#پ_بهروزی
(مامان #محمد ۳ سال و ۹ ماهه و #علی ۱ سال و ۸ ماهه)
محمد آقا اولین باری که چشماشو باز کنه و ببینه هوا تاریک نیست، ما رو بیدار میکنه که پاشید، خورشيد خانوم بیدار شده!🌅
داداش علی👦🏻 هم با سر و صدای محمد بیدار میشه و روزمون رسماً شروع میشه.
اول اقدامات مربوط به سرویس بهداشتی جفتشونو ردیف میکنم و میرن حیاط.
۵ دقيقهای خونه رو جوری که به حد قابل قبولی برسه مرتب میکنم و صبحانه رو میبرم تو حیاط قاطی مرغ و جوجهها میخوریم.
تا هوا خنکه تو حیاطیم، خاک بازی و آب بازی و جوجه🐥 بازی و توپ بازی و ...
خورشید خانوم که میاد بالای سرمون میایم تو خونه.
یه میان وعده و بساط اسباببازیها که یکی پس از دیگری به جمعمون اضافه میشن.
تمام این مدت، تا دوتایی سرگرم میشن میرم سراغ کارای خودم تا دوباره بگن مااااامااااان بيييااااا بااااازی!😁
از بازی نشستنی حوصلهشون سر میره،
به این امید که خسته بشن نیم ساعتی به بدو بدو و بپر بپر و جیغ و داد میگذرونيم.
بچهها که نه، ولی من خسته میشم.
ناهار و میخوریم و تاب رو وصل میکنم به بارفیکس، نوبتی تاب میخورن.
خیلی زود سر نوبت دعواشون میشه!😫
چوبها رو میذارم رو مبل تا یکیشون با سرسره مشغول بشه و دعوا تموم بشه.
بهانه گیریها شدت میگیره، یعنی دیگه خوابشون مياد، اگه خدا بخواد.
من و محمد و علی و کتابها میريم تو اتاق.
نیم ساعت بعد:
من و محمد و کتابها برمیگردیم تو هال😒
بازیهای بیسر و صدا شروع میشه.
نقاشی🎨 و کاردستی و خونهسازی و حبوبات بازی و...
علی که بیدار میشه، محمد با هیجان میره استقبالش.
هوا دوباره خنک شده و میريم تو حیاط،
گاهی هم میزنیم به کوچه و خیابون به قصد قدری خرید.
آقای همسر که برسن، همون دم در با نوای گاوداری گاوداری🐄 بچهها مورد استقبال واقع میشن و دبه به دست میزن گاوداری،
تا هم به گاوا علف بدن،
و هم ازشون شیر تازه بگیرن.
سر شب بازیهايی با دوز هیجان بالا که من از پسش بر نميام با بابا انجام میدن و شام میخوریم.
حالا همهی این ماجراها رو کنار اومدم باهاش...
شما بگید نالههای قبل از خواب محمدو کجای دلم بذارم؟!
بااااباااا
😟😭😵از صبح هيشکيييييی با من بازی نکرده😭😭😭
😐😑😶😶😶
پ.ن: امام کاظم (علیهالسلام) فرمودند:
"بازیگوشی بچه در خردسالی، پسندیده است، برای اینکه در بزرگسالی بردبار شود.
شایسته نیست که کودک ،حالتی جز این داشته باشد."
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روز_نوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
بنیاد شهید پالیزوانی(ره) برگزار میکند:
🔷 *دوره طلیعه حکمت*
سیر مطالعاتی آثار شهید مطهری(ره)
🔸دوره مجازی برخط(آنلاین)
ویژه خواهران
گروه ١: دوشنبهها ١۶:٣٠ الی ١٩:۵٠
گروه ٢: سهشنبهها ١۶ الی ١٩:٢٠
.
🔸دوره فشرده مجازی برخط(آنلاین)
ویژه برادران
پنجشنبههای دوم هرماه ١٣ الی ١۶:٢٠
🔸دوره مجازی برونخط(آفلاین)
خواهران و برادران
هفتهای یک جلسه
جلسه افتتاحیه پنجشنبه ٣ مهر ٩ الی ١٢ (برخط)
شرکت در جلسه افتتاحیه الزامی است.
🔷 *دوره طلیعه نور*
تفسیر قرآن کریم
دوره مجازی برخط(آنلاین)
چهارشنبهها ١۶ الی ١٩:٢٠
ویژه خواهران
🔷 *مدرس: دکتر علی غلامی*
رئیس دانشکده حقوق دانشگاه امام صادق علیهالسلام
مهلت ثبت نام: شنبه ٢٩ شهریور
اطلاعات بیشتر و ثبت نام:
www.shahidpalizvani.ir
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه)
یادمه بعد به دنیا اومدن عباس تا چندین ماه کتاب خاصی نخوندم. به جز یکی دو تا داستان و رمان.
اونم نصفه موند آخرش.😢
شرایط جدیدی بود برام و فکر میکردم دیگه با بچهی کوچیک نمیشه کتاب خوند.
البته عباس هم تقریبا شبا بد میخوابید و تا نیمههای شب بیدار بود و منم حسابی بدخواب و بیخواب شده بودم و تو وقتای آزاد فقط به خواب فکر میکردم.😅🙈
شاید ۵ یا ۶ ماهی به همین منوال گذشت
ولی حس بدی داشتم از اینکه نتونستم تو این مدت کتاب بخونم!
حس میکردم دیگه از دوران دانشجویی و کتابخوانی به کلی فاصله گرفتم و ناراحت بودم برای خودم...😓
تا اینکه یه سری اتفاق خوب توی زندگیم افتاد.
از طریق دوستام با چندتا دورهی مطالعاتی آشنا شدم.
اولش فکر میکردم که اینم احتمالا مثل بقیهی کتابای بعد تولد عباس، قراره نصفه و نیمه ول بشه وسط راه.🤭
ولی خداروشکر سختگیری مسئولین دورهها به قدر کافی بود و انگیزهم رو برای ادامهش بیشتر میکرد.
روزی حدود ۲۰ دقیقه مطالعه بود فقط.
البته گاهی عقب میموندم از برنامه و آخر هفتهها یا توی تعطیلات جبران میکردم.
بعد یک سال دیدم که به همین بهونه، کلی کتاب خوب خوندم.
کتابایی که همیشه دوست داشتم بخونم ولی انگیزهی کافی براش نداشتم و فکر میکردم با بچه نمیشه اینهمه کتاب خوند.
خلاصه راهش رو پیدا کردم👌🏻
اگر بخوام یه مجموعه کتاب که بهش علاقه و نیاز دارم رو بخونم، باید دنبال یک دورهی مطالعاتی باشم.😁
دورههای رسمی یا حتی دورههای دوستانه.
که مثلا با پنج نفر از دوستای پایه قرار بذاریم و روزانه یه مقدار مشخصی از کتاب رو بخونیم و به هم گزارش بدیم از مطالعاتمون.
بعد از یه مدت هم آدم عادت میکنه به منظم و روزانه کتاب خوندن.
یعنی حتی میشه تکنفره هم یه کتاب رو با برنامهی منظم روزانه یک ربع، در عرض کمتر از یک ماه تموم کرد.
و این خیلییی حس خوبی میتونه داشته باشه برای یک مامان.😍
حس رشد،
حس پویایی،
حس افزایش معلومات و دانش،
و...
احوالات کتابخونی شما چطوره مامانا؟
قبل مامان شدن بیشتر کتاب میخوندید یا بعد از مامان شدن کتابخونتر شدید؟😇
ترجیح میدید تکی کتاب بخونید یا جمعی؟
تا حالا دورههای مطالعاتی رو تجربه کردید؟
چیا خوندید؟
دورههایی که شرکت کردید رو به ماهم معرفی کنید.
پ.ن: کتابای توی عکس بخشی از کتابهای دورههای مطالعاتی هست که تونستم شرکت کنم.😍
#کتابخوانی
#دوره_مطالعاتی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله)
یادم میاد مغزم سوت میکشه❗️
که برای انتخاب #مدرسه_دولتی خوب یا #مکتب_اسلامی یا #مدرسه_در_مسجد و از طرف دیگه، انتخاب محل زندگی، مدتهاااا درگیر و بلاتکلیف بودیم❗️
اما دیگه بعد از ثبتنام، خیالم راحت بود! پسرم در حد خواندن و نوشتن کلاس اول بلده.👌🏻
پس دیگه سال سختی پیش رو نداریم.☺️
(هدفم از ثبتنام، #مؤدب، #مقید و #منظم شدن پسرم بود.)
همه در تکاپوی سفارش روپوش و خرید کیف و... و من همچنان خیالم راحت بود میخوام مجازی شرکتش بدم.😉
روز پنجشنبه خبردار شدیم از شنبه کلاسها دایر هست و حضوری❗️البته ما موافق با شرکت حضوری نبودیم و قرار شد نبریمش.
روز شنبه فرا رسید و من با گل پسر کلاس اولیم صحبت میکردم و براش خاطره مینوشتم.☺️
که یکهو دیدم از گروه مجازی کلاس، فیلم پشت فیلم! پیام پشت پیام! متن و صوت، رسید❗️
حقیقتا دستپاچه شدم.😱
هیچی آماده نبود به جز مداد، پاک کن، تراش، دفتر و کتاب!
بابا آخه یه «آب» و «بابا» این همه قر و فر و سرود و نمایش میخواد؟
نمیدونم حتما معلم محترم با سابقه ۲۸ سال تدریس یه چیزی میدونه دیگه.👌🏻
اول باید خودم همممه فیلمها رو میدیدم، توصیهها رو به خاطر میسپردم و بعد برای پسرم میذاشتم و از نحوه حضور در کلاس و پاسخگوییش فیلم بازخورد میگرفتم و همراه تکالیف میفرستادم.
سعی کردم مسلط بنمایم😌
_پسر گلم رضا جان! بیا خانم معلم مهربونت درس داده😍
اتاق رو مرتب کردم میز و دفتر و... آماده!
_پیراهن بپوش! شونه بزن به موهات! مرتب و منظم سر کلاس حاضر شو.😊
کلاس درس رسما آغاز شد اما نه با یه گل پسر بلکه با سه قند و عسل❗️
تیله و توپ رنگی، نقاشی و کتاب، خاک بازی، آب بازی، اسباببازیهای نهفته در انبار و... هیچکدوووم جذابیت کلاس درس رضا رو نداشتند😄
طاها جان! رضا نیاز به تمرکز داره حواسش پرت بشه باسواد نمیشه ها!
رضا جان به سروصدا توجه نکن! سرت رو ثابت نگهدار فقط خوب به خانم حکیم گوش کن! اینجوری تمرکزت زیاد میشه👌🏻
طاها: رضا من اصلا واسه این اومدم اتاقت که تمرکزت زیاد بشه😜
نه! انگاری باید باهاشون به توافق میرسیدم.🤔
رفتم یه کاغذ بزرگ از باطلهها آوردم و زدم رو دیوار و گفتم: بفرمایید نقاشی😍 ولی بی سروصدا!
انگار جواب داده!
منم شعر و مطالب رو مرتب با هیجان برای رضا تکرار میکردم، فیلم میگرفتم و موقع نوشتنش هم کتاب خودمو میخوندم😃
آخرشم برای تشویق زیر هر تکلیف یه نقاشی خوشگل میکشیدم😚
الان، محمد ۲ساله حین بازیهاش میخونه:
از اون بالا بکشم پایین پامو نکنی تو زمین (سرود حرف ا)
پ.ن: رضا از حدود دو سال پیش وقتی خاطرهنویسی من رو میدید، خیلی به نوشتن و خواندن علاقهمند شد و اصرار داشت بهش یاد بدم. منم خیلی آهسته و پیوسته تا جایی که خودش راغب بود، حروف، صداها و کلمات رو یادش دادم. البته سعی داشتم طبق اصول باشه تا بعد به مشکل نخوره.
#مدرسه_مجازی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
(مامان #علی آقا ۲سال و۱۰ ماهه و #فاطمه خانم ۱ سال و ۸ ماهه)
من یه مشکل بزرگ دارم...
بلد نیستم با پسری بازی کنم🙄
تو بازی به تفاهم نمیرسیم😒
بازیهایی که علی آقا دوست داره برای من خیلی بیمزه است.
هر کاری میکنم نمیتونم با شوق و ذوق باهاش بازی کنم.
بازیهایی هم که من دوست دارم گل پسر موافقت نمیکنه…🤦🏻♀️
من دوست دارم باهاش قایم موشک بازی کنم، بدوبدو کنیم🏃🏻♀️ بپربپر کنیم، ولی آقا بیشتر وقتا میخواد بشینه ماشین بازی و حیوون بازی کنه.
منم بعد دو تا هل دادن به ماشین و چهار تا تکون دادن حیوون خوابم میگیره و چرت میزنم.😴
حالا اگه باباش باشه صدای قهقهه و جیغ و دادشون هوا میره...🧐
از اون طرف گاهی پیج مادرای موفقی رو میبینیم که در اوج شادی و خلاقیت، مشغول بازی کردن با بچههاشونن…
بیشتر اون بازیها رو هم امتحان کردم و پسری ۵ دقیقه هم مشغول نشده...
کمکم داشتم وارد فاز (من مادر بدی ام) میشدم،
که یادم اومد از جایی شنیده بودم:
مدل هر بچهای فرق داره و بگردین مدل بچتونو پیدا کنید🤔
خلاصه که رفتم دنبال مدلی که بهتر بتونیم باهم ارتباط بگیریم.
پس از اندکی تفکر🧐 به ذهنم رسید که پسر من عاشق حرف زدن و داستان شنیدنه…
از این راه وارد شدم،
داستان بازی😎
گاهی یه کلمه من میگم و اون براش داستان میسازه و بالعکس،
گاهی هم از روی دفتر برچسبش، عکس انتخاب میکنیم و درموردش داستان میگیم.
فعلا که تو این بازی به تفاهم رسیدیم...😄
باید برم رو مدل پسری بیشتر کار کنم بلکه بازیهای دیگهای اختراع بشه🤪
تا بازی یابیهایی دیگر خدانگهدار✋🏻
پ.ن: دفتر برچسب چیست؟
دفتر برچسب دفتریست که کودکان برچسبهای خود را در آن میچسبانند تا درو دیوار اندکی در امان بماند🙄
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_قربانی
(مامان #روحالله ۱سال و ۸ماهه)
بعد از یه روز پر چالش با پسری🤯 وقتی باباش رسید، هنوز لباس عوض نکرده🧔🏻 شروع کردم خطاهای پسری رو شمردن و تعریف کردن اینکه چه کرد و چه نکرد!!!😠
خلاصه انگار نفسم میخواست با چغلی کردن و اثبات شیطنتهای پسری، یه خودی نشون بده و بگه چه شقالقمری کرده از صبح تا حالا😄
بعد از ظهرش فرصت شد و رفتم سراغ کتاب دعا📖 و دعای پر مفهوم و زیبای عرفه😍
رسیدم به اون فراز که:
طوری خطاها و عیوبمو پوشاندی که اگر هرکس دیگری بفهمد با من قطع رابطه میکند😔
و کلی از عیب و خطاهای بنده و عیب پوشیهای خدا نوشته بود...
یاد اتفاقات ظهر و گزارش اذیتها و اشتباهات گل پسری افتادم...🤔
چقدر من عیب پوش و خطاپوشم؟🧐
در ذات ربوبیت چشم پوشی و خطا پوشیه تا روح فرصت رشد و بالندگی داشته باشه و من چقدر این فرصت رو برای فرزندم فراهم کردم؟🤔
یادش به خیر بچه که بودیم گاهی که مامان و بابا میخواستن تو مهمونی یا جلو دیگران خطا یا کار بدمونو بگن چقدر سرخ و سفید میشدیم و چقدر تو نگاهمون و دلمون التماس میکردیم که مامان توروخدا نگو....بابا نگوووو...😥
به قول یکی از اساتید تربیتمون، بچه کرامت نفس داره، با گفتن عیبها و خطاهاش و بردن آبروش، کرامت نفسش از بین میره...😔
پ.ن: البته گفتن اتفاقات روز و شیطنت بچهها به پدرشون (البته فقط به پدر دیگه😉) مشکلی نداره، چون هم باعث همدردی پدر و همکاری بیشترش میشه و هم باعث همفکری و پیدا کردن راهکارهای تربیتی😁
اما به نظرم همین هم نباید حالت شکوه و شکایت کردن پیدا کنه و نباید جلوی خود بچهها باشه، چون به کرامت و آبروی بچهها آسیب میزنه😊
میشه درباره این مسائل توی زمانهایی که بچهها خوابن یا نیستن، با پدرشون گفتگو کرد.
بخشی از اشتباهات بچهها رو هم اصلا نیازی نیست بگیم و میتونیم ازش چشمپوشی کنیم و آبروی بچهها رو جلوی پدرشون حفظ کنیم.
#سبک_مادری
#عارفانه_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_نیکبخت
(مامان #ابوالفضل ۱۳/۵ ساله، #زهرا ۵/۵ ساله، #محمدجواد ۱ سال و ۹ماهه، #حلما ۱۰ماهه)
فرزند سوم یک خانوادهی هفت نفرهی اصفهانی و متولد ۶۴ ام.😌
خواهر بزرگم ۱۵ سالگی ازدواج کردن و من هم بعد از ایشون، سال ۸۳ تو ۱۸ سالگی ازدواج کردم. (قبل از کنکور)
همسرم متولد ۵۸ و دامپزشک بودن.
با اینکه از اقوام نسبتا دورمونن ولی هیچکدوم همو ندیده بودیم😅
همون سال کنکور دادم و دانشگاه قبول شدم، ولی به دلایل مختلف مثل نداشتن انگیزهی کافی برای رفتن به شهر دور و عدم تحمل دوری از خانواده نرفتم.
یک سال عقد بودیم و تو این مدت، نزدیک خونهی پدر مادرامون، یه خونه ساختیم و بعد از اون با یه مراسم معمولی عروسی کردیم.
اول زندگی از سر بیکار نبودن پیش یه استاد نقاشی رفتم و ثبت نام کردم.
یه جلسه بیشتر کلاس نرفته بودم، که امام رضا (علیهالسلام) ما رو طلبیدن🤩 و به عنوان ماه عسل، رفتیم مشهد و این اولین سفر متاهلیمون بود که خیلی خاطرهانگیز و عالی بود.🥰
بعد از برگشتمون از زیارت خواستم دوباره برم کلاس، ولی استاد محل کلاس رو عوض کرده بودن و من هم که شمارهای از ایشون نداشتم، دیگه دنبالش نرفتم.
خلاصه برای نقاش شدن، فقط استعدادش رو داشتم ولی انگیزه نه😁
بعد اون، اوقات بیکاریم رو به بافت فرش (به کمک خواهرشوهرم) و کارهای دیگه گذروندم.
میشه گفت اون روزا رو یه جورایی فقط گذروندم.😕
واقعا اگه تجربهی حالا رو داشتم با اون اوقات چه کارا که نمیکردم...
خدا خواست خیلی عمرم رو به باد ندم و ۹ ماه بعد از ازدواج باردار شدم.
از وقتی متوجه بارداری شدیم، برکت از زمین و آسمون به طرفمون سرازیر شد.
تموم قرضهای خونه رو دادیم😊
ماشین خریدیم و کلی پس انداز کردیم💶
تو بارداری، فرشبافی میکردم،
تو باغچهمون سبزی و صیفی می کاشتم،
و به خانواده ی همسرم و پدر ومادرم تو برداشت بعضی محصولات مثل انگور کمک میکردم.
فروردین ۸۶ ابوالفضل کوچولو به دنیا اومد.
بعد از اون به دلایلی تصمیم گرفتیم فقط یه بچه داشته باشیم، مثلا:
راحت باشیم😎
تبلیغات علیه بچه و فرزندآوری روی ما موثر بود🧐
برای زایمان پسرم سزارین شده بودم😷
کمتجربگی و بلد نبودن خیلی چیزا تو فرزند پروری
و البته توصیه ی بزرگترها🤨
(با وجود اینکه هر دو خانوادهی ما پر جمعیت بودن، ۸ فرزندی و ۵ فرزندی، ولی تحت تأثیر تبلیغات وسیع مراکز بهداشت و تلویزیون قرار گرفته بودن)
بعد از مدتی، از طریق یکی از دوستان با استادی آشنا شدم که دید ما رو کاملا در مورد فرزندآوری و کلا سبک زندگی عوض کردن.
#قسمت_اول
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_نیکبخت
(مامان #ابوالفضل ۱۳/۵ ساله، #زهرا ۵/۵ ساله، #محمدجواد ۱ سال و ۹ماهه، #حلما ۱۰ماهه)
حس جدیدی بود مادر شدن.
ولی یه جورایی دچار بیبرنامگی بودم.
مادرم خودشون تو زندگی تقریبا از پس کاراشون بر می اومدن، ولی احتمالا اصلا فکر نمیکردن که ما چیزی ندونیم😔
ما مادرای این نسل، یه جورایی با آزمون و خطا همسرداری و بچهداری کردیم... چون مادرامون فکر میکردن تو مدرسه همه چی بهمون یاد میدن😜😂
بچهی ما هم مورد آزمونهای مختلفی قرار گرفت.
👈🏻 برای اینکه گریه نکنه من از صبح تا شب بیست بار شیرش میدادم😐
اونم از بس دل درد میگرفت، یکی دو ساعت بیشتر نمیخوابید.
در عوض اصلا شبا بیدار نمیشد و از ساعت ۶ عصر تا ۶ صبح مداوم خواب بود.
خودمم از بس خسته بودم همون ۶ ۷ خوابم میبرد.😴
👈🏻 پسرم به پوشک حساس بود.
برای همین کهنهش میکردم و مجبور بودم از چهار ماهگی سر پا بگیرمش.
این طور شد که خیلی زود از کهنه گرفتمش.
👈🏻 با اینکه خیلی دوست داشت زود غذا خور بشه و طفلک خیلی هم گرسنهش میشد ولی همون طور که بهداشت میگفت سر ۶ ماه شروع کردم.
روزی سه بار براش انواع شیر برنج، سوپ و آبگوشت غلیظ درست میکردم.
خدارو شکر خیلی خوب غذا میخورد. برای همین تا آخر شیردهی هم شبها بیدار نمیشد.
حتی به زور😄
👈🏻 بیشتر تو گهواره میخوابید. تو گهوارهای که مال برادر بزرگم بود😍 و خیلی از بچههای فامیل و همسایه رو بزرگ کرده بود.
پسری این گهوارهی آبا اجدادی رو خیلی دوست داشت تا جایی که اگه شبها تو گهواره نبود یا مهمونی بودیم، یه طوری بد خواب میشد و فریادهایی میزد که اگه کسی خبر نداشت فکر میکرد داغش گذاشتیم.😁
(استثناش خوابیدن تو مسیر طولانی توی ماشین بود)
خونهی ما با پدرشوهر و مادرشوهرم فاصلهای نداشت.
پدربزرگ (خدا بیامرز) و نوه به شدت بهم علاقه داشتن و بعد از یک سالگی، صبح تا شب یا بغل بود یا روی یه سهچرخه یا توی ننو در حال تاب خوردن.
واقعا موهبتی برای هر دوشون بود، که جاش تو خیلی از زندگیهای الان خالیه.
من هم اون دوران بیشتر یا مطالعه میکردم یا دنبال کارای گواهینامه بودم.
کمکم هم شروع به یادگیری خیاطی و گلدوزی کردم.
از بچگی دوست داشتم درسی که میخونم، مثل خیاطی و گلدوزی😁، کاربردی باشه و به درد زندگی بخوره.
برای همین وقتی متوجه برگزاری کلاس طب ایرانی شدم که هر دو هفته یکبار اونم جمعهها تو تهران برقرار بود، خب مطمئنا با سر میرفتم😃
گرچه بعد از امتحان ورودی یهو متوجه یه کوچولوی تازه وارد شدم.😍
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_نیکبخت
(مامان #ابوالفضل ۱۳/۵ ساله، #زهرا ۵/۵ ساله، #محمدجواد ۱ سال و ۹ماهه، #حلما ۱۰ماهه)
شرایطمون برای آوردن بچهی اول، از دید خیلیا بهتر بود.
مثلا مادرم دچار تومور و صرع و پیامدهای بعد از اون نشده بودن،
پدر شوهرم تو بستر نبودن،
و موضوع کلاسای حضوری هم پیش نیومده بود.
ولی خیلیامون این تجربه رو داشتیم که انگار بهمون میگن تو بیا توی راه، خودم کمکت میکنم.😊
با وجود ویار شدید، من باید ۲۰ روز کار آموزشی عملی توی تهران میگذروندم.🙄(۳۶۰ کیلومتر دورتر از خونه)
پسرم اون موقع ۷ ساله بود.
ده روز از دوره رو پیش عمه جونیش که تهرانن، موند.
و ده روز بعدی رو مدارس باز شده بود و برگشت شهر خودمون پیش همسرم.
بعد اون دورهی بیست روزه، کلاسها تا ۱.۵ سال شروع نشد.
تو این مدت دخترم، به دنیا اومد.
زهرا خانوم دختر ناآرومی بود و به شدت گریه و بیقراری میکرد.😔
این شد که پدر جان براشون ننو بستن.
مخصوصا که تو ده روز اول کسی نبود به من کمک کنه.
این ننو تا به الانم مادر دوم بچههاست😁
دخترم که یک ساله شد، کلاسها شروع شد.
هر دو هفته یکبار، همراه همسر و پسرم 👨👩👦👦غروب پنجشنبه راه میافتادیم و آخر شب میرسیدیم به مسافرخونهای تو تهران.
کلاس من ۶ صبح بود تا ۱ ظهر.
چند بار بچه رو شیر میدادم و میسپردم به همسرم، تا با غذا و نون کیک دستپخت خودم، تا ظهر نگهش دارن.
پسرمم بیشتر مواقع با من میاومد سرکلاس و من تو نصف روز باید به اندازهی یک ماه درس و سیدی درسی یاد میگرفتم.👩🏻🎓
این کلاسها تا دو سال ادامه داشت.
البته وقتی که دخترمو از شیر گرفتم، دیگه خودم تنهایی میاومدم تهران و برمیگشتم.
کنار کلاسها، یه کار مشاورهی اصلاح سبک زندگی هم، به صورت تلفنی یا حضوری (البته کاملا رایگان) به کارام اضافه شد.
تصمیم گرفتیم بچهی سوم رو بیاریم.👌🏻
ولی به خاطر بارداری،
شغل سنگین همسر🧔🏻
بیماری تومور مادر👵🏻
و اینکه تمام برادر خواهرام بچهی کوچیک داشتن،
نتونستم کلاسها رو ادامه بدم و تصمیم گرفتم خودم تو خونه مطالعه کنم، درسهای قبلی رو مرور کنم و کنارش صوت گوش بدم.
کار مشاوره رو هم همچنان ادامه میدادم.
کارام روی روال افتاده بود.
اکثر چیزهای خوراکیها مثل لبنیات، انواع رب، شیرینیجات و... رو مردم شهرمون خودشون درست میکنن و اینا هم جز کارام بود.
خداروشکر همسرم هم وقتشون برکت پیدا کرده بود و کمک میکردن.
آقا ابوالفضل هم دیگه بزرگ شده بود و ما چند تا گاو بومی خریدیم😜 که ایشونم بیکار نباشه.😅
#قسمت_سوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_نیکبخت
(مامان #ابوالفضل ۱۳/۵ ساله، #زهرا ۵/۵ ساله، #محمدجواد ۱ سال و ۹ماهه، #حلما ۱۰ماهه)
پائیز ۹۷ آقا محمدجواد به دنیا اومد.
به خواست خدا ۱۱ ماه بعد هم، چشم ما به تولد حلما خانم عزیزم روشن شد.
شرایط زندگی ما طوری به نظر میرسید که اصلا آمادگی ۴ فرزند رو نداشته باشیم:
خواهرهای من بچهی کوچیک داشتن،
مادرم به شدت بیمار بودن،
و مادر شوهرم هم توانایی نداشت که به من حتی تو ده روز اول کمک کنن🤷🏻♀️
ولی حالا که ده ماه از تولد گل دختر میگذره، میبینم تنها خداست که اگر بخواد کاری انجام بشه، میشه و ما باید فقط اعتماد داشته باشیم.
من بعد تولد دخترم، به هر دو شیر مادر میدم.
تو بارداری هم، تا ماه چهارم به آقا پسر شیر دادم، ولی بعدش شیر تازهی گاوهای بومی خودمون رو میدادم.
زندگی ما هم کمکم رشد کرد و حتی تو خیلی از موارد از صفر یا زیر صفر شروع کردیم... چه از لحاظ فرهنگی، چه معنوی و چه مادی.
رشد مادی ما، شاید به خاطر اینکه اصلا آرزوهای دور و دراز نداشتیم خیلی سریع بود، ولی رشد فرهنگیمون میشه گفت فراز و فرودهایی داشت.
به خاطر حجم کارها، همیشه یه برنامهی فشرده دارم. تا اونجایی که امکان داره زود میخوابم و زود بیدار میشم و بعد از نماز نمیخوابم.
مگر اینکه بچهها تا صبح نگذارن بخوابم ولی در اون صورت هم دیگه ۶ بیدار میشم.
بچهها هم شبها ۷ ۸ میخوابن و خیلی زود بیدار میشن.
تو طول روز به برکت وجود ننو، ۲ ۳ بار دوتایی با هم، یا تکتک میخوابن و من به کارای خونه و گاهی مشاوره و... میرسم.
وقتی خدا حلما جانم رو به ما عطا کرد، شبهایی بود که نمیتونستم تا صبح بخوابم.
اون موقع یادم میافتاد فاصلهی سنی من و خواهرم هم همینقدره و باعث میشد شبهای زیادی رو تا صبح، به خاطر داشتن مادری با صبر کوه، خدا رو شکر کنم، باهاش از دور حرف بزنم و از دور به آغوش بکشمش.
وقتی بچهها بخاطر بیماری بیتاب میشدن، به یاد بیتابی علیاصغر تو صحرای کربلا میافتادم و اونجا بود که عاشق روزای به ظاهر سخت زندگیم میشدم؛ وقتی میدیدم چقدر به این سختی احتیاج داشتم، تا بزرگتر بشم.
وقتی مادرم رو میدیدم، عاشقانه بغلش میکردم، میبوسیدم و بهش میگفتم تو بهترین مادر دنیا هستی.❤️
چون با وجود تمام مشکلات، زمانی که میتونستی عصبانی بشی، با اون آرامش همیشگیت با ما حرف میزدی...
پ.ن: متاسفانه مادرم دو هفته پیش، بعد از دورهی طولانی بیماریشون، ما رو ترک کردند.
از همهی کسایی که مادر دارن، میخوام که قدرشو بدونن.
#قسمت_چهارم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_نیکبخت
(مامان #ابوالفضل ۱۳/۵ ساله، #زهرا ۵/۵ ساله، #محمدجواد ۱ سال و ۹ماهه، #حلما ۱۰ماهه)
ما تو یه خونهی ویلایی متوسط که یه حیاط خیلی خیلی بزرگ داره، زندگی میکنیم.
یه باغچه داریم که چند تا درخت تنومند داره و یه کم اون ورتر چند نهال پسته.
حدود ۸ تا گاو هم یه گوشهی دیگهی حیاطن☺️
مسئولیت رسیدگی به گاوها با آقا ابوالفضله. البته همیشه یکی هست که کمکش کنه.
یه دستگاه جوجهکشی🐣 هم داریم که همسر و پسرم نوبتی به تخمهای توی اون رسیدگی میکنن.
وقتی هم که جوجهها بیرون میان، بچههای محل، فامیل و گاهی هم غریبهها، اونا رو میخرن.
فاصلهی خونهمون با منزل پدرم و برادر و خواهرها، در حد یه ربع پیادهست.
برای همین خیلی وقتها، بچهها دور هم تو حیاط ما جمع میشن و ۱۰ ۱۲ تایی با هم بازی میکنن.
بچههای بزرگتر هم، مراقب کوچیکتران☺
بیشتر بچهها به هنر علاقهمندن. مثلا پسر من و تمام بچههای بزرگتر نقاشیهای قشنگ میکشن، با نمد کاردستی های زیبایی درست میکنن، گل توی گلدون میکارن و...
صبح، بعد از نماز، زمان شستن لباسهاست که هر ۲ ۳ روز یکبار، اتفاق میافته. (همهی ما کارایی داریم که لباسهامون تند تند کثیف میشن😅😉)
لباسها از قبل توی سبدها تفکیک میشن. لباسهای معمولی رو تو اتوماتیک میریزم و لباسهای حساس و کهنههایی که پاک شدن رو با کهنهشور میشورم و با اتوماتیک آب میکشم.
مسئولیت بند کردن، جمع کردن، جداسازی و گذاشتنشون تو کشو هم با خود بچههاست.
روزهایی هم که شستن لباس نداشته باشیم، تا زمانی که بچهها خوابن، مطالعه میکنیم و در مورد مسائل روز با هم گپ میزنیم.
اولین بچهای که بیدار میشه حلما خانومه و بعد اون یکییکی بیدار میشن.
بچهها ریخت و پاشای زیادی دارن، تو غذا خوردن، بازی کردن، حمام و سرویس و... برای همین باید آدم مدام پشت سرشون جمع و جور کنه😜
دخترهای دوقلوی خواهرم هم که ۱۴ ساله اند، هر روز به نوبت یا با همدیگه، به خونهی ما میان و تو کارای خونه و بچهها و گاهی خیاطیهای ساده به من کمک میکنن. این دو تا واقعا از نعمتهای بزرگ زندگی منن.
(پدرم ۱۵ نوه و پدر شوهرم ۱۶ نوه دارن😍
و دوقلوها، بزرگترین نوههای خانواده اند)
هیچوقت دنبال تجملات نبودیم و خیلی روی وسایل خونه حساسیت نداریم.
برای همین بچهها تو خونه آزادن و البته چیز زیادی رو خراب نمیکنن☺
همیشه زیر دستشون زیرانداز میندازیم، با این حال فرشهای خونه باید سالی یک بار و فرش آشپزخونه، سالی چند بار شسته بشن.
#قسمت_پنجم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif