هدایت شده از اشعار ناب آئینے
🏴 اشعار #شب_پنجم_محرم
__________________
#عبدالله_بن_الحسن
@shere_aeini
به غیر از همین خانواده پناهی ندارم
به غیر از حسین و حسن، تکیهگاهی ندارم
شدم با امیدی به سوی در شاه، راهی
که جز حب آل علی شاهراهی ندارم
اگرچه دلم لذت بیثمر خواست، گاهی
ولی غیر این روضهها خاستگاهی ندارم
در آن دم که فرزند هم از پدر میگریزد
ز مولا تمنا به غیر از نگاهی ندارم
به جز اشک در روز محشر ندارم گواهی
به جز اشک در روز محشر گواهی ندارم
**
برای فدای نگاهت شدن ای عمو جان!
به غیر از همین دستهایم سپاهی ندارم
🔸شاعر:
#محمود_یوسفی
========================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
شب پنجم که می رسد از راه
روضه را غرق آه باید خواند
از یتیم حسن که میگوییم
روضهی قتلگاه باید خواند
روز آخر نیامده است اما
روضه رفته است داخل گودال
مثل مرغی که بال او کنده است
حسنیزاده میزند پر و بال
لحظهی آخر است و این میدان
گرچه مرد نبرد میخواهد
حسنی زاده! پیش عمه بمان
بعد از این، خیمه مرد میخواهد
حیف از آن دست، حیف از آن بازو
دست خود را به تیغ نسپاری
پیش زینب بمان که بعد عمو
علم و مشک را تو برداری
پیش زینب بمان که میترسم
روضهی پشت در شود تکرار
مادرم بازوی کبودی داشت
دست خود را به تیغها نسپار
شیر اگر بچه، باز هم شیر است
آن شغال زبون نفهمیده
اینکه دست تو را ز تن انداخت
دست عباس دیده ترسیده
✍ #محسن_ناصحی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
نصب برنامه «پاسخ به شبهات محرم» از بازار اندروید:
http://cafebazaar.ir/app/?id=com.shobahatmoharram&ref=share
(کاری بسیار مفید و جامع از مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی)
هدایت شده از اسناد المصائب
در این هنگام عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت :
📜《وَ اللَّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيْهِ》
♦️به خدا من به این پسر حمله خواهم کرد.
من به او گفتم :
📜《سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا تُرِيدُ بِذَلِكَ؟
دَعْهُ يَكْفِيكَهُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ الَّذِينَ مَا يُبْقُونَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ》
♦️سبحان الله! تو از این کار چه بهره خواهی برد؟
او را به حال خود واگذار!
این مردم سنگدل که هیچ کس از اینان باقی نگذارند، کار او را نیز خواهند ساخت!
اما وی همچنان در کار خود مصمم بود، تا اینکه به آن جوان حمله ور شد.
📜《فَشَدَّ عَلَيْهِ فَمَا وَلَّى حَتَّى ضَرَبَ رَأْسَهُ بِالسَّيْفِ فَفَلَقَهُ وَ وَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ》
♦️آن جوان هنوز روی برنگردانده بود که سر او را چنان با شمشیر زد که آن را از هم شکافت و آن پسر به صورت به زمین افتاد.
در این هنگام جوان فریاد زد :
📜《يَا عَمَّاهْ! فَجَلَّى الْحُسَيْنُ(ع) كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ أُغْضِبَ》
♦️عموجان!
حسین(ع) مانند باز شکاری لشکر را شکافت و نزدیک او شد.
ابتدا همانند شیر خشمناک حمله کرد و شمشیری به عمر بن سعد بن نفیل زد.
عمر شانه را سپر آن شمشیر کرد و شمشیر دستش را از نزدیک مرفق جدا ساخت.
وی چنان فریادی زد که لشکریان شنیدند و آن گاه حسین(ع) از آن لعین دور شد.
سواران کوفه هجوم آوردند که او را از معرکه بیرون ببرند، که بدن نحسش را اسبان لگدکوب کردند تا اینکه به دوزخ شتافت.
در این هنگام گرد و خاک که برطرف شد، دیدم حسین(ع) بالای سر آن پسر بچه ایستاده است، در حالی که؛
📜《هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ》
♦️پای بر زمین میسائید و در حال جان دادن بود.
امام حسین(ع) می فرمود :
📜《بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ》
♦️دور باشند از رحمت خدا آنان که تو را کشتند و از دشمنان اینان در روز قیامت جدت(ص) می باشد.
سپس امام(ع) فرمود :
📜《عَزَّوَاللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُوهُ وَ قَلَّ نَاصِرُوهُ》
♦️به خدا بر عمویت دشوار است که تو او را به آواز بخوانی و او پاسخت ندهد. یا پاسخت دهد، ولی به تو سودی ندهد. آوازی که به خدا ترساننده و ستمکارش بسیار و یار او اندک است.
طبری نقل می کند که در این هنگام ؛
📜《وقَد وَضَعَ حُسَينٌ(ع) صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ》
♦️سپس حسین(ع) سینه خود را بر روی سینه او نهاد.(۴)
📜《ثُمَّ حَمَلَهُ عَلَى صَدْرِهِ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى رِجْلَيِ الْغُلَامِ تَخُطَّانِ الْأَرْضَ فَجَاءَ بِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ مَعَ ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ》
♦️سپس حسین(ع) او را بر سینه ی خود گرفته و از خاک برداشت، و گویا من می نگرم به پاهای آن پسر که به زمین کشیده می شد.
پس او را کنار فرزندش علی بن الحسین(ع) و دیگر کشته های از خاندان خود به کنار خیمه ها آورد و بر زمین نهاد.
من پرسیدم :
این پسر که بود؟
گفتند : او قاسم بن حسن بن علی بن ابیطالب(ع) بود.(۵)
در زیارت ناحیه مقدسه، امام زمان(عج) اینگونه به قاسم بن الحسن(ع) سلام می دهد :
📜《السَّلَامُ عَلَی الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی(ع)، الْمَضْرُوبِ عَلَی هَامَتِهِ، الْمَسْلُوبِ لَامَتُهُ حِینَ نَادَی الْحُسَینَ(ع) عَمَّهُ، فَجَلَّی عَلَیهِ عَمُّهُ كَالصَّقْرِ وَ هُوَ یفْحَصُ بِرِجْلِهِ التُّرَابَ》
♦️سلام بر قاسم بن حسن بن علی(ع)،
آنكه فرق سرش شكافته شد و فریاد و توانش از او گرفته شد، هنگامی كه عمویش حسین(ع) را صدا زد، عمویش همچون باز شكاری، حاضر شد در حالی كه قاسم با پایش خاك را زیر و رو میكرد و در حال جان كندن بود.(۶)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
این جوان کیست که گل صورت از او دزدیده است؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیده است،
رو به سر چشمه ی زیبایی و دریای وفا،
ماه از اوست که این گونه به خود بالیده است،
خاک پرسید که سر چشمه این نور کجاست؟
عشق انگشت نشان داد که او تابیده است،
پیش او شور شهادت ز عسل شیرین تر،
آسمان میوه ی احساس ز چشمش چیده است،
گر چه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار،
باغ سر سبر تر از او به جهان کی دیده است؟
اسب آرام رها کرد گلی را در خاک،
کربلا دید که ماهی به زمین غلتیده است..
👤حیدر منصوری
📚منابع :
۱)الهدایه الکبری خصیبی، ص۲۰۴
۲)الإرشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۱
۳)الهدایه الکبری خصیبی، ص۲۰۵
۴)تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۷
۵)الإرشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۹۷
۶)المزار الکبیر ابن مشهدی، ص۴۹۰
@AsnadolMasaeb
تا قیامت اسیر او می شد
هرکه سلطان طوس را می دید
مولوی، شمس را رها می کرد
گر که شمس الشموس را می دید
چیست تازه برات؟ ای حافظ!
گر بگیری برات مشهد را
عشق شاخه نبات جای خودش
امتحان کن نبات مشهد را
در اذان های عاشقی، دل من
وقت خیرالعمل به مشهد رفت
در تمامی عمر خوش بخت است
هرکه ماه عسل به مشهد رفت
خوش به حالم که اهل ایرانم
خادم بارگاه سلطانم
از مکانهای دیدنی جهان
بیشتر عاشق خراسانم
راه و رسم گدا شدن بلدم
حاجتم گاه مستجاب تر است
دم باب الجواد فهمیدم
این پدر سخت عاشق پسر است...
یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۹ ساعت ۱۵:۱ نوشته شده توسط طاهره سادات مدرسی
شاعر:
مجید تال
عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: أَبَقَ غُلاَمٌ لِأَبِي اَلْحَسَنِ إِلَى مِصْرَ فَأَصَابَهُ إِنْسَانٌ مِنْ أَهْلِ اَلْمَدِينَةِ فَقَيَّدَهُ وَ خَرَجَ بِهِ فَدَخَلَ اَلْمَدِينَةَ لَيْلاً - فَأَتَى بِهِ مَنْزِلَ أَبِي اَلْحَسَنِ فَخَرَجَ إِلَيْهِ أَبُو اَلْحَسَنِ فَقَامَ إِلَيْهِ اَلْغُلاَمُ يُسَلِّمُ عَلَيْهِ - فَسَمِعَ حَرَكَةَ اَلْقَيْدِ فَقَالَ مَنْ هَذَا قَالَ غُلاَمُكَ فُلاَنٌ وَجَدْتُهُ فَقَالَ لِلْغُلاَمِ اِذْهَبْ فَأَنْتَ حُرٌّ .
مشکاة الأنوار في غرر الأخبار , جلد۱ , صفحه۲۲۹ عنوان باب : الباب الخامس في مكارم الأخلاق و نظائرها الفصل الثالث في العفو قائل : امام رضا (علیه السلام)
[تبلیغ ، روستا ، آب]
حاج آقا حسین مهاجر؛ دیدن ایت الله سید شمس آبادی منطقه تار اصفهان بهایی ها
چهارشنبه میرفتم باز کردن مسجد و جارو و اب و رفتن دم خانه مردم شاید یکی دو نفر بیان؛ گفتن بیای میکشیمت
آقا حسین مهاجر رفته بود مشهد؛ ایت الله شمس آبادی هم بودند بهشان گفتم اگه اجازه بدید دیگه نرم؛ اشک از چشم ایشان جاری شد رو به گنبد کرد و گفتن این کار نکنید و ترک نکنید
استاد شیخ جعفر ناصری
هدایت شده از حداث الحسین علیه السلام
MirzaMohammadi 1402 shab05 b.mp3
16.26M
◾️ #گزارش_صوتے
🎤حجت الاسلام #استاد_میرزامحمدی
🔊 روضه
📆 شب پنجم محرم الحرام ۱۴۴۵
🕌 هیـــئت رزمـندگان اســــلام قم
{ @huddath_al_hussain_ir }
گفت آن پیرغلامت که فراموشی داشت
هر غمی جز غم تو می رود از خاطره ها
محتوای تبلیغی نورالزهرا
◾️ #گزارش_صوتے 🎤حجت الاسلام #استاد_میرزامحمدی 🔊 روضه 📆 شب پنجم محرم الحرام ۱۴۴۵ 🕌 هیـــئت رزمـندگا
با خون نوشته ام به روی جگر حسین
اکسیر اعظم است همین گریه بر حسین
الله و احمد و علی و فاطمه حسن
هستند محو یک نفر آن یک نفر حسین
بالا حسین و تاج سر انبیاء حسین
بیخود گدای تو نشده معتبر حسین
میلم به میوه های بهشتی نمیکشد
در سفره ریخته نمکی مختصر حسین
ببخشید که شمشیرم را صیقل نمی دهم:
قال نصر و حدثنا عمرو بن شمر عن جابر بن عمير[1]الأنصاري قال و الله لكأني أسمع عليا يوم الهرير و ذلك بعد ما طحنت رحى مذحج فيما بينها و بين عك و لخم و جذام و الأشعريين بأمر عظيم تشيب منه النواصي حتى[2]استقلت الشمس و قام قائم الظهر[3]و علي ع يقول لأصحابه حتى متى نخلي بين هذين الحيين قد فنيا و أنتم وقوف تنظرون أ ما تخافون مقت الله ثم انفتل[4]إلى القبلة و رفع
شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج2، ص: 211
يديه إلى الله عز و جل و نادى يا الله يا رحمان يا رحيم يا واحد يا أحد يا صمد يا الله يا إله محمد اللهم إليك نقلت الأقدام و أفضت القلوب و رفعت الأيدي و مدت الأعناق و شخصت الأبصار و طلبت الحوائج اللهم إنا نشكو إليك غيبة نبينا و كثرة عدونا و تشتت أهوائنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ[5]سيروا على بركة الله ثم نادى لا إله إلا الله و الله أكبر كلمة التقوى.
قال فلا و الذي بعث محمدا بالحق نبيا ما سمعنا رئيس قوم منذ خلق الله السموات و الأرض أصاب بيده في يوم واحد ما أصاب إنه قتل فيما ذكر العادون زيادة على خمسمائة من أعلام العرب يخرج بسيفه منحنيا فيقول معذرة إلى الله و إليكم من هذا لقد هممت أن أفلقه[6]و لكن يحجزني عنه أني سمعت رسول الله ص يقول لا سيف إلا ذو الفقار و لا فتى إلا علي و أنا أقاتل به دونه ص.
قال فكنا نأخذه فنقومه ثم يتناوله من أيدينا فيقتحم به في عرض الصف فلا و الله ما ليث بأشد نكاية منه في عدوه ع[7].
[1]( 3) في الأصول:« نمير»، و صوابه من كتاب صفّين.
[2]( 4- 4) صفين:« من حين استقلت الشمس حتّى قام قائم الظهيرة» و استقلت الشمس: ارتفعت.
[3]( 4- 4) صفين:« من حين استقلت الشمس حتّى قام قائم الظهيرة» و استقلت الشمس: ارتفعت.
[4]( 5) ب:« استقبل»، و الصواب ما أثبته من ا؛ ح.
[5]( 1) سورة الأعراف 89.
[6]( 2) صفين:« أصقله».
[7]( 3) كتاب صفّين 545- 546.
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
پا میکشم برخاک، آخر نا ندارم
باید که برخیزم توانش را ندارم
یک یک تمام دندههایم را شکستند
آنقدر تا خوردم که دیگر جا ندارم
روی تن من دو قبیله جنگ کردند
پس حق بده دستی ندارم، پا ندارم
نام حسن را بردم و هی سنگ خوردم
یک صورت سالم اگر حالا ندارم
ناله زدم اما دهانم را گرفتند
همصحبتی جز سُم مرکبها ندارم
هرقدر که میشد برایت قد کشیدم
تا که نگویی خوش قد و بالا ندارم
میخواستم دیگر به تو بابا بگویم
میخواستم لب وا کنم اما ندارم!
**
دیگر جوانان بنی هاشم نداری
ای بی کس من، اکبر و قاسم نداری
✍ #سیدپوریا_هاشمی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
منبع برای تحقیق در مورد حبیب: کتاب فرسان الهیجاء، ج1، ص119 تا 138 : 19صفحه: داستان نامه امام علیه السلام و غلام و مسلم بن عوسجه و سلام زینب کبری سلام الله علیها به حبیب:
فرسان الهیجاء، ج1، ص124 تا 126 [معالی السبطین، ج1، ص370 و 371]
نام کتاب : فرسان الهيجاء نویسنده : المحلاتي، الشيخ ذبيح الله جلد : 1 صفحه : 124
...
أقول : لا أستحضر الآن بخلدي المصدر الذي عثرت على الرواية التالية فيه وهي أنّ الحسين عليهالسلام لمّا نزل كربلاء كتب كتاباً إلى محمّد بن الحنفيّة وآخر إلى الكوفة ، وكتب كتاباً خاصّاً إلى حبيب نب مظاهر وفيه : بسم الله الرحمن الرحيم ، من الحسين بن عليّ إلى الرجل الفقيه حبيب بن مظاهر الأسدي ، أمّا بعد ، فقد نزلنا كربلاء وأنت تعلم قرابتي من رسول الله فإن أردت نصرتنا فاقدم إلينا عاجلاً ... ولكن كيف وصلت هذه الرسالة إلى حبيب ، علم ذلك عند الله ، لأنّ الطرق جميعها مأخوذة بالرصد والعدوّ قد أحاط بهم.
وعلى كلّ حال ، فقد بلغ الرسول بيت حبيب وكان حبيب قد استخفى خوفاً من عدوّ الله ابن زياد عند قومه وكان على المائدة مع أهله .. فغصّت زوجته بلقمتها فقالت : أرى أنّ خبراً عاجلاً سيردنا ، وإذا بالرسول قد أقبل عليهم وناول حبيباً كتاب الحسين عليهالسلام ، فقالت زوجه : ما هذا الكتاب يا حبيب؟! فقال : دعوة من الإمام الحسين يطلب نصرتي إيّاه ، فلم يمض طويل وقت حتّى أحاطت عشيرته خبراً بممضون الكتاب فداروا به حتّى يعلموا خفاياه ، وهل هو عازم على الخروج إلى
نام کتاب : فرسان الهيجاء نویسنده : المحلاتي، الشيخ ذبيح الله جلد : 1 صفحه : 125
الحسين أو لا؟ فطمأنهم على عدم لحوقه بالحسين وقال لهم : أنا شيخ كبير فما أصنع للحسين عليهالسلام.
فلمّا وثقت عشيرته منه قالت له زوجه : أيطلبك ابن رسول الله وأنت تتقاعد عن نصره ، فما جوابك يوم القيامة جدّه؟ فأجابها وكان يتّقي حتّى زوجه : أخاف من ابن زياد أن يهدم داري وينهب مالي ويأسرك! فقالت تلك المرأة اللبوئة : أجب الحسين وليهدم ابن زياد دارنا ولينهب مالنا وليأسروني ، خف الله يا حبيب ، كيف لا تلبّي نداء الحسين وقد دعاك إلى نصرته؟!
فبالغ حبيب في التقيّة : ألا تريني أيّتها المرأة وأنا شيخ عاجز ، لا أستطيع الكرّ والفرّ وحمل السيف. فألّم قوله المرأة وأغضبها فراحت تبكي بحرقة وتسكب الدموع وحسرت عن رأسها ورمت قناعها على رأس حبيب وقالت : أقم أنت بين النساء ، ثمّ تنفّست الصعداء وقالت : يا أبا عبدالله ، ليتني كنت رجلاً فأقدم عليك وأبذل نفسي بين يديك.
فلمّا شاهد حبيب منها هذا المشهد ووثق بعزمها وإخلاصها وعرضها على محك الحقّ ، فاطمأنّ بالاً منها ، فقال : كُفّي أيّتها المرأة ولأنعمنّك عيناً ، وسوف أصبغ بياض شيبي بدم نحري في نصرة الحسين عليهالسلام ، ثمّ ترك البيت ليبحث عن منفذ يخرجه من طوق الكوفة فرأى سوق الحدّادين قائماً على قدم وساق فعلم أنّ جند ابن زياد يعدّ العدّه ويضرب الأسنة ويسقي السهام سمّاً ويجلو السيوف ويضع الحدوات للخيل ، تقتل ابن بنت رسول الله صلىاللهعليهوآله ، فتأوّه حبيب ولمح مسلماً عن قرب واقفاً على حانوت عطّار يشتري خضاباً ، فقال له حبيب : أما علمت يا مسلم بأنّ مولانا الحسين عليهالسلام حلّ بأرض كربلاء ، أفلا نذهب لنصرته؟
واستعدّ مسلم للهرب من الكوفة ، فاستدعى حبيب غلامه وأعطاه جواده وقال : اشتمل على هذا السيف من تحت ثيابك واخرج من الجادة الفلانية
نام کتاب : فرسان الهيجاء نویسنده : المحلاتي، الشيخ ذبيح الله جلد : 1 صفحه : 126
وانتظرني هناك في مكان عيّنه حبيب له ، وإن تعرّضت للسؤال فقل إنّي ذاهب إلى المزرعة ، فأطاع الغلام ما أمره به حبيب.
وأخذ حبيب يسلك طرقاً خفيّة غير مسلوكة للوصول إليه حتّى إذا دنا منه ألفاه يخاطب الجواد فيقول : أيّها الفرس ، إن تأخّر مولاي فسوف أعلو متنك وأطير إلى نصرة الحسين ، فارتعد قلب حبيب من قول غلامه وجرت الدموع من عينيه وقال : يا أبا عبدالله ، بأبي أنت وأمّي ، لك الفداء ، العبيد تتمنّى نصرتك فويل للأحرار الذين تقاعسوا عن نصرك ، ثمّ استولى على ظهر الفرس وقال للعبد : أنت حرّ لوجه الله ، اذهب حيث شئت من فجاج الأرض ، فوقع الغلام على قدميه يقبّلهما وقال : لا تحرمني يا سيدي من هذا الفضل ، خذني معك فإنّي أُريد أن أسخو بنفسي مع الحسين ، فرضي حبيب بذلك فأردفه خلفه وتوجّه نحو الطفّ ، فأقبل الأصحاب عليه يحيّونه ، فقالت العقيلة : ما الخبر؟! وما الذي شغل أصحابنا؟ فقالوا : قدم حبيب لنصرتكم ، فقالت تلكم المخدّرة ، بلغّوا حبيباً سلامي ، ولمّا بلغه السلام حثى على رأسه قبضة من التراب وقال : من أنا حتّى تسلّم عليَّ ابنة أمير العرب الكبرى .. [١].
...
[١] أرجو من القارئ الكريم أن يتوقّف في نقل مثل هذه الروايات الموضوعة فإنّها لا تحلّ لأحد روايتها إلّا على سبيل النقد والتحقيق ، والمؤلّف رحمهالله كثير التساهل في نقل مثل هذه الروايات ، شأنه شأن كثير ممّن كتب في حادثة كربلاء. (المترجم)
درخواست حور العین از ملائکه ای که به زمین می روند: برای ما از تربت قبر حسین علیه السلام هدیه بیاورید
وَ رُوِيَ أَنَّ الْحُورَ الْعِينَ إِذَا أَبْصَرْنَ بِوَاحِدٍ مِنَ الْأَمْلَاكِ يَهْبِطُ إِلَى الْأَرْضِ لِأَمْرٍ مَا يَسْتَهْدِينَ مِنَ السُّبَحِ وَ التُّرَبِ مِنْ طِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ ع.
مكارم الأخلاق، ص281
برنده داستان کربلا کیست؟
الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 677
...
1432- 11- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ، عَنْ أَبِي عُمَارَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ طَلْحَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَيَابَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: لَمَّا قَدِمَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) وَ قَدْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا) اسْتَقْبَلَهُ إِبْرَاهِيمُ بْنُ طَلْحَةَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ، وَ قَالَ: يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، مَنْ غَلَبَ وَ هُوَ مُغَطًّى رَأْسُهُ، وَ هُوَ فِي الْمَحْمِلِ. قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ: إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ، وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ.
#امام_سجاد علیه السلام
هدایت شده از حسینیه مقتل
✅ #شهادت_قاسم_بن_حسن علیه السلام
🔹تاریخ الطبرى ـ به نقل از حُمَید بن مسلم ـ :
🔸جوانى به سان پاره ماه شمشیر به دست، به سوى ما آمد. او پیراهن و بالاپوش و کفش هایى داشت که بند یک لِنگه اش پاره شده بود، و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود.
🔹عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدى به من گفت: به خدا سوگند بر او حمله مى برم. به او گفتم : سبحان اللّه! از آن چه مى خواهى؟! کُشتن همین کسانى که گرداگردِ آنها را گرفته اند براى تو بس است.
🔸گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه بر او حمله بُرد و باز نگشت تا با شمشیر بر سرش زد.
🔹آن جوان به صورت [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد:
😭عموجان!
🔸حسین علیه السلام مانند باز شکارى نگاهى انداخت و مانند شیر به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد.
🔹او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد. فریادى کشید و از امام علیه السلام کناره گرفت. سواران کوفه یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سینه مَرکب ها قرار گرفت و سواران با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال کردند تا مُرد.
🔹غبار [ نبرد ] که فرو نشست حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان ایستاده بود
✳️و او پاهایش را از درد به زمین مى کشید.
🔸 حسین علیه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى که تو را کُشتند و کسانى که طرفِ دعوایشان در روز قیامت جدّ توست!».
🔹 سپس فرمود: «به خدا سوگند ، بر عمویت گران مى آید که او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدایى که ـ به خدا سوگند ـ جنایتکاران و تجاوزگران بر آن فراوان و یاورانش اندک اند».
🔸سپس او را بُرد و گویى مى بینم که پاهاى آن جوان بر زمین کشیده مى شود و حسین علیه السلام ، سینه اش را بر سینه خود ، نهاده است.
🔹 با خود گفتم : با او چه مى کند؟ او را آورد و کنار فرزند شهیدش على اکبر و کشتگان گِرد او ـ که از خاندانش بودند ـ گذاشت.
🔸نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است.
--------------------------------------------------
✅متن عربی:
🔸تاریخ الطبری عن حُمَید بن مسلم:
🔹خَرَجَ إلَینا غُلامٌ کَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، فی یَدِهِ السَّیفُ، عَلَیهِ قَمیصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ أحَدِهِما ـ ما أنسى أنَّهَا الیُسرى ـ فَقالَ لی عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ نُفَیلٍ الأَزدِیُّ: وَاللّه ِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ! فَقُلتُ لَهُ: سُبحانَ اللّهِ! وما تُریدُ إلى ذلِکَ؟! یَکفیکَ قَتلُ هؤُلاءِ الَّذینَ تَراهُم قَدِ احتَوَلوهُم. قالَ: فَقالَ: وَاللّه لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ؛ فَشَدَّ عَلَیهِ.فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ، فَقالَ: یا عَمّاه! قالَ: فَجَلَّى الحُسَینُ علیه السلام کَما یُجَلِّی الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَیثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّیفِ، فَاتَّقاهُ بِالسّاعِدِ، فَأَطَنَّها مِن لَدُنِ المِرفَقِ، فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ وحَمَلَت خَیلٌ لِأَهلِ الکوفَةِ لِیَستَنقِذوا عَمراً مِن حُسَینٍ علیه السلام، فَاستَقبَلَت عَمراً بِصُدورِها، فَحَرَّکَت حَوافِرَها وجالَتِ الخَیلُ بِفُرسانِها عَلَیهِ فَوَطِئَتهُ حَتّى ماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ،
✳️فَإِذا أنَا بِالحُسَینِ علیه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ،
😭وَالغُلامُ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ؛
وحُسَینٌ علیه السلام یَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ، ومَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ فیکَ جَدُّکَ! ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّه عَلى عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ ، أو یُجیبَکَ ثُمَّ لا یَنفَعَکَ! صَوتٌ وَاللّه کَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ. ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَکَأَنّی أنظُرُ إلى رِجلَیِ الغُلامِ یَخُطّانِ فِی الأَرضِ، وقَد وَضَعَ حُسَینٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ، قالَ: فَقُلتُ فی نَفسی: ما یَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وقَتلى قَد قُتِلَت حَولَهُ مِن أهلِ بَیتِهِ، فَسَأَلتُ عَنِ الغُلامِ، فَقیلَ: هُوَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ.
--------------------------------------------------
📘#تاریخ طبری: ج ۵ ص ۴۴٧
#حضرت_قاسم_بن_حسن علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
✅ @hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com
عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(علیه السلام) فِي يَوْمِ عَاشُورَاءَ فَقَالَ لِي هَوءُلَاءِ زُوَّارُ اللَّهِ وَ حَقٌّ عَلَى الْمَزُورِ أَنْ يُكْرِمَ الزَّائِرَ مَنْ بَاتَ عِنْدَ قَبْرِ الْحُسَيْنِ (ع) لَيْلَةَ عَاشُورَاءَ لَقِيَ اللَّهَ مُلَطَّخاً بِدَمِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَأَنَّمَا قُتِلَ مَعَهُ فِي عَرْصَتِهِ [عَصْرِهِ ]
از جابر جعفى برايم نقل كرد كه جابر گفت:
در روز عاشورا محضر مبارك حضرت جعفر بن محمّد (عليهما السّلام) رسيدم.
حضرت به من فرمودند:
اين گروه (زائرين ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام) زوّار خدا بوده و بر مزور واجب است كه زائر را اكرام نمايد، كسى كه نزد قبر مطهر حضرت ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام در شب عاشوراء بيتوته كند روز قيامت خدا را ملاقات مىكند در حالى كه به خون خودش آلوده بوده گويا در ركاب حضرت اباعبداللّه عليه السّلام در عرصه كربلا شهيد گشته است.
کامل الزیارات/ باب هفتاد و یکم
@varesoon
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
همینکه بر رخ تو آفتاب میافتاد
میان خیمهی زنها رباب میافتاد
فرات موج زد و از خجالت آب شدم
نگاه تو روی دستم به آب میافتاد
چقدر هلهله میکرد لشکر کوفه
که داشت پلک تو از فرط خواب میافتاد
جواب حرف مرا حرمله سه پهلو داد
گلوی نازکت از این جواب میافتاد
چنان سریع تورا زد که گردنت جا خورد
سرت به سمت عقب با شتاب میافتاد
تمام خون تورا فاطمه به بالا برد
وگرنه بر سر دنیا عذاب میافتاد
ز دستهای تو قنداقه باز شد اما
به دست مادر زارت طناب میافتاد
✍ #سیدپوریا_هاشمی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
از خواب ناز، کودک من پا نمیشود
میخواستم که پا شود اما نمیشود
هاجر اگر دوید به زمزم رسید، آه
سعی رباب، ختم به دریا نمیشود
چسبیده حلق کودکم از تشنگی به هم
با تیر هم گلوی علی وا نمیشود
چشم امید من به ابالفضل بود آه!
عباسِ روی نیزه که سقّا نمیشود
بی فایده است سعی شما نیزهدارها
سر، کوچک است بر سر نی جا نمیشود
من رو زدم به نیزه، علی را به من نداد
این نی چه محکم است چرا تا نمیشود
خم شو برای خاطرم ای چوب! رحم کن
از پای نیزه خوب تماشا نمیشود
✍ #محسن_ناصحی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از حامد کاشانی
🔷 علامه مرحوم میر حامد حسین و داغ فرزند شیرخوارش
🔶 علامه نحریر میر حامد حسین در خاطرات سفر حج و عتبات هنگامی که در کاظمین اقامت داشت، چنین مینویسد:
"در تاریخ ۱۸ ربیع الثانی سال ۱۲۸۳ ق نامهای از لکنو به من رسید که در آن خبر درگذشتِ فرزند خردسالم بود که تنها دو سال داشت...خیلی غمگین شدم و خدا را شکر کردم که این واقعهی تلخ در حضور من رخ نداد که در این صورت غم و اندوهم زیادهتر میگشت...خداوند به مادرش صبر و تحمل و ترک جزع و بیتابی عنایت کند."
التاريخ الثامن عشر من ربيع الثاني [سنة ١٢٨٣ ق] وصل فيه إليّ مكتوب من لكهنو بانَ منه أنّ ولدي السيّد حسين، وله نحو سنتين من العمر قد توفّي في سابع ذي الحجة سنة ١٢٨٢ ق وهو اليوم الذي قد كنتُ وصلتُ فيه إلى جدة من مكّة المعظمة، فَحَزِنتُ بِذلكَ وَشَكرتُ اللهَ تعالى عَلى أن لم يَكُن ذلكَ بِمَحضَر منّي فيَزيدُ قَلَقي وَشَجَني...وَيُوفِّقُ اللهُ تعالى والدتَه بالصَّبرِ والتَجَلُّدِ وتَركِ الجَزَعِ والهَلَع...
📖 رحلات الكرام إلى بيت الله الحرام، الجزء الأول، صص ٥٧٥_٥٧٦
پ.ن: صلّی الله عليك يا أبا عبد الله 😞
____
📎 و چقدر جانسوز مرحوم "سید حیدر حلی" لحظهی پرپر شدن شیرخوارهی سید الشهدا علیهما السلام را به تصویر کشیده است:
ومُنعَطِفٍ أهوَى لِتقبِيلِ طِفلِه
فقبَّـل مِنهُ قَبلَه السَّهمُ مَنحَرا
خم شد...خواست طفلش را ببوسد ولی قبل از او تیر گلوگاه طفل را بوسه زد...
📜 دیوان سید حیدر حلی (۱۳۰۴هـ.ق)، چاپ سنگی_بمبئی، ۱۳۱۲ هـ.ق، ص ۲۱۶
@kashani1395
هدایت شده از تاملی در تاریخ اسلام
✅حبیب بن مظاهر با رسیدن به کربلا همین که مشاهده نمود یاوران امام حسین(ع) اندک و دشمنان او بسیارند، به امام حسین(ع) عرض کرد :
📋《یَابنَ رَسُولِ اللَّه(ص)! هَاهُنَا حَیٌّ مِنْ بَنِی أَسَدٍ بِالْقُرْبِ مِنَّا!
أَ تَأْذَنُ لِی فِی الْمَصِیرِ إِلَیْهِمْ فَأَدْعُوَهُمْ إِلَی نُصْرَتِکَ فَعَسَی اللَّهُ أَنْ یَدْفَعَ بِهِمْ عَنْکَ؟》
♦️در این نزدیکی ما قبیله ای از بنی اسد هستند.
آیا به من اجازه میدهی آنان را برای یاری تو دعوت کنم؟
چه بسا خدا به وسیله ایشان برای تو دفاع نماید؟
امام حسین(ع) فرمود : مانعی ندارد.
حبیب شبانه بهطور ناشناس متوجه آن گروه شد و نزد آنان رفت.
ایشان حبیب را شناختند که از قبیله بنی اسد میباشد.
لذا گفتند : چه منظوری داری؟
حبیب گفت :
📋《إِنِّی قَدْ أَتَیْتُکُمْ بِخَیْرِ مَا أَتَی بِهِ وَافِدٌ إِلَی قَوْمٍ أَتَیْتُکُمْ أَدْعُوکُمْ إِلَی نَصْرِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ فَإِنَّهُ فِی عِصَابَهٍ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ رَجُلٍ لَنْ یَخْذُلُوهُ وَ لَنْ یُسَلِّمُوهُ أَبَداً وَ هَذَا عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ قَدْ أَحَاطَ بِهِ وَ أَنْتُمْ قَوْمِی وَ عَشِیرَتِی وَ قَدْ أَتَیْتُکُمْ بِهَذِهِ النَّصِیحَهِ فَأَطِیعُونِی الْیَوْمَ فِی نُصْرَتِهِ تَنَالُوا بِهَا شَرَفَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ فَإِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ لَا یُقْتَلُ أَحَدٌ مِنْکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ مَعَ ابْنِ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَابِراً مُحْتَسِباً إِلَّا کَانَ رَفِیقاً لِمُحَمَّدِِ(ص) فِی عِلِّیِّینَ》
♦️من نزد شما آمده ام تا شما را برای یاری کردن پسر دختر پیامبرتان دعوت کنم.
زیرا آن حضرت(ع) در میان گروهی از مؤمنین میباشد که هر مردی از آنان بهتر از هزار مرد است.
آن گروه هرگز امام حسین(ع) را رها و به دشمن تسلیم نخواهند کرد.
این عمر بن سعد است که امام حسین(ع) را محاصره نموده است.
شما خویشاوندان من هستید و من این نصیحت را به شما میکنم.
پس بیائید و امروز سخن مرا درباره نصرت حسین(ع) بشنوید تا بدین وسیله به شرافت دنیا و آخرت نائل شوید.
من به خدا قسم میخورم احدی از شما با پسر پیامبر در راه خدا شهید نخواهد شد مگر اینکه در اعلی علیّین بهشت با حضرت محمد(صلّی اللَّه علیه و آله) رفیق خواهد بود.
ناگاه مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشر میگفتند، به سوی حبیب شتافت و گفت : من اولین شخصی هستم که این دعوت را پذیرفتم.
سپس این رجز را خواند :
📋《قَدْ عَلِمَ الْقَوْمُ إِذَا تَوَاکَلُوا،
وَ أَحْجَمَ الْفُرْسَانُ إِذْ تَنَاقَلُوا،
أنِّی شُجَاعٌ بَطَلٌ مُقَاتِلٌ،
کَأَنَّنِی لَیْثٌ عَرِینٌ بَاسِلٌ》
♦️این خویشاوندان من میدانند که هرگاه عاجز شوند و سواران سست گردند، من شخصی شجاع و دلاور و جنگجوی میباشم، گویا، شیر بیشه ای باشم که شجاع است.
سپس مردانی از آن قبیله سبقت گرفتند و تعداد آنان به نود مرد رسید و متوجه امام حسین(ع) شدند و به همراه حبیب رفتند!
در همین موقع بود که مردی از آن قبیله خارج شد و این جریان را برای ابن سعد شرح داد و در همان حینی که آن گروه بنی اسد میخواستند شبانه به سوی لشکر امام حسین(ع) حرکت نمایند، ناگاه لشکر ابن سعد در کنار فرات سر راه بر آنان گرفتند.
وقتی بنی اسد دریافتند که تاب مقاومت با آن گروه تبهکار را ندارند، لذا شکست خوردند و به سوی قبیله خود مراجعت کردند. حتی؛
📋《إِنَّهُمْ ارْتَحَلُوا فِی جَوْفِ اللَّیْلِ خَوْفاً مِنِ ابْنِ سَعْدٍ أَنْ یُبَیِّتَهُمْ》
♦️آنان شبانه از آن مکان کوچ کردند که مبادا ابن سعد به آنان شبیخون بزند! سپس هنگامی که حبیب بن مظاهر بسوی امام حسین(ع) برگشت و جریان را شرح داد، حضرت(ع) فرمود : «لَاحَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ»(۱)
📚منبع :
۱)الفتوح ابن اعثم، ج۵، ص۹۰
@TarikhEslam
هدایت شده از شیخ غلامعلي بدرلو
زحمتی دارم اباالفضلم بیا با من بگرد
من که خیلی گشتم أمّا بیش از این پیدا نشد
او خلاصه آمد و من هم خلاصه چیدمش
چیدم أمّا آن جوان خوش قد و بالا نشد
این برگشته حرم بین عبا بخت من است
در میان یک عبا بخت بلندم جا نشد
مرهمی بعد از تو بر قلب پدر پیدا نشد
خواست برخیزد حسین بن علی از جا، نشد
خواست جسمت را بگیرد در بغل أمّا نشد
آخرش هم پیکر تو در عبایش جا نشد
داد زد بابای پیرت آه زینب، اکبرم
ای جوانان بنيهاشم بیایید از حرم
#شعر
#روضه
#روضه_روز
#حضرت_علی_اکبر
https://eitaa.com/Arshiv_Gholam
روضه علی اکبر علیه السلام
در واقعه آن دشت، آن دشت عطش آلود
بر پیکر شهزاده تا شاه نظر بنمود
خم شد ز برش بر دوش برداشت عبا فرمود
ای وای که تابوتت عمری سر دوشم بود