام حسین (ع) کرد، هر لحظه ذکرش بود، سیاهی عزایش بر دیوار خانه... و هر شب با داستانی از عشق پیامبر (ص) به او، بچه‌ها رو خواباندم. اما نه! انگار «میل» و «هوا» در کار نیست! دلم مثل اسپند رو آتیشه...😔 چرا؟ نمی‌دونم... شاید از اون مدل آدمهام که موقع درد سنگین و عزای بزرگ، باید دیگران بیان تسکینش بدن، از اون آدم هام که وقتی چند نفر هم‌درد رو می‌بینه طاقتش بیشتر می‌شه. تازه فهمیدم چه غم بزرگی دارم که قلبم براش خیلی کوچیکه. کاش می‌شد داغ دلم رو با صدای بلند فریاد بزنم...بلند گریه کنم...😭 کاش حداقل روز عاشورا بتونم کاری کنم... پ.ن: امام باقر (ع): «اگر نمی‌توانید عاشورا به کربلا بروید، به صحرا یا پشت بام بروید.» 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۲ ساله و ۴- ماهه) به قول شاعر؛ من که با تربت تو کام لبم باز شده اصل این نوکریم از ازل آغاز شده از بخت خوب زد و همسرم هم یه آخوند مداح شد و دیگه از ازل به اینور شور هیئتو در آوردیم...😁 تا اینکه طبق معمول زندگی همه مامانا پای بچه اومد وسط، ۶ محرم ۹۷ زهرا به دنیا اومد در حالیکه تا شب قبلش تو هیئتا غوطه ور بودم! این شرایط و جا موندگی از بقیه عزاداریا برای افسردگی من کافی بود😪 اما خداروشکر ۱۰ روزگی زهرا دوباره پامون به هیئت باز شد. محرم پارسال هم با زهرای ۱ ساله می‌رفتیم، رها بود و کیف می‌کرد و منم از دور هواشو داشتم. وضعیت ما تو هیئتا همیشه این بوده: - بابایی که نمی‌تونه مسئولیتی از بچه بپذیره. -بچه‌ای که مثل هر بچه‌ی سالمی جز بازی فکر دیگه ای تو سرش نیست. -و برنامه‌ای که به خاطر همسر دست خودمون نیست (مثلا پیش‌فرض بیش از یک مراسم در شب هست!😁) و اما محرم امسال، - مامانی که حالا بارداره - و به همه این‌ها اضافه کنید این ویروس منحوس👹⁦ و مامانی که رعایت پروتکل‌ها براش خیلی مهمه! حالا شما بگین حساسیت زیادی یا هرچی... یعنی با همه این شرایط بازم می‌شد رفت؟😔 شب اول هیئت خونگی رو امتحان کردم، ادامه این کار می‌تونست باز منو به افسردگی برسونه! همین‌قدر بی‌جنبه🤪🙈 عزمم جزم رفتن شد. زهرا نه ماسک می‌پذیرفت و نه کرونا می‌فهمید. تنها راه‌حلم نشوندنش به کمک جذابیت‌ها بود؛ برای رفتن به دو تا هیئت باید چند مدل بازی و خوراکی جذاب می‌داشتم و هر دو سه روزی هم تغییرشون می‌دادم. نیاز بچه‌ها به بازی روشنه! پس اگه ما توی شرایط خاص مثل همین هیئت‌های کرونایی یا یه وقتایی تو بعضی جمع‌ها و مهمونی‌ها برای جهت دادن به بازی‌هاشون برنامه‌ای نداشته باشیم، خودشون راهی برای ارضای این نیازشون پیدا می‌کنن که اون‌وقت شاید راهشون چندان خوشایند ما نباشه. (حالا لطفاً نیاین به من خرده بگیرین که آزادی و خلاقیت بچه رو کور کردیا😀🙈) بازی‌ها و خوراکی‌هایی که من برای این چند شب انتخاب کردم کاملا بر اساس شناختم از زهرا بود، همه‌ی انرژی و خلاقیتم رو توی این ده شب نگه می‌داشتم برای اوقات هیئت و حتی دو تا اسباب‌بازی هم بر اساس همین شناخت ساختم! که عکسشو براتون گذاشتم... از نظر خودم زهرا از اون دست بچه‌های بچه پر جنب و جوشه که اصلا هم وابسته به من نیست و اگه رهاش کنی بی‌خیال همه چی تا جایی که بشه، می‌ره...⁦🤦🏻‍♀️⁩ اما خب چند تا بازی و اسباب‌بازی پیدا می‌شه که سرگرمش کنه، منم همه‌ی اونا رو جمع کردم برای این شب‌های هیئت، مثلا: جورچین و پازل، خمیربازی، لگو، لیوان کاغذی و کش و کاغذ و مدادرنگی و برچسب و... و سایه بازی و نمایش و... نهایتاً هم چند باری پیش اومد آخرای شب خواب‌آلوده و کلافه بود که توی تاریکی با گوشی نقاشی می‌کشیدیم یا کلیپ می‌دید در مورد خوراکی هم نکته‌ی خاصی نیست جز اینکه بسته‌بندی و محصولی که بقیه بچه‌ها و مامان‌ها رو از هر نظر اذیت کنه نباشه، و تا جایی که می‌تونم سلامت رو فدای جذابیت نکنم.😄 زیرانداز و اسپری هم همراه همیشگیمون بود. و مهم‌تر از همه آمادگی روحی؛ دل دادن به زهرا و مزاحم ندیدنش! آمادگی برای حضور بچه‌های دیگه! (هر بچه‌ای که می‌اومد پیش ما دستاشو اسپری می‌زدم🙈 بعد می‌نشست و بازی می‌کرد😃) و یه توکل و توسل اساسی که ان‌شاءالله از بهترین محرم‌هامون باشه⁦🙏🏻⁩ ‌ الحمدلله استراتژیم موفق بود، با اینکه بهره‌ی خودم کم بود اما همین حضور زهرا و طفلِ در شکم تو فضای هیئت برام یه دنیا می‌ارزید❤ تا ببینیم بعد از تولد حیدر استراتژی‌مون چه تغییری می‌کنه؟🙃 شما چی کار کردین این دهه رو؟ با چنتا بچه برنامه تون چی بود و چقدر رضایت داشتین؟ انقدر راضی بودین که برای مراسم‌های بعدی توی محرم و صفر همین کار رو ادامه بدین؟ پ.ن۱: یه بار دلم گرفت. وقتی دیدم بچه‌های دیگه مثل همیشه میدون و با هم بازی می‌کنن و دخترک من پیششون نبود. اما خداروشکر این فقط حس من بود چون به زهرا با همون بازی‌ها و خوراکی‌ها هم خوش می‌گذشت. پ.ن۲: یه شب حس کردم نیاز به تجدید قوا دارم، خونه موندیم و به ابزار مورد نیاز برای روزای باقی مونده فکر کردیم! 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif