eitaa logo
مانیفست - رمان
331 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان امروز به اشتباه یه رمان دیگه رو که واسه کانال تلگرام بود اشتباه گذاشته بودم اینجا😄 حواس نداریم که این روزا😐 امروز یه پارت ویژه داریم که تا ساعت ۵ آماده میشه
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁همین یه نه خشک و خالی
لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁اه هی من چیزی نمیگم هی این سنگ میندازه جلو پام . _ نمیشه آخه تنده یه نگاه مشکوک بهم انداخت ساشا _ خب میگی من چیکار کنم ؟ میخوای بیای تو جیب من خودتو خالی کنی ؟ پسره ی منحرف بی ادب _ اه بیتربیت ساشا _ فحش دیگه ای بلد نبودی ؟ _ خب بابا خواستم یه توالت برما !! چقد گیر میدی .. یکم به اینور و اونو نگاه کرد بعد با دستش به همون سمتی که نزدیک بود از خوشحالی اشکمو در بیاره اشاره کرد .. ساشا _ خب برو اونجا توالته فقط زود .حواستم جمع کن چون کلکی در کار باشه من میدونم و تو ای بابا . _ باشه سریع ازش جدا شدم و دوئیدم سمت توالت ، در و باز کردیم و پریدم داخل ..خب الان باید چیکار کنم ؟ از پنجره که نمیشد فرار کنم چون صد در صد مرگم حتمی بود .. راه دیگه ای هم نبود پس میموند تعغییر قیافه ..الان چطوری تعغییر قیافه بدم ؟؟؟ تو فکر بودم که در دستشویی باز شد و یه خانم با بچه ی تو بغلش اومد تو ..ای ول ، سریع به سمتش حجوم بردم و دستشو کشیدم که بدبخت نزدیک بود سکته کنه . زنه _ هیییی !!! چیکار میکنی خانم .. ای بابا هی من وقت ندارم هی این گیر میده .. _ سلام ببخشید ..مم میشه کمکم کنید مشکوک نگام کرد زنه _ چطور ؟ با دستم به لباساش اشاره کردم . _ میشه لباسای تنتون رو با من عوض کنید لطفا .. من یه نفر دنبالمه که اگه پیدام کنه بدبخت میشم .. زنه _ خب چرا اومدی تو توالت عجب خریه این دیگه _ خب از دست اون یارو فرار کردم .شوهرم بیرون پاساژ منتظرمه ..این یکی از طلبکارای بابامه .خلافکارم هست اگه منو بگیرن کارم تمومه دستم به دامنت خودت نجاتم بده .. زنه که فکر کنم باور کرده بود و دلش به رحم اومده بود قبول کرد ..خلاصه با کلی بدبختی لباسامونو عوض کردیم و اول اون زنه رو فرستادم بره .. عجب لباسای جلفی هم داشتا !! خدا به داد شوهرش برسه ..یه مانتو تنگ و کوتاهه قرمز جیغ به همراه یه شال همرنگش و یه کیف مشکی .. تا جایی که تونستم شالو کشیدم تو صورتمو اول یکمی لای در توالت و باز کردم بعد از اینکه بیرونو دیدم و مطمئن شدم که امن و امانه سریع رفتم بیرون و تند تند به سمت خروجی حرکت کردم ... از پاساژ که زدم بیرون یه نفس عمیق کشیدم . یه لحظه ایستادم و به آسمون پر ستار نگاه کردم ..نمیدونم ساهت چند بود چون من نه گوشی داشتم و نه ساعت پس بهترین کار این بود که تا یه جایی خودمو برسونم و تاکسی بگیرم واسه ترمینال یا فرودگاه .. با این فکر با سرعت شروع کردم به دوئیدن این وسط از متلکایی هم که نثارم میکردن در امان نبودم ..
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_ویک لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁اه هی من چیزی نمیگم
✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁ساشا👇👇 رو به روی در توالت با فاصله ی حفظ شده ای ایستاده بودم و منتطر رزا بودم ..با اینکه میدونستم چی تو فکرش میگذره ولی بازم رامش شدم .الانم نمیتونستم وارد توالت زنانه بشم تا درش بیارم ..مطمئن بودم که تو فکر فراره باید میزاشتم ببینم تا کجا پیش میره قصد داشتم که خودش به اشتباه خودش پی ببره ..یکمی به اطرافم نگاه کردم که یه خانم بچه بغل نظرمو جلب کرد ..باید میفرستادمش تو توالت ببینم چه خبره البته اگه قبول میکرد . آخ رزا ببین با من چیکار کردی ... با اخمایی در هم به سمت زنه رفتم و صداش کردم .. _ ببخشید خانم برگشت سمتم ، تا چشمش بهم افتاد چشاش برق زد ..انقدر بدم میاد از یه همچین زنای هرزه ای که تا یه مرد دیگه رو میبینن همه چی یادشون میره ..ههه اخمام بیشتر شد زنه _ بله میتونم کاری براتون بکنم ؟ _ بله من خانمم رفته توالت و هنوز نیومده ، حاملس میترسم بلایی سرش اومده باشه و بخاطر ویار شدیدش هی ازم دوری میکنه .. خواستم بگم میتونید برید داخل ببینید چی شده ؟ خیلی وقته اون توئه ..البته بهش چیزی نگید . اخماشو کشید تو هم زنه _ نه به من چه زن توئه هه بهش برخوده بود که تیرش به سنگ خورده ولی من شما زنا رو میشناسم .. دست کردم تو جیبمو کیف پولمو در آوردم ..از توش چند تا توراول صدی در آوردم و جلوی چشمش تکون دادم ..کم کم دو ملیون بود ، به وضوح برق زدن چشاشو دیدم و این باعث نیشخندم شد .. زنه _ چیکار میتونم بکنم _ برو اون تو ببین چه خبره سرشو تکون داد و تا اومد پولارو بگیره دستمو کشیدم با تعجب نگام کرد _ حواست باشه منو دور نزنی خانم وگرنه بد میبینی ..خانمم سر تا پا مشکی پوشیده بعد پولارو دادم بهش و فرستادمش تا بره داخل ..خودم دوباره برگشتم سر جام و زل زدم به در توالت ..تو فکر بودم ..تو فکر تعغییر یه دفعه ای رزا ، تو فکر غیب شدن دو ماهش بعد از اون دعوا و خیلی چیزای دیگه که داشت روانیم میکرد .. دلیل همه ی رفتارای من خودش بود ، چرا میخواست بزنه زیر همه چی ؟؟ مگه براش کم گذاشتم ، از همه بدتر برگشتن یه دفعه ای شهاب و رفتار رزا نسبت بهش ..مگه رز به من نگفته بود که اون قرار رو لغو کرده ..مگه نگفت که رو به روی خونوادش ایستاده ؟ مگه نگفت که شهاب و از خودش رونده پس دلیل این نگاه های پر از حرارت چی بود ؟؟ این دروغها بود که منو وادار به خشونتی میکرد که شاید یه زمانی خودم سخت باهاش مخالف بودم .. حدود نیم ساعت بعد دیدم که رز با یه بچه تو بغلش اومد بیرون ولی کمی که دقت کردم دیدم نه رز نیست همون زنه بود .. زنه سریع اومد پشم و یه سری چرت و پرت تحویل داد بعد رفت ..پوزخندم دقیقه به دقیقه داشت بزرگتر میشد ..سریع به سمت ستونی رفتم که کمی اونطرفتر بود و پشتش ایستادم .. رز خیلی بچه ای خیلی .. زیاد صبرم طول نکشید که رز با یه تیپ افتضاح که همون لباسای اون زنه بود اومد بیرون یکمی سرشو چرخوند و وقتی دید خبری نیست با دو رفت سمت در خروجی ..با پوزخند تمسخر آمیزی منم رفتم سمت پارکینگ.
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_ودو ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁ساشا👇👇 رو به روی
✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁ساشا زیاد صبرم طول نکشید که رز با یه تیپ افتضاح که همون لباسای اون زنه بود اومد بیرون یکمی سرشو چرخوند و وقتی دید خبری نیست با دو رفت سمت در خروجی ..با پوزخند تمسخر آمیزی منم رفتم سمت پارکینگ . از یه طرف به خاطر تیپ افتضاحش خیلی عصبی بودم و دوست نداشتم که اونطوری جلو چشم ملت راه بره ، از طرفیم دلم میخواست ببینم تا کجا میخواد پیش بره ؟ یعنی اونقدری منو بچه و احمق فرض کرده که ندونم میخواد چیکار کنه ؟؟ سخت در اشتباهه ..من ساشا آریامنش که کوچکترین چیز از زیر دستش در نمیره ، حالا بیام و از یه دختر رو دست بخورم اونم برای دومین بار ؟؟ هههه محاله محال سریع سوئیچ ماشین و از جیبم در آوردم و دراشو باز کردم ، ماشین کوروِتَم و آورده بودم و دو سرنشینه بود ..پس همه ی خریدها رو پرت کردم رو صندلیه ی کمک راننده و خودمم نشستم پشت رل با روشن شدن ماشین و تیکافی که ناخودآگاه به خاطر عصبانیت زیاد کشیدم از پارکینگ خارج شدم ..پیدا کردنش زیاد طول نکشید تو خیابون در حال دوئیدن بود از عصبانیت زیاد با دستام به فرمون ماشین فشار میاوردم .. با اون وضع و اون لباسش این طور دوئیدن اونم تو خیابون اصلا شایسته نبود ..کم کم داشتم پشیمون میشدم از اینکه بخوام بهش فرصت بدم .. این میتونست یه فرصت براش باشه این که با فرار نکردنش بهم بفهمونه که همه چی دروغ بوده و حداقل یه حسی هر چند خفیف بهم داره ، ولی چشمام به سرخی میزد و اینو مطمئن بودم .. دو سه تا خیابون و رد کرد و ایستاد ، با فاصله ی معینی ازش ایستادم هر دو دستشو گذاشته بود رو زانوهاشو خم شده بود انگار داشت نفس میگرفت .. من نمیدونم با کدوم عقل راه افتاده بود واسه ماشین گرفتن ؟ اونم این موقع ؟ یه دختر تنها ، با این تیپ و قیافه ، و شاید بدون پول هر بلایی ممکن بود سرش بیاد حیف که زنمه ، حیف که اون ته تها ی دلم هنوزم نتونستم فراموشش کنم وگرنه همین جا بیخیالش میشدم ..عصبانیت زیاد داشت کم کم کار دستم میداد ..مطمئن بودم که امشب یه بلایی سرش میارم .. لب خیابون منتظر تاکسی بود .. چند تا ماشین براش بوق زدن که یا پشتشو میکرد بهشون یا محل نمیداد ، اونام وقتی میدیدن تمایلی نداره راشونو میگرفتن و میرفتن هنوزم ایستاده بود ، دستم رفت سمت داشبرد ماشینم و بازش کردم ..جعبه ی سیگار برگرمو بیرون آوردم ، یه جعبه ی طلایی که روش با طلای سفید طرح یه شیر در حال غرش و داشت، درست عین خودم .. یه نخ برداشتم و گذاشتم رو لبم تو جیبام دنبال فندک گشتم فندکی با همون طرح ، هر دو ست هم بودن ..با پیدا نکردن فندک سرمو بلند کردم که با دیدن رو به رو سیگار از گوشه ی لبم افتاد . اون مرتیکه داشت چه غلطی میکرد ؟؟؟ با عصبانیت در ماشین و باز کردم و پیاده شدم ..با تمام سرعتی که داشتم به سمتشون حمله کردم ..بعد از کمی دویدن بهشون رسیدم و با فریاد غریدم .. _ داریی چه غلطی میکنی تو مرتیکه عیاشش
Amir Rashvand - Hey To Bebin.mp3
7.82M
آهنگ بسیار زیبای کلیپ بالا
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وسه ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁ساشا زیاد صبرم ط
✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁رزا کنار خیابون ایستاده بودم و منتظر بودم تا یه تاکسی بیاد و برم . خیلی مزاحمم شدن ولی خب وقتی میدیدن که محل نمیدم راشونو میگرفتن و میرفتن ..از اون ورم یه ماشین خیلی مشکوک بود ، با یه کمی فاصله از ما ایستاده بود .نمیدونم چرا استرس داشتم ..ولی هر چی بود تصمیم گرفتم بهش نگاه نکنم تا استرسم کمتر بشه .. همینطور منتطر تاکسی بودم که یه ماشین ماکسیما جلوم زد رو ترمز ..یه قدم به عقب برداشتم و رومو کرد سمت دیگه تا بره ولی انگار این یکی قصد رفتن نداشت .. مرده _ به خانم خشکله در خدمت باشیم . با نفرت سرمو چرخوندم سمتش _ خفه شو مرتیکه گمشو .. یه خنده ای کرد که حالم به هم خورد مردک مزخرف مرده _ اوه اوه چه خشن ناز نکن بیا بالا خوب حساب میکنما .. دیگه جوش آوردم _ خفه شو مرتیکه ی نفهم برو با ننت خوب حساب کن که مثل خودتن حالا هم هِری ولی انگار این حرفم باعث شد بهش بر بخوره و با عصبانیت از ماشین پیاده شد ..دیگه به گوه خوردن افتادم کاش هیچی بهش نمیگفتم که عین بقیه راهشو بزاره و بره .. اما دیگه دیر بود واسه این حرفا ..خیلیم دیر بود من چند قدم به عقب برمیداشتم و اون چندتا به جلو ، خیلی ترسیده بودم هیچ کاریم از دستم برنمیومد ..آخه یکی نیست بهم بگه دختره نفهم مگه مرض داری زر میزنی ؟ اونم وقتی که هیچ راه دفاعی از خودت نداری ؟؟ مرده بهم نزدیک شد و با یه حرکت بازومو گرفت تو دستش شروع کردم به تقلا و داد زدن _ ولم کن روانی ..ولم کن با توام ..کمک ..کمک شانس گند من خیابون اون موقع خلوت بود و هر از گاهی اگه یه ماشینی رد میشد .اون یکی ماشینم که اونورتر ایستاده بود مثل اینکه کسی توش نبود ..دیگه واقعا به گوه خوردن افتاده بودم اگه بلایی سرم میومد ؟ وای نه خدایا .همون ساشا خیلی بهتر از این وضعیت بود .. مرده _ حالیت میکنم دختره ی هرزه ...که مادر منو با خود خرابت مقایسه میکنی ؟ حالا که حالیت کردم میفهمی چه خب ......... میون حرفش صدای داد یه مرد اومد و پشت بندش ضربه ای که خورد به اون مرده و دستش از دور بازوم باز شد ..و با ضرب افتاد رو زمین .. شکه از چیزی که رو به روم میدیدم سر جام خشکم زده بود ..هیکل ساشا دو برابر اون مرده بود و الانم داشت زیر دست و پای ساشا له میشد .. یه لحظه حواسم رفت به لباسی که تنم بود و پشت بندش فراری که از دستش کردم و درگیری الان ، با ترس به قیافه ی کبود شده از عصبانیت ساشا زل زدم که داشت به مرده فحش میداد پشت سر هم لگد و مشت بود که نثارش میکرد .. مطمئنا بعد از اون نوبت من بود که زیر دست پاش له و لورده بشم ..همین فکر کافی بود تا فرصت و غنیمت بشمارم و پا تند کنم به سمت خیابون . میخواستم زود از اینور رد شم و برم اونسمت و به دلیل اینکه حواسم به پشت سرم و ساشا بود متوجه ماشینی که داشت با سرعت اینور میومد نشدم .. با بوق های پی در پی ماشین حواسم و جمع کردم و با ترس زل زدم به ماشینی که هر لحظه داشت بهم نزدیک و نزدیکتر میشد .. یه دفعه یه تصویر ناواضح اومد جلوی چشمام و درد شدید سرم که باعث شد دستام بره رو سرم ...محکم فشار میدادم تا دردش کتر بشه ولی نه هیچ فایده ای نداشت .. فقط اون تصویر بود که هر لحظه داشت بیشتر بهم فشار میاورد
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وچهار ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁رزا کنار خیابو
✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁پسر _ که اینطور ، یعنی میخوای بگی اون تو نبودی ؟ دختر _ چی داری میگی ؟ منطورت چیه ؟ پسر _ تو به من خیانت کردی ..تو ..همین تویی که خودتو عاشق و سینه چاک میدونستی دختر _ حرف دهنتو بفهم ..من کی به تو خیانت کردم ؟ اینه جواب اون همه عشقی که به پات ریختم پسر _ خفه شو خفه شو ..من خودم دیدمت ..خودم دیدمت که باهاش بودی دختر _ صبر کن ..س ولی پسر از آشپزخونه خارج شده بود و پشت بندش صدای محکم در خونه . اشکاش رو صورتش شروع به باریدن کردن ..یه لحظه به خودش اومد و سریع به سمت پالتو و شالش رفت با دست برش داشت و دوئید سمت در ..همونطورم لباساشو میپوشید .. از در خارج شد و سریع با آسانسور به طبقه ی اول رفت و با دو از ساختمون خارج شد ..به صدا های نگهبان هم توجهی نکرد .. پسر و دید که شوار ماشینش شد و با یه تیک آف دور شد ..با سرعت به سمت ماشین دوئید و صداش کرد ولی هنوز صدایی ازش در نیومده بود که با برخورد جسم سختی به تنش و پشت بندش پرت شدنش همه چی تار شد .. ........ سرم گیج میرفت این چه تصویری بود کل این فیلم حتی 1 ثانیه هم طول نکشید .اینا کین ..؟ چرا من میبینمشون ؟ با صدای پی در پی بوق های ماشین چشمامو باز کردم ..سر درد عجیبی داشتم ..خیلی بد جوری که دلم نمیخواست پاشم .چشمام داشت رو هم میوفتاد ، فقط یه چیز و اون موقع شنیدم اونم صدای داد ساشا بود ساشا _ررررزززززززززز مواظب باش ولی من نتونستم تحمل کنم و چشام افتاد رو هم ... ........ روی شنها رو به روی دریا نشسته بودم و این صدای قلب بهترینم و دریا بود که تن تن آرامش رو به وجودم سرایر میکرد . زیر لب صداش کردم _ عزیزم !!! صدای بم و مردونش باعث شد که با لذت چشمهامو ببندم _ جانم عزیز دلم . با لذت انگشتام و فرو کردم بین انگشتای دست مردونش ... _ قول میدی هیچوقت تنهام نزاری ؟ بوسه ی نرمش روی موهام باعث شد دستاشو بین دستای مردونم فشار بدم _ خیلی دوست دارم .. _ منم عزیزم .. هر دو با سکوت به دریا زل زده بودیم ..دریایی که به طرز عجیبی داشت کم کم طوفانی میشد ..با اینکه هوا صاف بود ولی دریا کم کم داشت طوفانیتر و موجهاش بیشتر میشد .. با احساس اینکه گرمای تنش ازم دور شده با وحشت برگشتم سمتش ولی کسی و ندیدم ..ترسم بیشتر شد ..
kavir.pdf
4.1M
رمان که قبلا تو گروه برای نظر سنجی قرار داده بودیم به قلم tina27 نویسنده ی رمانهای و
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وپنج ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁پسر _ که اینطور
لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁خواستم اسمشو صدا کنم که چشمم به مردی افتاد که داشت با قدمهایی اروم وارد اون دریای بیکران میشد ..ته دلم ریخت ..حسم بهم میگفت اون همون کسیه که تمام وجودمو احاطه کرده .. با وحشت به سمتش حجوم بردم و تنها کلمه ای که از دهنم خارج شد یه نه کشیده و بلند بود .. _ نه .. . ............................. با تکونای دست کسی از خواب بلند شدم ..بدنم عرق کرده بود و هنوزم یه حس بدی تو بدنم مونده بود ..یعنی کی بود ؟ اون شخصی که تقریبا هر شب تو خوابم میدیدمش .. و هر دفعه هم یه جوری ، یه اتفاقی باعث میشد که نتونم صورتشو ببینم ..از همه بدتر این کابوسی بود که برای اولین بار بود میدیدمش و این کابوس هم چیزی نبود جز از دست دادن اون کسی که تو خواب بدجور برام عزیز بود .. با تکونای دست یه نفر به خودم اومدم و با وحشت بهش نگاه کردم .. ساشا _ چته ؟ دختر حالت خوبه ؟ چرا جیغ میکشیدی ؟ دست خودم نبود اشکام جاری شدن و کل صورتم و در بر گرفتن .چیزی از خیابون و اون ماشینی که به سمتم میومد یادم نبود ..اینکه بعد از اینکه چشام بسته شد چه اتفاقی افتاد در هر صورت من چیزی ندیدم و این طبیعی بود که چیزی هم یادم نباشه . یه لیوان آب گرفت جلوم که بیمعتلی سرکشیدمش و دوباره بدنم به لرزه افتاد ..دهنمو باز کردم .. فقط یه کلمه گفتم و بی اختیار خودمو پرت کردم تو بغلش ..شاید امشب فقط این بغل بود که میتونست منو به آرامش برسونه .. _ کا ..کابوس ... و بعد صدای حق حق ضعیف من بود که با صدای ساشا قاطی شد .. ساشا _ هیسس هیسس ..نترس آروم باش ..اون فقط یه خواب بود عزیزم ..آروم .هیسس یه لحظه به این فکر کردم که صداش چقدر شبیه اون کسی بود که تو خواب داشتم از دستش میدادم ..با این فکر گریه ام بیشتر شد .. به طرز غیر معمولی ساشا مهربون شده بود ..دستای نوازشگرش که رو موهام میکشید و با حرفاش سعی در آروم کردن من داشت .. حس عجیبی تو بغلش داشتم ولی ...نمیدونم ..نمیدونم این افکار آخر سر باعث دیوونه شدن من میشن .. ساشا _ آروم عزیزم ..بهتره بهش فکر نکنی ..حالا آروم بگیر بخواب با دستش منو به پشت خوابوند رو تخت و پتو رو روم کشید ..بوسه ی آرومی رو موهام زد که چشام گرد شد ..از مهربونی تعجب بر انگیزش ..خواست بلند شه که دستشو گرفتم .. ترس از دست دادن اون شخص تو خواب ، یا شایدم صدای عجیب و بینهایت شبیه ساشا ، شاید باعث این شد که نزارم ازم دور بشه ..یه ترس عجیب از دست دادن .. ولی نمیدونم از دست دادن چی ؟ _ نرو ..من میترسم .. لبخند ارومی بهم زد و نشست گوشه ی تخت .دستمو گرفت تو دستاش پ ساشا _ بخواب من اینجام چشمامو آروم بستم تا بخوابم ولی دوباره اون صحنه اومد جلو چشمام ..دلیل اینکه از اون صحنه اونقدر وحشت داشتم و نمیدونستم ولی هر چی بود باعث میشد که نتونم بخوابم .. چشمامو که باز کردم متوجه نگاه خیره اش رو خودم شدم ..هیچ حرفی نزد ..هیچی نگفت ..فقط اخماش بود که دوباره تو هم بودن .. چند لحظه نگام کرد و کلافه پوفی کشید .اومد کنارم رو تخت و دراز کشید ..بی هیچ حرفی دستشو انداخت دورمو منو کشید سمت خودش
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وشش لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁خواستم اسمشو صدا
✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁ساشا _ اروم باش و مثل یه دختر خوب بگیر بخواب .. کم کم چشام گرم شد و به خواب رفتم ..دریغ از اینکه بدونم این جایی که الان بودم قبلا هم تیکه ای از زندگیم بود .. صدای زنگ هشدار گوشی رو مخم بود ..دستمو دراز کردم تا قطعش کنم ولی هر چی تلاش میکردم دستم بهش نمیرسید .. هنوز میلم میکشید تا بیشتر بخوابم .. مغزم ، دلم ، وجودم نیاز بی حدی به خواب داشت ، کلافه از صدای رو مخ زنگ ساعت خیلی آروم یکی از پلکامو باز کردم .. با چشم دنبال منبع صدا گشتم ، جستجوم زیاد طول نکشید چون چشمم به ساعت مربع شکل مشکی رنگی افتاد که رو میز عسلیه کنار تخت خودنمایی میکرد . باز شدن لبام به لبخندی که اصلا به میل خودم نبود و هر کاریم میکردم نمیتونستم جلوشو بگیرم ..و این میل سرکش منشاء ش از کجا بود ؟؟ خودمم خوب میدونستم . این بود که تو اتاقی بیدار شدم که شاید همین چند وقت پیش دلم میخواست این اتاق برای من باشه .. با دست محکم کوبیدم رو ساعت که صداش قطع شد . حتی به خودم زحمت ندادم ببینم که ساعت چنده ، با میل شدیدی به خواب به پهلو شدم و با لذت چشمامو بستم اما این لذت زیاد طول نکشید چون با فرو رفتن قصمتی از تخت متوجه شدم کسی نشسته کنارم رو تخت .. ولی جالب این بود که اونقدر بی سر و صدا وارد اتاق شده بود که حتی متوجه صدای باز و بسته شدن در نشدم .. تصمیم گرفتم بیخیال بشم و به ادامه ی خوابم برسم .هر چند اون حس فضولیه ی زنانم نمیزاشت راحت باشم ولی بازم میلم به خواب شدیدتر بود .. دلیل این همه خستگی رو متوجه نمیشدم ..هنوز لحظه ای از نشستنش نگذشته بود که متوجه حرکت دستایی رو موهام شدم .. خیلی نرم و نوازشگونه داشت موهامو ناز میکرد . مطمئن بودم که ساشاست ، آخه غیر از اون کسی خونه نبود .کی میتونست باشه . پس بی اختیار آروم خودمو به خواب زده بودم ..کم کم گرمایی رو روی پوست صورتم حس کردم ..نوازشگونه داشت دستشو رو گونم میکشید ، حرکاتش اونقدر نرم و نوازشگونه بود که جای هیچ اعتراضی رو برام نمیزاشت و منم کم کم داشت چشام سنگین میشد که با صداش دوباره هوشیار شدم ساشا _ رزا بلند شو . دلم گرفت . چه بی احساس اسممو صدا کرد .درسته باهاش سنمی ندارم ولی خب هر چی باشه فعلا اون شوهرمه ... حسمو پس زدم و با تکونی که به شونم داد کمی تو جام غلط زدم و کم کم چشمامو باز کردم . یه بار چشام و گردوندم و همه جا رو با دقت نگاه کردم چشمم خورد به ساشا که داشت با غیظ نگام میکرد .اهمیتی ندادم و دوباره چشامو بستم ..باز داشت سرم سنگین میشد که دوباره صداش بلند شد ساشا _ بلند شو دیگه چقدر میخوابی ؟ مریضی ؟ میدونی ساعت چنده ؟ کلافه به زور جوابشو دادم .. _ ولم کن بزار بخوابم خستمه . ساشا _ بلند شو حداقل شامتو بخور بعد دوباره بگیر بخواب
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وهفت ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁ساشا _ اروم باش
✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁با این حرفش سریع نشستم سر جام و با چشایی از حدقه بیرون زده نگاش کردم . _ چی گفتی ؟ شام ؟ یه چشم غره بهم رفت و بلند شد ..دستاشو کرد تو جیب شلوار مردونه ای که تنش بود . هیچ وقت ندیده بودمش شلوار لی بپوشه .. همیشه شلوار مردونه داشت و این باعث جذابیتش میشد .چشمام از شلوار رفت بالا رسید به کمربند مشکی که بسته بود و بالاتر روی نیم تنه ی لختش متوقف شد .. چرا لباس نداره ؟ این سوالی بود که داشت مغزمو سوراخ میکرد ..ولی ازش نخواستم تا دلیلشو بگه ، سریع نگامو کشیدم سمت صورتش اخماش بدجور در هم بود ساشا _ آره شام ، از دیشب تا حالا خواب تشریف دارید پوزخندش تیغی بود رو رگم ..و همینطور نگاه و صدای تمسخر آمیزش ساشا _ گرچه اگه منم جای تو بودم این طوری میخوابیدم ..بلند شو بیا پائین یه چیزی بخور بعد دوباره بخواب حتی وای نستاد تا جوابشو بدم .. دلیل رفتاراشو نمیدونستم .برخوردای غیر طبیعیش ، یه بار اخم داشت ، یه بار مهربون بود ، یه بار خشن ، عصبی .همه نوع رفتاری رو ازش دیده بودم جز یه لبخند از ته دل .. یعنی همه ی این برخورداش به خاطر خواهرشه ؟ یا پولی که از دست داده . سرمو با شدت تکونی دادم که یادم به دیشب افتاد بدنم لرزی کرد ..اگه ساشا نمیرسید ؟ چه بلایی سرم میومد ؟؟؟؟ حتی فکرشم داشت آزارم میداد .. با فکری درگیر از رو تخت بلند شدم .. _________________ خب مصلما الان بعد از اون همه خواب یا شایدم بیهوشی بهترین کار ممکن دوش گرفتنه ..گرچه هنوزم متوجه نشدم چرا با اینهمه خوابی که داشتم هنوزم میلم به خواب بیشتر و بیشتر میشد .. بی خیال شدم و از اتاق ساشا خارج شدم به سمت اتاق خودم رفتم دم در نفسی گرفتم و داخل شدم ..باید حموم میکردم ..به سمت کوله پشتیم رفتم تا لباسی از توش بر دارم آخه لباسای تنم به خاطر مدت زیادی که تو تنم مونده بودن بوی بدی میداد و من اینو دوست نداشتم .. بعد از باز کردن کوله پشتیم متوجه شدم که لباسی ندارم ..اه حالا من چیکار کنم ؟؟؟ کسل خودمو پرت کردم رو تخت ولی یهو یادم اومد که دیشب قبلش ساشا کلی لباس خرید گرچه به غر غرای من اصلا اهمیت نداد ولی خب الان اونا میتونستن بهترین انتخاب من باشن .. با خوشحالی نشستم رو تخت و با کمی چشم چرخوندن متوجه کیسه های خریدی که رو زمین کمی اونورتر بود شدم ..با خوشحالی به سمتشون رفتم اما ای داد بی داد .. با در آوردن هر لباس از کیسه قیافم مچاله تر میشد ..اه اه اینا چین دیگه ؟؟ این سادیسمی اینجا رو با لاس وگاس اشتباه گرفته ؟؟ نکنه پیش خودش فکر کرده من یه همچین چیزایی رو میپوشم .. دیگه واقعا داشتم از حرص میپوکیدم ..یعنی چی ؟؟ یکی از لباسا رو در آوردم و گرفتن رو به روم ..اوه اوه نگاش کن این که هیچی نداره .. یه لباس سر همی بود که کلا از جنس ساتن بود ولی با تور مشکی کار شده بود ..جوری بود که وقتی مپوشیدیش از بس تنگ بود نفست میگرفت خب این که هیچی .بزرگترین مشکلش این بود که از ساق پا تا دقیق کنار کمر به اندازه ی یه وجب یه خط بزرگ تور کار شده بود ..بهتر بگم یعنی اصلا شلواره که چه عرض کنم ساپورت نازک بود نبود بهتر بود .. بالا تنشم پشت کمرش که کاملا باز بود از جلو هم با بند پشت گردن بسته میشد و یقشم که نگم بهتره ، از اونورم به حالت اشک روی شکم تور کار شده بود ..