eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. | التجاء شاعر: محمّدحسین قالب: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ز طریق بندگی علی نه اگر بشر به خدا رسد به چه دل نهد به که رو کند به چه سو رود به کجا رسد ز خدا طلب دل مقبلی به علی ز جان متوسلی که اگر رسد به علی دلی به علی قسم به خدا رسد ازلی ولایت او بود ابدی عنایت او بود ز کف کفایت او بود به خدا هر آنچه به ما رسد به علی اگر بری التجا چه در این سرا چه در آن سرا همه حاجت تو شود روا همه درد تو به دوا رسد علی ای تو یاور و یار ما اسفا به حال فکار ما نه اگر به عقده کار ما مدد از تو عقده گشا رسد نه به هرکه هرکه فدا شود چو فدائی تو به جا شود که هر آنکه در تو فنا شود ز چنین فنا به بقا رسد بود ای مربی جان و دل ز تو خیمه گرچه در آب و گل تویی آنکه فیض تو متصل به فرشتگان سما رسد دو جهان رهین عنایتت ره حق طریق هدایتت همه را به خوان ولایتت ز خدا هماره صلا رسد به غدیر خم چو به امر هو بستودت احمد نیک خو به جهانیان ز ندای او همه لحظه لحظه ندا رسد ز رخت که نور خدا از آن بود ای ولی خدا عیان به دل و به دیدۀ عاشقان همه لمعه لمعه ضیا رسد به مؤآلف تو مقر جنان به مخالف تو سقر مکان به تو نیک و بد شود امتحان ز تو خیر و شر به جزا رسد چو منی کجا و ثنای تو که تو را ستوده خدای تو چه بیان کنم به سزای تو که تو را به حد ثنا رسد مگر از زبونی خود زبان بگشایم ای شه انس و جان که کند ز محنت خود بیان به حضور شه چو گدا رسد تو شهی و بنده گدای تو سر و جان من به فدای تو چه شود ز برگ و نوای تو دل بینوا به نوا رسد دل من که غنچه صفت شها شده خون سزد چو گل از صبا ز نسیم لطف تو ذو العطا به کمال لطف و صفا رسد تو به حق ز هرچه مقدمی به قضا تو آمر و حاکمی ز تو بینم آنچه به من همی ز قدر رود ز قضا رسد به صغیر خسته لقای تو بود انتهای عطای تو چو به قائلین ثنای تو ز در تو اجر و عطا رسد .
یک جلوه است جلوه‌ی اعظم فقط علیست یک معنی است معنی خاتم فقط علیست آیات کبریاییِ   لَیْسَ کَمِثْلِهِ آئینه خدای معظم فقط علیست شمس الحقِ علیست رسول خدا فقط صبح و شبِ پیمبرِ اکرم فقط علیست تا آخرین نَفَس به خودش تکیه داده است کوه است  قله است  مصمم فقط علیست اصلا بهانه‌ی نَفَس فاطمه است او اصلا بهانه‌ی همه عالم فقط علیست جبریل هم موذن ایوان طلای اوست بین نجف سلامِ خدا هم فقط علیست آری بهشتِ شیعه تماشای مرتضاست آری برای کفر جهنم  فقط علیست اسلام را دلیل حیات است  یا حسین اسلام را سلوک مسلم فقط علیست هجده علی حسین به میدان روانه کرد یعنی که در میانِ بساطم فقط علیست حُسنِ شروع علی‌است و حُسنِ ختام هم اول علی و آخرِ آن هم فقط علیست در کربلا نخست علی اذن جنگ خواست یعنی برای رزم مقدم فقط علیست در پنجه تا که تیغِ دو دوم را گرفت گفت : قائم مقامِ ضربِ دمادم فقط علیست در ابتدا تمامِ عَلم‌هایشان شکست تا بنگرند صاحب پرچم فقط علیست طوری سپاه بهم ریخت ... هرکه دید فریاد زد که مرگِ مجسم فقط علیست حق داشت که حسین به دنبال او دوید تنها پیامِ ماه محرم فقط علیست ما با علی علی شب خود صبح می‌کنیم دنیا به کام ماست که عالم فقط علیست
برده است بنده سوی مولا هر زمان  دست شد واسطه بین زمین و آسمان دست جز از در این آستان خیری ندیده وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست در سجده و بر خاک افتادن زبان سر وقت قنوت و ربنا گفتن زبان دست در پهنه تاریخ اگر کنکاش باشد دارد برای ما هزاران داستان دست خیبر برای خود دژ مستحکمی بود تا آن زمان که زد به در  یک پهلوان دست اسلام را پیروز میدان کرد حیدر حق زد برای قدرت این بازوان دست جانها به قربان مرام آن که از لطف در اوج قدرت می‌گرفت از ناتوان دست با دست پر برگشته مسکینی که حتی یکبار برده  بر در این آستان دست با قصد بیعت سوی او آمد که آن روز انداخت بر دستان مولا ریسمان دست یک روز در جنگ احد آقای عالم تهدید را از جانب مولاش رانده است یک روز حیدر در دفاع از پیامبر امروز عبدالله پای کار مانده است تا گفت پیر کل‌ عالم ینصرونی در بیعتش بالا گرفت این نوجوان دست راه گلو را داشت طی میکرد خنجر سد کرد راه حمله اش را ناگهان دست مانند ابراهیم شد در آزمونش چون سربلند آمد برون از امتحان دست آمد به مهمانی آغوش عمویش هدیه چه آورده برای میزبان؟دست زینب دو دستی بر سرش میزد در آنجا میرفت وقتی سمت چوب خیزران دست . . هر قدر کمتر در غم او زد به سینه روز قیامت بیشتر بیند زیان دست
  گفتم‌که خدایا برکاتی بفرست گفتا که تو اول حسناتی بفرست گفتم حسنات‌من بود حب‌علی گفتا به جمالش صلواتی بفرست الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
در محضر معصوم نشستم به ادب تا کسب شرف کنم در آن بیتِ شرف گفتم شب مبعث به کجا باید رفت فـــــــرمـــود برو دیدنِ ایوانِ نجف
  مرغ دل را به شوق راهی کن سوی ایوان طلا نگاهی کن چاره ای بهر روسیاهی کن قلب خود دور از تباهی کن رَهِ خود را رهی الهی کن باعلی باش و پادشاهی کن رهبرت گر ابوتراب شده نامه ات غرق در ثواب شده کار مولا بود حساب شده ذره از لطفش آفتاب شده رَهِ خود را رهی الهی کن باعلی باش و پادشاهی کن حب حیدر نشان ایمان است بغض او کفر و فسق و عصیان است ذکر او دارو است و درمان است باعلی مشکلات آسان است َرَهِ خود را رهی الهی کن باعلی باش و پادشاهی کن با علی میرسیم تا به خدا هرگز از او نمیشویم جدا زندگی با علی است غرق صفا نوکری اش "وَسیلَةُ السُّعَدا" رَهِ خود را رهی الهی کن باعلی باش و پادشاهی کن "نجف است این نجف که میپرسی عرش اینجا نشسته بر کرسی" جبرئیل آمده است پابوسی خادمش گشته موسی و عیسی رَهِ خود را رهی الهی کن باعلی باش و پادشاهی کن طبق قرآن علی است نفس رسول دین اسلام را علی است اصول هل اتی را علی است شان نزول این نصیحت ز من نما تو قبول رَهِ خود را رهی الهی کن با علی باش و پادشاهی کن هم که اول هم آخر است علی فاتح جنگ خیبر است علی جانشین پیمبر است علی مالک روز محشر است علی رَهِ خود را رهی الهی کن با علی باش و پادشاهی کن نیتم با ولاش خالص شد شعر من نذر ماهِ نرجس شد کین چنین نقل در مجالس شد ذکر هر صبح و شامِ (یونس) شد رَهِ خود را رهی الهی کن باعلی باش و پادشاهی کن سروده :
خدایا دامنی آلوده دارم به درگاه تو باز افتاده کارم شنیدم مونسی با دل‌شکسته نظر کن از کرم بر حال زارم کریما، منعما، پروردگارا ببین خوبی‌تو بد کرده ما را گنه کردیم اگر پرده دریدیم تو اما پرده‌پوشی کن خطا را خدایا من کی‌ام عبدی که دانی ز تو غافل، پی لذات آنی نمی‌آید ز من غیر از خطا، لیک نمی‌آید ز تو جز مهربانی نسیم عفو تو امشب وزیده دو قطره اشک از چشمم چکیده ملک در نامه‌ی اعمالم امشب به جز لطفت ندیده که ندیده الهی محضرت را دوست دارم تضرع بر درت را دوست دارم مقرم در بساطم جز گنه نیست ولیکن حیدرت را دوست دارم دو دست سائل و دامان حیدر من و احسان بی‌پایان حیدر الهی بعلی بعلی ز من بگدر خدایا، جان حیدر فقیرم، زیر دین العفو گفتم به رب عالمین العفو گفتم شب قرآن‌به‌سر آمد، دوباره الهی بالحسین العفو گفتم امام مهربان العفو می‌گفت لب‌تشنه چنان می‌گفت به زیر دشنه آقا فکر ما بود برای شیعیان العفو می‌گفت
منم آن گناهکاری، که به سوی تو دوان است تویی آن بزرگواری، که کریم و مهربان است تو همیشه در فرازی، تویی آن گدا نوازی که در اوج بی نیازی، نگران بندگان است به شب سیاه نوری، برسان پُلِ عبوری که دلم برای دوری، ز گناه نا توان است تو اگر مرا برانی در دیگری نکوبم که به غیر از آستانت، همه جا پر از زیان است همه عمر جز تو یارب! چه کسی رفیق من بود؟ تو امان من نباشی! چه کسی مرا امان است؟ تو خدای مرتضایی، تو همیشه با وفایی به گدای بی نوایی، که ضعیف و ناتوان است 《برو ای گدای مسکین در خانه علی زن》 که امیر با خدا در نجفش هم آشیان است بگذار جای کعبه، سر خود به پای حیدر تو اگر بهشت خواهی، نجفِ علی جنان است خوشم اینکه خاک پای پسر ابوترابم همه عمر سایبانم علم حسین جان است به فدای آن شهیدی که نخورد آب و جان داد ز غمش هنوز زهرا، شب جمعه روضه خوان است پسرم به تو جفا شد سرت از قفا جدا شد اثرات خنجر شمر روی حنجرت عیان است پسرم مگر به دشمن تو به غیر حق چه گفتی؟ که جواب حرف حقت، نوک نیزه سنان است پسرم کسی در عالم کفن تو را ندارد کفن تو خاک بوده، کفن تو بیکران است به خدا عطش دلیلِ ترک لبت نبوده ترک لبت برای ضربات خیزران است
🏴همه در روز شهادت عزاداریم امروز، عزای حیدر مظلوم است در ماتم او رخت عزا مرسوم است در تاب و تب سیزده فروردین دل در گرو چهارده معصوم است :: با خلق جهان بگو: گره باید زد با نیت و با وضو گره باید زد تا بختِ شکسته‌قلب‌ها باز شود دل را به ضریح او گره باید زد :: با داغ علی به غم دچاریم همه دلدادۀ آن ایل و تباریم همه پاییز و زمستان که ندارد این داغ در ماتم او ابر بهاریم همه
🏴همه در روز شهادت عزاداریم امروز، عزای حیدر مظلوم است در ماتم او رخت عزا مرسوم است در تاب و تب سیزده فروردین دل در گرو چهارده معصوم است :: با خلق جهان بگو: گره باید زد با نیت و با وضو گره باید زد تا بختِ شکسته‌قلب‌ها باز شود دل را به ضریح او گره باید زد :: با داغ علی به غم دچاریم همه دلدادۀ آن ایل و تباریم همه پاییز و زمستان که ندارد این داغ در ماتم او ابر بهاریم همه
شرح اجلال علی را به زبان حاجت نیست که عیان‌ست و عیان پس به بیان حاجت نیست فطرتاً ذکر لبم یا علی و یا علی است که جز این کار دهان را به زبان حاجت نیست نامش انگیزه‌ی عبدست به هنگام نماز ورنه بر ماذنه‌ها صوت اذان حاجت نیست بوترابی‌ش به سلطانی او می‌چربد بر تن شاه جهان رخت گران حاجت نیست سیری‌‌ او به غذا نه ، به کرم وابسته‌ست که سر سفره‌ی افطار به نان حاجت نیست به پیمبر به غدیرِ خُم و اَکمَلتُ قسم بعد احمد به فلانیّ و فلان حاجت نیست مرتضی از همه‌ی دهر کهن‌سال‌تر است بی‌گمان خلقت او را به زمان حاجت نیست از شب مرگ علی هر که خبر داد ، بگو فاطمیه‌ست یقیناً ، رمضان حاجت نیست
وقتش شده  ای رفیق همت بکنیم از مرتبت ولی روایت بکنیم با نشر فضائل گهربار علی تا روز مباهله عبادت بکنیم
سادات که ميوه های باغ فدکند زيباوقشنگ وخوشگل و بانمکند       هستند ستــاره سمـاوات عــلـــی هـرچند زيــادند،ولــی بـاز تکند
علیه السلام 🔺۱۸ بیت تقدیم به مولی الموالی علی علیه السلام خورشید ؛ خانه اش چه حساب و‌کتابی است شب‌های صحن شاه نجف آفتابی است انگورهای باغ علی فرق می کنند عمری لبِ ضریح چشیده شرابی است سِرِّ ابوترابی او خلق آدم است بیهوده نیست دامن و‌دستش ترابی است فرموده وقت مرگ نشان می دهد رخش با هر نفس ندیدن آقا عذابی است وقتی قسیم جنت و نار است مرتضی بالاتر از رضایت او چه ثوابی است حاکم اگر به روز جزا مرتضی علی‌ست دیگر برای شیعه چه روز حسابی است فرموده اند نام علی لحظهٔ دعا در نزد عرشیان قسم مستجابی است تشخیص بین رب و علی سخت می شود وقتی به زیر ابروی حیدر نقابی است معراج با صدای علی حرف زد خدا این اوج عشق بازی ختمی مآبی است با این همه شواهد روز غدیر خم پای امامتش چه سوال و جوابی است ما قائلیم امر امامت پس از نبی از جانب خدای احد انتصابی است لعنت به روزگار که بین علی و غیر یک روز انتصاب ولی انتخابی است تا فاطمه کنار علی می کشد نفس تا عرش آسمان حرمخانه آبی است تا سالم است دست قنوت حبیبه اش شب تا سپیده خانهٔ او ماهتابی است لعنت به روزگار چه کردند باعلی دیدند دور بازوی آقا طنابی است زهرا زمین که خورد، علی گریه کرد و گفت : از این به بعد موسم خانه خرابی است تسکینِ داغِ صورت نیلی فاطمه محراب ِکو‌فه ، صورتِ از خون خضابی است پایان ِ کوچه ای که در آن دست، بسته شد طشتِ طلا و زینب و بزم شرابی است
 وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّه رَؤُفٌ بِالْعِبادِ. (بقره/٢٠٧) قصيده اى علوى درباره ليلة المبيت (شب اول ربيع الاول) تا در اوصاف امیرالمؤمنین آید به کار نه قلم را اقتدار و نه زبان را اختیار مظهر حق شیر حق مرآت حق میزان حق کشور حق را مدیر و لشكر حق را مدار گو که بنویسند جّن و انس وصفش را مدام نیست ممکن وصف مولا را یکی از صد هزار قصّهء جانبازی آن جان شیرین رسول جان شیرین می دهد بر تن برادر گوش دار کافران دادند با هم دست از هر طایفه بهر قتل خواجۀ لولاک در یک شام تار گفت پیغمبر به شیر حق امیرالمؤمنین کای نبی را جان شیرین ای ولیّ کردگار کافران بر قتل من با یکدگر بستند عهد باید امشب جای من در بسترم گیری قرار گفت حیدر: ای دو صد جان علی قربان تو این تو، این جان علی، این تیغ خصم نابکار جان پاک تو سلامت جان من بادا فدات گو ببارد تیغ و تیرم از یمین و از یسار خفت آن شب مرتضی در بستر ختم رسل گشت پیغمبر دل شب در بیابان رهسپار ناگهان بوبکر آمد بر سر راه نبی در درون آن شب تاریک، دور از انتظار چشم پیغمبر چو بر وی در سر راه اوفتاد برد همره تا نگردد راز پنهان آشکار نفس خود را جای خود در بستر خود جای داد خصم خود را ناگزیر آورد سوی کوهسار آنکه جای مصطفی خوابید، باشد جانشین وآنکه یار غار او شد، به که بنشیند به غار با نبی در غار بودن کی کرامت می شود جان به راه یار دادن عزّت است و افتخار این تعصّب نیست انصاف است لختی گوش کن فرق بسیار است بین یار غار و یار یار او به "لا تحزن" ز فعل خویشتن گردید منع این به "مرضات اللّه"ش گوید ثنا پروردگار او ز بیم جان فراری بود از میدان جنگ این به دور مصطفی گردید روز کارزار او "اقیلونی" سرود این بر "سلونی" لب گشود او سراپا عجز بود این پای تا سر اقتدار او ز خیبر شد فراری این در از خیبر گرفت فرق دارد فرق، مرد جنگ با مرد فرار هر نفس در بستر ختم رسل بهر علی بود بیش از طاعت کونین اجرش در شمار ذات حق آن شب به جبراییل و میکاییل گفت کی کند جان از شما در راه یکدیگر نثار؟ هر دو ماندند از جواب و سر به زیر انداختند هر دو ساکت هر دو گردیدند از حقّ شرمسار پس خطاب آمد که بگشایید چشمی بر زمین بذل جان شیر حق بینید در این شام تار خفته بهر بذل جان در بستر ختم رسل گشته محو این همه ایثار چشم روزگار ای وجودت شمع جمع آفرینش یا علی وی خزان زندگی را نام دلجویت بهار با سر انگشت تو مهر و مه کند در چرخ سیر بر تماشای تو می گردند این لیل و نهار گو برد حقّ تو را صد تن به جای آن سه تن آنچه زآن تو است، آن تو است ای جان را قرار چه شوی مسند نشین و چه شوی خانه نشین تو امامیّ و امامت از تو دارد اعتبار بانگ جبریل از اُحد آید به گوش جان که گفت لافتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار لب نمی بندد ز اوصاف تو «میثم» یا علی گر فتد در زیر تیغ و گر رود بر اوج دار
شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد خط به خط باور تقویم مسلمان می شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی زره آمده در معرکه یک بار دگر تا خود صبح خطر دور و برش می‌ رقصید تیغ عریان شده بالای سرش می ‌رقصید مرد آن است که تا لحظه آخر مانده در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها از هم چاره علی بود نه آن دیگرها دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد آیه ترس برای چه کسی نازل شد بگذارید بگویم خطر عشق مکن جگر شیر نداری سفر عشق مکن عنکبوت آیه ‌ای از معجزه بر در دوخت تاری از رشته ایمان تو محکمتر دوخت از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر!؟ از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟ باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید من زبان بسته ‌ام و خواجه سخن می‌گوید من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم مُهر بر لب‌ زده، خون می‌خورم و خاموشم طاقت ‌آوردن این درد نهان آسان نیست شِقشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست
رسید وحی تا که از بلا تو را خبر کند خبر کند که یک نفر به جای تو خطر کند چقدر تیغ آخته به خانۀ تو تاخته کدام مرد حاضر است سینه را سپر کند؟ چه صولتی! عجب یلی‌ست! مرد مردها علی‌ست به جان او مباد چشم تیغ‌ها نظر کند بگو چگونه رد شدی؟ کسی ندیده برگ گل چنین سلامت از میان خارها گذر کند به گرد پای لیلة المبیت هم نمی‌رسد هر آن‌که مدعی‌ست هر چقدر هم هنر کند
از علی سنگ‌دلان هیچ نگفتند، آخر کعبه فریاد برآورد ترک پشت ترک صبح فردا که بسنجند تبرّی مرا "شقشقیه" بزند داد منم سنگِ محک در جزا با سندِ باغ جنان می آید آنکه این قوم گرفته ست از او باغِ فدک
از علی سنگ‌دلان هیچ نگفتند، آخر کعبه فریاد برآورد ترک پشت ترک صبح فردا که بسنجند تبرّی مرا "شقشقیه" بزند داد منم سنگِ محک در جزا با سندِ باغ جنان می آید آنکه این قوم گرفته ست از او باغِ فدک .
بزرگ حجت یزدان، ولیّ بارخدای که هم وصیّ رسول است و هم برادر اوست هرآنکه روی خدا را به چشم می‌خواهد بگو به روی علی بنگرد که مظهر اوست اگر که شرطِ وصایت به علم و فرهنگ است نبی مدینه علم و وصیّ او، در اوست دلیلِ غصبِ حقِ او و نصبِ صاحب غار همان فرار و هزیمت به جنگ خیبر اوست!! اگرچه صاحب عار است او، نه صاحب غار مگس نهاده همان نقطه‌ای که بر سر اوست! کسی که رایت نصرت به دست، بگریزد به فرق، معجرِ زن، خوبتر ز مغفر اوست برادرند به صورت، ولیک در معنا همان کسی که پس از وی گریخت، خواهر اوست
کار داریم در این شعر فراوان با دَر گوییا خورده گره با غزلِ  مولا ، در وَ قسم بَر ترکِ کعبه که حتی دیوار می شد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در جانشینِ نبی الله که شد روزِ غدیر خستگی های پیمبر همه شد یکجا در شهر علم است نبی شهرِ طرب انگیزی که برایش به خدا هست علی تنها در می نشستند یتیمان همه شب منتظرش خیره بر در همگی تا بزند بابا در چیره بر قلعه ی قلبِ همِگان شد وقتی کَنده شد با دَمِ یا فاطمه اش از جا در شُد دَرِ قلعه ز جا کَنده ولی مرغِ دلم ناخود آگاه سفر می کُند از در تا در نکند در غزلم بسته شود دستانش نکند در غزلم باز شود با پا در میخِ در داغ شد و مادرمان زخمی شد او کنون تکیه به دیوار نماید یا در ؟! آنچنان با لَگدی باز شد آن در که همه فکر کردند که دیوار یکی شد با در آه! سادات ببخشند ولی خورد زمین در همین فاصله هم کنده شد از لولا در رد شدند آن همه نامرد از آن در با پا تا که افتاد به رویِ بدنِ زهرا در بچه سید نشدم دستِ خودم نیست ولی وسطِ روضه دلم گفت بگویم مادر کربلا جلوه ی هفتاد وسه تَن می شد اگر اندکی تاب میاورد در آن غوغا در آه! ای فاطمه؛ ای علتِ لبخندِ علی رفتی و بعدِ تو انداخت زِ پا او را در ما فقیریم و یتیمیم و اسیریم همه جز تو فریادرسی نیست بیا بُگْشا در با دعای فَرَجت از خودِ خورشید بخواه تا کمی باز کند روی همه دنیا در...