فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه امروز ما قرائت سوره #بینه
تقدیم به امام زمان(عج)💚
با صدای زیبای قاری نوجوان یوسف کالو
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#داستان
زندگی #امام_هادی_علیه_السلام.
#روز_زیارتی
#چهارشنبه
داستان این هفته: دیگه تکرار نکن
لباس تازه اش را پوشید، به خودش عطر زد بعد با خوشحالی به طرف خانه امام هادی علیه السلام حرکت کرد.😌 در هفته یکی، دوبار به جلسه درس #امام_هادی_علیه_اسلام میرفت. هنوز از خانه اش زیاد دور نشده بود که صدایی شنید:.
اقا!..... اقا.....! به من کمک کنید!
به طرف صدا برگشت دختر کوچولویی کنار جویی ایستاده بود، جلوتر رفت بر سر دختر کوچولو دست کشید و پرسید: چه شده؟
دختر گفت: اقا جوجه اردکم🐤 افتاده توی جو نمیتوانم ان را بردارم!😟
زانو خم کرد جوجه اردک را برداشت و به دخترک داد، دخترک خوشحال شد و تشکر کرد.☺️
باید زودتر به جلسه درس امام هادی علیه السلام میرسید.😊
کمی رفت باز صدایی شنید:
سلام جوان،؟! کمکم میکنی! این کیسه های خرما را بار الاغ🐴 کنم
توی کیسه ها خرمای خشک بود،همراه پیرمرد کیسه ها را بار الاغ کرد، بعد با او خداحافظی👋 کرد.
تند تند راه رفت، انقدر عجله داشت که متوجه اطرافش نبود ، یکهو نزدیک دهانه بازار اسبی 🐴به او تنه زد،جلوی مغازه بر زمین افتاد، 🤭
اسب سوار فوری از اسب پایین امد، شاگردان مغازه دورش جمع شدند.
دستش بد جوری سوز میکرد، 😣انگشتش هم زخمی شده بود و از ان خون می امد،دست بر شانه اش کشید ، شانه اش به سنگی خورده بود و درد میکرد فهمید پشت پیراهنش کمی زخمی شده، 😣
مغازه دار واسب سوار ها باهم او را از زمین بلند کردند، اسب سوار ار او عذرخواهی کرد.🙂
سرش گیج میرفت ، شاگرد مغازه یک چهارپایه اورد و جلوی مغازه گذاشت و گفت:
اقا بفرمایید کمی استراحت کنید تا حالتان بهتر شود، الان برایتان اب می اورم.
شاگرد مغازه کمی اب اورد، مشتی اب به سر و صورتش زد، جلوی پیراهنش هم گِلی شده بود ان را با دست پاک کرد.😊
تصمیم گرفت به خانه اش برگردد اما دلش نیامد ملاقات با امام را از دست بدهد. از مغازه دار و شاگردش تشکر کرد و به طرف خانه امام راه افتاد.😌
چند نفر از یاران و شاگردان امام در خانه امام بودند،همه به احترام او بلند شدند، انها از سر و وضع او تعجب کردند.
یکی از شاگردان پرسید،،: چه شده چرا صورتت کبود شده است ⁉️
یکی دیگر گفت: برای دوستمان حسن بن مسعود چه اتفاقی افتاده است، مثل اینکه حالش خوب نیست
حسن با ناراحتی گوشه ایی نشست، با نارحتی نگاهی به امام و یارانش کرد و گفت: لعنت به این روز، لعنت به این روز نحس! بدتر از امروز سراغ ندارم! 😒اسبی به من تنه زد و پیراهنم پاره شد و...
امام علیه السلام به او نگاه کرد و گفت: ای حسن ابن مسعود! گناه روز ها چیست؟ تو با این که با ما رفت و امد میکنی این حرفها را میزنی و گناه و بی توجهی خود را بر گردن بی گناهی می اندازی!😒
حسن خجالت کشید و سرش را به زیر انداخت و فهمید اشتباه کرده: مولای من! حق با شماست! از خداوند میخواهم که مرا ببخشد،😇
امام ادامه داد: این دشنام ها و نفرین ها سودی برای تو ندارد، پس تکرار نکن و به روز ها بد نگو!
حسن گفت؛ چشم اقا! این بزرگترین درسی است که از شما یاد گرفتم'😍
#پایان
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
این قسمت: مگه چی کم داری بچه
پیام اخلاقی: اهمیت حرف زدن با خانواده
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
.:
#والدین_بخوانند:
*چگونه كودكان را به انجام تكاليف درسي علاقه مند كنيم؟*
*قسمت دوم:*
📚*والدین بايد جدی و قاطع با كودك رفتار كنند كه كودك مسؤليت پذير باشد:*
قاطعیت و جدیت والدین در انجام کارها نقش تعیین کننده ای در حرف شنوی بچه ها در انجام کارهایشان از جمله تکالیف درسی دارد. والدینی که قاطع و مصمم هستند، کارهایشان را به موقع انجام می دهند، در واقع الگوی عملی در اختیار کودک قرار می دهند. کودک باید بداند که اگر قرار است کاری را انجام بدهد، دلیلی ندارد بهانه تراشی کند یا به دنبال راه فرار بگردد زیرا هر کس در منزل وظیفه ای دارد که باید انجام بدهد.
واقعیت این است که اگر والدین بتوانند اصول فرزند پروری را به درستی اجرا کنند، می توانند امیدوار باشند که نه فقط در انجام تکالیف بلکه در سایر امور، کودک وظیفه اش را انجام می دهد. بنابراین اولین اصل قاطعیت است که در همه امور باید رعایت شود. علاوه بر قاطعیت والدین باید مهربان باشند و با مهر و محبت از کودک بخواهند وظیفه خود را انجام دهد.
از طرفی برنامه درسی تنظیم شده در عین منظم بودن باید قابل انعطاف باشد و با مشورت و مشارکت بچه ها تنظیم شود. والدین باید دقیقا توقع خود را از کودک عنوان و مشخص کنند که پس از انجام تکالیف چه کار تفریحی می تواند انجام دهد.
والدین باید توانایی کودک را در انجام تکالیف ارزیابی کنند و طبق آن از کودک توقع داشته باشند.
گاهی علاقه، تمرکز و توجه کودک به یک درس کمتر است، بنابراین توجه به علایق و توانایی کودک اهمیت اساسی دارد در غیر این صورت و با تهدید و یا اجبار کودک واکنش تند نشان می دهد یا از درس خسته و دلزده می شود.
برای جلوگیری از خستگی و دلزدگی کودک بهتر است تکالیف را هر قدر هم کم است، تقسیم بندی کنیم به عنوان مثال ۲ صفحه مشق را به ۴ قسمت تقسیم کنیم و در فواصل مشخص از او بخواهیم آن را انجام دهد.
گاهی از او بپرسیم که تصمیم می گیرد تکالیفش را چگونه انجام دهد. این کار برای جلوگیری از بهانه تراشی کودکان بهترین شیوه است. از او بپرسیم با توجه به این که تکلیف زیادی داری، ترجیح می دهی چگونه آن را انجام بدهی اگر تکالیفت تمام شد، دوست داری چه کار کنی.
اگر کودک به رفتن به پارک ابراز تمایل کرد به او بگویید اگر تا ساعت ۷ تکالیفت را انجام دهی می توانیم به پارک برویم.
تکرار چندین باره «تکلیفت را بنویس»، «چقدر طولش می دهی»،❌
«چرا اذیت می کنی»، ❌
«تو شاگرد تنبلی» ❌
و... نه فقط به ترغیب کودک به انجام تکالیفش منجر نمی شود، بلکه باعث می شود او مقابله به مثل کند.
@montazer_koocholo
✨ #امام_جواد_علیه_السلام میفرماید:
قالَ عليهالسلام: مُلاقاةُ الاْخوانِ نَشْرَةٌ، وَ تَلْقيحٌ لِلْعَقْلِ وَ إنْ كانَ نَزْراً قَليلاً. (بحارالانوار، ج۷۱، ص۳۵۳)
💐فرمود: ملاقات و ديدار با دوستان و برادران [خوب]، سبب صفاى دل و نورانيّت آن مىگردد و موجب شكوفایى عقل و درايت خواهد گشت؛ گرچه در مدّت زمانى كوتاه انجام پذيرد.💐
#قصه_های_نماز
شکفتن گل خورشید☀️ در زمان مشخصی اتفاق می افتد ، از سحرگاه تا غروب.
روشن شدن ماه 🌛زمان مناسبی دارد از غروب تا سحر
نماز هم که مثل افتاب و ماه دلها را روشن میکند😇 باید در زمان مشخصی خوانده شود،
نماز صبح باید در وقت خودش خوانده شود یکی از اذان صبح تا طلوع افتاب😊
نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا هم وقت معینی دارند
اگر نمازی را در وقت خودش به جا نیاوری مثل این است که یک روز از خواب بیدار شویی و ببینی که خورشید طلوع نکرده است یا شب ماه را در اسمان نبینی!😉
دقت کرده ایی که خورشید و ماه همیشه سر وقت کار خود را اغاز میکنند، تو هم باید نمازت را سر وقت بخوانی.☺️
اگر نتوانستی نمازت را سر وقت بخوانی میتوانی #قضای ان نماز را بخوانی .😌
میبینی چه پروردگار مهربانی داری😍
واجب نیست که نماز قضا را فوری بخوانی
اما اگر نماز #قضا داری حتما ان را به جا بیاور😇
@montazer_koocholo
Audio_33786.mp3
5.04M
#قصه های خاله نبات
#قصه_شب
📚عنوان: بابا نور الله💫
🎬قسمت: اول
🎤گوینده: خانم ملیحه نظری
🍄🍃🍄🍃🍄🍃
🌟🌺 امشب همراه خاله نبات باشید تا یکی دیگر از داستانهای جذاب و شنیدنی که برا شما دردونه ها آماده کردیم رو با هم بشنویم😉😊
فرشته جونا ما رو دنبال کنید🌺🌟
📚ما را به دوستان و عزیزانتان معرفی کنید👇
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه امروز ما قرائت سوره #تکاثر
تقدیم به امام زمان(عج)💚
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#داستان
زندگی #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
داستان این هفته: #نامه_امام✉️
قسمت دوم
با این فکر توی خانه🏠 رفت فتیله چراغ را بالا اورد ، بعد کاغذ دوات و قلم🖋 را برداشت ، چند جمله نوشت ، اما زود از نوشتن پشیمان شد، باز با خودش گفت: نه الان زمان مناسبی نیست، امام علیه السلام تازه زندان ازاد شده هزار جور گرفتاری دارد، بگذار چند روز بگذرد بعد.
فتیله چراغ را پایین کشید ، و دوباره در رخت خوابش دراز کشید.
صبح با صدای قوقولی قو قو خروس همسایه🐔 بیدار شد، موقع اذان بود، وضو گرفت و به اتاق امد، همسرش را بیدار کرد تا نمازش را بخواند، بعد نمازش را خواند. هوا کمی خنک تر شده بود، رخت خوابش را جمع کرد و به اتاق اورد، احساس گرسنگی کرد، همسرش مقدار نان ، شیر🍞🥛 و خرما در سفره گذاشت، هنوز لقمه اول را دهانش نگذاشته بود ، تَق....تَق....تَق.... در حیاط صدا کرد.
همسرش با تعجب پرسید: این موقع کیست که در میزند؟🤔
_نمیدانم شاید یکی از دوستانم باشد، حتما اتفاق مهمی افتاده است.❗️
از جا بلند شد و رفت در حیاط را باز کرد.
اه.... چه می دید! خدمت کار #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام بود.🌟 او را خوب میشناخت ، در زندان که بود یکی، دوبار پیغامی برای همسرش اورده بود.
هر دو به هم سلام🤚 کردند و یکدیگر را بوسیدند.
خدمتکار از زیر پیراهنش کیسه کوچک 💰و نامه ایی ✉️ در اورد و گفت: "توی این کیسه مقداری پول 💰است که امام به شما داده است، و این نامه✉️ هم که برایت نوشته .... "
بعد خداحافظی کرد و رفت.
مرد به اتاق امد ، همسرش پرسید: کی بود؟
مرد پاسخ داد: خدمتکار امام حسن عسکری علیه السلام همان که دوبار از زندان پیغام مرا به تو رساند، این کیسه پول💰 و این نامه✉️ را برایم فرستاده.
بعد با شوق نامه را باز کرد و با صدای بلند خواند:
هر وقت نیازمند شدی خجالت نکش و به من بگو!به خواست خدا هرچه به بخواهی، به ان خواهی رسید.💫
اشک در چشمانش جمع شد، به همسرش نگاه کرد و گفت: می بینی چه امام مهربانی داریم.💚
همسرش با خوشحالی کیسه پول 💰را باز کرد، مقداری سکه در ان بود، خندید و گفت: امروز حتما برو و از اقا تشکر کن.😌
_بله میروم، با این پولی💰 که اقا داده ، کمک بزرگی به من کرده،حالا با این پول میتوانم مقداری جنس بخرم و خرید و فروش کنم😄
#پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
این قسمت: مسابقه صرفه جویی در اب
پیام اخلاقی: دانستن قدر اب
@montazer_koocholo
خداوند در ایه ۲۴، سوره احزاب میفرماید:
لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ
یعنی: همانا خداوند به راست گویان به خاطر صداقتشان پاداش میدهد
در سوره #احزاب نوشته خدا
صادق و راستگو باش☺️
چون او به راستگویان
میده همیشه پاداش😍
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#پنجشنبه_های_شهدایی
داستان این هفته: بابای اسمانی
بعضی وقتها شب🌚 زود می اید، و دامن بلندش را زود پهن میکند، اما بعضی خیلی دیر و اهسته اهسته می اید
لاله منتظر شب بود، دلش برای بابا خیلی تنگ شده بود،😞
شب 🌚خیلی دیر امد، مثل دایی محمود که پا ندارد و با عصا و خیلی اهسته راه میرود، و خیلی طول میکشد تا از سر کوچه به خانه ما برسد، مادر میگوید پای دایی محمود در جنگ قطع شده، 😔
لاله زیر لب برای دعای محمود و دایی محمد که در جبهه بودند دعا میکرد:
خدایا! کمک کن که دایی محمود یک پای تازه و خوب دربیاورد ، ❗️
خدایا کاری کن پای دایی محمد در جنگ کنده نشود،❗️ خدایا مواظب همه دایی و عمو هایی که در جبهه هستند باش❗️
عروسک که حرفهایش را شنید پرسید:
جبهه کجاست؟ جنگ چیه؟
لاله گفت : تو نمیدانی ولی مادرم گفته من هم برای تو میگویم؛ جبهه یعنی همان جایی که جنگ هست، جنگ هم یعنی یک دعوای بزرگ، بعضی وقتها ادم بزرگ ها با هم دعوا میکنند، ان هم با توپ و تفنگ ،هواپیما و بمب🚀
عروسک ترسید😟 و گفت: انوقت عروسک ها و لاله کوچولو ها چه میشوند؟.
لاله گفت: نترس! خدای بزرگ مواظب انهاست .تازه عمو و دایی ها و بابا ها میروند جلوی دشمن را میگیرند و نمیگذارند بچه ها، عروسک ها و مادر ها بلایی سرشان بیایید.😊
عروسک پرسید: دشمن کیست چرا با ما میجنگد؟.
لاله گفت: دشمن ادم های بدی هستند ، انها میخواهند خانه🏠 ما را بگیرند.
عروسک به دور و بر خانه نگاه کرد و گفت: خانه ما....،! وای اگر خانه ما را بگیرند ما کجا زندگی کنیم؟😟
لاله گفت: برای همین دایی ها، عمو ها و بابا ها میروند با انها میجنگند و نمی گذارند خانه ما را بگیرد.😇
شب دامن سیاه پولک دارش را در اسمان پهن کرده بود، بابای اسمانی لاله دوباره برگشته بود
چقدر دلتنگش بود😌
#ادامه_دارد
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo